انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۱۲ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۲۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۲۰

شهرام فروغی مهر

آقای "شهرام فروغی‌مهر" شاعر، ترانه‌سرا، نویسنده، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی و دبیر دبیرستان‌های شهر اهواز، زاده‌ی یکم فروردین ۱۳۵۶ خورشیدی، در بخش جولکی از توابع شهرستان امیدیه است.

 

شهرام فروغی‌مهر

آقای "شهرام فروغی‌مهر" شاعر، ترانه‌سرا، نویسنده، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی و دبیر دبیرستان‌های شهر اهواز، زاده‌ی یکم فروردین ۱۳۵۶ خورشیدی، در بخش جولکی از توابع شهرستان امیدیه است.
وی از سال ۱۳۷۰ شروع به نوشتن کرده و نخستین نوشته‌هایش را در روزنامه‌های خوزستان، همچون فجر، نور و روزان به چاپ رساند. 
ایشان، برگزیده‌ی بخش شعر سپید در بسیاری از همایش‌های ادبی استان خوزستان بوده و در مهروموم‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ نیز در همایش‌های ادبی پرواز عاشقانه (آغاجاری) و همایش ملی شعر خلیج‌ فارس (هندیجان) به‌ عنوان داور بخش شعر سپید حضور داشته‌ است.
وی در سال ۱۳۹۳، مدیر صفحه‌ی ادبی «سطرهای جنوبی» در روزنامه‌ی «نور خوزستان» بوده‌ است و در حال حاضر نیز مدیر انتشارات هرمز در اهواز است.
 

◇ کتاب‌شناسی:
سر خوردن از گرینویچ - در عطر اسم تو - فقط باران - لذت لبخند تو بر کاغذ - بر رگ‌های بریده‌ی این سطرها - آدم حرفی‌ها در برف - در خاطره‌ی درخت، پرنده‌ام - بیرون پریدن از کادر دنیا - به کلمات پا می‌دهی - به وقت انگور - بر کرانه‌های هرمز (مجموعه‌ای چند جلدی) - این مربع چه حرفی دارد با درخت - در جریان سازی حروف باران - گریه بر لب کارون - توقع من از شب تاریک است - از جنوب گریه‌ها (با همراهی شاعران جوان خوزستان) - فروغ آتش (اثر تحقیقی را با موضوع بررسی اسطوره آتش در شاهنامه فردوسی)  - زیر باران با تو - دسته کلید دنیا - صدای روشن خورشید - عاشق عمودی می‌میرد - تقویم تنهایی - در تو نمی‌شود  - زیر چتر این زمستان و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دارد از ندارد این گزاره گریه بالا می‌زند؟
حق من نیست
در این سرزمین سر راحت بر بالش
از بس که ابرها    راه رفته و نرفته را
خواب‌های مرا در تصرف می‌خورند
خیال خوشی داشتم     باد برد
بی‌سرزمین و تن
نمی‌دهم به هرچه باداباد سر
نداشتن تو     بال اگر برایم نداشت
این داشتن غم تو     قند است
بالاترم که پرتاب کرده‌ای مرا از خودت
افتاده در مزارع آتش به جان کی؟
حالا خودم را سبک می‌کنم در ابرها
پر می‌زنم به افق دورتر از تو
آب و هوایم را می‌خورم
جیک هم نمی‌زنم
هی تنهایی!
دست این گزاره نمی‌تواند
             در تعبیر مرگ داشته باشد؟!
 

(۲)
در تو پنهان می‌خزم لای خطوط داغ
لباس‌های شیرینت
کشف تو را خون می‌خورم خورده است
نه   گریه به دادم می‌رسد
نه   حتّی بیداری پرتم می‌کند از کابوس ندیدنت
چقدر از کجا تنها نباشم؟
یا هی تنهایی‌ها را پس نزنم
تنهایم بگذارند!
لااقل تو را داشته باشم
لای کلماتی از جنس لطیف لبت
کجا ببوسمت که خدا نباشد؟
خورشیدی معشوقه‌طلب
در یقه‌ات تاب می‌خورد
من اعتراض دارم
خدا همه جا هست
دست می‌برم سبدی سیب آتشین
«ای سبدهاتان پر خواب!»
تنهایم نگذارید!
من از تنهایی می‌روم لای کتاب
تبدیل می‌شوم به عطر
آتش می‌گیرانم بر جلد و شیرازه
از فکرهای با تو دویدن در متن
بادم بزنید ای حواریون
تا بیشتر بگیرم دستت را
کار دستم می‌دهی ای خدا!
مقدّس‌تر از تن تو کتابی ندارم
قسم بخورم به آن   به قرآن
لب بر رگت می‌گذارم
از مرزهای تو بیرون    کشوری آزادم
به سیم‌خاردار پناه برده‌ام از بخت بد
و هزار و یک آیه در منع لب تو
بر لب ساقی بود    لب خوری؟
گوش نکردم
لب شدم تناتن
و خوردن تو از انگشتان پا شروع شد!
 

(۳)
از سکوت تو چه رُسته در دریاها؟
جز درناهای سفیدی که نمی‌دانم کی به دنیا آمدند
و کجا سر به نیست شدند    شدند؟
علامت سفیدی که پرچم نبود
با صلح هم میانه نداشت
پل به پل از بخت خودت رد شدی
رسیدی به خواب نخل‌ها در «محمّره»
تنها ماندی با خمپاره‌ها
حالا از لب‌های تشنه سیری
و آن همه ترکش که با تنت خوابیدند
نمی‌خواهم درخت بمیرم
تو که سر بریده در شط دویدی
خون همه‌ی خواب‌های مرا گرفت گرفته است
و چشم‌های سرخ من از گریه سیر برگشتند
سنگ اگر باشم    غرقه به دف و کف
دستمالی رنگین برمی‌دارم
و «یزله» می‌کنم در «خفاجیه»
تا بالا بیاورم دهانم را به حرف
روی حرف تو ماندم
حرفت را به غریبه نزدم
بی‌هیچ خشکی راه خودم را ادامه می‌دهم
تا خود خلیج فارس گلویم را بدهکار هیچ سیلی نکنم
من تشنه به دنیا آمدم تشنه
از این دبّه‌های سفید حرف در می‌آید تشنه
آنجا که موج‌های بندری
منتظرند تا برسم با خرماها
آتش به کار و بار دنیا بگیرد هی
تنهایی در من ماهیان عجیبی را کشته است
کارون که می‌گویند یعنی دستی دستی کلّه‌ام را گرفتند
خواب‌های آبی بسیاری
در رگ‌هایم سرخ است «هورالعظیم»
این لوله‌های نفت را بردارید
با درناها قراری دارم بر «پل سفید»
اهواز سیاه پوشیده
و «تُشمال چپی»
از خواب خانه‌ها خراب برمی‌گردد!
 

(۴)
دل‌مشغولی خورشید
می‌زند    به شهر   به کوه
دنباله‌های تو کهکشانی را به آتش بکشد
من از کجا می‌دانستم
بی‌خواب کرده‌ای حجم عظیم ستارگان را؟
اصلا شبانه روز
درگیر فکرهای تو می‌چرخد به دور خودش
و شکل می‌گیرد    در رنج بیداری این فهم
این تفاهم با تو
می‌تواند در سرنوشت دنیا دست ببرد    برده است
از درک عطر فکرهای تو به روز   می‌ریزم
از فهم گفت‌وگوی تو با شب    بیدارم
حرکت در یاخته‌های زمین
از دست‌های تو در فکرهای من می‌رقصند
زیبایی می‌ریزد روی زمین
گستردگی دارد این رگ‌ها
زمین در تو بیدار می‌شود     کهکشان می‌خوابد!
 

(۵)
در چشم‌های تو کلماتی
چیزی گفتی؟
این حرف‌ها را نمی‌شود گفت
رنج کلمات را     غروب کلمات را
و چیزهای بیشتری را
شعر خورد      خورده‌ایم
آسمان را سنگ زد
و خدا را پایین آورد
         از برج و باروی خویش
باید برای این همه زیبایی
روزی هزار بار بمیرم    مرده‌ایم
ای کلمه که در آتش‌ها
سر از دهان من شاعر در می‌آوری
و خودت را به بیراهه
فروش این زبانه حق تو نیست
حق من؟
با کی حرف می‌زنم بی‌تو؟
بیا برای تمام حرف‌ها
کلماتی پیدا کنیم که شکل‌های بهتری داشته باشند!
 

(۶)
موی تو از کادر می‌زند بیرون   زده است؟
به هوای این شب زده‌ام
بیرون از خودم تنها رفتم
در عطر حرف می‌زنم با خودم می‌زنم    بیرون
دری نمانده است که نبسته باشند
من از کدام جهت؟
باد صبا را به جرم عطر گرفتند
و سر به نیستی این کلمات
حتما راهی دارد به قانون
من کلماتم را فرستادم کلید شوند
قفل بارید از آسمان خدا
دست بسته می‌میرم برایت مردم
موهای تو می‌توانند عالم پیر را
و یک جوانی خوشگل در کادر
کی مشک‌فشان          خواهدشد؟!
 

(۷)
من اگر جهان بیشتری هم داشتم    نداشتم
نمی‌خواستم بی‌تو هیچ خیابانی را
اصلا تو بگو دیوانه     برو!
من از راه به تو   می‌خوابم
از خانه در تو راه    می‌روم
از غذا چیزی جز لب‌هایت
خوردن    نمی‌خورم
در سفره‌ی دلم نیست
قاتقی بی‌عطر ریحان فکرهای تو
می‌تواند منظومه‌ای را بخرد چشمت
مرا فروخته‌ای؟!
«که از وجود تو مویی…»
نمی‌خواهم فردای قیامت خدا راهم را بگیرد
بگوید هی دیوانه برگرد این طرف!
جهنّمی دیگر از ندیدنت     نداشتم
داشته باشم زیر زمین حتی
مگر چقدر راه مانده تا تو برسیم  رسیدیم؟
بال اگر داشتم     نداشتم
پروانه‌ی پشت یک پلکت بودم
و در غروب اول مرداد
                       از تو     شهید می‌شدم!
 

(۸)
من از نداشتن‌ات
      در رنج این شط شنا می‌کنم کرده‌ام
شطّی که در من ساختی   دریا تویی
             جنازه‌ام را به شعر رساندی
در ساحل سفید سینه‌هات
چقدر می‌توانی بی‌رحم باشی
آنقدر که مرگ
               نامرد است تو بد نبودی
حتّی بیشتر تنهایی از توست
آنچه در پوست من اتفاق می‌افتد    افتاده است
کلماتی است که نفس می‌کشم برای تو
من از زندگی می‌ترسم
واقعا چطور می‌شود در آب و هوا فرو رفت؟
نداشتن‌ات
              سنگ بزرگی بود   هست
        با کوه از «سیزیف» گفتم
برنگشت نگاهم کند نامرد
نجاتم بده از زندگی
و پرتم کن از لبه‌ی هیچ
در هیچ‌های همیشه‌ی شیرین
      از رنج این شطِّ دلخواهم!
 

(۹)
فکر می‌کنم   کرده‌ام
به تو با فکرهای خودم
مایل به هیچ تنی نبوده‌ام تنها تن تو
از این تاریکی چند چراغ بریز
متن خانه کمی رنگ و رو بگیرد
بخوابد در لالایی یک نفس
بیرون پریده ذهن مرا در تو
نه! هنوز هم از ترس
افتاده در دل تاریکی
تلخ می‌کشم به سر از کاسه‌ها که بی‌ساقی
اوقات کریه بی‌تو ولم نمی‌کند    کجاست؟
دلم تاریک نیست
آن گوشه که حالت خوب است
حتما از حجم خنده‌های تو
باز هم چراغی هوس کرده‌ام    می‌کنم
من از این فکرها بیرون   پریدنم
پل برای پریدن است
و کارون
              تاریک
                           تاریک…
من این چراغ را هر کجای «نادری» بگذارم
خیابان‌ها راه می‌افتند با روشنی
ای که تاریکی از تو می‌ترسم
          در تو
                        می‌افتم!
 

(۱۰)
جذامیان بی‌دلیل
دهان‌های خورده‌ی خود را
دنبال آن کلمه    خوردند
یک پرنده همیشه در دلم    تنهاست
من خفه خون گرفته‌ام
               از بس که ترس سایه‌ها
اصلا به نگفته‌های من هم گیر می‌دهند    داده‌اند
بازار گرفت‌وگیر شلوغ است
از سایه‌ی خودم حرف می‌برم برای خودم
چقدر می‌توانم با سیاهی خودم
در یک پیراهن بخوابم
     و حرف از خورشید بزنم؟
اصلا منظورم آزادی نیست
و بال‌ها که پرنده‌اند      فقط پرنده‌اند
«کرم نما و فرودآ…»
در این مدینه‌ی خاموش
میله‌ها پشت به پشت هم در رشد سایه‌ها
بیا به این که در گلوی همه گیر کرده دست بزنیم
خانه سیاه است
و فروغ این شعر
راه به جایی نمی‌برد        الّا دهان تو!
 

(۱۱)
آتش
استعاره‌ی مسخره‌ای است
در شکل سرخ تن‌ات
خورشید هم که بگویم
مرگ من
در این قرینه
مقرون به صرفه نیست
اصلا سوختن در تو نیست
کوچک که صدایم می‌کنی
نامم از آتش
پر در می‌آورد!
 

(۱۲)
در شکل غمگین تو
زیبایی خفته است
بیدارش می‌کنم
تا راه بیفتد
و دنیا را
در لذت بصری اندوه
دریایی باشد
در شکل غمگین تو
شاعرم
و همین نان من است
می‌خورمت
برکت رگ‌هام!
 

(۱۳)
اینطور که نمی‌شود
چقدر کلمه‌ها
از من
به پای تو ریخت
بی‌صدا
می‌ترسم تمام شود
این گنجینه
لال تو
جهان را
سکوت خواهم خورد!
 

(۱۴)
بهار بی‌تو 
پاییز دیگری است 
بی‌عطر و 
بی‌ترانه 
تقویم 
در زمستان خویش 
یخ زده است!
 

(۱۵)
بی‌حرف
طناب را بیاور
از این سکوت
بالا می‌روم!
 

(۱۶)
ندیدنت شب است
می‌ترسم سقوط کنم
پله پله به جهنم
فقط با همین فکر ندیدنت!
 

(۱۷)
در راستای خودم
قامت بستم تو را
پشت پا زدم
به هرچه دست
به هرچه هست!
 

(۱۸)
بر هزاره‌ها
دهان غزل‌هاست
دانش دوست داشتن تو!
 

(۱۹)
این سیب
با عطر دهان تو
همخوابه بود
تمام این مصیبت عظمی
راه به دهان تو دارد!.
 

(۲۰)
هنوز مانده
تا پیاده بمیرم
وقتی احتمال پاهای تو
پا به پای من برسد
بال در می‌آورم                          
حتّی برای مرگ!.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Mkopyghforoughimehr
@sh.forooghimehr
https://sherenab.com/Pages-Category-3944.html
https://shaeranejavanesfahan.blogfa.com/post/60
https://www.isna.ir/news/khouzestan-60246
https://www.iranketab.ir/profile/66930
https://khoorna.com/123895/123895
https://bazpour.blogfa.com/post/2
و...

 

زانا کوردستانی
۲۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۱۶

کمال رستمعلی

آقای "کمال رستمعلی"؛ شاعر و فعال سیاسی مازندرانی، است.

 

کمال رستمعلی

آقای "کمال رستمعلی"؛ شاعر و فعال سیاسی مازندرانی، است.
وی از کارکنان استانداری مازندران و در کارنامه‌ی شغلی خود فرمانداری شهرستان سوادکوه‌شمالی، مدیرکلی روابط‌عمومی و امور بین‌الملل استانداری مازندران، رئیس‌ دفتر مجمع نمایندگان مازندران و فرمانداری جویبار را دارد.
وی در هسته‌ی گزینش و دفتر روستایی استانداری، شهرداری ساری و کمیسیون قاچاق کالا و ارز و شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر و کارگروه اجتماعی فرمانداری ساری، و مدیریت منابع انسانی در شرکت‌های تابع شستا، نیز دارای سوابق و تجربیات کاری است.
رستمعلی علاقه‌مند به شعر و عرفان و تفکر است و از این بابت نیز چهره‌ای شناخته شده و از سخنرانان مناسبت‌های مذهبی و ایام خاص در مازندران است.
وی همچنین یادداشت‌نویس قهاری است و یادداشت‌های انتقادی زیادی از او در صفحات مجازی به چشم می‌خورد.

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
فرشته‌ها نمی‌روند
نمی‌میرند!
فرشته‌ها فقط
از شانه‌ای به شانه‌ی دیگرمان کوچ می‌کنند...

(۲)
زیبای زنبور به شهد وحی!
زیبای بازار زرکوبان!
شکوفه به دامن بریز و بگریز
و سایه‌هامان را به عصر بلند تابستان برسان
زخم را مرهم بگذار به عسل
تا تاول پا به بازار برقصد
تا بچرخد
آسمان به شوق ما
زنبور به شهد ما
تهمت به پیشانی پر شکوفه...

(۳)
آغوشت همیشه گرم بود
چون لانه پرنده‌لی
پیش از شلیک شبانه شکارچیان...

(۴)
سفر به نام تو تا ذهن شاخه رسید
سفر کمی نشست و دور شد
کمی ترسید
سوال زهد فروشان به خانه‌ات در کوفت
ردا کشید بر سر سوال
از خودش پرسید
چرا شکوفه نریزید در کلام درخت؟
چرا پرنده نپاشید بر تردید؟
دوباره برف و شکر از سحر به ذهن شاخه رسید
سفر کمی نشست
دور شد خورشید.

(۵)
پر از صبح روز تعطیلی
پر از لحظه‌های آخر سال
راه و کوه و چشمه و شبتاب
دستت از لانه‌ی پرستو پر
رنگ رنگ و خنده‌ای دوری
بی‌شمار است دل به شوق تو بی‌تاب...

(۶)
فنجان‌ها
همیشه
کمتر از روزهای تنهایی‌اند...

(۷)
دو بلیت 
گذاشته‌اند کنار
همیشه برایمان
و لبخندی از پلیسی مسن
که گفتی قبلا خوابش را دیده‌ای!
دو بار سرخوردن و خنده‌ی مهربان کلاه‌رنگی‌ها
اضطراب مدام رسیدن
در پیاده‌رویی پر از بستنی و سنجاقک
پر از سایبان و سلام ناغافل
حلقه‌های شرم‌گین و
تبسمی که هر چه آب می‌خورد خنک نمی‌شود!
پیش خدمت سینه‌اش را جلو می‌دهد، چشمکی که
هی! پس کجا بودید شما این همه سال؟
نمی‌شود شمرد که
چند عرق نشست روی پیشانی روشنت
نمی‌شود شمرد که
از میان چند آدم‌برفی کج و کوله
چند بخار دهان
دلم لرزید و گم شدم!
گوشی را بردار لطفا
هر کجا هستی خودت را برسان
برای همه چیز دیر شده.

(۸)
جسم کوچه درد می‌کند هنوز
و اسم آخری که بچه‌های هور
بچه‌های فکه و طلاییه،
سر به خاک و غرق خون،
در حریر واژه می‌سپردنش به باد،
می‌سپردنش به متن نامه‌های آخرین دعا، آخرین سلام!
که جسم کوچه درد می‌کند هنوز،
که درب خانه‌های ما
گرچه رنگ و رویشان
سمت و سویشان
فرق می‌کند،
تمامشان ولی
در هراس کوبشی غریبه‌اند
در هراس کوبشی کبود و دیر ساله‌اند!
ستارگان تو را به شوق، تو را به شرم
در زمین و آسمان،
صبح و شام،
نشان ِ اشک‌های آخرین سلام ِ نامه‌های ِ سر به خاک می‌دهند
که بی‌نشان ِ پرنیان ِ باد، فاطمه!
آشنای سمت و سوی آسمان،
مادر ِ مدار ِ مهربانی ِ مدام، فاطمه!
سوسن ِ صمیمی ِ سلام، فاطمه!
ستارگان تو را به شوق، تو را به شرم
به اخگر جهیده در افق
نشان می‌دهند و صبح
از دعای هر شب تو چادر سپید می‌کشد به سر!
که آب،
از زلال قامتت،
پر به چشمه‌ی غریب کوهسار می‌کشد مدام، مادرم!

(۹)
تا تو
تکه‌‌های دخترت را از زیر آوار می‌کشی بیرون
جام‌ها به سلامتی شیوخ
بالا می‌رود
چشم‌های بهت‌زده‌ات
که بر مچ خون‌آلود کودکت خیره است
مجال تماشای لبخندهای دیپلماتیک را ندارد
سرت را بالا بگیر مادرم
و دست‌هایت را مشت کن
بگذار خشمت
رقص شمشیر شیوخ را
با آن ابلیس کراواتی
رسوا کند
سرت را بالا بگیر
سواران را بر کرانه‌ی شرقی رودها ببین
و برق چشم جوانان‌مان را
که از برق فلاش‌ها
و انعکاس نور بر جام‌ها
پر تلألؤتر است
تا تو آن بره‌ی کوچک و بی‌گناهت را
در کفن می‌پیچی
قطعنامه‌ها با خمیازه‌های کشدار صادر می‌شوند
و سازمان حقوق بشر
از همه می‌خواهد بگویند «سیب»
تا عکس‌های یادگاری بهتری گرفته شود
تا تو ـ مادرم! ـ
مدادرنگی‌های طفلت را به سینه می‌فشاری
شب‌نشینی امرا هم تمام شده
و لخته‌های متعفن گوشت
بر تخت‌های اطلسی خود می‌افتند
و تا صبح کابوس سوارانی را میـبینند
که بر کرانه‌های شرقی رودها
منتظر و بی‌قرارند...

(۱۰)
دستم که این گونه بی‌معناست
وقتی میان موهایت نیست
چشم‌هایم که آرام‌اند
خنده‌هایت را وقتی مدام با تشویش به جایی دور خیره می‌مانی!
پینگ‌پنگ دو رهگذر خسته‌ایم
در عصر کوچک پارکی
که ابتدا و انتهایش را می‌شود
دو بار دل‌گیر شد و یک بار خندید
یک کتاب را که هرگز نخواندنی‌اش پشت‌نویسی کرد
و یک بار شانه بالا انداخت که لعنتی معلوم نیست آخرش چه می‌شود!
من این بازی را همیشه بلد نبوده‌ام
که راکت را وقتی نبودی به توپ‌هایت زدم
به بوسه‌هایت!
این گونه که بی‌توام
همیشه که آنقدر از خوشی باخته‌ام.

(۱۱)
یکی باید خودش را میان شما منفجر کند
سطر سطر شهرک‌های متروک را
خاکستری از شگفتی و سوال
بپاشد به بزرگراه‌های حیفا
یکی باید عطر اساطیری شب‌بوها
بوته بکارت و زیتون و نان را
با جزء جزء گیج گر گرفته‌اش
بپیچد به دور موشکی
از سواحل سیلی خورده
در جریان باد
CNN
از نام مرکاوا خوشش می‌آید
و از نام نیل که مبارک است
آه، سنت آگوستین قدیس!
انگشت‌های غسل تعمید ندیده ما
دینامیت‌های خدانشناسی هستند
که تالارهای پر نخوت شنبه را
شعله‌ور خواهند ساخت
موسا
با عمامه مشکی
دستش را از زیر عبا بیرون می‌آورد
و المنار منور می‌شود
عصا
به شمال شعبده‌بازان می‌افکند
و اتحادیه عرب شکاف بر می‌دارد
و CNN شکاف بر می‌دارد
و سازمان ملل...

سید حسن!
هنه‌نای* تنها!
بوته شعله‌ور در بیابان طوی!
سنگفرش‌های خاکستری سرد را
با سرنوشت دندان‌های خرد شده
با لخته‌های معظم خون
با اسامی حیران در باد پیچیده
آشنا کن
با سرنوشت عصرهای آرامشی که نیست
با شادمانه جیغ کودکانه‌ای
که در قانا ربوده شد

سید حسن!
ای ترکش مصمم پر سوال!
ای انفجار شریف باروت!
---------
* هنه‌نا (آلبالوی کوهی) درختچه‌ای‌ست بسیار مقاوم که در مناطق صعب‌العبور دامنه‌ی البرز می‌روید. جایی که هیچ گیاه دیگری یارای روییدن ندارد. و از همین رو همیشه تنهاست. هنه‌نا برای چوپانان بسیار مقدس و محترم است.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
http://www.mazandnume.com/print/13541
http://sejjil.blogfa.com/post/19
https://henena.blogfa.com
https://harfonline.ir
@kamal.rostamali
و...

زانا کوردستانی
۰۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۱:۵۳

محمد حسن سیف

استاد زنده‌یاد، حاج "محمد حسن سیف‌زاده"، ملقب به "سیف‌الشعرا"، شاعر و پیشکسوت رسانه‌ای نهاوندی، زاده‌ی ۹ مرداد ماه ۱۳۲۱ خورشیدی، در محله‌ی پای قلعه‌ی نهاوند بود.

 

محمد حسن سیف


استاد زنده‌یاد، حاج "محمد حسن سیف‌زاده"، ملقب به "سیف‌الشعرا"، شاعر و پیشکسوت رسانه‌ای نهاوندی، زاده‌ی ۹ مرداد ماه ۱۳۲۱ خورشیدی، در محله‌ی پای قلعه‌ی نهاوند بود.
ایشان طی سال‌های متمادی، دارای یک دکه‌ی روزنامه و کتابفروشی بود، که حاصل دسترنج خبرنگاران و رسانه و مطبوعات نهاوند را بین علاقه‌مندان توزیع می‌کرد. 
ایشان در نخستین روز آذر ماه ۱۳۹۶ خورشیدی، بر اثر سکته دار فانی را وداع کرد و در قطعه‌ی هنرمندان بهشت‌ زهرای نهاوند به خاک سپرده شد. هزینه‌ی مراسم ترحیم این شاعر نهاوندی، به زلزله زدگان سرپل‌ذهاب، تخصیص یافت.
از ایشان، چندین کتاب شعر به یادگار مانده است، که کتاب غزلیات وی، از مشهورترین آثار این شاعر نهاوندی است. لازم به ذکر است، کتاب غزلیات استاد سیف با عنوان "سیف‌الشعرا"، در سال ۱۳۷۰ به دلیل علاقه مردم نهاوند به این شاعر، چند نوبت چاپ‌ شد.
عشق و خاطرات (۱۳۶۴) و تازه‌های ادب (۱۳۵۵) از دیگر مکتوبات ایشان هستند.

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
پستی و ناخلفی در ذات مسلمانی نیست
مرد حق بجز طاعت راه ربانی نیست 
وقت مردم مگیر ای انسان دوست 
شخص کوته فکر بجز بنده شیطانی نیست
عفت و عصمت بود در ذات هر بیدار دل
بنده‌ی شهوت بجز غفلت و نادانی نیست
با عمل باطل شود پیدا نه سخن
با حیله و تظاهر و رمانی نیست
وقت خود ضایع مکن در طلب گمراهی 
عمر ما بجز یک نفس آنی نیست
دوستان مست در پیروی ذات حق‌اند 
کوتاه فکر بود آن دوست جانی نیست
رخ یار جلوه‌گه خواهان هر عاشق بود
ورنه به حیله رمز چرب زبانی نیست 
سیف گر گویی سخن از دل بگو 
مرد حق شو ورنه به غزلدانی نیست.

 

(۲)
سر شب بود که جوانی به سر کوهی رسید 
بانگ برخاست که از گرسنگی نالان است 
طفل او شیر ندار چه توان کرد که مام 
شب پیش گرسنه و گریان است 
همه دردمندیم به دشت یار 
پیکر ما زیر برف طوفان است 
هر یکی در غم و ماتم و زاری 
آن یکی پدرش در بند زندان است 
کن مدارا اگر دشمن باشد 
که این خصلت شاه مردان است 
خوش خبر باش تو ای پیک که خدا 
لطف و کرمش به ملت ایران است.

 

(۳)
مدعی خرده مگیر که از گزاف بیزارم
عیب جویی نکنم رند این بازارم
جامه تقوا ببر لیک اگر بی‌تقوا 
در مکافات عمل من به خدا شرمسارم 
تو مرا تیر بزن لیک ز غیب حرف مزن 
پوست شیر از تن روباهی مکار بر دارم 
از ریا دور شوم در عمل گر ثابت کنم 
بوسه بر قدم اهل تقوا بگذارم
بحضور گر ز پیک خرده گیری چه عجب
گر ز غایب ترا سینه غم بگذارم.

 

(۴)
این شهر پر آواز ما را نفروشید 
این سند غیرت ما را نفروشید 
تنها به خدا دلخوشی ما به‌دل ماست 
صندوقچه‌ی راز خدا را نفروشید 
سرمایه‌ی دل نیست بجز اشک محبت
پس دست کم این اب و هوا را نفروشید
در دست خدا آیینه‌ای جز دل ما نیست 
آیینه شمایی، شما را نفروشید 
یک عمر دویدیم، بدیدیم همه لاله
این مرز پر از لاله‌ی ما را نفروشید 
ای هم‌نفسان که در این شهر مایید 
پس آب و هوای شهر ما را نفروشید.

 

(۵)
ای رفته ز من خدا پناهت باشد 
چشم و دل من چراغ راهت باشد 
کی من ز تو دل بریدم، رفتی 
یک عمر به راه تو نگاهم باشد.

 

(۶)
در آنجایی که زورگو در جهان است 
صدای مظلومان تا بیکران است 
بپا خیزید، ریشه‌ی ظلم را بکندید
که حکم حق، حاکم در جهان است.

 

(۷)
به چه وقت تلف کنی، خموش در کاشانه‌ای
مهر از لب بشکن، ای دل مگر دیوانه‌ای 
صحبت عشق بکن، لذت ببر از سوز دل 
تا که اشک شرم بینی آتش پروانه‌ای.

 

(۸)
چندی‌ست هوا گرفته و طوفانی‌ست 
چشمم همیشه خسته و بارانی‌ست 
دنیا دنیا غزل برایت دارم
دلتنگی من حکایت طولانی‌ست.

 

(۹)
شبی غمگین، شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
به من می‌گفت تنهایی‌ی غریب است
ببین با غربتش با من چه‌ها کرد
تمام هستیم بود و ندانست 
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
همه اون خوبی‌ها گردید فراموش
مرا تنها به غمش مبتلا کرد.

 


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۴۱

آرش افضلی

استاد‌ "آرش افضلی" (به کُردی: ئارەش ئەفزەلی)، از شاعران بزرگ کُرد و حافظان زبان و فرهنگ کُردی در شهرستان هرسین  می‌باشند. 

آرش افضلی 


استاد‌ "آرش افضلی" (به کُردی: ئارەش ئەفزەلی)، از شاعران بزرگ کُرد و حافظان زبان و فرهنگ کُردی در شهرستان هرسین  می‌باشند. 
ایشان که معلم و فعال فرهنگی نیز هست، بیشتر اشعارش را به لکی می‌سراید.
کتاب "ئه‌سری ئاساره" مجموعه اشعاری از اوست که توسط نشر داستان در دی ۱۳۹۴ در ۱۱۲ صفحه، چاپ و منتشر شده است. 

 

◇ نمونه‌ی شعر لکی:
(۱)
بێ تۆ کاوی ئاسمانم ئەور و بارانە نەچوو 
بێ تۆ شادیەل شەوانم شینێ یارانە نەچوو 
بێ بەزەی بەرزی گۆڵت هەر چۊ خەزانم گۆڵەکەم 
ڤە دەست هۆشکی چەمم هەر چۊ بەهارانە نەچوو 
مێ قەسەم خواردم دڵ گش ڤەختێ بۊنم چەمەلت 
چەمەلم ئاخر ڤە سەر پەێمانێ جارانە نەچوو 
بێ مەسی بادە و جامت چینە مەیخانە حەرام 
تۆ دەمت ساقی یێ سەد بادەگۆسارانە نەچوو 
تۆ لەشت مەتڵەعێ سەد  شێعرێ پەریشانە بنیش 
تۆ کە رووشنایێ گۆپت مانگێ شەوارانە نەچوو 
تۆ نەچوو گیانا نەچوو ژانەل برۊنم کەتە سوو 
ئەرچە برژانگێ چەمت یاغی سووارانە نەچوو 
دڵێ ئارش ڤەدەست کۆت کۆت و بڕشیا و کەواو 
ڤە خۆدا ناڵینێ شەو بەرزە هەوارانە نەچوو

 

(۲)
ڤه رووژێ گـ نەزانستن ژیانه
شرافەت پەخشه دەورێ خوانچه نانه
ڤه سەربەزی م بووشم هەر تو بووشی
هەرەو هەر بان خوار و خوار بانه
کەمووتەر گەل ڤه گەل یەکجار مردن
پەپۊلەل بێکەس و هاوار مردن 
ئەڕا ژینێ پڕ ئەژ سەربەرزی و زۊخ
ڤه ژێرێ دەس بەن و لاوار مردن

 

(۳)
چە بی گێ مەل ڤە چڵ دارەل نەناڵان
ڤە سەر ئاسوو ژەرەژ دی هەر نەگاڵان
بزانم کێنێ و مانگ و خوەرە تاو 
ڤە دەس زمسانێ سێ بریانە تاڵان

 


گردآوری و نگارش: 
#زانا_کوردستانی 

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@radioro_kurdestan
@arash_afzali_50
و...

 

زانا کوردستانی
۰۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۳۳

خالد سلیمان

کاک "#خالد_سلێمان" شاعیری کوردی هاوچه‌رخی کوردی خەلکی باشووری کوردستانە.

 

 

خالد سلێمان 


کاک "#خالد_سلێمان" شاعیری کوردی هاوچه‌رخی کوردی خەلکی باشووری کوردستانە.

 

(۱)

لە بیابان هاوڕێیەکم هەیە؛
نزیک لەسزا؛
ئەو عەتارێکە؛
لەشێوەی پێکەنینێکی نهێنیدا؛
ژیان بە عەدەم دەفرۆشێت؛
لە پاڵ تاکە وێنەیەکی نهێنیدا:
کوژراوەکان قسە ناکەن؛
عەتارەکەی بیابان؛
نوقڵ بە جەلادەکانیش دەفرۆشێت؛
ئەسیرەکانی لم لە وێنەیەکی یەتیمدا؛
چاوەڕوانی تەنکەرێکی ئاو؛
هەواڵێک و لاشەی کۆژراوەکانن؛
عەتار؛
لەنزیک کەوڵکەری مارەوە؛
لەبەر دەرگای دۆزەخدا؛
پاڵ دەداتە سێبەری تینوێتییەوە؛

◇■◇

(۲)

میروویەکی شینم بۆ دەکاتە دیاریی؛
مەمکە مژەیەکی مناڵان و؛
جوتێ پێڵاو؛
دەزوویەکی باریکیش؛
جلوبەرگی ڕەنگاوڕەنگ؛
کۆڵەپشت لە چیاکانەوە؛
لێم دەپرسێت، چی دەبینی؟
خەواڵووم؛
ئازار بەرەو سنووری بێدەنگیم ڕادەکات؛
شەپۆلی لم بەرەو لام دێت؛
پاسەوانەکان دەبینم؛
جەستەی مردووەکانم دەکێڵن؛
بەدیار گۆڕستانێکی تەنیاوە؛
بەجێم دەهێڵن؛

◇■◇

(۳)

ئاڵای بچووک بۆ مردووەکانم دەبینم؛
ئاڵاکان بەشی مردنی ئێمەش دەکەن؛
ئاڵایەکی سوور بۆ لاشەیەک یان دووان؛
ئاڵایەکی سپیش بۆ سەعاتێک، ملوانکەیەک یان؛
جوتێک پێڵاو؛
بۆ ئێمەش حیکایەتی دایکێک 

◇■◇

(۴)

چەرمەسەرو جوگرافیاو کیمیاناسەکان نەماون؛
کەوڵکەرو گۆڕ هەڵکەنەکان لە چاو ون بوون؛
دیکتاتۆریش تەنها گۆڕستانی بەجێهێشتووە؛
تەپۆلکەکانی لم، هێشتا ئازار نوێ دەکەنەوە؛
ئیتر بیابان توانای هەڵگرتنی کراسی کوژراوەکانی نیە.

◇■◇

(۵)

دیمەنێکی تر لە ئاهەنگێڕانی ناشتنی ژنە کوردەکان
کراس و ملوانکەو سەرپۆشەکان؛
هەناوی بیابان دەبڕن و دەردەکەونەوە؛
حیکایەتی کۆچی ئازار دەگێڕنەوە؛
تاکە پێڵاوێک، ڕێک لە پێڵاوەکانی دایکم دەچێت؛
هێشتا دەسبەرداری ئێسک و پروسک نەبووە؛
کەللە سەرەکان؛
حیکایەتی خنکان لە گۆڕەکانی دیکتاتۆردا دەگێڕنەوە؛

◇■◇

(۶)

گۆڕی بە کۆمەڵی تری شپرزە؛
کراسی ژنێک بە ڕەنگەکانی ئەوساوە؛
بلوزی مناڵێک بە ڕەنگەکانی ئەوساوە؛
وەنەوشەو سەوزو مۆر بە بیابان ناسڕێنەوە؛
ئا لێرەدا،
ڕەنگەکان شایەتی ئاهەنگی کۆشتنن لە بیاناندا؛

◇■◇

(۷)

مناڵێک بە تەمای مردن نەبوو؛
دەستێکی بە کراسەکەی دایکی و؛
دەستەکەی تریشی بە قەڵەم دایانێکەوە گرتووە؛
مناڵێک بە خۆی و ڕەنگەکانی چیاوە؛
لەخەونی لمدا گیرسایەوە.

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۵۴

حسین ارسلان

شهید "حسین ارسلان" شاعر و معلم یزدی، متخلص به "رخشا"، زاده‌ی ۲۵ بهمن ۱۳۲۴ خورشیدی بود.

حسین ارسلان

شهید "حسین ارسلان" شاعر و معلم یزدی، متخلص به "رخشا"، زاده‌ی ۲۵ بهمن ۱۳۲۴ خورشیدی بود.
وی در سال ۱۳۴۶ به عنوان سپاهی دانش در "گلیرد طالقان" به خدمت فرهنگی مشغول شد و یک سال از حساسترین دوران خدمتش را در محضر آیت‌الله طالقانی، سپری نمود و شیفته‌ی بیانات ایشان گردید.
پس از پایان ماموریت در شهرستان رفسنجان به استخدام آموزش و پرورش در آمد و سال‌ها به تدریس ادبیات فارسی پرداخت.
وی عضو کانون اسلامی شورای اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی رفسنجان بود، که در تاریخ یازدهم آذر ماه ۱۳۶۴، به همراه شاعر شهید «ماشاالله صفاری» و دیگر شعرای استان کرمان، به مناطق جنگی رفتند تا صدای انقلاب و جنگ را با سلاح شعر به گوش همه‌ی عالم برساند، و در ۲۰ آذر ۱۳۶۴، بر اثر اصابت ترکش، به شهادت رسید.
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عاشقت را می‌کشی آنگاه حاشا می‌کنی
همچو من عاشق مگر در شهر پیدا می‌کنی
در میان مجمع صاحب دلان با ناز خود
عاشق بیچاره‌ات را از چه رسوا می‌کنی
همچو یوسف بر سر بازار حسن و دلبری
تا کی آخر جان من این‌گونه غوغا می‌کنی
من یقین دارم که با خون دلم ای نازنین
نامه مرگ مرا آخر تو امضا می‌کنی
خوب می‌دانم که با تیر نگاهت عاقبت
قصد پر خون کردن چشمان رخشا می‌کنی.
 

(۲)
تا به دست دل سپردم اختیار خویش را  
تیره کردم همچنان شب روزگار خویش را
تا به گوش دل ببستم حلقه عشق تو را     
بر رخ عالم کشیدم افتخار خویش را
من همان نخلم که روییدم به دشت آرزو 
وای بر من که ندیدم برگ و بار خویش را
عزم دیدارت چو کردم با سرشک دیده‌ام    
پاک کردم دیدگان اشکبار خویش را
وای اگر در انتظار دیدن رخسار تو    
خسته بینم دیده شب زنده‌دار خویش را
همچو رخشا با سرشک دیده خوناب دل  
پرورش بایست دادن گلعذار خویش را
 

(۳)
الهی به مستان درگاه تو
به سوداگران غم راه تو
به آنان‌که شب با دلی پر ز راز
به سوی تو دارند دست نیاز
به آه غریقان گرداب عشق
که مستند و مدهوش و بی‌تاب عشق
به عشاق مهجور خلوت‌نشین
به درد غزیبان عزلت گزین
به آن مست مدهوش ساغر به دست
که گردیده از باده‌ی عشق مست
به ذرات بنهفته در آب و گل
که روزی شود دست و رخسار و دل
به باغ و گل و دشت و آلاله‌ها
که بلبل به پایش کند ناله‌ها
درون دلم آتشی بر فروز
که گردد شب تار من همچو روز
صفایی ببخشا به جان و تنم
که هرگز نگویم که هان این منم
ز من گفتنم دور کن دور کن
مرا غرق دریایی از نور کن
چو تنها تویی مانده در باورم
بکش دستی از لطف خود بر سرم
همه جا تو هستی و هستی ز توست
می و میکده شور و مستی ز توست
تو بی‌مثل و مانند و یکتاستی
تو دیروز و امروز و فرداستی
تویی قادر و مقتر بی‌زوال
تویی مصدر جود و حسن و کمال
چو عارف که مست از می جام تست
چراغ دلم روشن از نام توست
بده ساقی آن جام آتش فروز
که روشن کند شام من همچو روز
بده می که بر دوش موجم برد
ز قعرم بر آرد به اوجم برد
بده باده تا گردم از خود جدا
شود زین همه درد و محنت رها
من آن باده خواهم که باکم کند
به پاکی چنان خون تاکم کند
نشانم دهد آنچه نادیدنی است
هر آن گل که در باغ دل چیدنی است
به بال نسیمم نماید سوار
نشانم دهد جلوه‌ی نوبهار
ز عشق تو سوزد مرا همچو عود
مرا بگسلاند ز هم تار و پود
ز آتش بده باده سوزنده‌تر
که دودم بر آید چو آه از جگر
انیسم شود گاه درماندگی
که بتوانم او را کنم بندگی
به وقت نیایش مجالم دهد
چو زهاد شب شور و حالم دهد
بهشت سعادت نشانم دهد
مسیحا صفت روح و جانم دهد.

 

(۴)
[زینت دیوان]
می‌چکد از دیده به دامان من
وای که دل نیست به فرمان من
گو چه شود گر که نگاهی کنی
بر من و بر حال پریشان من
زهر جفای تو مرا می‌کشد
عاقبت ای دلبر جانان من
باختن جان به ره عشق تو
بوده بتا سرخط پیمان من
بوده به شب‌های سیاه فراق
روی تو چون ماه درخشان من
از چه سبب ای بت نامهربان
شاد و خوشی از غم هجران من
نام تو ای لعبت طناز مست
گشته کنون زینت دیوان من
چهره‌ی رخشای تو ای زیبا صنم
نیست مگر شمع شبستان من. 
 

(۵)
کی شود یار از سفر آید مرا
زان سفر کرده خبر آید مرا
سینه را دیگر مجال آه نیست
کس ز غم‌های دلم آگاه نیست
روز و شب اشکم به دامان غم‌ست
زندگانی در فراقت ماتم‌ست
دل ز هجرانت بسی افسرده شد
مرغ جانم خسته و دلمرده شد
کی شود از عاشقان یادی کنی
بانگ حق سر داده فریادی کنی
پرتو خورشید و مه از روی توست
کعبه دل نازنینا کوی توست
عالمی را کرده‌ای چشم انتظار
پرده از چهرت بزن دیگر کنار
این جهان را مایه هستی تویی
باده نوشان را می و مستی تویی
یاد رویت زنده سازد مرده را
بس به وجد آرد دل افسرده را
چشم امیدم همیشه سوی توست
پای جانم بسته‌ی گیسوی توست
یار مظلومان و محرومان تویی
چون طبیبی یار مصدومان تویی
زندگی بگرفته جان از نام تو
باده نوشان جمله مست جام تو
عاشقان از عشق تو شیدا و مست
جام وحدت روز و شب بگرفته دست.

 

(۶)
بهر دیداد رخش عزم سفر باید کرد
از در میکده‌ی عشق گذر باید کرد
چشم سر هیچ که با دیده اندیشه خویش
در رخ یار پریچهره نظر باید کرد
گر نشد وصل نصیب دل عاشق باری
خانه‌ی دل زه غمش زیر و زبر باید کرد
یا بباید که بشد خاک در حضرت دوست
یا که عشقش ز دل خویش بدر باید کرد
آری ای دوست در این معرکه همچون رخشا
در ره پر خظر عشق خطر باید کرد
 

(۷)
کوله باری پر ز مهر انبیا دارد شهید
سینه‌ای چون صبح صادق با صفا دارد شهید
این نه خون است ای برادر بر لب خشکیده‌اش
بر لب خونرگ خود آب بقا دارد شهید
گرچه در گرداب خون افتاده بیجان و خموش
در دل خون همچو نی صدها نوا دارد شهید
کعبه دل را زیارت کرده با سعی و صفا
در ضمیر جان خود گویی منا دارد شهید
دانی از بهر چه جانبازی کند در راه دوست
زانکه سرمشقی چو شاه کربلا دارد شهید
می‌تواند تا مس دل را بدل سازد به زر
زان سبب که در کف خود کیمیا دارد شهید
پیکر عریان او در خاک و خون افتاده لیک
از شرف بر جسم خود خونین قبا دارد شهید
یا خدای خود دلی درد آشنا دارد شهید
پرتویی در چهره از نور خدا دارد شهید
می خود از خوان رحمان نعمت بی‌منتها
بر لبانش چشمه‌ی آب بقا دارد شهید
در امید ول جانان جان ببازد بی‌دریغ
چونکه دیدار ابد با کبریا دارد شهید
گر دوای درد تو چون کیمیا نایاب شد
غم مخور زان رو که بر دردت دوا دارد شهید.
 

(۸)
[قبای عشق]
خدا را با زبان دل صدا کن
پس آنگه لب به ذکر توبه وا کن
فضای سینه‌ی محزون خود را
مکان نغمه‌های ربنا کن
بشو با آب توبه روی خود را
به درگاه خدا شب‌ها دعا کن
دلت را چون سحرگاه بهاری
به نور معرفت غرق صفا کن
اگر در سر فتادت شور عشقی
به عشق او دلت را مبتلا کن
دو روزی عمر دنیا بیش نبود
بیا دامان دنیا را رها کن
به نعمت‌های یزدانی تو مدیون
به اخلاص عمل دینت ادا کن
به ویرانخانه‌ی دنیا میندیش
بیا اندیشه دار بقا کن
دمی هم خویش را با درد مردم
تو ای بیگانه آخر آشنا کن
اگر در راه حق انفاق کردی
چو الطاف خدایی بی‌صدا کن
به بحر خون همانند شهیدان
میان موج و توفان‌ها شنا کن
برای مکتب توحید و وحدت
سر و جان و تن و هستی فدا کن
بنه گردن به فرمان ولایت
به جنت شاد جان مصطفی کن
تو ایران را ز خون پیکر خویش
قرین ماجرای کربلا کن
ز تار عشق و از پود محبت
برای جسم و جان خود قبا کن.
 

(۹)
بر اوج فلک می‌رسد آوای شهیدان
در هاله‌ای از نور شده جای شهیدان
در سنگری از ایمان و فداکاری و ایثار
آغشته به خون گشته سراپای شهیدان
گر باز کنی گوش دل از پاکی و اخلاص
آهنگ خدا بشنوی از نای شهیدان
صد گنبد خضرا و هزاران افق دور
پیداست از آن دیده‌ی بینای شهیدان
در سایه‌ی آزادی آن نخل حقیقت
بس فضل توان دید به بالای شهیدان
در خیل ملائک به سماوات هیاهوست
پیچیده در افلاک چو غوغای شهیدان
این باغ پر از لاله‌ی خونین که تو بینی
حاصل شده از ذره‌ی اعضای شهیدان
هر قافله‌ی نور که در صحن جهان است
دارد اثری از ید بیضای شهیدان
آنجا که دلی پاک بسوزد ز غم عشق
افتاده در آن آتش سودای شهیدان
هم زاهد و هم عارف و هم عامی و ساقی
مستند همه از می مینای شهیدان.
 

(۱۰)
خوشا با بال خونین پر کشیدن
به دیدار رخ جانان رسیدن
خوشا با گوش دل از بلبل عشق
نوای شور و مستی را شنیدن
خوشا چون صیدی از زندان صیاد
به سوی عرش آزادی پریدن
خوشا چون قطره اشکی گاه شادی
به روی چهره و دامان چکیدن
خوشا از بهر دیدار رخ دوست
به سر در راه کوی او دویدن
خوشا همچون شهیدان گاه هجرت
چنان بسمل به خون خود تپیدن
خوشا در بستر گرم شهادت
بیاد وصل رویش آرمیدن
خوشا از خرمن تقوا و پرهیز
به دست صدق و پاکی خوشه چیدن
خوشا رخشا از این دنیای فانی
به امید وصالش دل بریدن.
 

(۱۱)
شهیدان عاشق‌اند و سر فرازند
که همچو شمع در سوز و گدازند
شهیدان همچو شمعی غرقه در سوز
همه خندان و مست و شاد و پیروز
مزین باغ جنت از شهید است
که دیدار خداوندش نوید است
بزن این نقش را بر سینه و سر
شهیدان زنده‌اند الله اکبر.

 

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://bashoara.blog.ir
https://generalsoleimani.com
http://dahmadpoor.blog.ir
و...

زانا کوردستانی
۰۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۳۰

ئەڵماس مستەفا

خاتوون "#ئەڵماس_مستەفا" شاعیرو چالاکوانی بواری مافه‌کانی ژنانی هاوچەرخی کورد، دانیشتەجی لە ولاتی سویدە.

 

 

ئەڵماس مستەفا


خاتوون "#ئەڵماس_مستەفا" شاعیرو چالاکوانی بواری مافه‌کانی ژنانی هاوچەرخی کورد، دانیشتەجی لە ولاتی سویدە.

 

(۱)

[شەوماچ]
ئەوکاتەی کەماچت کردم بیرمە شەوێک بووپربوولەنور.!
یەکەم ماچ ویەکەم ژوان ویەکەم ساتی لێک تێکئالانمان و
یەکەم ساتی بەختەوەریمان بوو،لەحەسرەتا  
رووبارەکان رەوینەوەدرەختەکان شین بونەوە.!
گەرووی دارھەنارێک تەربوو،منوتۆتەرترلەگەلای سەردەریا  
نوقمی حەزەکانمان بوبوین،چاودل روح وھەستمان بوبوبەیەک  
جگەلە (با) ھیچی ترلەنێوانماندا نەبوو.!

■☆■

(۲)

کەدنیاهیچە ئەی بۆچی ئیمەی هیچی تیادروست بووین؟
خۆ ئیمەنەبوین کەسێوەکەمان دایەدەستی ئادەم 
ئیتر بۆچی ئیمە ناتوانین لەتە سێویک لەسەرکەمەری دارسێوێک بخۆین.!  
بۆ نابێ پرچی ئالوسکاوی دارسیوەکەبەسەربەژن و 
سێبەنگەی شەنگەیارێک بهۆنینەوە! 
بۆ ئەبێ ئیمە هیچ بین کەدنیا هیچە 
بۆ نابێ شەوێک تاسەحەر
دەستمان لەنیو سنگوبەرۆکی دارسێوێکدا وەرنەگێرین و 
هەناسەی پرحەسرەتی تەنهایمان 
لەسەرجەستەی شۆخە سێویک برنینەوە.

■☆■

(۳)

خۆت فێرت کردم ئاواز
بۆ کوکوختییه‌‌کان دانێم.
خۆت فێرت کردم له‌سه‌ر
نۆته‌ی ده‌ریا سه‌ما بکه‌م، 
گه‌ر سترانی وشه‌کانی
تۆ نه‌بووایه،‌

گه‌ر شه‌وانه سه‌دان جار‌ 
خۆت به ‌قوربانم نه‌کردایه و‌ 
سه‌دان ماچی وه‌نه‌وشه‌ییت
به‌سه‌ر لیوه‌کانما نه‌پرژانایه‌‌

چیم دابوو له ‌عه‌شق.!

گه‌ر چرپه‌کانت به ‌گوێی
ئاهی پڕ حه‌سره‌تم 
نه‌چرپانایه‌ و ئاوێته‌ی 
روحی پڕ شه‌که‌تم نه‌بوونایه‌‌
ئێستا پێت نه‌ئه‌وتم: شووره‌ییه‌!
به‌ پێکی شه‌رابی خۆشه‌ویستی 
حه‌یران بۆ عه‌شق بڵێیت..

■☆■

(۴)

[تۆلە کوێ وە هاتی؟] 
لەدەمی کام گوولە هەنارێک بەربوویتەوە
تیشووی حەزی چ قیامەتیکت هینایە
مەملەکەتی گوناحی من.
لەکام کۆلانی پایزەوە هاتی؟
کام گوولە گەنمی شپرزەیت بەخشیە ماڵی بیهودەیم.
لەکام بەرچنە روناکییەکت گیرایەوە بۆمالی بێ یٔۆقرەیم.
تۆلە کوی وە هاتی؟
لە دەمی کام گوولە هەناریک بەربویتەوە!

■☆■

(۵)

لەجێی تروسکایی هەر لەزەتێک گەردی ماچێک سەوز دەبوو!
سێوەکانم ئەتوت تولە نەمامێکی ساوایە لەنێو هێزی دەستەکانتا شەنیان دەکرد
ئۆۆخودایە چ حەزو خۆزگەیەک لەسەرجەستەی تینوم سەوز دەبوو!

■☆■

(۶)

[سروشتی یٔەوین]
یٔه‌و ده‌مه‌ی گوڵێک له ‌سروشتی یٔه‌وینا یٔەپشکوێ!
یٔه‌و ده‌مه‌ی چراکان به ‌ماچی عه‌شق هەڵیٔەبن
یٔه‌و ده‌مه‌ی یٔه‌و ده‌مه‌ی گوڵەگێلاسێک
لەستیانەکەما یٔەروێ، ره‌شه‌با گۆی مه‌مکی
گولەیٔەرخەوانێک یٔەژاکێنێ.
یٔەودەمەی ژنێک یاخی یٔەبێ وخەوبە جووتبوون
لە گەل هەورەکان یٔەبینی جوگرافیاهەمووی یٔەبێ بەیٔاوسروشت هەمووی تەریٔەبێ!

■☆■

(۷)

[بەس لەگەل تۆ بم]  
لەکام ویستگەی دلنەوایی بەتۆدەگەم 
لەوێ چاوەرێت دەکەم!
لەکام شەقامی وفاوە بەرێ دەکەوی!
بەرەو کام ناونیشانی پێکەوبوونمان ھەنگاودەنێی 
من لەوێ دەبم بەس لەگەل تۆ بم!

■☆■

(۸)

حەزم لێیە لەگەلت بم!
حەزم لێیە بەیانیان خۆت خەبەرم بکەیتەوە بە ماچ!
لەباوەشتا بەنیگایەکی پرتاسە 
بەخۆزگەیەکی پرئەوینەوە.
داوای ھەموو (تەڕ) بونێکی نوێم لێ بکەیتەوە.
حەزم لەتورەبونەکانتە،
حەزم لەپێکەنینەکانتە، 
حەزم لەگۆرانیەکانتە،
حەزم لێیە پێکەوە کۆلانەکانی مەینەت جێبھێلین،
پیاسەیەک بەنێوشەقامەکانی داھاتوماندا بکەین.
حەزم لێیەئێواران لەگەل زەردەی خۆراگەرایتەوە.
پێم بلێی ئازیزەکەم چیت حەزلێیە بۆت بێنمەوە.
حەزت لەو شەرابە سورەیە وەک دووری من پەستت ئەکا،
یان لەو پێکە زەردەیە وەک عەشقی من مەستت ئەکا.

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۲۰

الماس مصطفی

خانم "#الماس_مصطفی" (به کُردی: #ئەڵماس_مستەفا) شاعر و فعال حقوق زنان کُرد، ساکن کشور سوئد است.

 

الماس مصطفی

خانم "#الماس_مصطفی" (به کُردی: #ئەڵماس_مستەفا) شاعر و فعال حقوق زنان کُرد، ساکن کشور سوئد است.


(۱)

در کدامین منزل دلنوازی، پای خواهی گذاشت،
تا من آنجا منتظرت باشم!
در کدامین جاده‌ی وفا، گام بر می‌داری،
به چه آدرس وصالمان گسیل شده‌ای،
من آنجایم،
تا همیشه همراه تو باشم...

□●□

(۲)

دوست دارم همیشه با تو باشم،
دوست دارم هر صبح، تو با بوسه‌ای از خواب بیدارم کنی
و به آغوشم بکشی با نگاهی مشتاق و 
عشقی بی‌پایان.
و از من همه‌ی خوبی‌ها جهان را بخواهی...
من اخم کردن‌هایت را،
خنده‌هایت را،
آواز خواندن‌هایت را 
همه و همه دوست دارم...
دوست دارم دست در دست هم
کوچه پس کوچه‌های درد و غم را پشت سر بگذاریم و 
و در مسیر خوشبختی قدم بزنیم.
دوست دارم، هر روز همراه با غروب آفتاب 
به من بگویی:
-- عزیز من! چه می‌خواهی که برایت فراهم کنم؟!
آیا شراب سرخ چون فراق من می‌خواهی که پستت کند،
یا که پیک زردی می‌خواهی چون عشق من، که مستت کند؟!


نگارش و ترجمه:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۲۸

احمد محمود امپراطور

آقای "احمد­ محمود امپراطور"، شاعر، طراح و خوش­نویس افغانستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، در شهر زیبای کابل است.

احمد محمود امپراطور

آقای "احمد­ محمود امپراطور"، شاعر، طراح و خوش­نویس افغانستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، در شهر زیبای کابل است.
وی فرزند "شیر احمد یاور کنگورچی" و نواده‌ی مرحوم "وکیل نظام‌الدین" است، که اصلیت‌اش ریشه در بستر شعر و ادب دارد و پیوند نصبش را به "داملا ارباب محزون"، یکی از شعرای مشهور ولایت بدخشان می باشد، گره خورده است.
در سال ۱۳۸۲، در آزمون کنکور شرکت و در رشته‌ی طب قبول شد، اما بخاطر بیماری نتوانست به ادامه تحصیلات عالی‌اش بپردازد، اما بعدها در رشته‌ی کامپیوتر فارغ‌التحصیل شد.

 

◇ نمونه­‌ی شعر:
(۱)
کوه‌های سبز ملک بدخشانم آرزوست
دیدار روی سرو خرامانم آرزوست
یک کهکشان ستاره‌ی از عشق و همدلی
تا صبحگاهی وصل درخشانم آرزوست
در دفتر کتابت ِ گلبرگ نامه‌ها
تنها ز نام پاک تو عنوانم آرزوست
در واژه‌ها ملاحت دیگر فکنده‌ای
از فکر تو تراوش ِ دیوانم آرزوست
تدبیر ِعشق گرچه ز قانون فراتر است
از چشم نمی باز تو فرمانم آرزوست
در کشور سماحت صدق و، وفا و مهر
آیینه‌دار چون تو جهان‌بانم آرزوست
از رود نیل و عشق زلیخا شدم عذاب
آن کودکی‌ی یوسف و کنعانم آرزوست
تنهاایم جنون و هوای ترا کند
از شهر رو بسوی بیابانم آرزوست
بیزارم از مکابره و شیخ یاوه‌گو
کوس بلند مجلسی رندانم آرزوست
وصف رخ ترا کند آهنگ قلب من
یک نی‌لبک نه، بلکه نیستانم آرزوست
محمودم و هوای دگر نیست در سرم
آزاد و سر بلندی و ایمانم آرزوست.
 

(۲)
هوای عشق رسد از هجومِ جولانش
گلِ بنفشه بروید ز گردِ دامانش
به سرزمینِ غرورش کند کرشمه و ناز
ز بلبلانِ هوس پر بُود گلستانش
به ناخنش زده از رنگِ خونِ دیده‌ای من
به جلوه برده دلم جسمِ نیمه عریانش
دگر تمامِ صفاتش ستودنی‌ست ولی
خدا عوض کند آن خویی نابسامانش
دلم به سیخِ جفا می‌زند گلابی من
ز خنده پُر بُود اما گلابِ خندانش
به من نمانده مجالِ نفس کشیدن را
خطِ مقدمِ جبهه است تیرِ مژگانش
من عاشق هستم و او نازنینی بی‌پروا 
گرفته او جگرم را به زیرِ دندانش
جنون خیالم و پروازِ آتشین‌ دارم
چو آفتابِ فلک می‌کنم چراغانش
ز مالکِ دو جهان التماس من این است
نه بینم هیچ زمان دیدگان گریانش
دل‌شکسته‌ای محمود را نشد مرهم
یکی نگشت که گوید دیگر مرنجانش.
 

(۳)
طرح و اندیشه‌ی نو را ز سر ایجاد کنید
یوسف خویش از این چاه غم آزاد کنید
نگذارید شود حادثه‌ها دامنگیر
بلمقابل بر ِ ظالم شده بیداد کنید
ز عمارتکده‌ی واهمه آیید بیرون
قصر آزاده‌گی را با فخر آباد کنید
عَلَم فخر زنید بر سر بام دنیا
ز جمع ناموران خویش قلمداد کنید
عشق و حب‌الوطنی را بدهید در دل جای
روح و ارواح ِ شهیدان وطن شاد کنید
ز رهی لطف و کرم بر ضعفای میهن
به توانایی خود رفته و امداد کنید
به گدایی نکنید ملت خود را تحقیر
به ره و رسم نکو دعوت و ارشاد کنید
کوه خشکیده به همت بنماید همه سبز
همه را سرو صنوبر، همه شمشاد کنید
آتش جنگ و ستم دور کنید از کشور
همگی تحفه به اولاده‌ی شداد کنید
ببرید قاف غرور تا به ستیغ پامیر
بر آینده چنین زنده‌گی بنیاد کنید
لذت آب و هوا را ببرید هر شب و روز
هر یکی شکر به این لطف خداداد کنید
باشد این آرزوها در دل محمود همیش
پاس این آرزوها کرده ورا یاد کنید.
 

(۴)
عروس عشق خفته در گلستان
به کشم و جرم و درواز و به خواهان
نوا آمد سحر از سوی بستــان
ز آن مرغ سحر خیز و خوش‌الحان
ز منقارش صدای صد نیستان
همی گفت این سخن با سوز و افغان
بدخشان سرزمین آریایی‌ست
بدخشان زیور ملک خدایی‌ست.
...
ز ققره‌ی کبک مستش دره در جوش
دمن تا قله‌ی پامیر گلپوش
شراب و انگبین از چشمه‌ها نوش
کجا عقل‌ات به سر ماند کجا هوش
همین آواز از کوه‌اش کنی گوش
که دریا نعره بر دارد که بخروش
بدخشان سرزمین آریایی‌ست
بدخشان زیور ملک خدایی‌ست.
...
بود این سرزمین ملک معانی
محل و زاده‌ی قبادیانی
به مد علم دارد پاسبانی
شکوه و منزلت را خوش بدانی
جهان منزل‌گه و این دار فانی
فقط با معنویت زنده مانی
بدخشان سرزمیـن آریایی‌ست
بدخشان زیور ملک خدایی‌ست.
...
سرافراز است از امروز و دینه
که دارد خرقه‌ی شاه مدینه
بود خلق‌اش همه نیک و امینه
شده پاک از غرور و کذب سینه
بمیرد دشمنش از سوز و کینه
ندارد این شکوه و سر زمینه
بدخشان سرزمیـن آریایی‌ست
بدخشان زیور ملک خدایی‌ست.
 

(۵)
خدایا احتیاج هر کس و ناکس مکن ما را
به غیر خویش دیگر هرزه‌ی اقدس مکن ما را
بدهی از خوان نعمات خودت رزق فراوانم
چشم در انتظار موسوم جو رس مکن ما را
گرفتارم ز هر روزی دگر امروز میدانی
مخیر ساز و از این بیشتر پامس مکن ما را
تو می‌دانی و من هم نیز می‌دانم خدای من
گنه‌کارم ولی از درگه‌ی خود پس مکن ما را
بده نضج کمالات و هنر را سر فرازم کن
ز جمع بندگانی نیمه و نارس مکن ما را
خدایا معرفت را کن چراغ سرنوشت من
به معراجت رسانم هیچگاه بی‌اس مکن ما را
تو هستی رحمت‌العالمین من خاطی‌ام یا رب
عقوبت را نیکو می‌ساز دلواپس مکن ما را
به اذن خویش کن محمود را جاوید در عالم
چو دیگر بندگانت زایل و دارس مکن ما را.
 

(۶)
هر نفسم یاد تو را می‌کنم
خویشتن از غصه جدا می‌کنم
لذت عشق تو به لب می‌رسد
نام تو را تا که صدا می‌کنم
سرخی رخسار تو آید به یاد
خون دلم را به هوا می‌کنم
جان به لبم، لب به لب من گذار
من ز لبت خویش دوا می‌کنم
خاک قدم‌های تو را من همیش
در تن خود فکر ردا می‌کنم
گر ملک‌الموت شوی جان دهم
گر تو شوی خضر بقا می‌کنم
هستی به من پادشاهی گلرخان
من به درت خویش گدا می‌کنم
خون سرشک همرهی خون جگر
در کف پای تو حنا می‌کنم
بیشتر از این تو مکن امتحان
ورنه عریضه به خدا می‌کنم
داری چو محمود بسا شیفته
لیک خود از ار که جدا می‌کنم.
 

(۷)
بودن من به کنار تو جگر می‌خواهد
یک عمر زندگی در بین شرر می‌خواهد
عشق همراهی هوس ساز نگردد هرگز
شاخِ خشکیده‌ی اشجار تبر می‌خواهد
من گنه‌کارم و تو پاک‌ترین جنس خدای
سود دیدار بسی رفع ضرر می‌خواهد
تا رسم من به حریمِ گل و گلزار رخت
به مژه روز شبان عزمِ سفر می‌خواهد
طوطی شوقِ ترا آیینه تنها بس نیست
جلوه‌ی باغ و گلستان و شکر می‌خواهد
دلبری مختص خال و خط و رعنایی نیست
دلربایی دو جهان کسبِ هنر می‌خواهد
خاک گردم من اگر پای تو در خاک نهی
قدمِ نازِ تو فرشِ ز گهر می‌خواهد
به نوازش گریی گوشِ تو خود می‌دانم
غزلِ چندی ز محمود اثر می‌خواهد.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khorasanzameen.net
www.sabzmanesh.net
www.poempersian.ir
و...
 

زانا کوردستانی
۰۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۱۷

صادق رحمانی

استاد "محمد صادق رحمانیان" شناخته شده با نام "صادق رحمانی"، شاعر، نویسنده و مدیر ایرانی، زاده‌ی ۲۹ تیر ۱۳۴۴ ‏خورشیدی، در گراش استان فارس است.

صادق رحمانی

استاد "محمد صادق رحمانیان" شناخته شده با نام "صادق رحمانی"، شاعر، نویسنده و مدیر ایرانی، زاده‌ی ۲۹ تیر ۱۳۴۴ ‏خورشیدی، در گراش استان فارس است.
صادق رحمانی تحصیلاتش در دوران ابتدایی را در دبستان برق روز گراش پشت سر گذاشت و دوره‌ی متوسطه را هم در دبیرستان حاجی‌پور گراش گذراند و در سال ۱۳۶۴ دیپلم گرفت. پس از آن با توجه به شغل پدرش، برای ادامه‌ی تحصیل به قم رفت و به تحصیل علوم حوزوی مشغول شد. او مقدمات علوم حوزوی را در مدرسه‌ی علمیه‌ی رضویه و صرف و نحو عربی، معانی، بیان، بدیع و دیگر علوم را در حوزهٔ علمیهٔ قم فرا گرفت ولی تحصیلاتش را برای درس خارج ادامه نداد.
او مدرک کارشناسی خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته‌ است. محمدرضا شفیعی کدکنی، سید حسن سادات ناصری، خسرو فرشیدورد، علی شیخ‌الاسلامی، مظاهر مصفا و امیربانو کریمی از جمله استادان دوره‌ی کارشناسی صادق رحمانی در بازه‌ی سال‌های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ بودند.
رحمانی پس از پایان تحصیلات کارشناسی‌اش به قم رفت و در مراکز علمی و فرهنگی مشغول شد. او مدتی در دهه‌ی ۱۳۷۰ به عنوان مدیر قسمت هنر و ادبیات روزنامه‌ی جمهوری اسلامی مشغول به کار بود. رحمانی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات گرفته‌است. پایان‌نامه‌اش با عنوان ویژگی‌های زبان رادیو، یکی از نخستین پایان‌نامه‌ها در این موضوع بود. تدریس در دانشکده‌ی صدا و سیما، اشتغال و سپس مدیریت در شبکه‌ی رادیویی فرهنگ و سردبیری چندین روزنامه و نشریه‌ی محلی از دیگر سوابق شغلی رحمانی است.
او در سال ۱۳۹۵ در حال تحصیل در مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی بود.

◇ کتاب‌شناسی:
- با همین واژه‌های معمولی، قم: محراب اندیشه، ۱۳۷۲
- انار و بادگیر، قم: همسایه، ۱۳۷۳
- سیمای لارستان، قم: همسایه، ۱۳۷۵
- همهٔ چیزها آبی است، قم: همسایه، ۱۳۷۵ (ترجمه به زبان عربی توسط محمد الامین الکرخی با عنوان کل شیء الأزرق در سال ۱۳۷۵)
- گزیدهٔ ادبیات معاصر: مجموعهٔ شعر ۱۲۰، تهران: نیستان، ۱۳۸۰
- تاریخ مفصل لارستان، تهران: همسایه، ۱۳۸۵
- سبزها قرمزها، تهران: همسایه، ۱۳۸۵ (ترجمه به زبان عربی توسط محمد الأمین الکرخی با عنوان أخضر أحمر در سال ۲۰۱۷)
- در این شب آهسته، تهران: تکا، ۱۳۸۷
- آبی روشن، آبی خاموش، تهران: همسایه، ۱۳۹۶
- الله بده بارون، تهران: همسایه، ۱۳۹۶
- بَرَساتی، تهران: همسایه، ۱۴۰۳
- سرود آفتاب، علی‌اصغر رحمانی، به کوشش صادق رحمانی، تهران: همسایه، ۱۳۸۳
- زبان لارستانی، احمد اقتداری، به کوشش صادق رحمانی، تهران: همسایه، ۱۳۸۴
- سال دَردی، الله‌قلی مقتدری، به تصحیح صادق رحمانی، تهران: همسایه، ۱۳۹۷
و...
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
به دامنه‌ی کوه
چه عاشقانه
پا به زمین سفت می‌کنی
درخت بلوط!
چه سعادتمندی تو
که نمی‌دانی از شاخه‌هایت
هم سُرنا می‌سازند
             هم برنو!

(۲)
آخرین برگ افتاد
از درخت اسفند
بر سر سفره‌ی صبح
تپشی سرخ در آن پیله‌ی لبریز از آب
لکنت ثانیه‌ها
گوش کن؛
فروردین!

(۳)
ای فروغ بی‌دروغِ دست‌های کودکی
بیا
نام کوچک مرا
به خاک‌ها سپار
من دروغ گفته‌ام.

 (۴)
...دوباره شعر؛ و این ناگهان معمولی
دوباره زخم؛ و این مهربان معمولی
شب است و ماه، و عطر نجیب سفره‌ی شعر
دلم خوش است به این قرص نان معمولی!
کجاست وسعتی از دوستان عاشق من
دلم گرفت از این دشمنان معمولی
برای چاه بخوان بغض‌های تلخت را
چو ابر چشم من ای آسمان معمولی
در این هوای مکرّر کجایی ای حافظ؟
که گشت عرصه پر از شاعران معمولی.

(۵)
آب، آبی
آسمان آبی
جهان آبی است
آبی، آبی
همه‌ی چیزها آبی‌اند این جا
الّا چشم‌های من که سیاهند.

(۶)
در هر غروب
یک صفحه از حقیقت مرگ است
این...
این برگ‌های باطل تقویم.

 
(۷)
چشم از من و رخصت تماشا از تو
یکرنگی آسمان و دریا از تو
مهتاب و سپیده و من آموخته‌ایم
ای آیینه! ساده زیستن را از تو

 
(۸)
تمام حزن یاران است در من
زمستان و بهاران است در من
شکستم بغض چندین ساله‌ام را
خدایا شور باران است در من 

(۹)
روی رفتار سیم‌ها
گنجشک
من؛
پر از حسرتِ درخت شدن.
 
 
(۱۰)
هر چند شیشه‌های دلم را شکسته‌اند
اینجا هنوز پنجره‌ها را نبسته‌اند
امشب تمام آینه‌ها در حضور دل
در خویشتن نشسته و از خود گسسته‌اند
دیگر چه اعتماد به دستان دوستان
وقتی عصای پنجره‌ها را شکسته‌اند
اینجا کبوتران حرم، تنگ هر غروب
بر برج‌های خیس نگاهم نشسته‌اند
من از نگاه ساده‌ی این کفش‌های کوچ
احساس می‌کنم که از این کوچه خسته‌اند

(۱۱)
کبوترانه در این عصر بی‌پر و بالی
دلم به یاد شما عاشقانه می‌گیرد
هوای با تو پریدن نشسته در بالم
سراغ همسفری بی‌بهانه می‌گیرد
مرا ببر، ببر ای عشق از شب کوچه
به شهر هشتم آئینه، در تب توفان
مرا ببر به تماشای ناگهان- چشمه
به پای بوسی سنگ‌ها پس از باران
رسیده‌ایم من و شب، سلام ای خورشید
که با تبسم تو ماه رهروان روشن
دلم همیشه به یادت بلند پرواز است
که با اشاره‌ی تو راه آسمان روشن
سلام بر تو که انگشت تو نسیم صباست
چه سرخوشانه گره می‌گشایی از دردم
دلم پرنده و دست تو آشیانه‌ی مهر
از این رهایی یکدست بر نمی‌گردم
ز ما نگاه مگردان که ذره‌ایم آقا
تو آفتاب بلندی و سایه‌ها بسیار
در این کناره که باشیم ذره، خورشید است
در این کرانه که باشیم سنگ‌ها، دلدار
حدیث سلسله العشق را روایت کن
تبارنامه‌ی نام پیمبران این جاست
از ازدحام پریشان بی‌پناهی‌ها
سفر کنیم که آرامش جهان این جاست
من از زیارت یک صبح تازه می‌آیم
دلم زلال و شبم مثل صبح خنده گشاست
قرارگاه دل بیقرار خسته دلان
رواق روضه‌ی تو خانه‌ی امید و رضاست
قسم به حرمت همصحبتی خداوندا
مرا به غربت این خاک آشناتر کن
در این زمانه که پروازها زمین‌گیر است
مرا دچار قفس کن، مرا رهاتر کن.

 
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
و...

زانا کوردستانی
۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۰۸

تقی پورنامداریان

تقی پورنامداریان

 

تقی پورنامداریان

استاد "تقی پورنامداریان"، شاعر و استاد ادبیات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، زاده‌ی سال ۱۳۲۰ خورشیدی، در همدان است.
پدرش، قناد بود و شعر هم می‌گفت، و آنقدر سرگرم شعر و شاعری بود، که قنادی را در حاشیه‌ی آن انجام می‌داد.
وی که دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دارد، بیشتر پژوهش‌هایش را در حوزه‌ی نقد و عرفان و تفسیر شعر انجام داده‌اند.
ایشان تحصیلات خود را از کلاس سوم ابتدایی شروع نموده و در رشته‌ی ریاضی در زادگاهش دیپلم گرفت و به معلمی پرداخت. یکی از معلمان دبستان روستای الفوت (در حوالی همدان) وی را به ادامه تحصیل در دانشگاه ترغیب کرد. پورنامداریان پس از موفقیت در امتحانات دانشگاه در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران از روستای الفوت به ازندریان منتقل شد. 
وی پس از انتقال به تهران تحصیلات خود را در دوره‌ی کارشناسی ارشد، در پژوهشکده‌ی فرهنگ ایران ادامه داد. 
ایشان نخستین دانشجوی پژوهشکده بود، که به تشویق "محسن ابوالقاسمی"، در آزمون ورودی دکتری دانشگاه تهران شرکت کرد و در سال ۱۳۵۸ با دفاع از پایان‌نامه‌ی دکتری خود تحت عنوان «رمز و داستان‌های رمزی» به راهنمایی "محمدرضا شفیعی کدکنی" فارغ‌التحصیل شد.
ایشان، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و هیات تحریریه در مجله مطالعات انتقادی ادبیات و هیات تحریریه در فصلنامه جستارهای نوین ادبی و هیات تحریریه در دوفصلنامه کهن نامه ادب پارسی و ۲ ژورنال دیگر بوده و دارای ۶۰ مقاله‌ی ژورنالی در مجلات داخل کشور هستند.
ایشان طی ۳۵ سال با ۱۴ پژوهشگر مختلف همکاری مستقیم علمی داشته که بیشترین همکاری وی با "حسینعلی قبادی" در انتشار ۳ مقاله علمی بوده است. مقالات منتشر شده ایشان بیشتر در موضوعات بلاغت، شعر معاصر، مثنوی و خطابه تهیه شده است.
کتاب "رمز و داستان‌های رمزی در ادب فارسی" ایشان، در دوره‌ی چهارم کتاب سال جمهوری اسلامی ایران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به عنوان کتاب سال برگزیده شد.


◇ سمت‌های علمی و اجرایی:
- عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
- عضو هیات تحریریه مجله مطالعات انتقادی ادبیات
- عضو هیات تحریریه فصلنامه جستارهای نوین ادبی
- عضپ هیات تحریریه دوفصلنامه کهن نامه ادب پارسی
- عضو هیات تحریریه دو فصلنامه پژوهشهای ادب عرفانی (گوهر گویا)
- عضو هیات تحریریه فصلنامه فنون ادبی
و...


◇ کتاب‌شناسی:
- سفر در مه: تأملی در شعر احمد شاملو، تهران: انتشارات آبان، ۱۳۵۷ (چاپ سوم، انتشارات نگاه)
- خانه‌ام ابری است: شعر نیما از سنت تا تجدد، تهران: انتشارات سروش، چاپ دوم ۱۳۸۳ 
- رمز و داستان‌های رمزی در ادب فارسی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول ۱۳۶۴، چاپ ششم ۱۳۸۶، (کتاب سال)
- دیدار با سیمرغ (تحلیل اندیشه و هنر عطار)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول ۱۳۷۴. چاپ چهارم ۱۳۸۶ 
- درس فارسی برای دانشجویان خارجی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول ۱۳۷۳. چاپ هفتم ۱۳۸۷ 
- داستان پیامبران در کلیات شمس، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم ۱۳۸۶ 
- در سایه آفتاب (ساختارشکنی در شعر مولوی)، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم ۱۳۸۴
- گمشدهٔ لب دریا (صورت و معنی در شعر حافظ)، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم ۱۳۸۴ 
- رهروان بی‌برگ (مجموعه شعر)، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۱ و چاپ دوم ۱۳۸۳
- تصحیح منطق‌الطیر (با همکاری محمود عابدی)، تهران: انتشارات سمت
- فرهنگ تاریخی زبان فارسی (تألیف گروهی)
- عقل سرخ (درباره‌ی سهروردی)
- ساکن چو آب و روان چون ریگ، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۹۶ 
و...

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
نسیم زلف دلاویز یار می‌آید
دلا بخوان که به دی مه بهار می‌آید
زوال زاغ به مرغ چمن بشارت باد
که بوی لاله و بانگ هزار می‌آید
بریده شد ره سختی که پا در آن هر دم
به نوک خنجر خونخوار خار می‌آید
شب فراق که نور از حجاب می‌نالید
به سر رسید و به سر انتظار می‌آید
از آن درخت که در خاک جهان کشتم
در این جهان بر و بارم نثار می‌آید
حریر آبی نور و نسیم بال سروش
ز عجز واژه، زبان بی‌قرار می‌آید
غبار ظلمت مغرب فرو نشست ای دوست
کنون ز مشرق انوار، یار می‌آید
ستاده بر لب چینور ضمیر روشن من
به جلوه‌ای که مَهَش شرم سار می‌آید
ز عاشقان کدامین تبار بیداری
که مرگ در نظرت خوار و زار می‌آید!.
 

(۲)
[زنجیر خواب و جنبش]
آن‌گه که ذرّه ذرّه
خورشید منتشر
در هیأتی تمام
مجموع می‌شود،
تا سر برآورد
از قلب این شبان
هم شام می‌رسد به سرانجام
هم ما و هم جهان.

از این شبِ دراز هزاران هزار ساله چقدر
تا صبحگاه روز قیامت
مانده است فاصله؟
ای ماه سرد!
در آسمان این شبِ بی‌تابی
یکبار هم نشد
با رویِ بازِ بَدْر بتابی.

دروازه‌های محکم زندان نور را
کی می‌توان شکست،
با این هجوم دایمِ انبوهِ اندهان؟
زنجیر خواب و جنبش و شور است این غمان!


(۳)
[در این روزهای قطبی]
چه فرق می‌کند
آفتاب طالعم بخوانی
در بامداد بهاری دل‌انگیز،
یا ابر مظلمم
در غروبِ روستاییِ زمستانی دلگیر!
مرا بخوان! مرا بخوان!
مرا به هر نام که می‌خواهی بخوان
که از خوش و ناخوش
دیریست که پرواییم نیست.

در این روزهای قطبی
که برف بر سر برف می‌بارد
و تنها گرما
سوز سرماهای همیشه است،
صدای توست که سرم را گرم می‌کند
مرا بخوان!
مرا به هر نام که می‌خواهی بخوان!

در زیر بارش یکریز برف
پس از سال‌ها هنوز هم
سالْ‌دیده مردی خمیده را می‌بینم
که زن بیمارش را بر پشت گرفته
دنبال بیمارستان دولتی می‌گردد
و زن خود در کفنِ برف رفته بود…


(۴)
[ای هیچ مقتدر!] 
شب ناگهان هزار هزاران چراغ را
در ظلمتِ عمیقِ عدمْ‌رنگ
کردند آشکار
در رنگ‌های شاد شگفت‌آور،
در گونه‌گون صور…
در رشته‌ْ‌سیم‌هایِ فراوانِ رابطه
آن نورِ بی‌نمودِ روان چیست غیر هیچ
هیچی که هیچ نقش و نشانش ز هست نیست؟
سرتاسر جهان
از فیضِ بی‌توقفِ دایمْ‌روانِ هیچ
در هستی همیشه‌ی خود جاریست
از ابتدای دورِ بی‌آغاز
تا انتهایِ دیرِ بی‌انجام،
ای نورِ خودْنهانِ جهانی ز تو عیان
بگشای چشم دل که ببینم
اسرار مستتر
ای هیچ!
ای هیچ مقتدر!


(۵)
[ای کاش] 
ای کاش!
می‌شد که مثل آب
در عین بی‌قراری
گاهی
پیدا کنم قرار و سکون در لباس برف.
ای کاش!
می‌شد که مثل برف در این فصلِ سردِ سرد
گیرم قرار من
بر هر بلند و پست.

ای کاش!
می‌شد که مثل آب
در خانه‌ی بلوری خود منزوی شوم
تا جز در آفتاب نگاهت
از خانه رختِ خویش به صحرا نیاورم
ای کاش!
می‌شد که مثل یخ
راهِ عبورِ آب ببندم بر این گروه
این جمعِ هفت‌رویِ ریاکارِ نابکار ـ
تا عکس سیرتشان گردد
بر صورت آشکار.


(۶)
[کوتاه کن شبی را] 
ای مرد پیر خسته!
بر روی و موی و ابروت
                       برف‌ شتا نشسته
گر ز آفتاب تابان
داری خبر به ما ده!

چون ماهیان که بر خاک
ما بی‌قرار در آب
در هجر آن دلارام
درگیر موج و گرداب
از غرقه غافلانند
نظّارگان ساحل
                        فارغ‌دلان ز غرقاب.
ای مرد پیر خسته!
بر نیک و بد گذشته
گاهی فتاده در بند
گاهی ز بند رسته،
ما را بگوی از آن‌سو
آفاق شاد مشروح
اینجا چو گور تنگ است
نمناک و تار و مهجور
هر شام این ولایت
                        یک قرن می‌کشد طول…
ای مرد پیر خسته!
بسیار دیده دنیا
دل بر جهان نبسته
یا قصه‌‌های خورشید
افسانه‌های مجنون
کوتاه کن شبی را
کش نیست رویِ پایان
                        الّا به رستخیزان.


(۷)
[فردا نمی‌آید]
گاهی خبر نکرده می‌آید
تا ماندگانِ رفته بدانند
امروز می‌رود
فردا بسا که باز نیاید.
اکنون کجاست
آن روزهای درد
آن روزهای دور
که می‌نشست برف
پیوسته روی برف؟
آن روزها کجاست
که صورت هوا
از سیلیِ پیاپیِ بوران کبود بود
و گرگِ هارِ گرسِنه، می‌گفتند:
وقت عبور یخ‌زده در آب سرد رود…؟
پیوسته روزهای من امروز گشته‌اند
امّا هنوز هم
فردای آرمانی خود را ندیده‌ام
امروز می‌رود که شود فردا
فردا دوباره می‌شود امروز
امروز می‌رود
فردا نمی‌شود.


(۸)
[این شیشه‌ی شکسته]  
ای خوش‌نمون‌تر از آب
در خشکسار صحرا!
تو آبِ آبِ آبی
صاف و لطیف و شفاف
پوشیده نیست رازیت
هر راز در تو پیداست…

وقتی که یاد آورد
بوران و برف و سرما
هر چیز در خود افسرد
از خاک تا به افلاک،
چون شد نگفته رفتی
بستی و سنگ گشتی
این شیشه را شکستی؟

تو باز می‌توانی
یخْ‌سنگ را شکستن
از حبس سنگ رستن.
تو باز می‌توانی
بر سنگ و سبزه و خاک
دامن‌کشان گذشتن…
این شیشه، ای دریغا!
هرگز نمی‌تواند
             بستن پس از شکستن.


(۹)
[هجرانی]   
قطره قطره
                     ملال در دلم جمع می‌آید
مثل ظرفی سفالین
از قطره‌قطره‌های باران زمستانی
که از سقفی نمور چکه می‌کند.
آه… چقدر دلتنگم! چقدر!

باران شیون‌کنان
سر بر شیشه‌های پنجره می‌کوبد
وقتی که فصل، فصل زمستان باشد،
وقتی که ابر سراسر آسمان را گرفته باشد
باران چگونه نبارد!؟

وقتی که حادثه را از پیش
صدبار در آینه‌ی تجربه دیده باشی
و در صداقت دیدارت
باز هم شک کنی
تا دنبالِ دل رفتن را
بهانه‌ای به دلت کرده باشی
سرانجام دلتنگ چگونه نباشی!؟

آری! این است سزای دل بستن
سزای دل بستن به کسی که نزاکت‌ ظاهر را
حجاب نجاست باطن می‌کند.


(۱۰)
[شعر عروج] 
هنگام جلوه‌ی مهتاب،
بر قلّه‌ی بلند،
دیدی دلا چگونه رها کرد،
هم خواب را،
       هم بیشه را،
             پلنگ!؟

از بیشه تا ستیغ،
او رفت بی هراس مصمّم،
از راه سهمناک خم اندر خم،
پر مار و خار و خنجر سارا سنگ،
وآن گام صعب باز پسین را،
برداشت از ستیغ؟
                      تا ماه سبز تاب دلاویز،
                                               تا شاهد عزیز،
تا راه درشت ناک بلا خیز عشق را،
آن عاشق شگرف، چه مردانه درنِوَشت!
در کوه راه‌های خطر بار تار شب،
گفتی مگر شهاب شتابنده­‌ای گذشت،
از خویشتن تهی!
وز یار لب به لب!.


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://honarbedunemarz.blogfa.com/post/50
https://bukharamag.com/1390.02.14410.html
www.asriran.com/fa/amp/news/880853
www.gaan.blogfa.com/post/178
www.begaah.persianblog.ir/tag
www.civilica.com/p/178154
و...

 

زانا کوردستانی

آیین نکوداشت پیشکسوت هنر و رسانه لرستان برگزار شد

 

آیین نکوداشت پیشکسوت هنر و رسانه لرستان برگزار شد

آیین نکوداشت استاد "عزت‌اله چنگایی"، هنرمند پیشکسوت لرستانی، ساعت ۱۶ عصر، روز شنبه ۲۳ فروردین ماه ۱۴۰۴، با حضور جمعی از اهالی فرهنگ، هنر و رسانه در  سالن شهید آوینی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان برگزار شد.

به گزارش شبکه خبری رهانیوز، این مراسم در قالب یازدهمین دوره‌ی هفته هنر انقلاب اسلامی ایران (گرامیداشت یاد و خاطره شهید سید مرتضی آوینی) از سوی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان و ستاد بزرگداشت هفته هنر انقلاب اسلامی استان لرستان تدارک دیده شده بود.

اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان لرستان، حوزه هنری انقلاب اسلامی استان لرستان، صدا‌و‌سیمای مرکز لرستان، سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری خرم‌آباد و اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی لرستان در برگزاری این نکوداشت مشارکت داشتند.

در این مراسم، خانم "اعظم روانشاد"، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان، با تجلیل از مقام هنری استاد چنگایی، او را مصداقی فاخر از هنرمند انقلابی توصیف کرد.

خانم روانشاد، نویسندگی، فعالیت در عرصه رسانه، شعر و شاعری و به ویژه پژوهشگری و استادی را از جمله وجوه برجسته شخصیت هنری استاد چنگایی برشمرد و تاکید کرد که هر کدام از این جنبه‌ها شایسته تقدیر و تجلیل است.

روانشاد همچنین به نقش محوری استاد چنگایی در تاسیس انجمن ادبی خرم‌آباد در دوران جنگ تحمیلی و نیز فعالیت‌های رسانه‌ای او در نشریه بامداد لرستان اشاره کرد  این نشریه را آینه تمام‌نمای استاد چنگایی در تعهد، اخلاق و خلاقیت دانست.

آقای "سید سعید شاهرخی"، استاندار لرستان، نیز در این مراسم، ضمن تاکید بر اهمیت هنر در ترویج ارزش‌های والای انسانی، گفت: هفته هنر انقلاب اسلامی، فرصتی مغتنم است تا از هنرمندانی تقدیر کنیم که با تکیه بر دانش و هنر خود، ارزش‌های اسلامی، انقلابی و انسانی را در جامعه ترویج می‌کنند.

وی با بیان اینکه تجلیل از استاد چنگایی، تجلیل از یک عمر تلاش و هنر است، افزود: عزت‌الله چنگایی، گنجینه‌ای ارزشمند برای استان لرستان است و باید قدردان زحمات و اندوخته‌های او باشیم.

استاد "عزت‌الله چنگایی"، پیشکسوت رسانه، شاعر و ترانه‌سرا لرستانی، و چهره‌ی سال ۱۳۹۶ هنر انقلاب  و پایه‌گذار شعر انقلابی لرستان، زاده‌ی دهم آبان ۱۳۳۴ خورشیدی، در خرم‌آباد است.

او در حوزه‌ی ادبیات، جدا از شعر‌سرایی، داستان و فیلمنامه نیز می‌نویسد و تعدادی از فیلمنامه‌هایش نیز مبدل به فیلم گردیده است.

وی تحصیلات خود را در دبستان «ششم بهمن» و دبیرستان‌های «مهرگان» و «کوروش» خرم‌آباد به انجام رساند. در اواخر دوران دبیرستان، به یمن همشاگردی با "اسماعیل نژاد فرد لرستانی" (که بعداً‌ استاد خوشنویسی برجسته‌ی کشور گردید)، برخی از اشعارش، در دو دفتر، تحت عناوین «گلبن۱» و «گلبن۲» خوشنویسی و ثبت گردید.

قبل از انقلاب، به‌واسطه‌ی حضور در کتابخانه عمومی کوروش خرم‌آباد، فرصت آشنایی با استاد زنده‌یاد "اسفندیار خان غضنفری"، که آن روزگار ریاست کتابخانه را عهده‌دار بود، را می‌یابد و با ایشان، مراودات ادبی پیدا می‌کند و از محضرش بهره‌مند می‌گردد.

در سال ۱۳۶۰ در حالی‌که در اداره بهزیستی مشغول به‌کار بود، با رادیو خرم‌آباد، به عنوان نویسنده و برنامه‌ساز شروع به‌همکاری می‌کند و در سال ۱۳۶۳ به رادیو خرم‌آباد انتقال داده می‌شود.

ایشان در بحبوحه جنگ تحمیلی، مسئولیت تأسیس نخستین انجمن شعر و ادب خرم‌آباد را عهده‌‌دار بود.

در پایان این مراسم، جمعی از هنرمندان و فعالان فرهنگی به بیان خاطرات و تجلیل از خدمات ارزنده استاد عزت‌اله چنگایی پرداختند. 

✍ #زانا_کوردستانی
 

#شبکه_خبری_رهانیوز
#انجمن_شعر_و_ادب_رها

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi

زانا کوردستانی
۲۴ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۲۸

هیوا ڕەسوڵ

آقای "هیوا رسول" (به کُردی: هیوا ڕەسوڵ) شاعر کُرد زبان، ساکن گوتنبرگ سوئد است.

 

 

هیوا رسول


آقای "هیوا رسول" (به کُردی: هیوا ڕەسوڵ) شاعر کُرد زبان، ساکن گوتنبرگ سوئد است.

■◇■

کاک "هیوا ڕەسوڵ"، شاعیریکی هاوچەرخی کورد زمانە، دانیشتەجی لە شاڕی گوتینبورگی وڵاتی سوید.

 

◇ نموونه‌ی شیعره‌کانی:
(۱)
لەگەڵ هەموو کۆک و تەباس خۆی نەبێ
خەمخۆری کۆی گەلی دونیاس خۆی نەبێ 
لەبۆ عالەم شین ئەگێرێ  قەومی کورددان
چاو بەفرمێسکە بۆ هەموان خۆی نەبێ

من لە داخی خەمی ئەو فیراق ئەکەم
ئاخ هەتا کەی ئەبێ کورد هەر خۆی نەبێ
خۆخۆری بووتە کرمی مۆخی کورد
بۆ گشت نەیار خانەدانە خۆی نەبێ

تاکەی کۆک و تەبا نابن گەلی من
هەتا خەمتان لەناخم دا سۆی نەبێ
سەرم کاسە سینەم پڕ ژان لە تاواتان
کەی رۆژێ بێ ناخم ژان و سۆی نەبێ


مەگەر ئەوکات ئارام بنوێ گیانی من
کورد یەکگروو یەکپارچە ئەو پەرت نەبێ
بەسەر نەیارانی نیشتمانی کورد زمان
توندتوتۆڵ و بەهیچ هێزێ کەرت نەبێ.

 

(۲)
دەمێ ئەبی بە خۆرەتاو بۆ رۆژگاری ژیانی من
دەمێ ئەبی بە هەوری ڕەش، یا تارمایی کیانی من.
چیت پێ بلێم ئاخر گیانە، کەخۆت عەرشم ئەلەرزێنی
دەمێ باخم پڕ گوڵ ئەکەی، دەمێک خەزانی بۆ دێنی.

 

(۳)
لە ژیاندا هەوڵبە دان بە کا نەبی
تا جێگەی ڕێز بی نەوەک تانە بی
چەند جوانە مرۆڤ بەعزەتەوە
نەوەک مل خواری پۆستو عانە بی

با دەستو پەنجەت شەقار شەقاربێ
بەس کاسە لێسی بەردەم شا نەبی
بەنان و ئاوێ سکی خۆت تێر کەی
تانجی سا ڕاوچی ئاغاو شا نەبی.

 

(۴)
دەوران بە جۆرێ دەوری گۆڕاوە
کەم کەس بە شکۆ ئەمرۆ بەناوە
رۆژ رۆژی کەسی گەمژەو نەزانە
ئاخۆ  بەدکردەو کەسی بەدناوە.

 

(۵)
بۆ دونیای من ئەڵێی عەترو گوڵاوی
بە کۆی ژینما هێدی هێدی پرژاوی
هەزار و یەک دەردم هەبێ ئەزیزم
ئەڵێی تۆ بۆ چارەی دەردم خوڵقاوی

سەرنج بدە هەردووچاوم بە ڕوونی
وەکو ڕەنگی گلێنەی  هەردووچاوی
شەو و رۆژی تەمامی ژیانی من، تۆی
دەمێ ماهی، دەمێ وێنەی هەتاوی

 

(۶)
ئەی ئەو کەسەی 
شنەی خۆشبەختی ژیانمی
نمەی ئارامی گیانمی
بۆ هەزاران زامی ژیان
فەقەت بەس تۆ هەتوانمی

بۆ هەمیشە لەگەڵ منی
تەواوکەری عشقی منی 
بۆیە ژنی ئەم دونیایەم
لا شیرین و خۆشەویستە
نازدارەکەم، چون تۆ ژنی.

 

(۷)
حیزبی جاش و تاکی باش
حیزب هەر کەسی بە دڵ بوو باشە
ئەوەی بە دڵ نەو پێی ئەڵی جاشە
خۆی باری نەیار وەک کەر هەڵئەگڕێ
چونکە هەر شەیدا بەپۆست و کاشە

بەڵی ئەم جۆرە ئەقڵە لە ناومان
بۆ کۆی کوردستان هەمیشە داشە
لەبۆ تێکدانی کورد و کوردستان
بە دەستی نەیار گشت دەم مەقاشە.

لە کوێ دڵسۆزێ بەگەل دەرکەوێ
دوای ئەکا بە دەم، دەمی وەک دواشە
هەر کەسە دژ بوو بە خاک و گەلی
دژ بە کۆی یاسایی ئەرزو سەماشە.

 

(۸)
شاعیر کە دایم بە دڵ هەر لاوە
کەی خۆی لەقەرەی پیرێتی داوە
دڵێک بەجوانی عیشق بناسێ
باکی بە چ هەس هەتاکو ماوە؟
دەمێ دەمیی یار خەیاڵی ببات
هەزار تاج ئەدا لە پای ئەو تاوە
ناگۆرێتەوە ژوانێ بە ژیانێ
کە وەکو سەراب هەر ناوە و ناوە
مەستی لە زاری دڵدارێ  بۆ دڵ
هەموو کەوون دێنێ بە ئەو دونیاوە.
من و یار و مەی، دونیا پەیا پەی
فەنای عشقێکن لە ڕۆح ڕواوە.

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۳ فروردين ۰۴ ، ۰۴:۵۸

دڵسۆز حەمە

خاتوون " #دڵسۆز_عەبدولڕەحمان_حەمە" ناسراو به " #دڵسۆز_حەمە "، له ساڵی ١٩٦٨ زایه‌نی، لە گەڕەکی سابونکەران - #سلێمانی لە دایکبووە.

 

دڵسۆز حەمە

خاتوون " #دڵسۆز_عەبدولڕەحمان_حەمە" ناسراو به " #دڵسۆز_حەمە "، له ساڵی ١٩٦٨ زایه‌نی، لە گەڕەکی سابونکەران - #سلێمانی لە دایکبووە.
له ساڵی ١٩٩٣ کۆلێژی ئەندازیاری بەشی تەلارسازی - زانکۆی موسڵ تەواوکردووە. لە سەرەتای نەوەدەکانەوە شیعر دەنووسێت و بڵاوی دەکاتەوە، لە ساڵی ١٩٩٨ ەوە لە هۆڵەندا دەژی، دبلۆمی پێداگۆگی مندالانی بەدەستهێناوە. زمانەکانی عەرەبی، فارسی، ئینگلیزی، هۆڵەندی دەزانێت.

سێ دیوانی شیعر و ڕۆمانێکی بڵاوبۆتەوە:
- لە کۆتایدا بیرم کەوتەوە تەماشای خۆم بکەم.
- لە پایزێکدا دەمخوازێت، ٢٠٠٩
- تاقانەی یار، ٢٠١٢
- ڕۆمانی یادەوەری خوێن لە زمانی گوڵەوە.

هەندێک لە شیعرەکانی بۆ زمانەکانی: عەرەبی، فارسی، ئینگلیزی، ئیسپانی، فەڕەنسی، هۆڵەندی وەرگێدراوە.

■◇■

(۱)
من
کە ژنێکی پرخەیاڵ و
ڕوبارێکی پڕ لەماسی و
زەمینێکی پڕ شکۆم
بەسانایی داگیر ناکرێم
بە سانایی پڕ نابێتەوە تەماشام
واتلێکردوم
ئاواتەخواز بم لێرە بیت
نزیک نزیک وەکو چاوم
وەکو پێستم
وەکو قسەکانی دڵم
باوەشم کەیت
ماچم کەیت و وەک ئەستێرە دامگیرسێنی
وەک جۆگەلە ڕامبکێشی بە زەویدا
داگیرم کەیت
لەت و پەت و
پارچە پارچەو وێرانم کەیت
کۆترەکانم هەڵفڕێنی
بە هەناسەمدا تێپەڕی و
دەستم لە کەمەرتا وون بێت
تا نەمرم قەت نەمدەیتەوە
پڕ پڕم کەیت لە دەنگی خۆت
لە هاوار و شپرزەیی وگومانی خۆت
وەک شەقامێک دوای تەواوبونی کەرنەڤاڵ
وەکو دێیەک دوای زەماوەندی دو درەخت
وەکو دەریای ئەتڵەسی دوای تێپەڕینی ناوەختی کەشتیەکان
وەها نەخشەکەم بگۆڕیت
کە خۆشم خۆم نەناسمەوە
قەت نەبمەوە بە ژنەکەی جاری جاران..
 

(۲)
بەر هیچ  پیاوێک نەکەوتوە پێستەکەم
نەیداوە پێم هیچ ئادەمێک سێوێکی سور
دووگیانم  لە ئازاری خۆم
لەو ئەستێرانەی شەوانە
تا بن گوێچکەی فریشتەکان
هەڵمدەکێشن لە تریفە
لە دەنگی داگیرساوی بروسکە
لە ڕوناکبونەوەی گومان
لە شەپۆلی پەپولە
دووگیانم لەو ڕستانەی
پڕن لە لێزمە وبروسکە وباهۆزی ووتن
لە دڵشکانی پیتەکان
لە درەوشانەوەی هەقیقەت.
 

(۳)
دڵیشم هەروەک ماڵەکەم
هەر هەموی لە ئاوێنەیە
لەم دونیا مڕومۆچەدا
بۆیە، کەم کەس ڕوودەکاتە ماڵم
بە دەگمەنیش یەکێکیان
لە دڵما دەمێنێتەوە.
 

(۴)
هیچم نامەوەێ
یەک کەم میهرەبانی و
شەقامێک
کە تەنهاییم دڵتەنگ دەبێ
نائومێدی وونی دەکات
سەرخۆش دەبێ
بتوانێت بێتەوە لای تۆ
 

(۵)
با لە (مەریەم) دەست لێنەدراوتر بم و
دڵم لە ڕەنی ڕوونتر بێ و
لە جوا نی گەلێ جوانتر بم
کێ دەمهێنێ؟
لە زێدی پاتریارکە غەمگینەکان
پاتریارکە بچکۆلەکان
کێ دەمخوازێ؟
کێ لەم هەمو منداڵەی من
ماڵەکەی خۆی پڕدەکات
کە هەریەکەی لە خەیاڵێکە و
لە گومانێکە و
لە ئازارێکەو
سەفەرەکان  بەخشیونی پێم؟!
 

(۶)
زێدێکم داگیرناکرێم
ئاوێکم ڕانەوەستاو
ڕۆحێکم غەریب، غەریب و
وەکە هەور لە سەفەردایە وجودم.
 

(۷)
بەوەی نیە تەنورەی تاپشتی ئەژنۆ بەردەکەم و
چاو دەڕێژم و
عەتری پاریسی لە خۆم دەدەم و
پایتەختەکانی دونیا گەڕاوم و
بە چوار زمانی بێگانە  قسان دەکەم
لە ژنێکی عەسری دەچم،
من کلاستکیم لە عەشقدا و
دەروێشانە بە ئازارما دەشکێمەوە و
ئامادەم
هەمو عومرم بەوچاوانەی تۆ ببەخشم و
بمرم بۆی.
 

(۸)
لەوەش درزبروترم کە خەیاڵی شکان دەیزانێ
هەر هەمو ڕۆحم پینەیە
لەوەش تاک و تەنها وغەریبترم
کە حیکایەتی جێهێشتن دەیگێڕێتەوە
نە ووڵاتم هەیە ووڵات
نە پیاوێکیش
کۆی کاتەوە پارچەکانم
 

(۹)
لەگەڵ ئازادردا ڕاهاتوم
لەگەڵ خراپەی دیوار و
خیانەتی پەنجەرەکان
سنگم لێوانی گومانەو
دڵم لە جێگای خۆی نیە
وەکو ئاوارەکانی کەرکوک
هەر پارچەی لە کەنارێکە.
 

(۱۰)
مەیەرە تەنهاییمەوە
بە ئازارما سەفەر مەکە
وەک ڕەشەبا بێڕەگ و ڕیشە و ووڵاتم
وەکو دڵۆپەکانی باران
لەسەفەردایە تەنهاییم.
 

(۱۱)
تۆ بیانویەک بویت
تا سبەینان چاو بڕێژم
جوانترین جل لەبەر کەم و
خۆشترین بۆن بەم لە پرچم و
گەشترین خەیاڵ لەگەڵ خۆمدا بگێڕم
 

(۱۲)
سەردەمی کورتە نامەیە
نامە ئەلەکترۆنیەکان
بۆیە پەیوەندیەکانیش
تەنک وکورت و
بێڕەنگن
وەک کارەبای ئەم دەڤەرە
دەکوژێتەوەو دادەگیرسێ
سوتانی بەردەوام نیە.
 

(۱۳)
لە دڵی دارستانێک زۆر زیاتر
ئارەزوی سەوزی و باران ودەستە زۆر نەرمەکانی
هەتاو دەکەم
لە ڕوبار خۆی تەڕو تیژ وزیندوترە
خەیاڵی دەمارەکانم
وەلێ
سەر بە نەژادی توڕەییم
سەر بە مێژوی بەردو سەحراو
ماڵێکی پڕ لە تاریکی و
هەتاوێکی لە پێکەوتو
لە گوناهدایە قاچەکانی خۆشەویستی
لە خوێندایە خەیاڵی پێکگەشتنی
دەف وقۆچەکان
ئیدی لە کوێدا سەوز بێت دڵم
بە کوێدا جۆگە لێدات ژنێتیم؟!
 

(۱۴)
تا تۆ هاتی
بە غەریبی کوناوردە بو هەناسەم و
بە خاچی غەریبیەوە خوێنم لێدێت
چەند درەنگ هاتی ڕۆحەکەم
هەتا ماوم خۆش  نابم لێت.
 

(۱۵)
لەوانە نیم بە حیکایەت مردنی خۆم
دوور خەمەوە
بەڵکو مردن خۆی تکام لێدەکات
کە خۆم نەکوژم
ئەو تەنها دەمێنێتەوە
 

(۱۶)
لەو ڕۆژەوەی چاوەڕوانیم لە خۆدا کوشت
تەماداری خۆشەویستی هیچ پیاوێک نیم
ژیانم گەش و گوڵدار و ڕەنگینترە
بەڵام هیچ بۆنێکی خۆشی نیە
 

(۱۷)
تەنهاییم نیشتمانمە
تا زیاتر دەچەوسێمەوە
بەرزتر دەفڕێ مەلەکانی ڕوانینم
قوڵتر دەبێت ئازارم و
شکۆدارتر دەبێت باخچەکانی ژنێتیم
 

(۱۸)
خۆزیا، کاشکی
لە موبەقێکی بچوک و لاتەریکدا
جێگای دەبۆوە ڕۆحم و
دەنیشتەوە شپرزەییم
بە هەستی خۆم… بریندارم
بە خەیاڵم… وێران بوە ئارامیم
بە هۆشیاریم... شەهید بووم و لێبومەوە.
 

(۱۹)
لەگەڵ تۆدا نازانم 
یاری بە ئاو دەکەم یان بە ئاگر
بخنکێم و بسوتێم… هەریەکێکە ڕۆحەکەم.
 

(۲۰)
شەیدای ووشەم
دەمرم بۆ زرنگەی ڕستەیەکی گەرم وعاشق وپر ژیان
چاوم لە پەنجەرەی ئەو کۆشکانەیە
لە خەیاڵدان و
زەمینیان لە ڕۆحدایە.
سەد حەیف،
لە بونێکی کەڕ ولاڵ وبێزمان و
بێسەوادە بونی من
بونێکی پێکراو
سەر بە هەیاهۆی شەڕگە و بازاڕ و کۆڵانە سیلدارەکان
ئەو کۆڵانەی
ئەو بازاڕەی
ئەوشەڕگەیەی
بەردەوام دەنگێکی زبر بە ناوی دۆزەخەوە
بە منداڵیماندا دەگەڕێ و
بەردەوام هەڕەشەدەکا وپێمان دەڵی: ووس بن.
 

(۲۱)
ڕۆژێک(دە)نامە دەنێریت
(دە) ڕۆژی تر دەنگت نیە
دەمبەیتە کۆشکی هەورەکان
پڕم دەکەیت لە هەزار ڕەنگ
وا دەزانم شازادەم و
پەریم و
جوانترین ژنم
ڕۆژێکی تر وەکو هەوا ڕەنگت نیە،
من خۆم ڕۆحم لە پینەیە و
میزاجم سەد ڕەنگی هەیە
سەرەتاتکێ و مانۆڕی وام لەگەڵ مەکە
تاقەتی یاری وام نیە
عەشق هەزار ڕەنگ و یەک ووشەیە
هەزار گەروو یەک ڕستەیە
سەفەری سەر شەپۆلێکە
ئەمبەرەوبەری تیانیە
 

(۲۲)
ئارەزوم کۆکردنەوەی عەتر و
خوێندنەوەی کتێبەکانە،
عەتر… تابەرگەی ئەو بۆگەنە بگرم
کە لە پەیوەندی هەڵدەستێ
کتێبیش… بەڵکو  تێبگەم
بۆچی وا بۆگەنی کردوە ژیان.
                                                                                              

(۲۳)
هەور ئاسمانی تەنیوە
دڵی من تەنگ وتاریکە،
لەو دارستانە گەڵا وەریوە
ڕۆحی من سەرگەردانە،
لای ئەستێرەیەک جێماوە نیگاکانم
دڵم لە جێگای خۆی نیە
عاشقم من

 

(۲۴)
خۆزگە
خێل وقیچ و ناتەرازوو با،
چاوەکەم
بەس گەش و جوان وسیحراوی بایە،
بەختەکەم.
 

(۲۵)
هەرچاوێکم هەمو ژنی دونیا دێنێ
بەهار ڕۆحم جێناهێڵێ و
هەمیشە سەوزە سێوەکەم
نێرگز بۆنی خۆی بەخشی پێم
پرچم ڕوبارێکی درێژ
کەچی،
ووڵاتێکی چۆڵە دڵم
لادێیەکی ڕاگوێزراوە چاوەکانم
تەنهاییم بە تەنها دەژی.
 

(۲۶)
لەبەر گوڵخانەکاندا... تەماشام
بە ڕەنگەکاندا ڕادەکات،
چی دەبو یارێکم هەبا
ئێواران کە دەهاتمەوە
چەپکێ گوڵم بۆ کڕیبا.
 

(۲۷)
باخێکم دەویست
هێندەی پیاسەکردنی تەنهایی
پەنجەرەیەک
سبەینان زوو
کە کوڕەکەم بۆمەکتەب دەچێ
دەستە زۆر بچوکەکانی ببینم،
کە لە ڕوی ترس و گومان و شپرزەیی مندا
مشتی پەپولە بە ئاسماندا بڵاودەکاتەوە.
 

(۲۸)
درەختی تەمەن هەڵدەکشێ
هەمو شتەکان گۆراون
ڕەنگی ژیان
تامی عەشق و
شێوەی سێبەرەکانیش
تەنانەت ئەو پەنجەرانەش گۆڕاون
کە لێیانەوە دەمڕوانیە ژیان و
ئازارم پێدەخوێندە
جێگاکەی تۆ نەبێت لەناو دڵما
هەروەکو خۆیەتی قوربان.
 

(۲۹)
بەردێکی بەر دڵم کەوت و
هاڕەی کردە زەوی ڕۆحم
پارچەکانی کۆکردەوە و
هەلیدایەوە ناو سینەم
دڵم چاک بۆوە بەڵام
قەد شێوەکەی جاری جاران ناگرێتەوە.
 

(۳۰)
دەنگی تۆ
بە هەوادا
بە هێڵی تەلەفۆن و
بە پانتایی خاتیرەمدا
هاژەی ڕووبار و شنەباو
دارستانی گوڵاوە
دەمهێنێتەوە ناو ژیان.

                                                                                      
(۳۱)
میهرەبانی هەتاو
ڕوخۆشی ئەستێرە و
ویقاڕی سەبری بەردەکان
بەسەر سنگی بەرزی چیاوە
هەروەها
شنەی بەیان کە بە بن گوێما دەڕوات و
خاتیرەم پڕدەکات لە ماچ
بۆنی خاک و
ئاشتبونەوەو خۆڕاگری
جوانیەکان هەرهەمویان
دەمبەنەوە سەریادی تۆ
سەرجێگای تۆ
سەر عەشقی تۆ.
 

(۳۲)
کە ژنێتیم
بە چۆڵایی تەنهاییدا
پیاسەی دەکرد
دەگریاو ئازاری دەهات
نە درەختێک
نەدەرگایەک
نە شۆستەیەک
گوێی لێنەبو،
کە ژنێتیم عاشق بو
دەستی بە کەمەری پیاوێکەوە بەجێما
زۆربەی دارستان و
دەرگاو کۆڵان و
شەقامەکانیش لەگەڵیانا
کەوتنە هەڕەشەکردن لێم.
 

(۳۳)
لە شەنگەهای، یان لەندەن بیت
لە پاریس بیت یان لە تاران
لە هەولێر بیت یان
بەری قەراخ و بادینان
هەناسەت دەگاتە گوێچکەم
دەستم دەگاتە کەمەرت
سەردجار خۆم دەکەم بە قوربان.
 

(۳۴)
کە ئیمایلەکەم کردەوە
شەپۆلی ئەستێرە هەستاو
کۆشم پڕ بو لە تریفە
دەزانم نامەت هاتوە
 

(۳۵)
هەر هەناسەیەکی تۆ بەبن گوێما
هاژەی هاتنی شیعرێکە
هەرماچێکی جێماوی تۆ لەناو قژ
و لەناو  دەست و سەرکەمەرم
دارستانی گوڵ ودەریای ئەستێرەیە
بۆیە هەمیشە کە تۆدێی
بۆنی گوڵ وڕەنگی ئەستێرە دەگرێت ژیانم
 

(۳۶)
پەنجەی میهرەبانی هەتاو نیە
کە لە شوشەی پەنجەرەی دا،
زەنگی سەعات و
شاوری شەمەندەفەر و
هەیاهۆی ڕێبواران و
لێدانی دەرگای ژیان نیە
کە سبەینان بەئاگام دێنێ و
پڕم دەکات لە جوڵە و
چاوەڕوانی
بەڵکو
خاتیرەی بۆنخۆشی عەشق و
پەنجەی نەرمی خۆشەویستی تۆیە
ڕۆژەکانم دەکاتەوەو
بەئاگام دێنێ و
دەمباتەوە بەردەم ژیان. 
       
                                                               

(۳۷)
ئەو درەختەی بەر پەنجەرەکەم
لە تۆ میهرەبانترە بۆم
زۆرجاران سەرنجم دەگرێتە باوەش
ڕایدەژەنێ تەنهاییم
 

(۳۸)
بەقەد گەشی و جوانی چاوم
بەختم، ڕەش وناشرین و وێرانەیە
دەنا چۆن تەنهایی دەیتوانی بێتە ماڵم و
ئاوا لە خۆییم مارە کات.
 

(۳۹)
خۆشت بکوژی
ئیدی نامەت بۆ نانوسم
جگە لە تۆ
دوو عاشقی ترم هەیە
دوو ماڵی تر
دوو پەنجەرەو
دوو ئازاری گیانی بە گیانی
کە قەت لێم جوێ نابنەوە
جێم ناهێڵن...
شیعر و تەنهایی.
 

(۴۰)
دڵم تەنگە
دڵم تەنگە
دڵم تەنگە و
بەتەنهایی دەمرم، دڵنیام
پێناچێت تازە ئەو بگا و
گرێکانی بکاتەوە.
 

(۴۱)
لێت خۆش بوم و
لێت خۆش دەبم
سەدجار گەردنت ئازاد بێت
ئەوەندە برین ودرز و
ئازار لە ڕۆحی مندایە
ئەوەی تۆش با بێتە سەریان.
 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۳ فروردين ۰۴ ، ۰۴:۳۸

دلسوز محمد

خانم " #دلسوز_عبدالرحمان_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_عەبدولڕەحمان_حەمە)، مشهور " #دلسوز_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_حەمە)،  شاعر و نویسنده‌ی کُرد زبان، زاده‌ی سال ۱۹۷۸ میلادی در محله‌ی صابونکاران شهر #سلیمانیه است.

 

 

دلسوز محمد 

خانم " #دلسوز_عبدالرحمان_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_عەبدولڕەحمان_حەمە)، مشهور " #دلسوز_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_حەمە)،  شاعر و نویسنده‌ی کُرد زبان، زاده‌ی سال ۱۹۷۸ میلادی در محله‌ی صابونکاران شهر #سلیمانیه است.
ایشان صاحب سه مجموعه شعر: "یار یگانه"، "در پاییزی به خواستگاری‌ام خواهی آمد"، و "سرانجام فهمیدم به خودم بنگرم" و رمانی به نام "خاطرات خون از زبان گل" است.


■¤■


(۱)
آن درخت روبروی پنجره‌ی‌اتاقم 
از تو مهربان‌تر بوده برایم.
بسیاری اوقات
با تمام توجه به آغوشم می‌گیرد و 
بر طرف می‌کند تنهایی‌ام را.

 

(۲)
به اندازه‌ی روشنایی و زیبایی چشمانم 
بختم، سیاه و زشت و خراب است.
وگرنه تنهایی چگونه می‌توانست پای به خانه‌ام بگذارد و 
مرا به عقد خود در بیاورد؟!

 

(۳)
خودت را هم هلاک کنی 
دیگر نامه‌ای برایت نمی‌نویسم!
بجز تو،
دو عاشق دیگری دارم،
دو خانه‌ای دیگر و 
دو پنجره‌ای دیگر و 
دو درد و بلای جان‌جانی!
که هیچگاه مرا تنها نمی‌گذارند،
هیچگاه از کنارم دور نمی‌شوند،
شعر و تنهایی...

 

(۴)
دلم تنگ است 
دلم تنگ است و 
مطمئنم که در تنهایی خواهم مرد 
چنین که پیش می‌رود 
ممکن نیست که او بیاید و 
گریه‌هایش را بکند.

 

(۵)
از تو خوشنود بودم و 
خوشنود خواهم ماند 
تا قیامت حلالت کرده‌ام!
آنقدر زخم و درد و بلا در تن و جان و روحم هست 
تو هم افزودم بر آنها...

 

شعر: #دلسوز_محمد
برگردان به فارسی: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۲ فروردين ۰۴ ، ۰۴:۵۷

حسین جعفری

آقای "حسین جعفری" شاعر ایرانی، اهل همدان است.

 

حسین جعفری

آقای "حسین جعفری" شاعر ایرانی، اهل همدان است.

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
می‌کشم کوه غم عشقت و عمری شادم
تا اسیر تو شدم  از دو جهان آزادم
بس که در گوش دلم حی علی دلبر بود
جای رب  بین قنوت ابرویت آمد یادم
برزخ عمر چو موی تو اگر آشفتم
نور خورشید نگاهت برسد فریادم
استلام حجرالاسود چشمت کردم
پدرم داده موالات و تشهد یادم
پی تکبیره الاحرامت اقامه بستم
مست میخانه ات از دامن مادر زادم
پر پرواز مرا بند دو چشمت کردی
دانه‌ی خال تو دیدم که به دام افتادم
عطر موهای تو در بین نمازم پیچید
من ز رقص سر زلف تو چنین بر بادم
پلک مژگان فراق تو که زندانم شد
بی‌خیالت نشدم دل به وصالت دادم
به غبار ره بین الحرمینت سوگند
زائر مشهد و قم  اهل "جواد‌آبادم".

 

(۲)
بگیر شاعر خود را شبی در آغوشت
تو ماهی و همه‌ی آسمان روی دوشت
به قاب سینه‌ی تنگم نشاندمت در یاد
نکرده دل به خدا لحظه‌ای فراموشت
بغل بگیر و بچرخان بزن مرا بوسه
چو طفل عاطفه‌ام در غم قَلَندوشت
دلم ربودی و رفتی دلم شکست اما
هر آنچه کام گرفتی ز من برو نوشَت
سحر شد و نگرفتم من از لبت کامی
منم که تا دم افطار مست و مدهوشت
شهید عشق تو هستم نه یک دو... صدها بار
هزار شهر ورامینم و کفن پوشت.

 

(۳)
پای یک ضربه‌ی تو کوه عمل بی‌معناست
تا تو میدان نروی واژه‌ی یل بی‌معناست
تا که در دست تو شمشیر خدا می‌چرخد
وسط جنگ دگر اذن اجل بی‌معناست
به قضاوت که نشستی طرف مجرم گفت
برترین حاکمی و با تو جدل بی‌معناست
نخل سیراب شد از اشک تو مردم گفتند
تا که خرمای علی هست عسل بی‌معناست
با نظر بر هنر قامت تو فهمیدم
پیش تو قالب کوتاه غزل بی‌معناست
به کسانی که روی عشق تو پا بگذارند
ذره‌ای خوبی و اظهار محل بی‌معناست
بین عشق تو و دریای شرف فرقی نیست
بین خاک حرم و دُرّ نجف فرقی نیست
چشمش به خدا گلاب قمصر دارد
از شانه‌ی من عذاب را بردارد
وقتی‌که نوار قلب من می‌گیرند
آهنگ دلم صدای، مادر، دارد.
 

(۴)
دلسرد کشید خط زیر لب را
بی‌ماه کشید آسمان شب را
می‌خواند عروض تا که از بر بکند
بحر رمل مسدس اخرب را.
 

(۵)
فانوس دو چشم تو که تابید آرام
آمد نظرم جلوه خورشید آرام
در نیمه شب مستی دل با این شعر
باید غزلی سرود و خوابید آرام
 

(۶)
از وعده‌ی توست دل شده جاده‌نشین
در راه وصالت شده سجاده‌نشین
می‌نوشمت ای شراب هستی یک شب
گر راه بیایی به من باده نشین
 

(۷)
با همان پاشنه‌هایی که بلند است بیا
قبرها دوست ندارند کتانی‌ها را
هر شب جمعه دلم منتظرت می‌ماند
تا لبت زنده کند فاتحه خوانی‌ها را.
 

(۸)
سر فصل تمام نامه‌هایم درد است
اینگونه دلِ چکامه‌هایم درد است
عمری‌ست که با درد خودم می‌سوزم
می‌سازم اگر ادامه‌هایم درد است.
 

(۹)
با عشق تو از غیر تو بیگانه شوم
با شعر، اسیر در این خانه شوم
در پیله‌ی تنهایی خود می‌مانم
روزی برسد دوباره پروانه شوم.
 

(۱۰)
عشوه‌گری‌اش به غیر افشا نکند
جز دوست ز بیگانه تقاضا نکند
شب روی سرش کشیده چادر مشکی
نامحرمی از دور تماشا نکند.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
robaiiyat_takbait@
hosein_jafarii2@
Robaei@
و...

زانا کوردستانی
۲۱ فروردين ۰۴ ، ۰۴:۵۷

ئاراس عبدولکریم

کاک "ئاراس عەبدولکەریم"، شاعیر هاوچه‌خی کورد، خەلکی شاڕی سلێمانی لە باشووری کوردستانە.

 

ئاراس عەبدولکەریم


کاک "ئاراس عەبدولکەریم"، شاعیر هاوچه‌خی کورد، خەلکی شاڕی سلێمانی لە باشووری کوردستانە.
خاتوون "شەرمین وەڵی"، شاعیری کورد، هاوسەر و هاوژینی ئەم شاعیرەیە.
دیوانی "من بە منداڵی باخچە بووم" لەم شاعیرە چاپو بڵاووە بووە.

 


(۱)
خۆرمان لە مهاباد هەڵدێ
لە قامیشلۆ وەنەوز دەدا
گلێنەمان دیاربەکرە و 
دڵمان لەکەرکوک لێدەدا
لوڕ و زازاکی و هەورامی
کرمانج، بادینی و سۆرانی
هەڵگری هەر ئایینێک بین
هەر کوردین و کوردستانین


(۲)
چی دەبێ با ببێ...
هەموو ئێوارەکان بۆ ئاسمان؛
چ قەیدی، 
«با» خۆش بێت، پەنجەرەیەک هەر دەبێ، 
بە ئاستەم تۆزێکم بکاتەوە و 
بە تیشکێکی نارنجی، 
ڕەسمی خۆرنشینێکم تیا بکات...

هەموو باخچەکان بۆ ڕەشەبا؛
بۆچی نا؟
گەڵا خۆش بێت، پاییزێک هەر دەبێ،
ئاودامان لە خۆیم هەڵکێشێ،
هەتا درەختێکی تەڕ بۆنم کا و
بە هێمنی پیاسەیەکی سەوزم تیا بکات…

هەموو چراکان بۆ شەو؛
تۆ خۆش بیت
من هەرگیز بێ پەپوولە نابم؛
تۆم هەبیت، 
نە ئەستێرەیەکم ژوورەکەم جێ دێڵێ
نە ئینجانەیەکم دڵی دێ بشکێت و
بمکاتە کەلاوە و چۆڵم کات...


(۳)
[بۆ کەرکووکی چاو و دڵ و گیانمان]
ئەم عیراقە
ئەم تاعوونەی لە نێوان دیجلە و فوراتا ڕاکشاوە،
ئەم زێرابەی بە (بەغدا) سەری گیراوە،
بە خۆی و مێژووی زیندەبەچاڵکردنی کچ و 
شارستانیی کەنیزەک و غیلمان و عەبدەکانیەوە...
بە ڕەبابە و
سەری بڕدراوی ئەولیا و
ئەنگوستیلەی هەموو خەلیفەکانیەوە،
گەڵای ئێخەی درەختێکی (ڕەحیماوا) ناهێنێت و
کەچی تەوری دەستی خۆمان
تەوری خوێڕیی ماڵی خۆمان
درەخت بە درەختی کردە تابووتی گەڵاکانی...
تەوری خوێڕیی ماڵی خۆمان...
خۆمان، خۆمان...
تف لە خۆمان...!!

 

(۴)
ئیدی (سنە) بیلبیلەی تەتەوەکەمە و
تەماشای مێژووەکەمە بۆ ئازادی
سنە سەمای ئازادیی نەتەوەکەمە بەسەر (مین)دا و
دەستی ئێمەش هەر وا لەسەر دڵمانە...
ئاخر سنە خۆی ترپە بە ترپەی دڵی کوردستانە...
سنەی دڵمان... سنەی چاومان... سنەی گیانمان...
سنە... سنە... سنە... سنە...
تاجی سەری هەموومانە...

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۱ فروردين ۰۴ ، ۰۴:۵۲

علی وحید دستگردی

زنده‌یاد "علی وحید دستگردی" متخلص به "برزگر"، شاعر و شبیه‌خوان اصفهانی، زاده‌ی سال ۱۳۱۷ خورشیدی، در دستگرد خیار اصفهان بود.

علی وحید دستگردی

زنده‌یاد "علی وحید دستگردی" متخلص به "برزگر"، شاعر و شبیه‌خوان اصفهانی، زاده‌ی سال ۱۳۱۷ خورشیدی، در دستگرد خیار اصفهان بود.
کتاب‌های "سروها و لاله‌ها" و "بهارستان برزگر"(۱۳۷۸) مجموعه‌ای از اشعار منتشر شده او، از سوی نشر پویان مهر است، که بیشتر مشتمل بر غزل است.
کتاب‌های "خوشه‌ای از خرمن"(۱۳۵۴)، "بهار آزادی" و "خوشه دیگر بهارستان" از دیگر آثار مکتوب ایشان است.
او در منزل خود انجمن شعری برپا کرده بود و شب‌های دوشنبه شاعران را دور هم جمع می‌کرد. در انجمن ادبی حافظ، انجمن ادبی سرای سخنوران، انجمن‌های ادبی صائب، سعدی، حکیم نظامی و خانه هنرمندان نیزـعضویت داشت.
وی صبح روز ۱۸ مهر ماه ۱۳۹۵ خورشیدی، در آستانه‌ی ۸۰ سالگی، از دنیا رفت.

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
به نام آنکه هستی را چنین داده است زیبایی
نموده عالم ایجاد را اینسان تماشایی
بهر جا بنگرم جز جلوه‌ی جانان نمی‌بینم
به هر سو رو کنم، کرده‌ست حسنش عالم آرایی
نه تنها دید موسایش به سینا چشم دل وا کن
که در هر ذره بینی جلوه دلدار سینایی
به دیر و کعبه و بتخانه می‌جویندش از هر سو
صنم گویان و حق جویان و رهبانان ترسایی
دو رنگی‌ها به چشم ما بود گر پرده شد یک سو
جهانی را می‌پرستندش به یک‌رنگی به یکتایی
ببینی از پس صد پرده آن پیدای پنهان را
چو گردد چشم دل روشن، چو یابد دیده‌ی بینایی
به کنه ذات او کی می‌توان ره برد دم درکش
وگرنه می‌کشد چون "برزگر" کارت به شیدایی.

(۲)
هر دل که شود ز نور ایمان زنده
شک نیست که چون مهر شود تابنده
آزاد چو من زیست به عالم هرکس
بر درگه مرتضی علی شد بنده.

(۳)
صد آفرین به همت والایت، ای شهیر*
احسنت بر بیان دلارایت، ای شهیر
خواندم سروده‌های دل‌انگیز و نغز تو
صد آفرین به طبع گهر زایت، ای شهیر
صدق و صفا و عاطفه و عشق و معرفت
پیداست در تمام غزل‌هایت، ای شهیر
از باغ معرفت، گل شاداب چیده‌ای
گل کرده شور عشق به سیمایت، ای شهیر
خواهم ز کردگار که در گلشن ادب
بینم همیشه شاد و شکوفایت، ای شهیر
بی‌جا نبوده است و جا بوده است و هست
در صدر انجمن شد اگر جایت، ای شهیر
با آنکه بحر دانشی و گنج معرفت
نشنیده کس صدای من و مایت، ای شهیر
دیوان شعر ناب تو چون دید "برزگر"
گفتا زهی به همت والایت، ای شهیر.
----------
* استاد مصطفی هادوی (شهیر اصفهانی)


 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://fa.wikifeqh.ir
https://ketab.ir
www.isna.ir
و...

زانا کوردستانی
۲۱ فروردين ۰۴ ، ۰۴:۳۵

آراس عبدالکریم

آقای "آراس عبدالکریم" (به کُردی: ئاراس عەبدولکەریم) شاعر کُرد زبان ساکن سلیمانیه است.

 

 

آراس عبدالکریم 

آقای "آراس عبدالکریم" (به کُردی: ئاراس عەبدولکەریم) شاعر کُرد زبان ساکن سلیمانیه است.
وی همسر "شرمین ولی" دیگر شاعر کُرد است.
از وی مجموعه شعری با نام "من در کودکی باغچه بودم"، منتشر شده است.

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
آفتاب از مهاباد طلوع می‌کند 
و در قامشلو غروب می‌کند 
تخم چشممان دیاربکر است و 
قلبمان در کرکوک می‌تپد 
لر و زازاکی و هورامی 
کرمانج و بادینی و سورانی 
در هر آیین و دینی که باشیم
هر کُردیم و کردستانی.


(۲)
چه بشود یا نشود،
من همه‌ی غروب‌ها را به آسمان می‌دهم،
چه منعی دارد 
که باد مست و سرخوش باشد 
پنجره‌ای برای من که پیدا می‌شود 
اندکی مرا به وجد آورد و 
با پرتویی نارنجی
راه و رسم خورشید بودن را برایم بجا بیاورد...

همه‌ی باغچه‌ها برای طوفان!
چرا که نه؟!
تن برگ‌ها به سلامت،
در هر حال پاییزی از راه خواهد رسید 
پیراهنمان را از شبنم خیس کند
در هر صورت درختی پیدا می‌شود که خیسم کند و 
و به آرامی، قدم‌زنانی سبز در تن من انجام بدهد...

همه‌ی فانوس‌ها برای شب!
تن تو سلامت،
من هیچگاه بدون پروانه نخواهم ماند،
تو را داشته باشم 
نه ستاره‌ای خانه‌ام را ترک می‌کند و 
نه گلدانی دلش از من خواهد شکست 
خانه‌ام را خراب و خالی خواهد کرد...


(۳)
[برای کرکوک، که چشم و دل و جانمان است]
این عراق،
این طاعون خفته میان دجله و فرات،
این فاضلاب متعفن از بغداد خارج شده،
با سنت و تاریخ ننگین، زنده به گور کردن دخترانش
و تمدن شرم‌آور مملو از کنیز و غلام و برده‌اش،
با آن همه سهم از اولیا و انبیایش 
با انگشترهای همه‌ی خلفایش 
برگی بر شاخسار درختان باغ زندگی ما کُردها نمی‌گذارد!
گرچه تبر میان دستان خود ما 
این تبر خائن در خانه‌ی ماست
و درخت به درخت کردستان  را مبدل با تابوت برگ‌ها کرده است 
تبر خیانت کار ما!
ما... ما!
تف به ما!


(۴)
سنندج، نور چشمان ما و 
وجدان بیدار تاریخ در راه آزادی‌ست 
سنندج، رقص آزادی ملت کرد بر روی میدان مین است!
و دست ما هم،
بر روی قلبمان است.
زیرا سنندج ضربان قلب کردستان است.
سنندج قلب ماست،
سنندج چشم ماست،
سنندج جان ماست،
سنندج، سنندج، آری سنندج
تاج سر همه‌ی مردم کردستان است.

 

شعر: #آراس_عبدالکریم
برگردان به فارسی: #زانا_کوردستانی

 

 

 

زانا کوردستانی
۲۰ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۳۳

پرویز مسجدی

زنده‌یاد "پرویز مسجدی"، نویسنده‌ و داستان‌نویس ایرانی، و عضو کانون نویسندگان ایران، زاده‌ی سال ۱۳۱۷ خورشیدی، در تهران بود.

 

پرویز مسجدی

زنده‌یاد "پرویز مسجدی"، نویسنده‌ و داستان‌نویس ایرانی، و عضو کانون نویسندگان ایران، زاده‌ی سال ۱۳۱۷ خورشیدی، در تهران بود.
وی تحصیلات ابتدایی خود را، تا ششم ابتدایی در دبستان صابر تهران گذراند. و سپس همراه خانواده‌اش در سال ۱۳۲۹ خورشیدی، به آبادان کوچ کرد و ادامه‌ی تحصیلات خود را تا دریافت دیپلم ادبی در دبیرستان محمدرضا پهلوی خرمشهر گذراند.
نخستین داستان کوتاهش به نام «خیابان فرعی» در جُنگ ادبیات جنوب در سال ۱۳۴۵، منتشر شد.
از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۷ با جُنگ‌های ادبی فصلی در هنر، مجله‌ی خوشه، مجله‌ی فردوسی، لوح دفتری در قصه و صفحات ادبی روزنامه‌های کیهان و اطلاعات و مجله گردون همکاری داشت.
در سال ۱۳۵۴، نخستین مجموعه داستانش به نام «بازی هر روز» شامل یازده داستان کوتاه و پنج طرح، توسط مجله‌ی خوشه و سپس توسط انتشارات نیل منتشر شد.
وی در ۳۰ بهمن ۱۴۰۳ درگذشت، و در چهارم اسفند، در بهشت‌ زهرای تهران تشییع و دفن شد.
 

◇ کتاب شناسی:
- مجموعه داستان بازی هر روز 
- مجموعه داستان ستاره 
- مجموعه داستان دیوار
- داستان بلند جزیره
- مجموعه جَنگ‌ نوشته‌ی روزهای مقاومت در خرمشهر
- داستان داوطلب
- مجموعه داستان با گنجشک‌ها بودم
- مجموعه داستان رویاهای ماندگار
- رمان افکار تیره
- رمان پاتوق
و...
 

◇ آثار در دست انتشار:
- رمان گَنگ تانکی دو: این رمان درباره‌ی شهر آبادان پس از جنگ ایران و عراق است. شهر آبادان که قبل از جنگ یکی از شهرهای پر جوش و خروش و زنده بود، اکنون افسرده و غمگین است…
- رمان باد در قفس: درباره‌ی زندگی کسی که در شروع داستان یک شاگرد بازار تهی دست است که با اتکا به هوش ذاتی و استعداد فطری، مدارج سرمایه‌دار شدن را به سرعت طی می‌کند و هم‌پالگی شاپور غلامرضا و سایر درباری‌ها می‌شود…
- رمان جنگ: رمان جنگ وصف صحنه‌هایی از جنگ ایران و عراق از سی و یکم شهریور ۱۳۵۸ تا سقوط خرمشهر است…
- مجموعه داستان کوتاه یادداشت‌های بهاری
- خاطره‌نویسی زمستان ۶۰
 

◇ نمونه‌ی داستان:
(۱)
وقتی بنز کرایه خرمشهر – آبادان از آخرین پیچ «بریم» گذشت، کاظم با دست، شیشهٔ بخار گرفتهٔ ماشین را پاک کرد و «آبادان» رادید که عبوس و فسرده، زیر دانه‌های ریز باران نشسته و از گوشه و کنار چهره اش شیارهای عمیقی از رنج و اندوه به آسمان کشیده شده است.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی