انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۹۱ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۱۰ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۷

عباس کیارستمی

زنده‌یاد "عباس کیارستمی"، کارگردان، فیلمنامه‌نویس، تدوین‌گر، عکاس، تهیه‌کننده، گرافیست و کارگردان هنری بین‌المللی، همچنین شاعر و نقاش ایرانی، زاده‌ی یک تیر ما ۱۳۱۹ خورشیدی، در تهران بود.

 

عباس کیارستمی

زنده‌یاد "عباس کیارستمی"، کارگردان، فیلمنامه‌نویس، تدوین‌گر، عکاس، تهیه‌کننده، گرافیست و کارگردان هنری بین‌المللی، همچنین شاعر و نقاش ایرانی، زاده‌ی یک تیر ما ۱۳۱۹ خورشیدی، در تهران بود.
او یکی از سینماگران تاثیرگذار و معروف در دنیا بود، که از دهه‌ی ۵۰ کار در سینما را آغاز کرد و بیش از ۴۰ فیلم کوتاه، بلند و مستند ساخت.
مجموعه شعرهای کوتاه او «همراه با باد» (مجموعه شعر دو زبانه فارسی و انگلیسی)، «باد و برگ» و «گرگی در کمین» هستند. از کتاب‌های دیگر کیارستمی می‌توان به «حافظ به روایت کیارستمی» و «سعدی از دست خویشتن فریاد»، «جزئی از غزلیات شمس»، «ده» اشاره کرد.
وی از سرطان دستگاه گوارش رنج می‌برد، چهار عمل جراحی را پشت سر گذاشت و پس از گذراندن دوره‌ی نقاهت در تهران، برای ادامه درمان با آمبولانس هوایی راهی فرانسه شد، اما ۱۴ تیر ۱۳۹۵، به علت لخته شدنِ خون، سکته مغزی کرد و در پاریس درگذشت. 
بر اساس وصیت‌نامه کیارستمی پیکرش در گورستان توک مزرعه لواسان انجام شد و کیارستمی که دوستدار طبیعت بود در گورستانی پر از درخت آرام گرفت.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
تن بر خاک
پای در گل
دل بر آتش
سر بر باد.

(۲)
از ارتفاع می‌ترسم
افتاده‌ام از بلندی،
از آتش می‌ترسم
سوخته‌ام به کرات،
از جدایی می‌ترسم
رنجیده‌ام چه بسیار،
از مرگ نمی‌هراسم
نمرده‌ام هرگز
حتی یک بار.

(۳)
رنگ سبز
به زردی گرایید،
هوا
به سردی،
من
به مرگ اندیشیدم.

(۴)
چه باک از باد
ریشه در خاک دارم.

(۵)
فراسوی نیک و بد
آسمانی است
آبی.

(۶)
همیشه با کسی
قرار ملاقات دارم که نمی‌آید...
نام او در خاطرم نیست...

(۷)
چه راه دشواری است
گذر از شب، از روز
گذر از خیر، از شر
از نیک و بد
گذر از سکوت
از هیاهو
از نفرت
از خشم
از عشق
از عشق

(۸)
فراوانند
بی‌خوابانی چون من
هر یک در کنج خلوت خویش

(۹)
باب طبع من نیست
انتظار کشیدن
امّا برای باران‌های بهاری
ناگزیرم...

(۱۰)
چشمه‌هایی
در دل کوه‌های دوردست
کسی آب نمی‌نوشد
حتی پرنده‌ای

(۱۱)
در غیاب تو
گفتگو دارم
با تو،
در حضورت
گفتگو با خویش.

(۱۲)
صبح سپید است
شام سیاه،
اندوهی خاکستری
در میان

(۱۳)
شب طولانی
روز طولانی
عمر کوتاه...

(۱۴)
در برهوت تنهایی‌ام
‏روییده است
‏هزاران تک درخت

(۱۵)
تنهایی
نتیجه‌ی توافقهای بی‌قید و شرط
با خودم

(۱۶)
گفت
از دست من کاری بر نمی‌آید
کاش گفته بود
از دلم!

(۱۷)
بالاخره
من ماندم‌ و من
من از من رنجیده است
هیچ‌کس نیست
برای پا در میانی...

(۱۸)
چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی

(۱۹)
امروز را در خانه می‌مانم
و در به روی کس نمی‌گشایم
اما بی‌در و پیکر است
خانه ذهنم
می‌آیند و می‌روند
دوستان ناموافق
آشنایان ناسازگار …

(۲۰)
لبخند می‌زنم... بی‌دلیل
عشق می‌وَرزم... بی‌تناسب
زندگی می‌کنم... بی‌خیال
مدتی است...!

(۲۱)
به قصد پرواز
تجربه کردم
سقوط را…

(۲۲)
همیشه ناتمام می‌ماند
حرف‌های من
با خودم…

(۲۳)
امروز را در خانه می‌مانم
و در به روی کس نمی‌گشایم
اما بی‌در و پیکر است خانه ذهنم!
می‌آیند و می‌روند
دوستان ناموافق
آشنایان ناسازگار …

(۲۴)
یک روی پنجره
به سمت من است،
روی دیگر
به سمت عابری که می‌گذرد

(۲۵)
از مبدا تا مقصد
صدها کیلومتر
و صدها تن
که با هیچ‌کدام، کاری ندارم

(۲۶)
شامگاهان
ماهی کوچک
جا مانده از تور ماهیگیران
بر ساحل

(۲۷)
بسیاری عاشق
بسیاری معشوق
عاشق و معشوق
انگشت شماری

(۲۸)
تابش اولین مهتاب پاییزی
بر روی پنجره
شیشه‌ها را لرزاند

(۲۹)
گل‌های آفتابگردان
سرافکنده نجوا می‌کنند
در پنجمین روز ابری

(۳۰)
باغم را فروختم
امروز
آیا درختان مى‌دانند؟

(۳۱)
بالاخره
من ماندم و من،
من از من رنجیده است،
هیچ کس نیست
برای پادر میانی

(۳۲)
شب به موقع رسید
سپیده به موقع زد
خروس به موقع خواند
من بی‌موقع
خوابیدم

(۳۳)
چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی

(۳۴)
فراسوی نیک و بد
آسمان آبی است
آبی

(۳۵)
بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه
با من
به زبان اشاره
سخن بگو

(۳۶)
آتشى برپاست در جنگل
درختان سپیدار
به تماشا ایستاده‌اند

(۳۷)
سیب از درخت
فرو افتاد و من
به جاذبه‌ تو اندیشیدم

(۳۸)
چه کسی می داند
درد غنچه را
به هنگام شکفتن؟

(۳۹)
دو قزل آلا
خفته در کنار هم
در بستر سفید بشقاب

(۴۰)
سرزمین تخیلاتم
نامحصور
بی‌محصول

(۴۱)
هزاران کودک عریان
در برف
کابوس شب زمستانی

(۴۲)
از بودن با تو
در رنجم
از بودن با خود
در هراس
کجاست بی‌خودی؟

(۴۳)
به قصد پرواز
تجربه کردم
سقوط را…

(۴۴)
کینه‌هایم را فراموش کرده‌ام
عشق‌هایم را
دشمنانم را بخشوده‌ام
دوست تازه‌اى برنمى‌گزینم

(۴۵)
باد با خود خواهد برد
شکوفه های گیلاس را
تا سپیدی ابرها

(۴۶)
تکه ابرى سیاه
سرانجام
قرص ماه را
در آغوش گرفت

(۴۷)
از ستم روزگار
پناه بر شعر
از جور یار
پناه بر شعر
از ظلم آشکار
پناه بر شعر

(۴۸)
در انتهای
رمضانیم
سفر در پیش
سفره خالی

(۴۹)
اکنون کجاست؟
چه می کند؟
کسی که فراموشش کرده‌ام

(۵۰)
از شکاف در
هم سوز می‌آید
هم نور ماه

(۵۱)
دوستانم
می‌رنجانندم مدام!
از دشمنان،
چیزی در خاطرم نیست

(۵۲)
نه خواندن می‌دانست
نه نوشتن
اما چیزی می‌گفت
که نه خوانده بودم
و نه کس نوشته بود

(۵۳)
دودی سپید
بر آسمانی آبی
از کلبه ای
گلین

(۵۴)
گل‌های صحرایی را
نه کس بویید
نه کس چید
نه کس فروخت
نه کس خرید

(۵۵)
برای بعضی
قله، جای فتح است!
برای قله، جای برف

(۵۶)
به زادگاهم که بازگشتم
خانه ی پدری ام
گم بود
و صدای مادرم

(۵۷)
بر کفه‌ی ترازویی
نشسته‌ام
بی‌وزن،
چه هیاهویی است
در اطراف!

(۵۸)
در اولین باد پائیزی
برگ کوچکی به اطاقم آمد
که نمی‌شناختم.

(۵۹)
گل های آفتابگردان
سرافکنده نجوا می‌کنند
در پنجمین روز ابری

(۶۰)
از قرار آزادم
آزادِ آزاد
تا کی در قید این آزادی
خواهم ماند؟

(۶۱)
از تلخی روز
هیچ نشاطی نیست
در رویاهای شبانه‌ام

(۶۲)
خورشید
پرچید
بساط شبنم را
لحظه‌ای پس از طلوع

(۶۳)
هر شب می‌میرم
و از نو متولد می‌شوم
هنگام طلوع

(۶۴)
پرچم آزادی‌ست
پیراهن من
بر بند رخت
سبک و رها
از اسارت تن

(۶۵)
هزاران کودک عریان
در برف
کابوس شب زمستانی

 

 گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/sherebarankhordee
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@mohammad.shirinzadeh
@Mohammadshirinzadeh
www.setare.com/fa/news/12803
www.roozaneh.net/fun/sms
https://echolalia.ir/category/sher/iranian-poets/abbas-kiarostami/
https://m-bibak.blogfa.com/tag/
و...
 

زانا کوردستانی
۰۹ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۲

رسول همذاتوف

زنده‌یاد "رسول همذاتوف" (آواری: ХӀамзатил Расул؛  ۳ نوامبر ۲۰۰۳) شاعر اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، زاده‌ی ۸ سپتامبر ۱۹۲۳ میلادی، در داغستان بود.

 

رسول همذاتوف


زنده‌یاد "رسول همذاتوف" (آواری: ХӀамзатил Расул؛  ۳ نوامبر ۲۰۰۳) شاعر اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، زاده‌ی ۸ سپتامبر ۱۹۲۳ میلادی، در داغستان بود.
وی که به عنوان قهرمان کار سوسیالیست (۱۹۷۴) مفتخر شده بود، در ۳ نوامبر ۲۰۰۳ میلادی، در۸۰ سالگی، در مسکو درگذشت.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ جوایز و افتخارات:
- نشان اندریاس قدیس (روسیه)
- نشان لیاقت میهن‌پرستی (روسیه، کلاس ۳)
- نشان لنین (شوروی، ۴x)
- نشان انقلاب اکتبر (شوروی)
- نشان پرچم سرخ کار (شوروی، ×۳)
- نشان دوستی میان مردمان (شوروی)
- نشان پشم زرین (گرجستان)
- جایزه لنین (۱۹۶۳)
- جایزه دولتی اتحاد شوروی (۱۹۵۲)
و...


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
بخواب فاطمه 
بخواب ای آتش سرگردان در سرنوشت من
که تمام کشتی ها و قطارها
و هواپیماها و تمام پرندگان مهاجر
نام تو را صدا می‌کنند
فاطمه، فاطمه، فاطمه
بخواب
تو پر بهارتر از فیروزه ایرانیانی
و قامتت
استوارتر از نخل اعراب است
من یک سرزمین نیافتم تا نام تو را بر آن بنهم 
و تو یک سرزمین نیستی
تو تمام جهانی فاطمه
بخواب
من به این جهان آمده‌ام تا نگهبان خواب تو باشم.

 

(۲)
زمین، در نظر بعضی‌ها،
هندوانه‌ای کوچک است
که آن را قاچ قاچ کرده و 
و به دندانش می‌کشند...
برای بعضی دیگر توپ بازی است و 
به دست می‌گیرند یا که به آغوش می‌کشند 
و به همدیگر پاسش می‌دهند.
اما در پیشگاه من،
زمین،
نه هندوانه است و نه توپ بازی!
بلکه، رخسار زرد خودم است که
خونابه‌هایی که از سر و رویش می‌چکد
پاک می‌کنم و 
اشک‌هایی که از چشمانش جاری‌ست، خشک. 

 

(۳)
چرا گریه می‌کنی، دخترک نازم!
چرا؟!
تو که پدر و مادرت را داری،
ولی من خبری از پدرم ندارم و مادرم را نیز از دست داده‌ام!
من که یتیمم، باید یک‌ریز زار بزنم،
تو از چه گریانی؟!
تو که دوستان زیادی داری و 
همگی‌شان تو را دوست می‌دارند.
ولی دوستان من، به من خیانت کردند و 
مرا به ورطه‌ی شکست و نابودی فرستادند.
و سال‌های سال،
دشمنانم مرا در محبس فکندند.
از این روست، که همیشه گریانم!
تو چرا گریه می‌کنی، دخترکم؟
تویی که در حیاتت، شاهد هیچ جنگ خونینی نبودی و 
زخم کهنه‌ی اسارت را، تجربه نکردی.
ولی من،
بیست میلیون رفیق خودم را،
از میان جوانان دلبند وطنم، از دست داده‌ام
و دو برادرم نیز،
از جبهه‌های جنگ باز نگشته‌اند.
از این روست که دائمن محزون و نالانم.
...
دخترک گریانم به سخن آمد و گفت:
پدر جان!
تو اکنون در کناره‌های سلامتی و عافیت ایستاده‌ای 
گرچه تمام آنچه را که گفتی، دیده‌ای و تجربه کرده‌ای 
و تاکنون زنده مانده‌ای و 
آن وقایع را به شعر تبدیل می‌کنی 
لیک من اکنون گرفتار زجر و ترس دیدن این اتفاقات در آینده‌ام
می‌ترسم یکایک این بلاها نیز بر سر من نازل شود،
از این روست که گریان و پریشانم.

 

(۴)
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم 
و خویش را در محضر پدر و مادرم می‌بینم
احوال‌پرسی‌هایمان تمامی نخواهد داشت.
آنها می‌پرسند: براستی زندگیتان بر روی زمین چگونه است؟!
و من سکوت می‌کنم!
چگونه می‌توانم اخبار واقعی جهان را برای آن دو عزیزم بازگو کنم؟!
و با خود می‌گویم: ای کاش تازه از مادر زاده می‌شدم.
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم
و آنجا چشمم به دو برادرم 
که در جنگ شهید شده‌اند، می‌افتد 
و آنها مرا می‌پرسند: 
- راستی اوضاع و احوال وطن و شهر و دیارمان چگونه است؟!
برای نخستین بار دوست دارم که به آنها دروغ بگویم!
چگونه می‌توانم به آنها بگویم،
گرچه شما در راه وطن شهید شده‌اید 
ولی دیگر وطن، وطن نیست!
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم 
و با دوستان و رفیقانم روبرو می‌شوم 
و از آنها می‌پرسم،
آیا هنوز مرا به خاطر دارند؟!
و آنها هم مرا در زیر هزاران پرسش مختلف، دفن می‌کنند!
و می‌پرسند:
- براستی این‌جا بهتر است یا روی زمین؟!
و من جرأتش را ندارم که به چشمانشان نگاهی بیاندازم.
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم
دوست دارم که به جهان سومی بروم!
جهانی دیگر،
که همه سرگرم کار خود‌ اند و 
نه خدا و 
نه مسیح و 
نه هیچ‌کسی دیگر،
با پرسش‌هایشان سبب آزار من نمی‌شوند...

 

(۵)
سرزمین عشقم را جا گذاشتم 
نماد افتخارمان را نیز رها کردم و 
به جای چکش و داس
دل به دستان تو بستم!
و بر روی پرچم سرخش نیز،
گل‌های گندم مزرعه را جمع کردم.
سرود ملی‌اش را نیز از خاطر بردم!
نه روسیه در آن سرود از هر چیزی ارزشمندتر است
نه داغستان!
بلکه آنچه از هرچیزی ارزشمندتر است،
عشق است، عشق!
و پرچم وطنم را پایین کشیدم،
پرچمی که رنگ سرخش نشان شهادت بود و 
رنگ سپیدش نماد صلح و دوستی!
لیکن من تکه‌ای از رنگین‌کمان را  
تبدیل به پرچم سرزمین عشق کردم!
و بر رویش هم نوشتم:
اتحاد عاشقان دنیا.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ گفتارها:
(۱)
شاید عده ای زبانی بیگانه را بر زبان مادری شان ترجیح دهند، اما من نمی‌توانم ترانه‌ام را به آن زبان بسرایم و اگر قرار باشد، در فردایی زبان مادری‌ام بمیرد من حاضرم امروز در دفاع از او به آغوش مرگ روم.


(۲)
دو چیز در دنیا ارزش کشمکش‌های بزرگ را دارند: وطنی پر محبت و زنی با شکوه.

 


گردآوری و نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
و...

زانا کوردستانی
۰۸ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۲

نصرت‌الله نیک‌روش

نصرت‌الله نیک‌روش

استاد "نصرت‌الله نیک‌روش"، شاعر، داستان‌نویس و پژوهشگر ادبی کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۱۷ خورشیدی، در هرسین است.
 

نصرت‌الله نیک‌روش

استاد "نصرت‌الله نیک‌روش"، شاعر، داستان‌نویس و پژوهشگر ادبی کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۱۷ خورشیدی، در هرسین است.
ایشان تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در شهر کرمانشاه ادامه داد. پس از دریافت دیپلم طبیعی به عنوان معلم در آموزش و پرورش مشغول کار شد. پس مدتی تصمیم به ادامه‌ی تحصیل گرفت و به تهران رفت. او ابتدا مدرک کاردانی ادبیات دریافت کرد،‌ سپس تحصیلات خود را در رشته‌ی علوم سیاسی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد ادامه داد. نیک‌روش در نهایت در مقطع دکترا در رشته‌ی حقوق بین‌الملل فارغ‌التحصیل شد.
او از دوران جوانی در تهران ساکن شد و ضمن حفظ ارتباط با انجمن‌های ادبی کرمانشاه، مانند انجمن سخن، در آن شهر به تدریس و نیز ادامه‌ی فعالیت‌های ادبی مشغول شد. 
ایشان همچنین فیلمنامه‌ی فیلم پویانمایی «سرودخوان یگانگی» را با موضوع زندگی "ابوالقاسم فردوسی" نوشته‌ است، که به کارگردانی "علی قنبری" در مرکز پویانمایی صبا ساخته شده‌ است.
استاد "فرشید یوسفی"، در کتاب باغ هزار گل از نصرت‌الله نیکروش به عنوان یکی از شاعران کرمانشاه یاد کرده و دو غزل «می‌میرم و می‌خندم» و «دل»‌ را از او نقل کرده‌است. همچنین "علیرضا آیت‌اللهی"، از نیک‌روش به عنوان یکی از شاعران کهن‌سرا نام می‌برد که در دهه‌ی ۱۳۴۰ بر او تأثیر گذاشته‌است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

◇ کتاب‌شناسی:
● پژوهشی:
- اتحاد شبنم و سیل انقلاب، تهران‌: فتح‏‫، ۱۳۵۸
- دادگاه شاه: انقلاابی‌ترین دادگاه تاریخ بشریت، تهران: فتح‏‫، ۱۳۵۸
- خوان نهم رستم،‌ با مقدمۀ حسین وحیدی، تهران: نصرت‌الله نیکروش‏‫، ۱۳۹۱
- سرودهای زرتشت: برگردان گاتاها به شعر فارسی، تهران: فرادید، ۱۳۹۴
- شور حق، تهران: وزارت آموزش و پرورش،معاونت پرورشی، موسسه فرهنگی منادی تربیت، ‏‫۱۳۸۹
و...

● داستان:
- افسوس که دیر شد، تهران: آلاما، ۱۳۸۱
- او - تویی، تهران: بی‌تا
- بابا خروس مرد بوپ، تهران: پدیده (قم: صراط‏‫)، ۱۳۵۰
- شوق وصال، تهران: نصرت‌الله نیکروش، ‏‫۱۳۹۳
- عمو سبزی‌فروش: سی و یک داستان طنز، تهران: پرسمان‏‫، ۱۳۹۴
- عشقت رسد به فریاد، تهران: پرسمان‏‫، ۱۳۹۸
- مریام‏‫، تهران: ابتکار نو‏‫‬، ۱۳۸۷
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[می‌میرم و می‌خندم]
از شادی دل هرجا می‌گویم و می‌خندم
با یاد رخش گل را می‌بویم و می‌خندم
دوران غم و هجران طی گشت به گرییدن
وکنون که به وصلستم می‌گویم و می‌خندم
همراه چو او رهرو با عشق پرامیدی
من راه سعادت را می‌گویم و می‌خندم
بنشیند اگر گردی بر چهرۀ‌ دل در ره
با اشک صفا آن را می‌شویم و می‌خندم
در کعبه و بتخانه،‌ در مسجد و میخانه
معشوقۀ‌ دلجو را می‌جویم و می‌خندم
اندر چمن هستی با پرورشش چون گل
بر شاخۀ پیروزی می‌روسم و می‌خندم
«نصرت»‌ تو گهی خندی، گه گریه کنی از غم
من نیز چو تو گاهی می‌مویم و می‌خندم
 

(۲)
[دل]
به درد بی‌دوایی مبتلا دل
دریغا با محبت آشنا دل
به بزم عاشقان هجردیده
به میخواری نشستم دوش با دل
شکسته سنگ دشمن جام دل را
تهی شد از می صلح و صفا دل
دلم در بحر غم مغروق گشته
نیابد ساحل شادی چرا دل
منم آن عاشق دیوانه «نصرت»
که شیدا آفریدندی مرا دل
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://ketabejam.com/product/let-your-love-scream
http://eghtesaderooz.com
و...

زانا کوردستانی
۰۷ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۴۴

لنگستون هیوز

لنگستون هیوز


آقای "لنگستون هیوز"، نامی‌ترین شاعر سیاهپوست آمریکایی‌ست، که در سال ۱۹۰۲ میلادی، در چاپلین ایالت میسوری به دنیا آمد و در سال ۱۹۶۷ میلادی، در هارلم. محله‌ی سیاهپوستان نیویورک، از دنیا رفت. 

 

لنگستون هیوز


آقای "لنگستون هیوز"، نامی‌ترین شاعر سیاهپوست آمریکایی‌ست، که در سال ۱۹۰۲ میلادی، در چاپلین ایالت میسوری به دنیا آمد و در سال ۱۹۶۷ میلادی، در هارلم. محله‌ی سیاهپوستان نیویورک. از دنیا رفت. 
وی در شرح حال خود نوشته‌ای چنین نگاشته است:
«تا دوازده ساله‌گی نزد مادربزرگم بودم، زیرا مادر و پدرم یکدیگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ایلی‌نویز رفتم و در دبیرستانی به تحصیل پرداختم. در ۱۹۲۱ یک سالی به دانشگاه کلمبیا رفتم و از آن پس در نیویورک و حوالی ِ آن برای گذران ِ زندگی به کارهای مختلف پرداختم و سرانجام در سفرهای دراز خود از اقیانوس اطلس به آفریقا و هلند جاشوی کشتی‌ها شدم. چندی در یکی از باشگاه‌های شبانه‌ی پاریس آشپزی کردم و پس از بازگشت به آمریکا در واردمن پارک هتل پیشخدمت شدم. در همین هتل بود که "ویچل لینشری"، شاعر بزرگ آمریکایی، با خواندن سه شعر من ــ که کنار بشقاب غذایش گذاشته بودم ــ چنان به هیجان آمد که مرا در سالن نمایش کوچک هتل به تماشاگران معرفی کرد».
هیوز، نوزده ساله بود، که نخستین شعرش در مجله‌ی بحران به چاپ رسید. شعری کوتاه به نام سیاه از رودخانه‌ها سخن می‌گوید و متأثر از شیوه‌ی کارل  ــ شاعر بزرگ سفیدپوست هموطنش ــ که در آنCarl Sandburg سندبرگ با لحنی سخت عاطفی به بیان احساس گذشته‌ی دیرینه‌ سال ِ سیاهان پرداخته است. 
نخستین دفتر شعرش، "جاز ملایم خسته" نام داشت، که در سال ۱۹۲۵ نشر یافت.  
لنگستن هیوز سراسر زنده‌گی ِ پُر بارش را وقف خدمت به سیاهان و بیان زیر و بم زنده‌گی ِ آنان کرد، پیوسته به تربیت و شناساندن شاعران و نویسنده‌گان جامعه‌ی سیاهپوستان کوشید، از برجسته‌ترین و صاحب نفوذترین رهبران فرهنگ سیاهان در آمریکا به شمار آمد، در رنسانس هارلم نقش اساسی را ایفا کرد و به حق"ملک‌الشعرای هارلم" خوانده شد، هر چند بسیارند کسانی که او را "ملک‌الشعرای سیاهان" می‌شناسند.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


 ◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[عمله‌های جاده‌ی فلوریدا]   
دارم یه جاده می‌سازم
تا ماشینا از روش رد شن،
دارم یه جاده می‌سازم
میون نخلا
تا روشنی و تمدن
از روش رد شه.

دارم یه جاده می‌سازم
واسه سفیدپوسّای پیر و خرپول
تا با ماشینای گُنده‌شون از روش رد شن و
منو این‌جا قال بذارن.

اینو خوب می‌دونم
که یه جاده به نفع همه‌س:
سفیدپوسّا سوار ماشیناشون میشن
منم سوار شدن ِ اونارو تموشا می‌کنم.
تا حالا هیچ وخ ندیده بودم
یکی به این خوشگلی ماشین برونه.
آی رفیقا!
منو باشین:
دارم یه جاده می‌سازم!
 

(۲)
[طلوع آفتاب در «آلاباما»] 
وقتی آهنگساز شدم
واسه خودم یه آهنگ می‌سازم
در باب طلوع آفتاب تو آلاباما
و خوشگل‌ترین مقامارو اون تو جا میدم:
اونایی رو که عین مه باتلاق‌ها از زمین میرن بالا و
اونایی‌رو که عین شبنم از آسمون میان پایین.
درختای بلند ِ بلندم اون تو جا میدم
با عطر سوزنکای کاج و
با بوی خاک رُس قرمز، بعد از اومدن بارون و
با سینه سرخای دُم دراز و
با صورتای شقایق رنگ و
با بازوهای قوی ِ قهوه‌یی و
با چشمای مینایی و
با سیاها و سفیدا، سیاها، سفیدا و سیاها.
دستای سفیدم اون تو جا میدم
با دستای سیا و دستای قهوه‌یی و دستای زرد
با دستای خاک رُسی
که تموم اهل عالمو با انگشتای دوستی‌شون ناز می‌کنن و
همدیگه رم ناز می‌کنن، درست مث شبنم‌ها
تو این سفیده‌ی موزون سحر ــ
وقتی آهنگساز شدم و
طلوع آفتابو تو آلاباما
به صورت یه آهنگ درآوردم.


(۳)
[بگذار این وطن دوباره وطن شود]  
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای
خویش‌داشته‌اند.ــ
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند نه
ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاج ِ گل ِ ساخته‌گی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده‌گی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.
(در این «سرزمین ِ آزاده‌گان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)
بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می‌کنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستاره‌گان فراگستر می‌شود؟
سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده‌اند،
سیاهپوستی هستم که داغ برده‌گی بر تن دارم،
سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته‌ام
اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبرده‌ام
که سگ سگ را می‌درد و توانا ناتوان را لگدمال می‌کند.
من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده‌ام
در زنجیره‌ی بی‌پایان ِ دیرینه سال ِ
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز،
کار ِ انسان‌ها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.
من کشاورزم ــ بنده‌ی خاک ــ
کارگرم، زر خرید ماشین.
سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
 من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درمانده‌ام. ــ آه، ای پیشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،
بینواترین کارگری که سال‌هاست دست به دست می‌گردد.
با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادی‌ترین آرزومان را در رویای خود پروردم،
رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود می‌خواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هم اکنون هست.
آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جست‌وجوی آنچه می‌خواستم خانه‌ام باشد درنوشتم
من همان کسم که کرانه‌های تاریک ایرلند و
دشت‌های لهستان
و جلگه‌های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم
و آمدم تا «سرزمین آزاده‌گان» را بنیان بگذارم.
آزاده‌گان؟
یک رویا ــ
رویایی که فرامی‌خواندم هنوز امّا.
آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
ــ سرزمینی که هنوز آن‌چه می‌بایست بشود نشده است
و باید بشود! ــ
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن ِ من است.
ــ از آن ِ بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،
که این وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبین‌شان، درد و ایمان‌شان،
در ریخته‌گری‌های دست‌هاشان، و در زیر باران خیش‌هاشان
بار دیگر باید رویای پُرتوان ما را بازگرداند.
آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد ِ آزادی زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حیات مردم چسبیده‌اند
ما می‌باید سرزمین‌مان را آمریکا را بار دیگر باز پس بستانیم.
آه، آری
آشکارا می‌گویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد می‌کنم که وطن من، خواهد بود!
رویای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم می‌باید
سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،
کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ
و بار دیگر وطن را بسازیم!


(۴)
[آوازه‌خوان خسته] 
می‌شنیدم یه سیا
که با زمزمه‌ی آرومی خودشو تکون می‌داد
آهنگ خفه‌ی گرفته‌ی خواب‌آوری رو می‌زد.
اون شب پایین خیابون «گنوکس»
زیر نور کم‌سوی یه چراغ گاز کهنه
به آهنگ اون آوازای خسته
آروم می‌جمبید
آروم می‌جمبید.
با سر انگشتاش که به آبنوس می‌موند
رو کلیدای عاجی
از یه پیانو قراضه آهنگ درمی‌آورد.
رو چارپایه‌ی تقّ و لقّش
به عقب و جلو تکون می‌خورد و
مث یه موسیقیدون عاشق
اون آهنگای خشن و غمناکو
می‌زد،
آهنگایی که
از دل و جون یه سیا درمیاد.
آهنگای دلسوز.
پیانوش ناله می‌کرد و
می‌شنیدم که اون سیا
با صدای عمیقش
یه آهنگ مالیخولیایی می‌خوند:
«ــ و تو همه دنیا هیچکی رو ندارم
     جز خودم هیچکی رو ندارم،
     می‌خوام اخمامو وا کنم و
     غم و غصه‌مو بذارم کنج تاقچه.»
دومب، دومب، دومب…
صدای پاش تو خیابون طنین مینداخت.
اون وخ
چند تا آهنگ که زد یه چیز دیگه خوند:
«ــ من آوازی خسته دارم و
     نمی‌تونم خوش باشم.
     آوازی خسته دارم و
     نمی‌تونم خوش باشم.
     دیگه هیچ خوشی تو کارم نیست
     کاشکی مرده بودم.»
تا دل شب این آهنگو زمزمه کرد.
ستاره‌ها و مهتاب از آسمون رفتن.
آوازه‌خون سیا آوازشو تموم کرد و خوابید
و با آوازای خسته‌یی که تو کله‌اش طنین مینداخت
مث یه مرده مث یه تیکه سنگ به خواب رفت.


(۵)
[عیسای مسیح]  
روی جاده‌ی مرگت به تو برخوردم.
راهی که از اتفاق پیش گرفته بودم
بی‌آن که بدانم
تو از آن می‌گذری.
هیاهوی جماعت که به گوشم آمد
خواستم برگردم
اما کنجکاوی
مانعم شد.
از غریو و هیاهو
ناگهان ضعفی عجیب عارضم شد
اما ماندم و
پا پس نکشیدم.
انبوه بی‌سر و پاها با تمام قوت غریو می‌کشید
اما چنان ضعیف بود
که به اقیانوسی بیمار و خفه می‌مانست.
حلقه‌یی از خار خلنده بر سر داشتی
و به من نگاه نکردی.
گذشتی و
بر دوش خود بردی
همه‌ی محنت ِ مرا.   


(۶)
[غیر قابل چاپ]
راسی راسی مکافاتیه
اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشه‌ها!
خدا می‌دونه تو ایالات متحد آمریکا
چن تا کلیسا هس که اون
نتونه توشون نماز بخونه،
چون سیاها
هرچی هم که مقدس باشن
ورودشون به اون کلیساها قدغنه;
چون تو اون کلیساها
عوض مذهب
نژادو به حساب میارن.
حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،
هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن
عین خود عیسای مسیح!


(۷)
[آوازهای غمناک]  
پل را آهن
یه آواز غمناکه تو هوا.
پل را آهن
یه آواز غمناکه تو هوا.
هر وخ یه قطار از روش رد میشه
دلم میگه سر بذارم به یه جایی.
رفتم به ایسگا
دل تو دلم نبود.
رفتم به ایسگا
دل تو دلم نبود.
دُمبال یه واگن باری می‌گشتم
که غِلَم بده ببرَتَم یه جایی تو جنوب.
آی خدا جونم
آوازای غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه!
آوازای غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه!
واسه نریختن اشکامه که این جور
نیشمو وا می‌کنم و می‌خندم.
 

(۸)
[قطعه‌ی آمریکایی ــ آفریقایی]  
چه دور
چه دور از دسترس است
آفریقا.
حتا خاطره‌یی هم زنده نمانده است
جز آن‌ها که کتاب‌های تاریخ ساخته‌اند،
جز آن‌هایی که ترانه‌ها
با طنینی آهنگین در خون می‌ریزد
با کلماتی غم‌سرشت، به زبانی بیگانه که زبان سیاهان نیست
با طنینی آهنگین سر از خون بیرون می‌کشد.
چه دور
چه دور از دسترس است
آفریقا!
طبل‌ها رام شده‌اند
در دل زمان گم شده‌اند.
و با این همه، از فراسوهای مه‌آلود نژادی
ترانه‌یی به گوش می‌آید که من درکش نمی‌کنم:
ترانه‌ی سرزمین پدران ما،
ترانه‌ی آرزوهایی که به تلخی از دست رفته است
بی‌آن که برای خود جایی پیدا کند.
چه دور
چه دور از دسترس است
چهره‌ی سیاه آفریقا!


(۹)
[سیاه از رودخانه‌ها سخن می‌گوید]
من با رودخانه‌ها آشنایی به هم رسانده‌ام
رودخانه‌هایی به دیرینه سالی ِ عالم و قدیمی‌تر از جریان خون
در رگ‌های آدمی.
جان من همچون رودخانه‌ها عمق پیدا کرده است.
من در فرات غوطه خورده‌ام
هنگامی که هنوز سپیده‌دم جهان، جوان بود.
کلبه‌ام را نزدیک رود کنگو ساخته بودم
که خوابم را لالای می‌گفت.
به نیل می‌نگریستم و اهرام را بر فراز آن برپا می‌داشتم.
ترانه‌ی می‌سی‌سی‌پی را می‌شنیدم
آنگاه که لینکلن در نیواورلئان فرود آمد،
و سینه‌ی گل‌آلودش را دیده‌ام
که به هنگام غروب به طلا می‌ماند.
من با رودخانه‌ها آشنا شده‌ام
رودخانه‌هایی سخت دیرینه سال و ظلمانی.
جان من همچون رودخانه‌ها عمق پیدا کرده است.
 

(۱۰)
[گرگ و میش]  
تو گرگ و میش اگه پرسه بزنی
گاهی راتو گم می‌کنی
گاهی هم نه.
اگه به دیفار
مشت بکوبی
گاهی انگشتتو میشکونی
گاهی هم نه.
همه می‌دونن گاهی پیش اومده
که دیوار برُمبه
گرگ و میش صبح سفید بشه
و زنجیرا
   از دسّا و پاها
   بریزه.


(۱۱)
[رویاها]   
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.
 

(۱۲)
[بارون باهار] 
بذار بارون ماچت کنه
بذار بارون مث آبچک ِ نقره
رو سرت چیکه کنه.
بذار بارون واسه‌ت لالایی بگه.

بارون، کنار کوره راها
آبگیرای راکد دُرُس می‌کنه
تو نودونا
آبگیرای روون را میندازه،
شب که میشه، رو پشت بونامون
لالایی‌های بُریده بُریده میگه.

عاشق بارونم من.


(۱۳)
[مردم من]
شب زیباست
چهره‌های مردم من نیز
ستاره‌ها زیباست
چشم‌های مردم من نیز
خورشید هم زیباست
روح و جان مردم من نیز.
 

(۱۴)
[ولگردها]  
ما، خیل ِ ناامیداییم
خیل ِ بی‌فکر و غصه‌ها
خیل ِ گشنه‌ها
که هیچی نداریم
وصله‌ی شیکم‌مون کنیم
جایی نداریم
کَپَه‌مونو بذاریم.
ما
جماعت ِ بی‌اشکاییم
که گریه کردنم
ازمون نمیاد!


(۱۵)
[دنیای رویای من]  
من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن هیچ انسانی انسان
دیگر را خوار نمی‌شمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاه‌هایش را می‌آراید.
من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن
همه‌گان راه گرامی ِ آزادی را می‌شناسند
حسد جان را نمی‌گزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی‌کند.
من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمت‌های گستره‌ی زمین سهم می‌برد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر می‌افکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی ِ بشریت را برمی‌آورد.
چنین است دنیای رویای من!
 

(۱۶)
[طبل]   
یادت نره
مرگ
طبلیه که یه بند صداش بلنده
تا اون کرم آخریه بیاد و
به صداش لبیک بگه،
تا اون ستاره آخریه خاموش شه
تا اون ذره آخریه
دیگه ذره نباشه
تا دیگه زمونی تو کار نباشه
تا دیگه
نه هوایی باقی بمونه
نه فضایی،
تا دیگه هیچی هیچ جا نباشه.
مرگ یه طبله
فقط یه طبل
که زنده‌هارو صدا می‌زنه:
بیاین! بیاین!
بیاین!
 

(۱۷)
[دمکراسی]   
با ترس یا با ریش گرو گذاشتن
دموکراسی دس نمیاد
نه امروز نه امسال
نه هیچ وخت ِ خدا.
منم مث هر بابای دیگه
حق دارم
   که وایسم
رو دوتّا پاهام و
صاحاب یه تیکه زمین باشم.
دیگه ذله شده‌م از شنیدن این حرف
که: «ــ هر چیزی باید جریانشو طی کنه
    فردام روز خداس!»
من نمی‌دونم بعد از مرگ
آزادی به چه دردم می‌خوره،
من نمی‌تونم شیکم ِ امروزَمو
با نون ِ فردا پُر کنم.
آزادی
بذر پُر برکتیه
که احتیاج
کاشته‌تش.
خب منم این جا زنده‌گی می‌کنم نه
منم محتاج آزادیم
عینهو مث شما.


(۱۸)
[سرانجام]
معنی ِ خاک
چون معنی ِ آسمان
سرانجامی گرفت.ــ
برخاستیم
به رودخانه رفتیم
آب سیمگون را لمس کردیم
خندیدیم و در آفتاب
تن شستیم.

روز برای ما
به هیاءت توپ درخشنده‌یی درآمد از نور
تا با آن بازی کنیم،
غروب
توری زرد و
شب
  پرده‌یی مخملی.
ماه
چون مادربزرگی سالخورده
ما را با بوسه‌یی برکت بخشید و
خواب
ما را
خندان
در خود فرو برد.
 

(۱۹) 
[یادداشت خودکشی]   
چهره‌ی خنک و خاموش رود
از من
بوسه‌یی خواست.


(۲۰)
[تنها] 
تنها
مث باد
رو علفای صحرا.
تنها
مث بطری مشروب
واسه خودش تک و تنها وسط میز.

ویرونه
هر کسی
بهتر از هیچ کسه.
تو این گرگ و میش بی‌حاصل
حتا مار
که وحشتو رو زمین می‌پیچونه و می‌غلتونه
به ز هیچکیه
تو این
سرزمین غمزده.


(۲۱)
[با بارش باران نقره‌وار]   
بارش باران نقره‌وار
حیاتی تازه پدید آرد دگربار.
سبزه سرسبز سربر زند و
گل‌ها سر بردارند.
بر سرتاسر صحرا
شگفتی دامن گسترد،
  شگفتی ِ حیات
  شگفتی ِ حیات
  شگفتی ِ حیات.
با بارش باران نقره‌وار
پروانه‌ها برمی‌افرازند
بال‌های ابریشمین را
به فراچنگ آوردن هیابانگ رنگین کمان،
و درختان بازمی‌زایند
برگچه‌هایی تازه
به سر دادن نغمه‌یی شادمانه
زیر گنبد آسمان،
هم بدان سان که در گذر
نغمه سر می‌دهند
پسران و دختران نیز درگذار
با بارش باران نقره‌وار
  به هنگامی که تازه است
  حیات و
  بهار


(۲۲)
[آفریقا] 
آی غول ِ چُرتالو!
یه مدت لمیده بودی.
حالا دارم صاعقه رُ می‌بینم و
تندرو
تو لبخندت.
حالا من
ابرای توفانی رُ می‌بینم و
آسمون غرمبه و
معجزه و
شگفتی ِ تازه رُ
تو اون چشای بیدارت.
هر قَدَمت
جهش تازه‌یی رُ نشون میده
تو رونات.*
--------------
* مترجم تمامی اشعار، زنده‌یاد احمد شاملو است.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
و...

 

زانا کوردستانی
۰۷ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۹

انار مفتی

خانم “انار مفتی” (به کُردی: هەنار موفتی) شاعر کُرد زبان، ساکن شهر فیر شهری در جنوب غربی  کشور آلبانی است.

 

(۱)
برایم اشک تمساح می‌ریزی؟!
تا وقتی کنارت بودم،
همنشین تنهایی بودم و 
هم‌قدم خاطراتت...


(۲)
اینجا سرزمین گرسنه‌هاست!
سرزمینی که در آن،
مسئولان چشم بر مشکلات بسته‌اند و 
خود را به خریت محض زده‌اند  
نه صدای فغان مردم را می‌شنوند و 
نه عرضه‌ی مدیریت دارند.
در سرزمین ما،
برای مردم فقیرش،
چهار فصل سالش، ماه رمضان است!
سفره و طبقشان خالی خالی‌ست 
آری!
در سرزمین گوگرد و نفت و گاز،
مردمانش 
چشم به دست هم دوخته‌اند،
شاید صدقه‌ای به دست آورند.

 

(۳)
دستانم را بگیر 
و به اندازه‌ی بال‌های پروانه‌ای 
ناز و نوازشم کن،
شاید اینگونه 
من هم 
به چیستی ۸ مارس* پی ببرم!
----------
* روز جهانی زن

 

(۴)
خیالات باطل در مورد من به ذهنت راه نده 
که چرا رابطه‌ی ما چنین سرد شده است؟!
از وقتی که تو رفتی،
من روزه‌ام.
نه در خوردن و نوشیدن!
بلکه در حرام کردن همه‌ی مردم بر خودم،
جز تو...

 

(۵)
ای عزیزتر از جانم،
همراه با پاییز، بیا!
باور کن،
تنها شب‌های دراز پاییز است
که مرا از دیدن تو 
کیفور خواهد کرد.


نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۷ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۸

هه‌نار موفتی

خاتوون "هه‌نار موفتی" شاعیریکی کورد، دانیشتەجێ لە شاڕی "فێر" لە وڵاتی ئاڵبانیایە. 

 

 

خاتوون "هه‌نار موفتی" شاعیریکی کورد، دانیشتەجێ لە شاڕی "فێر" لە وڵاتی ئاڵبانیایە. 


(۱)
نەگەواڵەی هەوری زستان
نە بارانیش تەڕم یٔەکا
خۆم کە مەیلی فڕین نەکەم
پێویست بە پەڕوباڵ ناکا

ڕقم هیندە گەورە بووە
گەردون بەشی هەموی ناکا
نهێنی دڵ بۆ کێ باس کەم 
دڵ متمانە بە کەس ناکا

کە لەژێر باری هەتاو بی
بەفر چۆن کێو دروست یٔەکا
کە دڵ تۆزی گومانی گرت
یٔیتر باوەڕ بە تۆش ناکا


(۲)
کەسێ نەبوو
لەگەڵ ژیان یٔاشتم کاتەوە
هەستێک نەهات دەستم بگرێ
لەگەڵ ریتمی شەپۆلەکانی
چارەنوس
ترپەی دڵم رێک خاتەوە
دڵ خۆشەویستی تیا نەما
لە یار رەنجا
دوو دڵیشم لەنیشتمان
وەک کەرەواڵە لەبەرزی
بۆ وێرانەی خاک یٔەروانم
دەستەکانم ووجودیان نیە
ساردی و گەرمی هەست پێناکەن
قەدەرەکان روو لەیٔاسمان
بوون بەهەڵۆ
چاوی تیژیان بریوەتە یٔاسودەیی
گۆشتیان یٔەخۆن
گێژەڵوکە لەناو هەناوی سروشتە
سەما یٔەکا
بەهیچ یاسایەک رێک ناخرێ 
توڕەیی (با)
چاوەکانم ماندو ماندوون
بەو شیعرە تەواو نەکراوەی
لەیٔامێزی دابڕانە خەفە کرا

هەواڵدارنی شیعریشم چاویان کزو
سەریان پڕ ئێش
چیتر حەوسەڵەیان نیە
بیخوێنەوە شیعری بێ چێژ

وام نیازە ببمە باسهۆ
شیعرەکانم کورت کەمەوە
لەناو دوو دێرو کەوانە
بیانهۆنمەوە وەک دوو پرچ
یەکیان بۆ من
یٔەوی تریان بێ بەهی تۆ


(۳)
هیچ نابینم
جگە لە دڵشکانی خۆم
نە زەردەخەنەی نەورەسێک
نە سەمای پەروانەیەک
نە هەڵاتنی خۆرێکی نوێ
هیچ نابینم
لە هاڵاوی ئەو سەرابە
جگە لە زستانێکی تینوو
بەهارێکی بێڕەنگ و
هاوینێکی بێ شنە و
پاییزێکی  ماتەمگێڕ
هیچ نابینم

ئەمێستا بۆ من 
کابوسێکی بەردەوامە
ئەبێ خۆم کۆکەمەوە
ئەو شپرزەیەی ڕۆحم وەلانێم
هاتنی سپێدەیەک ئەوکاتەیە
گزنگی خۆزگەم، لە هەناوی نووتەکدا نووقڵانەی سەحەرێکی نوێم بداتێ

تۆ لە داهاتوو من گەرێ
هێندە گەش بین نیم
پریاسکەیەک لە کراسی ڕابوردومی
دادڕیوە
خۆشبەختی مشتێ لە پێکەنین و گۆرانیەکی شیرین و 
کراسێکی سوورو
سوراوێکی تۆخ نیە
کەدڵ پڕ بوو
زیاتر پەنا بۆ ئەوانە دەبرێت
تا سەبوری وێرانەی ڕۆحی پێبدرێتەوە
ڕۆژەکان نووقمی خەون  
ژنە بەجێماوەکانی پاشماوەی ئەنفال
چاوەڕوانی ئەچنەوە
بۆیە پەنجەرە جێناهێڵن
تا  ڕۆژی قیامەت رۆح لەبیابانی
عەر عەر دێتەوە

شەقام سواوە لە پیاسەی گەنجانی گیرفان
بەتاڵ مەحروم بوون لە گەنجیەتی
پاڕکەکان پڕن لە گفتی درۆی عیشق
هەر خەیاڵ پڵاو ئەچنن

تۆ لە نیشتیمان گەرێ
ئاخ... نیشتیمان
چۆن تۆیان کرد بەسۆزانی
هەر ڕۆژە و لە باوەشی یەکێکە
ئەوەتانێ ڕووتییەتی لێ دەڕژێ
بۆنی قژو 
بەرامەی سنگ و مەمکی 
دەبەشنەوە
ئەی مخابن بۆ نیشتمان
چۆن سیاسیەکان ئابرۆیان برد

من ڕاهاتووم
لەوەتەی هەم
لەنێو بولێل و کازیوە
بۆ وێرانەی شاری ونبووم ڕادەمێنم
بەدوای تڕاویلکەیەکدا
گومان دەچنم

ئەزانم ئێوارەیەک  دیتەوە
بەحوزنەوە ئەمگریتە باوەش و
هەر بۆ ڕەنگ کردنی ژیان
داوای سەمایەکی غەجەریم لێدەکەی

تۆ پێم بلێ
کلیلی ئەو دەرگا داخراوانەی ژیان
لای کێیە
لای تۆ نەبێ؟
لەدوای سەفەری من
سەفەری بێ وەسییەتنامە 
دوا ڕوانین و دوا حەسرەت
دوای ئەو هەموو دڵڕەنجانە
ئاخۆ میعادی سەفەرم
کێ دەخاتە پێکەنین و
ئێشی برینێکی ئەبەدی
بۆ کامان دەکاتە دیاری؟


(۴)
نە جەژنمان لەجەژن چوو
نە نەورۆزو وەرزی بەهار
نە جلێکی تازەم پۆشی
نە ماچێکی سەر کوڵمی یار

نەسفرەو خوانی ڕازاوە
نە کاسە چێشتی دراوسێ
نە دڵی منداڵان خۆش بوو
نە جەژنانەیان درا پێ

نەهاتوو چوو میوانداری
نە ماچ و گەردن ئازایی
نە ئەوەی خۆشم وویست هات 
نە گوڵیشی نارد بە دیاری

نەسەدای قورئان و مزگەوت
نە نوێژی جەژنی لێکرا
لبیک اللهم هم لبیک
بۆ گەوری خوا نەوترا


(۵)
من لە خەونە کابوس و باڵە تاریکەکانی 
شەو ناترسم
وەک چۆن لە ڵالبونی زمانی رشدو ناشیرینی مرۆڤەکان ڕاهاتووم کە لە تاریکیدا ئەدوێن
من لە تاڵە سپیەکانی پرچم شەرمم نیە
تاڵ بەتاڵ دامپۆشیوون لەژێر سەرپۆش و میحرابم
من لە خەڵوەتدام بۆ کۆکردنەوەی ئەو دەنکە دەسبێحە ڕژاوانەی دایکم
بۆ تۆبە کردن لە کفرو گوناحم
من بە مەودای بینینی چاوەکانم لە ئاسمان ڕادەمێنم
مەودای میحنەتیەکانم لە ساڵانی تەمەنم زۆرترن 
لێ نزاکانم چەق بەستوون
دیدە ڕەشبینیەکانم ئۆقرەیان لێ هەڵگیراوە خودایە
لە بێدەنگی تۆ زۆر ئەترسم.


(۶)
وا ئەمشەویش جوڵەی عەیشقت
لە رۆحمدا شەپۆل ئەدا
بێ ئەوەی یەک تۆز غافڵ بم
نزیکم لە زکرو تەقوا
وا ئەمشەویش وشەکانم
موتوربە ئەکەم بەنزا
ئەبم بە خەڵوەتگەی دەروێش 
بە پەرستگا
هەر بەناوە جوانەکانت لێت دەپارێمەوە
یا اللە


(۷)
چیت لێم ئەوێت لەوە زیاتر
ئەی نیشتمان
شەوێک نەتهێشت سەر بکەمە سەر باڵت وتێر تێر بنووم
ڕۆژێک نەتهێشت خۆم لەئاوی ئازادیتا هەڵبسوم  و غوسڵی ماندوو بونم بشۆم
جارێ نە تهێشت
نۆبەرەی مێوەی گەیشتوی خەرمانی ماندو بون بخۆم
بێزار بوم بێزار نیشتمان


(۸)
هەر لەناو ئاوێنەی خەیاڵ
ئەڕۆمەوە باغی گشتی
ئەلێم سەد خۆزگەم بەجاران
دەستم ئەخستە نێو دەستی


(۹)
بەس تۆ شەڕم لەگەڵ مەکە
من ڕاهاتووم بەرهەڵستکارێکی ئازام
بۆ ڕوو بەڕووی دوژمنانم
بەس تۆ شەڕم لەگەڵ مەکە
براوەش بم لەگەڵ تۆیا
هەر دۆڕاوم


(۱۰)
ئەی شەوانی تاریک و تەنیایی ڕۆحم
دە لێمگەرێ
با ژنبوونم خاڵی نەبێت
لەو کەسەی کە خۆشەویستی لەنێو دڵمدا ڕواوە
حەسرەتەکانم وون مەکە
لەناو باران و زریان و تەپ و تۆزی ڕەشەباوە
سینەم پڕ لە وەرزی ئەوین
دڵم بۆ کرد بەهێلانە
کەچی ئێستاش سەری کاسم هەر جەنجاڵەو
چاوم مەیلی لەگریانە
زۆر ئەترسم تەمەن کورت بێت
نەگرێتە خۆی زامی پڕ سوێی ئەوشەوانە


(۱۱)
شەوانە، شین
بۆ گەڕانەوەت دەگێڕم
چاوم کەیلی وەنەوز دەبێ
بەو ڕێگایانەدا دەچمەوە
تەنها شکستم لێ چنینەوە!
هەندێکیان، لە یادگەمدا فڕیوون و...
ئەوانی دی، وەکو تەونی جاڵجاڵۆکە
لە ئەندێشم ئاڵاون

ئێستا
خەم بۆ ئەو زەمە دەخۆم
دڵم چەشنی گوڵە داودییەکانی سوهراب بوو
بۆیە ناچارم
بەوەی نهێنییەکان
لەوێدا بنێژم
ئیتر ڕێگەنادەم
با... پەنجەکانی لەناو قژمدا بگەڕێ
ملی ڕێگایەک ناگرم
یاری مارو پەیژەی تێدا بکرێ...

ئەوە منم
بۆ ئەوەی دەستی تەوقە درێژ نەکەم 
گیرفانم، دەکەمە ماڵێک بۆ پەنجەکانم 
ڕوانینم، لە پاییز خەسار ناکەم...
تا سەرنجم نەچێتەوە ماڵی وەرین 

بەدەم ڕۆشتنمەوە
نە بۆ قافییەی کۆتایی شیعرو..
نە بۆ نوقتەی سەری دێڕێکی نوێ دەگەڕێم!

ئێستا خۆم بەخۆم دەڵێم یاخیبە
کەچی هەر خۆم
بە پۆشاکێکی نوێی سەماوە
هاتووم، جوانترین سەمای غەجەریت بۆ تێکەڵ بە پێکی ئەمجارە بکەم
ئەفسووس ترسم هەیە
ئەوجارە قەدەر
بەکام تاشە بەردم دادەدات!
من وەجاخی ڕوونی شکستم
بۆیە لەژێر باڵی هەورێکی یاخیدا کەوتمە خوارێ
بۆیە نەفرەت لە
تۆی هەوەسباز و
ئەوی دەستەمۆ و 
منی تامکردووی کەوتن دەکەم...
ئێستا چاوەکانم 
جگە لە غەوری گومان
هیچ نابینن
بۆیە ئێوارە دادەگیرسێنم
تائەستێرەیەک بێتەدەنگ و...
شەبەنگێک، 
وەنەوز لەچاومدا تاڵان بکات

دەبێ فێربم 
بۆ ئەوەی بچمە بەهەشت
دەبێ دەرگەوانی (ڕەیان) باشتر بناسم
دەبێ بەو ڤۆدگایە ڕازی نەبم 
لەسەر مێزی ئەوانەیە
خۆشەویستیان لە شەوە سورەکاندا ڕەزیلکردووە
دەبێ قاچەکانم 
لەنێو ڕووباری ڤۆدگادا غوسلی ئەو گەڕانەیان لێ دەرکەم 
کە بۆت گەڕان
دەبێ، لۆگوی مردن
لە پەیکەری پیاوەتیت بدەم و 
ئاڵای ژیاندۆستی لە دوندی ئەوینی خۆم هەڵبکەم 


(۱۲)
برینەکانی جەستەم
ڕێگام پێنادەن لە جیاتی ئازار دەستی تۆ بگرم
تۆ لە ڕابوردوی من گەرێ
سەر لەبەریم بیر چۆتەوە
بیرم نایە کەی تۆم بینی
کام ساڵ و وەرزی تەمەن بوو
تۆم تیا ناسی
لە کام بەروار خۆشم وویستی


(۱۳)
نزا
ماوەیەکە زۆر لێت توڕەم
زمانم بە خراپ ئەگەڕێ
چی دووعای بەدو خراپە
بە زارما دێ
وەلێ کە بۆنی تۆ دێنێ
سپێدان بە نەرمە (با)یە
نەک تەنها جارێک دڵی من
هەزاران جار
باڵا گەردانی بۆنی تۆو
سووپاسگوزاری خودایە


(۱۴)
[لەکۆتایی ساڵدا]
وا ئەمشەویش مۆمێکی تر
لەتەمەنم کوژایەوە
هەرچی خۆزگەو ئاواتم بوو
وەک بەفری چیا توایەوە

وا بەستە نیم بەهیچ سالێک
بۆمن یەکە چوار وەرزی ساڵ
کەتۆ ڕۆشتی کێ شک ئەبەم
بۆ خەمی من ببێ بەماڵ

بەخێرایی دێت و دەڕوا
ساڵنامەی پیریم دەنێرێ
ساڵێکیش دێت تەمەن پڕکا
ڕۆحم بە مردن بسپێرێ


(۱۵)
هەرچی شیعرو شانامەیە
بۆیان نووسی
بە قەدو باڵای گۆیژەیە
ملوانکەی شیعریان
هەڵواسی
کەسێ نەبوو بوێرانە
بلێ کوا خزمەت گوزاری
شەقام پڕە لە چاڵ و چۆل
بێ ساحێبە سلێمانی


(۱۶)
خۆشم دەوێت وەکو باران
وەکو کڵۆی بەفری سپی
کە دێتە خوار
لە شەوی درێژی زستان


(۱۷)
ئازارەکانت چەند بەسوێن
ئەی نیشتمان
ئەلێی ئازاری جەستەمە
بەشان و مڵما ئەگەرێن
هیچ ئاسۆیەک بەدی ناکەم
هەر تارماییە ئەبینرێت
ترپەی پێی باهۆزی شەڕ دێت
بۆنی خوێن و
سەمای غەدرو
شەرو کوشتن 
لەو هەوارەی ئێمە نابڕێ


(۱۸)
یٔێوارەیەکی پەمەیی بوو 
بۆت یٔەگەڕام
بۆ دۆزینەوەی تۆ
پەنجە تەزیوەکانم
دڵی شکاوی یٔومێدیان
دا یٔەگیرساند!
ترس و گومانە بێ ڕەنگەکان
بێ هیوایی تەمەنی دوێنێ و یٔەمڕۆیان
بەرەو فەنا بوونی عەدەم یٔەبرد
یٔەوە من بووم
بە ڕۆیشتنی تۆ
پێکی ژەهری پڕ یٔەندێشەم یٔەنۆشی
هەموو شەوێ
بە وشە و شیعر
خەونە بەدینەهاتوەکانی
باوکم و...
یٔازارە نەبڕاوەکانی دایکمم
لەسەر سینگی بیرەوەریەکاندا
یٔەنووسیەوە!!
بەدەستە لەرزۆکەکانم
حەسرەت و تارماییەکانی هەموو تەمەنم، یٔەسڕیەوە!
یٔەوە من بووم
سێبەری ژێر دارتووەکانم
یٔەکرد بەجێ ژووان!
بۆ نۆبەرەی ماچ
باوەشم بە وجوددا یٔەکرد
تا لەبەرچنەی خۆشەویستی
خاڵی یٔەبوون
پێش ماڵیٔاوایی حەزەکان!!
٭٭٭
وەلێ یٔێستا
لەناو سەرکێشی ژیان و مردندا
نمایشی مەرگ یٔەکەم
یٔەوە منم بیرت یٔەکەم
یٔەوە منم بۆت یٔەگەڕێم
شار بەشارو...
ماڵ بەماڵ و...
کوچە بەکوچەی کۆڵان 
نە... یٔەتدۆزمەوە!
نە... پێت یٔەگەم!


(۱۹)
لەناو دڵی پاییز ئەنووم
هەموو شەوێ
سەر ئەکەمە کۆشی یادت
وەکوو جاران
ئەلێم ئیلاهی هەر شەو بێ
ڕۆژی رووناکم بۆ چیە
کە بێ ئەو بێ


(۲۰)
لە پاییزدا یەکمان ناسی
هەناسەکەم
بیرت ماوە
یان لە حەژمەت دەردی دوری
خەمی منت وەلا ناوە
بیرت ماوە
لەژێر گەڵا وەریوەکان
نیگاکانمان تێکەڵ یٔەبوو
نەک  دوو چاوم
هەزار چاویش
لەڕوانینت تێر نەیٔەبوو


(۲۱)
من چیمداوە لە پاییزو
شەوی درێژو تەنیایی
بەدیار مۆمێک بتوێمەوە
ئەشک بڕژم تا کۆتایی


(۲۲)
من دەمێکە دڵم پڕە لە پاییزو وەرزی خەزان
چۆن بێزار بووم لە وەرینی گەڵاو گوڵ و ڕۆح هەڵوەران
کوا پاییز بۆمنە گوڵم بۆ یەکێکە دڵی خۆش بێت
لەشەوی درێژی یەڵدا دەست لەگەردن سەر لەکۆش بێت


(۲۳)
سەرم خستە باوەشی خەو
تا خەوی پێوە ببینم
هێندە چاوم وەنەوزەی دا
نە بەدیداری گەیشتم
نە چاوانم چوو بە خەودا

چاوی ئاوساو بێ خەوم
ڕۆحی بێ جەستەو بێ ئەوم
فکرو هزری ئاڵۆزکاندم
هێزی ئەژنۆی لەدەستداوم

ئەستێرە کز بوو بێ سەما
لەگەڵ(مانگ) دا ونبوو نەما
سەدای مەلاو بانگی بەیان
تاریکی شەویان تێپەڕاند

گزنگ هات
دونیا رووناک بوو خۆر هەڵات
نە چاوانم چوونە خەوو
نە ئەویش هات


(۲۴)
بە گوومانم لەو گەشتەبێ هودەی ژیانە
کە سەرگەردانی تراویلکەی ئەوینێکە
هەرچەند ڕاکەم
بە سێبەری هەنگاوەکانم ڕاناگەم
ترسم هەیە
لە هەورە گرمەو لەباران
لە سەمای مەرگی گەڵاکان
لە ڕەشەبای بە  لورە لور
دەنگی کوکوختی بێت لە دوور
ترسم هەیە
لەشەوی ئەنگوستە چاوە تاریکەکان
لە هەواڵی بە پەلەی سەر تیڤیەکان  
لە تراژیدیای مردن و
کۆتایی هێنان بە ژیان


(۲۵)
بەر لەوەی هەوری تفت و تاڵ
ئاسمانت لێ بتۆرێنێ
رق و قینە
بەسەر سەرتا دابارێنێ
شەوی درێژی پاییزت
شەتڵی ترسی تیا بروێنێ
چاوەرێتم کە بیتەوە


(۲۶)
لێم مەپرسە
قاوەکەت بە تامی چی بێت
عەرەبی بێت یاخود قەزوان
بۆ من هیچ کام فەرق ناکات
گەر کوپێکمان کرد بە دووان


(۲۷)
سیمای جوانیەکەی نەماوە
وەکو جاران سلێمانی
کوا خەندەی لێوی شیرین و
بەزم و سەفای یٔێوارانی

هەوری خەم وغوباری ترس
بەری یٔاسمانی گرتووە
سیمای گەش و پڕنورەکەی
هاوشێوەی ڕەنگی مردووە

بۆتە جێگای نیگەرانی
چی پیرو گەنجی وڵاتە
هەر ڕەوەو کۆچی گەنجانە
بەو رێیەی هات و نەهاتە

ڕۆژگارێکە وا تێ ی کەوتوین
تێر بێ یٔاگایە لـەبرسی
هەمووی بوە بە قوربانی
پارەو دەسەلات و کورسی


(۲۸)
چیٔێرە چۆڵە
هیچ مرۆڤێک بەدی ناکەم
هەر تارماییە یٔەبینرێ
چۆن جمەی دێ
لێو بەبارو
رەنگیان زەردو 
خانە لەخەم
نەخشپەیێ
نە سروەێی
نەفزەو دەنگیان لێوە دێ
ڕۆژگارەکانمان تێپەڕاند
وا هاوینیشمان بەسەر چوو
جا شەوگاری یٔەو پاییزە 
چۆن بەسەر چێ؟
کە (نان) نەبێ (نەوت) نەبێ (مووچە)نەبێ
یٔیلاهی چۆن ژیان یٔەکرێ؟!
٭٭٭
بۆ کوێ بڕۆم؟
هەر گازندەو گلەییە
باس باسی ژیان و مووچەیە!
نەنکم گوتی:
جارانی زوو
خاوەن ڕان و مێگەلەکان
بەیٔایەت و جزووی قوریٔان
دەمی گورگەکانیان یٔەبەست
تا ڕاوە مەڕیان پێ نەکرێ
مەڕەکانیان لێ نەخورێ
کەچی یٔێستا
لە بری گورگ
دەمی مرۆڤمان یٔەبەستن
یٔازادییان لێ زەوت یٔەکەن
هەتا گردبوونەوە نەکرێ
قوت و مووچەو مافیان بوخرێ
سەیر کەن چۆن قڕو قەپین
لەسەر فیس و یٔەنتەر نێتا
هەر خەریکی گالتەو گەپین
دەک پیرۆز بێ
یٔەی دەوڵەتدار
نەبووەو نابێ
میللەتی وا
نقەی نەیێ وەک بەردو دار.


(۲۹)
چیت یٔەوێ با پێشکەشت کەم
لە هەردوو چاوم دەست پێبکەم
گەر بەدڵم رازی قوربان
دڵێک بەسە بۆ هەردوکمان
داوای رۆح کە من یٔەتدەمێ
تۆ دڵخۆش بە
من  لەخۆشیا هەموو 
جەستەم پێ ئەکەنێ


(۳۰)
تۆ ئەزانی؟
هەموو ڕۆژێک لەسەر ڕێگات
ڕادەوەستم
وەکو جاران گوێ هەڵئەخەم
بۆ خشپەی پێت
بۆ تارمایت
بۆ سێبەرت
بەس نایبیستم
ئاگات لێیە گشت ئێواران
لەژێر هەمان شۆڕەبیکەی جاری جاران
دەستەکانم بەڕاست و چەپ
لەسەر سنگم  دەئالێنم
چاوەکانم هێندە ماندون
بە حەسرەتن بۆ هاتنت دائەمێنن

تۆ ئەزانی؟
لەدوای کۆچت
شار لە پاشماوەی جەنگ ئەچێ
کۆڵان بێدەنگ
شەقام بێڕەنگ
نەجێی دەست و نەشوێن پێت و
نەهەست و جوڵەت ئەبینرێ

تۆ ئەزانی؟
چاوەروانی لەنێو دوودڵی و
ڕارایی چەند گرانە
چەند بەسوێیە ئازارێکی چەند بەژانە
دەردە، پیربونە، مردنە
هەرچی خۆزگەو خەون هەیە
لە ڵێواری نغرۆبونە


(۳۱)
من نەک گوڵێک
باخچەیەک گوڵت بۆ دێنم
تۆ ڕازی بە
دڵت بوێت بۆت دەردێنم


(۳۲)
[کوانێ نەورۆز!؟]   
کوا نەورۆزو  وەرزی بەهار
کوا بادەو دووچاوی خومار؟
کوا بەزمی دەم یٔێوارانی
کوا سەمای دۆست و یارانی؟
کوا هەڵپەڕکێی کوڕو کچان
یٔاڵاو واڵای جلی کوردی و
شاڵ و فەرەنجی هەورامان؟
بۆ مامە یارە وا چۆڵە؟
بۆ لەوێ نین گورزی تۆڵە؟
گۆیژەو یٔەزمڕ بۆ بێدەنگن
شەقام بێ جوڵە و بێ ڕەنگن؟
کوا نەورۆزی ساڵی جاران
بۆ کپ  و بێدەنگن یاران؟
کوا یٔاگری نەورۆزی زوو
بڵێسەی بۆ یٔاسمان یٔەچوو؟
کاوە بۆ سەر ناداتەوە
نەورۆزمان بۆ نوێکاتەوە؟
مێشکی زووحاک بپژێنێ
کۆتایی بە زوڵم بێنێ
یٔەوسا هەموومان پێکەوە
بەیەکدەنگ و یەک رەنگەوە
پڕ بە دڵمان هاوار یٔەکەین
نەورۆز لە گوندوشار یٔەکەین
نەورۆز بۆ گەل و هۆز یٔەکەین
لە گشت کوردێ، پیرۆز یٔەکەین 


(۳۳)
یا یٔیلاهی
چۆن بتوانم دەنگم 
بەنیگای تۆ بگا؟
لەم گەردونە جەنجاڵەدا
لەپشت هەموو خونچە
گوڵێک
دڕکێ دەچێ بە دڵمدا

ئاسمانت لێ کڵۆم داوم
هەنگاوەکانیشم یٔیفلیج
هەرچەند یٔەکەم
دەستی نزام بە تۆ ناگا
باغی ڕەزی یادەوەریم
هیچەو هەر هیچ
پڕ لەتامی ترش و تاڵی
دەمی خۆزگەم بە تۆ ناگا
یا ئیلاهی
یٔەزانی بۆ گەیشتنم 
بە ویسالت
چۆن یٔەسوتێم؟
دە بەتەنیایم مەسپێرە
من دەمێکە
تەنیایی هێزی بڕیووم

بهێڵە با...
لەگەڵ سەمای نەورەسەکان
یٔاوێتە بم
با بەسەدای دەنگی قورئان
دەرویش ئاسا
دێوانە بم

یا یٔیلاهی
لەبەر گەورەیی و شکۆی تۆ
زیکرم پڕ کرد
لەتۆبەی کفرو گوناهم 
تا بۆ جارێک 
نزاکانم بگا بەتۆ


(۳۴)
کە من هاتم تۆی لێنەبووی
قوڵپی هەنسکی پڕ غەمێک
خۆی خزاندە نێو جەستەم و
ڵێلیکرد سۆمای چاوانم
کەمن هاتم تۆی لێنەبووی
مەنگ بوو دەریا تۆفانی مەرگ
هەردوو گوێچکەکانمی کەڕ کرد
کە تۆی لەوێ بەدی نەکرد


(۳۵)
دڵم پڕە هێندەی دڵی
ئەو پاییزەی بە رێوەیە
خۆم ئەزانم پاییز بۆ من
چ حەسرەتێکی پێوە یە

سیمای جوانی پاییز بۆ من
بوو بە خە زان و دڵشکان
کوا ئاسوودەو خۆشی ماوە
نەک من دڵی زۆر ی ڕەنجاند

من پێمخۆش بوو لەگەڵ پاییز
پێکەوە بین وەک دوو هاوڕێ
زۆر دوور بووم لەو خەیاڵانەی
دێت و ڕۆحی تۆی لێم ئەوێ

لێوی تاڵم شیرین ئەبوو
بەخەیاڵت هەموو شەوێ
کەچی لەشەوی  پاییزدا
تەنیایم هەر تۆی لێم ئەوێ


(۳۶)
چیتر لەپەنجەرە تەڵخ و...
تەماویەکان بۆ نیگاکانت ناڕوانم! 
یٔیدی زمانم گۆ ناکا وەک جاران 
پەردەی شەرم
لەسەر رووخسارم رادەماڵم
هەموو یٔەو گرێ کۆێرانە دەکەمەوە
کە رۆژگارەکان بۆیان هێنام!
پاییز یٔەکەمە خەڵوەتێک
تا هەنسکە ژانی بێ یٔۆقرەیم 
بدا بەدەم (با)دا
یٔیتر نایەڵم
زەردە خەنەکانت بمخواتەوە
گۆێ بۆ چرپە نەفرەت لێکراوەکانت ناگرم
نابم بە بەهارت
تا بە لێوت ماچەکانم بچنیتەوە
چیتر وەرزەکانی سەفەرت
یٔاوەدانم ناکەنەوە.
دڵم بە توڕەیی و لاساریەکانت دەتەنێ
جارێکی تر...
باوەشم جێگای تۆی تیا نابێتەوە
یٔێستا فرسەتەکان
یادەوەریەکانم لێ یٔەڕفێنن 
بەختەوەریم لێدەکەن
بە تەرمێکی سارد 
سارد وەک هەناسەی منداڵێکی
بێ نەوای سەر شەقام
سارد تر لە هەنسکی یٔەو دایکەی
کوڕە تاقانەکەی لە شەڕی براکوژیدا
تایٔێستاش بێ سەرو شوێنە! 
وەک یٔەو پیرە مێردەی 
لە ناو بازاڕ
بە دیار دووجوت گۆرەویەوە
پەڕاوی سیگار 
لەنێو دەستە لەرزۆکەکانیا
بە توتنی یٔازار یٔەپێچێ و...
گڕ لە حەسرەتەکانی ژیان بەر یٔەدا 
بە یٔازارتر... لە هەناسەی
ژنە دەست قڵیشاوو ماندووەکانی
بەر بەلەدیەکە!
کەبەدیار سەبەتەیەک پەڵپینە و گەڵا مێوەوە
هەڵکوڕماون!
تەنها بەسەیر کردنیان 
پڕیٔەبی لە بێدەنگی
یٔێستا من پیاسە و گەڕانی هیچ پارکێک و... هیچ شەقامێک دڵم خۆش ناکەن!
رقم لە هەموو یٔێوارە پر حوزنەکانە
کە یٔەمبەنەوە سەر...
برینە قوڵەکانی دابڕان و...
جودایی!
کاتێ نەورەسەکانی سەر شەپۆلەکانی دەریا 
باڵ لێک یٔەدەن و...
سەما بۆ خۆشەویستی یٔەکەن!
دڵم... دایٔەخورپێ! لە
گمە گمی کوکوختیەکان
پێشبینی هەواڵی ناخۆش یٔەهێنن!!
هێڵنج یٔەدەم
لە شەپۆلەکانی دەریا
کاتێ (یٔایلان) یٔەبینم
بە بلوزی سوورو قۆنەرە شینەکانیەوە
کەس بە هاواری ناگا!!
دڵم پڕە...
پڕتر لە دڵی نیشتمان
کە یٔەبینم هەر رۆژەو...
بەدەست باوە پیارێکەوە
دەستدرێژی یٔەکرێتە سەر
رووت رووتی یٔەکەنەوە
هیچ شۆڕشگێڕێک خاوەنداریەتی ناکا
من یٔەمەوێت...
لەو خەوە غەفڵەتیە ڕاچڵەکێم و
بەیٔاگا بێمەوە!!
چیتر نەبم بە بەشێک لەتۆ
چاوەکانم بۆ روانینت نەڕێژم
یٔەمەوێت...
هەر خۆم بم ، وەک خۆم 
چیتر جێ پەنجەکانم
بەسەر نیگاکانتەوە نەمێنێ!
یٔەمەوێت...
تەنیایی خۆم...
لەسەر لافیتە رەشەکانی پرسە بنووسمەوە!
بە هەموو دیوارو کوچەو کۆڵانەکانی شار هەڵیواسم!
یٔەمەوێت...
بە هەموو مرۆڤەکان بڵێم 
من ژنێکم لە جنسی پەپوولە
سەمای شنەبا 
بانسێکی یٔەم ڕۆژگارە یٔەبەخشم 
بە گوڵە دەم بە خەندەکانی نێرگز!
یٔەمەوێت...
وەک خۆم بم!!
نە وەک یٔەوکەسانەی...
کە بەرووتدا پێ یٔەکەنن!!
لە پشتا ترش و خوێ یٔەکەن
بەسەر برین و یٔازارەکانتا
یٔەمەوێت...
لە ژوورەکەمدا بێدەنگ بم
بێدەنگ بێدەنگ...
دوور لەساتەکانی بێزاریم!!
یٔەو بێزاریەی...
کە بۆتە ڕێچکە ڕێی ژیان و تەمەنم!!
یٔیتر تۆش...
پرسەی کەسێکی نادیاری دووریت یٔەبێتەیٔەسەف و...
تەنها دوو دڵۆپە فرمێسکی پەشیمانی!!
یٔەوسا منیش...
بەهەناسەو گڕو تینەوە
لەژێر رێژنە بارانی پاییزدا رادەکشێم و...
سەر یٔەخەمە سەر تێکستی شیعرەکانم و...
بە یٔەسپایی یٔەچرپێنم بە گوێی وشەکان و پێیان یٔەڵێم:
یٔەگەر یٔێوە نەبوونایە...
باران زاتی یٔەوەی نەبوو 
رۆحی پەپولەیم بشواتەوە!
یٔەگەر یٔێوە نە بوونایە
رۆحم یٔەچوە سەر کۆڵانەکانی جەفا
یٔەگەر یٔێوە نەبوونایە 
شەقام لەسەر پشت هەڵیدەگرتم
تا یٔەو پەڕی دنیا!!
یٔەگەر یٔێوە نەبوونایە
نە کتێب یٔەبوو !! 
نەشیعرو
نەفەرهەنگ و
نە قەسیدە


(۳۷)
من چیم نەکرد!؟
بۆ بەدەستهێنانی تۆ
سەرم لە مەرقەدە پیرۆزەکان ئەدا
بەردێکی بێ گیان و ڕۆحم
ڕائەسپارد بۆ نزاو تکا
ئێستا خۆم لەڕابووردووئەدزمەوە
ئیدی ڕۆژی من بەسەر چوو!
لەوە ئەچێت هەوای بێدەنگیت
سییەکانم لەناو بەرێت

ئێستا چاوەکانم 
لە هەمبەر تۆدا ڵێل و تاریکن
ئەبێ ئێوارەکانم داگیرسینم
خۆم لەو تاریکیە دەرکەم
وەنەوز لە نێو دوودڵیی خەونەکاندا ناکرێ!
ئەبێ تۆبە بکەم
من کە گوناحێکی گەورەم نەبێ
کەمتر پێویستم بە تۆبەیە
بۆ ئەوەی بەهەشت بناسم
ئەبێ  ڤۆدگا تەرک بکەم
ئەبێ ببمە ژنێکی باڵا پۆش
ئەبێ خۆشەویستی هاک کەم!!
ئەبێ و...
      ئەبێ و...
         ئەبێ...


(۳۸)
ئێوارەێکی درەنگان بوو
خۆر  وەنەوزی خەوێکی قوڵی ئەدا
تارماییت بە شوێن پێکانما دەگەڕا
وەکوو لاو لاو
باوەشی بە دیواری دڵما ئەکرد
بەسەر چرۆی تەمەنما هەنگاوی ئەناو
رەت ئەبوو
لێ ئەسەف هێدی هێدی
لێم دوور ئەبوو
تا ئەو کاتەی بە یەکجاری
دوور کەوتەوەوو
لەچاو ون بوو.

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۶ مرداد ۰۴ ، ۱۱:۲۲

پیریال محمود

[هەولێر]

چاوم هەڵهێنا دیمەنی تۆم دی
دەشتی رەنگین و چیمەنی تۆم دی
گوڵە گەنم و جۆی دەگمەنی تۆم دی
بەشەو و بەرۆژ پاسەوانی تۆم
بەرگری لاو و نەوجەوانی تۆم


#پیربال_محمود (به کُردی: #پیرباڵ_محمود)

زانا کوردستانی
۰۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۲

علیشاه حیدری زادی

علیشاه خان حیدری زادی

زنده‌یاد "علی­شاه حیدری­ زادی"، مشهور به "علی­شاه­ خان"، شاعر مجموعه‌ی "دار ئاسوو"، یکی از چهره‌های نام آشنای شعر کُردی ایلامی است.
 

 

علیشاه خان حیدری زادی

زنده‌یاد "علی­شاه حیدری­ زادی"، مشهور به "علی­شاه­ خان"، شاعر مجموعه‌ی "دار ئاسوو"، یکی از چهره‌های نام آشنای شعر کُردی ایلامی است.
وی فرزند شادروان "الهی‌خان" از بزرگان ایل خزل و منطقه­‌ی زنجیره بود، که در سال ۱۳۲۰ خورشیدی، در خانواده­‌ای ثروتمند، سرشناس و آشنا با علم و اخلاق و سواد، در روستای زنجیره شهرستان چرداول به دنیا آمد.
شاعر، شجره­‌نامه­‌ی خاندانش را به صورت نظم در آورده است. بر اساس شجره‌نامه، شاعر فرزند الهی‌خان فرزند صید عباس، فرزند مامی، فرزند امام علی، فرزند حیدر بگ، پسر شمسینه‌وند و این شخص به همراه خیره‌وند، مرشدوند و قلیه‌وند، چهار رأس ایل بزرگ خزل را تشکیل می‌دهند و از هر یک از این افراد، طایفه‌ای به جای مانده است.
وی تحصیلاتش را در زمان حکومت پهلوی تا پایان دوره‌ی ابتدایی ادامه داده و بنا به دلایلی هرگز موفق به ادامه تحصیل نشد، اما از هوش، نبوغ و استعداد سرشاری برخوردار بود و خط زیبایی هم داشت.
وی علاوه بر سرودن شعر، به هنر خطاطی و نقاشی می‌پرداخته است.
این شاعر خوشنام، دارای ۴۲ دفتر شعر، در قطع رحلی و به خط نستعلیق، به همراه نقاشی‌های خود بود.
وی در ۱۹ فروردین ماه ۱۳۸۲ خورشیدی، روی در نقاب خاک کشید.
در فروردین ماه ۱۳۹۷ خورشیدی، همایش منطقه‌ای بزرگداشت ایشان در شهرستان چرداول برگزار شد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
ده‌فته‌ر بر بکه‌م له شیعر کوردی
ترسم پیم بوشن تو هوچ نه‌کردی
بیلا بنوسم خاترات رووز
تا که له‌م نه‌و‌گه جی ته‌م و توز
تا زنده‌م نوسم وه قه‌له‌م خوه‌م 
تا وه کورد زووان خه‌زمه‌تی بکه‌م
مه‌ردم بزانن ئه‌گه‌ر تو مردی
جاوید بمینی زووان کوردی
ئوشم ئه‌را کورد گیان نسار بکه‌م
چه خاستر خه‌زمه‌ت وه ئه‌شعار بکه‌م.

(۲)
هه‌ر وه‌ختی مردم سپاردیام وه گل
ئه‌وسا ئه‌شعارم په‌خش که‌ن له خزل
 

(۳)
[گه‌ل گه‌ل و تیپ تیپ]     
یا رب عزیزان نازاران کووه  
گه‌ل گه‌ل و تیپ تیپ سواران کووه
ته قه ی رکاوسه رداران کووه  
دیواخان گه پ نامداران کووه
شایی وسروورعاشقان کووه
خولک ومحه به ت ناوخه لقان کووه
جه شن وتم وتووز  عه رووسی کووه
ئه لس وبنیش رووبووسی کووه
تاووس ته نینان چه تردارکووه
مه یل ومحه به ت دو دلدارکووه
مهروئاتفه ی ئنسانی کووه  
بانگ دلنشین به یانی کووه 
وه حده ت وحرمت ئخلاسی کووه
حق وحقیقت حق ناسی کووه
مجلسه یل گه رم میوانان کووه  
وفوورنیعمت سفره وخان کووه
به زمه یل پرئه یش ده لیران کووه
نشات ومیرکان وه هاران کووه
کاره وان سورشادامادکووه  
ده نگ هه ی شاواز شادشاد کووه.

(۴)
دار هشک پشک وه بی‌په‌ل پوو
که‌س نگای نیکه‌ی له دامه‌نه‌ی کوو
هه‌ر داری دیونید ک شاخه‌ی فره
په‌ل پوو دیری وه لنگیلی پره
مه‌ردم ته‌پ کوتن بنیشن ده سای
تاوسان ره‌سی نه‌سیمی ئرای
هه‌م سایه‌ی خوه‌شه هه‌م سه‌مه‌ر دیری
هه‌م نه‌خش و نه‌مای په‌ی به‌شه‌ر دیری
ئومیدوارم ت ئه‌ی خانه‌نده
هه‌مین داره بیود ک ئیوشم به‌نده
مه‌ردمان جه‌م بوون بنیشن ده ساد
شایه‌د حه‌یده‌ری یه‌یه‌ک بکه‌ین یاد.

(۵)
بی ره‌زای خودا شه‌وره‌یل به‌تاله
بی‌خود فکر که‌ید ئیوشی ئه‌قباله

(۶)
مه‌رد حه‌قیقه‌ت درس په‌یمانیم
په‌یره‌و ده‌ستوورات خه‌ت قورئانیم

(۷)
حه‌یده‌ری هه‌مرا با ره‌فیقانی
سه‌جده که‌یم وه خاک حه‌ی سوبحانی

(۸)
له‌قه‌ب دانه پیید که‌نه‌نده‌ی خه‌یبه‌ر
مه‌ردم داد کیشان یا ئاقای قه‌نبه‌ر

(۹)
هه‌ر وه‌خت ها له کار ده‌س ئلاهی
یونس جا گری له به‌تن ماهی

(۱۰)
منیش وه‌ی قه‌له‌م زه‌عیف و زاره
ته‌وسیفم ئه‌وساف دلدل سواره

(۱۱)
له مه‌جلس جه‌م که دورر و دانه‌و گه‌نج
ماچ بکه ده‌س پیر نوکته سه‌نج

(۱۲)
ساقی من مه‌هجوور ژان هجرانم
چما کفر چی په‌یغه‌مبرانم
ساقی گل بخوه ده‌س وه باده‌وه
بنور وه‌ی گونای خودا داده‌وه
ساقی برشن وه یاد ده‌وران
جه‌هان بی‌وه‌فاس په‌ی جه‌هان خاران
ساقی برشن نامه‌ی ها‌که‌فم
په‌ی تیر ئه‌جه‌ل جوور هه‌ده‌فم
ساقی دیوری یار ئاگر دا جه‌رگم
بلوزه‌ی هیز گرت ره‌سی وه به‌رگم
ساقی حه‌یده‌ری دلی مه‌حزوونه
ویلان و ویلگه‌رد جوور مه‌جنوونه

(۱۳)
یاران براگان ئه‌شعاری دیرم
وه زه‌عف قه‌له‌م گوفتاری دیرم
قه‌له‌می ناقس و ناتوان دیرم
ته‌وسیفی زه‌عیف په‌ی جوان دیرم
تا ئه‌وره پرسیم نه‌سل و ئه‌جدادم
نه‌سه‌ب به‌ر نه‌سه‌ب نه‌سل ئه‌کرادم
ئیلی موعته‌به‌ر و باسواد دیرم
نشان مه‌نسه‌ب ئاریا و ماد دیرم.

(۱۴)
ئفتخارمه زوان کوردی
له ئیران گه‌ردم وه سه‌ربوله‌ندی
مل بلین گرم ئرا زوانم
یادگاریگه له نیاکانم

(۱۵)
تا ک‌ ره‌مه‌ق هه‌س له ته‌وانمان
خدمه‌تگوزاریم وه ئیرانمان

(۱۶)
بیلا بخه‌نن کیوچه و بازاران
بیلا بگیرن دان دان نازاران
حه‌یده‌ری ئاخر وه بیلا بیلا
جوور مه‌جنوون شیت بیود له شون له‌یلا.

(۱۷)
ئمشه‌و خوماری سورمه‌ی چه‌و یاران
تا سوو پاک شوور بو وه سیل واران
ئمشه‌و قلای دل ته‌سخیر خه‌م بو
ناز عه‌زیزان له‌ی جه‌رخه که‌م بو
ئمشه‌و هه‌ی‌هه‌ی‌که‌ر له قیولی ده‌روه‌ن
ئاجز بو له ده‌س خشخشه‌ی سه‌روه‌ن
ئمشه‌و تا سه‌حه‌ر ناله‌ی نالمه
دل ئه‌سیر خه‌م بی‌مه‌جالمه

(۱۸)
قلای دل ته‌سخیر دام هه‌وه‌س بیو
به‌سیره‌ت ئه‌سیر سپای نا‌که‌س بیو

(۱۹)
شیوله‌ی له‌عل لیو مینای زه‌رین باف
پنهانن له ژیر حه‌لقه‌ی چه‌تر ساف

(۲۰)
دو به‌ی بی‌شاخه دو قاچ نیم خیز
یه‌کی ده‌ر نیه‌که‌ن وه بی‌ره‌ستاخیز

(۲۱)
له گیان بیزارم له گیان بیزارم
جور بلبل شه‌یدای گول و گولزارم
له‌زه‌تی نه‌یری ئه‌ی دنیای دوونه
منیش عاشق خال دلدارم

(۲۲)
جوور به‌رق گرده‌م حوسن جه‌مالد
ئه‌گه‌ر کوشیدم خیونم حه‌لالد

(۲۳)
شیت و شه‌یدای تو شیت و شه‌یدای تو
نه‌مام! شه‌رمه‌نده‌ی قه‌د و بالای تو
گووشم ها وه سه‌وت ده‌نگ و سدای تو
بیومه‌سه غولام در درگای تو
هه‌ر چ وه پیم که‌ن گیشتی فه‌دای تو
ئاخر به‌خشنم من وه خودای تو
بیلا بکیشم قه‌سده‌ن ده‌رای تو
بچمه دووزخ جرم و گونای تو
بکه‌فم ده خاک مرده سیای تو
بی‌تره له گه‌نج عالم نمای تو
حه‌یده‌ری موحتاج لوتف و عه‌تای تو
حازرم ئرای جرم و گونای تو

(۲۴)
که‌سی ته‌شخیس نیه گ ده‌رد عاشق چوه‌س
حه‌یده‌ری زانی مه‌عنی عشق و به‌س
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.alishahheidarizadi.blogfa.com
www.khani2710.blogfa.com
www.borna.news
و...


 

زانا کوردستانی
۰۵ مرداد ۰۴ ، ۰۳:۲۹

سید حاتم نیکیار

استاد "سید حاتم نیکیار"، شاعر کرمانشاهی است.

 

سید حاتم نیکیار

استاد "سید حاتم نیکیار"، شاعر کرمانشاهی است.
وی از مدیران میانی شرکت پتروشینی کرمانشاه است و در نخستین همایش منطقه‌ای شعر بهار آبادان، در اسفند ماه ۱۳۹۰ خورشیدی، به عنوان نفر نخست، انتخاب و معرفی شد.
همچنین ایشان از منتخبین سومین جشنواره‌ی شعر نیاوران در شهریور ۱۳۹۶ بود.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر کُردی:
(۱)
دڵ ها تەمەێ هەوره و نمێ واران بوارێ   
دڵ ها تەمە، واران هه جۊ جاران بوارێ
وا نەرمه نەرمه تووم گوڵباخی بوەشنێ
واران وه سەر جۊ زلف نازاران بوارێ
هەر کوو سەراوێ بی، بیه کووره گڵاڵێ
کووره گڵاڵان تاسه بارن گیان بوارێ
پایز وه سەر هات و گڕێ واران نەواری
دەس وه دوا بوون وه چلەێ زمسان بوارێ
هەور جەهانگیرێ وه "قەسرە"و هەڵ بێیەیدن
هەر وه "کرن" تا بان "کرماشان" بوارێ
"شاهو" دوواره مه‌خمه‌ل سه‌وزێ بپوشێ
"هۆڵی" بتوقێ گوڵ له هه‌ورامان بوارێ
دارەیل رۊتە لەق وه لەق گوڵ کەن دوواره
واران ئەگەر تاوێ وەرەو باخان بوارێ
دڵ ها تەمەێ هەوره و وه مزگانی براگان
وەختێ خەرامان تێیەیدە ڕا باوان بوارێ
تووز و تەمه دنیا و م هەر چەو ئنتزارم
واران وه شوون گەردەڵه و گیوچان بوارێ
 

(۲)
چەوەیل مەسد هەر ها نە خیاڵم
چیدو نیەپرسی وە کەسێگ حەواڵم
تەنیا ڕەفیق و تاقانەێ دڵم بید
وە هۊچێ پەتی هیشتیەمە جی و چید

چیدو نیەپرسیدن حەواڵم
وە تیر غەم شکانی باڵم
تووریان مەکە شیرین غەزاڵم

خوەزیەو دەفێ تر بێ خەوەر هەم بۊنیامەد
خوەزیەو دووارە بێ خوسەو خەم بۊنیامەد

پرشەێ خوەرم! مانگە شەوم! بەورەو دووارە
تا ئاسمان پڕ بوو لە شەوق مانگ و هەسارە 

تەنیا نەچوو تاقانە یارم!
پرشەێ خوەرم مانگ شەوارم!
نەیلەم وە جی چەو ئنتزارم

نەیلەم وە جی حاڵم خراوە
بەورەو تەمام کە ئی عەزاوە
باوش کە پێم بگرەمە پاوە

خوەزیەو دەفێ تر بێ خەوەر هەم بۊنیامەد
خوەزیەو دووارە بێ خوسەو خەم بۊنیامەد

پرشەێ خوەرم! مانگە شەوم! بەورەو دووارە
تا ئاسمان پڕ بوو لە شەوق مانگ و هەسارە
 

(۳)
[خوسرەونشین]
من رووڵه‌ی ماواێ خوسرەو نشینم
زارووی فه‌رهادم رووڵه‌ی شیرینم*
په‌راۆ بێستۊن پشتیوانمه
شاهو داڵاهو دڵ و گیانمه
وە دەیشت زه‌هاو تا به‌رزی شاخه‌یل
میلکان وه میلکان کوونه چه‌رداخەیل
وه هه‌ر کووره‌ بووم وه‌ دڵ یادت که‌م
مڵک باوامی خوه‌م ئابادت که‌م
تا وەختێ زنه‌م دڵ لؽد نیه که‌نم
زەنجیر عشقد کردؽه پاو‌ه‌نم
وه‌هارد مەخمەڵ، هاوێن هه‌ۆریشم
له سای نسارد تاۆێ دانیشم
گیانم و فدای تەخت وو ئەێواند
پرشه‌ی خوه‌رەتاۆ بان تاق وەساند
 

(۴)
خەزان هاتو نەمەن بوڵبوڵ لە باخەیل
پەژارە و پرتەپرت کەفتە چراخەیل
م مەندم تا بکیشم جەور سەرما
تو چیدوو داخی نایدە بان داخەیەل
-----------
* این بیت از آقا‌ی "فرزاد بساط‌پور" است.
 

(۵)
بنوورەی هەمگە هەور نازارە
هەر شەو جەمەو بون وە بان ئی شارە
نە تکێ چکن نە نمێ وارن
بێ دەنگ تیەن و چن چما رێوارن
 

(۶)
دارێ نەچەمێ گوڵ و هەنار هاشوونێ
باخێ ک خەزان بەکەێ وەهار هاشوونێ
ئیمە هەوەجەێ وە هاتن کەس نەیریم
ئی تووزە بڕەویەید سوار هاشوونێ
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
نوبهار است و باد فروردین، خرمنی گل در آستین دارد
دشت سرسبز و باغِ بارانی نقش ِفردوس بر جبین دارد
کوه‌ها نقره‌پوش مهتاب‌اند، رودها پر خروش و بی‌تاب‌اند
نوعروسان باغ در خوابند، آسمان حسرت زمین دارد
با نسیمی درخت خندان شد، باد آمد شکوفه‌ باران شد
بلبلی زیر برگ پنهان شد، غنچه بر راه او کمین دارد
شد زمین از هوا چراغان‌تر، آسمان از زمین پریشان‌تر
گل ندیدم از این فراوان‌تر، دامنِ کیست این که چین دارد؟!
کوچه‌باغ از شمیم گل‌ها مست، کوزه بر دوش‌ها قدح در دست
باغبان در تدارک جشن است، چون به سِحرِ صبا یقین دارد *
تو گلی! نه که نوبهار منی، چشمه‌ساری بنفشه‌زارِ منی
نیک‌یارم که نیک یار منی، کی چنین یار نازنین دارد؟!
این غزل هر چه هست از کم و بیش، پر امید است یا پر از تشویش
برگ سبزی‌ست تحفه درویش، چه کند بینوا همین دارد.
--------
* تضمینی از حضرت حافظ
 

(۲)
‍وقت تحویل سال نزدیک است، سفره‌ات را بگستران بانو
هفت‌سین را بچین و روشن کن شمع‌ها را به گردش از هر سو
حرف سیر و سماق و سنجد نیست... هفت‌سین بی‌گمان زنی کُرد است
دختری از تبار کوهستان سرو قد، سبزه‌رو، سیه گیسو
یادگار اصالت این خاک، بازتاب شکوه کوهستان
دختری از تبار مادری‌ام، از غزالان مست دالاهو
دختری که هزار و یک شاعر با خیالش ترانه می‌گویند
دختری که هزار و یک نقاش از نگاهش گرفته‌اند الگو
طرح پیراهنش مریوانی با کمرچین و شال و فقیانه
سُخمه‌اش را فشرده بر سینه با دو سنجاق دو گل شب‌بو
چون ستاره از آسمان بهار سکه‌ها از کلاهش آویزان
ابروانش دو ماه یک‌روزه، چشم‌هایش دو کهکشان جادو
دست‌ها را کمی حنا بسته سُرمه سوده نگاه مستش را
سرونش را به شیوه‌ی کلهُر کج نهاده رها از آن گیسو
تازه‌تر از شکوفه‌ی بادام مثل باران صبح فروردین
سبزه‌ی زندگی به یک دستش دست دیگر نهاده بر پهلو
می‌خرامد به ناز و می‌آید گله آهوان به دنبالش
سَلتِه بر دوش و گُل‌وَنی در باد از بلندای دلکش شاهو
روح موسیقی درختان را می‌توان در کلام او حس کرد
می‌وزد از بهار پیرهنش عطر گل‌های وحشیِ خودرو
 

(۳)
گل نیستی که در دل گلدان بکارمت
یا ماهی آنچنان‌که به دریا سپارمت
پروانه‌ای، ولی به گلی دل نبسته‌ای
تا در ردیف مردم عاشق شمارمت
ماه و ستاره را به تو تشبیه می‌کنند
من با چه صنعتی به غزل در بیارمت؟
تو چون عروسکی که نبودی برای من
من مثل کودکی که همیشه ندارمت!!
دستم نمی‌رسد که تو را آورم به چنگ
پایم نمی‌رود که به خود واگذارمت
تو آن غنیمتی که ز دریا گرفته‌ام
حیف است بر کویر و بیابان ببارمت
هستی ولی همیشه پریشان رفتنی
رفتی ولی نگو به خدا می‌سپارمت
 

(۴)
[بوی نارنج کال می‌آید]
سرما به سر رسید و خبر از بهار نیست
گویی بهار را به ده ِ ما گذار نیست
بر کوهسار یخ‌زده بادی نمی‌وزد
در کوهپایه‌ها اثر از چشمه‌سار نیست
از شاخه‌های دور صدایی نمی‌رسد
در باغ بی‌ترانه درختی به بار نیست
با سال نو حکایت دنیا عوض نشد
تقدیر، جز حکایت پیرار و پار نیست...
 

(۵)
سر داده به باد، انارِ عاشق، در باغ 
از کار گذشته، کارِ عاشق، در باغ
پاییز نگو... بگو که رستاخیز است
با این‌همه، سربدارِ عاشق، در باغ
 

(۶)
آهسته و پیوسته قدم... می‌رفتیم
دور از هم و هم شانه‌ی هم... می‌رفتیم
تقدیر من و تو بی‌هدف رفتن بود
می‌آمدی و می‌آمدم... می‌رفتیم.
 

(۷)
[بیستون]
زمستان و جنون و صبح برفی
طلوعی لاله‌گون و صبح برفی
اتوبوس از کنار کوه پیچید
شکوه بیستون و صبح برفی
 

(۸)
در باغ نشسته بود و از جان می‌گفت
از فلسفه‌ی بارش باران می‌گفت
با لهجه‌ی دلنشین هورامانی
"اسرار مگو" را به درختان می‌گفت
 

(۹)
ای محو رخ تو صد هزار آیینه
از شوق تو بی‌صبر و قرار آیینه
گفتند: بهار آمده، رفتم دیدم
تو جلوه‌گری و نوبهار آیینه
 

(۱۰)
آیینه پر از تلاطم دیدن توست
در سینه‌ی من هوای بوسیدن توست
از بوی خوش و برق ِ نگاهت پیداست
ای سیب ِ رسیده! موسم چیدن توست
 

(۱۱)
از دورترین فاصله بر می‌گردد
رنجیده، ولی بی‌گِله بر می‌گردد
گیر است گلوی ناخدایش، بانو!
کشتی به همین اسکله بر می‌گردد
 

(۱۲)
[پلنگ دنا]
به یاد آن چمنزاران انبوه
دلش پر خون و چشمانش پراندوه
به شلیکی پلنگ خسته هم مرد
چه تنها مانده ماه اشترانکوه!!!
 

(۱۳)
[کفش]
می‌رقصی
با پای برهنه
با دست‌های خالی
- با ریتمی ناموزون -
و من
بیابان‌های عراق را دنبال کفش‌های گمشده‌ات می‌گردم...
خبرها را نخوانده می‌گذرم
فیلم‌ها را ندیده رد می‌کنم
کفش‌هایت نبود و من
باورهای بودا را
در پستوی تاریخ
جستجو کردم،
نه کفشی یافتم، نه دلیلی برای کشتنت!

تو اما کشته شدی
چنانکه
"آیلان" در دریای سیاه
و "هیوا" در بیابان‌های عراق
تو اما کشته شدی
چون
کفش‌هایت گم شده بود!

چشم‌هایم را می‌بندم
خبرها را می‌خوانم
فیلم‌ها را می‌بینم
فرقی ندارد خاک بود یا دریا
داعش بود یا بشار اسد
صدام یا راهب بودایی

حالا تنها تو هستی
که کفش‌های کوچکت را می‌پوشی و
می‌رقصی!
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.shadman55.blogfa.com
www.tasnimnews.com
https://t.me/+6bExOEt4WGFiMDE0
@NIKYAR_POEM
و...

زانا کوردستانی
۰۴ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۴۵

سعید صاحب علم

آقای "سید سعید صاحب علم"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۱۰ تیر ماه ۱۳۶۹ خورشیدی، در تهران است.

 

سعید صاحب علم

آقای "سید سعید صاحب علم"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۱۰ تیر ماه ۱۳۶۹ خورشیدی، در تهران است.
وی فارغ‌التحصیل رشته‌ی علم اطلاعات و دانش‌شناسی از دانشگاه علامه طباطبایی(ره) در سال ۱۳۹۱ خورشیدی، می‌باشد.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- پارازیت مقدس
- همان همیشگی
- چند سال بعد
- خلوت
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
امیدی بر جماعت نیست، می‌خواهم رها باشم
اگر بی‌انتها هم نیستم، بی‌ابتدا باشم
اگر یک‌بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا
بیایم، دوست دارم تا قیامت در کما باشم!
خیابان‌ها پر از دلدار و معشوقان سردرگم
ولی کو آنکه پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟
کسی باید بیاید مثل من باشد؛ خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک "من" یا "تو" ، "ما" باشم
یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردن‌های نابش آشنا باشم
دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن؛ بگو من کِی، کجا باشم؟

(۲)
روزها با فکر او دیوانه‌ام، شب بیشتر!
هر دو دلتنگ همیم اما من اغلب بیشتر...
باد می‌گوید که او آشفته گیسو دیدنی‌ست
شانه می‌گوید که با موی مرتب، بیشتر!
تا مرا بوسید، گفتم: آه ترکم کن، برو...
عمق هذیان می‌شود با سوزش تب، بیشتر!
حرف‌هایش از نوازش‌های او شیرین‌تر است...
از هر انگشتش هنر می‌ریزد از لب، بیشتر!
یک اتاق و لقمه‌ای نان و کمی آغوش او...
من چه می‌خواهم مگر از این مکعب بیشتر...؟!

(۳)
امیدی بر جماعت نیست، می‌خواهم رها باشم
اگر بی‌انتها هم نیستم بی‌ابتدا باشم
چه می‌شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدت‌هاست می‌خواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابان‌ها پر از دلدار و معشوقان سر در گم
ولی کو آنکه پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردن‌های نابش آشنا باشم
دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟

(۴)
ایستادی که را ببینی باز؟ باغبانی که نوبهار ندید؟
یا کسی را که مرگ بوسیده؟ جز غم از دست روزگار ندید
حال و روزم شبیه چوپانی ست، که سر از ناکجا درآورده
گله‌اش روی ریل جا ماند و، چشم راننده‌ی قطار ندید
مثل سربازی‌ام که بعد از پاس، وقت توزیع نامه‌ها خوشحال
داخل صندوقش نگاهی کرد، هیچ چیزی بجز غبار ندید
پدری خسته‌ام که شب هنگام، وعده با بچه دزدها دارد...
دست از پا درازتر برگشت، هیچ کس را سر قرار ندید
حس این روزهای من مثل، بوفه داری کنار جادّه است
چانه‌اش روی دست خشکیده، راه را دید و یک سوار ندید
داغ من را دقیق تر بشناس؛ ناخدایی که ماند در ساحل
نه که از موج‌ها بترسد؛ نه... عرشه را سخت و استوار ندید
ایستادی که را ببینی باز؟ آنکه از من سراغ داری رفت
آنکه از من سراغ داری مُرد، آنکه در خویش اقتدار ندید.

(۵)
آسمان دزد است، کشتی حالِ بادش را ندارد
او فقط از دزد دریایی نمادش را ندارد
باز می پرسی که کشتی‌های من غرق است؟ آری
مثل معتادی که خرج اعتیادش را ندارد
باغ وحشی را تصور کن که می‌رقصد پلنگی
تاب اشک ما و مرگ هم نژادش را ندارد
بی‌قرارم مثل وقتی مادری با یک شماره
می‌رود تا باجه‌ها اما سوادش را ندارد
حکم جنگ آمد تصور کن که سربازی نشسته
غیرتش باقی‌ست اما اعتقادش را ندارد
آب راکد را که دیدی؟ چون سرش بر سنگ خورده
رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد
درد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیند
مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد.

(۶)
گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده
تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده
خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد
کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده
نمی‌دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر
درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده
غم‌انگیزم، دلم چون کودکی ناشی‌ست در بازی
که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده
شبیه پوشه‌ای در دست مردی گیج و مبهوتم
به خاک افتاده‌ام، در راه او بر صد نفر خورده
هوایم بی‌تو همچون حال ورزشکار دلخونی‌ست
که در دیدار پایانی به اسرائیل بر خورده.

(۷)
صبر کن عشق زمین‌گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا قدری دگر صبر بکن
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو
تو اگر گریه کنی بغض من می‌شکند
خنده کن عشق نمک‌گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را می‌بارد
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
باش با دست خودت آینه را پاک بکن
نکند آینه دلگیر شود بعد برو
لحظه‌ای باد ترا خواند که با او بروی
تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو.

(۸)
وقتش رسیده مثل من امروز برداری
آن قاب عکس کهنه را از کنج انباری
با آستینت خاک‌هایش را بگیری باز
بر نقطه ضعف خاطراتت دست بگذاری
دستان من خاکی‌ست، قدری گریه کن بانو!
دستم معطر می‌شود وقتی که می‌باری
دیشب به یادت "گریه‌ها" را خواندم از اول
اصلن کتاب شعر "فاضل" را تو هم داری؟
دیگر نپرس از فکر من این روزها، قطعن
من هم به آن چیزی می‌اندیشم که تو ... آری!
ترکت نخواهم کرد من با اینکه می‌دانم
سیگار قلابی برای ترک سیگاری...

 
(۹)
آشنایی همیشه شیرین نیست
شاخه‌ای سیب کال می‌انداخت 
مثل مردی که پای قلیانش
قند روی ذغال می‌انداخت
آه چاقو که تا همین دیروز
دسته‌ی خویش را نمی‌برّید 
قامت هر درخت جنگل را
یاد یک خط و خال می‌انداخت
آب این رودخانه قلابی‌ست،
فکر ماهی همیشه مشغول است
چوب قلاب عاشقی در آب
هی علامت سوال می‌انداخت
راز یلدا نگاه خورشید است،
تا زمین خیره شد به چشمانش 
روز و شب را برای یک لحظه
غافل از اعتدال می‌انداخت
مثل باغ ارم که در شیراز
جذبه‌اش مال غیر بومی‌هاست 
عشق من قلب عالمی را برد،
روی دوشش که شال می‌انداخت
برج میلاد و برج آزادی
دست‌های قنوت تهرانند 
شهر وقتی که او قدم می‌زد
بین ما شور و حال می‌انداخت
سرفه می‌کرد و دود پس می‌داد،
آخرین چارشنبه‌ی اسفند 
مثل او سال نو که می‌آمد
در سرم قیل و قال می‌انداخت
گردن‌آویز زلف خوش رنگش
کاربرد دوگانه‌ای دارد 
گردنِ من طناب می‌انداخت،
گردنِ او مدال می‌انداخت
او بهار است و من فقط پاییز،
ما سه ماه از مدار هم دوریم 
تف به تقویم و روزگاری که
وقفه در این وصال می‌انداخت
آشنایی شبیه یک قند است،
روزگارم سیاه خواهد شد 
مثل مردی که پای قلیانش
قند روی ذغال می‌انداخت.

(۱۰)
امیدی بر جماعت نیست، می‌خواهم رها باشم
اگر بی‌انتها هم نیستم بی‌ابتدا باشم
چه می‌شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدت‌هاست می‌خواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا
-بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابان‌ها پر از دلدار و معشوقان سر در گم
ولی کو آنکه پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردن‌های نابش آشنا باشم
دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟

 
(۱۱)
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هر که در عشق رکب خورده، کنار افتاده
فصل تا فصل خدا بى‌تو هوا یک نفره است
از سرم میل به پاییز و بهار افتاده
هر دو سرخیم ولى فاصله ما از هم
پرده‌هایى است که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده
حس من بى‌تو به خود نفرت دانشجویى‌ست
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده
سهمم از عشق تو عکسى‌ست که دیدم آن هم
دستم آنقدر تکان خورد که تار افتاده!.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.sadeamaghashang.blogfa.com
www.havayeto9586.blogfa.com
www.ashghaneha.blogsky.com
www.cofe-sher.blog.ir
www.iranketab.ir
@saeed.sahebelm
@Voriyerd
و...

زانا کوردستانی
۰۲ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۱

ماهنامه ادبی رها

ماهنامه ادبی رها منتشر شد


جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد "حیاتقلی فرخ‌منش"، شاعر و هنرمند خوزستانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی چهارم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۱۳۷ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، داستان و بخش کتاب، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

در بخش شعر ایران این شماره، شعرهایی از: آرش پورعلیزاده، امید صباغ‌نو، جعفر درویشیان، رحیم عبدوس، اشکان پناهی، آتفه چهارمحالیان، رضا باب‌المراد، سولماز نصرآبادی، نوشین نوری، شهناز صمدی، شاهد سنقری، نصرت‌الله مسعودی، گویا فیروزکوهی، هستی جعفری، حمیدرضا شکارسری، مریم گمار، اکبر اکسیر، منوچهر آتشی، ماشااله عبدالمالکی، سهراب شهیدثالث، حیاتقلی فرخ‌منش، مهدی ناصری، منصور دولتی، نسترن خزائی، امین نبهان‌آبادی خسرجی، مهدی رضازاده، سیامک بهرام‌پرور، طاهره خنیا، ایمان آرمان‌فر، مهدی اخوان لنگرودی، رویا الفتی، منصور خورشیدی، رها فلاحی، لیلا طیبی، سیروس نوذری، زبیده حسینی، سپیده رشنو، افسانه واقعی، فخرالدین احمدی سوادکوهی، کوروش کرمپور، شهرام شیدایی، و زانا کوردستانی را می‌خوانیم.

در بخش شعر جهان نیز، شعرهایی از: ایلهان سامی چومک، خایمه سابینس، غسان کنفانی، دلسوز محمد، ازرا پاوند، جمال ثریا، الماس مصطفی، بوریس پاسترناگ، خوزه آنخل بالنته، یانیس ریتسوس، پری خیلانی، حنا عثمانی، اکتای رفعت، برایتن برایتن باخ، سعدی یوسف و شاذیه عشرتی گنجانده شده است.


لینک دانلود مستقیم:
https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/


و یا:

<a href="https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/" target="_blank"><img src="https://s6.uupload.ir/css/images/udl6.png" border="0" alt="دانلود فایل با لینک مستقیم" /></a>


#شبکه_خبری_رهانیوز
#رها_نیوز

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha

زانا کوردستانی
۲۷ تیر ۰۴ ، ۱۲:۰۲

شهرام شهیدی

آقای "شهرام شهیدی"، شاعر، نویسنده و طنزپرداز ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٥٣ خورشیدی، در تهران است.

 

شهرام شهیدی
 

آقای "شهرام شهیدی"، شاعر، نویسنده و طنزپرداز ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٥٣ خورشیدی، در تهران است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[پُک به مشروطه!]
لب به سیگار داده و لم به صندلی
ضرب‌گرفته با انگشت‌هاش... روی میز
تق تق... تتتق تق
تقی خورده به طوقیِ «باغ شاه»...
«براهیم‌» شد
عزم‎اش که بارید بر «‌طنم»‌،
وزنم پایین آمد از استخوان لگن
مفاعیل شدم 
زیر‌سیگاری برنزه‌ای در ایستگاه بین دندان‌قروچه‎هاش 
ترکه‎ی فرّاش را خواب می‌دیدم
زبانم سرخ... سرم اسماعیل
دور می‌شدند رؤیاهام
چهارنعل می‌دویدم در کودکی‌هایم 
«شمیران» بزرگ بود
من... یله با یال‌های سیاهم در باد 
«چالدران»اش بود «طنم»‌! 
می‌تاخت.
اسب درشکه‎ای شدم دور میدان دربند
پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ
پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ
مهمیز می‎زد... می‎دویدم در بندم‌!
روبه‌رویم تپه‌ای که گمان می‎برد دماوند است
پشت من می‎گذاشت، زین
وارونه می‌زد، نعل
مادیانی در اتاق دیگر شیهه می‎کشید
سم می‎کوبیدم به دیوار 
سیگارش را می‌تکاند روی یالم که لـَـخت...
می‎شمرد جای خالی دندان‌ها را
ده... بیست... سی... و دو سال 
من بـُراق‌شده در چشم‌هاش 
بفهمد کاش
پشت به زین قصه که شوم
من خواهد شد
و او را ورق خواهم زد... هفت‌بار 
در اسطبل «باغ ملی»!.

(۲)
[خاورمیانه]
دکمه‌های پیراهنت یکی در میان
باز... بسته
و باز می‌شود چشمانم به مدیترانه‌ی گرم تو
دمشق روی دو پونز قهوه‌ای کوچکت نشسته است
باد که می‌آید
تلاطم پیراهن سپیدت
به آشوب می‌کشاند خیابان‌هایش را
در بعدازظهری دم‌کرده
دکمه‌هایی را شمرده‌ام
که عریانی ظهر تابستانت را
می‌پوشاند از قاهره‌ی چشم‌هام
بیروت می‌شوی
وقتی از خواب می‌پری به صدای کلاغ‌هایی که
قار قار
و خبر... دار می‌زنند در بغداد مردی را
در روزنامه می‌خوانم:
دیوارهای باب‌العزیزیه از سایه‌ی سگ‌ها می‌ترسند هنوز!
ابرهای بوسعید
به سرزمین من می‌رسند فردا.
آخرین دکمه‌ی پیراهنت
در تهران باز خواهد شد.

(۳)
[تمارین (جنگ، نوزاد پسر، گریه پشت سر بابا)]
غیر گریه
پشت کله‌ی بابا
حرف بی‌خود نگویید
- کله همان سر نیست
گردتر است و
مست و تراشیده...
تمام مردهای بی‌کله جای بی‌سری
کله نادارند
مثلاً حسین بی‌سر
قبل بی‌سر شدن بی‌کله بود-
بابا
بچه‌بابا بود
دوست داشت وقت نوزادی
دستتان را بگیرد
دوست داشت به همسایه‌ها بگوید
«من و مادرش خواب نداریم
از دست این بچه»
دوست داشت همسایه‌ها بیان
بگوین این پسربچه
- اشاره کنند به فکل‌هایت -
بگوین این بچه
زیر دامن دختر ما را
شیشه‌ی خانه‌ی ما را
و آنجای گربه‌ی ما را...
فکر می‌کرد آن وقت
لبخند هوشمندانه‌ای خواهد زد
پس‌کله‌ات خواهد زد
لبخند خواهد زد
و بعد پول شیشه را...

خلاصه کنم بابات
توی جنگ
گلوله خورد
از پس کله
- شاید گلوله نبود
ترکش بود
شاید اصلأ کله نبود
سرش بود
وقتی که توی جنگ مرده‌ای
کسی
این چیزها را
چک نمی‌‌کند -
خلاصه کنم بابات
توی جنگ
گلوله خورد
از پس کله
بزرگ نشد
و خاطرات تو
بدون اتفاق افتادن
هنوز
توی کوچه گریان‌اند.
 

(۴)
تا که ه‍یچ اتفاقی نیفتاد
چند نفر از دشمن
در جنگ تن به تن
و چند تا از ما
روی مین‌ها
و چند بار ما
توی خندق‌ها
و چند تا هواپیما 
بر فراز آنجا 
و چند شهید
توی پرچم‌ها
تا جنگ تمام شد
تا جنگ بعدی ما
چند روز مانده بود؟

(۵) 
چقدر عراق کشور دوری است
ولی آسمانش چه خوب و نزدیک است
چقدر 
ستاره دارد
مورچه ندارد
مین ندارد
عقرب ندارد
و تمام آسمان هیئتی است
با نوحه‌خوان‌های ژوست
چقدر توی آسمانش
پروانه زیاد است
روح زیاد است
و تشنگی کمتر

انگار هرگز 
اینجا
جنگی نبوده
تفنگی نبوده
سربازی نبوده است.

(۶)
[کوه از کمر شکسته]
تو مردی
و دیوارهای سنگر 
پر از جای پای پروانه شد
پروانه‌های فراری از مرداب
که مثل تو
محتاط و لاغر و زیبایند
تو مردی
ملافه مرد
و زیر پیراهن مرد
و خنده مرد
و من دیگر
به جز گریه در کنار مجنون
کاری نداشتم.

(۷)
سربازهای یخ‌زده
عین سرنیزه‌های شکسته
یخ
خوابیده توی برف
آفتاب و آتش
سال‌هاست
از جبهه رفته است.
  

(۸)
من هم مثل دیگران
جنگجویی
جواد و ریشو هستم
مشکلی با نماز یومیه ندارم
- هر روز نماز خواندن
زیاد سخت نیست
و بهترین جای دنیا
برای نماز خواندن کوه است -
شیر
تفنگ‌ش را حمایل کرد
و به مردم گفت
"تا برگردم
سعی کنید حتی اگر مردید
کمتر مرده باشید".

   
(۹)
قمقه
همیشه وقتی که تشنه‌ای آب کم دارد
و تفنگ 
همیشه برای کشتن دشمن 
گلوله کم دارد
و برای پر کردن گونی
بیل نداریم
برای بردن مجروح‌ها ماشین
همیشه آخر مرخصی دو نفر را ندیده‌ای
جنگ همیشه از ایده‌آل چیزی کم دارد
به پای‌م اشاره کرد و گفت
"تو هم سرباز همین جنگی".

  
(۱۰)
سرنوشت را باید مثل آفتاب پذیرفت
آفتاب تفنگ را
و دست را
و چشم را
و آب توی قمقمه را
داغ می‌کند

سرنوشت
کربلای ۴ غمگینی
پر از اکبران باخ است.

 
(۱۱)
دنیا مکان عجیبی است
سال‌هاست مرده‌ام
و سال‌هاست 
به شوهر رفتی
اما هنوز
پنج‌شنبه‌ها
نامه‌ی تو
می‌رسد از مشهد
اما هنوز پنج‌شنبه
بچه‌های سنگر
به قصد چشم‌های قرمز من
چای را غلیظ می‌ریزند.

 
(۱۲)
[برای عادل فردوسی‌پور]
نود درجه اگر
بچرخد این سیب هم
و هی چرخ چرخ عباسی
خدا ما را از یاد برده است
و روی این گربه‌ی جغرافی
هی دست به دست می‌دهندمان
تا لب ِ گور ِ بابای هرچه آدم منفی ِ نود درجه
که قائم نیست یعنی
نه به خود، نه به خدایی که مثلا باید باشد
همین حوالی و حدود
اصلا وقتی بهار غایب است
چه جای باران در فنجان قهوه مان
اگر که آسمان آبی نیست و
این دیوار به درد نوشتن هیچ شعاری نمی‌خورد
اگر تمشک طعم همیشه را نمی‌دهد
نود درجه هم اگر نباشیم به جایی بر نمی‌خورد
ما مردمان نسیانیم
نام‌ها و نشانه‌ها...
بادها را و گل و بوی عطر رازقی را حتی راحت از یاد می‌بریم.

(۱۳)
[چه بادبادکی‌ست]
در فاصله یک سیگار دلم برای تو تنگ می‌شود
پُک به پُک دریا تا خانه را
با تکمه‌ای در دست دویده‌ام
تا شاید پنج‌شنبه از تقویم بریزد و
در فنجان قهوه
تنها باران بماند و قاصدکی سپید
یک بهار دیگر بی‌تو گذشت از فراز سرم
دورم از تو
و عجیب
که از همیشه نزدیک‌تر
چه بادبادکی‌ست زندگی
چه بادبادکی‌ست
بادبادکی‌ست
بادبادکی!.
 

◇ نمونه‌ی داستان:
(۱)
[هفت خط]
می‌گوید: کلاغ‌ها از تهران فرار کردن اینجا. نگاشون کن. چه سیا.
اولین بار هم حرفمان با کلاغ‌ها گل انداخته بود. داشتم به پسرم نشانشان می‌دادم. جمشیدیه بودیم. پای فواره‌ها.
گفتم: نیگا کن زاغی‌ها را.
پرید توی حرفم: اینا زاغ نیستن که کلاغن.
داشت پفک می‌خورد. کتاب "رازهای سرزمین من" دستش بود.
توی پانچوی سفیدش عین جغدها شده بود. وقتی سپهر رفت سرسره سوار شود، نشستم کنارش روی نیمکت سنگی پارک.
گفتم: من هم وقتی تو سن تو بودم خوندمش.
گفت: من عاشق شخصیت "ماهی"ام.
گفتم: من اما شبیه ِ "سرهنگ"م.
سپیده آن روزها پاش را کرده بود توی یک کفش طلاق بگیرد. قبلا با هر که دوست می‌شدم و دست مالی‌اش می‌کردم. حواله‌اش می‌کردم به فاخر.
فاخر دست و پاچلفتی‌ترین دوست دانشگاهی‌ام بود.
حالا او داشت با سپیده می‌رفت بلژیک. سپیده می‌گفت: ما با هم به جایی نمی‌رسیم.
پدرم توی اتاق سیگار می‌کشید. از همان روزها از فاخر بدش می‌آمد.
می‌گفت: با این مزلف نگرد اینقد بهداد.
حالا که پیچیده بود سپیده را قر زده بابا خون خونش را می‌خورد.
سپیده می‌گفت: سپهر رُ بذاز بیاد با من. اونجا درس بخونه خوشبخت شه. اینجا چی می‌خواد بشه ی ِ گهی مث ِ من.
سپهر تاب می‌خورد و صدای قهقهه‌اش می‌پیچید توی گوشم.
رعنا پرسید: پسرته؟
سیگاری آتش زدم. زمستان بود. یا اواخر آذر.
گفتم: دانشجویی نه؟
با تکان سر تایید کرد.
گفتم: خوب بذار ببینم... م م م م فلسفه؟
پاکت پفک را گرفت جلوی من: نچ! می‌خوری؟
یکی برداشتم.
-: حقوق؟
گفت: تاریخ.
می‌دونستی وقایع تاریخی همیشه دو بار تکرار می‌شه؟
می‌دانستم.
پدر از اتاق کارش بیرون نمی‌آمد. به مادر گفته بود راه نده این بی‌غیرت ر ُ. مادر توی آشپزخانه اشک می‌ریخت.
می‌گفتم: مادر ِ من به زور نگهش دارم زن می‌شه برام؟
پدر گفته بود از تخم و ترکه‌ی ما نیست اگه... عین عموش می‌مونه. عین سیب‌زمینی بود وقتی وجیهه گذاشتش رفت فرنگ.
رعنا گفت: فکر می‌کنی کلاغ‌ها واسه چی می‌ذارن می‌رن از تهران؟ چون جای زندگی نیست اونجا. همه‌ش دود. همه‌ش جنگ اعصاب. شِت.
سپهر به ساندویچ کتلتی که رعنا آورده بود گاز زد.
رعنا گفت‌: اینو واسه بابات گرفتم.
کتاب هزار و یکشب بود.
گفت: بعضی وقت‌ها لازمه یکی باشه با قصه‌هاش گول بماله سرت. می‌دونی همه‌اش کلکه‌ها اما دوست داری بشنوی به جای اینکه مجبور شی تصمیم بگیری.
گفت: خیلی از ماها ی ِ شهرزاد کم داریم تو زندگیمون.
سپیده که رفت برف می‌بارید. رفتم فرودگاه. فاخر جلو نیامد. سپیده گفت خوب کردی اومدی بهداد. دست‌هام را گرفت. فاخر پشت مسافرها پنهان شده بود.
گفتم: خوبه نیومد جلو اون عوضی وگرنه دم رفتنش می‌فرستادمش دندون سازی پدرسگ ر ُ.
سپیده گفت: عیب کار کجا بود بهداد؟ آشنایی‌مون یا رفتن من؟ بدی‌های من یا بدی‌های تو؟
گفتم: سپهر مادر می‌خواد سپیده. وقتی عطشت خوابید برگرد. نه پیش من. پیش سپهر.
رعنا برای سپهر یک آدم‌آهنی بزرگ خریده بود.
عموم زنگ زد و گفت: اولش سخته بهداد بعد می‌گی آخیییش.
سپیده گفت: دیدمش یِ بار دم مهد ِ سپهر. خوشگله.
خندیدم و گفتم: چه خوبه که داری می‌بری این فاخر مادر گایـیده رُ وگرنه از دستم در می‌آوردش.
گفت: اذیت نکنه سپهرم ُ؟
گفتم: خجالت بکش سپیده. ۱۲ سال از من کوچیک‌تره.
سپهر شب بغ کرده بود. بهانه مادرش را می‌گرفت. پدر دو بسته سیگار کشید. فرداش گفتم جشن تولد بگیریم برای سپهر. الکی. وقتش که نبود واقعا. بهانه بود برای فراموشی.
رعنا هدیه‌اش را ظهر با پیک فرستاد. تلفن کرد برای عذرخواهی.
گفتم: بیا. دیوونه نشو بیا.
علاوه بر هدیه‌ی سپهر، یک کتاب هم برای من فرستاده بود. ناخمن.
مهدکودک سپهر را عوض کردم. بردمش نزدیک شرکت خودم. برادر رعنا آمده بود شرکت. هم سن و سال بودیم با هم. از آلودگی هوا گفت و گرانی. حرفمان رسید به شاملو و حراج وسایلش.
می‌گفت: عاشق آیداست.
دو شعر از آتشی برایش خواندم. در جواب شعری از شمس لنگرودی خواند و توصیه کرد پدرو پارامو را بخوانم. وقتی خواست برود گفت: این رابطه به نظر شما...
حرفش را خورد. گفتم: می‌دونی نسل ما داره منقرض می‌شه. نسل کتابخون‌ها. نسل کتاب سفیدها.
گفت: رعنا فقط ۲۳ سالشه.
گفتم: هیچی بین ما نیس. هیچی. فقط ادبیات.
شب رعنا تلفن کرد گفت: دلم می‌خواست وقتی با داداشم صحبت می‌کردی عین فیلم رگبار از در و دیوار چشم و گوش اونجا بود.
گفت: بابام می‌گه برو واسه ادامه تحصیل اروپا. چی گفتین حالا به هم؟ خوش تیپه داداشم نه؟ سپهر بهتر شد سرما خوردگیش؟ فیلم‌های کوتاه در مورد پاریس رُ دیدی؟ مامان می‌خواد واسه مهمونی فرداشبش دلمه بادمجون درست کنه، همون که تو دوست داری.
پرسیدم: فیلم کلاغ را دیدی؟
می‌گوید: حواست نیست اصلا.
شب سپیده ایمیل زده. نوشته فاخر تو یکی از دانشگاه‌های بروکسل کار گرفته. چیزی شبیه استادیار. نوشته هوا خیلی سرده. نوشته مواظب سپهر باشم و مواظب خودم. نمی‌دانم از سرناچاری من را اضافه کرده یا نه. نوشته ما از ی ِ جنس نبودیم بهداد. پرسیده حال همه خوبه؟
برایش چند کلمه بیش‌تر نمی‌نویسم. می‌نویسم: حال همه‌ی ما خوب است اما تو باور نکن!.
 

(۲)
یک بی‌ام‌و مشکی متالیک کمی جلوتر ایستاد. حس کرد راننده از توی آینه نگاهش می‌کند. کیفش را انداخت روی شانه و رو برگرداند.
بی‌ام‌و کمی دنده عقب آمد. ماشین گشت منکرات آرام از کنارشان گذشت. شیشه‌های بی‌ام‌و دودی بود.
عینک آفتابی‌اش را کمی روی چشم‌ها جابجا کرد. یک پیکان زرد قناری کمی مانده به او ایستاد. دو پسر بیست و چند ساله توی پیکان بودند. یکی‌شان بستنی می‌خورد، یکی از مغازه‌دارها توی پیاده‌رو روی صندلی راحتی نشسته بود و تکه‌های چوب را پرت می‌کرد توی حلب روغن نباتی‌ای که آتشدان‌شان شده یود.
بی‌ام‌و یک بار بوق زد تا مردی که پشت ماشین منتظر تاکسی ایستاده بود کنار برود.
مرد گفت: ا...اکبر... سید خنداااان
تاکسی نارنجی ایستاد. زن تا آمد برود طرف تاکسی حرکت کرد. بی‌ام‌و کمی عقب عقب آمد. پیکان زرد قناری هنوز همان جا بود.
جلوی سینما دو دختر دبیرستانی هِر و کِر می‌کردند. دودل شد. بی‌ام‌و بوق زد. زن آرام رفت طرف در سمت شاگرد و دستگیره را کشید. صدای مغازه‌دار جوان را شنید: نوش جونت.
در را باز کرد سرش را برد توی ماشین: خوب نیست هی بوق می‌زنی.
خشکش زد. صدای مرد را شنید که با تعجب پرسید: تویی؟
 

(۳)
پنکه سقفی می‌چرخد بالای سرم. بوی تند قهوه و هل و روغن مار. عینکم را در آورده‌ام از چشم. بیرون باران می‌آید. انگشت‌هاش لیز می‌خورد روی پوست تنم.
یاد سمیرا می‌افتم، وقتی پماد می‌مالید روی تاول‌هام. از پاوه برگشته بودم آن وقت. می‌گوید:
Beauuuutifuuuuuul
دست‌هاش سرد است. صدای پچ‌پچی می‌شنوم از پشت پرده. خنده‌ی ریزی از اتاق کناری. صدای مردانه‌ای می‌شنوم بعد
que dia es hoy?
صدای خنده زن مثل صدای پرستار صلیب سرخ توی اردوگاه
be quite honey
آرام نمی‌گیرم انگار. شنبه‌ها را گم کرده‌ام. زن می‌مالد دست‌هاش را به گردنم. به لاله‌ی گوش‌هام
money? Mr. haaaa? oooooo money?
پول‌ها را لای بالش پنهان کرده‌ام. پرستار صلیب سرخ به دستم رسانده بود. می‌گفت:
your wife is pretty. wow look its nice star
لهجه عربی داشت. شکسته بسته حرف می‌زد انگلیسی را. خالکوبی روی دستم را نشان می‌داد به همکارش. ستاره سهیل به قول سمیرا. فالم بود انگار. سالی آن جا سالی این جا. سعد السالم می‌زد با باتوم همانجایی که دست می‌کشد زن.
سمیرا می‌مالیدش می‌گفت مث ِ بچه گربه‌ها. زن دست می‌کشد. درد می‌گیرد. می‌خندد زن در اتاق کناری. مرد می‌گوید:
eres muy apetecible. mmmmmm
گاز می‌زد به شیرینی‌های بهادر پرستار. اسم اسرای جدید را می‌نوشت در دفتر. پرسیدم منظورش چیه؟ بهادر رو بر می‌گرداند. می‌گوید: به زنت گفتن مُـردی. می‌گه حل می‌شه. ی ِ اشتباه ساده است. در می‌آورد حلقه را از دستم. می پرسد:
married?
ریز می‌خندد. پنکه دور سرم می‌چرخد. جهان هم. صدای خنده‌ی زن. سمیرا. مرد اتاق کناری. پرستار صلیب سرخ. سعد السالم بالای سرم ایستاده. دست می‌مالد به گردنم. به لاله‌ی گوش‌هام. بوی تند پماد گیجم می‌کند.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://latary.blogspot.com
https://telegram.me/V4040e
https://linktr.ee/chel40e
@Adabiyat_Moaser_IRAN
www.vaznedonya.ir
و...

 

زانا کوردستانی
۲۵ تیر ۰۴ ، ۰۲:۵۴

کوروش کرمپور

آقای "کوروش کرم‌پور"، شاعر، معلم و روزنامه‌نگار اهل آبادان، است، که اشعارش به گویش آبادانی می‌سراید،  و با شعرهایش در میان مخاطبینش خصوصا در استان خوزستان، جایگاه ویژه‌ای یافته‌ است.

 

کوروش کرمپور

آقای "کوروش کرم‌پور"، شاعر، معلم و روزنامه‌نگار اهل آبادان، است، که اشعارش به گویش آبادانی می‌سراید،  و با شعرهایش در میان مخاطبینش خصوصا در استان خوزستان، جایگاه ویژه‌ای یافته‌ است.
او صاحب‌امتیاز و مدیر مسئول و سردبیر سابق هفته‌نامه‌ی «یادگاری»، است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ کتاب‌شناسی:
- ولد زن ، ۱۳۸۰
- صادره از آبادان ، ۱۳۸۳
- پروردگارا ایران را به خاطر بسپار
- روشنای آیه تاریک
- ذکر
- نمکخون
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[نگهبان آب‌ها]
حتمن بادها برای نیزارها خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ و من با دو چشم بزرگ
از چولان‌ها بر می‌خیزم

حتمن بادها برای آب‌ها خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ و من با دو چشم بزرگ
از شط بیرون می‌زنم.

گاومیشی با شاخی شکسته
              که قبلن قلبم بود
در چشمم قطره اشکی‌ست از قدیم
که خاطره‌ای از آبادان را در خودش تکان می‌دهد
تا در برابر شما به خاک نیفتد

که ظهر بود و تابستان و ملخ مرده بود و یکی سنجاقک
روی شاخ شکسته‌ی من
زیبایی ظهر را
در آبادان سال ۱۳۶۸ ادامه می‌داد

خانه‌هایی که جنگ
درهای آن‌ها را باز گذاشته بود و رفته بود
و کودکانی که صداهایشان
در درها دیوارها ترکش‌‌ها تَرَک‌ها
ما گاومیش‌هایی جوان بودیم در جوانی خرابه‌ها
وقتی که شاخ‌هایمان در جست‌وجوی پسرعموهایمان
در ویرانه‌ها فرو‌ می‌رفت
در تانک‌های زنگ‌زده فرو‌ می‌رفت
در پلیت‌های پالایشگاه فرو‌ می‌رفت
و بویلرها را با کتف‌های درشتمان در جست‌وجوی کارگران کنار می‌زدیم
و شاخ‌هایمان در بشکه‌های آب شور فرو‌ می‌رفت

گاومیشی هستم با شاخی شکسته ایستاده روی دو پا

با پستانی بزرگ در دو لنگم
شاخ می‌زنم به گیت‌: «‌به فرزندان رشید من کار بدهید‌»

و شاخ‌های ما در تانک فارم فرو‌ می‌رفت
گاومیشی که در پرسپکتیو دکل‌های برق
شاخ شکسته‌اش را به کنار پلیت می‌کشد و دور می‌شود

ما شاخ‌هایی بودیم که می‌شکستیم و تیزتر
چشم‌هایی که می‌گریستیم و چشم‌تر
قلب‌هایی که می‌شکستیم و قلب‌تر

من سُم داده‌ام برای جنگ
من شاخ داده‌ام برای جنگ
و مردان خط مقدم از سینه‌ی من شیر نوشیده‌اند
که غضروف ذوب کرده‌ام در تابستان سوزان به زانوی آبادان

و اگر نبود ترکشی که در مهره‌های گردنم گیر کرده است
انقلاب را از این‌سوی خیابان به آن‌سوی خیابان
با شاخ شکسته‌ام می‌ترساندم
با تاریکی‌های بدنم

با بدن تاریکم
شبی شدم در شب
شبی علیه شب
با شاخ‌هایم خون
چشمانم امید رزمندگان بود

شاخ‌های من در دستان کشاورزان باد
شاخ‌های من در دستان رزمندگان مجروح باد
شاخ‌های من در دستان شاعری باد که هر دو شاخ مرا در لین یک احمدآباد بالا گرفته است
شاخ‌های من در دستان کارگران پالایشگاه

معلق باد شاخ‌های من در آسمان شهر
معلق باد شاخ‌های من در آب‌های اروند
ایستاده باد سُم‌های من در ساحل اروند
شاخ‌های من در دبیرستان ابن‌سینا ادبیات درس‌ بدهند

گله‌ی گاومیش‌ها
سُم‌هایشان گیر کرده در آسفالت‌های تابستان
شاخ‌هایشان گیر کرده در ریزگردها

دهان‌ها بسته
چشم‌هایشان ریز‌ شده در ریزگرد‌ها

گاومیش‌ها
گاومیش‌های جنگ
گاومیش‌های پس از جنگ

من در مسیر اولین گلوله‌ای که به‌ سمت آبادان می‌رفت
جوانی‌ام را به یاد می‌آورم
و از گردنم به اطراف چرخیدم

جوان بودند آب‌ها جوان بودند آفتاب‌ها
در صبحی با تلألؤ چولان‌ها
من در مسیر اولین گلوله‌ای که به‌ سمت آبادان می‌رفت
از شاخ‌هایم پیر می‌شدم
بادها برای مرگ خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ
و من با دو چشم بزرگ
در عکسی تیر‌ خورده ظهور می‌کنم  در حلقه‌ی خون
در اتاقی تاریک در بدنی شب
و ارواح گاومیش‌ها در روح عکس
گردن می‌چرخانند به صلابت به آبادان

و دیدم که گاومیش‌ها به چنگک قصابان آویزان بودند
و باد تکانشان می‌داد به سمت عشق
و عکس به ظهور خودش در مرگ ادامه داد

بادها برای نخل‌ها خبری برده‌اند
که گیسو پریشانند خواهران گیاهی من

پس با دو شاخ بزرگ با دو چشم بزرگ
به آن‌سوی اروند زل زدم
در مه در ریزگرد‌ها

راه‌ها را در میدان مین من باز کردم
قصابان یاران مرا از چنگک‌ها آویزان می‌خواستند
آبادان را ما آزاد کردیم
قصابان آبادان را از چنگک‌ها آویزان می‌خواستند

جوان بودم از تشنگی
جوان بودم از خشم
مرا به آسفالت می‌کشیدند از شاخ بزرگم
و تصویری قدیم از آبادان در برابر من بود
و کارگران نفت با پیراهن‌هایی سفید بر تن
برای وطن

تشنه بودم و شط شور بود
نیزارها شور بود
لین یک احمدآباد شور بود

بیرون بزنند شاخ‌های من از احمد‌آباد
بیرون بزنند شاخ‌های من از دوچرخه‌های بیست‌ و‌ هشت
بیرون بزنند شاخ‌های من از دروازه‌های شهر
بیرون بزنند شاخ‌های من از دست‌های مردم

تیر مشقی در گوش می‌زدند
و تصویری قدیم از آبادان در برابر چشم من بود
با قنداق تفنگ به پیشانی می‌زدند
و تصویری قدیم از آبادان در برابر چشم من بود

می‌خواستم گردن بچرخانم به تو نگاه کنم
دستی از آبادان شاخ مرا گرفته بود
می‌خواستم با گوشه‌چشمی که برایم مانده بود به تو نگاه کنم
از نگاه‌های ما رد می‌شدند موتور هونداها
ضد نورها
می‌خواستم به تو نگاه کنم مرا می‌بردند به میدان مین
ماغ کشیدم از درد
ماغ کشیدم از درد
و گلوله‌ای در گردنم کمانه کرد

از گوشه‌چشمی که برایم مانده بود
دیدم که انقلاب به انقلاب تن داد
و گاومیش ها از پیشانی به خاک افتادند
اشک در چشمان گاومیشان
و خون از چنگک‌ها
در سینه‌ی آبادان
می‌‌خواستم به تو نگاه کنم
انفجار‌ها صحنه را تکان می‌دادند

می‌خواستم به صدایِ صدای تو گوش بدهم
انفجارها صداها را تکان می‌دادند
موتور هونداها...
تک تیرها...
نورها...
ضد نورها...
شعار‌ها...
گریه‌ها...
خون‌ها...
مردم‌ها...
احمدآبادها...
جمشید آبادها...
میدان طیب‌ها...
امیری‌ها
موتور هونداها ...
صداها‌...
گلوله‌ها...
چماق‌ها...
من این شاعر را قبلن جایی دیده‌ام
من این چماق را قبلن جایی دید‌ه‌ام

شب بود و تنم ادامه‌ی تاریکی
من الله‌اکبرم
شاخ حمله‌ی شبِ بدنم هستم
پیشانی بزرگ من دفاع من بود از شهر

بادها برای خاکسترها خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ سوخته
و من با دو‌چشم بزرگ‌ سوخته
بر می‌خیزم از جزغاله‌ی انسان و گوزن
من سم داده‌ام برای جنگ
من شاخ داده‌ام برای جنگ
گوزن داده‌ام برای انقلاب

احترام بگذارید
به قطره‌ اشکی در چشم بزرگ گاومیشی از آبادان
که چنان در خویش می‌غلتد تا در برابر شما به خاک نیفتد

تمام این شعر 
با یک چشم گاومیش سروده شد
چشم دیگر من
ناموس من بود.
 

(۲)
[پنکه انگلیسی]
پنکه
یه پنکه انگلیسی
که آویزونه از زمین‌ وُ آسمونِ آبودان

موج مونه گرفته
لا‌به‌لا اَبرا گیر دادُم به خودُم
تا آفتاب بتونْ بُخوره
بچرخیم بلکه یه چیزایی یادمون بیاد

یه چیزایی به هرکدوم از پرّه‌هام ویلونه  
ویلونن‌، گوشت و استخون فِک و فامیلاتون که رفتن غربت
ویلونه‌، عکس بِچه‌گیاتون که مو براشون غریبُم
«‌مسجد بوشهریا‌» زیر علَمُم سنج دمام می‌زِنه، ویلون
 کلیسا لِبِ یه پَـرَّم‌، زنگ میزنه ویلون
دوچرخه‌های «‌بیست‌وهشتی‌» که از کنار پلیتا می‌رفتن سرِ کارُ
وُ ئی گونی‌های تیکه پاره مال شهیدا
که خدا می‌دونه هر کدومشون کجای دل کی می‌خواد بیفته
بیفته عینِ خُمپاره ترکش بزنه به اونایی که یادشون رفته
پنکه
یه پنکه‌ای که زیر خَمسه‌خَمسه
با جونش می‌چرخید و بازی می‌کرد
قربون آبودان که همه چیاش آبودانیه
مو با ئی همه پیچ و مُهرۀ انگلیسی که تو تِـنِـمه
                                              بِچه نافِ پالایشگام
میدون طَیِّب/ آخِرِ خیابون سیاحی/ نبش بیست‌متری

سایه‌م افتاده رو خونه شرکتی‌یا
ایقد می‌چرخُم که بیلرسوتای خسه و خیس
                                    دلشون خُنک بشه
زِینو‌... زِینو‌... بخونُم بزنُم به شرجی
                               بریم تو نخلا
زلف زِنامونِ ول کنیم تو هوای دِمِت گرم

سایه‌م افتاده رو قبرا
                     سینما
می‌چرخُم مِثِ سینه‌زنی
گردِ خاکسݧݨݨّـونو می‌فرسݨݨݨّـم پشت پرده‌هایی که دسّاش
نذاشتن حرف گـوَزنا تموم بشه رو پردۀ سینما

پنکه فاتحه نبلده
وِلی او عامویی که تو مو هی پیچ و تابُم می‌ده‌، می‌گه:
بچرخ
بغض پنکه، یه بغض دیگن‌، کُـکا
ولی فوگورات بگیرتشون
اگه با سیمای بی‌سیم‌شون
اتصالی بندازن تو زندگیم

به وِلای علی
یه پنکه‌ای بود
که وختی اعصابش خِراب می‌شد
سیماش قاطی می‌کرد
دس می‌پِـروند‌، کلّه می‌پِـروند
تیکّه می‌پِـروند:
خوشگله‌، زیر پنکه نِشین که تیکّه‌تیکّت می‌کنه
هنو یه جو غیرت تو پر و بالُم مونده
که وختی می‌چرخُم شبیه قِرتی‌یا  نِشُم
مو یه پنکه انگلیسیُم
خِـلاص
پاشِم برِسه هَسّݧݧݨݨُـم
خِلاف!

آه‌! دخیلت یا سید عباس‌!
جیر‌جیری که تو چرخ‌دنده‌هامه
همو سرفه‌های خُشکیه که شیمیایی
تو آخرین چرخی که زدن
بِـغِـل یه ساک برزنتی زِدݫݫݫݭِشون زمین‌گیر شدن
عینهو مو که دارُم می‌چرخُم می‌اُفـتُـم می‌گیرُم به خِرابه‌ها
دخیلت
ئی پنکهِ
تنها پهلوونیه که بی خالکوبی می‌چرخه
سىݔݧݨّـد‌! دلی که پر باروته
حرفاش معرکه نیسّن بِراش پنزاری بندازن

آخرش گندش مِثِ دود می‌زنه بالا
تریاکی‌یا، دارن به آسمون نیگا می‌کنن
یه ستاره تو آسمونِ خدا بود
که حالا داره مِثِ یه پنکه سوسو می‌زِنه
می‌شینن می‌کِشن
نقشه
چاقو
دس می‌کشن تو یه شب مهتابی که ماهِش مُـنُـم

ئی چرخ آخرم به سلامتی اونایی که شورش در آوُردَن
شهرشون که تابسّون یه زخمِ وُ آبشون نِمَک 
اشک شور، زخم چش می‌سوزونه کُـکا!
ئی تیکّۀ دشتی بُخون 
چرخیدن تو خونـِمه که به لِبُم رسیده

می‌خوام شورشِ در بیارُم
مِثِ یه دعوا ناموسی بچرخُم غیرتی
بریزم تو لینِ یک
یَــزلــِه بشه با چُماقا وُ چاقوا وُ تفنگا...
خدا رحمت کنه مرده‌هاتونِه که هر کیش یه جا خاکه
مُنَم خونوادِمـِه از دس دادُم
خیلی پنکه بودیم تو خونه‌ها
هیشکی مانِ از زیر آوار نِکشید بیرون
لاله هم نِکشیدن برامون تو روزنامه‌هاشون

خدای محمد کنه
یه روزی
ئی بچه کوچیکا یه مرغ هوا بسازن
اسمشِ بذارن پنکه انگلیسی
اوقد بِـش نخ  بدَن تا از او بالاها
برقصه برا عشقمون یه توپه وُ زمینِ خاکی
سینما و لینِ یک‌، بِـرِیم وُ تانکی
آتیشا تو دَلّـه‌ها پاتوق شب بود
جوک می‌گفتیم بِــرا هم خنده رو لب بود
شرجی‌یا، شیرجه تو شط شِنو می‌کِردیم
خودمونِ توی آب ولو می کِـردیم
بمبو بمبو‌، هِـلِـه با ضرب و تیمپو
می‌خوندیم بندری با سیا سَمبو
مو حق داشتُـم یکی پیدا بشه ازُم یه فیلم مستند بسازه
آبودانو ببرم دور دنیا بگردونم...

ولی خُ یه روزی
ئی بچه کوچیکا
خدای محمد
یه مرغِ هوا...
داغونم کُـکا
داغونم کُـکا...
 

(۳)
[میدان آزادی]
من آزادی‌ام 
آغوشم از چهارسو باز است         به‌سوی وطنم
و هر کسی که در این جهان به آزادی فکر می‌کند
جیک‌جیکی‌ست که در طاق نصرت من لانه کرده است
و هر کسی که در این جهان به آزادی فکر می‌کند
من               میدان او هستم
علی‌الخصوص این دبیر جوان 
که دارد با یک وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومی
از جاده‌‌ی مخصوص کرج 
به‌ سمت میدان آزادی فکر می‌کند

در این غروب که در صبح غروب است
که در ظهر غروب است
که در عصر غروب است 
و در غروب غروب است
و در شب غروب است
سایه‌روشنی خورده‌ام از سیاهی و سرخی      که نپرس
برج‌هایی که از من مرتفع‌ترند           فقط برج‌اند
میدان‌هایی که از من میدان‌ترند    فقط میدان‌اند
این منم که آزادی‌ام

مسافران شهرستانی با آزادی عکس می‌گیرند      می‌روند
رانندگان تاکسی‌ها مرا دور می‌زنند    بوق می‌زنند    می‌روند
روشنفکرانی که در کافه‌ها قرار می‌گذارند 
درباره‌ی معماری من حرف می‌زنند      می‌روند
علی‌الخصوص که در اطراف من پلیس راهنمایی‌و‌رانندگی هست
بالای سرم هلیکوپترهایی 
می‌چرخند که هیچ شباهتی به پرواز پرندگان ندارند 
مثل این رنگ سبز 
که تکه‌تکه و قبلن در اطراف من چمن بود
و دیگر نمی‌خواهد که به چمن برگردد     از خون
و یادم هست یک روز یک رئیس‌جمهور بر بام من از من با مردم من حرف زد
در حالی که آزادی    در ارتفاع خود ایستاده بود
آه، ای هوای آلوده‌ی تهران
رنگ سفید مرا به من پس بده 

در این غروب 
چرا به من نمی‌رسد این دبیر جوان؟
در این غروب 
چرا این وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومی 
             این‌قدر کُند حرکت می‌کند؟
 

(۴)
یکی از دلایل این شعر
چیزی‌ست که در آن گوشه‌ی خیابان می‌بینم
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ، میﺭﻭﻧﺪ، تیغ نیستند؛
ﭘﺲ ﻣﻦ ﭼﺮﺍ ﺗﮑﻪ‌ﺗﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﻡ؟
ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﺐ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻮﺭ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮﯾﻢ
ﺗﯿﻎﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩهﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ
ﺍصلن ﻣﻦ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺩﻭ ﻟﻨﮕﻪﯼ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻟﻨﮕﻪﯼ ﺗﯿﻎ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟
ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺮﻡ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻮﯼ ﻣﻌﺸﻮﻕ
ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭهﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺗﯿﻎ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﺮﺍﺷﯽﺍﻧﺪ.
ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﭼﻤﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻭﻃﻨﻢ ﺑﻮﺩ
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺧﻮن ﮐﻪ ﻣﯽﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭ ﺁﺭﻭﺍﺭهﯼ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ
ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩﯼ ﻣﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺑﻪ ﺗﯿﻎ
ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻓﺼﻞ ﺗﺨﻢﺭﯾﺰﯼ ﺗﯿﻎ ﺗﻮﺳﻂ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭﻡ
ﺻﻮﺭﺕ ﻓﻠﮑﯽ ﻣﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻧﺶ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩهﺍﻧﺪ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻗﻄﺮهﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺗﯿﻎ ﺑﻮد
ﺑﺮﮒ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺮﮒ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪﯼ ﺑﺮﻑ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻫﺮ ﺁﺟﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻧﯽ ﺭﺍ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﻭ ﺧﻂ ﺑﻨﻮﺷﺖ
ﻧﻮﺷﺖ:
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺁﺑﺪﯾﺪﻩ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ستیغ ﮐﻮﻩ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻐﻪﯼ ﺁﺟﺮ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻐﻪی ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻥ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﻦ ﻧﺎﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ فارسی ﭼﯿﺴﺖ؟
...
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﺭﻭﺯﯼ
ﺟﻮﺟﻪﺗﯿﻐﯽ ﻏﻠﺘﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ‌ی ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ و ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍه ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﯿﻎﻫﺎ
ﺭﻭﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﮐﺮﺩهﺍﻧﺪ.
 

(۵)
پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
از جناق سینه‌ی ما رد شده بود
از استخوان ترقوه‌ی کتف‌های ما رد شده بود
از سرخرگ قلب‌های ما رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلویش بود
ما
به شکل میدان در میدان‌ها حلقه زدیم
ما
به شکل خیابان در خیابان‌ها راه رفتیم
و حرف‌هایمان به شکل کوچه‌های فرعی بود
از درهای باز خانه‌های کوچه‌های فرعی رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی درها بود
گلوله شاهنامه‌ی میدان فردوسی را سوراخ کرده بود
دیوار صوتی انقلاب میدان را شکسته بود
کمانه کرده بود به دیواره‌ی میدان آزادی
پرنده‌های بومی
اوج گرفته بودند تا آسمان بلندتری را نشان بدهند
گلوله از پر پرندگان رد شده بود
باد
خودش را می‌برد به جاهای دیگری تا نسیم ملایم‌تری باشد
گلوله گُرده‌ی باد را سوراخ کرده بود
ابر
داشت خویشتن را در آسمان تهران به جای دیگری برای باران می‌برد
گلوله از توده‌ی ابر رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی ابرها بود
مطلق بود
گلوله‌ی مطلق از گلوله رد شده بود
وی
در بعلاوه ی دوربین تک تیرانداز
نمی‌توانست بفهمد؛ گلوله می‌تواند که گلوله نباشد
پس با نگاهی به قفایش
پس دور می‌شد از تک تیرانداز و از ما رد می شد
پس نمی‌توانست اثبات کند که شلیک شده است
درست خورده بود توی بغض توی گلو
از بلندگوی دستی فروشنده‌ی دوره‌گرد رد شده بود گلوله
از قرآن‌های جیبی رد شده بود گلوله
خلاف مسیر متروی تهران در حرکت بود گلوله
از تیشرت‌های جوان
از پیشانی‌بندهای سبزی که روزی با وی خاکریز مشترکی داشتند رد شده بود
گلوله از خط مقدم به پشت جبهه‌ها می‌رفت
از آمبولانس‌های مجروحین و زخم‌های باند پیچی شده
از دست‌های مصنوعی که بالاخره توانستند خودشان را مشت کنند رد شده بود گلوله
از صندوق کمک‌های مردمی رد شده بود
کمانه کرده بود به اخذ رأی
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی رأی بود
این گلوله است که در خودش می‌چرخد و می‌پیچد و راه‌های خودش را می‌درد و در سرب داغ خودش می‌سوزد و جهان در مقابل چشمش دهان تو بود
درست خورده بود توی بغضی که توی دهانت بود
از غیب آمده بود و در ملاءعام به غیب می‌رفت
ملاءعام کد ملی داشت
ملاءعام در ورزش همگانی تمرین راهپیمایی خانوادگی داشت
ملاءعام قسط بانک می‌داد
ملاءعام کارمندانی بودند که توضیح‌المسائل خوانده بودند
ملاءعام حجاب اسلامی را رعایت کرده بود
ملاءعام مشتی محکم بر دهان دشمن بود
ملاءعام حامی مظلومان جهان بود
گلوله از لب‌های تشنه‌ی حامیان مظلومان جهان رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی آب بود
مردم در صحنه بودند
مسئولین در صحنه بودند
دشمنان در صحنه بودند
اراذلیون و اوباشیون
گلوله از صحنه‌ای که مردم در آن بودند رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی صحنه بود
وی
می‌توانست مکث کند
وی
می‌توانست خودش را در یک قدمی گلویش به زمین بزند
می‌توانست همان تک تیری باشد
که در هیچ جنگی شلیک نشد
فشنگی که به یادگار به گردن دوست و دشمن آویزان است
گلوله درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی دوست و دشمن بود
پروردگارا!
این نبود که این گلوله این بغض را اینگونه در این گلو بشکند
پروردگارا!
اینجا تهران است
و خون به خونین‌ترین شکل خون
پایتخت خون
پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
پروردگارا!
این شعر
در یکی از کوچه‌های فرعی آبادان سروده شده است
گلوله
درست خورد توی شعری که توی گلوی آبادان بود.
 

(۶)
بگویم 
سرمه می‌خوری برایت بیاورند
دو قطره اسید برای پای چشم‌هایت
دستبند دوست داری که دیگر مرتکب عملیاتی کردن خودت نشوی؟
گفته بودی قلب
تنهاترین و بزرگترین سلول عاشق است
این سلول در طول دادگاه
به شکل قلب برای تو طراحی شده است
زندگی در قلب خوب است؟
با قلم و کاغذی که خواستی مخالفت شده است
کتاب دوست داری بنویسم برایت بیاورند؟
چرا اعتراف نکردی که زندگی نکردی؟
کاغذ و قلم بگویم برایت بیاورند؟
دوست داری؟
 

(۷)
[همین‌ها]
همین سقف که بر بالای سرم ایستاده است
اگر که زانو بزند روی دنده‌های من؟!
همین گوشی
اگر که در این دقیقه زنگ بزند
و این آدم‌هایی که روی سیم‌های زندگی‌ام جریان دارند
با سر و صدا از گوشی بریزند توی اتاق...؟!
تاکسی‌ها هر لحظه قصد سانحه دارند
من فقط عابری پیاده بودم
همین خیابان، همین عابران پیاده که در سلام از آنها چراغم سبزتر بود
این قریب به یقین
مرگ انداخته به جانْ، به جانِ همین اتفاق‌ها
پس یعنی راست است
که من به دست یک کدامتان به قتل می‌رسم!؟
از همین لحظه که دارم تک به تکتان را حدس می‌زنم
یعنی همیشه امکان دارد
دستی آشنا به شقیقه‌ی این پنجره شلیک کند
یعنی هستید کسانی که به من زنگ بزنند و از گوشی سوسک پخش کنند
که اصحاب سگ را ول کنند، گاز بزنند به زخم شاعر
و من آه بکشم به شهادت هاری‌ها
تاریکی در تاریکی در آبادان زندگی کردم
نور لیزری انداختند توی مردمکم.
 

(۸)
از باد برایتان بگویم؛
به آنها بگو اگر دو دست مرا ببرند
بدون دو دست در را برویشان می‌بندم
از ابر برایتان بگویم؛
به آنها بگو
به هنگام اشک چشم از نگاه شما نمی‌خواهم
از کوه برایتان بگویم؛
بگو برای ایستادن
پاهایم را از دستان شما نمی‌گیرم
از ولد زن برایتان بگویم؛
به آنها گفتم:
به اطرافتان خوب نگاه کنید
به باد
به ابر
و کوهی که از هر طرف که می روید
کوه است.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
www.meshkipublication.com
www.m-bibak.blogfa.com
www.cafecatharsis.ir
www.shahrgon.com
www.vaznedonya.ir
www.iranketab.ir
@Kooroshkarampour
و...

زانا کوردستانی
۲۴ تیر ۰۴ ، ۰۲:۵۸

فخرالدین احمدی سوادکوهی

استاد "فخرالدین احمدی سوادکوهی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲ دی ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهر زیراب در شهرستان سوادکوه، است.

 

فخرالدین احمدی سوادکوهی

استاد "فخرالدین احمدی سوادکوهی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲ دی ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهر زیراب در شهرستان سوادکوه، است.
کودکی تا جوانی‌اش با فقر گذشت. کارگری می‌کرد. سیگار فروشی، شربت فروشی و شاگرد بنایی نیز انجام داده بود.
سال ۱۳۷۳. به خدمت سربازی رفته و بعد از اتمام، مطالعات و فعالیت ادبی خودش را جدی گرفت و بطور حرفه‌ای فعالیت ادبی‌اش را آغاز کرد.
از سال ۱۳۷۹، فعالیت مطبوعاتی‌اش را نیز شروع کرد.
وی سال ۱۳۹۳، شش اثر توسط انتشارات دانشیاران ایران به چاپ رساند که بازتاب گسترده‌ای داشت. همان سال فعال‌ترین نویسنده انتخاب می‌شود. سال ۱۳۹۴ کتاب بعدی خود "شهر من، زیراب" را توسط همان انتشارات به چاپ رساند. که بی‌شک بهترین کتاب وی می‌باشد. این کتاب به تاریخ دو نسل از این شهر اشاره دارد که رو به فراموشی بود.

دیگر آثار سوادکوهی به شرح ذیل می‌باشد:
- شوکا نباید بمیرد (مجموعه داستان کوتاه)
- آدم‌های توی مه (داستان بلند)
- طبل، باران، بابا (داستان بلند)
- کاغذهای خط خطی (گزیده گویی)
- برترین سخن‌ها (سخنان بزرگان جهان)
- چمدانی پر از دلتنگی (مجموعه شعر)
- شهر من، زیراب (منظومه‌ی بلند)
- جاده‌ی ناتمام (مجموعه داستان کوتاه)
- تمام اقیانوس بوی گل می‌دهد
- شعر قاتل من است
- دنیا روی ویلچر
- دروغ‌های حقیقی
- چند قدم زندگی
- کاغذهای خط خطی
- انقلابی‌ترین سخن‌ها ۱ و ۲
- آدم‌های توی مه
- آواز پرنده‌ی بی‌سر
- من کارگران‌ام
و...
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
چراغ‌ها را خاموش می‌کنم
برای روشنائی جهان
چشم‌هایت کافی‌ست.

(۲)
در بهار
حسرت آواز پرنده‌ای را نمی‌خورم
صدایت
برای تمام بهار
              کفایت می‌کند.

(۳)
ماه
یک آه بود
برخواسته از قلب خسته­‌ام
که سنجاق به آسمان­اش کردم
تا همیشه
پیش چشمانت باشد و
ببینی
کبودی دلم را.

(۴)
پلک‌هایت
وقتی فرو می‌افتد
من،
چقدر تاریک می‌شوم!!

(۵)
دیکتاتورها
تصیم‌شان برای کشتن عوض نمی‌شود
فقط شیوه‌ی کشتن
کمی نگران‌شان می‌کند.
هر دیکتاتور
موشکی در جیب‌اش دارد
و هر موشک
گاهی انفجار با خود می‌برد
گاهی ویروسی مرگبارتر
و مردم جایی شبیه غزه
هرگز نفهمیدند
چرا
به شیوه‌های مختلف
حق ندارند زندگی کنند؟!

(۶)
اسکلت‌های پوکیده‌ی زندگی
به دردمان نخورده است
و به دردِ زندگی خورده‌ایم
باور کنید
زیستن برای ما درد دارد

این‌که
تمام خاطرات‌مان را
خودمان را
کارگری‌مان را
به دوش باید بکشیم
تا آن‌جایی که نمی‌دانیم کجاست

اما روزی
از دایره‌ی زندگی
می‌زنیم بیرون
سرازیر می‌شویم در عصیان
و مست به تماشای جهان می‌نشینیم.

(۷)
در همه‌ی فصل‌ها
یک آدم برفی دارم.

گونی های آرد را
وقتی برای نانوایی‌ها خالی می‌کند
پدرم،
آدم برفی خسته و غمگینی می‌شود
که هر غروب
در صف
باز به او نان نمی‌رسد.

(۸)
در کودکی
وقتی کارگرم کردند
بیل
خودکار بزرگی بود
در دست‌های کوچک من
که هرگز زورم نرسید
بنویسم
-بابا نان داد.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://ketabnak.com/persons/7928
http://payabook.com/News/1709
@Honare_Eterazi
@fakhredin9162
و...

زانا کوردستانی
۲۳ تیر ۰۴ ، ۰۲:۳۷

سعدی یوسف

زنده‌یاد "سعدی یوسف"، شاعر و نویسنده‌ی عراقی، زاده‌ی سال ۱۹۳۴ میلادی، در روستای البقیع از توابعِ شهرِ بصره است.

 

سعدی یوسف

زنده‌یاد "سعدی یوسف"، شاعر و نویسنده‌ی عراقی، زاده‌ی سال ۱۹۳۴ میلادی، در روستای البقیع از توابعِ شهرِ بصره است.
وی در سال ۱۹۵۴ میلادی، در بغداد تحصیل در رشته‌ی ادبیات عربی را به پایان رساند، و به عنوان معلم مشغول به کار شد و سپس به عنوان خبرنگار ادبی به فعالیت پرداخت و بیش‌تر عمر خود را صرف نوشتن کرد.
از جمله مجموعه‌ شعرهای مهم این شاعر به «شعرهای نمایان» و «درختان ایتاکا» می‌توان اشاره کرد.
یوسف همچنین آثار بسیاری از نویسندگان و شاعران نامداری چون فدریکو گارسیا لورکا، والت ویتمن، کنستانتین کاوافی و یانیس ریتسوس را به زبان عربی ترجمه کرد و شعرهای خودش نیز به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی ترجمه شده‌اند.
سعدی یوسف دستی هم در دنیای سیاست داشت و به واسطه‌ی دیدگاه‌هایش سال‌ها در تبعید در انگلیس زندگی کرد.
او در اعتراض به حمایت حزب کمونیست عراق از حمله‌ی نظامی آمریکا در سال ۲۰۰۳ میلادی، خود را «آخرین کمونیست» نامید و یک دفتر شعر هم به همین نام در ۲۰۰۷ منتشر کرد.
در سال ۲۰۰۴ میلادی، جایزه‌ی شعر الاویس را برد، اما او پس از انتقاد او از شیخ زاید بن آل نهیان، حاکم امارات متحده عربی، این جایزه از او پس گرفته شد. یک سال بعد جایزه‌ی بین‌المللی ایتالیا را به عنوان بهترین ادیب خارجی به دست آورد.
وی پس از مدت‌ها مبارزه با بیماری سرطان ریه، در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۱ میلادی، در خانه‌ی خود در حومه‌ی لندن از دنیا رفت.
 

◇ کتاب‌شناسی:
از وی حدود ۷۰ عنوان کتاب (تألیف و ترجمه) منتشر شده است:
- ۵۱ قصیده (بغداد ۱۹۵۹)
-  ترانه‌ای نه برای دیگران (۱۹۵۴)
- ستاره و خاکستر (۱۹۶۱)
- قصیده‌ای دیدنی (بیروت ۱۹۶۵)
- حکایت دزد دریایی (بغداد، ۱۹۵۲)
- گزیده‌های از ادبیات نوین بصره (بصره، ۱۹۶۱)
- قصاید مرعیه (۱۹۶۹)
- لخدر بن یوسف و دغدغه‌هایش (۱۹۷۱)
- درختان ایتاکا (۱۹۹۲)
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[آمریکا، آمریکا]
من هم عاشق شلوار جین و موسیقی جاز و جزیره‌ی گنج     
و طوطی جان سیلور و بالکن‌های نیو اورلئانز هستم.
من هم مارک تواین و کشتی بخار رودخانه می‌سی‌سی‌پی و
سگ‌های آبراهام لینکلن را دوست دارم.
من عاشق مزارع گندم و ذرت و بوی تنباکوی ویرجینیا هستم.
اما من آمریکایی نیستم.
آیا این برای هواپیمای فانتوم کافی است که مرا به عصر برگرداند؟
آمریکا:
بیا هدیه‌هایمان را عوض کنیم. سیگارهای قاچاقت را بردار
و به ما سیب‌زمینی بده.
هفت تیر جیمز باند را بردار
و خنده‌های نخودی مریلین مونرو را به ما بده.
سرنگ‌ هرویین زیر درخت را بردار
و به ما واکسن‌ها را بده
اوزالیدهای‌تان برای زندان‌های الگویتان را بردار
و به ما خانه‌های روستایی بده
کتاب‌های میسیونرهایت را ببر
و به کاغذ بده تا شعرهایی بنویسیم و بدنامت کنیم..
چیزی را که نداری بردار
و چیزهایی را که ما داریم بردار.
راه‌راه‌های پرچمت را بردار
و ستاره‌هایش را به ما بده.
ریش مجاهدین افغانی را بردار
و به ما ریش والت ویتمنِ سرشار از پروانه‌ها را بده.
صدام حسین را بردار
و آبراهام لینکلن را به ما نده
یا کسی را به ما نده.
...
ما گروگان نیستیم آمریکا
و سربازانت، سربازان خدا نیستند...
ما آدم‌های فقیری هستیم، خدای ما سرزمین خدایان غرق شده است،

خدایان گاو نر
خدایان آتش
خدایان اندوهی که خاک رس و خون را
در یک ترانه درهم می‌آمیزد...
ما فقیر هستیم، خدای ما، خدای فقراست
که از استخوان‌های دنده‌ی کشاورزان بیرون می‌آید
که گرسنه هستند
و سرزنده
و سرشان را بالا نگه می‌دارد...

آمریکا ما مرده‌ایم.
بگذار سربازانت بیایند.
هر کسی را که یک انسان را می‌کشد، بگذار زنده‌اش کند.
ما غرق‌شدگانیم، بانوی عزیز.
ما غرق‌شدگانیم.
بگذار آب بیاید.
 

(۲)
[اوه نوستالژیا: دشمن من]
ما سی سال است که با هم بوده‌ایم.
ما مثل دو دزد در سفری همدیگر را می‌بینیم
که جزییاتش کاملاً پنهان است.
با عبور از هر ایستگاه
تعداد واگن‌های قطار کم می‌شود
نور کمرنگ‌تر می‌شود
اما صندلی چوبی تو، که همه‌ی قطارها را اشغال کرده،
هنوز دوستان باوفایش را دارد.
حکاکی سال‌ها
طرح‌های گچی
دوربین‌هایی که هیچ‌کس به یاد نمی‌آورد،
چهره‌ها
و درختانی که در خاک می‌افتند؛
برای یک لحظه
نگاهی به تو انداختم
بعد نفس‌نفس‌زنان به آخرین واگنی می‌دوم
که بسیار دور از توست
...
گفتم: جاده، طولانی است.
نان و یک تکه پنیرم را از ساکم بیرون آوردم.
دیدم که چشم بر من داشتی، این‌گونه
نان و پنیرم را تقسیم کردیم!چطور پیدایم کردی؟
مثل یک شاهین پریدی روی من؟
گوش کن:
من ده‌ها هزار مایل را سفر نکردم،
در کشورهای زیادی پرسه نزدم،
راه‌های زیادی را نمی‌شناختم
چنان‌که توانستی حالا بیایی، گنجینه‌ام را بدزدی،
و مرا به دام انداختی.
حالا از روی صندلی‌ات پاشو و از قطار برو بیرون،
قطار من پس از این ایستگاه با سرعت پیش خواهد رفت
پس برو بیرون
و بگذار من بروم
به جایی که هیچ قطاری توقف نخواهد کرد.
 

(۳)
[مکالمه]
وقتی که بادهای پاییزی در تپه‌های مجاور
ناله می‌کردند
او گفت:
دوست من
آیا ما دو صخره هستیم؟
چندوقت به چندوقت بادها ناله کرده‌اند؟
چندوقت به چندوقت گرفتار سرما و آسیب شده‌ایم؟
چندوقت به چندوقت ما شرط‌هایمان را باخته‌ایم؟
...
گفتم: اندوهگین نشو.
ما چشم زمان هستیم.
 

(۴)
تنها از پشتِ پنجره خیره‌خیره نگاه می‌کنم
نمی‌توانم فکر کنم 
به دوردست ها خیره شده‌ام
ابرها سیاه‌اند 
ابرهای سیاه چنان از طریقِ پنجره وارد می‌شوند 
گویی که من در فضای باز هست‌ام
راه می‌یابند به دل‌ام، ابرها و غم‌ها...
به‌راستی که اندوه همانندِ آب است! 
چشمان‌ام را بسته‌اند 
همانا من او را می‌بینم
مژه‌های‌اش، نور را و کتاب‌هایی که عطرشان را از دست داده‌اند 
همانا من صدای جاری‌اش را لمس می‌کنم...
که از چشمه‌یی عمیق می‌آید!
تو مرا گم کردی ای دوست من
در ابری سیاه 
که حتا برق‌اش هم سیاه است
ای ستاره‌ی عزیز! 
من چشمان‌ام را هم‌چنان می‌بندم 
تا ترانه‌یی بسرایم که تو را ببیند 
ای ستاره‌ی عزیز! 
ای آبادیِ میانِ بیابان‌ها!
همانا چشمان‌ات همانندِ دو گل 
هم‌چنان بر بالاپوشِ من می‌تپند!
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۵)
آهسته‌تر از یک فیل که در آب فرو می‌رود
آسانسور پایین می‌رود... 
در باز می‌شود...
در بسته می‌شود... 
بی‌گمان دنیا همان دنیاست... 
اما بوی باروت
در آسانسور 
و مردِ مقتول
برای مدتِ طولانی در طبقه‌ی بالایی خواهند ماند!...
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۶)
اتاق‌های چهاردری
و بالکن و چراغ و سفال و بالش... 
تو می‌گویی: «خانه مال ماست».
اما... 
مگر پرنده‌یی که از آن بالا کوچ کرد
گفت:
این خانه‌ی ماست؟
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۷)
گفتیم: دنیای به‌تری خواهیم ساخت.
دنیایی که زیباتر باشد 
به ما اجازه ندادند که بپرسیم رؤیا کجاست؟ 
اما 
پرنده‌یی که رو به بالا پرواز کرد
محلِ مرگ رؤیاهای‌مان را نشان‌مان داد!
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۸)
[میزی برای پرنده‌گان و سنجاب‌ها]
برای سنجاب
امروز اولین بهار است 
یعنی اولین روزی‌ست که کُتی تو را سنگین نمی‌کند...
احساس می‌کنم از قله‌های نهاوند عطری می‌آید
از اعماقِ آن سرزمین 
با خودم گفتم: نان‌ام را تقسیم خواهم کرد
تا روزی‌ام برکت داشته باشد 
تا گنجشک‌ها و سنجاب از آن بخورند 
قالی‌چه‌ی علف را باز کردم
- نرم و خیس بود -
ورای پنجره‌ام پنهان شدم 
اولین سار آمد...
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۹)
[یک زن]
چگونه پا به پایش خواهم سود؟
کجا خواهمش دید
در کدام خیابانِ کدام شهر
سراغش را بگیرم؟

       اگر خانه‌اش را بیابم
       (فرض کن، چنین کنم)
       زنگ درش را خواهم نواخت آیا؟

       چگونه جوابش دهم؟

       چگونه نگاهی کنم در او؟

       چگونه جرعه جرعه بنوشم
       از انگشتانش شرابِ مقطر.

       چگونه سلامش دهم
       رنجِ این همه سال هموار کنم؟

       آخر، یکبار
       بیست سالی پیش
       در قطاری مصفا
       تمامِ شب بوسیده بودمش.
----------
* برگردان به فارسی: محمدرضا فرزاد

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.just-poem.blogfa.com
www.pourmohsen.com
www.seemorgh.com
www.honaronline.ir
https://t.me/darvagmagezine
و...
 

زانا کوردستانی
۲۲ تیر ۰۴ ، ۰۲:۳۰

مریوان حلبچه‌ای

آقای "مریوان رحیم" مشهور به "مریوان حلبچه‌ای"، مترجم، نویسنده و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی هفتم شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در حلبچه است.

 

مریوان حلبچه‌ای

آقای "مریوان رحیم" مشهور به "مریوان حلبچه‌ای"، مترجم، نویسنده و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی هفتم شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در حلبچه است.
وی که وی گاه با نویسنده دیگری به همین نام اشتباه گرفته می‌شود، آثار بسیاری را، از فارسی به کُردی و کُردی به فارسی ترجمه کرده‌ است، که بیشتر آنها او در حوز‌ه‌ی ادبیات معاصر می‌باشد.
او در هفت سالگی و در پی بمباران شیمیایی حلبچه توسط "صدام حسین"، به همراه خانواده در کنار انبوه همشهریانش که از بمباران شیمیایی جان سالم به در برده بودند به ایران آمد. چند ماە در بیمارستان‌های تهران تحت مداوا بود. پس از بهبودی مدتی به کرمانشاه و سپس به تهران نقل مکان کرد. وی فارغ‌التحصیل رشته‌ی علوم ارتباطات گرایش روزنامه‌نگاری است و هم اکنون دانشجوی کارشناسی ارشد علوم انسانی دانشگاه علوم تحقیقات تهران است.
او طی سال‌های متمادی حضورش در ایران با بسیاری از چهره‌های سرشناس ادبیات ایران اعم از شاعران، نویسندگان، مترجمان و اهالی سینما و تئاتر در ارتباط نزدیک بوده و تاکنون آثار بسیار زیادی از ادبیات فارسی را که در ذیل به آنها اشاره خواهد شد به کُردی ترجمه کرده است؛ به گونه‌ای که می‌توان او را پرکارترین مترجم آثار ادبیات فارسی به دیگر زبان‌ها دانست.
همچنین وی مدیر مسئول مجله‌ی کُردی "گلاویژ نو" است، که یک مجله فرهنگی ادبی است و تاکنون ۸۰ شماره از این مجله منتشر شده است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ کتاب‌شناسی:
□ ترجمه کُردی به فارسی:
- رمان حصار و سگ‌های پدرم - شیرزاد حسن - نشر چشمه - ۱۳۸۲ - چاپ چهارم نشر نیماژ
ـ‌ مجموعه داستان لامارتین - فرهاد پیربال ـ نشر ویستار - ۱۳۸۳
- مجموعه داستان مار و پله - فرهاد پیربال- نشر نی - ۱۳۸۵
- رمان سانتاگو دی کامپوستلا - فرهاد پیربال - نشر ثالث
- رمان آخرین انار دنیا - بختیار علی - نشر ثالث - ۱۳۹۳
- رمان غروب پروانه - بختیار علی - نشر نیماژ - ۱۳۹۴
- رمان عمویم جمشیدخان که باد همیشه او را با خود می‌برد - بختیار علی
- رمان شهر موسیقیدان‌های سفید - بختیار علی - نشر ثالث
- عاشقانه‌های جنگ و صلح - گزیده شعر فرهاد پیربال - نشر نیماژ
- عاشقانه‌های شیرکو بی‌کس - مقالات، گفتگوها وگزیده اشعار شیرکو بی‌کس - نشر نیماژ
- رمان دریاس و جسدها - بختیار علی - نشر ثالث
ـ مجموعه داستان خداحافظ دلدادگی ـ شیرزاد حسن - نشر ثالث - چاپ چهارم
-‌ مجموعه داستان حاشیه نشینان اروپا - فرهاد پیربال - نشر ثالث - چاپ چهارم
- مرثیه‌ی حلبچه - شعر - رفیق صابر - نشر آهنگ‌ دیگر - چاپ ۱۳۸۶
- عاشقانه‌های لطیف هلمت - گزیده‌ی اشعار لطیف هلمت ـ نشر نیماژ
- عاشقانه‌های رفیق صابر - گزیده‌ی اشعار رفیق صابر - نشر ثالث
- خندە غمگین‌ترت می‌کند - بختیار علی - نشر ثالث - چاپ هفتم
- تصاحب تاریکی - بختیار علی - نشر ثالث
- خانە گربەها - هیوا قادر - نشرثالث - چاپ پنجم
- سقوط آسمان‌ها - جبار جمال غریب - نشر ثالث
- بندر فیلی - بختیار علی - رمان - نشرثالث
- به دوزخ ای بی‌گناهان - بختیار علی - نشر ثالث - چاپ سوم
- رویای مردان ایرانی - ماردین ابراهیم - نشر چشمە
و...

□ ترجمه فارسی به کُردی:
- چهار صندوق - بهرام بیضایی - نمایشنامه
- چوب به دستان ورزیل - غلامحسین ساعدی - نمایشنامه
- به کدام گناه ما را کشتید - عبدالحی شماسی - نمایشنامه
- چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید - گزیده شعر سهراب سپهری به همراه مقالاتی درباره‌ی اشعار و زندگی شاعر
- من فقط سفیدی اسب را گریستم - گزیده‌ی شعر احمدرضا احمدی
- پنجاه و سه ترانه عاشقانه - شمس لنگرودی
- باغبان جهنم - شمس لنگرودی
- ملاح خیابان‌ها - شمس لنگرودی
- خشکسالی و دروغ - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- یک دقیقه سکوت - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- زمستان ۶۶ - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- ماه در آب - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- گل‌های شمعدانی - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- رقص کاغذ پاره‌ها - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- برلین - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- نوشتن در تاریکی - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- مصاحبه - محمد رحمانیان
- خرده جنایت‌های زناشویی - اریک امانوئل اشمیت
- داستان خرس‌های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که معشوقه‌ای در فرانکفورت داشت - ماتئی ویسنی یک
- پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی - ماتئی ویسنی یک
- برای خرید که نباید پول پرداخت - داریو فو
- رابطه‌ باز زن و شوهری - داریو فو و فرانکا رامه
- همه دزدها که دزد نیستند - داریو فو
- روز از نو روزی از نو - داریو فو
- زندگی یک هنرمند - ژان آنوی
- مرگ در می‌زند - وودی آلن
- مجرد‌ها - دیوید فوئنکینو
- اناکارنینا - آرش عباسی
- سقراط  - محمدرضا نعیمی
- دردسرهای مرد مردە - کامران شهلایی
- حرفەای‌ها
- روبینسون وکروزو - نینادینترونا - جیاکوموراویچیو
- دروغ - فلوریان زلر
- اولئانا - دیویدممت
- کمدی هنر در تئاتر - ادوارد دفیلیپو
- هنر- یاسمینا رضا
- خدای کشتار - یاسمینا رضا
- مرگ من روزی - گزیده‌ی اشعار فروغ فرخزاد شامل کتاب‌های تولد دیگر، ایمان بیاوریم با آغاز فصل سرد، به همراه گفتگو و مقالاتی درباره اشعار و زندگی شاعر
- برهنه باید زیر باران رفت - گزیده‌ی چهار کتاب از هشت کتاب، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ماهیچ، ما نگاە - شعر سهراب سپهری به همراه مقالاتی درباره اشعار و زندگی شاعر
- زن، تاریکی، کلمات - حافظ موسوی
- سطرهای پنهانی - حافظ موسوی
ـ خرده‌ریز خاطرات و شعرهای خاورمیانه - حافظ موسوی
ـ اگر عاشق نباشیم می‌میریم - گزیده اشعار سیدعلی صالحی
ـ یک بسته سیگار در تبعید - غلامرضا بروسان
ـ مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است - غلامرضا بروسان
ـ رنگ‌های رفته دنیا - گروس عبدالملکیان
ـ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند - گروس عبدالملکیان
ـ حفره‌ها - گروس عبدالملکیان
- روز بخیر محبوب من - رسول یونان
- کنسرت در جهنم - رسول یونان
ـ من یک پسر بد بودم - رسول یونان
ـ پابرهنه تا صبح - گراناز موسوی
ـ زیبایی‌ام را پشت در می‌گذارم - آیدا عمیدی
ـ سوت زدن در تاریکی - شهاب مقربین
ـ خاطرات ماه، چاه، باغچه - افشین شاهرودی
ـ دهانم بوی گل مریم می‌دهد -  کیوان مهرگان
ـ رمان گاوخونی - جعفر مدرس صادقی
ـ رمان جیرجیرک - احمد غلامی
ـ مجموعه داستان ها کردن - پیمان هوشمندزاده
ـ مجموعه داستان آدم‌ها - احمد غلامی
ـ مجموعه داستان حتی وقتی می‌خندیم - فریبا وفی
ـ رمان مای نیم از لیلا - بیتا ملکوتی 
ـ رمان خاطرات محرمانە خانە وادگی - محمد قاسم زادە
ـ چهل سالگی - ناهید طباطبایی
و...
 

◇ جوایز و افتخارات ادبی:
مریوان حلبچه‌ای جوایز متعددی را کسب کرده است، که از جمله آن می‌توان گفت؛ جایزه‌‌ی قاره‌ای از بین قاره‌های آمریکای لاتین، اروپا، آسیا و آفریقا را از آن خود کرده است. اکنون نیز جزو راه‌یافتگان به لیست نهایی جایزه ملی منتقدان آمریکاست. علاوه‌ بر این نام او در لیست جهانی ۵۰ رمان قرن نیز قرار گرفته است.
از دیگر افتخارات او به قرار زیر است:
- برندە‌ی جایزە‌ی طلایی احمد هردی، بە عنوان بهترین مترجم سال اقلیم کردستان در سال ۲۰۱۱
- برنده‌ی جایزە‌ی بهترین مترجم سال ۲۰۲۰ از طرف نمایشگاە بین‌الملل کتاب سلیمانیه
- رئیس هیئت داوران بخش شعر جشنوارە‌ی بین‌الملل گلاویژ ۲۰۲۰ سلیمانیه
- برندە‌ی جایزە‌ی شهید معروف برزنجی(داستان‌نویس بزرگ کرد، که حزب بعث اعدامش کرد) در سال ۲۰۰۹  
- جایزە‌ی کانون نویسندگان کرد، برای ترجمه ادبی سال ۲۰۱۳
- جایزە‌ی کانون فرهنگی ادبیات ایران - تهران - ۲۰۱۷
- برنده‌ی جایزه‌ی یونسکوی جهانی به عنوان مترجم فعال و رابط بین دو فرهنگ در سال ۲۰۲۱
- رئیس هیات داوران بخش فیلمنامه کوتاە در جشنوارە‌ی بین‌المللی فیلم سلیمانیه ۲۰۱۶
- داور در جشنوارە بین‌الملل جشنوارە‌ی تئاتر سلیمانیه ۲۰۱۷
- جایزه‌ی ملی منتقدان آلمان در سال ۲۰۱۶.
و...
 

◇ بخش‌هایی از ترجمه‌های مریوان حلبچه‌ای:
(۱)
ظهر همان روز به ما دستور دادند به پایگاه برگردیم. از طریق بی سیم سعی کردم به آنها بفهمانم خطر بزرگی ما را تهدید می کند، اما آنها گفتند: «دستور از فرماندهی کل قواست.» من از این چرندیات چیزی نمی دانستم و در بی سیم جیغ کشیدم: «به فرماندهی کل بگویید بیاید با کون خودش از این تپه گه گرفته که می خواهد ما رویش کشته شویم دفاع کند.» مطمئن بودم کار ما در آن تپه ساخته است. دلم برای خودم نمی سوخت، دلم برای آن جوان هایی می سوخت که تازه یاد گرفته بودند رؤیا ببافند. یک ساعت بعد بی سیم زدند و گفتند: «اگر به پایگاه برنگردید حزب همه شما را اعدام خواهد کرد.» با صدای خسته و گریانی که از همه بی سیم های دنیا شنیده شود فریاد زدم: «شاشیدم به حزب.. شاش...» با چشمانی پر از اشک به پیشمرگه ها گفتم: «به من گوش کنید، حزب می خواهد همین جا همه ما را مثل سگ بکشد... همان طور که ما امشب اسرا را سر بریدیم، آنها هم می خواهند ما را سر ببرند . در این جنگ هیچ کس از دیگری شریف تر نیست. می فهمید. شما جنگ دیده اید... یک شب تو حمله می کنی، شب دیگر آنها...
امشب همه شما را خواهند کشت. به حرف من گوش کنید . من تنها به آن تپه برمی گردم. مدتی است که آب از سرم گذشته، شجاع نیستم،فکر نکنید شجاع و این جور مزخرفات هستم.بیشتر از یک موش از مرگ می ترسم، اما هیچ کدامتان اندازه من مأیوس نیستید، حزب تصمیم گرفته  در این تپه گه گرفته شهید بدهد. تا بعد برایش شب چهلم و چرندیات دیگر برگزار کند. مثل همه شما من هم از مرگ وحشت دارم اما نمی خواهم کسی از شما آنجا کشته شود. پیش مادرهاتان برگردید. آن کسی که می تواند برود و به این جنگ برنگردد... بهتر است برنگردد. کسی که می تواند برود و به این سرزمین برنگردد بگذار برود و برنگردد. هر که پولی دارد و می تواند کار دیگری انجام بدهد بهتر است کار دیگری بکند.»
[از کتاب آخرین انار دنیا / چاپ بیست و ششم / بختیار علی / مترجم مریوان حلبچه ای / نشر ثالث]
 

(۲)
چە جرمی بزرگ‌تر آز ان است که انسان کسی را از صمیم قلب بخواهد و او دوستش نداشته باشد... ها... چه جرمی بزرگ تر از آن است که دست در خون خودت کنی و آنکه دوستش داری همچنان سردو صبور نگاه کند وخودش را بگیرد و بگوید، من دوست ندارم، من می‌گویم این از کشتن انسان به گلوله وحشتناک‌تر است...
[از آثار بختیار علی / نشر ثالث / چاپ جدید / آخرین انار دنیا]

(۳)
موسا بابک نگاهم می‌کرد و گفت: “بزرگ‌ترین عذاب آدمی پشیمانی واقعی است. هیچ نوع مجازات بیرونی نمی‌تواند مثل پشیمانی، آدم را از درون پاک کند. تازه، تو به چه فکر می‌کنی؟ به انتقام؟ هان، به من بگو می‌خواهی انتقام بگیری؟ باید این را بدانی که مجازات کسی را به تو نسپرده‌اند. انسان باید تلاش کند تا آدم‌ها خودشان، خودشان را مجازات کنند. تفاوت جلاد و فرشته در این است که جلاد حق کُشتن آدم‌ها را ندارد و آن‌ها را می‌کُشد، اما فرشته حق انتقام دارد و با این حال انتقام نمی‌گیرد.”
بالاترین سطح مقاومت این نیست که انسان در تقابل با جلادها سلاح بردارد حملە ور شود، بلکه می تواند به محافظت از زیبایی و ارزش های والا بپردازد. شهرموسیقیدان های سپید تصویرگر نیروی محافظت از زیبایی درون ماست. یگانه امرمهم نزد من این است که خواننده در نهایت بداند که در درون هر انسان یک منجی و محافظ زیبایی وجود دارد و آن را به کار بگیرد.تلاش کرده ام رمانی درباره قدرت هنر و قدرت مدارا بنویسم، در دورانی که مدارا و زیبایی مورد تهدید قرار گرفته است.
بزرگ‌ترین انتقام از بی‌عدالتی‌های دنیا این است که آدم شاعر باشد، موسیقی زیبا بنوازد، تابلوهایی خلق کند که بیننده را سرِ جایش میخکوب کند، جز این عدالتی وجود ندارد.
موسیقی بخشی از سفری عمیق و درونی است، بخشی از سفری خدایی به آن‌سوی چیزها، به آن‌سوی دیگرِ جاودانگی دنیا. انسان سه سفر مهم در پیش دارد: یک سفر به دل طبیعت، سفری فراسوی آسمان و سفری هم به درون خویشتن. انسان برای رسیدن به انسانیت، باید دست‌کم یکی از این راه‌ها را طی کند. در این سفرها انسان تنهاست، هیچ‌کس نمی‌تواند کمک چندانی به دیگری بکند. آن هنگامی‌که انسان به درون خود می‌رود، به سوی طبیعت می‌رود و به سوی خدا، تنهاست. فقط چشم خودمان می‌تواند کمکمان کند و به ما بیاموزد تا درون خویش را ببینیم. به‌تنهایی باید طبیعت را به سخن گفتن واداریم و به او گوش بسپاریم، به‌تنهایی باید خدا را بیابیم؛ نه خدایی دیندارها و صوفیان خشکه‌مقدس، خدای ما؛ خدایی که بعدها باید ببینید و بشناسید، خدایی موسیقی‌دان؛ البته اگر موفق شوید او را ببینید و بشناسید.
زبان موسیقی را نمی‌توان با هیچ زبان دیگری پیوند زد. واقعیت این است که موسیقی‌دان نباید به زندگی در چارچوب رخدادها و زمان و مکان و تاریخ و این جور مسائل محکوم شود. موسیقی با همهٔ چیزهای آنی و زودگذر فاصلهٔ بسیاری دارد. موسیقی فقط با جاودانگی در ارتباط است.
آب جز از خروش خودش، نمی‌تواند به زبان دیگری حرف بزند... فهمیدن در اصل به این معنا نیست که چیزها به زبان شما سخن بگویند. هیچ بلبلی به خاطر اینکه ما لذت ببریم، حنجره‌اش را تغییر نمی‌دهد... هر آنکه بخواهد موسیقی‌دان شود، باید زبان دنیا را درک کند. موسیقی ادراک است؛ نه فقط درک چیزهایی که حرف می‌زنند و فریاد می‌کشند و صدای خود را به ما می‌بخشند. بلکه شنیدن آن چیزهایی است که هرگز صدا ندارند. موسیقی سفری افسانه‌ای از ماورای صداهاست؛ سفری است از کنه سکوت.
وقتی می‌ترسید، وقتی حس می‌کنید به مرگ و پایان نزدیک می‌شوید، موسیقی بنوازید. موسیقی می‌تواند فجایع را رام کند، می‌تواند مرگ را آسان‌تر کند.
موسیقی باید برای همهٔ زمان‌ها باشد. برای دیروز و امروز و برای گذشتگان و آیندگان. شنوندهٔ حقیقی ممکن است یک پرنده یا پروانه یا ملخی کوچک باشد یا گلی که پایت را روی آن می‌گذاری.
چیزی هست که در لحظهٔ مرگ نمی‌خواهد با تو بمیرد... متنی زیبا، مثل پاره‌ای شعر که در دلت نطفه بسته و می‌خواهد به دنیا بیاید، مثل تابلویی که سال‌ها منتظرت بوده تا آن را بکشی و نکشیده‌ای.
همیشه احساس کرده‌ام که زن موجودی قوی‌تر از مرد است. گاه قدرتمندترین شخصیت‌های من زنان هستند، حتی اگر کاراکتری منفی داشته باشند. اکنون به عنوان خواننده که به شخصیت‌هایم می‌نگرم احساس می‌کنم همیشه در شخصیت‌های مرد من شک و تردید و پشیمانی وجود دارد. در مقابل ایمان، باور ژرف و عمیق و تغییرناپذیری بیش‌تری در شخصیت‌های زن وجود دارد. شاید دلیلش این باشد که من همیشه در زندگی با زنان قدرتمندی روبرو شده‌ام. قدرت زن عمیق‌تر و درونی‌تر است و در لحظات مهم پدیدار می‌شود.
[شهر موسیقیدان های سپید / چاپ ششم، نشر ثالث/ بختیارعلی / مترجم مریوان حلبچه:)ای]

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@marivan_halabchayi
www.rokna.net
و...



 

زانا کوردستانی
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۳:۴۲

ئاوێزان نوری

خاتوون "ئاوێزان نوری"، شاعیر و نووسه‌ری هاوچه‌رخی کورد، له ۱۳ مانگی هەزێرانی ساڵی ١٩٨١ زایه‌نی، لە سلێمانی لەدایکبوو، ئیستایش لەکەرکوک ژیانی دەکات.

 

خاتوون "ئاوێزان نوری"، شاعیر و نووسه‌ری هاوچه‌رخی کورد، له ۱۳ مانگی هەزێرانی ساڵی ١٩٨١ زایه‌نی، لە سلێمانی لەدایکبوو، ئیستایش لەکەرکوک ژیانی دەکات.
سەرەتای بڵاوبونەوەی شیعرەکانی دەگەڕێتەوە بۆ ٢٠٠٣-٢٠٠٤ لە گۆڤارو ڕۆژنامەکانی کەرکوک، خاوەنی سێ بەرهەمی شیعرییە بەناوەکانی:
- پیاسەیەک بە کوچەکانی قەدەردا، ٢٠٠٥
- بەرسیلە عیشقێ بۆ خودا، ٢٠٠٦
- لە جەستەی گەڵایەکدا دەمرم، ٢٠١٠

لە ئێستاشدا کۆمەڵێک بەرهەمی شیعری ئامادەیە بۆ چاپ بەناوی (لەو دیوی هەڵوەرینەوە، چرۆ دەکەن حەزەکانم).
زۆرێک لە شیعرەکانی وەرگێڕدراونەتە سەر زمانی فارسی، عەرەبی، ئینگلیزی، فەڕەنسی، هەروەها سەر زاراوەی شیرینی کرمانجی و هەورامی، خاوەنی دەیان خەڵاتی ئەدەبیە.
ئەندامی کارای سەندیکای ڕۆژنامەنوسانی کوردستان.
ئەندامی ۷ تۆڕی ڕێکخراویی لەسەر ئاستی نیشتمانی و نێودەوڵەتی.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

(۱)
«غەریبیت دەکەم..»
مودەتێکە تەنها سەراب دەبینم
تێگەشتم کە من بێ تۆ بیابانێکی وشکهەڵاتوم
کەی دەبارێی بەسەرمدا ئەی جوانترین هۆکاری سەوزبونی من.
دەی خۆ لەم مەملەکەتە وێرانەدا هیچ کەسێک لەخۆی نەچوو
منیش بێ تۆ لەخۆم ناچم
نە دەنگم دەتوانی چەشنی کەنارییەک بخوێنێ و
نەڕەگم دەچێتەوە سەر گەنم و 
نەپەنجەکانم دەتوانن سەمفۆنیای ژیان بژەنن،
نەچاویشم حوکمی بینینی ماوە، 
خۆ دڵنیام 
وشکە بای پایزیش بێ بەرییە لەشەقاربونی لێوەکانم.
غەریبیت دەکەم و لەبێ تۆییدا  باوەش بەوێنەکانتدا دەکەم
نازانم 
چەند چاوی دیکەم پێویستە بۆ  هاتنی تۆ 
چەند نزای دیکەم پێویستە بۆ گەیشتن بەدیداری تۆ، 
چەند پیتی تر بچنمەوە بۆ ڕاکێشانی سەرنجی تۆۆۆ
ئەدی چەند قاچی دیکەم پێویستە بۆ هەڵاتن لەم تەنیاییەمدا
تۆ لەکوێیت؟ 
حەسرەتێک هات و لەبری تۆ لەئامێزی گرتم، 
پایز هات و لەبری تۆ نازی هەڵوەرینی هەڵگرتم،
خەم هات  دڵنەوایی کردم، 
تۆ هەر نەهاتی هاوڕوحی من.

 

(۲)
وەرە بۆ ساتێک بمژەنەو.
ئاوازەکان یەکە یەکە
بڕژێنە نێو کاسى مەستبوونم و
مەستترم بکە
بە زمانى (دۆ، ڕێ، مى)
یەکەم پیتى ناوم بێنەو
بە هەستى (فا، سۆ، لا، سى)
هەناسەم بهەژێنە
وەرە بۆ ساتێک بمژەنەو
ماچی لێوى (ناى)م لەسەر لێو دابنێ
ملوانکەى (کەمانچە) لەگەردنم کەو
سۆزى (ساز) ێکم بدەرێ...

 

(۳)
کە تۆ تەنها لە دەلاقەی وەڕسبون لە من بڕوانیت
تا ماڵی مردن ماڵئاوا
کە پێت وایە پەڵەهەورێکم 
جگە لە گرمەو بۆڵە هیچم لە هەگبەدا نیە
تا ئەو پەڕی کوچەکانی بێدەنگی بە دوعا
ئیدی
میهرەبانی شک نابەیت بیبارێنم بەسەرتدا
بێئومێدم
بێئومێدتر  لە دیوارەکانی زیندان
تەنیام
تەنیاتر لە قاپی سەر سفرەی دایکم 
پەستتر لەو درەختەی 
ڕەشەبا 
بێ ئیزن ڕوتی کردەوە

 

(۴)
من فێری گریانت دەکەم
تا چ دەنکە زەیتونەکانی خەم هەیە لەناختدا بیانڕنی و 
بیانبەخشیتە فرمێسک
بەڵکو لەحیکمەتی ژیربوونەوە حاڵیی بیت
تۆش حاڵیمکە پێکەنین یانی چی
بەر لەوەی قاقایەک شێتم بکات
پێم بڵێ
چۆن سەما لەگەڵ بوندا بکەم و 
پەنجەکانم بەچی ڕیتمێک ژیان بژەنن
فێرمبکە کاتێک دەمرم
چۆن ئۆمێدی گەمەیەکی دوای مردن بکەم
یارۆ گیان

 

(۵)
هێندە ڕەنجاوم،
نە دڵێکم ماوە بۆ خۆشویستن و
نە خەونێک  بۆ تەفسیرکردن
تەنها جانتایەکی سەفەرو جوتێک پێڵاو
تەواوی ئەم وەرزە ساردەی پێ تەی دەکەم
لێرەوە 
ئاوازێکی شکاوی دەم گیتارێکی بێ خەوش و 
گۆرانیەکی خەمناکی  گەرووی تیترواسکەیەکم
دووایین ماڵئاواییدەکەم 
وشەکانم دەسپێرم بە قەڵەمیکی نوک تیژو
با لەدوای خۆم
بە حونجەوە بۆشاییەکانم بۆ پڕکاتەوەو
خاڵێک لە کۆتایی حەزە بێ نازەکانم دابنێ و
هەنگاوە لەبارچووەکانم خەتبدا
ئیدی لێرەوە
دەفرێکم لە جودایی و 
تروسکایی هیچ ئومێدێکم نەماوە
چم داوا نەکرد
جگە لەوەی
هێندەی زەردەپەڕێک تێڕامان
هێندەی تابلۆیەک ڕەنگ و
هێندەی گوڵێک خەندەو
هێندەی پەپولەیەک فڕینم پێببەخشی
ئێستا کە ڕۆیشتم
هەموو هەورەکانی ئاسمانم بۆ بگریێنی 
بەشی ئاوڕدانەوەیەکم ناکەن
هەموو دونیام بۆ بژەنی 
ئاوازێک نامهێنێتەوە سەما

 

(۶)
لەبەردەم ئاگردانەکە دانیشتوم 
بیر لە تۆو
دوواهەمین ڕۆژەکانی ساڵی پار دەکەمەوە
کوپەکەم پڕدەکەم لە ئومێدی گەرم و 
بەبزەیەکی عەیارانە لێوەکانم رەنگ دەکەم و
لەبەردەم ڕۆژو ساڵێکی نوێدا
وێنەیەکت لەگەڵدا دەگرم
ئیدی داهۆڵی جەنگی پاییز ڕادەگرم و
بەیداخی سپی هەڵدەبڕم
تا لەگەڵ هاتنەخوارەوەی یەکەمین بەفری زستان
بە کڵاوێکی سپی 
تاڵە ڕەشەکانی ڕۆژگار بشارمەوەو
بە عەزییەکی سپی کورتەوە
رێژترین قەسیدە لەسەر بەفر بنوسم
  ئێستا کە بیر لەتۆ دەکەمەوە
لەخەونی ئەو شەوانەم دەچیت
تەفسیرکردنیان 
بەختی باشم بۆ دەهێنن
ئێستا کە دڵ ئاوەدانە بەتۆ جێیمەهێڵە
مەیکە بە ژورێکی چۆڵ و 
هەرکەسێک بانگی لێکرد دەنگباتەوە
ئێستا کە دوو باڵم پێبەخشیت بۆ فڕین
بەرز مەفڕە
نەبادا  ئاوازی نیشتنەوەت نەزانم
ئێستا کەقودرەتم لەگۆڕینی شوێنی وەرزەکاندایە
لێم مەبە بە ساڵێکی نەهات
ئێستا کە لە چەشنی ئاو
سوژدەم بە درەختی ئەوینت بردووە
بەردی فەرامۆشیم لێمەگرە نەبا لێڵم بکا
ئێستا کە هەیت
نە لە توڕەبونی با دەترسم
نە گوێ دەدەم بە خورافاتەکانی هەور 
بەری ئاسۆم لێبگرێ
ئێستا کە هەیت 
ساڵنامەیەکم بەدیواری ڕوحمەوە هەڵواسیوەو
ڕۆژانەی دیدارەکانی تیا خەت دەدەم
ئێستا کە هەیت تەژیت کردوم لە خۆت
ئەی جوانترین کامڵبونی من

 

(۷)
تۆ کە هەموو ئێوارانێک بە پارویەک ژیان و
باوەشێک  نیشتیمان و 
پێکێک شەرابی ڕۆژگار، سەرت مەست دەکەیت
دواتر تۆزی بێ ئومێدی دەتەکێنی و 
مشتێک خەندە دەخەیتە گیرفانەکانت و نزا دەکەیت
ڕێگەی ماڵەکەت ون نەکەیت
بەڵام تا دەگەیتەوە
من بە مەراقی تەنیایی و حەسرەتی گەڕانەوەت
پێکێک توڕەیی هەڵدەدەم
بەجۆرێک دەڕژێم خۆمم بۆ کۆناکرێتەوە
بەجۆرێک دەمرم کەس نیە بمشارێتەوە
لەگەڵ کاتژمێرە هەڵواسراوەکەدا، مۆڕە لەیەک دەکەین و
گرەو دەکەین، 
دڵی من خێراتر لێدەدات، یانیش چرکەکانی ئەو
من زیاتر بەدەوری خۆمدا دەخولێمەوە، یانیش میلەکانی ئەو

 

(۸)
کە تۆ هەبیت 
گلەیی ناکەم، ناڕەنجم، بێزارنابم
لەئینجانەکان زویرنابم  و گوڵە ژەنگرتووەکانیش ئاو دەدەم
لەپەنجەرەکە یاخی نابم و
پەردە بە ڕووی درەوشانەوەی درەختەکانی حەوشەکەش لادەدەم
کە تۆ هەبیت
ناهێڵم ئێوارە بمرێت 
ناهێڵم ئاسمان غەمگین بێت
کە تۆ هەبیت
تەنها لەنیگای خۆت نەبێ تەماشای ئاوێنە ناکەم
کە تۆ هەبیت
گۆرانی دەڵێم، 
وشەکان دەهێنمە سەماو وێنەیان دەگرم
پێدەکەنم و قاقا لێدەدەم بە خەمە قەترانیەکان
مەراق دەخەمە دڵی حەسرەتێکەوە و کۆدی جادووەکان دەشکێنم
کە تۆ هەبیت
من بەیادی منداڵی 
گوڵی باخچەی دەرگای ماڵان لێدەکەمەوەو لە قژمی دەدەم
کە تۆ نەبیت
کاتژمێری ژورەکەش توڕەم دەکات
کە تۆ نەبیت
بیرم دەچێت ئاوی ماسیەکان بگۆڕم
دانی باڵندەکان بدەم
نازی کتێبەکان هەڵگرم
کە تۆ نەبیت، بیرم دەچێت بۆچی دەژیم
تۆ هەبە یارۆ 
من لەنەسڵی گوڵەبەڕۆژەم 
ڕوو لەتۆ دەگەشێمەوە
تکایە لێم ئاوا مەبە

 

(۹)
ئیدی لێرەوە
دەفرێکم لە جودایی و 
تروسکایی هیچ ئومێدێکم نەماوە
چم داوا نەکرد
جگە لەوەی
هێندەی زەردەپەڕێک تێڕامان
هێندەی تابلۆیەک ڕەنگ و
هێندەی گوڵێک خەندەو
هێندەی پەپولەیەک فڕینم پێببەخشی
ئێستا کە ڕۆیشتم
هەموو هەورەکانی ئاسمانم بۆ بگریێنی 
بەشی ئاوڕدانەوەیەکم ناکەن
هەموو دونیام بۆ بژەنی 
ئاوازێک نامهێنێتەوە سەما

 

(۱۰)
وەرەوە
بەرلەوەی ئێوارەیەکی پەست بمکوژێ
وەکو ئەوەی لەناخی ڕۆژدا چەقیبم
شەممە، بەتەنیشتمەوە تێدەپەڕێ و 
پێم دەڵێ تۆ هێشتا لێرەی؟؟
ئا من لێرەم
لەپاڵ مەراقەکانم چاوەڕوانیم وەکو دارسنەوبەرێک
هەمیشە سەوز دەچێتەوە
من هێشتا لێرەم و بەم هەموو خەمەوە
ماڵی غوربەت دەپشکنم بۆ تۆزقاڵێک بەختەوەری
بەم هەموو یەئسەوە
دەمم ناوە بەشوشە شەرابی ژیانەوەو
ئەم قەدەرە تاڵە هەڵدەدەم بۆ کاتێک لەبیرچونەوە
بەم هەموو هەراو ژاوەژاوی ڕوحە
ئاڵای بێدەنگیم هەڵکردو
بەم هەموو تاوانی ڕۆیشتنەوە
نوێژ بۆ هاتنەوەت دەکەم...

 

(۱۱)
ئەو پایزێک ڕەنگی بردو
زەمەنێک، پێکەنینەکانی هەڵوەراند
شەوێک، کردی بە پاڵەوانی شەقامە چۆڵەکان و
ماڵێک، خۆی پێ ئاوەدان کردەوە
ئێستا ئەو لە باوەشی کورسیەک
سەری ناوەتە سەرشانی مێزێک و 
داوا لەمۆمێک دەکا جگەرەکەی بۆ داگیرسێنێ
ئێستا ئەو لەنێو شیعرە زەردباوەکانی
بێدەنگییەکانی من و
هاواری ئاوێنەکەی دەنوسێتەوە
کە پارساڵ لە یادی لەدایکبوونی پێی وتبوو
ئەی کەڵەگەتترین غرور پیربوونت باش

 

(۱۲)
بە بیانوی چرۆی نوێ
گەڵاکان ژەنگیان گرت و
جیهان پڕ بوو لەهەڵوەرین،
بە حەسرەتی ڕۆژبونەوە غەدر لەخەوبینین کرا
بێ ئاگا لەئاوازی با گۆرانی شکاومان چڕی
بێ خەبەر لە تاڵی سپی قەدەری ڕەشمان هەڵبژارد 
بێ هیوا لە ڕۆژەکان
، پیلی کاتژمێرەکانمان دەرکردو بەهەڵە چرکەکانمان ئەژمارکرد بەئەنقەست چەترێکمان هەڵگرت و
خۆمان لە دڵتەنگی هەورێک لە گێلیدا
بەدرۆ پشتمان لە خۆر کردو
تەفسیری عیبادەتی گوڵە بەڕۆژەمان کرد 
نە لەتەڕی چاوی هەورەکان حاڵیی بوین و
نە لە خەندەی باخچەکان
چ حەزێکی مناڵانە بوو گەورەبوون
چ غەریزەیەکی هەرزەبوو کامڵبوون ئیلاهی

 

(۱۳)
خودایە لەژێر هەنگڵی ئەمشەودا بووم بەهەڵم
بۆ لەخۆم یاخی دەکەیت
لەبادەی پیاوێکیشدا بۆ چی سەر مێزێک
ئەم ڕووتەنیەی من وەکو با خەیاڵێک دەیبا
خۆ من یاریم بە ئاگر نەکردبوو
تا ئەمشەو یار قامکەکانم بسوتێنێ و
ئاهو ئازارەکانمی پێ بژەنێ
خۆ من لەسەرابدا خۆم ون نەکردبوو
تا ئەمشەو یار نوقمی لمی خەتام بکات
خۆ لە ئۆقیانوسدا مەلەم نەکردبوو
تا ئەمشەو یار بە ددانی ئۆرکایەکی توڕە
لەتلەتم بکات
خۆ من گەمەی چاوشارکێ و 
جوینی پەیڤەکانم نەدەزانی
تا ئەمشەو یار
سەد نهێنی ئەژمار بکاو پێم بڵێ
سەیرناکەم چۆن خۆت حەشار دەدەی
ئەگەر چاوم کردەوە باوکم بمرێت
خۆ من خیانەتم لەشەو نەکردبوو
لەنێو باخەڵی ڕۆژێکدا مومارەسەی نوستنێکم نەکردبوو
تا ئەمشەو یار خەونبینینم لێ حەرام بکات
خۆ من هێشتاکە ڕووتی خۆم بەڕونی نەدیتبوو
تا ئەمشەو یار لە ئاوێنەی ناخی خۆیدا لێڵم بکات
خۆ من عیشقم نەکوشتبوو
تا ئەمشەو یار بە گریان مەحکومم بکات...

 

(۱۴)
لەبەردەم ئاوێنەکەم دانیشتوم 
بیر لە تۆو
دوواهەمین ڕۆژەکانی ساڵی پار دەکەمەوە
کوپەکەم پڕدەکەم لە ئومێدی گەرم و 
بەبزەیەکی عەیارانە، لێوەکانم رەنگ دەکەم و
لەبەردەم ڕۆژو ساڵێکی نوێدا
وێنەیەکت لەگەڵدا دەگرم
داهۆڵی جەنگی پاییز ڕادەگرم و
بەیداخی سپی هەڵدەبڕم
تا لەگەڵ هاتنەخوارەوەی یەکەمین بەفری زستان
بە کڵاوێکی سپی 
تاڵە ڕەشەکانی ڕۆژگار بشارمەوەو
بە عەزییەکی سپی کورتەوە
درێژترین قەسیدە لەسەر بەفر بنوسم
کە بیر لەتۆ دەکەمەوە
لەخەونی ئەو شەوانەم دەچیت
تەفسیرکردنیان 
بەختی باشم بۆ دەهێنێ
ئێستا کە دڵ ئاوەدانە بەتۆ جێیمەهێڵە
مەیکە بە ژورێکی چۆڵ و 
هەرکەسێک بانگی لێوەکرد دەنگباتەوە
ئێستا کە دوو باڵم پێبەخشیت بۆ فڕین
بەرز مەفڕە
نەبادا  ئاوازی نیشتنەوەت نەزانم
ئێستا کەقودرەتم لەگۆڕینی شوێنی وەرزەکاندایە
لێم مەبە بە ساڵێکی نەهات
ئێستا کە لە چەشنی ئاو
سوژدەم بە درەختی ئەوینت بردووە
بەردی فەرامۆشیم لێمەگرە نەبا لێڵ بم
ئێستا تۆ هەیت
نە لە توڕەبونی با دەترسم
نە گوێ دەدەم بە خورافاتەکانی هەور 
بەری ئاسۆم لێبگرێ
ئێستا کە هەیت 
ساڵنامەیەکم بەدیواری ڕوحمەوە هەڵواسیوەو
ڕۆژانەی دیدارەکانتی تیا خەت دەدەم
دیقەتبە..
چۆن تەژیت کردوم لە خۆت
ئەی جوانترین کامڵبونی من

 

(۱۵)
- ئایا من جوانم؟
- بەدڵنیاییەوە نەخێر تۆ ئێجگار ناشرینیت
- ناشرین؟؟
- بەڵێ، بەڵام شتێکی باشە دەزانیت؟ 
چونکە هەر کەسێک خۆشی بوێیت دڵنیایت کە وەکو خۆت و خودی خۆت کە هەیت خۆشی دەوێیت، نەک لەبەر جوانییەکەت.
چونکە جوانەکان هەمیشە نازانن کێن ئەوانەی بەڕاستی خۆشیان دەوێن.
لە حیواری

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۳:۳۶

آویزان نوری

آویزان نوری 


بانو "آویزان نوری" (به کُردی: ئاواێزان نوری)، شاعر و نویسنده‌ی کُرد، در ۱۳ ژوئن سال ۱۹۸۱ میلادی، در سلیمانیه به دنیا آمد و اکنون ساکن کرکوک است.
در سال ۲۰۳۳ نخستین اشعارش در روزنامه‌های کرکوک منتشر شد و تاکنون سه مجموعه شعر از او چاپ و منتشر شده است:
- قدم‌زدن در کوچه‌های تقدیر - ۲۰۰۵
- گرده نانی از عشق، برای خدا - ۲۰۰۶
- در آغوش برگی خواهم مرد - ۲۰۱۰
و...


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
اگر پرسیدند اینجا چه اتفاقی افتاده؟!
بگو، نمی‌دانم چه کسی وطن فروشی کرده!
ولی می‌دانم،
چه کسی رشوه‌اش را پرداخت کرد...

 

(۲)
اگر مُردم 
به معشوقه‌ام بگویید ناز می‌کند!
به دخترانم بگویید به دلتان غم راه ندهید 
تنها دارد چُرت می‌زند
به برادرانم بگویید که به سفر رفته 
به خواهرانم بگویید که رفته آیینه‌ای خوب بخرد
تا در آن، پیری صورتش را نشان ندهد
ولی،
هیچ چیزی به مادرم نگویید 
مبادا دلش بشکند.

 

(۳)
دلتنگم 
همچون کشاورزی که در خشکسالی
در جستجوی باران است.
من جستجو کردم، در نماز باران
اکنون که تا سقف خانه‌ام نیز باران باریده 
دل خشک من،
هیچ مایل به سبز شدن نیست.

 

(۴)
او،
مهلتی از حزن و اندوه گرفت و 
قدح حرف‌هایش را سر کشید 
مهلتی از شعر گرفت و 
خانه‌ای با خیال بنا نمود 
مهلتی از من گرفت و  
آغوشش را آرزویم کرد و رفت!
برای قایم کردن شک و دودلی‌هایمان 
او سیگاری روشن کرد و من ترسی بی‌پایان را!
او روزنامه‌ای به دست گرفت و من غم‌هایم را به جلو هُل دادم
او با غضب مرا می‌نگریست و من برایش قجری می‌رقصیدم.

 

گردآوری و نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۳:۳۳

سیروس نوذری

سیروس نوذری
 

استاد "سیروس نوذری"، شاعر ایرانی، زاده‌ی دوم شهریور ماه ۱۳۲۸ خورشیدی در تهران، و از سال ۱۳۵۳ خورشیدی، ساکن شیراز است.
 

سیروس نوذری
 

استاد "سیروس نوذری"، شاعر ایرانی، زاده‌ی دوم شهریور ماه ۱۳۲۸ خورشیدی در تهران، و از سال ۱۳۵۳ خورشیدی، ساکن شیراز است.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- کوته‌سرایی (سیری در شعر کوتاه معاصر)، انتشارات ققنوس
- هایکونویسی، انتشارات نگاه
- درباره‌ی هایکو، انتشارات نوید شیراز
- مکالمات (مجموعه شعر)، انتشارات شاسوسا
- چنین زیبا نباش
- کپور در آب‌های سیاه
- بنفش بنفش‌های جهان
- با جان اشیاء
- بر ایوان چراغی نیست
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
- چگونه ببینم آنچه را که نمی‌بینم؟
- تماشای باد کن.

(۲)
- کجاست تاریکی؟
- آن‌جا که ریشه‌های ما.

(۳)
- چه بر جای می‌گذاری؟
- نیستی‌ام را.

(۴)
- تکیه‌گاهت کجاست؟
- اندوه ناب خودم.

(۵)
- چرا چنین زیبایی؟
- مگر بنفشه می‌داند که زیباست؟
 

(۶)
- کجا پر کشید؟
- به جانبی که نشانت می‌دهم در آسمان.

(۷)
- آن دورترین ستاره‌ی عالم کجاست؟
- این‌جا که پا سفت کرده‌ای.

(۸)
- چه داری که پنهان کنی در آسمان؟
- مشتی لاژورد.

(۹)
- بعد از این مه چه خواهی دید؟
- غیاب آن که نیست.

(۱۰)
- از مدِ آب چه می‌دانی؟
- از ماه بپرس غریق موج.

(۱۱)
به زمزمه چیزی گفتم با شقایق
در باد
سر تکان داد.

(۱۲)
آه
ای راه
هرگز نیامده بود آن که رفت.
 

(۱۳)
نه خاک می‌ماند
نه خاطره‌ای
این عاشق‌ترم می‌کند به تو

(۱۴)
کدام با من است
این چراغ کوچک
یا جهان تاریک 
 

(۱۵)
همین که پنجره‌ای هست
یعنی که هست
جایی به دور دست

(۱۶)
مشت خاکی بجای خواهم گذاشت
به قدر بنفشه‌ای
که بنشانی

(۱۷)
پراکنده شده مه
تو پنهان شدی

(۱۸)
دود می‌کشید از عالم
دود...
از استخوانش بود

(۱۹)
قار... قار...
سیاه می‌گذرم
از غروبتان

(۲۰)
نه زلزله‌ای
نه دلشوره‌ای
چگونه ترک خورده دیوار.

(۲۱)
هیچ از او نماند
مگر
عطری در مسیری بی‌عبور
 

(۲۲)
تو هرگز اینجا نبوده‌ای
پس چگونه اینجا کنارم نشسته‌ای؟

(۲۳)
می‌بینمش یک روز بارانی
ای آسمان
ای خشکسالی

(۲۴)
دو تن بودیم
کنار هم
کنار این فانوس

(۲۵)
تو پنهان نیستی
منم
که پیدات نمی‌کنم
 

(۲۶)
داغ است فنجان چای
گرم است هوا
انگار تو هستی

(۲۷)
کجای جهان دورتر است
آن‌جا که تویی
این‌جا که منم…

(۲۸)
چه تاریک است جهان
نکند پروانه‌ای هستم
درون پیله‌ای…

(۲۹)
زیباست هنوز
چراغ
بی‌روشناش

(۳۰)
کفن، کافور، سفیداب
و یک سفیدی دیگر.

(۳۱)
این همان دم است
که باید بمیرم
بوی برف.

(۳۲)
بر دست‌هایش سر گذاشت
به وقت مرگ
گرگ بیشه پنهان

(۳۳)
برف‌بار
بر خواب سنگ
بر پلک تو.

(۳۴)
هر چه مدفون
زیر برف
مگر سفیدی اسب.

(۳۵)
خونین
میان شقایق‌ها
چنگ پلنگ.

(۳۶)
نشانم می‌دهد
نخی کبریت
هر چه تاریکی را.

(۳۷)
تدفین دوست
منم که می‌شنوم
جیک‌جیک گنجشک را.

(۳۸)
بر باد می‌دهد شکوفه‌هاش را
هر بهار
بادام پیر

(۳۹)
جمعیت جهان من‌اند اینان
اشیاء
با دهان‌های خاموش

(۴۰)
خوشا
درون تاریکی
ای اشتیاق ندیدن

(۴۱)
دم می‌زند هنوز
کپور
بر پیشخوان ماهی‌فروش.

(۴۲)
وزوزی کن
دو روز مانده از عمر
خرمگس.

(۴۳)
کاینات هر چه گو باش
این جوی
جهان دو جیرجیرک است.

(۴۴)
باز آمدند
لک‌لک‌ها
جز آن که بال‌هاش سفید برف.

(۴۵)
ندیدمش وقت مرگ
       زیر خاک
       به خاطرم آمد.
 

(۴۶)
چه باشد خورشید، چه نباشد
بی‌مرگ، زندگی نیست
مرگ، بی‌زندگی هست.

(۴۷)
می‌شکند شیشه،
می‌شکند یخ
آی آدمیزاد
تو از چه می‌شکنی؟

(۴۸)
چرخید جهان
دوباره آغاز شد
آن‌دم که لادنی می‌شکفت

(۴۹)
قار... قار...
جهان چگونه بود
اگر کلاغ نبود؟

(۵۰)
هیچ نگو
سکوت همان گفت
که او نگفت.

(۵۱)
این بوی توست
می‌بردم کنار پرتگاه
کنار آویشن

(۵۲)
راز من سپیدی اوست
میان برف می‌شکوفد و
              از یاد می‌رود.

(۵۳)
چه کوتاه
زمستان که رفته‌ای
بهار که باز نمی‌آیی.

(۵۴)
عطر افشان
یاس‌ها
بی‌حضور ما 

(۵۵)
کوتاه‌ترین راه
نگاهی
      به ماه

(۵۶)
یادگار مادر
قبض برق و آب
و چند اسکناس، زیر قالی

(۵۷)
کاش همان گنجشک زمستان باشد
این که میان شکوفه‌ها
پر می‌زند.

(۵۸)
گاه گنجشک ها چرا نمی‌خوانند؟
حتا بهار
پاسخ نمی‌دهد

(۵۹)
ترا به خواب دیده‌ام
سایه‌ای
به کام تاریکی

(۶۰)
تو می‌ماندی
اگر ماه، میان شاخه‌ها
قرار
         می‌گرفت.

(۶۱)
همین باد،
آشفته می‌کند موهاش را
حالا
      که نیست.

(۶۲)
بر انگشتم بنشین
تا بدانم
شاخه‌ای هستم

(۶۳)
سایه‌اش در آب می‌گذرد
بهارش
در باد

(۶۴)
هر دو پنهان
او
و عطر یاس‌ها

(۶۵)
پرپر زنان
بریده سر
کنار کاسه‌ی آب

(۶۶)
شب‌های سرد
پناه می‌برد
برف زیر برف

(۶۷)
خسته بود
زیر باران خفت و
بیدار نشد

(۶۸)
کجا رفته‌اند
برگ‌های پاییز؟
هر بهار پرسیده‌ام

(۶۹)
پیش از آدمی باران بود
پیش از آن
آه...

(۷۰)
گم نمی‌شویم،
بر باد می‌رویم.
- شکوفه‌ها گفتند.

(۷۱)
مگر با صدای باران
به یاد آیی
شیروانی متروک
 

(۷۲)
بیهوده سرک می‌کشی
سپیدار بلند
بسا پرنده‌ها که باز نمی‌آیند
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.just-poem.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
www.rain135.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
www.iranketab.ir
www.piadero.ir
www.isna.ir
@Sirousnozari

و...

زانا کوردستانی