انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۲۲۴ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۲۶ مهر ۰۴ ، ۰۲:۴۴

علی اکرم خسروی

استاد "علی‌اکرم خسروی" متخلص به "هیواشیان"، شاعر کُرد زبان، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در روستای معارفی شیان از توابع  شهرستان اسلام‌آبادغرب است.

 

علی‌اکرم خسروی

استاد "علی‌اکرم خسروی" متخلص به "هیواشیان"، شاعر کُرد زبان، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در روستای معارفی شیان از توابع  شهرستان اسلام‌آبادغرب است.
وی در کنار سرودن شعر، نویسنده، پژوهشگر فرهنگ عامه، و دبیر انجمن ادبی وه‌فرین نیز هست.
ایشان دوران ابتدایی خود را در زادگاه خود سپری کرد و برای گذراندن دوران راهنمایی در دهستان شیان و برای ادامه‌ی تحصیل در مقطع متوسطه وارد دبیرستان پروینی کرمانشاه می‌شود و سپس با توجه به علاقه‌ای که به شغل شریف معلمی داشت، جذب دانشسرای مقدماتی در شهرستان صحنه می‌شود و از سال ۱۳۷۱ خورشیدی، به عنوان معلم مشغول به کار شده و در حین  خدمت تا مقطع  کارشناسی ادامه تحصیل می‌دهد و به ترتیب در شهرستان‌های  سنقر کلیایی، کامیاران، حمیل و اسلام‌آبادغرب مشغول به خدمت می‌شود.
ایشان در همان دوران کودکی به کمک پدربزرگ خود با دنیای شعر و هنر خوشنویسی (خط تجریری) آشنا می‌شود.
از آثار و اشعار ایشان می‌توان بە سه عنوان کتاب بە نام‌های "شرین خەو"، "کوانێ دڵ" و "کوانێ دڵ"، سالنامه‌ی کُردی کلهری و آموزش خواندن و نوشتن کُردی اشارە کرد.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ 

◇ نمونه‌ی شعر کُردی:
(۱)
زنەیم پڕە لە ژان دڵ که نینهو پابڕان
دەیشتەگانێ وشک° وشک چک°چووڵەو هەقڕان
زواندارێ بێ زوان  بێ زوان ها هەوڵ° گیان
لە قوو قوو باێە قوشەیل سیەپرؤسنەک ماڵێ رمان
هەرچێ پانەم لە ناو خەو هه وەڵنگەو داڵگە ماران
دەس کڵافەێ داڵگەو دژمن باوانم رمان
نیەزانم سەرم گیژە یا هایمە داڵەگیژان
هەرکە دؤنم قؤتە بەێ دی هەرنیە تیەێدنەو بان

(۲)
ت° تا کەو کەو بچی دؤنم خەوەیلد
چ° خۆماری خەمینێ هاچەوەیلد
ت° خوو گل خوەێ گلارەد خوەد نیەزانێ
چ° تاقێ ها لە تاقی ئەبرووەیلد
هەناێ شین کەیدو دەس خەیدن لە شێوەد
کەمەێ هەێ روو لەروو روو هەێ رووەیلد
خودا روو روو م°چؤ مینیەم وە مەیلد
نە ئەؤ کووم کەێ نە ت° کامێ دەسەیلد

(۳)
لە دەرگاێ تۆ گونابارم تەزکەرە چۊ ئڕاد بارم
گونام هەر بێ پەناهیمە گونام هاکوو گوناکارم
خێاڵ کردم پەناگاێ تۆ پەناگاێ بێ پەناگانە
گوناکار بێ پەناگانە ئڕا ناری پەلامارم

(۴)
بەو تا دەوارێ هەڵدەیم
روژەیل° خاسمان بوو
کووماچێ لە ئاسمان
هەر خوەێ هاوباسمان بوو
مانگ بوو وە هاو دەنگ ت°
رۆژگار°م° هە رۆژە
دی شەو لە شوونێ نیەتێ
دۆ مانگ لە ئاسمان بوو

(۵)
بیلا تا تەرمەگەم وازو وڵا بوو
جیایی لەش لە گیان زیو بەرمەڵا بوو
لەشم بەش بەش وەبەش داڵەیل بکریەێ
لەجی شین و وەێم قیڕەێ قڵا بوو

(۶)
[شه‌ولیز]
وه تی چیو پاوه ن دایم هام له پاد
لالا لیم بوری هیور نیه ورم له لاد
دی ئرا پید نورم وه پیـم نیه نوری  
تامه یل ده م وه پید مه یل له لیم بری
تا وه پید ره سیم چل چل چی له پام
تالی له زلفد وه دنیا نیام
تا دل داوریم دلم شکانی  
بن چینه ی مالم چین چین رمانی
وه روژتورمه که ی شه وتیه یده خه وم  
گل مه خوه ی له نا و گلاره ی چه وم
دل وه دل ری ده ی شه و میمانمی  
دی ئرا له ناو روژ بلای گیانمی
تا چه وه یل به سم توتیه یده خه وم  
چیوله چیول ئرمس چکیه‌ی له چه‌وم
ئه‌ر خه‌و درووه شه‌ورا دلم به‌ی  
خوه د وه خاوه‌نی هه‌ردو چه‌وم که‌ی
دلم شه‌ولیزه له شه‌و لیزگری  
یه‌سه وه روژنا پا له‌تی بری.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
[در خاطر معلم]
به یاد داری تو آمده بودی  
چو بید مجنون لرزیده بودی
در کلاس درس نشسته بودی؟
به تو گفتم من، عزیزم نترس
من دوستت دارم بیشتر از هرکس
به دار و دیوار نگاه می‌کردی
پدر و مادر صدا می‌کردی
پدر پشت در مادر گریان بود
انگار بچه‌اش ته زندان بود
کلاس زندان بود معلم بیگانه
تو هم گرفتی برام بهانه
گفتی عمو جان من برم خانه؟
گفتم عمو جان من عمو نیستم
پدر، مادرم. بابای تو نیستم
تو زودتر از همه میری به خانه
ولی جان بابات نگیر بهانه
احساس تو را باز دیده بودم
از ته دل من خندیده بودم
دانستم که تو ماندگار می‌شی
با کلاس و درس سازگار می‌شی
اما تو باز هم گریه‌ها کردی
اشکات پاک کردم خنده‌ها کردی
ولی خنده‌هات از دل نکردی
خنده زورکی چون گل نکردی
پدر زندانبان آن در دانستی
بی‌رحم‌تر از من پدر دانستی
معلم مهربان تو ندانستی
با هر اجازه مادر می‌خواستی
باید مادر را جدا می‌کردم
زندانبان در را صدا می‌کردم
زندانبان برو... اسیر نیست
از پشت این در، قفل و زنجیر نیست
قلبش اسیر است درمان ندارد
عشقی که هرگز پایان ندارد
آموزگار هم خاطره دارد
خاطره‌ای تلخ زین باره دارد
یادم است کاکام سراغم گرفت
احوال درس و کتابم گرفت
معلم گفت که او درس نمی‌خواند
فقط تیرها را خوب می‌شمارد
کاکا دستور داد تنبیه‌اش کنید
با شلاق خود فلکش کنید
پدر رفت و من بیرون آوردند
شخصیتم را پایین آوردند
به من گفت که ای...
تیر می‌شماری پدرت مرده
محکم مرا به نیمکتی بست
مبصر کلاس بر پشتم نشست
گفت محکم بگیر تکان نخورد
نکند تیرم خـطا برود
از شانس بدم تیرش خطا رفت
عصبانی شد، تبش بالا رفت
از درد شلاق خواستم بمیرم
دگر از او آب جرعه نگیرم
معلم خسته شد و گرنه مردم
این عقده را من، از دل نبردم
این کار هر روز تکرار می‌شد
هرچه دانستم از ترس نمی‌شد
شمردن تیر حکایتی داشت
حکایتی که هیچکس نداشت
او هر روز زد من هم شمردم
نه او خسته شد نه من هم مردم
شمردم تا که طاقت بیارم
از علم بابا من کم نیارم
معلم بابا بود بابای پیرم
همدرد دل و قلب اسیرم
عجله داشتم گفتم درسی ده
گفتا صبر کن فرصتی بده
پاهات و بیار تا خوب ببینم
آنها را بوسید تا من نمیرم
از درد پاها از او نگیرم
با یک اشاره آن را بگیرم
اولین درسش به من هدف داد
هدفی که هیچ معلمی نداد
گفتا عزیزم اسم تو چیه؟
گفتم علی اکرم خسرویه
گفتا اسمت را من گذاشته‌ام
کاکا هوشنگ خواست من نذاشته‌ام
معلم خوبی قدیما داشتیم
فامیلی و نامش بر تو گذاشتیم
می‌خوام معلمی بی‌همتا باشی
آموزگاری خوب در روستا باشی
اولین روزی که روستا بودم
یک شبانه روز من در را بودم
هر وقت در این راه، من خسته شدم
از عشق بابا شرمنده شدم
تنها دغدغه‌ای که من داشتم
آن بابای خوب دیگر نداشتم
ولی من میگم بابام نمرده
تمام علمش به من سپرده
گر خطم زیباست به بابام برده
تمام هنرش به من سپرده
اولین نقاشی را بابا کشیدم
آخه این هنر را از بابا دیدم
حالا که من هم اهل هنرم
باباست هنرمند من بی‌هنرم
حالا شده است معمای من
معلم جلاد بود یا بابای من
من این‌را گفتم تا معلم باشید
معلمی عشق است غافل نباشید
در بابا آب داد باید بابا بود
وگرنه نانت برایش چه سود
گر بابا نشی او آب نگیرد
حتما تشنه است اما می‌میرد.

          
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://eslamabadestghlal.blogfa.com
https://hivasheian.blogfa.com
@hivashian52
و...

زانا کوردستانی
۲۵ مهر ۰۴ ، ۰۲:۴۶

مجتبی کاشانی

شادروان "مجتبی کاشانی" شاعر و نویسنده‌ی خراسانی، متخلص به "سالک"، زاده‌ی ۱۴ شهریور ماه ۱۳۲۷ خورشیدی، در مشهد بود.

 

 

مجتبی کاشانی

شادروان "مجتبی کاشانی" شاعر و نویسنده‌ی خراسانی، متخلص به "سالک"، زاده‌ی ۱۴ شهریور ماه ۱۳۲۷ خورشیدی، در مشهد بود.
وی پس از اخذ دیپلم جهت ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی اقتصاد وارد دانشگاه شیراز شد؛ و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی، فوق لیسانس خود را از مرکز مطالعات مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد دریافت نمود و در سال‌های ۱۳۵۶و ۱۳۶۷و ۱۳۶۹ خورشیدی، به ترتیب دوره‌های مدیریت صنعتی، مهندسی صنایع و کنترل کیفیت فراگیر را در ژاپن گذراند.
وی با خانم "ملیحه النگ" ازدواج نمود و حاصل این ازدواج سه دختر به نام‌های "پرستو"، "سپیده" و "نازنین" بود.
مجتبی کاشانی در سال ۱۳۵۷ خورشیدی، همکاری خود را با شورای شعر و موسیقی رادیو شروع کرد و سرودهایی مانند: «بابا خون داد، دلیرانه، همشاگردی سلام، جانباز، مدرسه‌ها واشده، سنگر اسلام و…» برای رادیو ساخت.
ایشان از جمله افرادی بود، که برای بلوغ فرهنگ مدیریت در ایران تلاش فراوان کرد، و سرانجام در ۲۳ آذر ماه ۱۳۸۳ خورشیدی، در سن ۵۶ سالگی در تهران بر اثر بیماری سرطان، چشم از جهان فروبست.
در قسمتی از وصیت‌نامه کاشانی آمده: «من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم، حاصل عمر من برای ملتم و کشورم ۲۰۰ مجتمع آموزشی است، که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آنها سروده‌ام و تعدادی کارخانه منظم و زیبا شده و هزاران کارگر و کارمند و متخصص صنعتی. امیدوارم از آنها پاسداری شود به هر حال به قول پاستور من از آنچه در توان داشتم انجام دادم و اینک در لحظه وداع از این نظر احساس شرمندگی نمی‌کنم و این را به خوبی در شعر «اهل به آینده» در کتاب روزنه‌ گفته‌ام»

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ فعالیت‌های فرهنگی:
مجتبی کاشانی بنیان‌گذار «جامعه یاوری فرهنگی» بود، که هدف آن ایجاد مدارس و مراکز آموزشی و فرهنگی در مناطق محروم کشور است.
این مؤسسه در زمان حیات ایشان بیش از ۲۰۰ مجتمع آموزشی ساخته است که در سال ۱۳۹۵ تعداد این مجتمع‌ها به ۸۵۰ مورد رسید.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ فعالیت‌های مدیریتی:
مجتبی کاشانی پس از سال‌ها مطالعه درباره‌ی مدیریت ژاپنی و تطبیق آن با آموزه‌های ایرانی، نظریه‌ای را سامان داد که از آن به عنوان «نقش دل در مدیریت» یاد می‌کرد، و با همین نام نیز کتابی منتشر ساخت.
او در نظریه‌اش تأکید می‌کند که انسان سه مرکز یا عامل برای انجام کار دارد. جسم او، دل او و مغز او هر سه، در به وجود آمدن نتیجه‌ی کار نقش دارند و از فعالیت هر یک فراورده‌ای حاصل می‌شود:
فراورده‌ی دل: انگیزه
فراورده‌ی مغز: اندیشه
فراورده‌ی جسم: کار عملیاتی و فیزیکی
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
● شعر و نثر:
- از خواف تا ابیانه
- سفرنامه‌ی خواف
- باران عشق
- به آیندگان
- روزنه
- پل
- عشق بازی به همین آسانی‌ست
- خویشتن را باور کن
- پدیده
و...
● مدیریت:
- از گاراژ تا کلینیک
-  نقش دل در مدیریت
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌‌ی شعر:
(۱)
عشق را وارد کلام کنیم
تا به هر عابری سلام کنیم
و به هر چهره‌ای تبسم داشت
ما به آن چهره احترام کنیم
هر کجا اهل مهر پیدا شد
ما در اطرافش ازدحام کنیم
چشم ما چون به سرو سبز افتاد
بهر تعظیم او قیام کنیم
گل و زنبور، دست به دست دهند
تا که شهد جهان به کام کنیم
این عجایب مدام در کارند
تا که ما شادی مُدام کنیم
شُهره زنبور گشته است به نیش
ما ازو رفع اتهام کنیم
علفی هرزه نیست در عالم
ما ندانیم و هرزه نام کنیم
زندگی در سلام و پاسخ اوست
عمر را صرف این پیام کنیم
«سالکا» این مجال اندک را
نکند صرف انتقام کنیم
در عمل باید عشق ورزیدن
گفتگو را بیا تمام کنیم
عابری شاید عاشقی باشد
پس به هر عابری سلام کنیم.

(۲)
ای آنکه پس از ما به جهان می‌تازی
می‌دان که جهان پر است از تن نازی
سرگرم مشو به یاوه در هر بازی
ورنه همه هستی خود می‌بازی
ای آنکه پس از ما به جهان بی‌تابی
می‌کوش که این دو روزه را دریابی
هر لحظه بدان که شعله‌ای در بادی
هر لحظه بدان که زورقی بر آبی
ای آنکه پس از ما به جهان در راهی
پیوسته ز کوه عمر خود می‌کاهی
کوته نبود عمر بلند است آری
گر تو نکنی به عمر خود کوتاهی
ای آنکه پس از ما به جهان خانه کنی
ای کاش که زلف زندگی شانه کنی
افسانه عاشقی بخوانی شب و روز
خود را به جهان تو نیز افسانه کنی.

(۳)
هر که او را مسیح در نفس است
جای او در میانه قفس است
هر کجا مرغک خوش‌الحانی‌ست
مبتلا و اسیر و زندانی‌ست
ماهی از رقص دلفریب خودش
می‌کند تّنگ را نصیب خودش
برّه چون مزّه‌اش لذیذتر است
نزد قصّاب خود عزیزتر است
هر که حُسنی به طالعش دارد
روزگارش چنین بیازارد
سیه آواز و چهره‌ای چو کلاغ
به رهایی پرد میانه باغ...
هر قناری چو قار قار کند
خویش را از قفس کنار کند
یا کلاغ و رهایی و ویله‌گی
یا قناری و این قفس زدگی
باز در تُنگ، در قفس بودن
بهتر از زشت و بد نفس بودن... 

(۴)
آن‌قدر در زمین لطافت هست
که به آن روز و شب رکوع کنی
خشم را بسپری به آب روان
با کمی مهر سّد جو کنی
بروی با بهانه‌ای زیبا
ناگهان عشق را شروع کنی
آن‌قدر شعر خوب و زیبا هست
که بخواهی به آن رجوع کنی
آسمان حدّ هم‌طرازی تُست
گر به زیر آیی و خضوع کنی
شب یلدا بدون پایان نیست
می‌توانی از آن طلوع کنی.

(۵)
اسب زین کن که باز سوار شویم
نوبت ماست دست بکار شویم
اسب زین کن که تاخت و تاز کنیم
قصد آن یار بی‌نیاز کنیم
تا از این خشکِ، خالیِ، برهوت
پر گشاییم جانب ملکوت... 

(۶)
[نازنین]
داس بی‌دسته ما
سال‌ها خوشه نارسته بذری را بر می‌چیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می‌جویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچ‌کس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچ‌کس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمی‌گوید برخیز
که صبح است،
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور کن.

(۷)
بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد
طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل
پروانه
پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد
شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پل‌ها را شکست
هر که با دل‌ها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد.
 

(۸)
بخت از آن کسی‌ست
که به کشتی برود
و به دریا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چیزی را کشف کند
و بداند که جهان
پر از آیات خداست... 
 

(۹)
ذهن ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آن‌را بگشای
و برون آی ازین
دخمه زندانی

نگشائی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می‌مانی...  

(۱۰)
زندگی بار گرانی‌ست
که بر پشت پریشانی تُست
کار آسانی نیست
نان در آوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد.

(۱۱)
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت.

(۱۲)
گل باش که همنشین عطّار شوی
زان پیش که همدم خس و خار شوی
زحمت متراش و جمله رحمت باش
پل بای بجای آنکه دیوار شوی.

(۱۳)
حسن باران این است
که زمینی‌ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می‌آید... 

(۱۴)
گروهی زندگی را خواب کردند
بنای کفر و دین را باب کردند
خدا را شُکر گر راندند از خویش
به سوی عاشقی پرتاب کردند.
 

(۱۵)
بیا از ابر دل شبنم بسازیم
بیا از درد دل مرهم بسازیم
نگو گشتیم آدم را ندیدم
خدایی کن بیا آدم بسازیم.

(۱۶)
شعرهایم را نثارت میکنم
تا که دنیا را پر از گندم کنی
نانوا می باش و ساقی همزمان
تا مبادا زندگی را گم کنی.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.ganjineadabiat.blogfa.com
www.mkashani.blogfa.com
و...
 

زانا کوردستانی
۲۴ مهر ۰۴ ، ۰۲:۳۳

فاضل نظری

آقای "ابوالفضل نظری" با نام هنری "فاضل نظری"، شاعر ایرانی و مدرس دانشگاه، زاده‌ی ۱۰ شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در شهر خمین است.

 

فاضل نظری

آقای "ابوالفضل نظری" با نام هنری "فاضل نظری"، شاعر ایرانی و مدرس دانشگاه، زاده‌ی ۱۰ شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در شهر خمین است.
تحصیلات اولیه را در شهرهای خمین و خوانسار به پایان رساند و در سال ۱۳۷۶ برای تحصیل در دانشگاه به تهران رفت.
وی که دکترای مدیریت تولید و عملیات(OR) دارد، به مدت ۱۰ سال ریاست حوزه هنری استان تهران (نخستین رییس حوزه هنری استان) و حوزه هنری کودک و نوجوان، رئیس مرکز موسیقی، رئیس جشنواره‌ها و معاون هنری حوزه هنری، عضو شورای عالی شعر سازمان صدا و سیما و قائم مقام ستاد جذب و پرورش استعدادهای درخشان هنری نیز بوده و از سال ۱۳۸۳ در دانشگاه‌های تهران و شهید بهشتی در حوزه‌ی مدیریت تدریس می‌کند.
نظری همچنین در دهه‌ی هشتاد دبیر سه دوره‌ی جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم صد، دبیر علمی جشنواره‌ی بین‌المللی شعر فجر ‏و عضو شورای ارزیابی نخبگان معاونت علمی ریاست جمهوری بوده است.
او افزون بر عضویت در شورای علمی گروه ادبیات انقلاب اسلامی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از آذرماه ۱۳۹۶ تا اردیبهشت ۱۴۰۰ رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- گریه‌های امپراتور، زمستان ۱۳۸۲، نشر سورهٔ مهر
- اقلیت، بهار ۱۳۸۵، نشر سورهٔ مهر
- آن‌ها، بهار ۱۳۸۸، نشر سورهٔ مهر
- ضد، بهار ۱۳۹۲، نشر سورهٔ مهر
- کتاب، بهار ۱۳۹۵، نشر سورهٔ مهر
- اکنون، اسفند ۱۳۹۷، نشر سورهٔ مهر
- وجود، اردیبهشت ۱۴۰۱، نشر سورهٔ مهر
- نیست، اسفند ۱۴۰۳، نشر سورهٔ مهر
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
در راهِ رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره‌ی آبم که در اندیشه‌ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیر
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاکِ کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتشِ افروخته‌ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم.

(۲)
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده‌ست
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده‌ست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی‌شود
گیرم که برکه‌ای نفسی عاشقت شده‌ست
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده‌ست
پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای
کز پشت میله‌ی قفسی عاشقت شده‌ست
آیینه‌ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده‌ست.

(۳)
آیین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است و زلیخا عوض شده است
سر به سجده فرو برده‌ام، ولی
در عشق سال‌هاست که فتوا عوض شده است
خو کن به قایقت که به ساحل نمی‌رسی
خو کن، که جای ساحل و دریا عوض شده است
چای می‌نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می‌نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است
آن باوفا کبوتری جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما، عوض شده است
حق داری مرا نشناسی، به هر دلیل
من همانم و دنیا عوض شده است.

(۴)
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشته سوزانده بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه‌ای را که رها گشته در امواج.

(۵)
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد.

(۶)
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می‌کردم
«عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می‌ ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت؟!

(۷)
سوی عدم دری ز جهان وجود نیست
ما جاودانه‌ایم بر این می‌توان گریست
هر کس به روزگار کسی غبطه می‌خورد
این حال و روز ماست،  ببین آرزوی کیست...

(۸)
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله‌ی عشق من ابریشم تنهایی شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی‌آید عشق.
 

(۹)
ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره‌های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی‌آبرو مکن
راز من است غنچه‌ی لب‌های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن.

(۱۰)
گفته بودم پیش از این، گلخانه‌ی رنگ من است
حال می‌گویم جهان، پیراهن تنگ من است
استخوان‌های مرا در پنجه، آخر خرد کرد
آنکه می‌پنداشتم چون موم در چنگ من است
دوستان هم‌دلم ساز مخالف می‌زنند
مشکل از ناسازی ساز بدآهنگ من است
از نبردی نابرابر باز می‌گردم! دریغ
دیر فهمیدم که دنیا عرصه‌ی جنگ من است
مرگ پیروزی است وقتی دوستانت دشمن‌اند
مرگ پیروزی است اما مایه‌ی ننگ من است
از فراموشی چه سنگین‌تر به روی سینه؟ کاش
پاک می‌کردی غباری را که بر سنگ من است.

(۱۱)
سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟
مردم این شهر می‌پرسند آبادی کجاست؟
ما به گرد خویش می‌گردیم آه ای ساربان!
آرمان‌شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟
ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک!
گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟
خنده‌های عیش ما جز خود فراموشی نبود!
این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟
باد در فکر رهایی روی آرامش ندید!
راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟

(۱۲)
کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر
بهانه‌ست، چه بهتر؛ بهانه را بپذیر
چو بَرده‌ای که امیدش به روز آزادی‌ست
صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر‌‌

(۱۳)
مرا ای ماهی عاشق! رها کن؛ فکر کن من هم
یکی از سنگ‌های کوچکِ افتاده در نهرم
تفاوت‌‌های ما بیش از شباهت‌هاست؛ باور کن!
تو تلخی شرابِ کهنه‌ای، من تلخی زهرم..

(۱۴)
گفتی بگو راز خزان‌ها را به آنها
پایان تلخ داستان‌ها را به آنها
گل‌ها نمی‌دانند اما می‌رسانم
پیغام رنج باغبان‌ها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادک‌ها نفهمند
بسته است دستی ریسمان‌ها را به آنها
برفی که روی بام‌های شهر بارید
وا کرد پای نردبان‌ها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانه‌ها را
یا بازگردان آسمان‌ها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وا می‌نهم بعد از تو «آنها» را به «آن‌ها».

(۱۵)
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال‌هاست هیچ نمی‌آورم به یاد
بی‌اعتنا شدم به جهان بی‌تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دل سوزی نسیم سرش را به باد داد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست
که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست
چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی‌ست
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی‌ست
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ‌های دریایی‌ست.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.temenna.blogfa.com
www.roozaneh.net
www.ketabrah.ir
@Fazelnazarigram
@Fazelnazarii
و...


 

زانا کوردستانی
۲۲ مهر ۰۴ ، ۰۵:۳۰

احچد باغیشنی

آقای "احمد باغیشنی"، از شاعران نیشابوری است، که مجموعه‌ای از غزل‌هایش را در مهر ماه سال ۱۳۹۷ خورشیدی، با عنوان «در گیر و دار عشق» توسط انتشارات ماهوی خورشید، در ۱۰۴ صفحه، چاپ و منتشر کرده است.

 

احمد باغیشنی

آقای "احمد باغیشنی"، از شاعران نیشابوری است، که مجموعه‌ای از غزل‌هایش را در مهر ماه سال ۱۳۹۷ خورشیدی، با عنوان «در گیر و دار عشق» توسط انتشارات ماهوی خورشید، در ۱۰۴ صفحه، چاپ و منتشر کرده است.
ایشان از برگزیده‌گان ششمین جشنواره‌ی شعر رضوی شهرستان نیشابور هستند.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
علاوه بر لب و گیسو و چین این دامن
چقدر زشت و قشنگی؛ بدون من، با من
قمار می‌کنم آخر تو را و می‌بازم
تو را که خوب و قشنگی درون رویا من
تو در مدار منی، ای ستاره‌ی یمنی
اگر چه فاصله داری سه کهکشان تا من
غروب‌ها که لبت را همیشه می‌بینم
در آن دقایق زیبا ملول و رسوا من_
سوال می‌کنم از خود همیشه بی‌پاسخ:
به چشم‌های توخواهم رسید آیا من؟؟؟

(۲)
کجاست آنکه مرا بی‌درنگ می‌فهمد   
بدون واهمه از نام و ننگ می‌فهمد؟
به کوه می‌روم اما نمی‌شود حک کرد  
شکسته بالی‌مان را نه سنگ می‌فهمد
پرنده در قفس سینه داشتن دردی‌ست  
که واژه واژه‌ی آن را تفنگ می‌فهمد
پناه می‌برم از قوم خود به حیوانات   
که حال یونس ما را نهنگ می‌فهمد
که بسته بر پر من بال تا که پس گیرد؟ 
دلی که حال دلم گر چه تنگ... می‌فهمد
به زانویی که زدم ماه رو گرفت از من  
غرور زخمی من را پلنگ می‌فهمد.

(۳)
هر چند که با سنگ گناهی‌ست مکرر
آزردن آیینه به آهی‌ست میسر
در فکر فناییم و گرفتار بقاییم
مجبورم از این شهر، پناهی‌ست محقر
اسباب جهان باب من و سلطنتم نیست
من شاهم و این چرخ، کلاهی‌ست مدور
تقدیر نگون‌سار مرا آینه‌خو کرد
پیشانی من سنگ سیاهی‌ست… مکدر!

(۴)
به تو 
          فکر که می‌کنم 
                              کبوتران می‌آیند
                و در میان موهای پریشان سرم 
                                       لانه می‌گذارند
بیشتر که بیاندیشم،
                شاخه‌های رز بیرون می‌زنند از 
                                 شعاع کره‌ی کله‌ام 

فکر کردن به تو موهبتی‌ست که
                                                   خدا
                     نصیب همگان نخواهد کرد.
 

(۵)
با تو که قرار دارم
                  کفش‌های جفت شده‌ام
                 گاه و بی‌گاه، از هر راه و بی‌راه
               به سمت تو به حرکت در می‌آیند 
                                               و 
                   پای فرار به سویت می‌گذارند.

(۶)
راه که می‌روی
                  به راه می‌افتند کلماتم
                       موازی با گام‌هایت
و من چون از دست رفتگان
                       به خاک می‌افتم تا
                                     درک کنم
حال غبار سرگردان
در کوچه‌یتان را.
آهسته‌تر قدم بردار تا بیشتر ببینمت
                                    بانوی من...

(۷)
زاده‌ی ایلی و دنبال مقامت آل‌ها
در پی خوشبختی‌ات اقبال خوش اقبال‌ها
پاکتی از خانه‌ات شادی برایم پست کن
خسته‌ام از خنده‌ی بی‌معنی تمثال‌ها 
کافه‌ها کیفی ندارد، داسـتانت را بگو
رونقی! رنگی بزن بر پرده‌ی نقال‌ها
صبر می‌کردی اگر چندین صباحی بیشتر
عرصه خالی می‌شد از نیرنگ این دجال‌ها 
سد نمی‌شد مهربانی‌های گه‌گاهت اگر
سیل غم خانه خرابم کرده بود این سال‌ها  
رفتنت بغض تمام خاطراتم را شکست
آب دارد می‌چکد از اسب‌ها، از یال‌ها.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.ahmadbaghishani.blogfa.com
www.adinehbook.com
www.neyshabur1.ir
www.shaer.ir
www.irna.ir
و...

زانا کوردستانی
۱۹ مهر ۰۴ ، ۱۰:۴۱

ئاکۆ ئەلیاسی

ماموستا "ئاکۆ ئەلیاسی"، شاعیری کوردی هاوچەرخی دانیشتوجی لە وڵاتی سوئیسە.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


(۱)
[من بڵێسە و سووتانم پێ ئاشنایە]
یەک، دوو، نییە
بەزمی خەمی نێو مەیخانەم
حەسرەتەکەت،
ڕووبارێکە، 
دڕێژ، درێژ،
سەبری تاسەم لەگەڵ خۆیدا 
وەک گەردەلوول
ڕادەپێچێ.
ئەو دەڕوات و هەر دەڕوات و 
کۆتا نایە.
نیگات وردە برووسکەیە 
دارستانێ چڕە سینەم
لە گژایی پووش و پڵاش
عەیامێکە، 
من بڵێسە و سووتانم پێ ئاشنایە.

سیلەتم لێوەرمەگێڕە
لە ئازاری ئەوینەکەی دینیی تۆدا 
شکا ڕکەی سەبر و تکا!
گمەی کوژراوی کۆترێکە 
ئەم یەستاکە،
لە خوێنا دڵ بە دەردی خۆی دەتلێتەوە. 
تا عالەم بە ناری سینەم نە سووتاوە،
بگەڕێوە.
نییە چارە
نارە ناری، نێو ئەم ئارە
تەنیا هەر بە بارانە ماچی لێوەکەت،
دەکوژێتەوە!


(۲)
[چ ئایەتێکی ئاڵۆز بووین!]
تراویلکەی نەگەیینە
بە دوا لووتکەی خەونەکانمان 
ڕێڕەوگەی ژین.
لە چاوماندا هەور دەچێنین،
لە دڵماندا خەندە و گرین.
بە ڕێیەکی دووپاتەدا 
دێین و دەڕۆین،
بە گوزەری  گومانێک لە نادیارییدا.
ڕەنگە هەرچەند ساڵی دەستپێک 
پێبکەنێ 
لە پێشوازییماندا ژیان.
دواتر لە نێو خەمدا ڕادێین
هیوا بە درێژایی  ڕێگا،
دەبێ بە ئاوێنەی شکاو،
بە ژەنگایی 
ئازار و ژان.

لە شیعرێکی ئالۆز دەچێ 
مانەوە لە بەردەوامیی.
دەبین بە چیرۆک بۆ یەکتر،
بە حەماسەی تۆز لێنشتووی قەتیسماوی 
نێو ڕابردوو.
لەو دێڕە شیعرانە دەچین،
یەکێک نووسی،
یەک خوێندییەوە.
من نووسیتم،
تۆ خوێندتمەوە.
پێم ئەوتی: "با من بمرم، تۆ وەمێنێی!"

چ ڕۆڵێکی نییە تەمەن 
لە پیربووندا.
دڵی ئەویندارێک بدڕن 
بزانن لە گەنجێتییدا 
بە بارتەقای خەمی دڵی 
چەند پیر بووە؟

هاتین و چووین...
بە هەزاران خوزگە و خەونی ڕەنگاڵەیی 
پە پوولەوە
بە پێدەشتێک لە تراویلکەی بێ کۆتایی.
نە ڕاڤەیەکیان بۆ کردین،
نە کەسێ بوو،
تێمان بگات.
چ ئایەتیکی ئاڵۆز بووین
وێنەی تەمێ... بە دەم باوە
وەکوو خەیاڵ، 
هاتین و زوو
ڕەوینەوە!


(۳)
[نیشتمانی خەونەکانم، لێ ون بووە!]
ڕەنگە وێنەی تەنکە تەمێک
بە نێو چڕیی دارستانی خەیاڵم دا
بە "با"ی زەمان،
باریک، باریک
لەبەر دیدەم بڕەوییەوە.
بەڵام  یادت،
باڵای هەڵچوویی ئازارێکە،
وەک مێرگەڵان
هەیتا، هەیتا
لە جێ دەمی برینمەوە
دەڕوێتەوە.

ڕەنگە وەکوو گەمییەکی 
لە بنەوە، ئاو تێدازاو،
لە نێو ناخی بیرەوەرییم،
ژەنگ بتگرێ و 
هێدی، هێدی لە هزرمدا
قڵپ بیتەوە.
بەڵام عەشقت شەپۆلێکە
لە هورووژم،
بە شڵپ و هوڕ
شێتانە دێ و 
لە کەناری یادگەی خەونم 
نابێتەوە.

تۆ، چارەنووسی ناسازم!
لەم تەپ و تۆزەی غەریبیم 
گۆرانی ڕێی تەنیاییم بە.
لە شەوگاری تار و تەکم
وانەی سەمام پێ ببێژە،
ببە لارەی باڵای مۆمێک،
بێ لە تەکم،
ببە سازم.
با شانەکا،
دەستی نازت
پرچی درێژی ئازارم.
هاوڕێی ناڵە و هاوارم بە، 
لەم سەفەرەی فرمێسک و زام
من گمەی خنکاوی ئەو کۆترە شینکەم
کە ئەوین لە نیو سینەی دا،
کون کون بووە.
باڵندەی نێو سەرگەردانیم،
ساڵەهایە،
نیشتمانی خەونەکانم 
لێ ون بووە!


(۴)
[وەک هەورێکی پەرتەوازە]
وەک هەورێکی پەرتەوازە
لە خوێن و خاکی خۆم ئاوس،
بە ژانی بارانێکی خوڕ،
دەمگێڕێ "با"،
بە ئاسمانی سەرگەردانییم،
قەرەج ئاسا.
وەک کەڵکیتی شکاوی نێو پرچی تەونێ
فڕیوە لە کاسەی چاوم،
بە شاباڵی شکاوییەوە،
مەلی خەونێ.
لە پێدەشتی دڵشکاوی و دڕکە ئازار
هەر مەینەتی دەپێوم و 
لە تاریکی پەشۆکاوم.
چ چۆڵە ڕێی تەمتوومانم،
ترووسکەیەک بەدی ناکرێ،
بدا لە میلەی پەنجەرەی 
ژووری  تژی لە ژووارم.
لە ئاسمانی بێ تاوییم دا،
بە تەنیایی سەیر خنکاوم!

عەزیزیم وا سەدەش ڕۆیی و 
لەبەر گفتت،
هەتا ئێستاش "دوور دەڕوانم"،
لێ لێڵە" ئاسۆی دوورە دەست"
لەت و پەتم لە دووریی ڕێ،
هەتا نهۆش،
هەر قسرە خەیاڵی خاوم!


(۵)
ئێمە وەچ و 
تۆ وەرزەبا،
لە کوێ سینگی
خاک بقەڵشێ،
ئێستاش هەر تۆ
لە "پووشەپەڕی" 
عاشق بوون بە 
خاک و ڕووان،
عاشق بوون بە 
خاک و مێژوو،
ئەبیتەوە بە جمانی جەستەی سڕی 
دێهات و شار،
بە چەتری شاخ!
جامانەی هەور 
لەگەردەنی بەرزی لووتکە 
گرێ دەدەی...
بە دەور بەژنی بیری بەرزت،
تەک تەک و کۆ،
وەک ڕەنگاڵەی 
دابڕاوی  سینگی سارا و 
نێو جاڕەگوڵ،
ئەمان کەیتۆ 
بە یەک چاوگە،
بە یەک مەشخەڵ
بە باڵای یەک نیشتمانا 
دەمان تەنی
ئەمان دەیتۆ... لە تانوپۆ!
باران لە هەناوی سێبەر
دائەچێنی...
دیسان ڕۆحت 
بەسەر ورەی قەتیسی ڕێ،
نمە... نمە...
سەر لە نوێ ئەبارێتەوە
وڵچەی هیوایت بۆ مانەوە
بەلاسکی گوڵەوە دەڕوێی،
وەک وردە پۆڵەکەی ڕەنگین
بە پێکەنین،
خەمەکانی نیشتمانمان،
بەسەر گزنگی سەرلێوی 
ئاسۆی دواڕۆژ،
ئەدرویتەوە!
             
                                                            
(۶)
ئەی قاسملوو!
ئەگەر جاران،
لە "ورمێ" دا
بۆ بە پێوە مانەوەمان،
ترپەی دڵ و هەناسە بووی،
بەڵام ئێستا،
لە "بێستوون"
"تیشەی دەستی عاشقانی ڕێگای خۆری" و 
شاخی ڕژدی بەربەستی ڕێی
کوردبوونمانی، پێ ئەکەنن،
ڕەگی بڕوای!

ئەگەر جاران،
لە "مەهاباد"
باڵای تەڕی سنەوبەری
نێو درەخت و دارستان بووی،
بەڵام نها،
مێژوویەکیت لە لاولاو و 
گرێ گرێ 
بوویتە شاڵی سوورە چناری ڕێژاو و 
بوویتە چەپکە 
نێرگزی بەر پژوێنەکەی
"ئیلامی مێژوو دزراوم"
بزەی "حەقی"
نێو "جەمخانەی"
لە نێو دڵی یارانی ڕێی
"باوەیادگار"
گوڵی سووری نێو ئینجانەی!
لە ئەوێوە،
بە باڵای بەرزی
هەموو کوردستانا هەڵچووی!
                                                                          
ئەی قاسملوو!
تۆ هزریکی
لە خوڕایی سینگی ڕووبار
پێدەشتێکیت،
لە سەوزایی... باڵای  مێژوو!
خاک شەرمی کرد، 
حەشارت دا،
مەرگت بەزاند، ڕابردوو نەی شاردیتەوە
"بە ئێستادا" 
تێدەپەڕی و 
دەچیتە نێو 
گلێنەی چاوی داهاتوو!


(۷)
[تاوانباری ئەم شەڕە تۆی!
بۆ بیستنی دەنگی کز و نووساوی من
گوێ نێ بە ژێی گەروومەوە،
بزانە چەند وشەی گیاندار
بەخێراڕێی خەیاڵمدا 
لە من دەژین؟
لە پێوانی هەناسەمدا،
ترپەترپی دڵم بژمێر 
بە پێوەری ماچ و بڤە!
هەڵوەرینی خۆزگەکانی 
قووڵیی ناخم بخوێنەوە.

گەلێک جاران،
بۆ ئەوەی کە دەنگم تاری گوێچەکەکانت 
نەلەرێنێ،
وشەکانم بە هەسپایی 
وێنەی جووڵەی ئەو نەوڕەسە بێ ئۆقرانەی 
هەڵنیشتووی سەر لمی کەنار زەریا و ڕووبار،
شوێن پێی خۆیان 
لەبەر پتەپتی نیگات 
جێ دێڵن و لە دواییشدا 
بەدەم شڵپەی پێ بەکەفی کەنارەوە 
هێدی هێدی، دەسڕێنەوە.

لەو ساتەدا،
من زەنگیانەی ملی شیعرم.
بە بای خەیاڵ،
زرینگینەوەی گەردەن بەن و خڕخاڵێکت 
لە ڕەنگی یاقووتیی ترێ 
بۆ گەردەن و پێ و مەچەکت 
دەهۆنمەوە.

من دەبینم،
وشەکانم
لەبەر تریفەی کریکای کریکی مانگەشەوان،
پۆلە ڕەنگی هەڵفڕیوی نێو فێنکایین.
بەدەم باوە،
وەک تانوپۆ
خۆ لە من جوێ دەکەنەوە 
ئەوان دەبن بە تابلۆی بەرپێی پەیکەرێ و 
لە بوونەوە، دەبن بە تۆ!

ئەم لاولاوە باڵاسەوز و بزێوانە 
هەموو دەبن بە وردە یاد
بەسەر دیواری شێداری ئازارمدا هەڵدەچن و 
تۆ لەوێوە،
لە سووتانی ئەم هاوارە
زریکەیت و 
قوڵپەی گەرمی ئەو ئەوینەی 
کە بەردەوام لە کوڵوکۆی.
هێند دەزانم، 
لەم یارییە خوێناوییەدا 
عەشق ئەبێتە قوربانیی ڕێ و 
تاوانباری ئەم شەڕەش تۆی!


(۸)
[تووانەوە لە نێو بەزەیی ژندا]
ئایینی من 
ژنێکە کە،
لە پاقژیی نێو مەعبەدی جوانیی ئەودا،
ئاوێنەی ژەنگگرتووی ناخم 
لە گوناهم ئەشۆمەوە.
خۆم ئەدەمە بەر شەپۆلی 
میهرەبانیی نیگای گەرمی چاوەکانی، 
تا وەک شەختەی بەستووی زستان
لە نێو زەریای بەزەیی وی،
لە تەوافی عیشقی بێسنووری خوایی،
دڵۆپ... دڵۆپ 
دەتوێمەوە!


(۹)
[تورت و دلیق]
تورت و دلیق،
بەسەر بەفری سینەتەوە 
دەلەرێن سەر دوو گۆی مەمکت
وەک لەرزانە
بە فێنکایی سەرباڵی با!
دەتکێنە سەر پلەی گەرمیی خەون و مەراق،
ترش و شیرین بە لێوتەوە 
ئاونگی سەر دەنکە ماچان!
نیگای کوڕان بە حەیرەتی باڵاتەوە 
دەبن عاسێ،
دەڵێن ئێستا
لە باغی سێو و گێلاسا
باس هەر باسی جوانیی تۆیە و 
ناوت بۆتە سەردێڕی گشت 
باس و خواسێ!


(۱۰)
[من نامەوێ بەفر بم و پاش بارینێک، بتوێمەوە!]
گەر بڕیاربێ 
ئەوین تافی 
سینگی بێبنی ڕووبار بێ،
گەر بە نیازی نیگات بکەی بە قولاب و 
بۆ گرتنی ترپەی دڵم
بە ناخمدا، 
شۆڕبیتەوە.
تۆ سەربەستی...
بەڵام گوڵم!
کە ڕامت بووم،
فریامکەوە، پاش پێوەبوون،
لە تەڵەی چاو ئازادمکە!
لە تای تاڵی نیگای تیژتم بکەرەوە!
نیگا وێنەی وەرزی بەفرە،
بە لەز دێت ـ زووـ ئەچێتەوە!
لە ئەویندا، 
بمسپێرە مەنگیی دڵت.
من نامەوێ بەفربم و 
پاش هەر باپووز و بارانێک
یان بە تیشکی لاوازی خۆر
بتوێمەوە.
چوون ڕێی ڕژدی داهاتووی نێو تارمایی شەو
هەر بە تیشکی چاوی چرای عەشقی تۆوە،
دەبینمەوە!


(۱۱)
[وێنەی سەربازێکی شکاو!]
لە پێناوی ئەوینت دا
هێندە جەنگام،
دی لێمبڕا تاقەت و هێز.
پێی لێدەنێم،
تاوانباری ئەم شەڕەم من.
تەماشاکە!
وێنەی سەربازێکی شکاو
دەست لەسەر سەر،
چۆن بوومەتە بەزەیی و ڕێز؟

بەخشەندەیی با لە تۆ بێ،
چ نابێ، نا!
لە پێناوی خۆشەویستیت 
هەتا دەژیم 
پێبەند دەبم بە بەندەییت،
دەبمە کۆیلە.
بە "نا" و" نابێ"
بە یەکجاریی مەمڕووخێنە
تیروتانووت کەم باوێژە
ئیدی بەسە!
مەڵێ گێژە! مەڵێ دینە!
گەر سەریشم لەم ڕێیە چێ،
بە دینم من،
کۆیلەیی وام 
لاشیرینە!


(۱۲)
[خۆری نیگات با هەڵبێ لەم کوێستانەدا!]
دەڵێن گۆیا؛
ئەگەر کەسێک ئەوین بکات بە پیشەی دڵ،
وەها باوە:
گەر پیریش بوو،
هەتا دەمرێ
لە نەخۆشیی بیرچوونەوە
پارێزراوە!

ئەو هەورانەی گومانی سەر مەنگیی چاوت 
بڕوێنەوە!
خۆری نیگات با هەڵبێ لەم کوێستانەدا،
هەتا شەختەی بەستووی دیدەم
تنۆک تنۆک
لە هەناوت بتوێتەوە
تا تۆ هەردەم بەهار بیت و  
لە نێو مندا شین بیتەوە.
لە نێو ئەو دڵە چووکەتدا
شوێنێکم بۆ دەستنیشانکە
با چیرۆکی سەرگەردانیم  کۆتایی بێ،
شوێنێک نە کەس پەی پێبەرێ و 
نە جێی کەسیش، جگە لە من  بکاتەوە!


(۱۳)
[نیشتمان لە نیگایەکەم بە جێماوە!]
لە چاوی منداڵیمەوە
بەسەر چڵی خەیاڵێکی 
بابردوویی نێو دێکەمەوە،
لە مێژ ساڵە 
نیشتمان لە نیگایەکەم
بەجێماوە.

لەو کاتەوە،
من مەلێکی بێلانەم و 
هەموو ڕۆژێ،
بە ئاسمانی ئاوارەییم
خۆم پێچ ئەدەم
بە زریکەی سەرزاممەوە.

لەو دەمەوە هەتا ئێستا
لە دەرەوی هەناسەی خاک،
من زیندانییم.
بۆ شێلانی ئازاری ژین،
بۆ تراپیی ئەو تراوما
هەموو دنیا 
لە خۆم ئەکەم بە پەنجەرە و 
لە درزێکی بچووکەوە،
بە خەونەبا،
ئەچمەوە نێو خولیای فڕین!


(۱۴)
[برووسکە پەیام!]
من بە وشە
گوڵدۆزیی سەر سوخمەی بەرت 
لە ڕەنگینیی گوڵستانێک 
ئەدروومەوە،
تا پەپوولە پاییزانەی خەیاڵەکەت
لە باخی نێو سینەت نەبڕێ.
لە چکچکەی ئاونگی سەر پرچی تەڕی 
شیعرێکی سەوز،
بزە لەسەر دوو لێوانت
ئەنووسمەوە،
تا قاقا لە هێرشی خەم
گمششت کات،
چەم،
لە فرمێسکی گلێنەوە 
بتخاتە نێو کۆشی فێنکی
خوڕیی ڕووباری خۆشبەختان!


(۱۵)
سەوزبە،
بەسەر لێوی قاوەیی خاک!
بەزەیی بە،
بزێرە نێو 
نیازەوە.
هەوێنێک بە،
لە بۆ پرمەی گریانی هەور!
گەر تۆ ببی بە باراناو،
ببی بە خەونی تاڤەبەر،
چاوەڕوانیی، 
بە گوێلی دەست 
مڵق مڵق،
وەک توینێتیی
دەتخواتەوە!


(۱۶)
لە چاوانتا
من سبەینێ ئەخوێنمەوە
بە پارێزبە 
بە ئالوودەبوونی ئەوین!
دڵێک،
بە بێدەنگیی چووەتە جەنگ.
دڵنیام کە 
بە قوربانیی هەموو زامەکانییەوە
تا گرتنی دوایین لووتکە،
ناکشێتەوە.
تەماشاکەن!
چ سوڵتانێک 
ئەبێتە میوانی مێژوو!


(۱۷)
[تەنیا]
تەنیا تاریکی دەتوانێ
لە ئەوینی 
تریفە بگا.
تەنیا هەر خاک دەزانێ کە،
دەستی ئاو چەند گەرمە و نیان.
خۆ دەزانن، 
لەبەر لافاوی پێدەشتان، 
هەر بە تەنیا 
لووتکە و کوێستان 
سفرەی دڵیان دەکەنەوە 
بۆ سەمای بەور،
بۆ پرزەی پێی نەرمی باران!

گەر دەخوازن،
لە ناخی بێبەشیی بگەن،
ئازاری ڕەنج
لە نێو لەپی شەقاڕبەستووی 
کرێکارێ،
بدۆزنەوە.
مانای چێژی ڕاستەقینەی 
لەتە نانێ،
لە سەر شان و پیلی ماندووی 
هەژارێکی پڕووکای نێو شەقامی 
بێدادگەریی ئەم ژیانە 
بخوێننەوە. 
گەر حەز دەکەن،
خۆشەویستی و بۆنی خۆشی نیشتمانیش 
بۆ نێو باخچەی دڵەکانتان بگوازنەوە،
ڕازی خەونی قووڵی شیعری 
شاعیرێکی سەرهەڵگرتووی ڕێگای ئەوین 
لێکدەنەوە!

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: 
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۹ مهر ۰۴ ، ۱۰:۳۳

آکو الیاسی

آکو الیاسی

استاد "آکو الیاسی" (به کُردی: ئاکۆ ئەلیاسی) شاعر معاصر کُرد، ساکن سوئیس است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


(۱)
حسرت تو
رودخانه‌ای‌ست 
خروشان و طویل 
که چون گردابی ژرف
صبر و تحملم را 
فرو می‌کشد.


(۲)
شعله‌‌های آتش
میان تنور سینه‌ام را 
فقط با باران بوسه‌ی لب‌هایت 
خاموشی می‌پذیرد.


(۳)
من با کلمه به کلمه‌ی شعر
برای تنت 
پیراهنی
به زیبایی گلستان خواهم دوخت 
تا پروانه‌های پاییزی خیالاتت 
از باغ سینه‌ات دور نشوند.

من از چکچک شبنم‌های نشسته 
بر گیسوان خیس
شعری سبز،
لبخند را بر لبانت تحریر خواهم کرد.
تا خنده از هجوم غم در امانت نگه دارد.


(۴)
در خاطرات کودکی‌ام
نیمه‌ای از خویشتنم را 
به دست باد سپردم 
و اکنون بر شاخسار درخت خیال گیر کرده
من از آن سال‌های دور 
تاکنون،
حسرت وطنم در چشمانم باقی مانده‌ست.

از آن زمان، تاکنون 
من پرنده‌ای بی‌آشیانه‌ام
که هر روز در آسمان دربدری‌هایم
پیچ و تاب می‌خورم 
از درد و فریاد‌هایی که مادرم سر زای من داشت.

از آن زمان تاکنون
در میان نفس‌های زمین اسیرم و 
برای از میان برداشتن دردهای زندگی
تمام جهان را
برای خودم پنجره کرده‌ام و 
و از روزنه‌ای کوچک 
در خواب و خیال
به رویای شیرین پرواز می‌اندیشم.


(۵)
در چشمانت،
من،
صبح سپید را می‌خوانم.


(۶)
تنها تاریکی‌ست 
که توانایی 
درک عشق تابش ماه را دارد.

زانا کوردستانی
۱۵ مهر ۰۴ ، ۰۶:۲۶

بهزاد زرین پور

استاد "بهزاد زرین پور"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۷ خورشیدی، است.

 

بهزاد زرین‌پور

استاد "بهزاد زرین پور"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۷ خورشیدی، است.
او در دهه‌ی هفتاد، حضوری فعال در محافل ادبی داشت.
وی مدیر مسئول نشریه‌ی اقتصاد و نمایشگاه و پایگاه خبری اخبار نمایشگاه‌هاست.
کتاب "ای کاش آفتاب از چهار سو بتابد"، مجموعه‌ای از اشعار ایشان است، که چاپ و منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[بالا و پایین]
تهران پایین و بالا... هیچ فرقی با 
تهران بالا و پایین ندارد 
و من تا رسیدم به این هیچ
بسی تاس انداختم در این سال سی

چه روزها که ایست‌گاه به ایست‌گاه خودم را 
با دست بسته بالا کشیدم از این شهر و 
چه شب‌ها که با چشم خسته پایین...
تو پایین کشیده‌ای تا حالا؟
طعم تلخ برگشتن به خانه‌ی اول را چشیده‌ای؟
طعم ترسیدن از ریسمان سیاه و سفید را چه‌؟
شرط می‌بندم از وقتی که راه افتاده‌ای 
فقط بالا کشیده‌ای 
هرچه دم‌دستت رسیده 
حتی پله‌ها را بالا کشیده‌ای
وگرنه چطور می‌شود که من 
سی سال تاس بیندازم و 
یکی پله نیاورم 
مگر پله‌های کلنگی این آپارتمان‌های اجاره‌ای
که هر صبح پایین و 
هر شب بالا می‌آورندم
توی این خانه‌های سیاه‌ و‌ سفید که خوب شد فهمیدم
با خانه‌های سفید و سیاه فرقی ندارند

تو هرچه خانه هم بوده را بالا کشیده‌ای
به‌جز خانه‌ی اول که کارش
برگرداندن من است 

این تاس آخر من است
به مارهایت آماده‌باش بده...

(۲)
برای دلم
بارانی
به اینجا که رسیدی
آینه‌ها به تو پشت می‌کنند
به هم می‌خورد آرایش گام‌هایت
بر می‌گردی
چیزی از قدم‌هایت به یاد زمین نمانده است
به کوله پشتی‌ات دست می‌بری
جز مشتی خاکستر به چنگ نمی‌آوری
جایی پا گذاشته‌ای
که به جای نام
داغ بر پیشانی کودکان می‌گذارند
تنها منم
که داغ کودکی‌ام را به دلم گذاشته‌اند.

 
(۳)
[چه بی‌درد]
چه بی‌پرده می‌شود زبان پنجره
وقتی که جز درد
چیزی برای کشیدن بر خاک نداری.
چه بی‌دلیل می‌شود آفتاب
وقتی از پس دریا بر می‌آید
و تو هنوز خوابی برای رفتن ندیده‌ای
چه بی‌درد  می‌شود جهان
وقتی که برگ اتفاقی ساده می‌شود
تا به خاک می‌افتد.
پرده را به شکل آه می‌کشم.

 
(۴)
تمام این اتفاق‌های پیش پا افتاده
به سادگی خیره می‌شوم
و به سادگی قسم می‌خورم
تمام این اتفاق‌های پیش پا افتاده می‌توانند
مصراع اول شعری باشند
که این همه صبح را به خاطرش دوست داشته‌ام.

 
(۵)
[فصل‌های ناتمام]
به پیوند شاخه‌هایش
با ستاره می‌اندیشد
چنار بی‌ترانه‌ای
که کودکی‌اش را کنار چشمه گم کرد
کنار خیابان عاشق شد
و ریشه‌هایش به نفت که رسید
خاطره‌هایش به شعله تبدیل شد
(درختی که ترانه‌هایش چیده می‌شود
هیچ پرنده‌ای بر شاخه‌های سوخته‌اش پر نمی‌زند
این را تمام فصل‌های ناتمام می‌دانند)
به پیوند شاخه‌هایم با پنجره‌های بلند فکر می‌کنم
و در غروب ریشه‌هایم
کم کم از چشم تبر می‌افتم.

 
(۶)
آب‌های روانی
بیماری روانی دارد این آب
ولش کنید هر چه دلش می‌خواهد آبی باشد
یک بار هم شما درخت‌هایتان را کنار جوی بیاورید
مگر چه می‌شود؟

(۷)
به سادگی خیره می‌شوم
و به سادگی قسم می‌خورم
تمام این اتفاق‌های پیش پا افتاده می‌توانند
مصراع اول شعری باشند
که این همه صبح را به خاطرش دوست داشته‌ام.

(۸)
به اینجا که رسیدی
آینه‌ها به تو پشت می‌کنند
به هم می‌خورد آرایش گام‌هایت
بر می‌گردی
چیزی از قدم‌هایت به یاد زمین نمانده است
به کوله‌پشتی‌ات دست می‌بری
جز مشتی خاکستر به چنگ نمی‌آوری
جایی پا گذاشته‌ای
که به جای نام
داغ بر پیشانی کودکان می‌گذارند
تنها منم
که داغ کودکی‌ام را به دلم گذاشته‌اند.

(۹)
دیگر آواز پرندگان را نمی‌شنود
سیبی که نرسیده به پائیز
بر شاخه‌ای شکسته ناتمام مانده است
و جز سایه‌ای کز کرده و کال
سهمی از آفتاب نمی‌برد.

به پائیز
به ایمان کامل که می‌رسید
خود به خود افتاده می‌شد از درخت
مثل نور
که تا نشکند نمی‌رسد به آب.

بر شاخه‌ای شکسته به خواب رفته‌ای
مثل ساعتی که کوکش بریده باشد
زیر باران زنگ می‌زنی
و هیچ‌کس را بیدار نمی‌کنی.
 

(۱۰)
از این ساده‌تر نمی‌توانم خواب ببینم
نمی‌خواهید، اسم کوچک‌ام را عوض می‌کنم
با دلی که مثل کفش‌های بچه‌گانه
پا به پا برای برهنه‌گی تنگ‌تر می‌شود.
حرف‌هایم را پس نمی‌دهید؟
می‌خواهم حراج‌شان کنم
به خانه‌ی بزرگ‌تری بروم.

(۱۱)
حرفی نداریم
اسمت را به ما بده
زیر باران صدایت می‌کنیم:
تازه می‌شود.
ما گوش‌هایمان را برای بریدن ِ زبانت تیز کرده بودیم
چیزی از خواب‌هایت به یاد نداریم.

(۱۲)
این همه راه نیامده‌ام
که دستم را با چشم‌هایی تنگ بخوانید
و نانی بریده بر پیشانی‌ام بگذارید
مشتم را تنها برای زنی باز می‌کنم
که دلش را بر زخم بازویم ببندد.
 

(۱۳)
تو با لهجه راه می‌روی
از جای پایت نمی‌توان فهمید
کجای زمین گم خواهی شد
هیچ راه به انجامی در کف دستت دیده نمی‌شود.

(۱۴)
تو حرفت را بزن
چکار داری که باران نمی‌بارد
این‌جا سال‌هاست که دیگر به قصه‌های هم گوش نمی‌دهند
دست خودشان نیست
به شرط چاقو به دنیا آمده‌اند
تا پیراهنت را سیاه نبینند
باور نمی‌کنند چیزی از دست داده‌ باشی

تو هم هیچ‌چیز را نباید ندیده بگیری
همین درخت‌ها که مثل زندگی هر بار از کنارت به فصل تازه‌ای رسیده‌اند
و تو چقدر ساده فکر می‌کنی از کنارشان گذشته‌ای
چقدر ساده فکر می‌کردیم
همین که به باران نگاه نکنیم
دیگر قطره‌ قطره پیر نمی‌شویم
در این لحظه‌ها که دست‌ به‌ دست هم داده‌اند
تا ما را به هر شکلی شده پایان قصه‌ای بگذارند
که قهرمانش به خاطر هیچ‌کس نمی‌میرد
و به خاطر هیچ‌کس نخواهد ماند
این مردان پشت‌ در مانده
مثل هر شب کلید را جا نگذاشته‌اند
از باز کردن در به‌ آرامی می‌ترسند
می‌دانند
چراغ خانه از ترس روشن است، نه انتظار
در می‌زنند و دست‌هایشان را پنهان می‌کنند
تا آن که سلام می‌گوید
اول به چشم‌هایشان نگاه کند
و نمی‌دانند
زنان‌شان از صدای در بو برده‌اند
چقدر دست‌هایشان خالی‌ست.

(۱۵)
 پیش‌بینی‌های شما
به تابلوهای کنار جاده می‌ماند
تازه‌گی را از پشت پیچ بر می‌دارند
و من بی‌آن که پیچیده‌تر شده باشم
از سوآل‌های شما
به ساده‌گی می‌رسم،
این راه را پیش‌تر قدم‌هایی کهنه کرده‌اند
تا می‌توانید بیراهه برایم بیاورید.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.shojagolmalayeri.blogfa.com
www.just-poem.blogfa.com
www.donya-e-eqtesad.com
www.namayeshgahha.ir
www.vaznedonya.ir
www.iranketab.ir
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@behzad.zarrinpour
@delbaran65
و...
 

زانا کوردستانی
۱۴ مهر ۰۴ ، ۰۲:۳۴

محمدرضا رستمبگلو

آقای "محمدرضا حاج رستمبگلو"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۳۰ آذر ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، در تهران است. این تاریخ در شناسنامه وی ۲۸ شهریور ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، ثبت شده، تا اینکه به دنیا آمدن وی در نیمه دوم سال باعث تاخیر یک‌ساله در آغاز تحصیل نشود.

 

محمدرضا رستمبگلو

آقای "محمدرضا حاج رستمبگلو"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۳۰ آذر ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، در تهران است. این تاریخ در شناسنامه وی ۲۸ شهریور ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، ثبت شده، تا اینکه به دنیا آمدن وی در نیمه دوم سال باعث تاخیر یک‌ساله در آغاز تحصیل نشود.
او فرزند ارشد خانواده است و دو برادر کوچکتر از خود دارد.
پدرش دامپزشک بود و خودش در رشته‌ی مهندسی ترویج و آموزش با گرایش کشاورزی، تحصیلات عالی را در دانشگاه آزاد واحد گرمسار آغاز کرد.  
فعالیت‌های وی در زمینه‌ی تئاتر و شعر دانشجویی تا اخذ رتبه‌های کشوری در چنین فستیوال‌هایی پیش رفت و در سال‌های آخر  تحصیل کارشناسی خود، از شاعران سرشناس دانشجویی بود، و در همین اثنا ساکن کرج شد.
سال‌های آخر دهه‌ی هفتاد تا نیمه‌‌ی دهه هشتاد به‌عنوان مدیر اجرایی  پروژه‌ی پرورش طیور و سپس به‌عنوان مدیر تولید در بهره‌برداری مشغول کار بود و  در طول هشت دوره پرورش نیمچه گوشتی، دو دوره پرورش دهنده‌ی نمونه کشور شد.
ازدواج ناموفق وی و جدایی از همسرش، منطبق بر همین دامنه ِ زمانی است. یگانه فرزند او "غزل"، نیز نتیجه‌ی این ازدواج نافرجام است.
او در سال‌های هفتاد و هفت با دکتر ''اعظم میرسلیمی''، ''علی حاج حسینی روغنی''، ''محمدسعید میرزایی''، ''هومن عزیزی''، ''نادر ختایی''، و''رحیم رسولی'' و در سال هفتاد و هشت با ''حسین منزوی'' و ''محمد علی بهمنی'' دوستی نزدیکی گرفت.
لازم به ذکر است که از اواخر دبیرستان  فعالیت‌های سیاسی خود را به‌موازات پژوهش‌های ادبی، آغاز کرد و از همان سال‌ها با جریان‌های سیاسی نهضت آزادی و جبهه‌ی ملی، همکاری می‌کرد.
نشریه‌ی ایران فردا، تنها نشریه اپوزوسیون به مدیریت مهندس سحابی، از معدود نشریاتی بود، که شعرهای او در آنها چاپ می‌شد.
وی در دور اول دولت اصلاحات بیشتر از هر جریانی به جبهه‌ی مشارکت نزدیک شد و پیش از اتمام دور اول این دولت، و پس از حوادث هجده تیر و قتل‌های زنجیره‌ای همکاری مستمر خود را با همه‌ی نحله‌های سیاسی قطع کرد.
نکته‌ی جالب در ادوار زندگی او اینجاست، که تحصیلات کارشناسی ارشد در جامعه شناسی و ارشد ناتمام او در فلسفه هنر به همین سال‌های پر مخاطره و چندین سال پس از اخذ  مدرک کارشناسی بر می‌گردد.
علاوه بر این او در سال ۱۳۷۸، کانون شاعران جوان کرج را با همراهی دوستانش از جمله: میرزایی، صادقی‌پناه، معارف‌وند و خوانساری، تأسیس کرد و تا سال ۱۳۸۴، مدیر هیأت مدیره‌ی آن بود. در این سال‌ها کانون شاعران جوان کرج از خوشنام‌ترین و معتبرترین، جریان‌های پویای ادبی بوده و سال‌ها برگزیدگان فستیوال‌های کشوری ادبیات را در خود پرورش داده است. از فعالیت‌های جانبی این کانون می‌توان به چاپ نشریه‌ی شنبه‌ها به سرپرستی "حسن صادقی‌پناه" و نیز سفرهای سیاحتی آموزشی این کانون اشاره کرد.
نخستین اثر مکتوب رستمبگلو، نیز مربوط به سال ۱۳۷۸ و آغاز این جریان است. کتابی مشترک با ''علی کریمی'' و ''مهدی موسوی''، به نام "پر از ستاره‌ام  اما...''، که با نشر شهریار به چاپ رسید و حاوی ده شعر از هر یک از ین سه تن بود.
این کانون  چندی پس از استقرار دولت احمدی‌نژاد برای همیشه تعطیل شد.
مجموعه شعری دیگر، به نام «دختری با کلکسیون کبریت‌هایش» از او چاپ شده است، که گزیده‌ی چهل شعر از بهترین‌های او طی سال‌های ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۴ است، که در سال ۱۳۹۰ منتشر شده است.
در سال ۱۳۹۱، مجموعه‌ی شعرس با عنوان "آخرین تانگو در مهتاب''، به چاپ رسید و حیرت همگان را بر انگیخت.
در این سال‌ها سه آلبوم صوتی نیز از او به بازار آمده که استقبال زیادی از آنها شده است. آلبوم‌های ''طهران''، ''عمو نوروز'' و ''مونالیزا''، که اجرای شعرهای او از دو دفتر یاد شده هستند، که با موزیک‌های غربی و عمدتن، راک و متال میکس شده‌اند. مدیر پروژه‌های صوتی موسیقی او ''هامون حیرت'' است.
دو کتاب دیگر او به نام‌های: ''خاطرات پینوکیو با خر ملا نصرالدین'' (مجموعه نامه‌ها به اشخاص حقیقی و غیر حقیقی) و ''بوفیات و کوریات'' (در طنز و چالش‌های زبانی)دو اثر دیگر از او هستند که چاپ و مناشر شده است. 
همه آثار وی بدون مجوز رسمی و به‌صورت زیر زمینی بیرون آمده‌اند.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[آتشفشان]
باغی آتش گرفته در چشمت،
شاه توتی است پاره‌ی دهن‌ات
دشمنی نیست بین ما الا،
پوشش بی‌دلیل پیرهن‌ات
پشت در پشت عاشقت بودیم،
من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفتر همه شعراست،
گر سوالی کنند از وطن‌ات
کمرت استوای زن یعنی،
سینه آتشفشان تن یعنی
مادرت کیست، در کدام رحم؟
نقش بسته چم و خم بدن‌ات
می‌نشینم مگر تو رد بشوی،
می‌دوم تا مگر که خسته شوی
می‌کشم امتداد راهی را،
به امید در آن قدم زدن‌ات
تو قدم می‌زنی، قدم من را
تو نفس می‌کشی هوس من را
هوس لابلای هر نفسم،
قفس سینه و نفس زدن‌ات
تو اگر مرغ عشق من باشی،
بازوانم بدون شک قفس‌اند
واقعن حیف اگر که این آغوش،
تنگ باشد برای پر زدن‌ات
شرح یک روح در دو تن حرف است،
داستان دو روح و یک تن را
می‌نویسم اگر شبی تن من
بخورد لحظه‌ای گره به تن‌ات
می‌روی‌هات را نمی‌بینم،
نیستی‌هات را نمی‌خوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه
می‌نشینم به شوق آمدنت.

(۲)
[دوشیزوفرنی]
دوشیزه‌ی مُزلّفّه‌ی تُخس تُخمِ جن
یونانِ مات و مبهوت از غیبتِ هلن
... پاریسه‌ی جوانیِ لندن خراب تو!
دوشیزوفرنیِ مثلن مبتلا به من 
تندیسه‌ی ظنین به مضامین اهل فن
چشمان سگ سلیطه‌ی حاضر جواب تو!
ای مارِ خُفته بر دَمَرآبادِ غاشیه
متنِ به فاک رفته‌ی اسناد فَکّه‌ات...
سرگیجه‌های سر زده از سمت حاشیه 
چشمانِ ماده شِمرِتو کِی حمله می‌کنند 
بر این حسینِ منزویِ خفته در دلم 
ای سگ به روحِ بختِ من از انتخاب ِتو 
همچیزه‌ی مُحجَّبه‌ی نسبتن شریف
بدچیزه‌ی چَپیده در آن پیکر نحیف 
اسکیزوفرنیِ شبِ پیچیده در لحاف 
اجرای مجریانه و خِلط آور شیاف
سِکسیده بر ملافه و لافیده در سه جاف
مَدِّ مداد... خطِّ الف در کتاب تو
امکانِ خائنانه‌ترین عاشقانگی 
امکان چند شوهرگی‌های ممکنه 
زُهدِ به هرز رفته‌ی زن‌های محصنه 
هر چیزه‌ی کمین زده روی فساد من 
کِرمیده در مجاریِ تَنگ و گشادِ من
رشته به رشته این شبِ گیسو مَآبِ تو
قلبینه‌ات در آن یخه قندیل یخیخه 
بر سینه‌ات لمیده شتر‌ها به شخشخه
سگلیسه‌ی عجوزه‌ی تا قسمتی غریب
بی‌چیزه‌ی خزیده به سامانه‌ی رقیب 
تبریزه‌ی مریضه‌ی از بیخ بی‌خیال
که شب به شب فرشته می‌آمد به خواب تو
تا محسنِ مُرادیِ ما ریده متن را
دهلیز خور کند غمِ قلبِ تو بطن را 
خاریده در دهان تو اکسیر «زقنبود»
پاریده‌ی متونِ عتیق از کهنکبوت 
لزبیده دخترانِ کرج با زنِ عموت
پس ما عروسکیم فقط در رکاب تو؟
این جاده را بگیر و سر راه را بکش 
حالا به عمر رفته فقط آه را بکش 
تخم خروس‌هات که بر سفره رنگی و
با دامن گشاد تظاهر به تنگی و
ای‌کاش با قشون بلایا بجنگی و
کم چشم تشنه کشته بگیرد سراب تو
بادی از آن دریچه به سویم رها نما
این بادبادک دل ما را هوا نما
دست مرا بگیر که خیلی جوانما
دیگر ترا کنار مترسک نبینما.

(۳)
[سیگار]
سیگارهای لحظه‌ی چشم انتظاریت  
سیگارهای بعد در آغوش دیدنت
سیگارهای شعله‌ور از تو به یک طرف،
 سیگارهای لحظه‌ی تاریک رفتنت
سیگارهای خاطره‌ی روز آمدن
سیگارهای خاطره‌ی جنگ تن به تن
سیگارهای شعله‌ور از من به سمت من
سیگارهای خاطره‌ی تلخ رفتنت
سیگارهای اینکه تو آیا بدون من...؟
سیگارهای اینکه نه هرگز بدون تو
سیگارهای اینکه چگونه...؟ چه می‌شود...؟
سیگارهای اینکه مبادا شبی زنت...
سیگارهای شعر من از موی تو سیاه،
سیگارهای موی تو از رنگ شب سیاه
سیگارهای رنگ شب از دود آن سیاه،
سیگارهای عمر مرا دود کردنت...
سیگارهای لحظه‌ی با تو گریستن
سیگارهای لحظه‌ی بی‌تو گریستن
سیگارهای لحظه‌ی در تو گریستن 
سیگارهای گریه‌ی رفتن گرفتنت
سیگار را به عشق تو کبریت می‌کشم،
این شعر را به عشق تو کبریت می‌کشم
من خویش را به عشق تو کبریت می‌کشم، 
در لحظه‌های مثل شعری سرودنت...

(۴)
[برای دلم]
دو ساعت کم کند از عمر شاعر، مرگ یعنی این!
بگو: اجّی، بگو از شانه‌هایم در بیاید پر!
بگو: مجّی، مبدّل شو به یک پروانه و بپر!
بگو : پروانه پر! من می‌نشینم روی انگشتت
بگو: هر دانه انگشت از من از پروانه انگشتر
بگو: اجّی، بگو صحرا شود بلوار رستاخیز!
در آن پروانه را دور سر آهو به رقص‌آور
بگو: مجّی، خیابان مؤذن را بیابان کن
_بیابان را که مه!_ البته که نه، در بیابان گر،
به شوق هرچه خواهی یک قدم بردار، می‌بینی:
دلت می‌گیرد از این هم‌رهان سست ناباور
بگو اجّی و برف از پشت بام ابر پارو کن
بدم تا گر بگیرد خوشه‌ی انگور در ساغر
اگر گنجشک در حوضی بیفتد ناز شست حوض
فقط ای حوض نقاشی اگر فراش باشی، پر!!!
دو کرباسک، دو رملک، دوبه دو خوابیده در ریمل
و زیر آن دو رمّالک در اسطرلاب یکدیگر
تو از این حرف‌ها سر در نیاوردی من از جادو
و هر دو از معمّایی‌ترین شب‌های شهریور
تو هم جادوگری، هم سرکتابی، هم ابوریحان
نگاهت کاشف الکل‌تر از رازی است در بستر
بیا وردی بخوان و فوت کن پشت خودت در راه
و طالع را بگردان سمت بعد از من کسی دیگر
مونا شاید خیابانی‌ترین شلوار و ژاکت پوش‌تر، اما
فقط بوی تو صدها بار جوی مولیانی‌تر
توجّه!!! گفت و گو با پرسوناژی سورئال… اما
حذر از این همه لیلاپریشی مرد خنیاگر
فروید از دسته‌ی جارو به جادوگر نظر دارد
هگل را خلع جارو بر نمی‌دارد نقاب از سر
کمر باریک نوستالژیک جادو لهجه لب وا کن
بگو: اجیم، مجاریم موش از زیر تشک سر
اگر قیچی کند بال کلاغ اندیشه‌ی ابری
بگو: از اتفاق این تشک از قو، در متکّا پر
بگو: حاجی بیا این پرتقال از کوک خارج شد
بخوان وردی که راوی در نیاورد از دریدا سر
مرا شاعر کن از پروانه بودن سخت مأیوسم
مگر یک بار دیگر با هم از آغاز تا آخر
به تخم چشم جادو دسته جارو جای دارو کن
و داروخانه‌ها را پر کن از ابیات خشک و تر
عجب اجّی و مجّی‌های چشمت کار دستم داد
که پیش از لاترجّی آتشم را کرد خاکستر
اگر ورد غزل‌هایم اثر می‌کرد برگردی
خدای شعر می‌زد باطل‌السّحری بر این دفتر
و دفتر داشت کم کم بسته می‌شد راه افتادی
و من می‌ریختم بر سنگ‌فرش این بار جدّی‌تر
دو آونگ از دو پا در حال رفتن تا که هر ساعت
دو ساعت کم کند از عمر شاعر، مرگ یعنی این!!!
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khodavandegan.blogfa.com
www.amoonorooz.blogfa.com
www.just-poem.blogfa.com
و...

 

زانا کوردستانی
۱۳ مهر ۰۴ ، ۰۲:۴۵

محمدجواد محبت

زنده‌یاد "محمدجواد محبت"، شاعر و آموزگار ایرانی، زاده‌ی ۱۰ اردی‌بهشت ماه ۱۳۲۲ خورشیدی، در کرمانشاه بود.

 

محمدجواد محبت

زنده‌یاد "محمدجواد محبت"، شاعر و آموزگار ایرانی، زاده‌ی ۱۰ اردی‌بهشت ماه ۱۳۲۲ خورشیدی، در کرمانشاه بود.
وی یکی از چهار شاعری است، که جایزه‌ی شعر فروغ به او اختصاص یافته‌ است.
او کودکی و تحصیلات را در کرمانشاه گذراند، و سپس از دانشسرای مقدماتی دیپلم ادبی دریافت کرد و پس از تحصیل به استخدام آموزش و پرورش درآمد، و به عنوان آموزگار در روستاهای قصرشیرین به کار مشغول شد.
وی آثاری همچون «دو کاج»، «از خیمه‌های عاشورا»، «موج عطرهای بهشتی»، «خانه هل اتی»، «ای بانوی طوبی سایه آه...»، «قلب را فرصت حضور دهید»، «رگبار کلمات»، «کوچه باغ آسمان»، «با بال این پرنده سفر کن» و «آن سوی چهره زرد خورشید» را منتشر کرده است.
همچنین ۹ اثر از ایشان در کتاب‌های درسی وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران، به چاپ رسیده بود. شناخته‌ شده‌ترین اثر ایشان،  شعر  کاجستان (دو کاج) اوست، که در کتاب درسی فارسی سال پنجم دبستان به چاپ رسیده‌ است.
وی در ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، در سن ۸۰ سالگی، پس از چند سال تحمل بیماری و به علت عارضه‌ی قلبی درگذشت، و در گورستان باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[دو کاج]
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می‌دیدند

روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه‌ی باد
یکی از کاج‌ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد

گفت: «ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تأمل کن
ریشه‌هایم ز خاک بیرون است
 چند روزی مرا تحمل کن»

کاج همسایه گفت با تندی:
«مردم‌آزار! از تو بیزارم
دور شو؛ دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم؟»

بینوا را سپس تکانی داد
یار بی‌رحم و بی‌مروت او
سیم‌ها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز
انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی‌جویی
 تا ببیند که عیب کار از چیست

سیم‌بانان پس از مرمت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز    
با تبر تکه‌ تکه بشکستند
 

(۲)
ای زمزمه‌ی زمزم در خاطر دلخواه
ای کاش برآیی ز دل خاک به ناگاه
تاوان هراسی که در آن سینه‌ی‌ پاک است
لطفی‌ است که بر خلق خدا می‌کند الله
بگذار در آیینه‌ی هر برکه ببیند
رخساره‌ی خود را همه جا شب‌شکن ماه
بگذار کند تازه از این آب سر و روی
در خواب کویر است اگر خاطره‌ی چاه
این آشتی گریه و لبخند چه زیباست
یک مژده‌ی جان‌بخش پس از یک غم جانکاه
ای دورترین یاد پس از این همه ایام
آواز من و قافیه‌ی آه تو همراه.

(۳)
[کُبی]
دل است و باز، خیال تو را به‌ سر دارد
که شب، دوباره ز پس کوچه‌ها گذر دارد
دل است و دیده، چو یک لحظه‌ می‌نهد برهم
تو را و حال تو را، باز در نظر دارد
که‌ای تو؟... آه... که‌ای؟ ای پرنده‌ی لرزان
که جانت از قفس تن، سر سفر دارد؟
اگرچه خاطره‌ها، سخت، گریه‌انگیزند
ولی خیال «کُبی» گریه بیشتر دارد
«کُبی» که کفش بزرگش میان جو افتاد
«کُبی» که جای پرستار، زن‌پدر دارد
«کُبی» به مدرسه روستای «برفی» بود
«کُبی» نیاز به یک شرح مختصر دارد
سیاه و کوچک و مظلوم و پاره‌پوش و مریض
نفس برای «کُبی» حکم دردسر دارد
چگونه آه... دو دست کبود و کوچک او
کتاب و دفتر مشق و مداد بردارد
هوای آخر آذر چه می‌کند؟ که «کُبی»
برای گرم شدن، سعی بی‌ثمر دارد؟
ـ لباس گرم به تن کن، ببین هوا سرد است
برای سینه‌ات این سوزها ـ ضرر دارد
ـ لباس گرم؟ ـ کمی خیره‌ـ ‌سربه‌زیر از شرم
تبسمش چه کنم؟ زهر، در شکر دارد
شب است و خانه‌ی او ـ انتهای کوچه‌ی ده
چه کوچه‌ای که از آن رد شدن ـ خطر دارد
صدای پارس نیامد، عبور آسان است
که خیر بودن هر نیتی، اثر دارد
ز خلق تنگی «کوکب» به اهل او گفتم
که پشت دست به چشمان نیمه‌تر دارد
به او کمی برسید این سفارشم، اما
به گوش فقر سفارش مگر اثر دارد؟
گذشته است، از آن حال و روزها، سی سال
«کُبی» کجاست؟ خدا از کبی خبر دارد
----------
* «کُبی»، به دختری به نام کبری اشاره دارد که در دهه‌ی پنجاه در روستایی با عنوان «برفی»، از شاگردان استاد محبت بوده است.

(۵)
[مثل یک مژده ناگهانی]
چه آشناست صدایش، ببین که در زده است؟
نسیم دوست به این خانه باز سر زده است
چرا به خاک نیفتد برای سجده‌ی شکر 
کسی که دید دعا حرف از اثر زده است
چقدر خوب شد این آمدن نمی‌دانی 
دلم برای تو یک ساعت است پر زده است
نشسته کودک دل در برابرت معقول 
حیا پدر شده بر این پسر تشر زده است
پریده رنگ ز رویت خدانکرده مگر
کسی ز روی حسادت تو را نظر زده است؟
کدام خواب پریشان گذشته بر تو که باز
کنار برگ گل سرخ نیشکر زده است؟
کمی جفا و هزاران هزار لطف غریب
تو را هر آنکه نخواهد به خود ضرر زده است.

(۶)
[یاس و انجیر]
جای تو سبز، دل از لطف هوا مدهوش است
پهنه‌ی باغ ز گل‌های جوان مفروش است
باز در خانه -همان خاطره‌انگیز قدیم -
یاس گل داده و انجیر فراخ‌آغوش است
باز آواز از این شاخه فرو می‌ریزد
باز آن سایه، در آن گوشه، سراپا گوش است
خانه‌ی ابر، چراغانی و دست‌افشانی
مجلس سبزه پر از نغمه‌ی نوشانوش است
سرو چون قامت فریاد، برافراشته قد
بید سر پیش درافکنده، ردا بر دوش است
ساحل برکه‌ی مهتاب سراسر آرام
سینه‌ی چشمه‌ی تصویرنما، پرجوش است
باز جوبار، پُر از غلغله‌ی حنجر آب
باز نیزار پُر از همهمه‌ی خاموش است
ابر می‌بارد و خورشید تبسم بر لب
مثل این است که اوضاع زمان مغشوش است
اینکه هر گوشه در و دشت پُر است از خط سبز 
سند دست بهار است که نامخدوش است
طاق نصرت زده بر مقدمت امروز بهار
در و دیوار به یمن قدمت، گل‌پوش است.

(۷)
[پر از صدای تماشا]
دوباره فصل شکفتن، دوباره شبنم ماه
دوباره خاطره‌ای از طراوتی دلخواه
پُر از نشانه‌ی شوق است کهکشان خیال
پر از صدای تماشاست کوچه‌های نگاه
گذشت یازده، امشب شب دوازده است
که عکس ماه بیفتد میان برکه و چاه
شلالِ گیسوی شب شد سپید از مهتاب
رسید پیک سحر، بر دمید صبح پگاه
کجاست ماه تمامی که عین خورشید است
سروربخشِ به ناگاه، جانِ جان‌آگاه
جوانه زد دل آیین، شکفت شاخه‌ی دین
بهار باور مردم، سپید، سرخ، سیاه
که آن سلاله‌ی خوبان معدَلَت‌گستر
رسد به داد دل مردم عدالت‌خواه
بیا که دست امید است و دامن تو عزیز
بیا که منتظران تواَند چشم به راه.

(۸)
[اندیشه‌ی سپید شبانگاه]
ای که این دیرشب آیینه‌ی پندار منی 
شود از پرده در آیی به تسلی سخنی؟
سخن اهل زمین نیست تو را در خور شأن
آسمانی‌سخنی باید و جبریل‌تنی
به امید تو رود دیده به کاشانه‌ی خواب 
که به دیدار شود محو تماشا شدنی
تلخی از دفتر ایام فرو می‌شوید
گر که شیرین کند از نام تو خاطر، دهنی
چشم صاحب‌نظران نیز ندانست تو را
مگر از نور به تن هست تو را پیرهنی؟
با عزیزان تو محشور شود روز حساب
هر که بر وی ز محبت نظری در فکنی
به حدیثی که خدا را به دعا یاد کنند
ذکر خیر تو بلند است به هر انجمنی
یاد تو یاد بهشت است چو از دل گذرد
ای محمد(ص)، تو بهشتی تو بهشتی‌وطنی.

(۹)
[با دوست، با برادر]
اگر چه دل به فراق تو روزها سر کرد
چراغ روشن تو خانه را منور کرد
زمانه خواست ببیند چگونه خواهد شد
قرار بی‌تو شدن را به ما مقرر کرد
کسی که صبر ندانست چیست، در اندوه
صبوری از دل ما چون که دید باور کرد
حضور بود و عزیزان و لحظه‌ی روشن
غم تو آمد و آن لحظه را مکدر کرد
دلی‌ است بی‌تو پراندوه‌تر، چه باید گفت
زمانه ظلم اگر کرد نابرابر کرد.

(۱۰)
[روز دهم]
بر باغ مهر، آتش قهر از قوم نامهربان ریخت
خونِ گُل و سرو و سوسن بر شانه‌ی ارغوان ریخت
آن قدّ و بالا صنوبر، آیینه‌ای از پیمبر
با رزم مردانه شبنم از گونه‌ی گل‌نشان ریخت
در راه دین حرف حق زد، تاریخ دین را ورق زد 
هر قطره خونی که آن روز از پیکر آن جوان ریخت
سیراب و تر، یال‌افشان، مرکب برون شد شتابان 
تیر و تبر با هم آمد، خونابه از بازوان ریخت
آن صف ‌زدن‌های دشمن، یادآور روز «صفیّن»
بر آب نهر روان نیز، آن کینه از «نهروان» ریخت
روز نهم تشنگی را بر اهل رحمت چشاندند
روز دهم خون عاشق بر صفحه‌ی امتحان ریخت
آمد ز رفتار مردم، روح زمین در تلاطم
توفانی از سنگ و آتش از کام آتشفشان ریخت
غم‌های تو قطره‌قطره، تبخیر شد مثل شبنم
تندر خروشید و باران، از دیده‌ی آسمان ریخت.
 

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
#شبکه_خبری_رها_نیوز
#انجمن_شعر_و_ادب_رها
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
https://www.irna.ir/news/85056890
https://azadisq.com/mag
و...

زانا کوردستانی
۱۲ مهر ۰۴ ، ۰۲:۴۹

محسن میرزایی

آقای "محسن میرزایی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در الیگودرز است.

محسن میرزایی

آقای "محسن میرزایی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در الیگودرز است.
او همسر خانم "معصومه داوودآبادی" شاعر اصالتن اراکی‌ست.
وی که تحصیلات خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی تا سطح کارشناسی ادامه داده است، همکاری خود با انجمن ادبی الیگودرز را، از سال ۱۳۶۷ و در دوره‌ی دانش‌آموزی آغاز کرد.
وی به سبب عوامل شغلی، در دوره‌ی کارشناسی ارشد رشته‌ی مدیریت اجرایی (MBA) دانشگاه آزاد (علوم و تحقیقات) ادامه تحصیل داد، و از سال ۱۳۷۶، به دلیل اشتغال در یک موسسه‌ی آموزشی و تحقیقاتی به شهر تهران مهاجرت کرد.
وی تاکنون در زمینه‌ی رشته‌ی تحصیلی و کاری خود، توانسته چند کتاب و چندین مقاله علمی ـ پژوهشی فارسی و انگلیسی (ISI) را تالیف کند؛ اما در عرصه‌ی شعر، شاعریست که تا کنون علاقه‌مندی چندانی به حضور پررنگ خود و انتشار آثارش را در فضای شعر کشور نداشته است.
به همین علت نخستین مجموعه غزلش را در سال ۱۴۰۰ خورشیدی و با نام «گاهی گذار آب به مرداب می‌خورد»، از سوی انتشارات نسل پنجم منتشر کرد.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
از دست‌های من، بدنم رخت بسته بود
انگار دکمه‌های تنم، سخت بسته بود
باید سری به وسوسه‌ی بوسه می‌زدم
آنجا که آفتاب بلندم نشسته بود
دیدم انار سرخ رسیدن به زندگی
در بند بند آینه مردی شکسته بود
آغوش من به روی خودم شعله می‌کشید
پیوند دست‌های من از هم گسسته بود
دلباختم به زخم که ایمان بیاورم
زن با جناق سینه‌ی من شرط بسته بود
قلبم به استراحتِ مطلق نیاز داشت
قلبی که از تپیدن بر باد خسته بود

(۲)
چقدر چتر ببندم، که آب بنویسـم؟
و داغ ابر ببینم، سراب بنویسم؟
چقدر بگذرم از خون گل که می‌گیرند
به شیشه تا به تنت از گلاب بنویسم؟
چقدر پنجره‌ها را شکسته از دیوار
قلم بگیرم و با اضطراب بنویسم؟
هنوز آدم و حوا به سیب مجبـورند
چگونه وسوسه را انتخاب بنویسم؟
چقدر بر تن عریانی‌ام، زمسـتان‌ها
لباس عیب بپوشم، عذاب بنویسم؟
چقـدر رو به جهنـم نماز بگـذارم!
و با خیال بهشت انقلاب بنویسم؟
چقدر ماه برقصم به ساز تخته سیاه
برای مشق شبم، آفتاب بنویسـم؟
چقدر چشـم ببندم به روی بیـداری
برای پنجره‌ها قرص خواب بنویسم؟
چگونه دست دعا را که کاسه خون است
به صـورتم بکشم، مستـجاب بنویسـم؟
چقدر عربده‌های کشیده را در غار
ورق ورق بـزنم، بازتاب بنویسم؟
به لطف زلـزله در بند بند آبادی
چقدر حال زمین را خراب بنویسم؟
تـو ای زنـانـه‌ترین آرزوی آزادی
چگونه روسری‌ات را حجاب بنویسم؟
چقـدر لیقه‌ی درد از عـروق من بچکد
قلم به شب بزنم، شعر ناب بنویسم؟
سکـوت با چه زبانی قلـم شود تا من
برای این‌همه پرسش جواب بنویسم؟

(۳)
از پنجره‌های سرکشی یادم کن
با لـهـجه آفتـاب فـریادم کـن
از روزن نـخ‌نمای مهتـاب بتـاب
من گردن و تو طناب، دامادم کن
افـتادم از آسـمان خراشـیدنِ آه
از دست زمین بگـیر و آبادم کـن
در خمره‌ی ناپختگی‌ام شیطان شو
در بـوتـه‌ی بـوسـه آدمیـزادم کـن
یک دکمه بغل باز کن از پیرهنت
در پـیـلـه‌ی ابـریشمت آزادم کـن
بر قامت غیرتم رباعی تنگ است
تنپوش غزل بر تن شمشادم کـن.

(۴)
سر از دهان مرگ در نمی‌اورد
نه سرکشی اجاغم از دورکش
نه سرپیچی چراغم از دیوار

چه سوزی می‌وزد از درز انگشتان تابستان
کی ختم می‌شوی ای قرائت خون
که از تهاجم حجله‌ها به گهواره‌ها شروع شدی!؟

این لقمه‌ی حرام
چند هزار زمستان قدمت دارد؟
ای سقف پا به ماه!
ای سقف پا به ماه!
بارت را زمین بگذار
و از قندیل‌هایت
آن وقیح‌ترین قابله را نازل کن
ای شهوت شکافتن!

قسم به رود
که سینه‌خیز می‌دود تا دریا تشنه نماند
دست از کفش‌هایم شسته‌ام
تا پای برهنه به خاکم برگرداند

ای آتش مقدس!
که صاعقه را به استجابت جنگل فرستادی حرفی به دهانم بگذار
بگو پیش از آنکه به عقد دائم کلمه درآیم
این لب‌های تو نبود که چشم‌هایم را بست؟
با چشم باز اگر می‌بوسیدمت
که عاشق نبودم.

(۵)
شرط می‌بندم جناق سینه‌ی مرد
ییلاق پهناوری‌ست
برای اتراق چاقو
و خون از خون
تکان نمی‌خورد در خیابان
که مستقیم است و معصوم
مثل طناب صبحگاهی
- گیسوانی که سکوت را گردن نمی‌گیرند
و جمله‌های جمیل
از دهن می‌افتند
در محاصره‌ی خطوط مرزی لب‌های قرمز

شرط می‌بندم
جناق سینه‌‌‌ی مرد
- فراموش نکن
که برای شکافتن بود.


 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://telegram.me/FerdoosiAlg
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@mohsen_mirzaei_poet
و...

زانا کوردستانی
۱۱ مهر ۰۴ ، ۰۲:۳۸

حسن فرازمند

استاد "حسن فرازمند"، شاعر، طنزپرداز و روزنامه‌نگار تهرانی، زاده‌ی نهم اسفند ماه ۱۳۳۵ خورشیدی، در ورامین است.

 

 

حسن فرازمند

استاد "حسن فرازمند"، شاعر، طنزپرداز و روزنامه‌نگار تهرانی، زاده‌ی نهم اسفند ماه ۱۳۳۵ خورشیدی، در ورامین است.
ایشان همچنین بنیان‌گذار گزارش‌نویسی پشت صحنه فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی است.
ایشان تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم طبیعی آن روزگار در همان شهر به پایان رساند و هم‌زمان همکاری خود را با برخی از نشریات از جمله مجله‌ی جوانان در سال‌های قبل از انقلاب آغاز کرد و نخستین شعرهایش را در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، به بعد با عنوان «حسن لرنی ـ ورامین» در این مجله هفتگی پرشمار آن روزگار به چاپ رسانید و از سال ۱۳۵۶ خورشیدی، به بعد همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و چندی نیز به کار ترانه‌سرایی پرداخت، سپس به خیل روزنامه‌نگاران پیوست و بیش از ۳۴ سال است که با مطبوعات همکاری مستقیم دارد. اکنون نیز با روزنامه اطلاعات همکاری می‌کند.
از استاد فرازمند مجموعه شعر «کلوزآپ نمای نزدیک» توسط نشر روزگار در سال ۱۳۸۶ خورشیدی، و نیز مجموعه شعر «برگ و باد» توسط انجمن شاعران ایران در سال ۱۳۹۰ خورشیدی، منتشر شده است. اکثر آثار او در قالب نیمایی است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[سفرنامه]
آب‌جوش و یخ و سیگار
بستنی کیم،‌ زغال
خط ایرانسل و نوشیدنی سرد و گوارا
ابتدای سفر این است،‌ عزیزم
انتهای سفر اما:
خاطرات من و تو،‌ عکس لب جاده و رود
و اجاقی خاموش
خالی از آتش و دود
و تو با من خواهی گفت: حسن
کاش انسان
دائما در سفر و فکر سفر بود.

(۲)
[مثلث‌ها]
من که از کار فلک سر در نمی‌آرم
این چه رسمی!
این چه اوضاعی‌ست که؟!
من تو را دوست
او مرا دوست
دیگری دنبال اوست
دست آخر هم
هر سه‌مان تنهای تنها
و جهان لبریز از عشق مثلث‌های تودرتوست

من که از کار فلک سر در نمی‌آرم
لیکن‌ ای آرام جانم،‌ مهربانم‌، دوستت دارم.

(۳)
[موتوری‌ها]
خسته می‌لولند
می‌روند از لابه‌لای دودها
می‌روند از لابه‌لای هرچه آیینه
هرچه گلگیر و سپر‌، سخت
زودتر از ما به مقصد می‌رسند،‌ آری
گاهی اما دیرتر
گاهی اما هیچ‌وقت

(۴)
[فنج]
رفته با خود دیری‌ست
گوشه‌ای دنج گرفته‌ست
نشسته‌ست
حال این فنج گرفته‌ست
بال این فنج شکسته‌ست
و تو گویی، حتا
خودش از قصد
در باز قفسش را بسته‌ست

بال این فنج شکسته‌ست، خدایا
بال این فنج شکسته‌ست

(۵)
[سیر و گشت]
بروم باغ کمی سیر کنم
و مواظب باشم
گشت ارشاد نگیرد
گل و بلبل را با هم

(۶)
[راز]
پشت هر در خبری
زیر هر سنگ گیاهی
پس هر حادثه یک رشته‌ی راز
سرنخ‌های نهفته‌ست و نگفته‌ست به هر چشم و نگاهی

آه‌ ای چشم من ای ساده‌، چه‌قدر
روی هر سطح چنین می‌لغزی
و مرا مثل خودت
می‌فریبی و چنین می‌خواهی؟!

(۷)
شانه
نیمه‌ی شب
هرکسی بال پتو را
روی پایم بکشد
سوپ را بر هم بزند
صبحدم
هرکه موهای مرا شانه بزند
مادرم
خواهد بود.

(۸)
ابلهی گفت:
سنگ مفت
بال گنجشک مفت
آه امشب
من از این غصه چه سان خواهم خفت.

(۹)
[لیبرال‌ها]
نه به چپ
نه به راست
حرکت بین دو خط
وه چه زیباست نرفتن پای میز قاضی
خم نگشتن جلوی گزمه از خود راضی!

(۱۰)
در این بانک‌ها من حسابی ندارم
و دفترچه‌ام خالی از اسکناس
پر است از گل یاس
پس‌اندازم این واژه‌هاست
پس‌انداز من لحظه‌هایی‌ست که
به دیدار مادر شکفتم
و انگشت‌های چروکیده‌اش را
میان دو دستم گرفتم
و بو کردم، آنقدر که
وارد یک تماشا شدم
پس‌انداز من مصرعی‌ست
که حافظ به من داد
مسیر شما هم اگر سمت این بانک افتاد
حساب مرا چک کنید
که برداشت از این حساب
برای شما هم مجاز است
برای شما هم حساب گل یاس
در این سینه باز است.

(۱۱)
نه تو بر می‌گردی
به همان کوچه بن‌بست قدیمی
و نه دیگر،
من به آن کوی پر از خاطره و گرم و صمیمی
خانه‌های پدری‌مان دیگر
رفته در طرح و فراموشی و اغماء
رفته در آگهی حصر وراثت
آآآآه... از گردش این چرخ در این کوچه بن‌بست.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://m-bibak.blogfa.com
https://shirintanz.ir
https://www.isna.ir
https://www.ibna.ir
@hasan_farzmand
و...

 

زانا کوردستانی
۱۰ مهر ۰۴ ، ۰۲:۴۸

جمشید عارفیان

استاد "جمشید عارفیان"، فرزند "رحیم‌جان عارف‌وف"، شاعر و فعال فرهنگی مقیم شهر تاشکندِ ازبکستان و همزمان شهرستان عینی(فلغرِ) تاجیکستان است.

 

 

جمشید عارفیان


استاد "جمشید عارفیان"، فرزند "رحیم‌جان عارف‌وف"، شاعر و فعال فرهنگی مقیم شهر تاشکندِ ازبکستان و همزمان شهرستان عینی(فلغرِ) تاجیکستان است.
ایشان که در سال ۱۳۹۹ خورشیدی و در ۴۹ سالگی رو به شعرگویی آورده است، زاده‌ی ۶ فوریه سال ۱۹۷۱ میلادی، در روستای "دردر" شهرستان عینی در ولایت سُغدِ تاجیکستان در خانواده‌ی پزشک، دانشمند، داروساز، دوست‌دار کتاب و کتاب‌خوانی، شعر و ادب است. 
وی در سال ۱۹۸۸ میلادی، دبیرستان دهکده‌ی خود را با گرفتن مدال طلا به پایان رسانده و تحصیلات عالی را در بخش اقتصاد دانشگاه دولتی شهر مسکو به نام میخائیل لاماناساو سال ۱۹۹۴ میلادی، با تخصص اقتصاددانی به اتمام رسانید. 
آقای عارفیان، حین شرایط نامساعد و متشنّج سال‌های جنگ مدهش شهروندی در تاجیکستان، زادگاه اصلی خود را سال ۱۹۹۴ ترک نموده، برای زندگی شهر تاشکند را انتخاب می‌نماید. 
وی در تابستان سال ۲۰۲۰ میلادی، در زمان شیوع ویروس کرونا و قرنطینه، به جای خانه‌نشینی بی‌جا، به آموختن قاعده‌های وزن، عروض و قافیه پرداخت، و در شعرگویی طبع ‌آزمایی کرد. او در این راه، استاد "جعفر محمد ترمذی" را استاد و مشوق خود معرفی کرده است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[بی‌تابی دل] 
امشب دل من باز تب و تابِ دگر داشت  
چون طالع بدکین به من آن خوابِ دگر داشت 
در سینه دل از غم در و دیوار به هم زد  
پژواکِ ندایش سخن از بابِ دگر داشت 
دل در قفسِ سینه نمی‌خواست بمانَد  
چون رودِ دمان ورته و گردابِ دگر داشت 
تنهایی و مأیوسی و این خلوتِ دلگیر  
سربار به دل گشته و خونابِ دگر داشت  
بارانی و ابرست هوای دلِ ناشاد،  
بغضی به گلو مانده و سیلابِ دگر داشت  
خصم سیَهِ سکته به دل قصدِ نهان کرد  
چون ماهی‌ای دل شِکوه‌ ز قُلّابِ دگر داشت 
سنگین‌تر از آن پیش بشد حمله‌ی دشمن  
طوفانِ قضا ضربه و پرتابِ دگر داشت 
آهو که رها شد به سلامت ز کمندی  
اکنون گله از دشنه‌ی قصّابِ دگر داشت   
گفتا گُذَرد حال به آن ساحلِ دیگر  
افسوس، ولی پیرَهَه غرقابِ دگر داشت.


(۲)
[ذوق آزادگی] 
شعله‌ی آتشِ آبی که به پیمانه‌ی ماست، 
سوخت آن خانه که آن هم دل و دلخانه‌ی ماست
بالِ افسردگی و غصه و غم باز مرا
می‌برد تا به همان جای که میخانه‌ی ماست
شمع ما سوخته و ریخته اندر غمِ یار، 
کو فروزنده که روشنگرِ کاشانه‌ی ماست؟
دودِ آه از دلِ بی‌چاره که برخاسته است، 
نفخه‌ی سوخته‌ای از  دلِ پروانه‌ی ماست
نیست آن غلغله‌ی شاد، جز این نوحه‌ی بوم، 
بومِ شومی که کنون صاحبِ ویرانه‌ی ماست 
حسرتِ مویِ پریشان و خمِ زلف نگار، 
نقشِ آن زخمِ جفای‌ست که بر شانه‌ی ماست
بسکه گلچین ز چمن گل پیِ هم چید و برفت، 
بوستان، باغ و چمن جمله چو غمخانه‌ی ماست... 
بانگ ضربی که ز بشْکستنِ دل می‌شنوی، 
بازتابِ علم و ناله‌ی جانانه‌ی ماست
بی‌اثر ناله‌ی او نیست به بیداریٔ صبح، 
خلق خیزد اگر آن نعره‌ی مستانه‌ی ماست 
یک نظر افکن و بین مستیٔ بی‌باده‌ی ما، 
دهر حیرانِ چنین مستیٔ رندانه‌ی ماست
ما چو مجنون پیِ لیلیٔ خیالی برویم، 
ذوقِ آزادگی امرِ دلِ ویرانه‌ی ماست
شعله ای باز نمایان شَوَد از دوریٔ دور، 
آتشی مانده اگر، از پَرِ پروانه‌ی ماست
به هم آغوشی و دیدارِ رخِ  یار رسیم،
گر تلاش اصلِ مرامِ شب و روزانه‌ی ماست. 


(۳)
من واهمه‌چی؟! وهم مرا نیست، ترا هست!¹
اندیشه و تدبیر ترا نیست، مرا هست! 
آن عشق که در چشم خمارم تو ندیدی، 
دردانه‌ی اصل است، دغا نیست، رسا هست! 
پیمان‌شکنی را تو به من ربط بدادی، 
حال آن که مرا از تو وفا نیست، جفا هست. 
عیب از لغتِ عشق نگیر، آن که درست است، 
بی شبهه به آن جا که "نیا" نیست، "بیا" هست! 
دیدار مرا کی تو ز دل خواسته بودی؟ 
فرهنگ ترا حرف “بیا” نیست، "نیا" هست! 
من قاتل دل؟ وا عجب، این باز چه تهمت؟ 
آزَرمِ تو هم شرم و حیا نیست، اذا هست! 
موری ز من آزرده نگشتست، بدان خوب، 
کآزردنِ دل هیچ روا نیست، خطا هست. 
گفتی، که به ایمیلِ دلت نامه فرستم، 
از صدق بگو، زانکه ابا نیست، بجا هست؟ 
رایانهٔ تو نامه‌ی من را نپذیرفت، 
گفتی به من ایمیل خطا نیست! چرا!؟ هست! 
افسوس که آن نامهٔ من را تو نخواندی، 
بنوشتم اَزَت دل که جدا نیست، ادا هست... 


(۴)
سالروزم سررسید و این سحر من حالِ بهتر داشتم، 
قبل از این افسرده و بیمار بودم، تن به بستر داشتم
در دیار خویش هستم در چنین یک لحظه‌ها شادان، ز بس  
سال‌هایی پیش کز این در غریبی حال بدتر داشتم
از هوای و آب و خاک و ریشه‌ی خود دور ماندم سال‌ها، 
گوئیا، جان رفته از تن، زین جدایی یأس در بر داشتم
از فضای آشنا، چون ماهیٔ از آب بیرون مانده‌ای، 
دور بودم، بی‌نفس، بی‌روح گویا صرف پیکر داشتم
تازه می‌گردد نفس، جان و تن اکنون از هوای میهنم، 
خاک پاک ما بهشت است و به این حکمت که باور داشتم
شادم امروز از همه خوب و بد و بیش و کمی از روزگار، 
گرچه یک گامی به سوی انتهای عمرِ خود برداشتم...  


(۵)
امشب دل من باز تب و تابِ دگر داشت، 
چون طالعِ بد تَهلُکه‌ی خوابِ دگر داشت 
در سینه دل از غم در و دیوار به هم زد، 
پژواکِ ندایش سخن از بابِ دگر داشت
دل در قفسِ سینه نمی‌خواست بمانَد،  
چون رودِ دمان ورته و گردابِ دگر داشت
تنهایی و مأیوسی و این خلوتِ دلگیر، 
سربار به دل گشته و خونابِ دگر داشت
بارانی و ابری بُد و بُغرنج جَوِ دل، 
بغضی به گلو مانده و سیلابِ دگر داشت
خصم سیَهِ سکته شبیخون دگر زد، 
غافل ز چنین حمله دل اعجاب دگر داشت
امواج به هم خورد و دل آشوفت چو دریا
گلماهی‌ٔ دل شِکوه‌ ز قُلّابِ دگر داشت
سنگین‌تر از آن پیش بشد حمله‌ی دشمن، 
طوفانِ قضا ضربه و پرتابِ دگر داشت
آهو که رها شد به سلامت ز کمندی 
اکنون گله از دشنه‌ی قصّابِ دگر داشت
گفتا گُذَرد حال به آن ساحلِ دیگر، 
افسوس، ولی پیرَهَه غرقابِ دگر داشت... 

 


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
و...

زانا کوردستانی
۰۹ مهر ۰۴ ، ۰۲:۳۰

حفیظ‌الله عبداللهی

زنده‌یاد "حفیظ الله عبدالهی" از اساتید شعر و ادب لرستان بود. وی در سال ۱۳۱۶ خورشیدی، در شهرستان الیگودرز دیده به جهان گشود.

 

حفیظ‌الله عبداللهی

زنده‌یاد "حفیظ الله عبدالهی" از اساتید شعر و ادب لرستان بود. وی در سال ۱۳۱۶ خورشیدی، در شهرستان الیگودرز دیده به جهان گشود.

وی از نخستین دانش‌آموختگان شهرستان الیگودرز در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی بود، که سال ۱۳۵۶ موفق به اخذ مدرک کارشناسی این رشته از دانشگاه اصفهان شد، و در ۱۳۳۹، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در سال ۱۳۷۴ بازنشسته شد، و طی مدت عمرش دو مجموعه از اشعار خود را با عنوان‌های «قافله سالار» و «جلوه‌های نور»، چاپ و منتشر کرد.

ایشان، سال ۱۳۶۱ و همزمان با تأسیس انجمن ادبی فردوسی الیگودرز، به عضویت آن درآمد و نخستین دبیر آن انجمن بود.

او علاوه بر شعر و شاعری، از پیشکسوتان ورزش کشتی بود و در دوره‌ای مسئولیت اداره تربیت بدنی شهرستان الیگودرز را نیز بر عهده داشت.

در راستای قدرشناسی از زحمات ایشان، آیین نکوداشتی، به همت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی الیگودرز و انجمن ادبی فردوسی در سال ۱۳۸۸، همزمان با کنگره منطقه‌ای شعر عاشورا «حنجره‌های سرخ» برگزار شد.

سرانجام در یک اسفند ۱۴۰۱ خورشیدی، در ۸۵ سالگی و به علت کهولت سن درگذشت.
 

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.yaftenews.ir
و...

زانا کوردستانی
۰۲ مهر ۰۴ ، ۱۷:۲۷

ماهنامه ادبی رها

ماهنامه ادبی رها منتشر شد

جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد شادروان "بهروز وندادیان" (بهروز ایرانی)، شاعر گیلانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی ششم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۱۷۰ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، روانشناسی، داستان و بخش کتاب، معرفی نویسنده، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

◇ در بخش روانشناسی، پی می‌بریم که چرا کشورهای اسکاندیناویایی شادترین آدم‌های دنیا هستند؟

◇ در بخش معرفی نویسنده، گذری بر زندگی و آثار استاد شادروان "حسن کامشاد" نویسنده‌ی اصفهانی، داشته شده است.

◇ در بخش شعر ایران، شعرهایی از، بانوان و آقایان: عباس خوش عمل کاشانی - محمدرضا شفیعی کدکنی - ک. د.ئازاد - فاطمه ملک‌زاده - زلیخا احمدی - ایرج جنتی عطائی - حسین پناهی - رسول یونان - موسی بیدج - سلمان هراتی - سینا سنجری - ساغر شفیعی - فریدە کاکی - کریم رجب‌زاده - صابر سعدی‌پور - سعید چولکی - رضوان ابوترابی - گالیا توانگر - افشین یداللهی - بیژن جلالی - اکبر اکسیر - حمیدرضا شکارسری - رضا اسماعیلی - شهرام معقول - محمد جلیلوند - جواد مجابی - احمد آذربخش - ضیاءالدین خالقی - یدالله گودرزی - مریم ملک‌دار - فرامرز سه‌دهی - محسن حسینخانی - شاپور بنیاد - بهروز قزلباش - عباس معروفی - مریم نظریان - محمدرضا مهدیزاده - صادق رحمانی - مینا آقازاده - حافظ موسوی - مهرنوش ایزدپرست - منیره حسین‌پوری - غلامرضا بروسان - فاطمه اشعری - امیر وجود - صالح بوعذار - امیر بختیاری - حمید فرحناک - کورس احمدی - گروس عبدالملکیان - پوریا پلیکان - نیما غلامرضایی - فرخنده بهرامی - گویا فیروزکوهی - حسن سهولی - محمد نیکوعقیده رودمعجنی - عمران صلاحی - مصطفی جلالی‌فخر - محمد عسکری‌ساج - عادل دانتیسم - آرش دل‌آور - بهروز آقاکندی - محمدرضا احمدی - سریا داودی حموله - طاهره صفارزاده - سید علی صالحی - سیمین رهنمایی - حمیدرضا اکبری (شروه) - فیروزه برازجانی (باران) و... گنجانده شده است.

◇ در بخش کتاب ماه، به معرفی و بررسی و خوانشی بر کتاب "باکره و کولی" نوشته‌ی آقای "دی. اچ. لارنس"، پرداخته شده است.

◇ در بخش داستان این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، داستان کوتاه "راز جاودانگی" به قلم آقای "امید استاد نوروزی"، و داستان کودک "رفتگر زحمت‌کش" به قلم خانم "رها فلاحی"، گنجانده شده است، 


◇ در بخش شعر جهان این شماره، شعرهایی از: توماس ترانسترومر - سنان انطون - ‏جمال ثریا - مارین سورسکو - قیس عبدالمغنی - باریش بیچاکچی - خورخه لوئیس بورخس - برتولت برشت - سیلویا پلات - اکتاویو پاز - عبدالله پشیو - سونای آکین - مانوئل باندیرا - ناظم حکمت - آنتونیو ماچادو و غسان کنفانی را می‌خوانیم.

◇ بخش دیگر نشریه، جدول کلمات متقاطعی است با طراحی زانا کوردستانی، که جهت سرگرمی و تقویت و ورزش ذهن و حافظه‌ی مخاطبان قرار داده شده است.

◇ پایان بخش این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، مقاله‌ای‌ست تحت عنوان "گلاسنوست فرهنگی در شوروی پیشین" به قلم "توفان آراز"، که بخش نخست آن در این شماره و بخش دوم این مقاله در شماره‌ی آتی منتشر خواهد شد.

برای تهیه و دریافت فایل pdf رایگان ماهنامه‌ی ادبی رها، می‌توانید به آدرس‌های زیر مراجعه فرمایید:

 

https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://mikhanehkolop3.blogfa.com
https://rahafallahi.blogfa.com
https://lilatayebi.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi

زانا کوردستانی
۳۰ شهریور ۰۴ ، ۰۷:۴۶

احمد وثوق احمدی

استاد "احمد وثوق احمدی، شاعر و نقاش قزوینی، ملقب به "نقاش شعر، آسمان و دریاها"، زاده‌ی دهم دی‌ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در تاکستان بود.

 

احمد وثوق احمدی

استاد "احمد وثوق احمدی، شاعر و نقاش قزوینی، ملقب به "نقاش شعر، آسمان و دریاها"، زاده‌ی دهم دی‌ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در تاکستان بود.
در ایام نوجوانی بود که با نقاشی آشنا شد. استاد "احمد کامکاری"، از خوشنویسان و نقاشان آبرنگ قزوین، بیشترین تأثیر را در انتخاب نقاشی آبرنگ در وی داشت.
همچنین در این مسیر از رهنمودهای اساتید بزرگی چون "علی اشراقی" (از شاگردان مکتب کمال‌الملک) و استاد "علی‌اکبرخان صنعتی" بهره گرفت.
وی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته‌ی حقوق قضائی گذراند و سال‌ها به عنوان وکیل دادگستری فعالیت می‌کرد.  
او که دارای مدرک درجه یک هنری بود، و نخستین نمایشگاه انفرادی خود را در تالار اجتماعات کارمندان (انکس) آبادان در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، برپا کرد، و بعد از آن بیش از ۷۰ نمایشگاه جمعی و انفرادی در ایران و کشورهای دیگر برگزار کرده بود.
از وی که خالق بیش از هزار تابلوی نقاشی آبرنگ است، کتاب‌های «برگزیده‌ آثار نقاشی احمد وثوق احمدی» (۱۳۸۶) و «رنگاژین» (۱۳۹۳) منتشر شده است.
همچنین اشعار زنده یاد وثوق احمدی در شماره‌های مختلف نشریه‌ی بخارا به چاپ رسیده است.
وی روز چهارشنبه یکم مرداد ماه ۱۴۰۴ خورشیدی، در ۷۸ سالگی و در پی یک دوره‌ی بیماری درگذشت.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[طلوع]
در افق‌ سردِ بی‌ترانه‌ی پائیز
سوسوی چشمِ چراغِ پنجره‌ایی نیست‌
در شبِ خاموشِ باغکوچه‌ی اندوه‌
زمزمه‌ای یا صدای زنجره‌ای نیست‌
می‌رسد از پشتِ ابر گیرِ نگاهت‌
بوی نسیمی ز خیسی باران‌
در شب‌ پائیز عمر چه‌ می‌بینم‌؟
شبنم‌ گلبرگه‌ها، طلوع‌ بهاران‌!

(۲)
[خزانی]
مثل تنهایی باغی در پاییز
مثل باران دم صبح
دلاویزست
رنگ در رنگ
در آیینه‌ی جوباره روان
پاییز است.

(۳)
[طرح]
پشت پرچین زمستانه‌ی باغ
مرغ تنها که پرید از سر شاخ
شاخه لرزید و
تکانید تن از سردی برف
مرغ
در خاطره‌ی برفی بهمن گم شد
باغ
در خواب زمستان
تنهاست.

(۴)
[از هجرانی‌ها]
امشب ببین که بی‌تو در این شام بی‌طرب
غمگین‌ترین ترانه‌ی بی‌صبری‌ام هنوز
چون چشم گریه‌دار غروب خزان سرد
یک آسمان ستاره‌ام و ابری‌ام هنوز.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.bukharamag.com
www.mehrnews.com
www.artibition.net
www.noormags.ir
@ahmad.vosough.ahmadi
و...
 

زانا کوردستانی
۲۸ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۲۷

مارف ئاغایی

شاعیری نه‌مری کورد "مارف ئاغایی"، کوڕی حاجی "محەمەدی ئاغایی"، لە بنەماڵەی "پاشایی"یە. 

 

مارف ئاغایی

شاعیری نه‌مری کورد "مارف ئاغایی"، کوڕی حاجی "محەمەدی ئاغایی"، لە بنەماڵەی "پاشایی"یە. خوێندنی سەرەتایی و ناوەندی لە شاری نەغەدە تەواو کرد. لە گەرمەی خوێندنی ناوەندیدا لەگەڵ بنەماڵەکەی چوونەتە شنۆ. لەوێش لە قۆناغی ئامادەییدا کە تێیدا ساڵێک زیندانی کراوە، لە خوێندن دابڕاوە.
ساڵی ١٩٨٥ ھاوکات لەگەڵ دامەزرانی بنکەی ئەدەبی و فەرھەنگی گۆڤاری سروە دەستی بە بڵاو کردنەوەی شێعر و بەرھەم کرد و دوو ساڵ دواتریش لە ھەمان گۆڤاردا بۆتە ئەندامی دەستەی نووسەران. ئاکامی تەقەلاکانی بوووە مایەی بەرفراوان بوونی جوگرافیا و خوێنەری گۆڤاری سروە. ساڵی ١٩٨٨ لەگەڵ "ئازەری سەمسامی" ژیانی ھاوبەشی دەست پێکرد و کچ و کوڕێک بە نێوی "شەونم" و "پەیام" بەرھەمی ژیانی ھاوبەشیان بوو. لە ساڵانی دوواییدا بەتاسەوە ھەوڵی خۆفێر کردنی زاراوەکانی زمانی کوردی دەدا و ھاوکاتیش لە ماوەیەکی کورتدا فێری زمانی ئینگلیزی دەبێ و ئاکامی ئەو تەقەلایەش وەرگێڕانی کتێبی "ناسیۆنالیستی کورد" بوو بۆ سەر زمانی کوردی. مارف جگەلە وەرگێڕانی کتێبی "ناسیۆنالیزمی کورد" کتێبی شێعر و چێرۆکەکانی بە نێوی "زەوی سەخت و ئاسمانی دور" پاش مەرگی بڵاو بۆتەوە کە لەلایەن رەخنەگر و شارەزیانی شێعری ھاوچەرخی کوردی لە کوردستانی ئێران بە کارێکی گرینگ و جۆرێک شێعری جیاواز لە قەڵەم داوە و چەندین لێکۆڵینەوەی لەبارەوە نووسراوە.
پاش خزمەت و ھەوڵ و تەقەلایەکی زۆر و ئەنجامدانی گەلێک کاری بەنرخ و پڕۆژەی نوێ لە ناوەندی بڵاو کردنەوەی فەرھەنگ و ئەدەبی کوردی و گۆڤاری سروە، وەک رێکخستنی کۆنگرە، کۆنفراننسی ئەدەبی و فەرھەنگی ھەر لە ئیلامەوە بگرە ھەتا دەگاتە شاری ورمێ و دامەزراندنی پێوەندییەکی زۆر لەگەڵ ئەدیب و نووسەرانی ناوچە جیاجیاکانی کوردستان بۆ کاری ھاوبەشی فەرھەنگی، رۆژی ٢٥ ڕێبەندانی ١٣٧٦، دوای گەڕانەوەیان لە پرسەی "مینا خانم"ی خێزانی "پێشەوا قازی"، لەگەڵ دەستەی نووسەرانی گۆڤاری سروە، لە مەھابادەو بەرەو ورمێ، لە کاتێکدا لەگەڵ ھاوڕێکانی لە رەوتی پەنجاساڵەی ئەدەبی کوردی دەدوا، بە کارەساتی دڵتەزێنی ئۆتۆمۆبیل، لەگەڵ دوو ھاوڕێی تری، کاک جەعفەری قازی و کاک سەرتیپ مەنسووری، دڵە سەوز و پڕ ئەوینەکەیان لە لێدان کەوت.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
نا، نامەوێ ئەمشەو بگریم، بەڵام چ بکەم؟
خۆ فرمێسک پرسم پێ ناکا!
نامەوێ شیعر بنووسم،
وشە تەگبیرم پێ ناکا!
شیعر بۆ هەتاو دەنووسم،
سێبەر وڵام دەداتەوە،
شیعر بۆ ئاگر دەنووسم،
دووکەڵ وڵام دەداتەوە؛
شیعر بۆ باران دەنووسم،
تفەنگ وڵام دەداتەوە.

خۆ من ناڵێم، شیعر دەڵێ:
چەکی نێو دەستی پێشمەرگە
ئێستا ئیتر تفەنگ نییە، بابۆڵەیە
گەر داینێ لە برسان دەمرێ.

خۆ من ناڵیم، شیعر دەڵێ:
فیشەکی نێو خەشابەکەی، فیشەک نییە
-کاکڵەگوێزە-
فڕێی دا، بێ پێخۆر دەبێ.
خۆ من تاوانێکم نییە
شیعر پرسیارم لێ دەکا:
ماڵ، زیندانی تاکەکەسی،
نیشتمان، زیندانی گشتی،
ڕۆژاوا، تاراوگەیەکی هەمیشەیی
ئەتۆ کامیان هەڵدەبژێری؟

ئێمە گەڵاین
هەر بە سەوزی هەڵدەوەرین؛
مناڵین و
هەر لە لاویدا پیر دەبین.

جاران خەڵکی وڵاتێک بووم
پاشان بووم بە خەڵکی شارێک،
دواتر گوندێک، پاشان ئەشکەوت
ئێستا خەڵکی قوژبنێکم کە لەشم بشارێتەوە.

جاران عاشقی فێعلێک بووم بە ناو «بارین»
کاتێ دەمبیست بەتاو هەڵدەهاتمە شەقام،
یا بەفر بوو یانیش باران
بەڵام ئێستا کە بارینم گوێ لێ دەبێ
سام دەمگرێ،
چونکە نازانم گوللەیە یا تۆپباران!


(۲)
[مانه‌وه]
ئه‌م خۆشه‌ویسته دڵره‌قه عیشق په‌ره‌وه‌ی
نه ده‌توانم وه‌کوو کیژێک بیخه‌مه پاشته‌رکی ئه‌سپ و
له ژێر سایه‌ی زێڕوه‌شانی تریفه‌ی مانگه‌شه‌وێکدا
هه‌ڵیگرم،
… نه‌ ده‌شتوانم هه‌رگیز دڵی لێ به‌رده‌م و
خۆم گیرۆده‌ی کۆلکه زێرینه‌ی شوێنێکی دیکه بکه‌م
ناوی: خاکه
ئه‌م ده‌یایه‌ی
نه ده‌توانم له جامی چاوه‌کانمدا ڕایگوێزم و
نه ده‌شتوانم له دووری ئه‌و
له ئوقیانووسی هیچ شوێنێکی دیکه‌دا قومه ئاوێک بخۆمه‌وه
ناوی:خه‌ڵکه
من ده‌زانم دارستانی هه‌موو شوێنێک 
جریوه‌ی گه‌رمی چۆله‌که‌‌ و
ڕووباری هه‌موو وڵاتێک
ده‌نگی تاڤگه و ڕه‌نگی که‌ف و پێچ و په‌نای ڕێگه‌ی به‌رد و
ده‌ریای هه‌یه
به‌ڵام چ بکه‌م لێره نه‌بێ
نه گوێم چاکیان ده‌بیسێت و
نه‌ چاوم چاکیان ده‌بینێ و
نه‌ گیانم چاکیان هه‌ست ده‌کا


(۳)
[خه‌و]
ئه‌ی -چاو- ه‌کانم،
من بێشکه‌ی سه‌رم
تاکه‌ی راژێنم؟
سواری سه‌ربا‌ڵی کام خه‌یاڵتان که‌م
ئێوه بنوێنم؟
هه‌رچه‌ند ‌ئه‌زانم
که بای هه‌ناسه‌م
تۆزی خه‌رمانی خه‌می ده‌روونم
بۆ ئێوه دێنێ،
به‌ڵام گوێ  بده‌نه
ئاهه‌نگی دڵی ماندووم که ده‌ڵێ:
"هه‌ی لایه لایه، رۆڵه لای لایه
ده بنوون دره‌نگه، بوچ خه‌وتان نایه"


(۴)
[ئاویلکه]
گۆڕستانی وڵاتی من
سه‌دان گۆڕی
چاوه‌ڕوانی ته‌رمی لێیه،
زیندوو بوونتان بسه‌لمێنن
ده‌نا لێره
وه‌نه‌وزیش هه‌ر
ئاویلکه‌یه.


(۵)
[گڵکۆ]
مه‌رگی شه‌هید
وه‌کوو مه‌رگی خۆره‌تاوه
ده‌مه‌و ئێوارێکی دره‌نگ
که په‌نجه‌ی چڵکنی هه‌ور
خوێنی هه‌تاوی لێ ده‌تکێ
ته‌رمی له خوێن گه‌وزاوی خۆر
بۆ باوه‌شی گڵکۆ ده‌خوشێ.
به‌ر به‌یانی
له سه‌ر کێلی رۆژهه‌ڵاتی ئه‌م گڵکۆیه
هه‌ر دڵۆپێک
ده‌بێته په‌یکی گزینگ و تاریکایی ده‌شواته‌وه
مه‌رگی شه‌هید
وه‌کوو مه‌رگی خۆره‌تاوه.


(۶)
چۆن کۆڵه‌که‌ی ساوای به‌ژنم
ئه‌م ئاسمانه‌ی غه‌می تۆی پێ راده‌گیرێ؟
کوا به کانیاوی چاوانم
ده‌ریای فرمێسکی غه‌می تۆ
هه‌ڵده‌گیرێ؟


(۷)
شووشه‌ی په‌نجه‌ره‌ی ژووره‌که‌م
بوغ گرتبووی،
ئه‌منیش وێنه‌ی روخساری تۆم لێ کێشاوه.
ئێسته ئیتر
هه‌ر چی رۆژه ئه‌م په‌نجه‌ره هه‌ڵم ده‌گرێ و
وه‌ک قابێکی که تابڵۆکه‌ی لێ دزرابێ
بۆ وێنه‌ی رووی تۆ مان ده‌گرێ.


(۸)
[هاوار]
ئه‌نگوستم له سه‌ر
ماشه‌ی تفه‌نگی هاوار داناوه
هه‌تا له گه‌رووی
ئه‌م بیده‌نگیه‌دا
بیته‌قینمه‌وه


(۹)
ئه‌ی خونچه‌ی ده‌مت
تاقانه خونچه:
له پاییزیشا شکۆفه ده‌کا.
ئه‌ی گوڵی کوڵمت
تاقانه گوڵێک:
له زستانیشا
سووری شه‌ڕابی.
ئێستا چ وه‌رزه؟
لێم نادیاره
هه‌ر کات که خونچه‌ی ده‌می تۆ پشکووت
بۆ من به‌هاره.


(۱۰)
هه‌ور: کامێرا
بروسکه‌: فلاش
نم نمه‌ی باران:
بۆ شوشتنه‌وه‌ و
دڵی منیش: قاپ.
ئای نیشتمانم 
هه‌تا یه‌ک چرکه‌
بۆ لێوه‌کانت
بزه‌ قه‌رز که‌.


(۱۱)
لای مرۆڤ هیچ
لای باڵندەش ئابڕوومان چوو
کاتێک حاجیلەی میوانی پەنا قەڵای هەولێرمان کوشت
لای زیندوو هیچ،
لای کۆچکردووش ئابڕوومان چوو
کاتێک پەیکەری «حاجی»مان
دا بەر گوللە.
لای خەڵک هیچ
لەلای خۆشمان ئابڕوومان چوو؛
کاتێک بە دەستی خوێناوی،
خۆمان پێشانی یەکەمین ئاوێنە دا.
لای ئەمڕۆ هیچ،
لای سبەینێش ئابڕوومان چوو
کاتێک نیشانمان دا شەهید
قەدری ژیانی نەزانی و
خۆی بە کوشت دا.


(۱۲)
ئەم ئاسمانە بۆ هێندە بێ باڵندەیە! ؟
نەکا فڕین لەم وڵاتە کۆچی کردبێ!
ئەم باغە بۆ هیچ گوڵێکی لێ ناپشکوێ! ؟
نەکا بەهار ئەو وڵاتەی جێ هێشتبێ!
ئەوە چەند ساڵە ئەم شارە لە جێی باران
خۆڵی بەسەردا باریوە،
ئەی ئەم شآرە بۆ ئەوەندە تۆزاوییە؟
ئەم شەقامە چەند لە مێژە بریندارە
ئەم کۆڵانە چەند لە مێژە گوێی بۆ سرتەی
کوڕ و کیژە دڵدارەکان هەڵنەخستووە،
ئێمە بۆ هێندە پێک نامۆین؟
ئەگەر ڕۆژێک ئاشتی بێ و بمانپشکنێ بڵێین بۆ چی؟


(۱۳)
چاومان پڕە لە کەلاک و دەستمان پڕە لە تاوان و
دڵمان پڕە لە کەمین و
گوێمان پڕە لە ڕەمزی شەڕ
هەر کەس لە دەروونی خۆیدا ڕووخاو،
سەیرترین کەلاوەی سەر ئەم جیهانەین.
حاکمی یەک دەست و یەک لاق،
دوژمنی دەست و قاچێکی دیکەمانین.
ئێمە سەیرترین حاکم، سەیرترین دوژمنی سەر ئەم دونیایەین.
هەر کەس لە تابووتە لەشی خۆیدا نێژراو،
ئێمە سەیرترین مردووی ئەم جیهانەین.
فیفتی هابیل، فیفتی قابیل

ئێمە دوژمنترین برای ئەم دونیایەین.
ئێمە بێکەس و بێ‌پەناین،
تازە بادی خۆش مرووریش
بە شارەزووردا ڕانابڕێ
تا «نالی» خۆی بە قوربانی تۆزی پێی کا؛
تازە «شێخ»یش ناچێتە نێو خەونی موریدەکانیەوە و
چاپخانەکەی«پیرەمێرد»یش لە ڕووی نایە
تاقە یەک وشە بنووسێ.


(۱۴)
بمبوورە ئەمشەو برینت دەکولێنمەوە هەڵەبجە گیان!
ئەرێ زامی پێنج هەزار شەهیدی یازدەی ئازار
پڕئێشتر بوو
یا یەک کەسی براکوژی؟
ئەرێ دووکەڵی کیمیاوی هەڵمژین ناخۆشتر بوو
یا هەوای ئێستای شارەزوور؟
هەڵوەرینی هەموو چرۆی «باغی میر» و دار هەناری
ئەو سەردەمی ناخۆشتر بوو
یا ژاکانی تاقە یەک گوڵی ئێستاکە؟

من لەمڕۆوە گوێ بۆ ڕادیۆکان هەڵناخەم
با هەواڵی شەڕ نەبیسم؛
هیچ ڕۆژنامەیەک وەرناگرم
با باسی شەڕ نەخوێنمەوە؛
چاو لە تەلەویزیون ناکەم
با مەیدانی شەڕ نەبینم؛
من لەمڕۆوە
دەڕۆمەوە بۆ چەند سەدەی بەر لە ئێستام؛
بۆچی نەڕۆم؟
هەرچی گوڵ و پەپوولە و کیژ و جوانییە
دونیا بردی بۆ شێعری خۆی،
تەنیا خوێن و شەڕ و مەرگ و گریان ماوە
بۆ شێعری من


(۱۵)
هەور هەموو بارانی ئاسمانی هێنا،
گوڵێک نەبوو پێشکەشی کەین؛
تازە چۆن هەور
باران بۆم وڵاتە دێنێ؟
شنە هەموو بۆنی خۆشی دونیای هێنا،
پەنجەرێکمان نەکردەوە تاوێک تیا بحەسێتەوە؛
تازە چۆن شنە بۆنی خۆش
بۆ ئێمە بە دیاری دێنێ؟
ئێمە نەبووین لە جێی گەنم، فیشەکمان چاند؟ !
لە جێی کێڵان، تۆپمان لێ دا
بە جێگای ئاو، خوێنمان پێ دا؟
ئێستا مناڵانی ئێمە هیچیان نانی گەنم ناخۆن،
دەبێ هەویری باڕووتیان بۆ بشێلین.


(۱۶)
ئێمە مەلین:
بە قەفەسەوە هەڵدەفڕین،
مرۆڤین و
بە زەنجیرەوە ڕێ دەبڕین،
شاعیرین و
بە چەکەوە گوڵ دەنووسین.
شەڕ نەیهێشتووە بە لاوی دڵداری بکەین،
ڕەنگە لە سەردەمی پیری
لە پیرێژنێکی جیرانمان، ماچێکی حەرام بفڕێنین؛
گوللە نەیهێشتووە چریکەی بولبولێکمان گوێ لێ ببێ،
ڕەنگە لە ئاگربەسێکدا بۆ نەواری دەنگی بولبولێک
گوێ هەڵخەین؛
دووکەڵ نەیهێشتووە گوڵ بۆن کەین
ڕەنگە بەناچاری، عەتر
بەسەر گوڵە نایلۆنییەکاندا بپژێنین.


(۱۷)
من ڕاگەیەنراوێکم دی لێی نووسرابوو:
ئێمە کۆمەڵێک ڕووناکبیر، بڕیارمان دا حیزبێکی نوێ دامەزرێنین،
بەڵام تا ئێستا نەکراوە هیچ ڕەنگێ بدۆزینەوە، کە پێش ئێمە حیزبێک نەیکردبێتە ئاڵا،
داوا لە خەڵکی کورد دەکەین، 
ئەگەر کەسێ ڕەنگێکی تازەی پێ شک دێ پێوەندیمان پێوە بگرێ!


(۱۸)
ڕەش ڕەش، ڕەش ڕەش،
ئەوە ڕەنگێکی لە بیرچووی ئاڵایەکی هەڵنەدراوە.
سوور سوور، سوور سوور،
ئەوە چۆمێکی نەسرەوتووی
لە کێوی لەش هەڵبڕاوە.


(۱۹)
من لەتەنیشت گۆلی ورمێ
هەست ڕادەگرم،
لە جیاتی گوێ
هەموو جارێ کە گوللەیەک پێک وەدەنێن، ڕادەچەنم،
کە لەشی یەکترتان پێکا
ترپە لە گیانم هەڵدەستێ؛
کە دڵۆپێک خوێنیان ڕژا
«دڵ وەختە بێ بە ئاو و بە چاوا بکا عوبوور.»


(۲۰)
خوایە تۆ لە گشت شوێنێک هەی،
بمانبوورە؛ ئێمە میوانداری چاک نین.
فریشتەکان! بمانبوورن؛
بمانبوورن مناڵانی نوتفەبەستووی شەوانی پڕ ترس و شەهوەت؛
بمانبوورن مناڵانی لە منداڵدانی دایکدا
باوک کوژراو؛
بمانبوورن مناڵانی پاکی ئەمڕۆ و
براکوژانی سبەینێ؛
ماچی ئەمڕۆ و تفی سبەی؛
بمانبوورن دڵۆپ دڵۆپ خوێنی ڕژاو؛
مسقاڵ مسقاڵ
گۆشتی لە ئێسقان جیاوە بووی
لەشی شەهیدی نەناسراو!
***
خۆ ئێوە دوو وەرزی ساڵ نین
کە زەرد و سەوز، هەرگیز بە یەکتری نەگەن
ڕۆژ و شەو نین
نوور و تاریکی نەتوانن پێک هەڵبکەن
مار و پنگ نین
نەتوانن جیرانی یەک بن.
نا ببورن،
کورد و کوردن
کە ناتوانن، بە بێ مەرگی یەکتر بژین!
هەر کێلە و کێلە و کێل دەڕوێ -لە جیاتی گوڵ-
من دەترسێم کە گۆڕستان
هەموو خاکمان لێ داگیر کا
هەر خوێنە و خوێنە و خوێن دەڕژێ –لە جیاتی ئاو-
من دەترسێم خوێن ڕووبارمان لێ داگیر کا
هەر ڕۆحە و ڕۆحە و ڕۆح دەفڕێ -لە جیاتی مەل-
من دەترسێم کە باڵی ڕۆح
سێبەر لەسەر ژینمان بکا
***
ئەم ئێوارە پەپوولە سولەیمانەیەک دەیخوێند:
بۆ ئاگاداری:
حاجیلەیەکی نێو شاری هەولێر شەهید کراوە، کۆڕێکی پرسەی بۆ دانراوە.
تکایە هەموو مەلانی گەرمێن بەشداری بکەن.
هەر مەلەش، ئاگای لە گیانی خۆی بێ. بولبول بێ چریکە، کۆتر بێ تەقڵە و کەو بێ قاسپە بێ.
شوێن: هێلانەکەی حاجیلەی شەهید
کات: دوای خەوتنی هەموو خەڵکی شار.
***
ئێمە هێندەمان ئەم خاکە ئازار داوە
تازە خەڵکی وڵاتی دیش وەرمان ناگرن
Where are you from?
I’m from Kurdistan
تۆ کوێندەرێی؟
کوردستانیم.
من لە چاویدا هەست دەکەم
یەکدابەدوو دەنگ و باسی ڕادیۆکانی بیر دێتەوە،
ئەو دەبێتە کاریلەیەکی سەر زەرد و
ئەمن دەبمە گورگی سەر ڕەش؛
خۆی لە نیگام دەدزێتەوە!
***
ئێمە بەتەمای ژیان بووین
گەرچی تووشی مەرگێکی بەسپایی هاتین:
–ئەوەندەش بەختەوەر نەبووین
لە کورتە کاتێکدا بمرین.
من دەترسێم ڕۆژێک پیرەمەگروونەکان
سیروان و تانجەڕۆ بکەن بە دوو باڵ و
وەک سیمورغ بە جێمان بێڵن؛
ئەودەم ئێمە بۆ پەناگا و بۆ ئەشکەوت و
بۆ لێقەومان ڕوو لە کوێ کەین؟
دەترسێم ڕۆژێک دارستان
پەنجە دە پەنجەی هەورەکان بهاڵێنێ و
ئێرە چۆل کا؛
ئەو دەم دەبێ،
بۆ میوە و بۆ ژوان و سێبەر
دڵ بە چ شوێنێک خۆش بکەین؟
دەترسێم ڕۆژێک خوداوەند
فریشتەکانی ڕابگوێزێ و فەرمان بدا:
نابێ هیچتان لە مەداری ٣٦ دەرەجە نزیک بن
ئەودەم ئێمە بەبێ خودا و بێ فریشتە
چۆن بوێرین بچینەوە بەر ئاوێنە؟
***
ها خاڵۆ سپی‌پۆشەکەم!
تۆ چت دەوێ
ئەمشەو لە خەونەکانی من؟
سڵاو ڕۆڵە شاعیرەکەم،
–من ئەو کەسەم بۆ یەکەم جار
وشەی پێشمەرگەم بۆ چەکدار
پێشنیار کرد.
هاتووم، هەتا وشەکەم وەرنەگرمەوە
ناڕۆمەوە.
ها دایکە پرچ کوێستانییەکەم!
تۆ بۆ ئاوا غەریبانە
لە بەردەرگای خەونەکانی من وێستاوی؟
–من ئەو کەسەم کە یەکەم جار، وشەی شەهید
لەسەر ڕۆڵە کوژراوەکەی من دانرا
هاتووم هەتاکوو ئەم ناوە
لەسەر ڕۆڵەم نەسڕمەوە، ناڕۆمەوە.
ئەی ئێوە بۆ چی وێستاون هاوڕێیانم؟ !
–کۆڕی زکری دەروێشانە ئەمشەو، بەڵام
مانگ هەر تەنیا یەک دەفەیە و بەشمان ناکا.
هاتووین بچینە سەر سیروان
تا هەر دەروێشەی دەفی خۆی لێ وەربگرێ.
ئەی ئێوە بۆ کۆبوونەوە مناڵەکان؟ !
–ئەمشەو مەیلی پاکبوونەوەی ژێر بارانمان هەیە بەڵام
دڵۆپ دڵۆپەی بارانە تەڕمان ناکا
هاتووین بچینە ژێر تاڤگە
گوناهەکان بشۆینەوە.

جارانی زوو
لە سەر گردی مامەیارە دارێک هەبوو
کە پاییزان گەڵاکانی هەڵدەوەری،
پۆل پۆل چۆڵەکەی لێ دەڕوا؛
لەسەر کێوی پیرەمەگروون دوندێک هەبوو
کە هاوینان کچی بەفری، ڕەدووی ڕووبارێک دەکەوت،
پۆل پۆل کەوی لەسەر دەنیشت؛
لە داوێنی شنروێشدا شاعیرێک بوو
گەر مناڵێکی پێخواسی چاو پێ کەوتبا
شێعرێکی بۆ دەکرد بە کەوش؛
گەر دایکێکی ڕۆڵە کوژراوی دیتبا
شێعرێکی بۆ دەکرد بە کوڕ؛
گەر وەنەوشە لەژێر تووتڕکا خامۆش با
شێعرێکی بۆ دەکرد بە دەنگ؛
بەڵام ئێستا لە گشت شوێنێک
هەر شیوەنە و هەر واوەیلا
منی شاعیر، یەک شێعریشم بۆ نانووسرێ
دەزانی بۆ؟
«مەزاجی کوردەواریم تێک چووە، دەروێش عەبدوڵڵا»

ئێمە لەنێو تابڵۆیەکی پیکاسۆئاسادا دەژین:
سەرمان بۆتە لاقی کەسێکی نەناسراو،
هەر بە شەق تێمان هەڵدەدا.
دەستمان بۆتە دارەدەستی کەسێکی تر،
هەر کۆترێک بە لایدا بڕوا تێی هەڵدەکا؛
دڵ بۆتە زەبتی جاسووسی،
هەر خەیاڵێ بە دەروونماندا تێپەرێ
بۆ نەیارانی باس دەکا.
ئێمە لەنێو تابڵۆیەکی پیکاسۆئاسادا دەژین:
مەمکی دایکان وشک بووە و
مناڵ گوانی مانگا دەمژن.
سفرەی ماڵان بەتاڵ بووە و
مناڵ لەگەڵ باڵندەکان چینە دەکەن؛
شەو بەشی خەویان ناکات و
بۆخەوی دووری زستانی تەمرین دەکەن.

مناڵەکان! کە بەیانان لە خەو هەستان،
هەتاو بۆ نێو دەروونتان بانگێشتن بکەن
کە خەوتان هات،
سەر بنێنە سەر کەروێشکەی گەنمەکان و
مانگ بێننە نێو خەونەکانتان؛
ئەگەر بۆ شوێنێک ڕۆیشتن،
پێ لە ڕووبار قەرز بکەن، دەنگ لە تاڤگە،
ڕەنگ لە بەهار.

ئەگەر لە شوێنێک دا ون بوون،
لە پەپوولە پرسیار بکەن.
مناڵەکان ئێوە هەر زوو
ڕەنگ لە ئاڵا وەرگرنەوە و
بیدەنەوە بە وەرزەکان.
دەنگ لە تفەنگ وەرگرنەوە و
بیدەنەوە باڵندەکان.
هەر لە پێش چاوی ئاسمان
هەموو چەترەکان بشکێنن؛
بەڵکوو هەور ئاشت بێتەوە و
تینوایەتیمان بشکێنێ.
هەر کەسێکتان چاو پێ کەوت
نیگایەکی مناڵانەی پێ ببەخشن،
خۆی لەبەر گەرم دابێنێ.
کۆڵان بە کۆڵان ڕاکەن و
لە دەرگای هەموو ماڵێک دەن
بڵێن فەرموون:
وشەی ون بووی برایەتیمان دۆزییەوە
تکایە چاک بیپارێزن،
با ئەمجار لێتان ون نەبێ!
بە شەقامەکاندا ڕاکەن،
هەر کیژێکتان چاو پێ کەوت
چەپکێک گوڵی ڕەنگاوڕەنگی
لە کراسە ڕەنگ مردووەکەی دەن.
مناڵەکان! ئەمشەو بۆ ئێوە دڵپرم.
***
نا، نامەوێ ئەمشەو بگریم، بەڵام چ بکەم؟
خۆ فرمێسک پرسم پێ ناکا!
نامەوێ شێعر بنووسم،
وشە تەگبیرم پێ ناکا!
شێعر بۆ هەتاو دەنووسم،
سێبەر وڵام دەداتەوە،
شێعر بۆ ئاگر دەنووسم،
دووکەڵ وڵام دەداتەوە؛
شێعر بۆ باران دەنووسم،
تفەنگ وڵام دەداتەوە.

خۆ من ناڵێم، شێعر دەڵێ:
چەکی نێو دەستی پێشمەرگە
ئێستا ئیتر تفەنگ نییە، بابۆڵەیە
گەر داینێ لە برسان دەمرێ.

خۆ من ناڵیم، شێعر دەڵێ:
فیشەکی نێو خەشابەکەی، فیشەک نییە
-کاکڵە گوێزە-
فڕێی دا، بێ پێخۆر دەبێ.
خۆ من تاوانێکم نییە
شێعر پرسیارم لێ دەکا:
ماڵ، زیندانی تاکەکەسی،
نیشتمان، زیندانی گشتی،
ڕۆژئاوا، تاراوگەیەکی هەمیشەیی
ئەتۆ کامیان هەڵدەبژێری؟

ئێمە گەڵاین
هەر بە سەوزی هەڵدەوەرین؛
مناڵین و
هەر لە لاویدا پیر دەبین.

جاران خەڵکی وڵاتێک بووم
پاشان بووم بە خەڵکی شارێک،
دواتر گوندێک، پاشان ئەشکەوت
ئێستا خەڵکی قوژبنێکم کە لەشم بشارێتەوە.

جاران عاشقی فێعلێک بووم بە ناو «بارین»
کاتێ دەمبیست بەتاو هەڵدەهاتمە شەقام،
یا بەفر بوو یانیش باران
بەڵام ئێستا کە بارینم گوێ لێ دەبێ
سام دەمگرێ،
چونکە نازانم گوللەیە یا تۆپباران!


(۲۱)
ماڵ، زیندانی تاکەکەسی، 
نیشتمان، زیندانی گشتی، 
ڕۆژئاوا، تاراوگەیەکی ھەمیشەیی 
ئەتۆ کامیان ھەڵدەبژێری؟
ئێمە گەڵاین
ھەر بە سەوزی ھەڵدەوەرین؛
مناڵین و
ھەر لە لاویدا پیر دەبین.
جاران خەڵکی وڵاتێک بووم 
پاشان بووم بە خەڵکی شارێک،
دواتر گوندێک، پاشان ئەشکەوت
ئێستا خەڵکی قوژبنێکم کە لەشم بشارێتەوە.
جاران عاشقی فێعلێک بووم بە ناو «بارین» 
کاتێ دەمبیست بەتاو ھەڵدەھاتمە شەقام، 
یا بەفر بوو یانیش باران 
بەڵام ئێستا کە بارینم گوێ لێ دەبێ 
سام دەمگرێ،
چونکە نازانم گوللەیە یا تۆپباران!


(۲۲)
[مانه‌وه]
ئه‌م خۆشه‌ویسته دڵره‌قه عیشق په‌ره‌وه‌ی
نه ده‌توانم وه‌کوو کیژێک بیخه‌مه پاشته‌رکی ئه‌سپ و
له ژێر سایه‌ی زێڕوه‌شانی تریفه‌ی مانگه‌شه‌وێکدا
هه‌ڵیگرم،
… نه‌ ده‌شتوانم هه‌رگیز دڵی لێ به‌رده‌م و
خۆم گیرۆده‌ی کۆلکه زێرینه‌ی شوێنێکی دیکه بکه‌م
ناوی: خاکه
ئه‌م ده‌یایه‌ی
نه ده‌توانم له جامی چاوه‌کانمدا ڕایگوێزم و
نه ده‌شتوانم له دووری ئه‌و
له ئوقیانووسی هیچ شوێنێکی دیکه‌دا قومه ئاوێک بخۆمه‌وه
ناوی:خه‌ڵکه
من ده‌زانم دارستانی هه‌موو شوێنێک
جریوه‌ی گه‌رمی چۆله‌که‌‌ و
ڕووباری هه‌موو وڵاتێک
ده‌نگی تاڤگه و ڕه‌نگی که‌ف و پێچ و په‌نای ڕێگه‌ی به‌رد و
ده‌ریای هه‌یه
به‌ڵام چ بکه‌م لێره نه‌بێ
نه گوێم چاکیان ده‌بیسێت و
نه‌ چاوم چاکیان ده‌بینێ و
نه‌ گیانم چاکیان هه‌ست ده‌کا


(۲۳)
[ته‌نیا]
چه‌ند ڕۆژێکه کوڵی گریانێکی خه‌ستم هه‌ڵگرتووه و
هیچ دڵپڕێک 
چه‌ند مانگێکه گه‌رووم پڕه له ئاواز و
هیچ بیسه‌رێک 
چه‌ند ساڵێکه دیوانم پڕه له شیعر و
هیچ خوێنه‌رێک،
نادۆزمه‌وه
که فرمێسک و ئاواز و شیعرم جێ بێڵم


(۲۴)
[داوا]
کاتێک شیعری خۆشه‌ویستی تۆ ده‌نووسم
_ده‌ست به تکا_
وشه دوای وشه چاوه‌ڕێن
ده پێم بڵێ ئه‌من کامیان هه‌ڵبژێرم
خاک، نیشتمان ، وڵات یا زێد؟
کاتێک فکری دوور بوون له باڵای تۆ ده‌که‌م
_ده‌ست به تکا_
یه‌ک به دوای یه‌کدا چاوه‌رێن
ده‌ پێم بڵێ ئه‌من کامیان به جێ بێڵم
ژان و ئازار یا ده‌رد و ئێش؟


(۲۵)
[گومان]
دار ڕه‌نگه بتوانێ بڵێ
چه‌ند فرمێکسی زه‌ردی گه‌ڵا
له چاوانی هه‌ڵوه‌ریون
هه‌ور ڕه‌نگه بتوانێ بڵێ
چه‌ند په‌پووله‌ی سپی به‌فر
له چاوه‌کانی فڕیون
نا، نا، تۆ ناتوانی بڵێی
که چه‌نده داری ئاواتت
گه‌ڵایان لێ هه‌ڵوه‌ریوه
چه‌نده هه‌وری چاوه‌روانیت
فرمێسکیان لێ باریوه.


(۲۶)
[به‌ڵێن]
ئه‌گه‌ر ڕووبار،
گه‌ڵای ته‌رمم هه‌تاکوو نێوه ده‌ریا ببا
من ئاماده‌ی هه‌ڵوه‌رینم.
ئه‌گه‌ر ئاسمان،
مه‌لی ڕۆحم تا ئه‌و په‌ری بێ کۆتایی ڕێگا بدا،
من ئاماده‌ی هه‌ڵفڕینم.
من ئاماده‌ی تووانه‌وه‌م
هه‌ڵمی له‌شم ده‌باوه‌شی دا ڕاگوێزێ:
ئه‌گه‌ر هه‌ور


(۲۷)
[خه‌ون]
له‌م مێژووه پڕ دووکه‌ڵه
چۆن دووکه‌ڵی ماڵ سووتان و تۆپ باران و کیمیاباران
له نێو ئه‌م ڕووباره ڵێڵه
چلۆن ئاو و فرمێسک و خوێن
له یه‌ک جیا ده‌کرێته‌وه؟
تۆ له نێو خه‌ونی ژیاندا ده‌خولێیته‌وه!


(۲۸)
[ناسنامه]
ڕه‌شترین قوله‌ی ئه‌فریقام 
بۆچی به من پێده‌که‌نی خۆ ڕه‌نگم نا:
باسی به‌ختم ده‌که‌م به‌ختم.
ته‌نیاترین مروڤی نێو قه‌ڕه‌باڵغی ئه‌م دونیایه‌م
باسی ڕٶحم ده‌که‌م ڕٶحم
بێکه‌سترین له دایک بووی سه‌ر ئه‌م خاکه‌م.
ده به‌س قاقام بۆ بکێشه:
باسی شیعرم ده‌که‌م شیعرم،


(۲۹)
[تینوو]
چۆن به‌و شه‌پۆله ویشکانه‌ی
ڕۆحی ئاویان لێ دزراوه
تینوایه‌تیمان بشکێنین؟
چۆن به‌و ئاوره بێ گرفانه‌ی
که گه‌رمایان پێ نه‌ماوه
له‌م قالبه سه‌هۆڵینه بێینه ده‌رێ؟
ئه‌رێ دایه
بۆچی هه‌موو ئاوه‌کانی ئه‌م دونیایه
به قه‌د ماچێکی سه‌رده‌می منداڵی تۆ
تینوایه‌تیم ناشکێنن؟
بۆچی ئاوره‌کانی ئیمرۆ
گه‌رمایی دوێنێی ده‌سته‌کانی تۆێان نییه؟
دایه دایه سه‌ر هه‌ڵده‌گرم
مه‌ڵێ بۆ کوێ
سه‌ر هه‌ڵگرتن شوێنێکی تایبه‌تی نییه.
هه‌ر دێمه‌وه
مه‌ڵێ که‌نگێ
گه‌رانه‌وه
کاتێکی تایبه‌تی نییه


(۳۰)
[تراویلکه]
به تینوایه‌تی خۆم ڕادێم
ئه‌گه‌ر سه‌مای بریقه‌داری تراویلکه‌کان لێم گه‌ڕێن.
له ته‌نیاییمدا ده‌پشکوێم
ئه‌گه‌ر هه‌ناسه‌ی پاییزی ئه‌م ئاشنا نامۆیانه‌م
لێ دوور که‌وێ.
هه‌ر به یادی تۆوه ده‌ژیم ئه‌ی ئازادی
ئه‌گه‌ر یاده‌ تاڵه‌کانی ڕۆژانی نێو زیندانه‌کان
ده‌ست له ئازارم هه‌ڵگرن!


(۳۱)
[پۆڵا]
پۆڵایه پۆڵا
_به‌رز و یه‌کپارچه_
ئه‌م داره ناسک و
کورت و ڕاڕایه
له پێش چاوانی بێ گوناهی تۆ
مه‌لی نێو قه‌فه‌س.


(۳۲)
[پرسیار]
ئه‌وه کێ بوو
به‌ردی گرته ئاوێنه‌ی نێو چاوانی من
چڕژی تێ خست؟
ئه‌وه که‌نگێ وه‌رز گۆڕا
تووکی سه‌رم
له داری به‌ژنم هه‌ڵوه‌ری
گه‌ڵا، گه‌ڵا؟
ئه‌وه له کوێ
زه‌ریا دڵی وه‌کوڵ هات و
ڵێره هه‌ور به سه‌ر باڵای منا گریا؟


(۳۳)
[خه‌و]
ئه‌ی_ چاو_ه کانم
من بێشکه‌ی سه‌رم
تاکه‌ی ڕاژێنم؟
سواری سه‌رباڵی کام خه‌یاڵتان که‌م
ئێوه بنوێنم؟
هه‌رچه‌ند ئه‌زانم
که بای هه‌ناسه‌م
تۆزی خه‌رمانی خه‌می ده‌روونم
بۆ ئێوه دێنێ،
به‌ڵام گوێ بده‌نه
ئاهه‌نگی دڵی ماندووم که ده‌ڵێ:
هه‌ی لایه لایه ، ڕۆڵه لای لایه
ده‌ بنوون دره‌نگه، بۆچ خه‌وتان نایه 


(۳۴)
[دڕدۆنگ]
هه‌وره‌کان به یه‌کدا نادا:
نه‌ک برووسکه بیسوتێینێ
بێ بارانه‌ش:
تینوایه‌تی ده‌یخنکێنێ!


(۳۵)
[به‌هار]
ئه‌ی خونچه‌ی ده‌مت
تاقانه خونچه:
له پاییزیشا شکۆفه ده‌کا.
ئه‌ی گوڵی کوڵمت
تاقانه گوڵێک:
له زستانیشا
سووری شه‌ڕابی
ئێستا چ وه‌رزه؟
لێم نادیاره
هه‌رکات که خونچه‌ی ده‌می تۆ پشکووت
بۆ من به‌هاره.


(۳۶)
[خۆشه‌ویست]
ئاسمان به قه‌د من ئه‌ستیره‌کانی خۆش ویستبایه
هیچ ئه‌ستێره‌یه‌ک دانه‌ده‌ڕژا
زه‌ریا به قه‌د من
ماسی یه‌کانی خۆش ویستبایه
هه‌رگیز ده‌نووکی ماسیگره کان
نه ده‌بوونه تابووت.
چیا به قه‌د من به‌فری خۆش ویستبا
یا هه‌ر چوار وه‌رزان به‌فری ده‌ماوه
یا خۆیشی له گه‌ڵ ئه‌وا ده‌تواوه،
به‌ڵام داخه‌که‌م
ئاواتم: ئاسمان، زه‌ریا و چیایه
خۆیشم: ئه‌ستێره و ماسی و به‌فرم.


(۳۷)
[وێنه]
هه‌ور: کامێرا
برووسکه: فلاش
نم نمه‌ی باران:
بۆ شوشتنه‌وه‌ و
دڵی منیش: قاپ
ئاااااای نیشتمانم
هه‌تا یه‌ک چرکه
بۆ لێوه‌کانت
بزه قه‌رز که


(۳۸)
[نامۆ]
مه‌له‌ی زه‌ریا
ژیانی نێو دارستان و
هه‌ڵگه‌ڕانی قه‌دی چیا
چه‌نده سه‌خته
زه‌ریا، دڵۆپ
دارستان، دار
چیا، گاشه
ده‌بوغزێنێ.


(۳۹)
[شۆڕه‌بی]
ڕووبارێک بوو… 
ساڵیانی ساڵ… 
له ئاوێنه‌ی ڕوخساریدا بسکی شۆڕه بییه‌کی ده‌شوشت.
ڕۆژێک ڕووبار،
له شۆڕه‌بی به ڕقدا چوو،
تووڕه‌ییه‌که‌ی بوو به لێڵاوێکی سوور و
ره‌نگی سه‌وزی بسکه‌کانی له خۆی هاڵاند
که شۆڕه‌بی پرسیاری کرد:
بۆ لێم تووڕه‌ی؟!
وتی کاتێ قامچییه‌که‌ی ڕه‌شه‌بای دڕ
له به‌ژنی دارستان هاڵا
تۆ له ترسا
به سه‌ر شۆڕی دوش دامابووی
که ئه‌مه‌ی وت… 
گه‌رده لوولێک هه‌ڵیکرد و
شۆڕه بییه‌که خۆی وێک هێنا
له ناکاو دا
وه‌ک ده‌روێشێکی جه‌زم بوو
پرچی به سه‌ر شانی دا دا
ڕووباره‌که که‌وته له‌رزه:
کاتێ دیتی که نێو دڵی شۆڕه بییه‌که
لانی شێرێکی سه‌ربه‌رزه


(۴۰)
سێ هه‌نگاو تا مه‌رگ
خه‌ونووچکه کایه‌ی پێده‌کا:
وه‌ک چۆن ڕێبوار
لکی دارێ
به‌ره‌و زه‌وی ڕاده‌کێشت و
له ناکاوا به‌ری ده‌دا.
شه‌و قاقا به‌م پێده‌که‌نێ:
وه‌ک چۆن لمی قه‌راغ زه‌ریا
به دوا په‌له قاژه‌ی شه‌پۆل.
مردن ده‌رگای ده‌کاته‌وه:
وه‌ک چۆن گورگێکی برسی
بۆ نێچیرێ
زار له به‌ریه‌ک ده‌باته‌وه


(۴۱)
ئێمه گه‌لاین، هه‌ر به‌ سه‌وزی هه‌ڵده‌وه‌رین
مناڵین و هه‌ر له‌ لاویدا پیر ده‌بین
جاران خه‌ڵکی وڵاتێک بووم
پاشان بووم به خه‌ڵکی شارێک
و دواتر گوندێک، پاشان ئه‌شکه‌وت
ئێستا خه‌ڵکی قوژبنێکم که له‌شم بشارێته‌وه‌
جاران عاشقی فێعلێک بووم به ناو -بارین-
کاتێ ده‌مبیست به تاو هه‌ڵده‌هاتمه شه قام
یا به فر بوو یانیش باران
به‌ڵام ئێستا که بارینم گوێ لێ ده‌بێ
سام ده‌مگرێ
چونکه نازانم گول له‌یه یا تۆپ باران


(۴۲)
کاتێک شیعری خۆشه‌ویستی تۆ ده‌نووسم
ـ ده‌ست به‌ تکا ـ
وشه‌ دوای وشه‌ چاوه‌ڕێن
ده‌ پێم بڵێ ئه‌من کامیان هه‌ڵبژێرم:
خاک ، نیشتمان، وڵات یا زێد؟
کاتێک فکری دوور بوون له‌ باڵای تۆ ده‌که‌م
ـ ده‌ست به‌ تکا ـ
یه‌ک به‌ دوای یه‌کدا چاوه‌ڕێن
ده‌ پێم بڵێ ئه‌من کامیان به‌جێ بێڵم:
ژان و ئازار یا ده‌رد و ئێش؟


(۴۳)
ئاسمان به‌ قه‌د من
ئه‌ستیره‌کانی خۆش ویستبایه‌
هیچ ئه‌ستێره‌یه‌ک
دانه‌ده‌ڕژا.
زه‌ریا به‌ قه‌د من
ماسی یه‌کانی خۆش ویستبایه‌
هه‌رگیز ده‌نووکی ماسیگره‌کان
نه‌ده‌بوونه‌ تابووت.
چیا به‌ قه‌د من به‌فری خۆش ویستبا
یا هه‌ر چوار وه‌رزان به‌فری ده‌ماوه‌
یا خۆیشی له‌گه‌ڵ ئه‌وا ده‌تواوه‌.
به‌ڵام داخه‌که‌م
ئاواتم: ئاسمان، زه‌ریا و چیایه‌
خویشم: ئه‌ستێره‌ و ماسی و به‌فرم


(۴۴)
[بێ‌ تۆیی‌]
شه‌وه‌کانم پڕن له‌ ته‌نیایی‌ من‌و بێ‌تۆیی‌ تۆ.
شه‌وێک دووری‌ له‌گه‌ڵدا بێ‌
درێژتره‌ له‌ سه‌خته‌ڕێی‌ له‌دایکبوون هه‌تا مردن.
ئه‌وه‌ چرام کوژانده‌وه‌، چاوم وێک نا، هه‌موو دونیام فه‌رامۆش کرد، ئه‌وه‌ خه‌وتم.
به‌ڵام چ بکه‌م خۆ هه‌ر شه‌و نا
خه‌وه‌کانم پڕن له‌ ته‌نیایی‌ من‌و بێ‌تۆیی‌ تۆ.
ته‌نیا
چه‌ند رۆژێکه‌ کوڵی‌ گریانێکی‌ خه‌ستم هه‌ڵگرتووه‌‌و
هیچ دڵپڕێک،
چه‌ند مانگێکه‌ گه‌رووم پڕه‌ له‌ ئاواز‌و
هیچ بیسه‌رێک،
چه‌ند ساڵێکه‌ دیوانم پڕه‌ له‌ شێعر‌و
هیچ خوێنه‌رێک،
نادۆزمه‌وه‌
که‌ فرمێسک‌و ئاواز‌و شێعرم جێ‌بێڵم. 


(۴۵)
[مانه‌وه‌]
ئه‌م خۆشه‌وه‌یسته‌ دڵڕه‌قه‌ عیشق په‌روه‌ره‌ی‌
نه‌ ده‌توانم وه‌کوو کیژێک بیخه‌مه‌ پاشته‌رکی‌ ئه‌سپ‌و
له‌ ژێر سایه‌ی‌ زێڕه‌وشانی‌ تریفه‌ی‌ مانگه‌شه‌وێکدا
هه‌ڵیگرم،
نه‌ ده‌شتوانم هه‌رگیز دڵی‌ لێ‌ به‌رده‌م‌و
خۆم گیرۆده‌ی‌ کۆڵکه‌زێڕینه‌ی‌ شوێنێکی‌ دیکه‌ بکه‌م
ناوی‌: خاکه‌.
ئه‌م ده‌ریایه‌ی‌
نه‌ ده‌توانم له‌ جامی‌ چاوه‌کانمدا رایگوێزم‌و
نه‌ ده‌شتوانم له‌ دووری‌ ئه‌و
له‌ ئوقیانووسی‌ هیچ شوێنێکی‌ دیکه‌دا قومه‌ ئاوێک
بخۆمه‌وه‌
ناوی‌: خه‌ڵکه‌.
من ده‌زانم دارستانی‌ هه‌موو شوێنێک
جریوه‌ی‌ گه‌رمی‌ چۆله‌که‌‌و
رووباری‌ هه‌موو وڵاتێک
ده‌نگی‌ تاڤگه‌‌و ره‌نگی‌ که‌ف‌و پێچ‌و په‌نای‌ رێگه‌ی‌ به‌ره‌‌و ده‌ریای‌ هه‌یه‌
به‌ڵام چ بکه‌م لێره‌ نه‌بێ‌
نه‌ گوێم چاکیان ده‌بیسێت‌و
نه‌ چاوم چاکیان ده‌بینێ‌‌و
نه‌ گیانم چاکیان هه‌ست ده‌کا.


(۴۶)
[گه‌ڕان]
له‌ نێو هه‌ورا خۆت وه‌شێری، ده‌یبارێنم
له‌ گه‌رده‌لوولدا لوول بخۆی، ده‌یوه‌ستێنم
له‌ ژێر باڵای شه‌پۆلێکدا ماسی ئاسا په‌نابگری
                                            ده‌یڕوخێنم
ته‌نیا ئه‌گه‌ر له‌ ئاوێنه‌ی دڵێکی تردا بتبینم،
ناتوانم نا بیشکێنم.

 

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۸ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۱۸

معروف آقایی

زنده‌یاد "معروف آقایی"، روز دوم بهمن ماه ۱۳۴۴ خورشیدی، در روستای وه‌زنی شهرستان نقده دیده به جهان گشود. 

 

 

معروف آقایی


زنده‌یاد "معروف آقایی"، روز دوم بهمن ماه ۱۳۴۴ خورشیدی، در روستای وه‌زنی شهرستان نقده دیده به جهان گشود. 
وی در زادگاهش تحصیلات را تا پایان دوره‌ی متوسطه ادامه داد، و بعد به همراه خانواده به شهر اشنویه نقل مکان نمود. 
با تأسیس انشارات صلاح‌الدین ایوبی و آغاز به کار ماهنامه‌ی سروه، در این نشریە، شروع به چاپ و نشر اشعار و مقالات خود نمود، تا اینکە در سال ۱۳۶۷ رسماً به عضویت شورای نویسندگان این نشریە در آمد.
این شاعر  محبوب، در آبان ماه سال ۱۳۷۷، در مسیر بازگشت از مراسم تشیع جنازه "مینا خانم"، همسر "قاضی محمد"، در مهاباد، در اثر سانحه‌ی رانندگی درگذشت. 
پیکر این شاعر گرانقدر در مقبرةالشعرای مهاباد به خاک سپرده شد.
از مارف آقایی، دفتر شعری بنام «زمین سخت و آسمان دور» چاپ و منتشر شده است.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
نمی‌دانم که چاله‌ی تنهایی چه اندازه عمیق است 
ولی هرچه بیشتر فرو می‌روم 
بیشتر به اوج می‌رسم!
خدایا! تو تنهای آسمانی و 
من تنهای زمین،
کجایی که به دیدنت بیایم؟!


(۲)
[برف]
آدمی که بمیرد 
در کفنی سپید می‌پیچندش.
طبیعت که بمیرد 
زیر برفی زمستانی،
پنهانش می‌کنند.


(۳)
برگ،
تنها یک‌بار پرواز را می‌چشد 
در پاییز،
از شاخه تا زمین...
من هم تنها یک‌بار زندگی خواهم کرد
از گریه‌های هنگام تولد 
تا
گریه‌های بستر مرگ.


(۴)
خاک،
قدرت کوچ را ندارد،
این است، راز ماندن دائمی من،
در این سرزمین!
من و تو، زمین سبز و آسمان آبی هستیم
تو مست و خرامان در میانه‌ی زمین و آسمانی 
زمین سخت و آسمان دور!
و من گرفتار 
مابین سنگ و بارانم.


(۵)
گونه‌هایم،
برگ‌های زرد پاییزی‌اند 
از شاخسار درخت زندگی ریخته‌اند!
لب‌هایت،
دو لاله‌ی واژگونند 
و بر روی برگ پاییزی خم نمی‌شوند.


(۶)
در میان ابرها پنهان شوی، چون باران می‌بارانمت!
به میانه گردباد بچرخی، متوقفش خواهم کرد
ماهی‌وار، در پناه امواج قرار بگیری،
بیرونت می‌کشم.
فقط اگر در آیینه قلب دیگری ببینمت 
هیچ از دستم ساخته نیست،
نمی‌توانم بشکنمش...


(۷)
وقتی پدر شدم 
و همسرم اسم دختر را "شبنم" نهاد 
من در دفتر اشعارم،
نام شعر "شبنم‌"م را عوض کردم،
مگر می‌شود،
اسم دو فرزندت یکی باشد؟!


(۸)
کو چراغی،
که باد نتواند خاموشش کند؟!
کو شکوفه‌ای،
که هرگز خزان نبیند؟!
کجاست انسانی،
که سرنوشت نتواند به کام مرگ بفرستند؟!


(۱۰)
آن هوا نیست،
این آخرین نفس‌های گل سرخ است!
آن باران نیست،
این اشک‌های در هم آمیخته‌ی کودکی خوابیده در گهواره و 
پیری نشسته بر لب قبر است.
این برف نیست،
آن بال پروانه‌های پر کنده شده است!
این تگرگ نیست،
آن سر سپید کبوتری‌ست 
که سرزمین تنش را رها کرده است.
این شعر نیست،
آن روح و جان و روان شاعری‌ست 
که تک تک و چکه چکه می‌ریزد و 
هیچکس احساسش نمی‌کند. 


(۱۲)
دیدار تو چه سخت است
حتا وقتی که با منی.
گم کردنت چه دشوار،
حتا وقتی 
که از منی دوری...


(۱۳)
نمی‌دانم که گودال تنهایی چقدر عمیق است!
لیکن، هر چه بیشتر فرو می‌روم،
سقوطم بیشتر است.
خداوندا!
تو تنهای تنهایان آسمانی و 
من تنهای روی زمین!
به کجایی که به دیدارت بیایم؟!

 

گردآوری و نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۷ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۴۸

ابراهیم روزبهانی (آه)

زنده‌یاد "ابراهیم روزبهانی"، متخلص به "آه"، شاعر جوان ایرانی بود که در آبان‌ماه ۱۴۰۲ خورشیدی، بر اثر سکته‌ی قلبی درگذشت.

 

 

ابراهیم روزبهانی

زنده‌یاد "ابراهیم روزبهانی"، متخلص به "آه"، شاعر جوان ایرانی بود که در آبان‌ماه ۱۴۰۲ خورشیدی، بر اثر سکته‌ی قلبی درگذشت.
در میان اشعار وی، اشعار آیینی زیبایی را می‌توان مشاهده کرد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[ای وای]
خستند پرت را و شکستند سرت را
ای وای که کشتند حسودان پسرت را
پشت در آن خانه چه گویم که چه‌ها شد
با ضرب لگد چید حرامی ثمرت را
فریاد زدی فضه بیا بال و پرم سوخت
جز اشک چه سازد شرر بال و پرت را
باید که به گوش همه عالم برسانم
غمنامه‌ی پهلوی به خون غوطه ورت را
ای مادر غم دیده که در اوج شقاوت
بردند به یغما همه ارث پدرت را
پنهان شدی از ظلمت این عالم خاکی
حاشا که بیابند خلایق اثرت را
مردانه چو زن‌ها به غمت اشک بریزم
ای وای که کشتند حسودان پسرت را.

(۲)
[تو کشته‌ی اشکی]
عقیده‌ی همه یاران به اتفاق این است
که اشک شور بیاد حسین شیرین است
کنار قتلگه تو به گریه جان دادن
ز وعده‌ها که به خود داده‌ام یکی این است
تو سیدالشهدایی، تو کشته‌ی اشکی
منم که مذهبم عشق تو گریه‌ام دین است
سلام حضرت صادق به هر که از داغت
همیشه سفره‌ی چشمش به اشک رنگین است
ز اشک دیده جهان را به آب خواهم بست
کنون که مرهم تو گریه‌ی محبین است
گرفتم اینکه سرت را به دیر راهب شست
ز تشنگی لب پاکت هنوز پر چین است
لبی که بر سر نی آیه‌ها تلاوت کرد
لبی که از ضربات یزید خونین است
جبین شکسته به سنگ و لبت نشسته به خون
بمیرم این که سرت مجمع‌المضامین است
سرم فدای سرت کان سر منور تو
گهی میان تنور و گهی به خرجین است
شکست پشت فلک خواهرت اسارت رفت
شکست پشت فلک بس که داغ سنگین است
به آب دیده‌ی خود غرق می‌شوم نه عجب
شنیدم اینکه به زخم تو اشک تسکین است
عقیده‌ی همه یاران به اتفاق این است
که شور گریه بیاد حسین شیرین است.

(۳)
[ممسوس ذات‌الله]
مواجب می‌برد خورشید از انوار ایوانش
فلک نان می‌خورد از سفره‌ی احسان سلمانش
نرفته دست خالی از درش حتی یهودی هم
به هر کس می‌رسم نَقلی‌ست از لطف فراوانش
پناه آوردم از آتش به زیر سایه‌ی حیدر
که می‌بارد تمام لحظه‌های سال بارانش
کدامین حیدر کرار فرزند ابوطالب
که شأن خاندانش گفته حق در آل‌عمرانش
شهنشاهی که ممسوس است در ذات‌الوهیت
نگیرم عیب بر قومی که می‌خوانند یزدانش
به شأن ذوالفقارش عرشیان لاسیف می‌خوانند
برادر هست با صدیقه آن شمشیر برانش
رسیدی تا به ایوان نجف تعظیم کن کانجا
به چشم خویش دیدم من خدا را ظل ایوانش
به روز حشر خندان است آن شاعر که مصراعی
به مدح شاه مردان مرتضی دارد به دیوانش
پناه آوردگان کشتی شاه شهیدانیم
همان کشتی که در دستان اصغر هست سکانش.

(۴)
زیر نور مهربانِ آفتاب
با نسیمِ بوی تلخ پوست مرکبات
من صدای سایه را
گوش می‌کنم
سیل واژه از دهان من روانه می‌شود
شعر تازه‌ای برای چشم‌های روشنت سروده‌ام
شعر بی‌کلک، شعر بی‌ادا
بی‌دروغ و ادعا
با درود و با دعا
چشم‌های روشن تو آیه‌های محکم خدا...

(۵)
زرد است
زردی که در قابی غم‌انگیز است
خونریز و حیرت ساز و غم‌خیز است
از درد، از اندوه، از شب‌گریه لبریز است
دیوانه پاییز است...

(۶)
بر سینه غمی نشسته چون کوه
بی‌یار
بهار
آه
اندوه...

(۷)
نامم را دوست ندارم
اگر صدایم نمی‌کنی
چشمانم را اگر بروی تو باز نمی‌شوند
دستانم را اگر در دستان تو نیست
قدم‌هایم را اگر بسمت تو نیست
بعد از تو خودم را دوست ندارم
جهان را
زمان را
آسمان را
بعد از تو گریه‌ می‌کنم زیبایی تمام زنان را...

(۸)
خنده‌ی ملیح تو
آه
این زن از کدام قوم کولیان کوچه‌های عشق و آتش است
نازک و نجیب و دلربا
کاشکی نگاه تو برای بی‌نهایت جهان
کاشکی نگاه تو برای بی‌نهایت زمان
کاشکی نگاه تو
آه...
امان امان...

(۹)
پیک دوم که دست جام افتاد
طشت رسوایی‌ام زبام افتاد
دوش لیلی به خواب مجنون رفت
خواب مجنون به احتلام افتاد

(۱۰)
[بیدلانه]
اسیرِ نیمه جانِ خسته حالِ رفته از یادم
به حیرت گاه نازت غرق در خون، بسمل افتادم
خوش آهنگی‌ست؛ شورِ نغمه‌یِ غمدیده‌یِ هجران
که من از ضجه‌های نیمه شب در ماتمت شادم
درون آینه تا چشم چرخاندم، عدم دیدم
همان خاکستر عشقم که دلبر داد بر بادم
شکار رام چون من کی تواند یافت آن قاتل
شهید نشئه از دردم، خمار تیغ صیادم
لباس عافیت بر تن ندیدم لب فرو بستم
هجوم درد سوزاندم ز دودش سرمه فریادم

(۱۱)
نه نماز و روزه از سر صداقت است
نه جهاد و زهد مایه‌‌ی سعادت است
شاعری کن رفیق
در یقین من فقط
شاعری عبادت است!

(۱۲)
خسته از اجتماع یک‌نفره
با خودم در نزاع یک‌نفره
با هجوم سپاه غم چکنم
مانده‌ام در دفاع یک‌نفره
کاشتم یأس و غم درو کردم
منفعل از زراع یک‌نفره
رفتم از خویش و بر نمی‌گردم
سرخوش از انقطاع یک‌نفره
سرخوشم سرخوشم که تنهایم
مستم از این سماع یک‌نفره
من و رویای گرم آغوشت
مثل هر شب جماع یک‌نفره.


 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.hadithashk.com
@Ebrahim_rouzbehani
و...

 

زانا کوردستانی
۲۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۲۴

ابراهیم روزبهانی

استاد "ابراهیم روزبهانی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی ۵ شهریور ماه سال ۱۳۴۴ خورشیدی، در روستای ده‌ترکان شهرستان بروجرد است.

 

ابراهیم روزبهانی

استاد "ابراهیم روزبهانی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی ۵ شهریور ماه سال ۱۳۴۴ خورشیدی، در روستای ده‌ترکان شهرستان بروجرد است.
ایشان در دوران کودکی و نوجوانی به کارهای هنری با چوب علاقمند گردید، که این علاقه تا به امروز نیز ادامه دارد و در کار ساخت ضریح چوبی امامزادگان، درهای سنتی و... فعالیت میـنماید. سپس با علاقه به اشعار خیام و شهریار وارد دنیای شعر و ادب گردید و در سال ۱۳۷۲ خورشیدی، با بهره‌گیری از محضر شاعران معاصر شروع به سرودن شعر نمود.
آقای روزبهانی سالیانی زیادی است که از بروجرد مهاجرت کرده و در الموت قزوین ساکن گردیده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- برگ زرد، مجموعه شعر
- فانوس، مجموعه شعر
- غروب پر ز درد
- ره توشه، مجموعه شعر

┄┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[برای گونگادین بهشت نیست]
به وجد آمد وجودم از وجودت
تمام قد ایستم و سازم سجودت
چنان تو در جهان انگشت شمارند
همه زیبا نگارانت خمارند
قلم‌ها شاهد آن ذهن مست است
چهان سرمست آن جام الست است
فقیرانه سپر کردی زمان را
نهادی بهر ما تیر  کمان را
چه کس باور کند آن ذهن خلاق
چشد از روزگاران طعم شلاق
تو را این گونه بازی کار دهر است
یکی دلداده و گمنام شهر است
چه آثاری ز عشقت جا نهادی
نشان دادی لری و پاکزادی
سخن از شخص بی‌نام و نشان است
که نامش از زمین تا کهکشان است
علی میر دریکوند را بگویم
چنان او در کجا باید بجویم
سر تعظیم فرود آریم به نامش
که دنیا کامروا گردد ز کامش
دریغا نام خود نشنید و بگذشت
چو بذری در خفا پاشید و بگذشت
شنو نام کتاب پر بهایش
که بنوشت و ز خود بنمود رهایش
برای گونگادین بهشت نیست
عجیب‌تر از جفای سرنوشت نیست
به سال چهل و سه عزم سفر کرد
اجل را بهر مهمانی خبر کرد
برفت و آرزوهایش ثمر داد
نهال پر بهایش بار و بر داد
غریبانه ز دنیا دیده بر بست
چنان مرغ سحر از لانه برجست
به تنهایی بزد پیمانه خود
بروجرد را گزیده خانه خود.

(۲)
خوش‌ به‌ حالم دعوتم بنموده یار
تا رها گردم از این جور دیار
دست گیرد دست بی‌سامان من
تا کند با لطف خود درمان من
در کنار خود نشاند چون پدر
غصه‌ها را از دلم راند به در
گوید ای زیباسرشت و بنده‌ام
بنده‌ی همچون مه تابنده‌ام
هر کجا بودی من آنجا بوده‌ام
بر سرت دست‌ محبت سوده‌ام
بی‌خبر بودی و من صدها خبر
بر تو می‌دادم که تا آیی به بر
گفتمت برخیز و بر دستت قلم
گیر و خود را با بیانی کن عَلم
قدر دانستی تو این لطف مرا
غرق عشقت کرده با این ماجرا
گفتی و گفتم بگو ای جان من
می‌نوازی با دو بیتی کان من
اشرف مخلوق دنیا بوده‌ای
اینک اینجا در برم آسوده‌ای.

(۳)
دانی منم و تو و سرایی چو بهشت
دانم که حکیم گفت و کاتب بنوشت
برخیز و به خود بناز که بر خود بالم
داند که تو را برای این دل بسرشت.

(۴)
برگیر نقاب و رُخ بر این دیده گشا
بر آن‌که گل ازچهره‌ی تو چیده گشا
جویند همگان نشان عطر تن من
خود پرده از آن شمیم پاشیده گشا.

(۵)
آمدی بردی ز یادم خویش را
رفتی و بردی ز یادت پیش را
بین این دو دفتری کردی سیاه
که‌از غمش بر باد دادی کیش را
بی‌خبر بودی که داغ سرنوشت
تا ابد سوزد چو تب درویش را
گرچه ماران می‌کنند وحشت به‌ پا
عقربان بر دل فشارند نیش را
در نبود شیرهای بیشه زار
حیف روبه خورده نای میش را.

(۶)
شما گم کرده راهان حُسینید
به جا مانده ز پیمان حُنینید
شماها شهر او آباد کردید
عراقی را ز غم آزاد کردید
شماها راه او از یاد بردید
غم ناخورده با فریاد خوردید
شماها یک به صد در راه اویید
خود گم‌ کرده را در جستجویید
شماها عادت این راه دارید
به سوی کربلا صد آه دارید
شماها راهتان را دور کردید
غذای موکبان را شور کردید
حسین و کربلا اندر دل ماست
تمام حاصل آب و گِل ماست
نگر کرب‌وبلاهای وطن را
بلوچستان و ملک بی‌کفن را
چراغ خانه‌ها را کور کردید
حقیقت را ز دل‌ها دور کردید
هزاران همچو اصغر تشنه کامند
پدرهای زمانه دشنه جامند
حسین مولای عشق‌ و مهربانی‌ است
ندایش تا ابد شعر جهانی‌ است.

(۷)
ای نخورده سهم دل از مال خود
داده بر باد اجل آمال خود
خود نخوردی و بخوردند حاصلت
بعد آن‌که خود سپردند در گِلت
می‌زنند قهقه به این اموال مفت
خوش بخوابند وارثان با حال‌ و جفت
تا چهلم صبر تقسیم می‌کنند
بعد از آن سهم تو ترسیم می‌کنند
آن یکی در خانه‌ات گم می‌شود
وآن دگر چون ساقی خُم می‌شود
جمع در جنگ و شکایت می‌کنند
از غریبی‌ات حکایت می‌کنند
غافلند از این‌که هستی در حضور
گشته‌ای آگه به پستی و نذور
می‌زنی در قبر و حسرت دست و پا
گشته‌ای خاموش از آن جست و نوا.

(۸)
ای دل و جان و جهانم گشته تو
عشق و یار مهربانم گشته تو
خسته‌اند یاران از این مُهر سکوت
شاهد و ورد زبانم گشته تو
در شب تاریک پنهان گشتگان
حجت عین و عیانم گشته تو
تلخ‌کامند مردم از این روزگار
لطف خوش طعم دهانم گشته تو
خسته گردیده همه پیر و جوان
قدرت و تاب و توانم گشته تو
جملگی در خواب و هنگام سحر
صوت اعجاز اذانم گشته تو

(۹)
یکی گیرد خبر از شام فانی
یکی ز آن رهبر ناکام جانی
یکی جوید طلاهای حرم را
یکی صاحب بلاهای کرم را
یکی در روسیه جوید اسد را
یکی افشا کند گوید رسد را
یکی گوید شهیدان را جوابی
یکی آن نوجوانان را ثوابی
یکی گوید جوابم تا بدانم
یکی خط خرابم تا بخوانم
یکی از آن همه مرد مدافع
یکی از صاحب درد و مرافع
یکی گیرد سراغ مال ما را
یکی محبوب ماه و سال ما را
یکی پرسد چه شد فرزند ایران
یکی زآن ناخلف دلبند میران
یکی بردارد از سر این کلاه را
یکی یک آب قند بخشد گواه را
یکی این یک‌ به‌ یک‌ها را شمارد
یکی یک روضه ماها را نگارد.

(۱۰)
بیگانه‌ مخوان‌ این‌ من‌ در دام‌ خودت را
این‌ عاشق بیچاره و ناکام‌ خودت را
گویند همگان‌ چون‌ دگران‌ مست‌ خیالم
مشهور مکن همدم گمنام خودت را
گر قافیه‌ها را چو خَم موی تو بافم
خوانند همگان‌ خوانش‌ و پیغام‌ خودت‌ را
ای‌ دوست‌ خُمارم به می‌ و گوشه چشمت
سرمست کن و نه به لبم جام‌ خودت را
همرنگ‌ مشو جز به‌ شب و هاله‌‌ی ماهش
جویم ز گذرگاه جهان فام خودت را
شهری‌ که‌ نشانش‌چُدن‌ و آهن‌ و سنگ‌ است
کن بندگی آن کاه گِل بام خودت را.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.instagram.com/ebrahim_roozbhani44
https://eitaa.com/brjfarhang
https://boroujerd.farhang.gov.ir
@Shoridehrozegar
@sher_sara_nab
و...

زانا کوردستانی
۲۵ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۰۷

کتاب یک فرار آشغالانه

کتاب "یک فرار آشغالانه" نوشته‌ی آقای "پیام ابراهیمی"‌ست که با تصویرکری خانم "فاطمه رحمانی"، توسط انتشارات نردبان در ۶۴ صفحه، چاپ و منتشر شده است.

 

 

کتاب یک فرار آشغالانه

کتاب "یک فرار آشغالانه" نوشته‌ی آقای "پیام ابراهیمی"‌ست که با تصویرکری خانم "فاطمه رحمانی"، توسط انتشارات نردبان در ۶۴ صفحه، چاپ و منتشر شده است.

آقای "پیام ابراهیمی" نویسنده و مترجم، سرویراستار و مدرس داستان‌نویسی کتاب‌های کودک و نوجوان است.
وی زاده‌ی ۵ آذر ۱۳۶۷ خورشیدی، است و فعالیت حرفه‌ای خود را با نوشتن طنز مطبوعاتی و فیلمنامه‌ی انیمیشن آغاز کرد. مجموعه‌ انیمیشن‌های بسیاری نوشت که از آن‌ها می‌توان به شکرستان، تاریخ از اون‌ور، قصه‌های ریرا، قصه‌های هوشان، کلان‌آباد و... اشاره کرد.

نخستین کتاب او «فرودگاه، لطفاً!» در سال ۱۳۹۰ توسط نشر پایان منتشر شد که مخاطب جوان و بزرگسال داشت. اما پس از آن به نویسندگی و‌ترجمه برای کودکان و نوجوانان روآورد.

بخشی از کارنامه‌ی او به کتاب‌های محیط‌زیستی او برمی‌گردد. ۴ جلد از مجموعه‌ی ۸ جلدی «گودی موفرفری»، و همچنین کتاب‌های «توتیوشا و جاده‌ی پر پیچ‌وخم»، «دزدهای ساحلی»، «کادوی عجیب‌وغریب تولد لونا»، «اشباح جنگلی» و رمان «یک فرار آشغالانه» آثار این نویسنده با محوریت محیط زیست هستند که انتشارات نردبان آن‌ها را چاپ کرده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

کتاب "یک فرار آشغالانه"، یک داستان تخیلی با موضوعیت، حفاظت محیط زیست، زباله و جنبه‌های زیست محیطی است.
این کتاب با شماره شابک 978-964-389-016-3 در کتابخانه‌ی ملی و خانه‌ی کتاب ایران ثبت شده است.

«یک فرار آشغالانه» مجموعه داستان طنزآمیز است، که در سیزده فصل داستان زندگی، روزمرگی‌ها و گذشته‌ی زباله‌هایی را روایت می‌کند، که در یک محل بازیافت زباله با عنوان «خانه‌ی زباله» زندگی می‌کنند.

خود عنوان کتاب نمایانگر بازی طنازانه نویسنده با کلمات است. داستانی طنز با درونمایه حفظ محیط‌زیست و مدیریت پسماند. به نظر برای درک کردن و لذت بردن از این بازی کلمات باید حداقل بالای دوازده سال داشته باشید.

شاید تنها نکته‌ی منفی کتاب، تصاویر تیره است، که احتمالن به خاطر کیفیت چاپ به این صورت در آمده است.

این مجموعه داستان، با زبان طنز به موضوعاتی چون تفکیک زباله، لزوم استفاده از دورریختنی‌ها و... می‌پردازد و مخاطبان ۶ تا ۱۲ ساله را با خطراتی که در کمین محیط‌زیست است، آشنا می‌کند.

«یک فرار آشغالانه» از زمانه‌ای می‌گوید، که «نه شیشه‌ای بود و نه پلاستیکی و نه کاغذی. آن موقع، موجوداتی روی زمین زندگی می‌کردند که به آن‌ها انسان‌های اولیه می‌گفتند. انسان‌های اولیه نمی‌دانستند زباله چیست. آن‌ها هر وقت دلشان می‌خواست می‌پریدند روی درخت و دو تا موز بر می‌داشتند و می‌خوردند ولی داستان به همین جا ختم نمی‌شد...»

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ بخش‌هایی از متن کتاب:

(۱)
خیلی وقت پیش، آن موقع که نه شیشه‌ای بود و نه پلاستیکی و نه کاغذی، آن موقع که حتی من هم نبودم موجوداتی روی زمین زندگی می‌کردند که به آن‌ها انسان‌های اولیه می‌گفتند. انسان‌های اولیه نمی‌دانستند زباله چیست. آن‌ها هر وقت دلشان می‌خواست می‌پریدند روی درخت و دو تا موز بر می‌داشتند و می‌خوردند. (ص ۶)

(۲)
قلم باطزی همیشه فکر می‌کرد گربه‌های خیابانی موجودات خوشبختی هستند. می‌روند بالای سطل‌های زباله و یک منوی واقعی و کامل غذا را جلوی خودشان می‌بینند. (ص ۲۵)

(۳)
زباله‌ها دو دسته هستند. یک دسته آن‌هایی که برنامه‌ی سفرشان را از قبل می‌چینند و یک دسته آن‌هایی که پا می‌گذارند به سفر و با جریان زندگی سفر می‌کنند. مقصد برایشان مهم نیست. می‌روند که رفته باشند. دسته سومی هم هستند که هیچ وقت سفر نمی‌کنند و برای همین آن‌ها را جزو دسته‌ها قرار نمی‌دهیم. (ص ۲۹)

(۴)
در میان زباله‌های عاشق رسم بر این است که با اولین قطره‌ی باران یاد یارشان بیفتند. (ص ۳۴)

(۵)
اگر زیاد شام بخورید، خواب‌های عجیب و غریب می‌بینید. اگر شام نخورید باز هم خواب‌های عجیب و غریب می‌بینید. اگر به اندازه‌ی همیشه شام بخورید هم باز ممکن است خواب‌های عجیب و غریب ببینید. اصلأ خوبی خواب به عجیب و غریب بودنش هست. (ص ۳۴)

(۶)
تحقیقات نشان می‌دهد اکثر زباله‌ها در طول زندگی‌شان هرگز با کسی هم‌فکری نمی‌کنند. برای همین اگر بخواهید با یک زباله حرف بزنید، عکس‌العملش طوری است که انگار می‌خواهید خدای ناکرده او را کمپوست کنید. (ص ۵۳)

(۷)
زباله‌ها ممکن است موجوداتی خیلی قوی نباشند. ممکن است زورشان زیاد نباشد، ممکن است سر و صدا کنند و هزار ممکن است دیگر. اما چیزی در موردشان هست که نمی‌شود به سادگی از آن گذشت. وقتی بخواهند کاری کنند؛ تا وقتی آن را انجام ندهند، سرجایشان نمی‌نشینند.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی