انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۹۰ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۵۲

شالاو علی

آقای "شالاو علی" (به کُردی: شاڵاو عەلی) شاعر معاصر کُرد زبان عراقی‌ست.

 

(۱)
بازگرد،
به کجا چنین شتابان؟!
به کجا می‌خواهی خوش باشی،
غیر از آغوش من.!
هر کجا بروی
آواره و پناهنده‌ای...
 

ترجمه: #زانا_کوردستانی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شالاوماموستا "شاڵاو عەلی"، شاعیریکی کوردی هاوچەرخی خەلکی باشووری کوردستانە.

 

(۱)
دەمێک یاخی و دەمێک شێتم،
من شەرمەزاری سەردەمم 
سەرلێشێواوی رۆژگارم،
مالێکی یەکجار بە خەمم 
گیرۆدە خواردووم لە قەفەس 
باڵندەی بێ باڵ و پەڕم
ئاگر لە ڕۆحم دەسوتێت،
وەرن سەیرم کەن لاپەڕم
لە خۆشەویستی بێ بەریم،
دووریشم لە جامێ شەراب
بە تەنیایی هەر خەم دەخۆم،
دونیا لە من بۆتە سەراب 
ئاخ لە جەفای ئەم ڕۆژگارە،
ئاخ لە خەلکی ئەم  شارەوە 
لە فێلی خەلکی ئەم دەمە،
لە تانەی دۆست و یارەوە
خۆزگە هەرگیز نەبوومایە،
لەم دونیای پڕ لە ئازارە
بە چاوی خۆم نەمدیبایە،
ئەم هەموو قیژەو هاوارە
بەڵام ئێستا کەوا من هەم 
لەم خەم و لەم ماتەمینە
دەسوتێم و دەناڵێنم،
ریسوا بووم لەم مەرگە ژینە
ڕەنگە ڕۆژێ من ببینم
هەبێ خۆری خۆشەویستی
تاریکی دونیا نەمێنێ،
دڵ بگات بە ئەوەی ویستی
ڕەنگە لە خەم و پەژارە
رزگارم بێت، ئەم رۆژە بێ
تامی خۆشەویستیش بکەین،
بڕوێتەوە گوڵ لەسەر ڕێ
چاوەڕێی شنەبای ئارامیم
رزگارم کات لەم سەردەمە
هەموو تەمەنم تازە ڕۆی،
چرای هیوام گەلێک کەمە.
 

(۲)
بگەڕێوە
بۆ کوێ دەڕۆی
لە کوێ هەوارت هەڵدەدەی
لە ئامێزی من بترازێی
لە هەر کوێ بی پەناهەندەی
بگەڕێوە
نەوەک ئیتر لە باخی دڵم هەڵوەرێی
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
ماوەیەکە ڕازی دڵم بە تۆ نەبێ
ناکرێتەوە بەسەرهاتی عیشقی ئێمە
تا دنیایە نابڕێتەوە
بگەڕێوە
چیدی ئاھ و هەناسەی من
با نەتگرێ بگەڕێوە تۆ،
نەوەک ئیتر لە باخی دڵم هەڵوەرێی
شەوان لەگەڵ یادگاری تۆ
سەر دەخەمە نامورادی
تا ئەو ساتەی دەتبینمەوە،
نازانم لە کوێیە شادی
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
بگەڕێوە
بگەڕێوە
بۆ کوێ ئەڕۆی
لە کوێ هەوارت هەڵدەدەی
بە تۆ نەبێ ئاگری دڵم
بە تۆ نەبێ ئاگری دڵم
بە هیچ کەسێ دانامرێ
بە هیچ کەسێ دانامەرێ دانامرێ
 

(۳)
نوری عەشقت دای لە سینەم،
چاوم بە ناهەق تەڕ دەکا
ئەو دڵەی من زۆر  شکاوە،
چۆن لەگەل چاوت شەڕ دەکا؟
دڵ لە دووریت ووشک و تارە،
کەسێ ناپرسی لە حالم
کە تۆ هێندە خۆت دەنوێنی،
کێ بەمن باوەڕ دەکا...!

زانا کوردستانی
۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۴۹

بلین رواندزی

[حکومت کردستان]
حاکمان اخته‌ی کردستان
نه ریشه و اصل و نسب درستی دارند و نه نام نیکی
آنها با غرق شدن در فساد و تباهی 
مجبور به انجام هزار دوز و کلک شده‌اند 
...
حق و حقوق ملت را چپاول کرده‌اند و 
دهانش به خون خلق‌الله آغشته است
دیگر زمانش فرا رسیده است 
که گردن خوردشان، گم و گور شوند.
...
در پناه اسم اتحاد و همبستگی
پشت پرده، دست به خیانت‌ها زده‌اند 
و ملت را چنان گوسفندان می‌دوشند
به اسم اینکه ما همگی کُرد هستیم!
...
الان هم که دست پایین را گرفته‌اند 
چنان خر هم از توبره می‌خورند هم از آغل 
و در پیشگاه ملت به عرعر کردن افتاده‌اند
چون دهان باز قبر بر رویشان هویدا شده است.


#بلین_رواندزی (#بەڵێن_ڕواندزی)
ترجمه: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۴۲

آسو عزیز

هرم نفس‌هایش،
با بوسه‌اش
گلاب پاشید به رخسارم-
لب‌های مادرم!


#آسو_عزیز (#ئاسۆ_عەزیز) 

ترجمه: زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۳۵

یزدان سلحشور

استاد "یزدان سلحشور"، شاعر، نویسنده، منتقد [ادبی-سینمایی]، مدرس، ویراستار، روزنامه‌نگار و داور دو دوره جایزه‌ی جلال آل‌احمد، زاده‌ی ۱۳ آذر ماه ۱۳۴۷ خورشیدی، در رشت است.

 

یزدان سلحشور

استاد "یزدان سلحشور"، شاعر، نویسنده، منتقد [ادبی-سینمایی]، مدرس، ویراستار، روزنامه‌نگار و داور دو دوره جایزه‌ی جلال آل‌احمد، زاده‌ی ۱۳ آذر ماه ۱۳۴۷ خورشیدی، در رشت است.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- برخورد کوتاه
- تایتانیک در خلیج فارس
- چگونه یک قصه را بنویسیم؟
- دیوان خشم
- خداحافظ یزدان
و‌...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[اسطوره‌شناسی]
به نظر می‌رسد این یاد تو را کم دارد
دستِ آن مرد، که افتاد تو را کم دارد
به گلو گفتم اگر بغض گلوگیر من است
ول کن‌اش مرد که فریاد تو را کم دارد
به خدا قرض ِ لبم، بوسه فقط بود ولی
از همان لحظه که پس داد تو را کم دارد

قَدَم‌ات بود که من برگ شدم هی پاییز!
تا به این کوچه رسم... باد تو را کم دارد

به اوین‌ رفته‌ی رویای خودم... حال ِ خراب!
کودتایی شده مرداد تو را کم دارد
تیر ِ من، تیر خلاص است و خلاصم از تو
ماه ِ قبلش چه؟ که خرداد تو را کم دارد؟!
عفو، خوب است و به دل گفتم و از جوخه گریخت
گرچه این فرصت ِ «آزاد» تو را کم دارد
ظاهراً آبِ خنک خوردن ِ ما بی‌معنی‌ست
بزن این قطعه‌ی بیداد تو را کم دارد
...
به نود می‌رسم و این دهه‌ی خودکشی‌ اَست
برج ِ سرخورده‌ی میلاد تو را کم دارد
بنویسم که هوا منتقد ِ خوبی نیست؟
ریه‌های شب ِ هشتاد... تو را کم دارد
ربع قرن است که دیر آمده‌ای، زود مرو
خاطرات خوش ِ هفتاد تو را کم دارد
عیب ِ من، پیری ِ من نیست زمان هم پیر است
عاقبت این همه ایراد... تو را کم دارد
...
شهر تعطیل شد و غرق ِ تماشای تو شد
شرح ِ این دست مریزاد تو را کم دارد
...
غیبت‌ات هست کمی عطر و کمی سایه... ولی
در کلاسِ بغل استاد تو را کم دارد
سال ِ تحصیلی ِ باران‌زده و واحد ِ اشک!
سیل ِ من! واحد ِ امداد تو را کم دارد
درس ِ اسطوره‌شناسی هدفش نمره نبود
قصه‌ی دیو و پری‌زاد... تو را کم دارد
پیرهن، ترم بدی بود گذشت از سر ِ ما
گریه با بوسه در افتاد... تو را کم دارد.
 

(۲)
[خوب]
تو کمی مال منی... گرچه کمی هم خوب است
تو نرو... دور نشو... دور ِ همی هم خوب است
قهوه خوب است و تو خوبی و بُرش‌های خیال
تیشه شیرین شده و چای ِ دمی هم خوب است
گرچه شیراز به پالوده‌ی خود مشهور است
گرم ِ من باش... که خرمای بمی هم خوب است
چاق شد آتش قلیان و تو رقصان در دود
در بغل، گاه... خیال ِ قلمی هم خوب است
تو تماشای منی... باز تماشای توام
عشق ِ رسوا شده‌ی... جام ِ جمی هم خوب است
فرض کن داغ شده شط و لب ِ کارون‌ایم
به خدا بوس و کنار ِ... بلمی هم خوب است.
 

(۳)
چگونه قهر می‌کند
گل با باران
کبوتر با بال‌هایش
و دزد با دیواری که از آن بالا می‌رود؟
سبدی از کلمات داشتم
دولت‌مردان
خریدارانی دست به جیبی‌اند
چگونه ماهی با روغنی که با چندین قلب
اشتیاق‌اش را نشان می‌دهد
قهر می‌کند؟
چگونه دستی که بر آستر جیبی خالی می‌کشی
همچون لمس پیراهنی که دلبری به تن کند
قلب را به تپش وا‌می‌دارد؟
با من قهر کن قهوه‌ای که در محقرترین کافه‌ی این شهر می‌نوشیدم
با من قهر کن عطری که متعلق به من نبودی
از پا‌به‌پا کردنم در گذر عطرفروشان به مشام می‌رسیدی
با من قهر کن زیباترینِ لقمه‌ها در زیباترینِ بشقاب‌ها
که از پسِ زیباترینِ شیشه‌ها می‌توان دیدت
در این عید میلادی
پنجره نمی‌تواند شیشه‌اش را عوض کند
تیر برق
گنجشک‌های روی سیم‌هایش را
و مرلین مونرو
دامنی را که این‌همه سال در هوا چرخ می‌خورده
اما
من خوشبختم
که سال‌ام را عوض می‌کنم
 

(۴)
غزلی گفته‌ام برای شما؛
غزلی چون بهشت... امّا... نیست
عشق هم دوزخ است می‌سوزیم؛
به جهنَّم! بهشت... با ما نیست
چمدانِ سکوت پُر شده است؛
«زیر رویا» و «زیر تنها» را-
-می‌گذارم کنار «بارانی»،
زیرِ بارانِ اشک... چون... جا نیست
عیدِ دیدار، جان گران شده است؛
با بلیتِ گران سفر کردم
عمرِ ارزان سقوط خواهد کرد؛
جایِ پایین‌نشسته... بالا نیست
روح، فنجانِ قهوه‌ای دارد،
تویِ هر کافه‌ای که بنشینی
تهِ فنجان مرا نمی‌بینی؛
عاشقِ در... گذشته... حالا نیست
زندگی، کُلِّ آن... که «مختار»ی؛
با حکومت، شکیب‌ها داری
او ندارد؛ چرا؟ نمی‌دانم؛
بر ترازو... که... «وزنِ دنیا» نیست
هر چه گفتیم: «عشق، آدم نیست»؛
همه گفتند: «عشق، انسان است»
جاذبه... سیب‌بودنِ سیب است؛
آدمِ این زمانه... حوّا نیست
به تساوی رسیده حقِّ نگاه؛
مرد و زن تا همیشه پشتِ درند
آن طرف خاطراتِ تنهایی‌ست؛
این طرف، غیرِ لمسِ تن‌ها نیست
«عاشقانه» غلط شده، تو برو!
صادقانه!... غلط شده، تو برو!
کی درست آمدم درست شدم؟!
زشتِ آیینه‌روی... زیبا نیست
مثلِ مجنون که عاشقِ لیلی،
رفته‌ام «دُوردُور» در صحرا
دورها... مثلِ شن... که برخیزد...؛
روبرو... مبهم است و... پیدا نیست.
 

(۵)
[بارانیِ نپوشیده]
زمان
گنجشکی‌ست
که برخاسته
شاخه‌اش را نمی‌یابد
از من
عمر را
چون قوطیِ کبریتی نخواه
تا سیگارت را روشن کنی
همین لحظه
همین جا
باران متوقف می‌شود
حتی قلب هم
چاله‌ی آبی دارد
خم می‌شوم
تا صورتِ قدم‌هایم را ببینم
درخت را می‌بینم که چمدانی دارد
قطاری هم اگر آمده
مثلِ نخی که از سوراخِ سوزنی بگذرد
از آخرین بوسه
گذشته است.
 

(۶)
[شبانه‌های ترانه]
صحنه... تختی‌ست بی‌من و اندوه؛
مرد... فنجانِ قهوه را آورد
سینه‌بندی که آشنای من است،
دور... از قلبِ تو چه خواهد کرد؟
ماه... با پرده گفتگو می‌کرد،
شمع... سیگارِ عود بر لب داشت
بوسه هم... لحظه را اتو می‌کرد؛
قهوه در گرمیِ دو «تن»... شد سرد
شب به لب... آه را نشان می‌داد،
چون که از صبح... سخت می‌ترسید
ملحفه... نرم... بر تو می‌لغزید،
مثلِ لغزیدنِ تنت بر مرد
چون سپیدیِ مُهره‌ی شطرنج،
حرکتی بُرد... پیش بودی... حیف-
-دل به حکمِ خودش رضا می‌داد،
چشم‌ها... چرخ‌خورده تاسِ نَرد
آخرِ بازی است... بازی نیست!
گرچه لب... راضی است... رازی نیست
مثلِ آن لحظه‌ای که آمده‌ای،
نَنِشسته‌ست بر هوایت گَرد
چمدان... حاضر است... بردارش،
به قطارِ سکوت... بسپارش
می‌روی... با تمامِ یک شبِ خوب؛
بی‌خداحافظی بُرو... برگرد!.
 

(۷)
[شک‌دلی]
صفی که مرگ، جلو... زندگی، عقب... تو وسط
صفی درست از اوّل به آخرش... تو غلط
صفی که صبح به خط می‌شدیم با ایران
صفی که شام... نخوردم ز سفره غیرِ خط
فرازِ جلگه‌ی اشکی، به شک... گذشتم اگر
«صفِ شکارِ» زمانه؛ گذشتنی چون بَط
ببین چگونه فرو ریخت زانوانِ جهان
بَلم نشست به رویا؛ بَلم نشست به شَط
چقدر عقربه باید نوشت تا... ندویم
زمان، کلاسِ بدی بود... رد شدیم... فقط!
 

(۸)
[کوچه‌ی قیصر]
به زمین خورده آهِ تنهایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
آه از این ماهِ بی‌سروپایی،
که در این... کوچه... اهلِ چاقو هست
درِ «آینده» را ببند... برو!
«حال» هم خانه‌ای‌ست دربسته
در... گُذشته گلویِ رویایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
شعر... در قلبِ دختران مرده؛
چه کسی گفته جان... به‌ در برده-
-کارتن‌خوابِ حرفِ بی‌جایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
مست یعنی جهان به دورِ سرت...؛
ساعت از بطریِ زمان خورده
لولِ لول است زخمِ زیبایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
می‌دود باد تا... خبر ببرد؛
ایستاده نفس... که ترسی... نیست
«هو» به دوش‌اش شهیدِ شب... «ها»یی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
به حکومت بگو که در نزند!
در اگر باز شد دلیلی هست
دستِ ما تیزیِ چلیپایی،
که در این کوچه «اهلِ»... چاقو هست
به مسیح افتخارِ مرگ ببخش...
به درختانِ مُرده‌... برگ ببخش
عشق! گفتم که باز... می‌آیی،
که در این کوچه... اهلِ... چاقو... هست.
 

(۹)
[زنگ نزن! بیا!]
چون آفتاب که از پنجره به خانه می‌آید
چون صدای کبوتر که بال ندارد
چون اردیبهشت
که ملحفه را
کنار می‌زند
بیدارت می‌کند
با عطر زیبارویان که شکوفه‌های بهارنارنج‌اند
نیاز به دعوت ندارد
آنکه
بوسه‌ای دارد.
 

(۱۰)
[آخر کار]
از خانه‌ای به خانه‌ای
تو را جا می‌گذارم یزدان سلحشور!
اتاق‌ها عوض می‌شوند
راه‌پله‌ها
مسیر آفتابی
که بر رویاها می‌تابد
لیوان‌ها
چای‌ها عوض می‌شوند
خونِ دل‌ها
مستی‌ها
لبی که به لب می‌بری
در را باز کن
به دره‌ای نگاه کن
که پُر است از جامانده‌ها
و پرواز کن
چون کبوتری
که سنگ را دیده باشد پر بگشاید.
 

(۱۱)
پرستو
لانه‌ای دارد در چشمان خود
آنکه از بهار می‌گریزد
زمستان را
بر موهای خود خواهد دید
ای صدای بوسیدن
زیرِ ملحفه‌ی تابستانی!
دانه‌های عرق
از ریشه‌های مو
به نخستین سوگواریِ اردیبهشت رسیدند
رویا
چون فندکی که در باد
در روشنی
خاموش می‌شود
سیگارِ «آن چه نبوده است» را
به «آن چه نیست»
زیرِ پا
بدل می‌کند
هیزمی اگر باشد
هندوی زمان
در شعله‌ی ساعت
زادنش را خواهد دید
من
کدامِ ایشانم؟
همین که بدانی براهنی
که اکنون
زنده است
خواهد مُرد
همین که بدانی گلشیری
سپانلو
شیوا؛
باران
نارنجکِ کوچکِ کودکان بود
در واپسین چهارشنبه‌ی سال.
به سپانلو گفتم:
«شاعرِ تهران!
فرصت
همیشه خیابانی بوده
نزدیکِ خانه‌ات»
و بازگشتم به هزار و چهارصد و چهار
که من مرده بودم و
آنها زنده.
چه کسی
مرگِ چه کسی را
در خواب می‌بیند؟
شیوا!
به من که خوش نمی‌گذرد
تنها خوشیِ این جهان
همین...خیابانِ خوش است
هزار و سیصد و هفتاد و سه بار
خواستم بگویم
از پلکان که به زیر آمدی
خوشم آمد
خواستم
به تو
بگویم
زنگِ در را زدم
و آنکه گشود
من بودم.
 

(۱۲)
[خواب‌های هرمان ملویل]
ای تن‌ات آرزوی هر ماهی...
که ببوید کنارِ مرجان‌ها...
دوشِ بوسه... نبسته، در ایوان...
پوست‌ات شسته زیرِ باران‌ها
ملحفه فکرِ خواب‌های قدیم...
کفِ دریایِ بی‌تماشایی
موج موج اتّفاقِ حاشایی؛
دستِ خرچنگ‌ها... گریبان‌ها
صدف از بوی هر چه لیمو مست؛
آدمی، کودکی که منع‌اش دست...-
-دست بردن... به هرچه لیمو هست؛
شبِ بوشهر... موجِ پستان‌ها
باد باید وزیدن آموزد،
از لبِ زمزمه...که دریایی‌ست
خانه‌ی ما نهنگ‌ها... جایی‌ست،
که درش... لمسِ روحِ دربان‌ها
هر چه از این سفید گفتم،
کم...ناخدا، عاشقِ نهنگی شد
پیچ خورده به‌هم... لبی با لب...
عرشه‌ی شب... شکارِ الان‌ها
گفتگو... بندری‌ست در ایران،
قبلِ احساس و... بعدِ هر... طوفان
گمرک‌اش... یا سؤالِ در آغوش،
یا زبان... در دهانِ... امکان‌ها
بادبان‌هایِ خسته... کوشیدند؛
پیرهن... جای چشم... پوشیدند
در افق... جز خیال‌ها... یک ابر؛
روشن از ماه؛... ماهِ مرجان‌ها.

(۱۳)
گفتند که عشق... با «سه نقطه» خوب است
از بوسه نگو! که تا... «سه نقطه» خوب است
یک جوخه‌ی خوب! انتخابش با من!
گفتند که مرگ... یا «سه نقطه» خوب است؟!
 

(۱۴)
گویا که خیال... حذف باید می‌شد
از رخ، خط و خال... حذف باید می‌شد
افتاد کبوتری... گمانم آن شب
یارانه‌ی بال... حذف باید می‌شد.
 

(۱۵)
در سفره نماند نان... فقط خط می‌خورد
چون بوسه‌ی عاشقان... فقط خط می‌خورد
باران... بد بود، اسم ِ زن بود... خدا!
تا «سینه‌ی آسمان»... فقط خط می‌خورد.
 

(۱۶)
از شعر ِ سیاسی متنفر بودم
از حرف حماسی متنفر بودم
ملت، دولت، دشنه‌ی نان... بر گردن
از شعر... اساسی... متنفر بودم.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khodavandegan.blogfa.com
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@naghdesher.ir
https://www.instagram.com/yazdansalahshoor/
https://www.instagram.com/p/DInvXVBP566/
و...

 

زانا کوردستانی
۰۵ شهریور ۰۴ ، ۱۰:۲۸

شوتا یاتاشویلی

آقای "شوتا یاتاشویلی" (به گرجی: შოთა იათაშვილი / به انگلیسی: Shota Iatashvili)، شاعر، داستان‌نویس، مترجم و منتقد هنری مشهور گرجستانی، زاده‌ی ۲ سپتامبر ۱۹۶۶ میلادی، در تفلیس است.

 

شوتا یاتاشویلی

آقای "شوتا یاتاشویلی" (به گرجی: შოთა იათაშვილი / به انگلیسی: Shota Iatashvili)، شاعر، داستان‌نویس، مترجم و منتقد هنری مشهور گرجستانی، زاده‌ی ۲ سپتامبر ۱۹۶۶ میلادی، در تفلیس است.
وی در سال ۱۹۸۸ میلادی، از دانشکده‌ی مکانیک و ریاضیات دانشگاه دولتی تفلیس فارغ‌التحصیل شد و در سال ۱۹۹۰ میلادی، دوره‌ی کارگردانی فیلم در دانشکده‌ی مشاغل عمومی را به پایان رساند.
از سال ۱۹۸۹ تا سال ۲۰۰۳ میلادی، به مشاغل متعددی پرداخته، از جمله؛ معلمی، کارگردانی و بازیگری تئاتر و ویراستاری مجلات ادبی.
او نخستین بار به عنوان شاعر در سال ۱۹۹۳ با مجموعه شعر "بال‌های مرگ" حضور یافت، و از آن زمان، تعداد قابل توجهی از مجموعه شعر، چهار اثر منثور و یک کتاب نقد ادبی را در بین علاقه‌مندان منتشر کرده است.
همزمان یاتاشویلی، روی ترجمه‌های ادبی کار کرده و سبک‌های اراده رادیکال اثر "سوزان سونتاگ" و ترانه‌سرایی شاعران آمریکایی را به گرجی به خوانندگان گرجی معرفی کرده است.
وی سابقه‌ی کار در مرکز منتقدان ادبی جمهوری (در روزنامه‌های ادبی Rubikoni و Mesame Gza) را به عنوان سردبیر داشته است، و مدیر روزنامه‌ی Alter-native نیز بوده، که توسط مرکز فرهنگی - خانه‌ی قفقاز منتشر می‌شد و بعدا سردبیر انتشارات خانه‌ی قفقاز  شد.
در حال حاضر، او سردبیر مجله‌ی Akhali Saunje است و برنامه‌ی کتابخانه را در رادیو آزادی هدایت می‌کند.
آقای "شوتا یاتاشویلی"، دریافت کننده‌ی چندین جایزه‌ی شعر، از جمله، جایزه‌ی ادبی SABA (مهمترین جایزه‌ی ادبی کشور گرجستان) در سال ۲۰۰۵ میلادی، به عنوان بهترین نقد ادبی و شرکت کننده در جشنواره‌های بین‌المللی ادبی متعدد است.
همچنین وی در پنجمین دوره‌ی جایزه ادبی لیترا در گرجستان در سال ۲۰۲۰ میلادی، موفق به دریافت جایزه‌ی بهترین مجموعه شعر سال. با کتاب «شاعر آغاز قرن XXI» شد. این‌جایزه مشترک وزارت آموزش، علوم، فرهنگ و ورزش گرجستان و خانه نویسندگان گرجستان است که به برندگان مسابقات ادبی اعطاء می‌شود.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[مداد در هوا]
مدادی در هوا نگه‌ داشته‌ام،
نمی‌نویسد،
نه روی کاغذ،
نه روی دیوار،
نه حتی روی باد.

فقط در هوا
معلق است،
چون فکری ناتمام،
چون رؤیایی که زمان بیداری‌اش نرسیده.

اگر بیفتد،
خطی نخواهد کشید.
اگر بماند،
شعری نخواهد شد.

اما من،
همچنان
مدادی در هوا نگه‌ داشته‌ام
و نمی‌دانم
برای نوشتن است
یا برای فراموش کردن.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ معرفی کتاب جاذبه (GRAVITATION):
کتاب "جاذبه"، مجموعه‌ای از داستان‌های "شوتا یاتاشویلی" است، که شامل بهترین داستان‌های مجموعه نور پس زمینه (۱۹۹۸)، گل گل‌ها و مهندس (۲۰۰۰)، پدران عکس (۲۰۰۵) و متونی است که پس از آن نوشته شده است.
این کتاب با داستانی گسترده در مورد شهر بیمار که در سال ۱۹۹۲ نوشته شده آغاز می‌شود: در این داستان، به عنوان مثال، وقایع جنگ داخلی تفلیس در سال‌های ۱۹۹۱-۱۹۹۲ را که به سرنگونی رئیس جمهور "زویاد گامساخوردیا "، نخستین رئیس جمهور گرجستان ختم شد، کتمان کرد.
نویسنده این متن را در دوره عدم پاسخگویی کابوس نوشت: در واقع هیچ فاصله‌ای وجود نداشت که اجازه تحلیل و ارزیابی وقایع را بدهد. به همین دلیل است که این اثر با احساسات بسیار متشنج خود، با کمیت شخصیت‌های شبح و بی‌رحمانه و در عین حال، با یک غزل متعارف متمایز می‌شود.
این کتاب شامل چندین داستان است که زندگی‌نامه‌ای هستند، که نویسنده با جلوه‌های مونتاژ آن را بسیار موثر می‌داند: او با کلیپ‌های کوتاه کاردستی عالی از دوره‌های مختلف و حالات مختلف به هم می‌چسباند. چگونه ما مرگ را از خانه دنبال کردیم و رمان شطرنج من نیز توبیوگرافی هستند. از دیدگاه فرم گرایی ، داستان بستن خوانندگان متن به ویژه جالب توجه است. بدون علائم نگارشی نوشته شده است ، که ممکن است چیزی به نظر آینده نگرانه به نظر برسد، زیرا روش عجیب خواندن متن غیر متنی، که ما را به یاد حل معادله دیفرانسیل می‌اندازد، و به عنوان یک چالش واضح از نظر نویسنده تلقی می‌شود.
این کتاب در ۳۲۰ صفحه، در سال ۲۰۱۲ میلادی، از سوی انتشارات PalitraL منتشر شده است.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.farhangemelal.icro.ir
www.beytoote.com
@Farhadfarzantabar
و...

زانا کوردستانی
۰۴ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۳۸

ماهنامه ادبی رها

ماهنامه ادبی رها منتشر شد

جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد شادروان "حسن اسدی" (شبدیز)، شاعر آذری، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی پنجم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۱۹۷ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، روانشناسی، داستان و بخش کتاب، معرفی نویسنده، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

◇ در بخش معرفی نویسنده، گذری بر زندگی و آثار استاد زنده‌یاد "یارعلی پورمقدم" نویسنده‌ی فقید مسجدسلیمانی، داشته شده است.

◇ در بخش شعر ایران، شعرهایی از، بانوان و آقایان: نیلوفر فرزام، کامران رسول‌زاده، امید استادنوروزی(دیما)، حمیدرضا شکارسری، حمیدرضا اکبری(شروه)، فریبا نجفی، آفاق شوهانی، رضا اسماعیلی، شهرام شیدایی، رسول یونان، مهدی اشرفی، الینا نریمان، محمدرضا مهدیزاده، عرفان نظر آهاری، مهناز محمودی، محمود اکرامی، احمد شاملو، نسترن وثوقی، موسی بیدج، جواد محقق، سمیه امینی‌راد، یاور مهدی‌پور، علیرضا راهب، بهروز قزلباش، مانا آقایی، ضیاءالدین خالقی، محمدرضا شفیعی کدکنی، روژینا عمادی، کورش همه‌خانی، یدالله گودرزی، کیومرث منشی‌زاده، کریم رجب‌زاده، صادق رحمانی، سودابه امینی، مهدی باجلان، محمدرضا عبدالملکیان، حافظ موسوی، هاجر فرهادی،  سید اکبر میرجعفری، محمدرضا اصلانی، رجب افشنگ، جلال حاجی‌زاده، رضوان ابوترابی، لیلا عبدی، فرحناز یوسفی، علی نقویان، حجت یحیوی، مرضیه مرادی، مجید سعدآبادی، معصومه صابر، هرمز علیپور، علیرضا لبش، کورس احمدی، داود سوران، منیره حسین‌پوری، محمدتقی عزیزیان، سید علی میرباذل، سارا محمدی اردهالی، رضا محبی‌راد، سید علی میرافضلی، محمود شجاعی، حسن فرخی، قربان بهاری، پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلی، ایرج کیا، علی سطوتی قلعه، حسن سهولی، محمد آزرم، مژگان معدنی، یدالله رویایی، لیلا طیبی، علی باباچاهی، شهین راکی، صابر سعدی‌پور، بهنود بهادری، بهنام ناصری، احمد بیرانوند، شهاب مقربین، یاسمین باقرصاد، رها فلاحی، فاطمه بیرانوند، محمد عسکری، کامران خسروی، مهرنوش ایزدپرست، علی صادقی، محمدرضا روزبه، سارا غضنفری، مهدی اخوان‌ثالث و طاهره خنیا، گنجانده شده است.

◇ در بخش کتاب ماه، به معرفی و بررسی و خوانشی بر کتاب "خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!" نوشته‌ی آقای "دَن گاتمن"، نویسنده‌ی آمریکایی‌ پرداخته شده است.

◇ در بخش داستان این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، دو داستان گنجانده شده است، یک داستان برای بزرگسالان و یک داستان کودک به قلم داستان‌نویس و شاعر کودک بروجردی:
داستان نخست به نام "ویدا" به قلم استاد "فرزاد سیاهپوش" است و داستان دوم به نام "ای کاش غول می‌شدم!" نوشته‌ی رها فلاحی.

◇ در بخش شعر جهان این شماره، شعرهایی از: رسول همذاتوف، انار مفتی، تسو تایوا، محمد الأمین الکرخی، پل الوار، جوناس سالزجیبر، خورخه لوئیس بورخس، غسان کنفانی، ادهم شرقاوی، غادة‌ السمان، استفان مالارمه، جمال ثریا، شونتارو تانیکاوا، آدونیس، مارینه پطروسیان، یانیس ریتیوس، اکتاویو پاز، لطیف هلمت، ناظم حکمت، آلدا مرینی، ییلماز اوداباشی، نونو ژودیس، بختیار راستی، هالینا، پوشویاتوسکا، ریتا عودة، تورگوت اویار، پابلو نرودا، ‌انسی الحاج، اریش فرید، جان کیتس، ازدمیر آصف، رودولف رینالدی، مرید برغوثی، روزا ناصر، ایلهان برک و اکتاویو پاز، را می‌خوانیم.

◇ بخش پایانی مجله نیز، جدول کلمات متقاطعی است با طراحی زانا کوردستانی، که جهت سرگرمی و تقویت و ورزش ذهن و حافظه‌ی مخاطبان قرار داده شده است.


برای تهیه و دریافت فایل pdf رایگان ماهنامه‌ی ادبی رها، می‌توانید به آدرس‌های زیر مراجعه فرمایید:


https://t.me/mikhanehkolop3/22490

 

#پایگاه_خبری_رهانیوز
#رها_نیوز

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha

زانا کوردستانی

کتاب "خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!"، جلد چهارم، از مجموعه کتاب‌های مدرسه ی عجیب و غریب (!Miss Small Is off the Wall)، نوشته‌ی آقای "دَن گاتمن"، نویسنده‌ی آمریکایی‌ست.

 

خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!


کتاب "خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!"، جلد چهارم، از مجموعه کتاب‌های مدرسه ی عجیب و غریب (!Miss Small Is off the Wall)، نوشته‌ی آقای "دَن گاتمن"، نویسنده‌ی آمریکایی‌ست.
آقای "دَن گاتمَن" (Dan Gutman)، در ۱۹ اکتبر ۱۹۵۵ میلادی، در نیویورک به دنیا آمد. او در رشته‌ی روان‌شناسی فارغ‌التحصیل شد، اما به این رشته علاقه‌ای نداشت و پس از مدتی آن را رها کرد تا نویسنده شود. در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی، تلاش کرد، که برای نشریات مطالب طنز بنویسد، اما چندان نتیجه‌بخش نبود. 
در سال ۱۹۸۲ میلادی، با رونق بازی‌های ویدئویی تصمیم گرفت مجله‌ای برای این بازی‌ها منتشر کند. موفقیت مجله به او انگیزه و اعتماد به‌ نفس داد، تا نویسنده‌ای تمام‌ وقت شود. 
نخستین تلاش‌های او نوشتن در مورد ورزش بود، گرچه کتاب‌هایش پر فروش نشدند، اما تجربه‌ی خوبی به او دادند. 
دن گاتمن در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی، و با تولد پسرش، تصمیم می‌گیرد برای کودکان داستان بنویسد. موفقیت خیره‌ کننده‌ی کتاب‌هایش باعث شد تا او نویسنده‌ی کودکان شود و نامزد بیش از نود جایزه شد. مجموعه‌ی «پرونده‌های نابغه» دیگر اثر مطرح اوست.
مترجم این کتاب خانم "محبوبه نجف‌خانی"، و ویراسته‌ی خانم "شهره احدیت" و انتشارات افق آن‌را در ۸۰ صفحه چاپ و منتشر کرده است.
خانم "محبوبه نجف‌خانی"،  زاده‌ی سال ۱۳۳۵ خورشیدی، در تهران، مترجم ایرانیِ ادبیات کودک و نوجوان است. او برای ترجمه‌ی کتاب "آبشار یخ"، برگزیده‌ی کتاب سال شورای کتاب کودک شد. 
او دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی مترجمی زبان انگلیسی از مدرسه‌ی عالی ترجمه (دانشگاه علامه طباطبائی کنونی) است.

این کتاب از مجموعه‌ی ۲۱جلدی مدرسه عجیب و غریب است. در مدرسه عجیب و غریب برخلاف بیشتر مدرسه‌ها همه‌ی اتفاقات حول محور بچه‌های مدرسه نیست. گاهی مدیر با حال مدرسه، آقای ناوال، گاهی مستخدم و گاهی هم معلم هنر، خانم فالکن دست به کارهایی می‌زنند که حتی به فکر بچه‌ها هم نمی‌رسد. نویسنده در هر قسمت از این مجموعه یکی از اتفاقات مدرسه را روایت می‌کند.
در مدرسه‌ی عجیب و غریب همه چیز درهم و برهم است. در این مدرسه، از یک طرف مدیر، معلم‌ها، خانم کتابدار و راننده اتوبوس مدرسه با آن‌هایی که می‌شناسیم فرق دارند و از طرف دیگر دانش‌آموزان.
"ای. جی" وروجک هم که داستان‎‌ها را تعریف می‌‎کند، هم از مدرسه بدش می‌آید و هم از دختر درس‌خوان و لوسی به اسم "آندریا یانگ"، که همیشه خودش را برای معلم‌ها شیرین می‌کند.
اما انگار در این مدرسه‌ی عجیب و غریب، مدیر و معلم‌ها بیشتر با شیطنت‌های ای.جی همراهی می‌کنند تا با شیرین‌کاری‌های آندریا!

در کتاب مدرسه‌ی عجیب و غریب ۴: خانم لیزار ما را گذاشته سر کار، با مربی ورزشی آشنا می‌شوید که به‌جای تمرین ورزشی به بچه‌ها شعبده‌بازی یاد می‌دهد و از آن‌ها می‌خواهد بازی‌های خطرناک کنند. معلوم نیست در سر خانم لیزار چه می‌گذرد و بعد از انجام کارهای دور از عقلش، جان سالم به در می‌برد یا نه. این کتاب یکی از قسمت‌های مجموعه‌ی پرطرفدار دن گاتمن است که تاکنون بیش از سی میلیون نسخه فروش داشته.
برای بچه‌هایی که از درس‌های خسته‌کننده‌ای مثل ریاضی و علوم بیزار هستند، کلاس تربیت بدنی حکم بهشت را دارد. «اِی جِی» عاشق ورزش است و دلش می‌خواهد بتواند در این کلاس تجربیات ورزشی مختلفی داشته باشد. او می‌خواهد فوتبال، بیس‌بال و هاکی و خیلی ورزش‌های دیگر را امتحان کند و مهم‌تر از همه در این رشته‌ها از آندریا، همکلاسی خودشیرین و اعصاب‌خُرد‌کنش جلو بزند. فقط با این روش است که می‌تواند تلافی نمره‌های بالای او را در همه‌ی درس‌ها در بیاورد و شکستش بدهد. اما متأسفانه خیلی زود با شنیدن پیشنهادات لوس مربی تربیت بدنی متوجه می‌شود خبری از رؤیاهایی که در سر پرورانده، نیست.

در کتاب مدرسه‌ی عجیب و غریب ۴: خانم لیزار ما را گذاشته سر کار (Miss Small Is off the Wall)، نوشته‌ی دن گاتمن (Dan Gutman) با معلم ورزشی روبه‌رو می‌شوید که نه‌تنها بچه‌ها را دعوت به انجام کارهای عجیب و غریب می‌کند، بلکه کم مانده جان خودش را در این راه از دست بدهد!

دن گاتمن، در مجموعه کتاب‌های مدرسه پرماجرا به زبانی ساده و طنزآمیز، ماجراهایی که در مدرسه برای ای جی اتفاق افتاده را بیان می‌کند. این مجموعه به زبانی ساده و شیرین نوشته شده و منتخب شورای کتاب کودک با رتبه چهار ستاره شده است.
زبان داستان‌های گاتمن شادی‌آفرین و طنز است و با شوخی‌های کلامی بسیاری همراه است. به دلیل بیان شیوه‌های تدریس خلاق، خواندن آن برای آموزگاران بسیار جذاب و مفید است.


◇ فهرست مطالب کتاب:
۱: تربیت‌بدنی خیلی باحال است
۲: عقل کل‌ها و کله‌پوک
۳: تفریح و تفریح و تفریح با خانم لیزار
۴: کار چَرَند حفظ تعادل
۵: چه‌طوری رفیق!
۶: حقیقتی درباره‌ی خانم لیزار
۷: تربیت‌بدنی مزخرف است
۸: شبحی در قبرستان
۹: سرِحال و شنگول
۱۰: کهیر و مسابقه‌ی دوِ سه‌پایی
۱۱: آدم‌بزرگ‌ها عجیب و غریب‌اند


◇ بخش‌هایی از کتاب:
(۱)
«اسم من اِی. جِی است و از مدرسه خیلی بدم می‌آید.
راستش، خیلی بدم می‌آید که خواندن و نوشتن و ریاضی بخشی از مدرسه است. این چیزها به درد پرنده‌ها می‌خورد!
فقط از یک چیز مدرسه خوشم می‌آید:
تربیت‌بدنی.
تربیت‌بدنی! من عاشق تربیت بدنی‌ام! تربیت‌بدنی خیلی باحال است! تربیت بدنی اصلاً مثل مدرسه نیست. اگر مجبور نبودیم برویم مدرسه، فقط تربیت‌بدنی انجام می‌دادیم، به‌نظر من، اگر می‌توانستیم تمام روز تربیت‌بدنی داشته باشیم و بی‌خیال کارهایی حال‌گیر مثل خواندن و نوشتن و ریاضی می‌شدیم، مدرسه جای خیلی باحالی می‌شد.
خب، راستش را بخواهید، من تابه‌حال هیچ‌وقت تربیت‌بدنی نداشته‌ام. توی مدرسهٔ من، مدرسهٔ اِلا مِنتری، وقتی پارسال کلاس اول بودیم، تربیت‌بدنی نداشتیم: دوستم پیتر که خانه‌اش نبش خیابان ماست و به یک مدرسهٔ دیگر می‌رود و کلاس سوم است، به من گفت که توی مدرسه‌اش، زنگ تربیت‌بدنی، داج‌بال و بسکتبال و فوتبال و خلاصه هر چیز دیگری که دل‌شان بخواهد بازی می‌کنند.
وای پسر، کاش می‌شد به جای مدرسهٔ خسته‌ کنندهٔ اِلا مِنتری، به مدرسهٔ پیتر می‌رفتم. یک عالمه منتظر شدم به کلاس دوم بروم تا تربیت‌بدنی داشته باشیم.
یک روز بعد از مراسم صبحگاهی، معلمم، خانم بریج گفت: "بسیارخب بچه‌ها، وقتش است صف ببندید."
همه پرسیدیم: "صف برای چی؟"
خانم بریج گفت: "برای تربیت‌بدنی! قرار است برویم سالن ورزش، پیش خانم لیزار."
ــ یو هووو!»

(۲)
وقتی کار مزخرف حفظ تعادل پر تمام شد، خانم لیزار همه‌ی پرها را جمع کرد و سوت زد و گفت: «خب، حالا همه‌ی دخترها یک طرف سالن صف بکشند و پسرها هم طرف دیگر.»
به رایان گفتم: «خیلی خب، قرار است داج‌بال بازی کنیم.»
داج‌بال همان بازی باحالی است که یکی از بچه‌ها از این طرف سالن، بچه‌های آن‌طرف سالن را نشانه می‌گیرد و با توپ می‌زند. این تنها بازی‌ است که می‌شناسم باید وسیله‌ی بازی به کسی بخورد و دردش بگیرد. قواعد بازی داج‌بال این‌طوری است!
به رایان گفتم: «خوب نگاه کن، وقتی نوبت من بشود، می‌خواهم محکم بزنم توی سر آندریا یانگ.»
من و رایان کفِ دست‌های‌مان را به‌هم کوبیدیم. بعد جای‌مان را عوض کردیم تا من درست روبه‌روی آندریا قرار بگیرم. این‌طوری می‌توانستم از دور یک ضربه‌ی خوب به آندریا بزنم.
مشکل این‌جا بود که خانم لیزار هیچ ‌توپ داج‌بالی نیاورد. وقتی همه‌ی پسرها و دخترها در دو طرف سالن ورزش صف کشیدند، خانم لیزار رفت سراغ ضبط صوتی که کف سالن بود و آن را روشن کرد. یک کلاه حصیری سرش گذاشت و دور سالن چرخید و چرخید و یک سری حرکات عجیب و غریب کرد و فریاد زد: «یوووها‌ا‌ا! حالا دیگر وقتش است که شروع کنیم.»

(۳)
ما می‌خواهیم مهارت‌مان در فوتبال و بسکتبال را به رخ معلم ورزش‌مان بکشیم. اما انگار از این جور بازی‌ها خبری نیست. خانم لیزار خیال دارد به ما تردستی با روسری و نگه داشتن پر روی انگشت یاد بدهد!.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

 

زانا کوردستانی
۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۶:۲۱

ماردین امینی

آقای "ماردین امینی انبی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی روز سه‌شنبه ۶ شهریور ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، است.

 

ماردین امینی

آقای "ماردین امینی انبی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی روز سه‌شنبه ۶ شهریور ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، است.
وی ساکن شهر وان در تزکیه است.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[اعتراف کن]
اعتراف کن 
تو تنها شاهدی که سوار بر کاناپه
بدون دیده شدن 
از میان سیصد و چند شبکه 
با یک فنجان قهوه،
چند نخ سیگار و کمی پیژامه 
زنده عبور کرده است

مهم نیست چه کسی دستور اولین شلیک
به آخرین موجود فضایی را صادر کرد 

چه فرقی می‌کند تلفات انفجار البرگود، چند هزار و کمی باشد 
یا چند هزار و کمی بیشتر 

دی_ان_ایِ کفش‌های ابولکوفسکی 
مغز آلساروس باشد
یا روده‌ی گورگوسور 

چه فرقی می‌کند مخترع پول 
ژینگ بینگ مینگ بود یا مینگ بینگ ژینگ

مهم
یافتن مسئول مرگ باطری‌ها 
و زخمی شدن ریموت کنترل است 
تو تنها بازمانده‌ای و باید...‌ 

نه 
لازم نیست اعتراف کنی 

مجازاتت
تبعید به زاویه‌ی صفر
تا تاریخ انقضای باطری‌هاست.
 

(۲)
[تو آرام بگیر]
آرام بگیر
هیچ کس تو را ندیده است
در پس کوچه‌های حلبچه صدای گام‌هایت را
هیچ کس نشنیده است
در سایه‌ی دارستان زیتون چشم ببند
پیله‌ای بباف بر تنِ پروانه‌های کاغذی
چراغ خانه را ساکت کن
بگذار بگذرند
این‌ها تشنه‌اند
این‌ها از چشمه‌ای نوشیده‌اند
که آشویتس،
شتیلا،
سربرنیتسا
چشمه‌ای که هنوز می‌جوشد
این‌ها سنگفرش تیان آن مین را از سنگ‌های دور انداخته‌ی برلین بنا کرده‌اند
در میان سیم‌های خاردار،
امن‌ترین جای این سرزمین
آرام بگیر
مخمور غبارآلود
خطوط هزاران ساله‌ی صورتت را از بر کرده است
نغمه‌هایت را باد
از سمفونی پروانه‌های کاغذی
تا رقص خون خیابان‌های تهران
بر فراز برجِ عبوث بر چهار دست و پا افتاده‌ی آزادی
خواهد نواخت
تو آرام بگیر
تا فردا که مادران قامیشلو
جشن میلادت را
می‌‌گریند.
 

(۳)
[تو در من زنده خواهی ماند]
تو در من زنده خواهی ماند
مثال گًل میان دسته‌ای پیچک
مثال جسم پروانه میان خواب ابریشم
...
تو در من زنده خواهی ماند
تو از آواز باران بر تن‌ خاموش شالیزار
تو از روبار جاری در خیال یار
و از چشمان لیلایت
برایم نغمه خواهی خواند
و چونان رقص سرمست نسیمی شاد
مثال قاصدک در باد
تو در من زنده خواهی ماند.
 

(۴)
[شعر لکنت دار]
کوتاه نه 
کو
کوتاهتر آمده‌ام 
دیگر چه می‌خواهید 
از من
که پا.پای تمام سریال.آلهایتان نشسته‌ام 
دست بر دار.دارید
نشسته‌ام عقب 
تا آخرین مرزهای بی.بید
که نمی.میروند از رو
با.بادهایتان 
آدم که نه 
ما.ماشین‌ها را رها کنید 
که با چند قر.قران 
از شما.ما می‌شوند
چرا.آگاه را له می‌کنند 
که صدای ما.ما نمی‌رسد 
به خانه‌ی دور کدخدا.خدا.
 

(۵)
تو را به‌ سبک خودم دوست دارم
من دنباله‌ روی عشق دیگران نیستم
فکر می‌کنم کندن کوه برای ساختن تونل بهتر است
تا ابراز عشق
من برای تو نمی‌میرم تا لباس عزا تنت کنم
نه‌
این دوست داشتنی احمقانه‌ خواهد بود
برایت زنده‌ بمانم بهتر است
هیچ‌کس تو را مثل من دوست ندارد
پس تو را مثل من دوست خواهم داشت
تو مجبور نیستی شعرهایم را دوست داشته‌ باشی
مجبور نیستی دعوا نکنی
مجبور نیستی همیشه‌ لبخند بزنی
مجبور نیستی که‌ خودت را مجبور کنی مرا دوست داشته‌ باشی
من دوست داشتنم را به‌ تو ثابت نمی‌کنم
همیشه‌ حرف‌هایت را نمی‌پذیرم
قول نمی‌دهم هیچ‌وقت فراموشی نگیرم
من حتا قول نمی‌دهم که‌ هیچ‌وقت روز تولدت را از یاد نبرم
و این یک فاجعه‌‌ی بزرگی خواهد بود
دقیقن
این فاجعه‌ است
و من تو را فجیع دوست خواهم داشت
تو مجبور نیستی باور کنی
اما باور نکردن تو از دوست داشتن من نمی‌کاهد
این سبک من است
و فقط من هستم که‌ می‌تواند اینگونه‌ تو را دوست داشته‌ باشد
من تو را به‌ سبکی خاص
به‌ سبک خودم دوست دارم.
 

(۶)
[ایستادگی را بلدم]
ایستادگی را بلدم 
ایستاده‌ام داخل پیژامه‌ای که تُف شده روی تختخواب 
شکمش را گرفته و به خود می‌پیچد
از تجاوز قبض‌ها، ویترین‌های عروسکی
و کارتخوان‌های بوالهوس 

ایستادگی را بلدم 
داخل ماشینی که می‌رودم به جنگ 
با همان شورت و زیرپوش همیشگی 
که یونیفورم کشیده روی سرش 

آدم‌هایی که دوست دارم 
سرشان را پرت می‌کنند 
سمت گلوله‌هایی که از بس دوست ندارم 
بیرون می‌اندازمشان 

ایستادگی را بلدم 
داخل کت و شلواری که ایستاده در حالت رکوع 
به تماشای رژه‌ی خودپردازهای تا دندان مسلح
اطراف بانک بزرگ که با انگشتان کوچک 
تمام جیب‌ها و سوراخ سمبه‌ام را لمس می‌کند 

بانک باشکوه 
ای یگانه‌ی مقدس مرا ببخش

من به تمام بدهی‌ها،
اقساط پرادخت نشده 
و حقوق معوقه‌ام اعتراف می‌کنم 

من بدهکارم 
من طلبکارم 
من گناهکارم 
غسل تعمیدم ده
که در تمام تن پوش‌های زانو زده
آغوش به تجاوزت گشوده‌ام
پیشتر، بیشتر بیا
مچاله کن که از ایمان به منجی بودن تو
تنها
ایستادگی‌اش را بلدم
 

(۷)
مثل مردن سریع و آنی باش
مثل کشتن پلید و پنهانی

سرطانی _ بیا مرا پر کن
مثل میگرن شدید و طوفانی

چشم‌هایت شبیه کابوسند
عصرِ آشوبِ شهر تهرانی

فاحشه کل شهر می‌گویند
کنج اسرار و رنج ایشانی

محرم راز و مرهم دردی
مریمِ مجدلیِ نصرانی

اعترافات کهنه‌ای دارم
چه بگویم؟ تو غیب می‌دانی

واژه‌هایم عبوث و بدخیمند
حال من را از آن نمی‌خوانی؟

بند بند تنت پناهم باد
شعله‌ی دوزخیِ شیطانی

فرصتی شد اگر_کمی گل باش
بین این دست‌های سیمانی

ساعتم را کمی عقب بنداز
اندکی مانده تا پریشانی.
 

(۸)
تو به او خندیدی
و نمی‌دانستی
از پس کهنه حصاری چوبی
چشم من در طلب خنده ی تو می‌‌خیسید
دست او می‌‌لرزید
باغبان‌‌های کشید
پسرک رفت و تو تنها ماندی
سیب دندان‌زده را دید که افتاد به خاک
من از آن سوی حصار
خنده‌ای را که فتاد از لب تو
او به باغی که نداشت
من به لب‌های تو که خنده نداشت
و از آن روز هنوز
درد این در تن من پیچیده ست
که چرا نیم نگاهت ننشست
پشت آن کهنه حصار 
سوی این عاشق مست.
 

(۹)
من با خودم مهربان هستم
حتی وقتی غیرقابل تحمل می‌شوم
خودم را تحمل می‌کنم
دست خودم را می‌گیرم
با خودم قدم می‌زنم
و هر جا دلم خواست می‌برم
هیچ‌وقت خودم را تنها نمی‌گذارم
وقتی دلگیر می‌شوم و گریه‌ می‌کنم
صبورانه‌ با خودم حرف می‌زنم
تا آرام شوم
چیزی ندارم که‌ از خودم پنهان کنم
حتی سیگار را خودم برای خودم روشن می‌کنم
در شب‌های سرد
خودم را محکم بغل می‌کنم
پتو می‌کشم روی خودم
مبادا سرما بخورم
می‌دانم چای دوست دارم 
صبح
بیدار که‌ می‌شوم
برای خودم یک استکان چای خوش‌رنگ می‌ریزم
هرگز چیزی را به‌ خودم تحمیل نمی‌کنم
خودم را مجبور نمی‌کنم حرفی را که‌ دوست ندارم بزنم
خودم را مجبور نمی‌کنم
روی صحنه‌ بروم و باب میل شما بازی کنم
من خودم را مجبور نمی‌کنم که‌ مؤدب باشم
که‌ داد نزنم
که‌ شعر بنویسم
لازم نیست نگران من باشید
من به‌ اندازه‌‌ی کافی نگران خودم هستم
خودم را خوب می‌شناسم
بهتر از هر کسی
و می‌دانم چطور خودم را خوشحال کنم
همیشه‌
به‌ محض اینکه‌ به‌ خانه‌ رسیدم
در را برای خودم باز می‌کنم
تا ناراحت نشوم
چون من می‌دانم از پشت در ایستادن خوشم نمی‌آید

من یاد گرفته‌‌ام
جای خالی همه‌ را با خودم پر می‌کنم.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.ghazalak77.blogfa.com
و...

زانا کوردستانی
۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۶:۱۴

کتاب قصه‌های من و بابام

کتاب "قصه‌های من و بابام" شامل سه جلد است

 

 

قصه‌های من و بابام

کتاب "قصه‌های من و بابام" شامل سه جلد به نام‌های زیر است:
۱- بابای خوب من
۲- شوخی‌ها و مهربانی‌ها
۳- لبخند ماه

نویسنده‌ی این مجموعه آقای "اِ‌ریش اُزِر" آلمانی‌ست، و استاد "ایرج جهانشاهی"، وظیفه‌ی بازنویسی و ترجمه‌ی آن را برعهده داشته است.

"اِریش اُزِر"، برای پسرش هم قصّه‌های دلنشین می‌گفت و آن‌ها را نقّاشی می‌کرد. این قصّه‌ها، که فقط نقّاشی است و نوشته‌ای به همراه ندارد، یکی از برجسته‌ترین کتاب‌های کودکان جهان است. سه کتاب قصّه‌های من و بابام برداشتی است از این قصّه‌های تصویری که برای کودکان ایرانی بازپَرداخت و نوشته شده است.
آقای "اِ‌ریش اُزِر" (Erich Ohser)، نقاش آلمانی، در ۱۸ مارس ۱۹۰۳ میلادی، در آدورف در منطقه فوگتلند آلمان به دنیا آمد.
وی ۶ ساله بود که به همراه خانواده‌اش در سال ۱۹۰۹ میلادی، به «پلاؤن» نقل مکان نمودند. در سن ۱۷ سالگی علی‌رغم مخالفت‌های خانواده، به لایپزیگ رفت و از سال ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ میلادی، در «آکادمی هنرهای گرافیکی و صنعت چاپ» تحصیل کرد. تلاش برای امرار معاش، وی را به سوی طراحی بروشورهای تبلیغی و پلاکارت، سوق داد.
وی در سال ۱۹۲۹ میلادی، با «ماریگارد»، همکلاسی سابقش ازدواج کرد، یک‌سال بعد صاحب پسری به اسم «کریستیان» شدند.
با قدرت گرفتن هیتلر در سال ۱۹۳۳ میلادی، شرایط دشواری برای ازر و همکارانش ایجاد شد. کاریکاتورهای سیاسی‌اش که در مخالفت با نازیسم هیتلری بود، منجر به ممنوع شدن آثار وی در سال ۱۹۳۴ میلادی، گردید. چند سال بعد انتشاراتی «اول اشتاین» وابسته به مجله‌ی برلین با انشار کتاب "قصه‌های من و بابام"، توانست برای ازر، به عنوان نقاشی غیرسیاسی، اجازه کار بگیرد، مشروط بر اینکه وی از اسم واقعی خود استفاده نکند. به این ترتیب، ازر، نام مستعار «ای، او، پلاؤن» که به معنای «اریش ازر از پلاؤن» بود را برگزید. 
وی در دوران حکومت هیتلر، به علت کاریکاتورهای سیاسی‌اش، در سال ۱۹۴۰ میلادی، به زندان افتاد. وی که می‌دانست او را پس از محاکمه خواهند کشت، در ۵ آوریل ۱۹۴۴ میلادی، در زندان خودکشی کرد.

این مجموعه کتاب که توسط انتشارات فاطمی، در ایران، چاپ و منتشر شده است، یکی از محبوب‌ترین استریپ‌های کمیک است، که تا به حال ترسیم شده است - قصیده‌ای پر سر و صدا و بی‌انتها برای لذت‌ها، دام‌ها و پوچ‌های بی‌پایان یک زندگی خانوادگی.

این قصه‌ها، یک کلاسیک حیله‌گرانه، دلگرم کننده و مبتکرانه است، که در آن پدری خشن و دوست داشتنی، با سیبیل‌های پر پشت همراه با پسر شیرین، اما آشفته‌اش ماجراهای روزمره و خارق‌العاده‌ای را آغاز می‌کنند: عکسبرداری خانوادگی و تعطیلات تابستانی، غرق شدن کشتی و جنگ با گانگسترها، جشن کریسمس با حیوانات جنگلی و سفر به باغ‌وحش.
خواننده با خواندن این داستان مهیج و بامزه هرگز نگاه خود را از کتاب بر نخواهید داشت. هر غفلت کوچکی کافی است تا شما حادثه‌ای جذاب را از دست دهید.

این کتاب را می‌توان به عنوان یک کتاب طنز مناسب معرفی کرد، البته بعضی بخش‌هایش ممکن است به صورت وارونه عمل کند، و به جای خندیدن شما را به گریه بیندازد. البته در موارد بسیار نادری اینچنین اتفاقی می‌افتد و بیشتر بخش‌هایش طنز و خنده‌دار هستند و به گمانم هدف نویسنده هم با نوشتن خاطرات خودش و پدرش خنداندن انسان‌ها و خواننده‌ها بوده است، اگرچه اشکالی که از نظر من در این کتاب‌ها بود تنبیه‌های بدنی پسر توسط پدر است، و همیشه از اینکه شخصیت پدر پسر را در مواردی که خطا یا اشتباه می‌کرد کتک می‌زد ناراحت کننده است. ترجیح من این بود که پدر با ملاطفت و مهربانی پسر را متوجه اشتباهش کند، هرچند پس از خواندن قسمت‌های بعدی متوجه می‌شوید، که پدر معمولا پس از انجام این کار عذاب وجدان می‌گرفت و از کارش شرمنده می‌شد و سعی می‌کرد که از دل پسر بیرون بیاورد در مجموع داستان جالب و خنده داری بود‌.

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۱۱:۱۴

ابراهیم منقبتی

استاد "ابراهیم منقبتی"، شاعر، خوشنویس، نقاش و نگارگر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۴ خورشیدی، در الیگودرز است.

 

ابراهیم منقبتی

استاد "ابراهیم منقبتی"، شاعر، خوشنویس، نقاش و نگارگر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۴ خورشیدی، در الیگودرز است.
ایشان دارای گواهینامه‌های هنری خوشنویسی، نقاشی، نگارگری، شناخت هنر ایران و جهان و تاریخ معماری و کارشناس علوم تربیتی می‌باشد، و پایه‌گذار هنرهای تجسمی در هنرستان‌های الیگودرز و مسئول انجمن ادبی فردوسی در الیگودرز است.
علاوه بر این، ایشان فرهنگی بازنشسته است و مسئول دبیرستان، مدرس هنر مرکز تربیت معلم و هنرستان‌ها در هنگام اشتغال بوده است.
تاکنون از ایشان دو کتاب زیر چاپ و منتشر شده است:
- غزل دل - شعر -  ١٣٨۵
- نگاه بهار - با هشت تابلو رنگی - ١٣٨٧
 

◇ افتخارات ادبی و هنری:
- طراح برج قلم و ثبت آن در دفتر حقوقی و امور مالکیت معنوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
- برگزیده‌ی نخستین جشنواره‌ی آثار تجسمی معلمان کشور
- شرکت در مسابقه‌ی بین‌المللی فرهنگی _هنری حرم امن تهران و اخذ تقدیرنامه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
- برگزیده‌ی جشنواره‌ی فرهنگی هنری کشور در سال ١٣٨٣
- دریافت جایزه و لوح تقدیر شاعران و مؤلفان نمونه‌ی فرهنگیان استان لرستان در سال ١٣٨۶
- اخذ لوح سپاس از مسابقات فرهنگی هنری به مناسبت سال پیامبر اعظم(ص)
- اخذ تقدیرنامه از نمایشگاه فرهنگی هنری جبهه و جنگ در سال ١٣۶۶
- داور مسابقات هنرهای تجسمی دانش‌آموزان برگزیده‌ی کشور در استان لرستان
- شرکت در همایش بین‌المللی خوشنویسی جهان اسلام و اخذ تقدیرنامه
- دایر نمودن نمایشگاه‌های مختلف در سطح شهرستان و استان‌های لرستان، تهران، بوشهر و کردستان
- برگزیده‌ی مسابقات خوشنویسی کشور در سال ١٣۵٠ و سال ١٣۶٧
و...

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دل آسمان تکیه گاه تو بود
شبم روشن از روی ماه تو بود
به ناموس گل نازنینا قسم
که لبخند گل از نگاه تو بود

(۲)
تویی آن اسوه‌ی جود و دلیری
میان جان‌نثاران بی‌نظیری
تو یار و یاوری در باور ما
تو بی‌دستی ولیکن دستگیری

(۳)
تشنه و رود فراتی پیش‌رو
نه ز قیمت آب شد بی‌آبرو
تا جدا شد دست سرباز اهل عشق
مشک پاره بوسه زد بر دست او

(۴)
ز قلب شکسته برآمد صدا
که دردم نشد یک دم از من جدا
بیامد ندای سروشی ز غیب
به قلب شکسته، نشسته خدا

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@anjoman.ferdosi.alg
@Roozaligudarz
و...

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۴۳

سوران حسینی

استاد "سوران حسینی"، شاعر بانه‌ای، زاده‌ی ۸ آبان ۱۳۴۸ خورشیدی، در روستای چیچورانی بانه است.

 

 

سوران حسینی

استاد "سوران حسینی"، شاعر بانه‌ای، زاده‌ی ۸ آبان ۱۳۴۸ خورشیدی، در روستای چیچورانی بانه است.
کتاب «ژینامه» اثری ایشان است که توسط انتشارات گوتار سقز چاپ و منتشر شده است. علی‌رغم عنوان آن و ادعای مولف مبنی بر اینکه «به‌نووسینم له ئه‌زموونم دواووم» اما متأسفانه انعکاسی از زندگی واقعی و پر افت و خیز و شخصی شاعر نیست. آن‌چه آقای حسینی در این کتاب می‌نویسد، صرفأ توصیه‌ها، نصیحت‌ها، سخنان و تجربه‌های آزموده شده‌ی دیگران در مورد مسائل مختلف زندگی است. 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
- هه‌ساو  - مجموعه شعر - ۱۳۸۴
- پەڕەژاڵ - مجموعه شعر - ۱۳۸۷
- ژینامە - مثنوی - ۱۳۸۸  
- وێرەکانی بەربنار - مجموعه شعر - ۱۳۸۹
- تیشکاوێژی دوایه‌مین هه‌ساره‌ - تاریخ مکه و زندگی‌نامه‌ی پیامبر(ص) - ۱۳۸۹
- به‌خته‌وه‌ری - شعر کودکانه - ۱۳۸۹
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر کُردی:
(۱)
قرژ بوون
دارتەل به دارتەل، بەسەر جەستەی ئەم شارەوە
تەلی نیوە مردوو
چۆن تەزووی گەرم بدا بە شار
داچەقاوە دەمی پەنجێرە
و هەڵگەڕاوە
چاوی نێئۆن زەرد
بانگ بە سەر منارەکانەوە قەتیس دەمێنێ
مزگەوت
نووزەڵەی بردۆتەوە ناو باوەشی تەنک و نووتەک و ساردەوەبووی خۆی
باوێشک ئەدا بازاڕ
هەڵ دەلەرزێ شەقام
دەنا
دەمکێشایە ناو چوارچێوەی قاپێکەوە لە ڕێبەندان
قوژبنێک پێدەزانم بەڵام
ڕووناک، گەرم و دڵگرتر لە هەرچی ساڵۆن
لە گەروویەوە هەڵدەستێ هاڵاو
ناوی دەشێ شتێک بێ لە ئاوەڵدووانەی جێژوان
بۆ وشەیەک کە لەوێدا شکڵ دەگرێ ڕۆشن
و ڕێکەوەندێک کە دەگەڕێ لە ڕێکەوتێکی شاز
بۆ کۆپلەیەک
کە لە دەستی دێ باڵ بدا بە تریبوونێکی مات
شەوق بدا بە هۆڵێکی چاوەڕێ و
جووڵە
بخاتەوە ناو دڵی یانە بە یانەی شار
هەر ئەم ڕەشەمە
کۆپلە بە کۆپلە ناو دەستەکانتان ئەبینم کە پڕ دەبن لە مەشخەڵ
ڕێچکە بە ڕێچکە هەنگاوەکانتان ئەگەنەوە بە شەقام
برووسکە بنووسن بۆ پەڕەسێلکەکان کە:
دارتەلەکانی چاوەڕوانی قنج ئەوەستنەوە ناو کۆڵان
هەور؛ هەر کۆمەڵێک گەواڵەیە لە هاڵاو
کە دەگەڕێتەوە سەر ئەم کێڵگانە لە ئەندێشە
ئەمە خەیاڵ نییە
باران
هەر ئەگاتەوە بەم چەکرووزانە لە بەڕوو
بەم ڕیشانە لە دارگوێزو
بەم ڕەگانە لەخوێن
شار بزووتنی تێ ئەزێ و شەقام بە شەقام
دەربازی ئەبێ لە زستان
شار چاوی کردۆتەوە بۆ گزینگ و دڵی گرتۆتەوە بۆ تیشک
شار؛ تاقەتی خۆر ئەنێ بە سەریەوە وەک نانەشان
بان بە بانی ئەبێتە پەلکەزێڕینەو
ناودڵی ئەبێتەوە چراخان
ئەنووسم:
تەزوو ئاخرین ئایەتی بەهارە
کە قوژبن گێڕاویەتەوە بە هاڵاو!

(۲)
باران بۆ پێکه‌نینی خۆر
ڕاده‌کشێ
وه‌ک په‌لکه‌ حۆری
من به‌ بزه‌ی تۆوه‌ شێعرم
چونکه‌ تۆ جوانتر له‌ خۆری
شێعر و په‌لکه‌ حۆری جوانن
دیمه‌نی پێک گه‌یشتنی
خۆر و باران
تۆ و سۆرانن
شێعر و په‌لکه‌ حۆری
شه‌نگ و
باڵا به‌ باڵای جێژوانن!!.

(۳)
که‌ گه‌رمه‌ ژان
ئه‌بێته‌ ئه‌شکی قه‌تیس و
له‌ ژێر پێڵووت جی ده‌مێنێ
خۆزگه‌م هه‌ناسه‌ی فێنکه‌
له‌ سه‌ر گۆنات ده‌یڕفێنێ
که‌ ته‌وژمی ئازاریشت
ته‌می شه‌رمێ
به‌ سه‌ر برژانگت دا دێنێ
تکام ده‌بێته‌ چرپه‌یه‌ک
بێده‌نگێت لێ ده‌شێوێنێ
حه‌ز ده‌کا گیانت بدوێنێ!.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
هستی همه بی‌معنی فراسوی عشق
جان در طلب راه ِ مرا سوی عشق
در عشق نهان است معرفت نفس ما
پویای خودم وقت تکاپوی عشق
در حلقه کاوش چو به دریا رسم
خواهم سپری کرد بـه پاروی عشق
پیمودن صحرا و بیابان به سر
جالب‌تر از این در پی آهوی عشق؟
فرهاد زمان بودنم از آرزوست
تقدیم جهان نقشی ببازوی عشق
بشنو ز من ای مرد طلـبکار عشق
صوت حق و دلچسپ رواگوی عشق
"سوران" اگر از پای تو زد فراتر
ما فوق صدا رو توبه تا کوی عشق!

(۲)
قرارت بی کە بنوازیدم ای دوست
به‌بال خود بپروازیدم ای دوست
کجا این رسم دلداری و عشق‌ست
ز پا از غم بیاندازیدم ای دوست.

(۳)
سیە روزی مرا کرد جذب چشم دلربایی
کە از رنجاندن دل او ندارد هیچ ابایی
از او دل کندن و بازش ستانیدن محال است
ولی راحت‌تر از وصلش هزار بار است جدایی

(۳)
به جانت آتشی افتد که در جان من افکندی
به شوری مبتلا گردی به من دادی به لبخندی
چنان رختی ز خوشبختی ببندی همچو من جانا
که می‌بندند پریشانان هراسان سوی دلبندی

(۴)
ببالیدن به عشق تو چنان اندیشه می‌کردم
که تحقیرم چنین کردی که بی‌خود از تو برگردم
چه گویم با خود و بی‌خود چه بنویسم ز حال خویش
سزاوار بوده‌ام شاید که بی‌پروا کنی تردم
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.shereno.com/poet-2482.html
www.latefpour.blogfa.com/post/196
www.banehpedia.com/posts/authors-and-literary/soran-hosseini
و...
 

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۶

ڕۆژا ناسر

ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د

خاتوون "ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د"، شاعیر، نووسەر و وەرگێڕ کورد دانیشتەجێ لە وڵاتی سوید.
 

ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د

خاتوون "ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د"، شاعیر، نووسەر و وەرگێڕ کورد دانیشتەجێ لە وڵاتی سوید.
ڕۆزا لە ۱۸ چریائێکێ ۱۹۸۶ زایەنی لە کەرکوکی باشوری کوردستان لە دایک بوو.
خاتوون ڕۆژا، کارمەندی کتێبی دەنگی ستۆکهوڵمە، و بەرلەوی پەیامنێری دەنگی گەلی کوردستان بە فورمی لە سوید خی‌گر بوو.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

(۱)
[کەرکوکمان]
بێ ناز و ستەملێکراو، داغدارە جارێکی تر
ئەی کەرکوکم، سیمبولی جوانی پێکەوە ژیان،
هێمای خۆڕاگری و شۆڕش، نەبەزی و بەرخۆدان
ئەمڕۆ لاوەکانت بریندارکران لە پێناوت
بە گوللەی نەیار، ناحەزانت، شەهیدکراون لە پێناوت
باوەگوڕگوڕ ئەمشەو گوڕێکی بەتین تری دەبێ
گڕ و کڵپەی بە بڵێسە و پڕ ئاگر تر دەبێ
ئەمشەو هاوار دەکا گڕی کڵپەی باوەگوڕگوڕ
بۆ ناهێڵن بۆ واز ناهێنن لە
ئازاردانی من، لە چاوتێبڕینم
هاوار دەکا و دەڵێ من باوەگوڕگوڕم،
هێمای بەرخۆدانم
منم سیمبولی کەرکوکی کوردان،
لێم گەڕێن با ئازاد بسوتێم و گڕ بگرم
لێم گەڕێن بۆ دڕکم پیا دەکەن!
مەیهەژێنن ئێوەی زۆردار و نەیار
ئێوەی دەستی سورتان بە خوێنی کوردان،
ئێوەی دڕکی شوم بۆ مافی کوردستانم،
بۆ خەونی سەربەستی و ئاواتی سەربەخۆییم
بۆ چرۆی خەونی بە دی نەهاتووی
کورد و کوردستانم،
لێم گەڕێن
لێم گەڕێن
لێم گەڕێن
بیری ئاگاهاتنەوەی دڕکم لێ مەکەنەوە،
من باوەگوڕگوڕم، نایەم لە بن هەرگیز هەرگیز،
هەر سەرم بڵندە و گڕ و کڵپەم لە بن نایە
هەر دەسوتێم، دەسوتێم و دەسوتێم،
چوار وەرزی ساڵ هەمیشە دەسوتێم،
بۆ خوێنی ڕژاوی کوردی ستەملێکراوم
بۆ زەوتی خاکی بەش خوراوی کوردستانم،
ئەمشەو لە قەڵاکەی کەرکوکەوە،
لە وێنەی شەهیدە نەمرەکانییەوە،
کە لەوێدا هەڵواسراون،
کۆمیتەی ئاگر و هەڵگری ڕێبازانی
پەیمانی یەکگرتن و یەک ڕیزییان بۆ
بۆ هاونیشتیمان دووپات کردەوە،
ئەوانیش هاوەڵانن، هاوخەمن،
ڕۆحی نەمرییان بە سوێیە بۆ ژان و مەینەتی
ئەم بەشە خاکەی کوردستانمان
بۆ چاوتێبڕینی خاک و بردنی ئاسودەییمان،
قەڵغانی گوللەی ناحەزان نایبەزێنێت
ورەی پڕ شکۆی کوردبوونمان
لە بن نایەت هێزی خۆگری و نەسرەوتنمان
لە هەر کوچەی شارەکەت کەرکوکی من
بۆنی خۆڕاگرییە، بۆنی ئازایەتییە،
بۆنی شکۆ و مەردایەتی و
بۆنی شکۆی ژنانی چاونەترسی
چەک هەڵگر و گیان بەخت، 
پەت و سێدارەی ساڵانی مێژووی
پڕ سەروەری شەهیدانە بە خوێنی ڕژاوی لاوەکانت
ئەمڕۆ کەرکوکم بریندارە، پڕ ئازارە
پڕ تەم و مژ، چارەنووسی نادیارە
وەکو باڵای لاولاوێکی سەرەو ژوور کەوتوو
کە هەر دەڕوا و دیار نییە و ڕوون نییە
قەد و باڵای سەوز و جوان و نەخشراو
بە گوڵی سپی لاولاوی
هەروەکو دڵە سپییەکەت
لە پێناوی ئاشتی و تەبایی
کەرکوکی هەژێنراوم
ئەمڕۆ بریندارە،
لاوەکانت دڵ پڕ و نەبەز
گفت و پەیمانی سەرکەوتنیان
کرد بە دیاری بۆ پەشێویت،
بۆ ناسۆری دڵی هاونیشتمانیانی،
بۆ گەڕاندنەوەی خاکی بەشکراوی
کەرکوکی کوردستانمان
باوە گوڕگوڕم ئێژێ من هەر کوردستانیم
من هەر موڵکی خاکی بەشکراوی کوردستانم،
وەلێ
لێم ناگەڕێن
لێم ناگەرێن و لێم ناگەڕێن و ناگەڕێن
ناو و ناسنامەم بۆ مێژوو
بەشی خاکی هەرێمێکی بە ناوی
کوردستان بێت،
ئێژێ کەرکوکی من خۆڕاگر بە
نەبەز بە، هەر هێمای پێکەوە ژیان و جوانی بە
تا هەر لە ڕێگەی نەسرەوت،
بگات بە تۆ ئاسۆی سەرکەوتن،
بریندارە کەرکوکمان جارێکی تر
هەژێنراوە جارێکی تر،
لاوەکانی بە قەڵغانی گووللە پێکراوە
شیوەن و زاری دایکانی جەرگ سووتاو
هێنرایە عەرش جارێکی تر،
کەرکوکی من بنی دەریایەکە ڕێگاکەی تۆ
دەریایەکە، بنی دەریاااا
ئەو ڕێگایە، ئەو شێوە بن دەریایە
نەک دەریا
نەک دەریا
نەک دەریا
دەڵێم و دەڵێم بنی دەریا، بنی  دەریاااااا
وەها کەسێک لە ئێمە لێی دیار نییە
چەندە بێ سنورە بنی دەریایەک، بێ تەواوبوونە
ئێستا زانیوتە چەندە هیواکەت مەزن و بێ کۆتایە،
کۆڵنەدانێکە، هیوای گەڕانەوەی باوەش بۆ خاکێکە
بۆ خاکێکی دابڕاوی گەڕانەوە بۆ ئامێزی دایکێکە
چەندە بێ سنور و بێ تەواوبونێکە،
هەر بڕوانی لەو ئاسۆیە، لە بن نایە،
کۆتایی نایە، هاوشێوەی تۆیە...
گەیشتنت بە سەروەری و سەرکەوتنی مەزنت
لە بەشێکی ئەم دونیایە
لە بەشێکی ئەم دونیاااااا
بۆیە ماوە هێشتا چیرۆکی سەرکەوتنت
نەبەزیت بێ کۆتایە
ماوە و لە بن نایە و نایە و نایە، بێ کۆتایە...

(۲)
سایەت چرۆی پشکاوی منە
لە کازیوەی بەرەبەیانێکی پڕ هەتاوی
ئەیشەکێنێ مەلی خۆزگەی ئاواتم
بێ سنور لە خەونی بێشەی بەهاری

(۳)
نەخشی زەردەپەڕی هەر ئێوارەیەکی
دەمە و تاریکیت، ئەمما زۆر دڵگیر
بێتەوە یادت سەبای نەغمەی هاویاری
لە هێلانەی تاوی نەشئە و دڵێکی زویر

سایەت، چرۆی پشکاوی هۆنراوەی منە
لە کازیوەی بەرەبەیانێکی پڕ هەتاوی 
ئەیشەکێنێ مەلی خۆزگەی ئاواتم
بێ سنور لە خەونی بێشەی بەهاری

وەرە ئەی چێواری لانکەی موحیببەت
پێ بنێ بە هەورازی دڵت تا ئەبەد!
ببە بە ڕێبوارێکی نامۆی ئەو ڕێگایە،
ڕایژێنە کۆرپەی خۆزگەم کە بێ کۆتایە!..

(۴)
هەرچەند ئەڕوانم ناتدۆزمەوە
نە لەگەڵ هەڵهاتنی خۆری بەرەبەیانێک
نە لەگەڵ ئاوا بوونی تیشکی هەتاوێک...
لەکام ئێوارەی پاییزی لێم ون بوویت!
لە کام گەڵای کەوتووی پاییزی لێم هەڵوەریوی!
لە کام هەواری ڕێبواران
ڕەشماڵی دڵی شکاوت سەوزبونەتەوە
لە کام ڕێگەی دووڕیانی لە ناکاوت
قەدەرێکی هات و نەهات،
یەخەی خۆیان پێگرتووی!
بڵێ بڵێ
پێم بڵێ… بیدرکێنە
بیدرکێنە ڕازی دڵی درز تێکەوتووی
پێدەشتی سەوزبووی ئەوینێکی ناکام!
بیدرکێنە ڕازی داستانی ئەوینێکی خەمناک،
بیدرکێنە و بڵێ. بڵێ من لێرەم،
بڵێ من لێرەم…
بڵێ من لێرەم و هێشتا شوێن پێیەکانت،
لەسەر شاڕێگای دڵی من،
خۆیان کاڵ نەکردۆتەوە، کاڵ نەبوونەتەوە
ناڕۆن بە هیچ شتێک،
ئەو شوێن پێیانە، زرنگانەوەی ئەو سۆزی دەنگە،
ناڕۆن و ناڕۆن… هەر ماوون! هەر ماوون!
شوێن پێیەکانت لە شاڕێگەی دڵ،
سۆزی دەنگ و نیگاکان، دەستەکانت!
تاسەی دوبارە بینینەوە
تاسەی شادبوونەوەیەکی دیکە و ئامێزێکی گەرم…
بەیەک گەیشتنەوەی دوو وونبووی ڕێگەی قەدەرێک
گەشانەوەی دوو گلێنەی چاوەکان بە یەکتر،
کە جگە لە بێدەنگی و قسە نەوتراوەکان،
شتێکی دیکەیان نەبوو بۆ دیدار و چێژوان!
بۆ جێژوانی گەیشتنەوەی دوو ڕۆحی وونبوو
تەنها پڕ بوون لە قسە نەووتراوەکان،
لە نێو دوو گلێنەی پڕ تاسەی داستانێک…
کە قوفڵی کلیلی خۆشەوستی یان،
گرێ درابوو لە ئەوین، لە تاسەی دووری،
لە تامەزرۆیی و باوەشی پڕ سۆزیان بۆ یەکتر
لە یەک دەم لە یەک سات، چاوەکانیش پڕ بوون
لە بێدەنگی! لە بێدەنگی و لە بێدەنگی…
کە رۆح پاراو بوو لە ئەوینێک، ئەوینێکی ناکام،
گلێنەی چاوەکان یش هێندە تاسەی نیگایەکی
یەکتریان کردبوو،
هێندە تامەزرۆی بینینەوەیەکی یەکتریان کردبوو،
حەسرەتی باوەش و ئامێزێکی یەکتریان کردبوو،
چیدی نەمابوو و نامێنێ لە گۆ کەوتنی زار و ووتنێک
شتێک نامێنێ لە گەورەییی، بوون و
تاسەی بینینەوە، شادبوونەوەی دیسان یار بۆ دلبەر!…

(۵)
نەخشی زەردەپەڕی هەر ئێوارەیەکی،
لای دەمە و تاریکیت...! ئەمما زۆر دڵگیر!
بێتەوە یادت سەبای نەغمەی هاویاری
لە هێلانەی تاوی نەشئە و دڵێکی زویر
سایەت چرۆی پشکاوی هۆنراوەی منە
لە کازیوەی بەرەبەیانێکی پڕ هەتاوی
ئەیشەکێنێ مەلی خۆزگەی ئاواتم
بێ سنووور لە خەونی بێشەی بەهاریم
وەرە ئەی بەهاری لانکەی موحییبەت
پێیەک بنێ بە هەورازی دڵت تا ئەبەد
ببە بە ڕێبوارێکی نامۆی ئەو ڕێگایە
ڕایژێنە کۆرپەی خۆزگەم کە بێ کۆتایە...!

(۶)
دەستێکم لە ناو قژم،
دەستەکەی دیکەم قاوەیەکی دوبارە و
جگەرەیەکی هێشتا دانەگیرساو!
بەرامبەرم پەنجەرەیەکی پڕ لە شانۆ!
شانۆی ڕۆژانەی ئەودیوی ژیان
دوبارە و هەموو ڕۆژێک وەکو خۆیەتی
لە جێگەی خۆیانن هەموو شتەکان
تەنها ڕیزە درەختەکانی ئەوبەری شەقامەکە نەبێت
کە لێیان ئەڕوانم
ئەبینم کە نوێ ئەبنەوە، سەوز ئەبنەوە
هەڵ ئەوەرێن گەڵا و پەلک و پۆ و گوڵەکانی!
بەڵام دیسان
بەڵێنی جوان بونەوەیان و سەر لەنوێ
گەش بوونەوەیان بە یەکتر داوە
ئەوان ئاوهان بۆ هەمیشە!
ئێمەش دەبوو ئاوها بین! نا هەرگیز!
مرۆڤ! مرۆڤ!!! کام مرۆڤ!!!
کام جوان بوونەوە، کامم نوێبوونەوە
کام بەڵێنی دوبارە سەوزبونەوە!
هێشتا وەکو خۆیەتی هەموو شت،
گومانم هەیە کە باشتر نەبێت
چی ئەبوو لە جوانی گەڵا و گوڵی درەختێک
نەش و نمای هیوای دوبارە دڵێکی بەخشندە
خۆی لە تەوقی پێدەشتێکی نوێتر و
ئاسمانێکی ساماڵی نوێ گزنگی خۆی
بهاویشتایە تا ئەوپەڕی گەیشتن
بە بۆنی ڕاستەقینەی مرۆڤ،
بۆنێکی ڕاستەقینەی ژیان و
بە دروستکردنەوەی قاوەیەکی دوبارە و
جگەرەیەکی دوبارە هێشتا دانەگیرساو
کە ببینم چەقبەستوو نییە هێشتا
ئەوەی کە من لێم ڕوانیبوو
ئەوەی کە من بینیم هەموو شت
وەکو خۆیەتی هێشتا
ئەوەی کە من ببینم نوێ ئەبنەوە و
جوان و جوان و جوانتر ئەبنەوە دوبارە
لەوپەڕی تیشکی ڕوانینیێکی
باوەڕپێنەکراوم!
کە ببینم ئەوە نەبوو کە پێم وابێت تەنها
لق و پۆپ و گەڵای وەریوی درەختێک
دوبارە باوەشی هیوا و سەوزبونەوە،
لەگەڵیشی دا ئاسمانێک پڕ لە باوەشی خۆر
خۆی بکاتەوە بە دیاری
بۆ سیحری وزەی دەستپێکێکی نوێ و
دوبارە بۆ باوەشی جوانبوونەوە!...

(۷)
قاوەیەکی دوبارە و
جگەرەیەکی هێشتا دانەگیرساو!
بەرامبەرم پەنجەرەیەکی پڕ لە شانۆ!
شانۆی ڕۆژانەی ئەودیوی ژیان
دوبارە و هەموو ڕۆژێک وەکو خۆیەتی
لە جێگەی خۆیانن هەموو شتەکان
تەنها ڕیزە درەختەکانی ئەوبەری شەقامەکە نەبێت
کە لێیان ئەڕوانم...

(۸)
دوو کەرتبوون لە ئامێزی
دڵێکی شەختەی تەزیو
لە بیابانێکی ووشک، هەتا
بەرەوێڵکەی قەدی سەوزایی
دوو کەرتبوون لە شکانی سنوور
هەتا گەیشتن بە خەونێکی نامۆ،
و گەیشتن بە ڕووی ئەودیوی
"فانتازیا"
دووکەرتبوون دڵەکان،
ئەو دڵانەی بۆ یەکتر ئەژیان!
ئەو دڵانەی کە ڕۆژانێک،
سەهمی خەیاڵەکانی یەکتریان
بۆ یەک بەش کردبوو!
دووکەرتبوون لە جێگای
نوستنەکانیان،
ئەو شوێنەی کە سەری یەکتریان
تێ دا بەش کردبوو،
کە ڕۆحی یەکتریان تێدا
ئاوێزان کردبوو
کە ئەوپەڕی سنووریان
تێدا بەزاندبوو!
دووکەرتبوون مرۆڤەکان،
ئەوانەی کە یەک ڕەنگ و یەک دڵ
بوون!
ئەوانەی تەنها بۆ کەسێک ئەژیان
ئەوانەی تەنها یەک جار ڕۆیشتن
و چیتر گەڕانەوەیان نەبوو،
لە پاش هەر شکان و
زویر بوونێک یان،
دووکەرتبوون؛ ئەوانەی کە
مرۆڤ بوونیان لە بیرکرد و...
بوون بە دوو مرۆڤ لە یەک جەستە!
چەشنی دووڕوویەک، دووڕەنگێک!
دووکەرتبوون لە هەموو شت!
هەتا خێزانەکان!
دایک و باوک!
منداڵەکان!
هەموویان!
لە دوای هەر گرفتێک یان!
دووکەرتبوون لە
سروشت! وەکو مانگ
سروشت یش دووکەرتبووە،
ووتم، وەکو مانگ!
وەکو دووکەرتبوونی سروشتی
مرۆڤ!
ئااااە، دووکەرتبوون ێک، کە
هەر دەبێ رووبدات!
 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۶

روزا ناصر

روزا ناصر کاک‌احمد

خانم "روزا ناصر کاک احمد" (به کُردی: ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د)، شاعر، نویسنده و مترجم کُرد است.

 

روزا ناصر کاک‌احمد

خانم "روزا ناصر کاک احمد" (به کُردی: ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د)، شاعر، نویسنده و مترجم کُرد است.
ایشان زاده‌ی ۱۸ اکتبر ۱۹۸۶ میلادی در کرکوک است.
وی ساکن کشور سوئد است و کارمند کتابخانه‌ی عمومی استکهلم است. 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
یک چهره و یک قیافه!
اما،
روح او لطیف‌تر بود 
مهربانی او زیادتر بود
شبیه مادر بود، مادر!
شبیه یار بود، یار!
او شبیه هیچ‌کس دیگری نبود،
یار من...


(۲)
زیباتر از هر زیبایی، تو 
که در هیچ فکر و خیالی نمی‌گنجی
آرام‌تر از امواج دریایی،
تو، غم‌هایم را می‌زدایی!
مهربان‌تر از قلب مادری!
تو، آیینه‌ی خداوند بزرگی!
عزیزتر از وطنی،
سینه‌ی تو گهواره‌ی آرامش‌بخش من است!
پاک‌تر از رنگ سپیدی،
همچون فرشته‌های خدایی!
زیباتر از رنگ و شکلی،
تو رنگین‌کمان بعد از بارانی!

 

نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۵ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۵۶

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴
 

کتاب "ویلف ترسوی بزرگ ۴" (به فضا می‌رود) [Wilf the Mighty Worrier and the Alien Invasion] از مجموعه کتاب‌های "ویلف ترسوی بزرگ"، نوشته‌ی خانم "جورجیا پریچت" است.
 

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴
 

کتاب "ویلف ترسوی بزرگ ۴" (به فضا می‌رود) [Wilf the Mighty Worrier and the Alien Invasion] از مجموعه کتاب‌های "ویلف ترسوی بزرگ"، نوشته‌ی خانم "جورجیا پریچت" است.
خانم "جورجیا پریچت"، نویسنده‌ی انگلیسی، زاده‌ی سال ۱۹۶۸ میلادی، در لندن، است.
وی علاوه بر نویسندگی، تهیه کننده‌ی تلویزیون نیز هست، و آثارش شامل جانشینی، Veep، Smack the Pony، Miranda و The Thick of It است و برنده‌ی پنج جایزه‌ی امی، پنج جایزه‌س انجمن نویسندگان، یک گلدن گلوب و یک بفتا شده است.
این کتاب را انتشارات کتاب پارک با ترجمه‌ی خانم "لیدا هادی" چاپ و منتشر کرده است.
خانم هادی، زاده‌ی دومین روز از دومین ماه سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در شهر ارومیه است. ایشان با وجود تحصیل در رشته‌ی مهندسی شیمی، در سن بیست‌ و دو سالگی به صرف علاقه به ادبیات فارسی و زبان انگلیسی در انتشارات «کلک آزادگان» به عنوان ویراستار مشغول به کار شد و بعد از مدتی به روزنامه‌ی ایران پیوست.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴، داستانی خواندنی و جذاب از ویلف ترسوی بزرگ، دات خواهر کوچک‌ترش و آلن شرورترین آدم دنیا است.
ویلف و دات تا به حال چند بار دنیا را از دست آلن نجات داده‌اند، اما آلن دست بردار نیست و این بار نقشه‌اش از بین بردن کره مریخ و فرمانروایی بر همه‌ی کهکشان‌ها است، نقشه‌ای که ویلف و دات با کمک آدم فضایی‌ها نقش بر آب می‌کند.
آلن می‌خواست فرمانروای همه‌ی کهکشان‌های فضایی باشد. حتا می‌خواست سیاره ی مریخ را از بین ببرد اما خبر نداشت، که ویلف توی فضا هم نمی‌گذارد، کارش را انجام دهد.
بنا بر عقیده‌ی خواننده‌گان، این کتاب، محتوای خوبی دارد، ولی یک ایراد مهم آن این است که، به دلیل نداشتن تصاویر رنگی برای کودکان جذابیت کمتری دارد.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


 

https://t.me/mikhanehkolop3

زانا کوردستانی
۲۴ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۸

بەختیار ڕاستی

ماموستا "بەختیار  ڕاستی"، شاعیر و نووسەری کورد، له یەکام رۆژی مانگی ئەیلولی ۱۹۵۸ زایەنی لە باشووری گوردستان لە دایک بوو.

 

 

 

بەختیار  ڕاستی

ماموستا "بەختیار  ڕاستی"، شاعیر و نووسەری کورد، له یەکام رۆژی مانگی ئەیلولی ۱۹۵۸ زایەنی لە باشووری گوردستان لە دایک بوو.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
لە ناو دڵما شادرەختێک
هێندەی بڵندی کێوێک
هەڵکشاوەو باڵای کردووە
ڕەگ و ڕیشاڵی 
بەناو ماسولکەکانما شۆڕ بۆتەوە
سەراپا ناخمی قۆرخکردووە
نە نۆبەهارە
ئاوا وەرزم شین بێتەوە
نەکازیوەی بەیانە 
گەڵاکانی 
نمەی شەوی لەسەر کۆ بووبێتەوە
ئیتر هەرگیز
کام ڕەشەبای بێ ئەمەکە
ناتووانێت بتشکێنێتەوە
باڵا بکە ئەی شا درەخت
هەر چوار وەرز دەستیان گرتووە
بۆ هەڵپەڕکێ و سەمای ژیان
دەست لە ملانی سرووشت نیگا
لە ڕامانی هیوا لە خۆر
قەدو باڵا سڵاو دەکات
کاروانی کوفت و ماندوو
لە لێوار کانیاوی ڕوونت
وا بۆ دەمێک پشوو دەدات...

 

(۲)
هێشتا ماوێتی مەنجەڵ بکوڵێت
شەڕی دانولەکانە
هۆ منداڵانی سادە دڵ
دوور لە کابووسی
خنکانی ژێر گڵ
ڕوئیاکانتان
لە گۆڕ نەنێن
خولیا وێڵ و سەرگەردانە
ئێرە مەملەکەتی مۆتەکە
ڕیشە ڕەنگاو ڕەنگەکانە
گەنج پیرەو 
پیر گەنجە
دەزانن بۆ؟
چوون ڕەنجەڕۆیین
هەتا دەمرین
نەوەک جارێک
لە ئەلف تا با
هەر ڕەنجە ڕۆێن
هەر ڕەنجەڕۆین...

 

(۳)
گوڵستان بۆتە خەزەڵ
پەڕە هەڵوەریوەکان
پەشموردە پەشموردە
لای شەبەنگ سکاڵا دەکەن
خەزان
ڕەشەبایەکی بێ ئەمەکە
گوڵێک نییە 
لەخەمی بولبول
بەشەونمی سەر پەڕەکانی
فڕمێسکی ئەفسووس هەڵنەڕێژێت 
بۆ لە دەستدانی چریکەی بولبولەکانی
هەناسەی قوڵی ئالبووم
بە دیار هەنسکی فۆتۆکانی تەمەنەوە
دڵۆپ دڵۆپ
ئەشکی وشە دەسکەنە دەکات
تا ڕشتە ملوانکەی
شینی ئاشقانی 
ئەو پێیانەی
بەکێوی سەختی محاڵدا
هەڵدەزنان
بکات بە ئاهی گەرمی 
مخابنی ئەو ڕۆژانەی
وەک ڕەنجە دزراوەکان
بەهەدەر چوون...

 

(۴)
ڕەنگە ژیان وای دانابێت
تەمەن درەختێک
چارەنووس وەرزی خەزان بێت
گەڵا گەڵا خەزەڵی
پێش مەرگ وەکو باران بێت
ئاخر ڕۆژگار ئەنگووستەچاوانە
بەهار وادەی گریانە
ئەسرین خامەی شیعرێکە
شیوەنی بۆ نەمرانە
نەفرەتی بۆ نامەردانە

 

(۵)
چەند ڕۆژێکە
گیانم بووە بەڕەشەبا
ئەدەم لەدەروازەی
کۆشکی هەر پادشایەک
هەر پاسەوانە
مەچەکم دەگرێت
لەسەر پادشا
ئاگر لە خوێنی بەر دەبێت
بەڵام ئەم گیانە ڕەشەباییەم
کپ نابێت
هەتا بە قەڵای ئەغیاردا
هەڵنەزنێت
ئاخر ئێوە قەبیلەی توون!!
تاکەی ئەلف و با فێر نابن؟؟
ئێوە ئەی خەون و ڕوئیاو خەیاڵەکان
ئەی قەومی عەوداڵ و مەفتوون
ئێوەش ئەی چاوپشکووتەی
ناو شۆڕشی 
فلووت و فڕمیسک و گشت ژانەکان
ئەگەر ژان بۆ لەدایک بوونی
مانگێک نەبێت بۆ تریفە
یا بۆ تیشکە زێڕینەکانی
شەبەنگ نەبێت بۆ ڕوناکی
ئێوە چین
جگە لە یەخەچڵکنێکی مەسافەو
تەوزیعاتی شەوانی 
چریکە بولبولی مشک و
کەروێشکە خەوی ماندوێتی
شەرم لەخۆتان ناکەن
ئەم میلەتە سزا دەدەن؟
لەبیرتان چوو
هەموو دایکێکی ئەو گوندانە
دەستیان بەسەرتاندا دەهێنا
هەموو کیژێک
تەنها لەبەر ناوی پیرۆزی پێشمەرگە
گۆرەوییەکانیان بۆ دەشتن
لەبیرتان چوو لە بەفر باریندا
ڕێگاکانتان ون دەکرد
بە ڕێژنەی گولەی تفەنگ
گوندو ئاواییەکانتان
ئاگادار دەکرد
خۆ گەر ئەوان نەبوونایە
لەناو ڕەنووە بەفرو ڕەهێڵەی
ناو دۆڵ و چیاکاندا
هەر قەل و داڵ دەیخواردن
چەند بێوەفاو بێ ئەمەک بوون
گیواراکانی نیشتمان
چەندە پەست و چاو چنۆک بوون
سەرکاروانەکانی ڕێگامان
ئێستا ئێوەی شکستخواردوو
ئێمەی گڕی گڕکان لەدڵ
چۆن هەڵناچین
وەکو لافاوی ئاگرین
تا بۆ ئەوەی
چیتر بەدەست گەمەکانی
ئێوەوە نەمرین...

 

(۶)
ئەمڕۆ مێژوو
بەناو مێژوودا گوزەریکرد
دوو برین
ژان گرتنی
لە هەردوو ژان    
ئۆقرەییەک لە دایک نەبوو
ئارامییەک
بە خولیاو ڕوئیا بدات
تا هیوا پێ بگرێت
ئیدی ئازار وەک خۆی
مایەوە بۆ چاوەنۆڕی
پەشمووردە بوونی
زڕ گوڵەکانی
سەر مێزی ئأهەنگی
کابووس و دڕکە ژەهراوییەکان... 

 

(۷)
سڵاو بە چێژی ڕاستی
شارەکان پڕ بوون لە جۆکەر!!
ئەقڵ زاتە خەسێنراوەکەی 
چاوەڕووانی
لە خەونێکی قورس      
لە هاژو هوژ ڕاچەنی
لەبات ئەوەی کوچەیەک
ببێت بە دڵنەوا 
شەقامێک تۆرا 
لەناو دڵی شەوەزەنگدا
لە بات ئەوەی
مەرد لە خەو هەستێ
نامەرد بێدارە
بۆ خەساندن!

 

(۸)
گشت خولیاو خۆزگەی تاک بە تاکی کورد
ئێستا لە دەریای ئەشک و هەنسکان  
گشت ڕووئیاکانیان بۆ بوون بەکابووس
لە دڵا ترس و تۆقاندن ڕسکان
مەنگەنەی دەستی غەدر چۆڕاندی
ئامانجەکانمان لە دڵ ڕا پسکان
جاران دەمانگووت سەنگەرو خەبات
ئیتر  نامۆ بوون پردو ڕێ و باسکان
جاران لە زوڵمەت ئاسۆ دەبینرا
ئێستا گورگ بۆتە پادشای ئاسکان

 

(۹)
چەندی گەڕام لە جیهان
نەمدی هەر وەکو تۆ جوان
بۆ لانەی خۆشەویستی
ساباتی ئەوین و ژوان
ئیتر چۆن جێت بهێڵم
ڕوو لە دەرو هەندەران
لە دووری بناڵێنم
بۆ زێدی خۆم نیشتمان
خوین و ڕیشاڵی دڵم
جوانترین جوانی جیهان
ئیتر بێ تۆ چۆن دەژیم
گیانم تیانەبێت بۆ ژیان
وەکو مردووی ژێر گڵم
لە نامۆیی دڵ بە ژان
لە جوانیدا بێ وێنەیت
پڕ هەوارو گوڵستان
بەهەشتی سەر ڕووی زەمین 
خاکی جوانم کوردستان...

 

(۱۰)
دڵم دورگەیەکە
لەناو زەریای دڵی تۆدا
لە مێژە چاوەڕێم
کەشتی باری خۆشەویستیت
بە لامدا گوزەر بکات
لە لێواری ئەم دڵە خۆر نشینەدا 
لەنگەر بگریت
لەوێوە
دا ببەزیتە ناخمەوە
لە ژێر ساباتی ڕۆحمدا
لە ڕامانم ڕابمێنیت
منیش بەم پەنجانەم
خوانی شیعرێکت
بۆ ئامادە بکەم
لەپەڕو پۆی چەپکێک گوڵی 
وشەی گوڵستانی هزر
لە چێژی پەیڤێکی پیت مەست
تێرت بکەم...

 

(۱۱)
نیشتمانی من
بەندی چنگی ئاژدیهایە
خەڵکەکەی وەکو
خەزەڵی بەر ڕەشەبایە
ژیانی مرۆڤ
لولخواردووی ناو گەردەلولە
دەروون کزو تەنگ
پڕلەخەم مات و مەلولە
بۆچی هەتا کەی
دۆخی ژینمان هەر ئاوابێت
نان و ئاومان
لەدەستی خۆماندا نەبێت
کۆت و یەخسیری
دەستەڵاتێکی لا سەنگین
هەمووان دەستخەڕۆی
چەند مرۆقێکی دەبەنگین
ئەقڵ هەتیووی 
ساویلکەیی و بیرلاوازین
چوون فریو خواردووی
نەزانینمان و سادەیین
وا دەیلوێنین
بۆیان هەل و مەوداو دەرفەت
هەڵەی خۆمانە
کەوتووینە بەر تانەو نەفرەت
هەتا ئاوابین
لە ژین  بەش مەینەتیمانە
تەمەن هەڵوەریو
بەشمان کۆیلە ژینمان ژانە
نیشتمانی من
گەل مێگەلی بێ شوانە
بۆ  بێ خاوەنین؟
بێدەنگین هەڵەی خۆمانە

 

(۱۲)
هەرلەیەکەم نەرمە نیگات
لەعیشوەو نازی باڵات
لەرزانی کوڵم و گۆنات
حەزو خولیاو خۆزگەمت
لەدڵ هەڵکەند
وەک گوڵێک
چۆن لەشەبەنگ
ئاوها پێش خۆت
وەک گوڵەبەڕۆژەی بەر خۆر
لێت ڕامام و چەمامەوە
لەجامی بادەی خەیاڵدا
سەرنجمت ڕفاند
بۆ وەنەوزی زوومی جوانیت
لەهۆش خۆم چووم
بورامەوە
لەو ساتەوە سەرنجم
لەسەر ڕووخسارت زوومبووە
چاوانت چاوانمی ڕفاندووە
چاوەکانم
لەناو ژوان و ئەوینی
ئەو هەستە شەیدایەدا
ون بووە
دڵێکی شێت و کۆستکەوتووت
لەجەستەی ساردو سڕمدا
جێهێشتووە
سەوداسەرێکی دێوانە
وا نابیناو سەرهەڵگرتوو
لەسەر ڕەونەقی لێوت
وەک هەنگێک نیشتمەوە
بە ڕاموسانێک تواندتمەوە
تۆ چیت غەزەب
وا لێوم 
گوڵاوی شەونمی سەر پەڕی
ئەو ماچە سیحراویەتە
نەمدی لە ماچی لێوت هەنگوینتر؟
نەمدی لە هەڵهێنانی
چاوانی باز بەچێژتر ؟
تۆ چیت پەریان
وا وەیلان و سەرگردانتم
وەک هەنگ هۆگری
هەڵمژینی شیلەی گوڵانتم
چ مەستییەکە
دەستەمۆی لێو مژینتم
تۆ چیت شەیداترین شەیدا
ئاوها ڕوحمت بزواندووە
وەک کەف و کوڵی ڤۆڵکان
وەنەوسی چاوەکانمت
بەڕوئیا بزڕکاندووە
با بێم و دیسان بەماچێک 
شیلەی لێوت هەڵبمژم
وەک هەنگوین
لەناو شانەی دڵمدا
هەڵیڕێژم
بێم بەم دەست و پەنجانەم
لەناو دڵی تاریک و تاردا
چ خەمی پەستاوەی ناخە
وەک سوتماکی برینی قوڵ
وەک گوڵەشێرەی قەڵشی بەرد
لەناو دڵتا بیانێژم
گەزۆی ئەشقت
لەسەر پەڕی درەختی دڵ
هەڵنیشتووە؟
بێ لەخەزەڵ چرۆی کەسکت 
بەدرەختی ئەشقمەوە
نەهێشتووە
لەو کاتەوە خورپەکانم 
وشە وشە وروژاون
داباریونەتە ناو پەنجەکانم
شیعرێکم لێ داڕشتووە
تۆ چیت کچێ
وات لێ کردووم
هەرگیز بیرم نەچیتەوە
وات لێکردووم
دڵم بوەستێت
بەترپەی دڵت بژێتەوە؟
چاوانم لەسەر چێژی
زوومی ئەو ماچە 
ڕاماندووە
تا هەرگیز بەمردنیش
لەبیرم نەچیتەوە
لەو چرکەساتەی دڵم
ژێی ئاوازەکانی
بە ماڵئاوایی ماچێکت
بەسەر تابووتی تریفە نشینی
شەوی خەممدا نیشتەوە
شانم نایە ژێر تابووت 
بەخەیاڵیش
ئەو لێوە ئاڵ و جوانەتم 
دەمژییەوە
چیت لێکردم
هەرچی پەنجەو چاوو لێومە
وابە پرتاو لێ بردم؟
تۆ دەزانی
مەستی بادەی لێو گێلاسیت
پشکووتەی سیمای جەمالت
ئاوێتەی واق ڕامانم کردم؟
تۆ نازانی
ئەو ڕامانە سیحرییەت
ئاوێزانی ڕۆحی شەیداییم کردووە
چونکە موگناتیسی نیگات
وەک گڕی چرای غوربەت
بە حوزنێک
ئەقڵ و هۆشی لێم بردووە
بەڵام ماوم
هەرماوم وخۆ نەمردوم
چاوێک هەڵهێنە
بۆڕامانی کۆست کەوتووم
پڕم بکە
لەچێژو خولیای گۆرانی
لەبادەو نەشەی خوانی
لەوەرزینی چرۆکانی
لەو ئەشقە بزوێنەرەی
هاویشتمییە  چێژی ژوانی
ئەو چاوانەی منیان خستە 
سارای ونبوونەوە
شکستەباڵ
بەسەر خۆزگەی نگوونەوە
دە دەرکەوە
بۆ جارێک تێرم بکە
وەک تێری ئەو ڕاموسانەی
دڵمی لە جەستە دەرهانی
وەک چۆن لە یەکەم نیگاتدا 
سۆمای چاوت لەچاومی دا
دڵمی ڕاکێشاو ڕفاندی...

 

(۱۳)
لە تونێلی ئەنگوستەچاوانی دڵی مندا
ترووسکاییەک ئەگەر مابێت    
ئەوە چرای ئەشقی تۆیە 
ڕوناکییەکەشی هەر تۆیت  
لە جیهانی دڵی تۆشدا
ئەوەی لە ڕوناکی دڵتا
نامۆ و ون و هەڵوەدایە
ئەوە منم  
چوون زۆرێک
چاویان بەو ئەشقە هەڵناتە.

 

(۱۴)
ئەو ساتەی 
وەک فریشتەی گیانکێشان
دڵمت برد
لەڕەگ وڕیشە دەرتکێشا
وامزانی
لەناو لانەی دڵی خۆتدا دەیچێنیت
وەک نەمامێک
چاوانت دەکەیت بە شەبەنگ
بەفڕمێسکی کانی ئەشق
تینوێتی لێوی دەشکێنیت
کەچی دڵکوێری بێوەفا
لەکونجێکی تەنهاییدا
فڕێتدا...

 

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۴ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۰

بختیار راستی

بختیار راستی

آقای "بختیار راستی" (به کُردی: بەختیار  ڕاستی) شاعر و نویسنده‌ی کُرد زبان، زاده‌ی یک سپتامبر ۱۹۵۸ میلادی در باشور کردستان است.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

(۱)
در بطن بطن قلب من 
درخششی اگر باقی مانده 
آن،
چراغ عشق توست!
روشنایی‌اش هم تنها تویی...
در جهان قلب تو نیز 
آنچه از روشنایی قلبت 
بیگانه و گم و فراری‌ست،
منم، من!
زیرا دیرگاهی‌ست 
که دیگر نگاهی به عشق من نداری...

 

(۲)
آنگاه که چنان فرشته‌ی مرگ
با عشقت،
قلبم را از سینه بیرون کشیدی و با خود بردی 
گمان می‌کردم که
در آشیانه‌ی قلب خودت 
جایش خواهی داد!
یا چون نهالی نورس
با چشمه‌ی چشمانت آبش خواهی داد و 
تشنگی‌اش را فرو نشانده و سیرابش خواهی کرد
...
چه می‌دانستم تو معشوقه‌ی بی‌وفای بی‌دل و قلبی!
و قلب بیچاره‌ام را
به کنج تنهایی، پرت خواهی کرد.


نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

 

 

زانا کوردستانی
۲۳ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۹

جوانه کریمات

خانم "جوانه کریمات" (به کُردی: جوانه‌ که‌ریمات) شاعر کُرد زبان، زاده‌ی ۱۷ سپتامبر ۱۹۶۶ میلادی، در شهر کرکوک است.

 

 

جوانه کریمات

خانم "جوانه کریمات" (به کُردی: جوانه‌ که‌ریمات) شاعر کُرد زبان، زاده‌ی ۱۷ سپتامبر ۱۹۶۶ میلادی، در شهر کرکوک است.
گرایش او، بیشتر به شعر و ادبیات کودک است.
او تاکنون دو مجموعه شعر برای کودکان چاپ و منتشر کرده و دو مجموعه‌ی دیگر نیز آماده‌ی چاپ دارد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

خاتوونی شاعیری بواری منداڵان "جوانه‌ که‌ریمات"، دایکبووی شاری که‌رکووکه‌ له رۆژی ۱۷ ئەیلولی ۱۹۶۶ زایەنیە.
ساڵانێکه‌ به‌عیشقه‌وه‌ ژوانی له‌گه‌ڵ شیعردا به‌ستووه‌، به‌تایبه‌تیش له‌گه‌ڵ شیعری منداڵان.
خوێندنی وانه‌ی کوردی له‌قۆناغی سه‌ره‌تایی به‌شێوه‌ی شیعر له‌لایه‌ن مامۆستاکه‌یه‌وه‌، وایلێکردووه‌ هۆگری شیعر بێت.
تائێستا دوو نامیلکه‌ی شیعری تایبه‌ت به‌ منداڵان بڵاوکردۆته‌وه‌، دوونامیله‌که‌ی تریشی ئاماده‌یه‌ بۆ چاپ.
ئه‌م خاتوونه‌ شیعر نووسین بۆ منداڵان به‌ فاکته‌رێکی گرنگ ده‌زانێت تاوه‌کو زمانیان پاراو بێت.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

(۱)
بۆیە گریام
بە ئەشکی  زەرد و سوری چاوەکانم
نوقمی شەپۆڵەکانی دەریام
مۆمی تەمەنت هەڵدەکەم
بۆ ڕۆشتی و چۆڵت لێ کردم
ماڵی گەرمم باوانەکەم
بێ سام
بێ تام
سارد و سڕ بوو ژیان لەلام
ڕۆژ و شەوە  یەکسانە لام
بۆشە خەیاڵ  لە سۆز و خۆشەویستیم
ئێستا وەک کەسێکی هیچ نەزانم
کێ فێری ئەلف و بێی تازەم بکات
کێ لە وشە بێنازەکانم تێبگات
چەند جار هاتم بە ترپەی دڵ
دام لەدەرگات
تۆ لە کوێی؟
تاوێک بێیت و
زەنگی سەرفرازیم بۆ لێبدەیت
بۆ نەتزانی چەند لە دڵما خۆشەویستی
ئاواتی ئێمە وا نەبوو
تەنها تەنها
قەدەر ویستی
 

(۲)
هەر پەنایەک
سروەی ئەوینی
تۆی لێ بێ
من لەوێم

هەناسەکەم
گوڵە نێرگزی
بەهارانم خۆش دەوێ
بۆنی سۆزی
تۆیان پێوەیە
لیسکەی خۆری
بەیانیان
لەگەرمی چاوەکانی
تۆ دەچێ
بۆیە زەرد زەرد
دەبێت
تاشەو. دادێ
هێدی هێدی
لادەچێ
روحم کڕ
دەوری باڵاتە
دڵ تەنگ دەبم
شەوگار بەسەرمەوە
لاناچێ

کەدووریت لێم
ساتم ساڵە
چرکە بەپەنجە دەژمێرم
پەیتا پەیتا
لەگەڵ بادا
ماچە شێواوەکانی لێوم
بەسەماوە بۆت دەنێرم
رێژەی باران
تەرم ناکات
ئەوینی تۆ
چەتری ئەبەدی
منە
زۆر دەترسم
لە دۆنێک تر
نەم ناسیتەوە
نەتناسمەوە
رێگای داهاتووم
لە رابردووم
تاریک تر بێت
 

(۳)
[خۆزگە]
خۆزگە جارێک
حەزی وێڵت
دەشکا بەسەر
حەزی دڵا
ڕێگای ماڵم
بۆت ڕێک دەخست
بست بە بست
دەستە دەستە
بەسەر فەرشی
نەرمی گوڵا
خۆت جوانترین
قەدەرم بووی
لە باخچەی
ئەوینی دڵا
بۆ نازانی
ئاڵودەی تۆم!
چاوەڕێتم
دەمەو بەیان
لەگەڵ جریوەی
بولبولا
 

(۴)
زۆر گەڕاوم لە نێوو فەرهەنگی ناوەکان
ناوێک لە ناوت بچێ
خۆشەویستی جەرگی دایە
نەکەی ڕۆڵە بیرچێ
دەبم بە چاودێری چاوەکانت لەپەنایەک لەسوچێ
سەودای دیدەی سیاتم
وەختە ڕوحم بۆت دەردەچێ
گوڵە تاقانەکەی دایە نازدارەکەم فرمێسکەکەم کچێ
 

(۵)
[دما دیدارەن]
ئێشەو مێوان بی وەلی چە خەیاڵ
جەستە زەرد و سویر باڵش دا وە باڵ
دووری باڵاکەش بێنە واس واسەم
ئایر گڕش گرت چە کۆی هەناسەم
دڵ گیر بی چە پۆی گێژاوەی خەمدا
تاویاوە چە سۆز دێوانەی شەمدا
دەم دا دووبارە مەیلش چە دڵدا
گیر وارد لێو نە لێو قۆڵ چە نام باڵدا
چەوساوە لوان دەس چە دەس وەردان
سەمای سەپایم خاس پەی یار سازدان
سەرم چە ئاغۆش گەرمی یار پاڵدان
هەواڵەم کەرد خەم پەی کێو هەردان
ئارۆ شادبیەن روح چەنی ڕوحش
بزرنگێو وەخێر جفت هەردۆ گۆشش
ئێشەو  مێوانەن دۆست  هەتا سەحەر
لاش نەدا نە ڕویم  تۆسقاڵێ نەزەر
بۆی ڕەیحانەی تەڕ مێخەک تۆی سینە
بن باڵ پڕ کەردەن چا بۆی شیرینە
لەپ چەنام لەپ هەست بێخەم و ئێش
قنجە باڵاکەم بێن وە مێمان وێش
خەجاڵەت بیم یار ماە کەرد ماڵئاوا
ئەندام شل و مل داش وە دەم ئاوا
جۆشش دا ئایر وە نەم  نەیاوا
ناڵەم وە قاپی هەفتاوان یاوا
گەر ئیستە بەندە گوناهش کەردەن
هاوارش وەلای فەرد یۆش بەردەن
جەستە زەعیفەن مایل و  زەردەن
گەردنش لارەن ئاوات وە مەردەن
هە ڕێگریم کەرد واتم وەهارەن
ڕوحم وە بێ تو ئازیز بێزارەن
مارزیم  و مەلی کەی ئینە کارەن
کەی وەعدەی  لوان کەی فەسڵ بارەن
بەندە پاش کۆچت وێڵ و ئاوارەن
ئاخر زەمانەن  سەفەر دڵ یارەن
داد و هاوارمەن دما دیدارەن
 

(۶)
ئەم شەو نانوم
تا ڕۆژ هەڵدێ لەگەڵ تۆدا
وردە  ناسکە هەستەکانت
لە تابلۆیەک دەنەخشێنم
وەکو
کۆترێکی پەرواز شکاو
سەدەیەکە بۆت دەخوێنم
چی بکەم گەر تۆ شازادەیەکی
قەمەری
منیش جگەر شیرینێکی
شیرینم
هێڵی سورە بیرچوونەوەت
ئەی نازدارەکەی ئەوینم
لەنێو بەرد و خاشاکی خاک
چینەت دەکەم دەتڕفێنم
لە پێڵوی چاوەکانمدا
دەتخەوێنم
لە چۆڵایەکانی گەردون
ژیانێکی نوێ دەست پێ دەکەین
هەناسەکەم
 

(۷)
موازۆ هەردەم
جیهانت واڵاو
دیدگە گەشتەر
دڵە کەت بێ خەم
خاسترین تابڵۆ
پێشکەش بەکەری
هەمیشە جەنۆ
نیزانی شادی
پەی کۆرو یارای
سەودا سەر بەری
 

(۸)
[واچە وەنەم]
واچە ئازیز چێشت گەرەک
تا گێڵوو  پەیت یانەو گەرەک
پەیاشی کەریوو
پەی دیەکەت
بنیش وەنەرمی لەپەکەت
سێوەر باڵا قنجەکەت
ئاتوو واچە
وەختەن بەرشۆ مەشێەم جەڕەک
تاکە وردەی لەتێ چە جەرگ
پنەم واچە
هەناسەکەم وردە ناسکە
کناچەکەم
یووت مەزانی
وەشم مسیەی

گەر مەواچی
مەشی
چەئۆغرتەن
مەدیش وەنەت
ناسک و تەنک
مەی ولات
تەوەن وارۆ
وەروە وارۆ
تاوە تەزرە
مل برارۆ
یوم مەیاونی
وا دیەکانت
مەویە ڕێوارۆ
نەواک
شێنێ
نەتۆی سینەش
زێوردەیە
خەم
و ردارۆ
 

(۹)
لامۆ نەکرد  
لەبازاڕی حەقیقەت دا
چاوم گێڕا
زۆرم بینی
لەگوڵی دەست کرد
لامۆنەکرد
موچرکەیەک زۆر گەرم و گور
بەنێو لەشما هاموشۆی کرد
لامۆ نەکەرد.
دەستم لەسەر دڵم دانا و
واهەستم دەکرد
ترپەکانی بەرە و لای تۆی دەبردم
لامۆ نەکرد.
ڕوحم بەدوای دووکەڵی جگەرەکەتەوە بوو
ئاواتی حەسانەوەی
نێو باوەشی سۆزتی دەکرد
لامۆنەکرد...
هەڵتم بژارد، لەنێوو هەزاران  لاوی کورد
هیوای تاڵە قژێکی منیان دەخوازت
لامۆ نەکرد...
ئەو سەردەمەی عاشقی تۆ بووم
تاسەیەک بەر دڵم نەکەوت
تۆ جوانتر بووی لە سروشتی و 
لەدەست کرد
دەستەکانم لە ئاغۆشی باڵای تۆدا ئارامیان گرت
لامۆنەکرد
ئەی ڕۆشنایی دیەکانم
هەر لەیەکەم خلسکاندن
هاوارم کرد
کەچی
بە داخەوە!
لاتۆ نەکرد!
 

(۱۰)
بووی بە بۆمبێک
خۆت هاوێشتە نێو قوڵایی پر ئارامی ڕوحمەوە
ئازارم چەشت
گریام گریا
ئەو ئازارەت هەژاندمی
بێ ئەوەی هیچ ئاوڕێکم لێ بەیتەوە
لەسەر سنگت توامەوە
بۆنی هەستی حەوانەم ئەکرد
هەر چیم هەبوو لە شیعرێکدا
هۆنیمەوە
وەک بۆینباغ لە گەردنی ئەوینتم کرد
سواڵی نیگایەکتم دەکرد
بۆچی هەستت بەمن نەکرد
دیسان پایز
نغرۆی خەمی خۆیم دەکا
بێ ڕەحمانە
دانە دانە خۆشییەکانم
لە پاشولی دنیای فانی
هۆشە دەکات
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۱ مرداد ۰۴ ، ۱۱:۳۹

رسول همذاتوف

رسول همذاتوف (آواری: ХӀамзатил Расул؛ ۸ سپتامبر ۱۹۲۳ – ۳ نوامبر ۲۰۰۳) شاعر اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود.

 

رسول همذاتوف

رسول همذاتوف (آواری: ХӀамзатил Расул؛ ۸ سپتامبر ۱۹۲۳ – ۳ نوامبر ۲۰۰۳) شاعر اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

(۱)
[کره‌ی زمین]
زمین، در نظر بعضی‌ها،
هندوانه‌ای کوچک است
که آن را قاچ قاچ کرده و
و به دندانش می‌کشند...
برای بعضی دیگر توپ بازی است و
به دست می‌گیرند یا که به آغوش می‌کشند
و به همدیگر پاسش می‌دهند.
اما در پیشگاه من،
زمین،
نه هندوانه است و نه توپ بازی!
بلکه، رخسار زرد خودم است که
خونابه‌هایی که از سر و رویش می‌چکد
پاک می‌کنم و
اشک‌هایی که از چشمانش جاری‌ست، خشک.

 

(۲)
[برای دخترک پریشانم]
چرا گریه می‌کنی، دخترک نازم!
چرا؟!
تو که پدر و مادرت را داری،
ولی من خبری از پدرم ندارم و مادرم را نیز از دست داده‌ام!
من که یتیمم، باید یک‌ریز زار بزنم،
تو از چه گریانی؟!
تو که دوستان زیادی داری و
همگی‌شان تو را دوست می‌دارند.
ولی دوستان من، به من خیانت کردند و
مرا به ورطه‌ی شکست و نابودی فرستادند.
و سال‌های سال،
دشمنانم مرا در محبس فکندند.
از این روست، که همیشه گریانم!
تو چرا گریه می‌کنی، دخترکم؟
تویی که در حیاتت، شاهد هیچ جنگ خونینی نبودی و
زخم کهنه‌ی اسارت را، تجربه نکردی.
ولی من،
بیست میلیون رفیق خودم را،
از میان جوانان دلبند وطنم، از دست داده‌ام
و دو برادرم نیز،
از جبهه‌های جنگ باز نگشته‌اند.
از این روست که دائمن محزون و نالانم.
...
دخترک گریانم به سخن آمد و گفت:
پدر جان!
تو اکنون در کناره‌های سلامتی و عافیت ایستاده‌ای
گرچه تمام آنچه را که گفتی، دیده‌ای و تجربه کرده‌ای
و تاکنون زنده مانده‌ای و
آن وقایع را به شعر تبدیل می‌کنی
لیک من اکنون گرفتار زجر و ترس دیدن این اتفاقات در آینده‌ام
می‌ترسم یکایک این بلاها نیز بر سر من نازل شود،
از این روست که گریان و پریشانم.
 

(۳)
[جهان سوم]
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم
و خویش را در محضر پدر و مادرم می‌بینم
احوال‌پرسی‌هایمان تمامی نخواهد داشت.
آنها می‌پرسند: براستی زندگیتان بر روی زمین چگونه است؟!
و من سکوت می‌کنم!
چگونه می‌توانم اخبار واقعی جهان را برای آن دو عزیزم بازگو کنم؟!
و با خود می‌گویم: ای کاش تازه از مادر زاده می‌شدم.
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم
و آنجا چشمم به دو برادرم
که در جنگ شهید شده‌اند، می‌افتد
و آنها مرا می‌پرسند:
- راستی اوضاع و احوال وطن و شهر و دیارمان چگونه است؟!
برای نخستین بار دوست دارم که به آنها دروغ بگویم!
چگونه می‌توانم به آنها بگویم،
گرچه شما در راه وطن شهید شده‌اید
ولی دیگر وطن، وطن نیست!
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم
و با دوستان و رفیقانم روبرو می‌شوم
و از آنها می‌پرسم،
آیا هنوز مرا به خاطر دارند؟!
و آنها هم مرا در زیر هزاران پرسش مختلف، دفن می‌کنند!
و می‌پرسند:
- براستی این‌جا بهتر است یا روی زمین؟!
و من جرأتش را ندارم که به چشمانشان نگاهی بیاندازم.
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد می‌شوم
دوست دارم که به جهان سومی بروم!
جهانی دیگر،
که همه سرگرم کار خود‌ اند و
نه خدا و
نه مسیح و
نه هیچ‌کسی دیگر،
با پرسش‌هایشان سبب آزار من نمی‌شوند...
 

(۴)
[سرزمین عشق]
سرزمین عشقم را جا گذاشتم
نماد افتخارمان را نیز رها کردم و
به جای چکش و داس
دل به دستان تو بستم!
و بر روی پرچم سرخش نیز،
گل‌های گندم مزرعه را جمع کردم.
سرود ملی‌اش را نیز از خاطر بردم!
نه روسیه در آن سرود از هر چیزی ارزشمندتر است
نه داغستان!
بلکه آنچه از هرچیزی ارزشمندتر است،
عشق است، عشق!
و پرچم وطنم را پایین کشیدم،
پرچمی که رنگ سرخش نشان شهادت بود و
رنگ سپیدش نماد صلح و دوستی!
لیکن من تکه‌ای از رنگین‌کمان را 
تبدیل به پرچم سرزمین عشق کردم!
و بر رویش هم نوشتم:
اتحاد عاشقان دنیا.
 

گردآوری و نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۱ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۴۰

منوچهر آتشی

زنده‌یاد "منوچهر آتشی"، شاعر، روزنامه‌نگار و مترجم معاصر ایرانی، زاده‌ی ۲ مهر ۱۳۱۰ خورشیدی، در دهرود شهرستان دشتستان استان بوشهر بود.

 

منوچهر آتشی 


زنده یاد "منوچهر آتشی"، شاعر، روزنامه‌نگار و مترجم معاصر ایرانی، زاده‌ی ۲ مهر ۱۳۱۰ خورشیدی، در دهرود شهرستان دشتستان استان بوشهر بود.
وی که دانش‌آموخته‌ی ادبیات انگلیسی بود، یکی از افراد حلقه‌ی ادبی موج ناب بود.
خانواده‌ی او از کُردهای زنگنه‌ی کرمانشاه بودند، که در حدود ۴ نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. 
نام جد وی «آتش‌خان زنگنه» بود و به همین دلیل نام‌ خانوادگی وی «آتشی» انتخاب شد. پدرش، فردی باسواد بود و به‌دلیل علاقه‌‌ی "سرگرد اسفندیاری"، که در جنوب به "رضاخان کوچک" مشهور بود به وی، او را به بوشهر انتقال داد و کارمند اداره‌ی ثبت‌احوال بوشهر شد.
منوچهر آتشی یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۴، بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینای تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهره‌های ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ کتاب‌شناسی:
- آهنگ دیگر - ۱۳۳۸
- آواز خاک - ۱۳۴۶
- دیدار در فلق - ۱۳۴۸
- بر انتهای آغاز - ۱۳۵۰
- گزینه‌ی اشعار - ۱۳۶۵
- وصف گل سوری - ۱۳۷۰
- گندم و گیلاس - ۱۳۷۱
- زیباتر از شکل قدیم جهان - ۱۳۷۶
- چه تلخ است این سیب - ۱۳۷۸
- خلیج و خزر - ۱۳۸۰
- باران برگ زوق: دفتر غزل‌ها - ۱۳۸۰
- اتفاق آخر - ۱۳۸۰
- حادثه در بامداد - ۱۳۸۰
- ریشه‌های شب - ۱۳۸۴
- غزل غزل‌های سورنا - ۱۳۸۴
- فونتامارا (اینیاتسیو سیلونه - ترجمه) - ۱۳۴۷


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
حس می‌کنم
نیش ستاره را
در چشمم
طعم ستاره را
در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را
در جانم.


(۲)
نامت
گل‌‌واژه‌ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت‌های گرم شب‌بوهای دشتستان
نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است
نامت تمام شب‌هایم
و گستره‌ی خمیده‌ی رویاهایم را
پر می‌کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض
مد می‌شود
نامت در چشمانم
چون لاله سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو، سبز می‌ایستد
نامت مژگانم را در می‌گیرد
نامت در جانم
گُر می‌گیرد.


(۳)
همه جا می‌بینمت
به درخت و پرده و آینه
نمی‌دانم اما
تو مرا دنبال می‌کنی
یا من ترا
ای چشم شیرین زیبا
به گل‌ها می‌بینیم و می‌بینمت
به گل‌ها نشسته‌ای و می‌بینیم
بر آب می‌نگرم و می‌بینمت
در آب می‌لرزی و می‌بینیم
تو مرا جست و جو می‌کنی
یا من ترا ای چشم شیرین دلربا
همه رویاهایم را نیلوفری کرده‌ای
و همه خیال‌هایم را به بوی شراب آغشته‌ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می‌کنم
نمی‌بینمت دیگر
با آن که می‌دانم
تو می‌بینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفته‌ای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بی‌پروا.


(۴)
با تو بودن خوب‌ست
و کلام تو
مثل بوی گل، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی، وسوسه‌انگیز است
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی، خواب‌انگیز است
گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفس‌های بلند آتش
می‌برد چشم خیالم را
تا بیابان‌های دورترین خاطره‌ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندم‌ها
اهتزازی دارند
که در آن گل‌ها با اخترها رازی دارند
نوشخند تو
می‌برد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاک‌ترین آهوها
می‌برد آرزوی دستم را
تا نهان مانده‌ترین گوشه اندام تو
این پهنه‌ی پاک زیبا
مثل دریایی تو
اندوه‌انگیز و غرور آهنگ
مثل دریای بزرگ بوشهر
که پر از زورق آزاد پریشانگرد است
مثل زورق پر از مرد است
مثل ساحل که پر از آوازست
مثل دشتستان
که بزرگ و بازست
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل‌انگیزترین گل‌ها را
روی روبالشی عاشق خود می‌دوزد
با تو بودن خوب‌ست
تو چراغی، من شب
که به نور تو، کتاب تن تو
و کتاب دل خود را، که خطوط تن توست
خوش خوشک می‌خواند
تو درختی، من آب
من کنار تو، آواز بهاران را
می‌خندم و می‌خوانم
می‌گریم و می‌خوانم
با تو بودن خوب‌ست
تو قشنگی
مثل تو، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می‌گویی
مثل هر وقت که بر می‌گردی
از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه، در چشمان منتظرم می‌رویی.


(۵)
وقتی نسیم نیمه‌ شب
از باغ سیب بر می‌گردد
راز از کنار زلف تو آغاز می‌‌شود...


(۶)
مثل شبی دراز
با هر چه روزگار به من داد
با هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبی دراز
در شط پاک زمزمه خویش می‌روم
با من ستاره‌ها
نجواگران زمزمه‌ای عاشقانه‌اند
و مثل ماهیان طلایی شهاب‌ها
در برکه‌های ساکت چشمم
سرگرم پرفشانی تا هر کرانه‌اند
همراه با تپیدن قلبم پرنده‌ها
از بوته‌های شب زده پرواز می‌کنند
گل اسب‌های وحشی گندمزار
از مرگ عارفانه یک هدهد غریب
با آه دردناکی لب باز می‌کنند
با هر چه روزگار به من داد هیچ و هیچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با کولبار یک شب بی‌یاد و خاطره
با کولبار یک شب پر سنگ اختران
تنها میان جاده نمناک می‌روم
مثل شبی دراز
مثل شبی که گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوی میش‌ها
تا سنگلاخ مشرق بی‌باک می‌روم.


(۷)
شانه‌‌ای که
در گیسوان تو پارو می‌کشد
قایقی را به ظلمات می‌برد.


(۸)
سنگم
سنگِ سنگ
بی‌کم و کاست
و چنان در آغوش فشرده‌ام خود را
که رهایی را
گریزی جز شکافتن نیست.


(۹)
نام تو
یک حبّه نُقل شیرین
یا
کپسولى از سیانور
زیر زبانم است
نام تو… 


(۱۰)
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی‌تو
آغاز می‌شود
آفتاب سرگشته و پرسان
تا مرا کنار کدام سنگ
تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد
به نخستین دره سرگشتی‌هام
در اندیشه توام
که زنبقی به جگر می‌پروری
و نسترنی به گریبان
که انگشت اشاره‌ات
به تهدید بازیگوشانه
منقار می‌زند به هوا
و فضا را
سیراب می‌کند از شبنم و گیاه
سپیده که سر بزند خواهی دید
که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد
گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم
آخرین ستارگان کهکشان شیری را
تا خوابگاه آفتابیشان
بدرقه می‌کردند
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی‌مرا
آغاز خواهی کرد
مثل گل سرخ تنهایی
آه خواهی کشید
به پروانه‌ها خواهی اندیشید
و به شاخه سدری
که سایه نینداخته بر آستانه‌ات.


(۱۱)
و یورش بردی به خلوتِ پرهیزم
به شور و کرشمه و آواز؟
برخیز تا بسرایمت
بخرام تا بخوانمت
پیش آی تا ببوسمت
پیش آی تا ببوسمت...


(۱۲)
نامت 
در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می‌ایستد
نامت مژگانم را در می‌گیرد
نامت در جانم گر می‌گیرد...


(۱۳)
خانه زیبا نیست
و تو با خواب می‌آمیزی
تا از این‌همه بگریزی.


(۱۴)
کسی تلفن زده است اینجا
و زنگ
آنقدر
لرزانده است هوا را
که شانه‌های سکوت از نفرت لرزیده است.


(۱۵)
آوازها چگونه به دنیا می‌آیند
آوازهای تلخ
آوازهای زخمیِ غمناک
آوازها چگونه غم‌انگیز می‌شوند؟


(۱۶)
اول قرار بود بروند
‏قرار بود بیایند و بکشند و بردارند و بروند
‏اما ماندند
‏و شکل کُشتن را تندیس میدان کردند
‏تا زندگی را در اختیار شیوه‌ی مُردن
‏بر ما شیرین کنند
‏تا مرگ
‏زیباترین کلامِ خانگی ما باشد
‏تا مرگ
‏رمز جاودانگی ما باشد
‏و ما
‏شکل نوشتن‌اش را
‏تمرین کنیم.


(۱۷)
نه رفته‌ای
‏نه پیامِ آمدنی، داده‌ای
‏خانه در تصرف بوی توست
‏تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست.


(۱۸)
نامت
گل‌واژه‌ای به سپیدای ماهتاب
و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت‌های گرم شب‌بوهای دشتستان
نامت گلِ هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب‌هایم
و گستره‌ی خمیده‌یِ رویاهایم را
پُر می‌کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می‌شود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن، سپید
و مثل سرو سبز می‌ایستد
نامت مژگانم را در می‌گیرد
نامت در جانم
گرمی گیرد.


(۱۹)
چگونه دوست بدارم
سپیدار را
که دار می‌پرورد در آغوش برگ و زمزمه
شکفتگی و سرسبزی است ارمغان بهار
و خیال گل و صدای پرنده
برابر
نومیدی
جنجال می‌کنند
گل سرخ اما
چشم بیدار را
به عربده می‌خواند
به شور کدام
بلبله داری ای زبان بریده
به جنگل صنوبر و باغ نسرین؟
گل نسرین
اگر گونه خراشیده دخترم نیست
تمامی سپیداران جنگلی
تابوت های ایستاده برادرانم هستند
گونه خراشیده دخترم
به اشک و بوسه شفا می‌یابد
زلف برادرانم اما
از ماسه کویر نخواهد رویید باز.


(۲۰)
فرصتی ای مرگ
تا برای آخرین بار
بربطم را بردارم
و در این کوچه‌های مرده
بنوازم و بخوانم به شور
دوشم آهنگی
به رویا
بر عاطفه نازل شده است
که به ضرب گام‌هایش
مرده را زنده تواند کرد
و دل‌های نومید را
در کاسه طنبوری
به زیر پنجره‌ها خواهد کشاند
از جگری یگانه با نهاد جهان
آوازی بر آید
که کور را بینا کند
تا ببیند ذات دهشت را
در جامه‌ها
و جان‌ها
که شنیده بود به رویای کورانه
و ندیده بود تا امروز
تا ببیند خود را
میان زخم‌ها و اهانت و ترحم
که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
فرصتی ای مرگ
تا بربط دارم
و آخرین نوبت را
به کوچه‌ها بزنم
کورها را بینا
و بینایان را
دیوانه کنم.


 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
t.me/mohammadshirinzadeh
t.me/sherebarankhordee
و...

 

زانا کوردستانی
۱۰ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۷

عباس کیارستمی

زنده‌یاد "عباس کیارستمی"، کارگردان، فیلمنامه‌نویس، تدوین‌گر، عکاس، تهیه‌کننده، گرافیست و کارگردان هنری بین‌المللی، همچنین شاعر و نقاش ایرانی، زاده‌ی یک تیر ما ۱۳۱۹ خورشیدی، در تهران بود.

 

عباس کیارستمی

زنده‌یاد "عباس کیارستمی"، کارگردان، فیلمنامه‌نویس، تدوین‌گر، عکاس، تهیه‌کننده، گرافیست و کارگردان هنری بین‌المللی، همچنین شاعر و نقاش ایرانی، زاده‌ی یک تیر ما ۱۳۱۹ خورشیدی، در تهران بود.
او یکی از سینماگران تاثیرگذار و معروف در دنیا بود، که از دهه‌ی ۵۰ کار در سینما را آغاز کرد و بیش از ۴۰ فیلم کوتاه، بلند و مستند ساخت.
مجموعه شعرهای کوتاه او «همراه با باد» (مجموعه شعر دو زبانه فارسی و انگلیسی)، «باد و برگ» و «گرگی در کمین» هستند. از کتاب‌های دیگر کیارستمی می‌توان به «حافظ به روایت کیارستمی» و «سعدی از دست خویشتن فریاد»، «جزئی از غزلیات شمس»، «ده» اشاره کرد.
وی از سرطان دستگاه گوارش رنج می‌برد، چهار عمل جراحی را پشت سر گذاشت و پس از گذراندن دوره‌ی نقاهت در تهران، برای ادامه درمان با آمبولانس هوایی راهی فرانسه شد، اما ۱۴ تیر ۱۳۹۵، به علت لخته شدنِ خون، سکته مغزی کرد و در پاریس درگذشت. 
بر اساس وصیت‌نامه کیارستمی پیکرش در گورستان توک مزرعه لواسان انجام شد و کیارستمی که دوستدار طبیعت بود در گورستانی پر از درخت آرام گرفت.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
تن بر خاک
پای در گل
دل بر آتش
سر بر باد.

(۲)
از ارتفاع می‌ترسم
افتاده‌ام از بلندی،
از آتش می‌ترسم
سوخته‌ام به کرات،
از جدایی می‌ترسم
رنجیده‌ام چه بسیار،
از مرگ نمی‌هراسم
نمرده‌ام هرگز
حتی یک بار.

(۳)
رنگ سبز
به زردی گرایید،
هوا
به سردی،
من
به مرگ اندیشیدم.

(۴)
چه باک از باد
ریشه در خاک دارم.

(۵)
فراسوی نیک و بد
آسمانی است
آبی.

(۶)
همیشه با کسی
قرار ملاقات دارم که نمی‌آید...
نام او در خاطرم نیست...

(۷)
چه راه دشواری است
گذر از شب، از روز
گذر از خیر، از شر
از نیک و بد
گذر از سکوت
از هیاهو
از نفرت
از خشم
از عشق
از عشق

(۸)
فراوانند
بی‌خوابانی چون من
هر یک در کنج خلوت خویش

(۹)
باب طبع من نیست
انتظار کشیدن
امّا برای باران‌های بهاری
ناگزیرم...

(۱۰)
چشمه‌هایی
در دل کوه‌های دوردست
کسی آب نمی‌نوشد
حتی پرنده‌ای

(۱۱)
در غیاب تو
گفتگو دارم
با تو،
در حضورت
گفتگو با خویش.

(۱۲)
صبح سپید است
شام سیاه،
اندوهی خاکستری
در میان

(۱۳)
شب طولانی
روز طولانی
عمر کوتاه...

(۱۴)
در برهوت تنهایی‌ام
‏روییده است
‏هزاران تک درخت

(۱۵)
تنهایی
نتیجه‌ی توافقهای بی‌قید و شرط
با خودم

(۱۶)
گفت
از دست من کاری بر نمی‌آید
کاش گفته بود
از دلم!

(۱۷)
بالاخره
من ماندم‌ و من
من از من رنجیده است
هیچ‌کس نیست
برای پا در میانی...

(۱۸)
چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی

(۱۹)
امروز را در خانه می‌مانم
و در به روی کس نمی‌گشایم
اما بی‌در و پیکر است
خانه ذهنم
می‌آیند و می‌روند
دوستان ناموافق
آشنایان ناسازگار …

(۲۰)
لبخند می‌زنم... بی‌دلیل
عشق می‌وَرزم... بی‌تناسب
زندگی می‌کنم... بی‌خیال
مدتی است...!

(۲۱)
به قصد پرواز
تجربه کردم
سقوط را…

(۲۲)
همیشه ناتمام می‌ماند
حرف‌های من
با خودم…

(۲۳)
امروز را در خانه می‌مانم
و در به روی کس نمی‌گشایم
اما بی‌در و پیکر است خانه ذهنم!
می‌آیند و می‌روند
دوستان ناموافق
آشنایان ناسازگار …

(۲۴)
یک روی پنجره
به سمت من است،
روی دیگر
به سمت عابری که می‌گذرد

(۲۵)
از مبدا تا مقصد
صدها کیلومتر
و صدها تن
که با هیچ‌کدام، کاری ندارم

(۲۶)
شامگاهان
ماهی کوچک
جا مانده از تور ماهیگیران
بر ساحل

(۲۷)
بسیاری عاشق
بسیاری معشوق
عاشق و معشوق
انگشت شماری

(۲۸)
تابش اولین مهتاب پاییزی
بر روی پنجره
شیشه‌ها را لرزاند

(۲۹)
گل‌های آفتابگردان
سرافکنده نجوا می‌کنند
در پنجمین روز ابری

(۳۰)
باغم را فروختم
امروز
آیا درختان مى‌دانند؟

(۳۱)
بالاخره
من ماندم و من،
من از من رنجیده است،
هیچ کس نیست
برای پادر میانی

(۳۲)
شب به موقع رسید
سپیده به موقع زد
خروس به موقع خواند
من بی‌موقع
خوابیدم

(۳۳)
چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی

(۳۴)
فراسوی نیک و بد
آسمان آبی است
آبی

(۳۵)
بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه
با من
به زبان اشاره
سخن بگو

(۳۶)
آتشى برپاست در جنگل
درختان سپیدار
به تماشا ایستاده‌اند

(۳۷)
سیب از درخت
فرو افتاد و من
به جاذبه‌ تو اندیشیدم

(۳۸)
چه کسی می داند
درد غنچه را
به هنگام شکفتن؟

(۳۹)
دو قزل آلا
خفته در کنار هم
در بستر سفید بشقاب

(۴۰)
سرزمین تخیلاتم
نامحصور
بی‌محصول

(۴۱)
هزاران کودک عریان
در برف
کابوس شب زمستانی

(۴۲)
از بودن با تو
در رنجم
از بودن با خود
در هراس
کجاست بی‌خودی؟

(۴۳)
به قصد پرواز
تجربه کردم
سقوط را…

(۴۴)
کینه‌هایم را فراموش کرده‌ام
عشق‌هایم را
دشمنانم را بخشوده‌ام
دوست تازه‌اى برنمى‌گزینم

(۴۵)
باد با خود خواهد برد
شکوفه های گیلاس را
تا سپیدی ابرها

(۴۶)
تکه ابرى سیاه
سرانجام
قرص ماه را
در آغوش گرفت

(۴۷)
از ستم روزگار
پناه بر شعر
از جور یار
پناه بر شعر
از ظلم آشکار
پناه بر شعر

(۴۸)
در انتهای
رمضانیم
سفر در پیش
سفره خالی

(۴۹)
اکنون کجاست؟
چه می کند؟
کسی که فراموشش کرده‌ام

(۵۰)
از شکاف در
هم سوز می‌آید
هم نور ماه

(۵۱)
دوستانم
می‌رنجانندم مدام!
از دشمنان،
چیزی در خاطرم نیست

(۵۲)
نه خواندن می‌دانست
نه نوشتن
اما چیزی می‌گفت
که نه خوانده بودم
و نه کس نوشته بود

(۵۳)
دودی سپید
بر آسمانی آبی
از کلبه ای
گلین

(۵۴)
گل‌های صحرایی را
نه کس بویید
نه کس چید
نه کس فروخت
نه کس خرید

(۵۵)
برای بعضی
قله، جای فتح است!
برای قله، جای برف

(۵۶)
به زادگاهم که بازگشتم
خانه ی پدری ام
گم بود
و صدای مادرم

(۵۷)
بر کفه‌ی ترازویی
نشسته‌ام
بی‌وزن،
چه هیاهویی است
در اطراف!

(۵۸)
در اولین باد پائیزی
برگ کوچکی به اطاقم آمد
که نمی‌شناختم.

(۵۹)
گل های آفتابگردان
سرافکنده نجوا می‌کنند
در پنجمین روز ابری

(۶۰)
از قرار آزادم
آزادِ آزاد
تا کی در قید این آزادی
خواهم ماند؟

(۶۱)
از تلخی روز
هیچ نشاطی نیست
در رویاهای شبانه‌ام

(۶۲)
خورشید
پرچید
بساط شبنم را
لحظه‌ای پس از طلوع

(۶۳)
هر شب می‌میرم
و از نو متولد می‌شوم
هنگام طلوع

(۶۴)
پرچم آزادی‌ست
پیراهن من
بر بند رخت
سبک و رها
از اسارت تن

(۶۵)
هزاران کودک عریان
در برف
کابوس شب زمستانی

 

 گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/sherebarankhordee
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@mohammad.shirinzadeh
@Mohammadshirinzadeh
www.setare.com/fa/news/12803
www.roozaneh.net/fun/sms
https://echolalia.ir/category/sher/iranian-poets/abbas-kiarostami/
https://m-bibak.blogfa.com/tag/
و...
 

زانا کوردستانی