انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۳۹ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۲۷ تیر ۰۴ ، ۱۲:۰۲

شهرام شهیدی

آقای "شهرام شهیدی"، شاعر، نویسنده و طنزپرداز ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٥٣ خورشیدی، در تهران است.

 

شهرام شهیدی
 

آقای "شهرام شهیدی"، شاعر، نویسنده و طنزپرداز ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٥٣ خورشیدی، در تهران است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[پُک به مشروطه!]
لب به سیگار داده و لم به صندلی
ضرب‌گرفته با انگشت‌هاش... روی میز
تق تق... تتتق تق
تقی خورده به طوقیِ «باغ شاه»...
«براهیم‌» شد
عزم‎اش که بارید بر «‌طنم»‌،
وزنم پایین آمد از استخوان لگن
مفاعیل شدم 
زیر‌سیگاری برنزه‌ای در ایستگاه بین دندان‌قروچه‎هاش 
ترکه‎ی فرّاش را خواب می‌دیدم
زبانم سرخ... سرم اسماعیل
دور می‌شدند رؤیاهام
چهارنعل می‌دویدم در کودکی‌هایم 
«شمیران» بزرگ بود
من... یله با یال‌های سیاهم در باد 
«چالدران»اش بود «طنم»‌! 
می‌تاخت.
اسب درشکه‎ای شدم دور میدان دربند
پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ
پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ
مهمیز می‎زد... می‎دویدم در بندم‌!
روبه‌رویم تپه‌ای که گمان می‎برد دماوند است
پشت من می‎گذاشت، زین
وارونه می‌زد، نعل
مادیانی در اتاق دیگر شیهه می‎کشید
سم می‎کوبیدم به دیوار 
سیگارش را می‌تکاند روی یالم که لـَـخت...
می‎شمرد جای خالی دندان‌ها را
ده... بیست... سی... و دو سال 
من بـُراق‌شده در چشم‌هاش 
بفهمد کاش
پشت به زین قصه که شوم
من خواهد شد
و او را ورق خواهم زد... هفت‌بار 
در اسطبل «باغ ملی»!.

(۲)
[خاورمیانه]
دکمه‌های پیراهنت یکی در میان
باز... بسته
و باز می‌شود چشمانم به مدیترانه‌ی گرم تو
دمشق روی دو پونز قهوه‌ای کوچکت نشسته است
باد که می‌آید
تلاطم پیراهن سپیدت
به آشوب می‌کشاند خیابان‌هایش را
در بعدازظهری دم‌کرده
دکمه‌هایی را شمرده‌ام
که عریانی ظهر تابستانت را
می‌پوشاند از قاهره‌ی چشم‌هام
بیروت می‌شوی
وقتی از خواب می‌پری به صدای کلاغ‌هایی که
قار قار
و خبر... دار می‌زنند در بغداد مردی را
در روزنامه می‌خوانم:
دیوارهای باب‌العزیزیه از سایه‌ی سگ‌ها می‌ترسند هنوز!
ابرهای بوسعید
به سرزمین من می‌رسند فردا.
آخرین دکمه‌ی پیراهنت
در تهران باز خواهد شد.

(۳)
[تمارین (جنگ، نوزاد پسر، گریه پشت سر بابا)]
غیر گریه
پشت کله‌ی بابا
حرف بی‌خود نگویید
- کله همان سر نیست
گردتر است و
مست و تراشیده...
تمام مردهای بی‌کله جای بی‌سری
کله نادارند
مثلاً حسین بی‌سر
قبل بی‌سر شدن بی‌کله بود-
بابا
بچه‌بابا بود
دوست داشت وقت نوزادی
دستتان را بگیرد
دوست داشت به همسایه‌ها بگوید
«من و مادرش خواب نداریم
از دست این بچه»
دوست داشت همسایه‌ها بیان
بگوین این پسربچه
- اشاره کنند به فکل‌هایت -
بگوین این بچه
زیر دامن دختر ما را
شیشه‌ی خانه‌ی ما را
و آنجای گربه‌ی ما را...
فکر می‌کرد آن وقت
لبخند هوشمندانه‌ای خواهد زد
پس‌کله‌ات خواهد زد
لبخند خواهد زد
و بعد پول شیشه را...

خلاصه کنم بابات
توی جنگ
گلوله خورد
از پس کله
- شاید گلوله نبود
ترکش بود
شاید اصلأ کله نبود
سرش بود
وقتی که توی جنگ مرده‌ای
کسی
این چیزها را
چک نمی‌‌کند -
خلاصه کنم بابات
توی جنگ
گلوله خورد
از پس کله
بزرگ نشد
و خاطرات تو
بدون اتفاق افتادن
هنوز
توی کوچه گریان‌اند.
 

(۴)
تا که ه‍یچ اتفاقی نیفتاد
چند نفر از دشمن
در جنگ تن به تن
و چند تا از ما
روی مین‌ها
و چند بار ما
توی خندق‌ها
و چند تا هواپیما 
بر فراز آنجا 
و چند شهید
توی پرچم‌ها
تا جنگ تمام شد
تا جنگ بعدی ما
چند روز مانده بود؟

(۵) 
چقدر عراق کشور دوری است
ولی آسمانش چه خوب و نزدیک است
چقدر 
ستاره دارد
مورچه ندارد
مین ندارد
عقرب ندارد
و تمام آسمان هیئتی است
با نوحه‌خوان‌های ژوست
چقدر توی آسمانش
پروانه زیاد است
روح زیاد است
و تشنگی کمتر

انگار هرگز 
اینجا
جنگی نبوده
تفنگی نبوده
سربازی نبوده است.

(۶)
[کوه از کمر شکسته]
تو مردی
و دیوارهای سنگر 
پر از جای پای پروانه شد
پروانه‌های فراری از مرداب
که مثل تو
محتاط و لاغر و زیبایند
تو مردی
ملافه مرد
و زیر پیراهن مرد
و خنده مرد
و من دیگر
به جز گریه در کنار مجنون
کاری نداشتم.

(۷)
سربازهای یخ‌زده
عین سرنیزه‌های شکسته
یخ
خوابیده توی برف
آفتاب و آتش
سال‌هاست
از جبهه رفته است.
  

(۸)
من هم مثل دیگران
جنگجویی
جواد و ریشو هستم
مشکلی با نماز یومیه ندارم
- هر روز نماز خواندن
زیاد سخت نیست
و بهترین جای دنیا
برای نماز خواندن کوه است -
شیر
تفنگ‌ش را حمایل کرد
و به مردم گفت
"تا برگردم
سعی کنید حتی اگر مردید
کمتر مرده باشید".

   
(۹)
قمقه
همیشه وقتی که تشنه‌ای آب کم دارد
و تفنگ 
همیشه برای کشتن دشمن 
گلوله کم دارد
و برای پر کردن گونی
بیل نداریم
برای بردن مجروح‌ها ماشین
همیشه آخر مرخصی دو نفر را ندیده‌ای
جنگ همیشه از ایده‌آل چیزی کم دارد
به پای‌م اشاره کرد و گفت
"تو هم سرباز همین جنگی".

  
(۱۰)
سرنوشت را باید مثل آفتاب پذیرفت
آفتاب تفنگ را
و دست را
و چشم را
و آب توی قمقمه را
داغ می‌کند

سرنوشت
کربلای ۴ غمگینی
پر از اکبران باخ است.

 
(۱۱)
دنیا مکان عجیبی است
سال‌هاست مرده‌ام
و سال‌هاست 
به شوهر رفتی
اما هنوز
پنج‌شنبه‌ها
نامه‌ی تو
می‌رسد از مشهد
اما هنوز پنج‌شنبه
بچه‌های سنگر
به قصد چشم‌های قرمز من
چای را غلیظ می‌ریزند.

 
(۱۲)
[برای عادل فردوسی‌پور]
نود درجه اگر
بچرخد این سیب هم
و هی چرخ چرخ عباسی
خدا ما را از یاد برده است
و روی این گربه‌ی جغرافی
هی دست به دست می‌دهندمان
تا لب ِ گور ِ بابای هرچه آدم منفی ِ نود درجه
که قائم نیست یعنی
نه به خود، نه به خدایی که مثلا باید باشد
همین حوالی و حدود
اصلا وقتی بهار غایب است
چه جای باران در فنجان قهوه مان
اگر که آسمان آبی نیست و
این دیوار به درد نوشتن هیچ شعاری نمی‌خورد
اگر تمشک طعم همیشه را نمی‌دهد
نود درجه هم اگر نباشیم به جایی بر نمی‌خورد
ما مردمان نسیانیم
نام‌ها و نشانه‌ها...
بادها را و گل و بوی عطر رازقی را حتی راحت از یاد می‌بریم.

(۱۳)
[چه بادبادکی‌ست]
در فاصله یک سیگار دلم برای تو تنگ می‌شود
پُک به پُک دریا تا خانه را
با تکمه‌ای در دست دویده‌ام
تا شاید پنج‌شنبه از تقویم بریزد و
در فنجان قهوه
تنها باران بماند و قاصدکی سپید
یک بهار دیگر بی‌تو گذشت از فراز سرم
دورم از تو
و عجیب
که از همیشه نزدیک‌تر
چه بادبادکی‌ست زندگی
چه بادبادکی‌ست
بادبادکی‌ست
بادبادکی!.
 

◇ نمونه‌ی داستان:
(۱)
[هفت خط]
می‌گوید: کلاغ‌ها از تهران فرار کردن اینجا. نگاشون کن. چه سیا.
اولین بار هم حرفمان با کلاغ‌ها گل انداخته بود. داشتم به پسرم نشانشان می‌دادم. جمشیدیه بودیم. پای فواره‌ها.
گفتم: نیگا کن زاغی‌ها را.
پرید توی حرفم: اینا زاغ نیستن که کلاغن.
داشت پفک می‌خورد. کتاب "رازهای سرزمین من" دستش بود.
توی پانچوی سفیدش عین جغدها شده بود. وقتی سپهر رفت سرسره سوار شود، نشستم کنارش روی نیمکت سنگی پارک.
گفتم: من هم وقتی تو سن تو بودم خوندمش.
گفت: من عاشق شخصیت "ماهی"ام.
گفتم: من اما شبیه ِ "سرهنگ"م.
سپیده آن روزها پاش را کرده بود توی یک کفش طلاق بگیرد. قبلا با هر که دوست می‌شدم و دست مالی‌اش می‌کردم. حواله‌اش می‌کردم به فاخر.
فاخر دست و پاچلفتی‌ترین دوست دانشگاهی‌ام بود.
حالا او داشت با سپیده می‌رفت بلژیک. سپیده می‌گفت: ما با هم به جایی نمی‌رسیم.
پدرم توی اتاق سیگار می‌کشید. از همان روزها از فاخر بدش می‌آمد.
می‌گفت: با این مزلف نگرد اینقد بهداد.
حالا که پیچیده بود سپیده را قر زده بابا خون خونش را می‌خورد.
سپیده می‌گفت: سپهر رُ بذاز بیاد با من. اونجا درس بخونه خوشبخت شه. اینجا چی می‌خواد بشه ی ِ گهی مث ِ من.
سپهر تاب می‌خورد و صدای قهقهه‌اش می‌پیچید توی گوشم.
رعنا پرسید: پسرته؟
سیگاری آتش زدم. زمستان بود. یا اواخر آذر.
گفتم: دانشجویی نه؟
با تکان سر تایید کرد.
گفتم: خوب بذار ببینم... م م م م فلسفه؟
پاکت پفک را گرفت جلوی من: نچ! می‌خوری؟
یکی برداشتم.
-: حقوق؟
گفت: تاریخ.
می‌دونستی وقایع تاریخی همیشه دو بار تکرار می‌شه؟
می‌دانستم.
پدر از اتاق کارش بیرون نمی‌آمد. به مادر گفته بود راه نده این بی‌غیرت ر ُ. مادر توی آشپزخانه اشک می‌ریخت.
می‌گفتم: مادر ِ من به زور نگهش دارم زن می‌شه برام؟
پدر گفته بود از تخم و ترکه‌ی ما نیست اگه... عین عموش می‌مونه. عین سیب‌زمینی بود وقتی وجیهه گذاشتش رفت فرنگ.
رعنا گفت: فکر می‌کنی کلاغ‌ها واسه چی می‌ذارن می‌رن از تهران؟ چون جای زندگی نیست اونجا. همه‌ش دود. همه‌ش جنگ اعصاب. شِت.
سپهر به ساندویچ کتلتی که رعنا آورده بود گاز زد.
رعنا گفت‌: اینو واسه بابات گرفتم.
کتاب هزار و یکشب بود.
گفت: بعضی وقت‌ها لازمه یکی باشه با قصه‌هاش گول بماله سرت. می‌دونی همه‌اش کلکه‌ها اما دوست داری بشنوی به جای اینکه مجبور شی تصمیم بگیری.
گفت: خیلی از ماها ی ِ شهرزاد کم داریم تو زندگیمون.
سپیده که رفت برف می‌بارید. رفتم فرودگاه. فاخر جلو نیامد. سپیده گفت خوب کردی اومدی بهداد. دست‌هام را گرفت. فاخر پشت مسافرها پنهان شده بود.
گفتم: خوبه نیومد جلو اون عوضی وگرنه دم رفتنش می‌فرستادمش دندون سازی پدرسگ ر ُ.
سپیده گفت: عیب کار کجا بود بهداد؟ آشنایی‌مون یا رفتن من؟ بدی‌های من یا بدی‌های تو؟
گفتم: سپهر مادر می‌خواد سپیده. وقتی عطشت خوابید برگرد. نه پیش من. پیش سپهر.
رعنا برای سپهر یک آدم‌آهنی بزرگ خریده بود.
عموم زنگ زد و گفت: اولش سخته بهداد بعد می‌گی آخیییش.
سپیده گفت: دیدمش یِ بار دم مهد ِ سپهر. خوشگله.
خندیدم و گفتم: چه خوبه که داری می‌بری این فاخر مادر گایـیده رُ وگرنه از دستم در می‌آوردش.
گفت: اذیت نکنه سپهرم ُ؟
گفتم: خجالت بکش سپیده. ۱۲ سال از من کوچیک‌تره.
سپهر شب بغ کرده بود. بهانه مادرش را می‌گرفت. پدر دو بسته سیگار کشید. فرداش گفتم جشن تولد بگیریم برای سپهر. الکی. وقتش که نبود واقعا. بهانه بود برای فراموشی.
رعنا هدیه‌اش را ظهر با پیک فرستاد. تلفن کرد برای عذرخواهی.
گفتم: بیا. دیوونه نشو بیا.
علاوه بر هدیه‌ی سپهر، یک کتاب هم برای من فرستاده بود. ناخمن.
مهدکودک سپهر را عوض کردم. بردمش نزدیک شرکت خودم. برادر رعنا آمده بود شرکت. هم سن و سال بودیم با هم. از آلودگی هوا گفت و گرانی. حرفمان رسید به شاملو و حراج وسایلش.
می‌گفت: عاشق آیداست.
دو شعر از آتشی برایش خواندم. در جواب شعری از شمس لنگرودی خواند و توصیه کرد پدرو پارامو را بخوانم. وقتی خواست برود گفت: این رابطه به نظر شما...
حرفش را خورد. گفتم: می‌دونی نسل ما داره منقرض می‌شه. نسل کتابخون‌ها. نسل کتاب سفیدها.
گفت: رعنا فقط ۲۳ سالشه.
گفتم: هیچی بین ما نیس. هیچی. فقط ادبیات.
شب رعنا تلفن کرد گفت: دلم می‌خواست وقتی با داداشم صحبت می‌کردی عین فیلم رگبار از در و دیوار چشم و گوش اونجا بود.
گفت: بابام می‌گه برو واسه ادامه تحصیل اروپا. چی گفتین حالا به هم؟ خوش تیپه داداشم نه؟ سپهر بهتر شد سرما خوردگیش؟ فیلم‌های کوتاه در مورد پاریس رُ دیدی؟ مامان می‌خواد واسه مهمونی فرداشبش دلمه بادمجون درست کنه، همون که تو دوست داری.
پرسیدم: فیلم کلاغ را دیدی؟
می‌گوید: حواست نیست اصلا.
شب سپیده ایمیل زده. نوشته فاخر تو یکی از دانشگاه‌های بروکسل کار گرفته. چیزی شبیه استادیار. نوشته هوا خیلی سرده. نوشته مواظب سپهر باشم و مواظب خودم. نمی‌دانم از سرناچاری من را اضافه کرده یا نه. نوشته ما از ی ِ جنس نبودیم بهداد. پرسیده حال همه خوبه؟
برایش چند کلمه بیش‌تر نمی‌نویسم. می‌نویسم: حال همه‌ی ما خوب است اما تو باور نکن!.
 

(۲)
یک بی‌ام‌و مشکی متالیک کمی جلوتر ایستاد. حس کرد راننده از توی آینه نگاهش می‌کند. کیفش را انداخت روی شانه و رو برگرداند.
بی‌ام‌و کمی دنده عقب آمد. ماشین گشت منکرات آرام از کنارشان گذشت. شیشه‌های بی‌ام‌و دودی بود.
عینک آفتابی‌اش را کمی روی چشم‌ها جابجا کرد. یک پیکان زرد قناری کمی مانده به او ایستاد. دو پسر بیست و چند ساله توی پیکان بودند. یکی‌شان بستنی می‌خورد، یکی از مغازه‌دارها توی پیاده‌رو روی صندلی راحتی نشسته بود و تکه‌های چوب را پرت می‌کرد توی حلب روغن نباتی‌ای که آتشدان‌شان شده یود.
بی‌ام‌و یک بار بوق زد تا مردی که پشت ماشین منتظر تاکسی ایستاده بود کنار برود.
مرد گفت: ا...اکبر... سید خنداااان
تاکسی نارنجی ایستاد. زن تا آمد برود طرف تاکسی حرکت کرد. بی‌ام‌و کمی عقب عقب آمد. پیکان زرد قناری هنوز همان جا بود.
جلوی سینما دو دختر دبیرستانی هِر و کِر می‌کردند. دودل شد. بی‌ام‌و بوق زد. زن آرام رفت طرف در سمت شاگرد و دستگیره را کشید. صدای مغازه‌دار جوان را شنید: نوش جونت.
در را باز کرد سرش را برد توی ماشین: خوب نیست هی بوق می‌زنی.
خشکش زد. صدای مرد را شنید که با تعجب پرسید: تویی؟
 

(۳)
پنکه سقفی می‌چرخد بالای سرم. بوی تند قهوه و هل و روغن مار. عینکم را در آورده‌ام از چشم. بیرون باران می‌آید. انگشت‌هاش لیز می‌خورد روی پوست تنم.
یاد سمیرا می‌افتم، وقتی پماد می‌مالید روی تاول‌هام. از پاوه برگشته بودم آن وقت. می‌گوید:
Beauuuutifuuuuuul
دست‌هاش سرد است. صدای پچ‌پچی می‌شنوم از پشت پرده. خنده‌ی ریزی از اتاق کناری. صدای مردانه‌ای می‌شنوم بعد
que dia es hoy?
صدای خنده زن مثل صدای پرستار صلیب سرخ توی اردوگاه
be quite honey
آرام نمی‌گیرم انگار. شنبه‌ها را گم کرده‌ام. زن می‌مالد دست‌هاش را به گردنم. به لاله‌ی گوش‌هام
money? Mr. haaaa? oooooo money?
پول‌ها را لای بالش پنهان کرده‌ام. پرستار صلیب سرخ به دستم رسانده بود. می‌گفت:
your wife is pretty. wow look its nice star
لهجه عربی داشت. شکسته بسته حرف می‌زد انگلیسی را. خالکوبی روی دستم را نشان می‌داد به همکارش. ستاره سهیل به قول سمیرا. فالم بود انگار. سالی آن جا سالی این جا. سعد السالم می‌زد با باتوم همانجایی که دست می‌کشد زن.
سمیرا می‌مالیدش می‌گفت مث ِ بچه گربه‌ها. زن دست می‌کشد. درد می‌گیرد. می‌خندد زن در اتاق کناری. مرد می‌گوید:
eres muy apetecible. mmmmmm
گاز می‌زد به شیرینی‌های بهادر پرستار. اسم اسرای جدید را می‌نوشت در دفتر. پرسیدم منظورش چیه؟ بهادر رو بر می‌گرداند. می‌گوید: به زنت گفتن مُـردی. می‌گه حل می‌شه. ی ِ اشتباه ساده است. در می‌آورد حلقه را از دستم. می پرسد:
married?
ریز می‌خندد. پنکه دور سرم می‌چرخد. جهان هم. صدای خنده‌ی زن. سمیرا. مرد اتاق کناری. پرستار صلیب سرخ. سعد السالم بالای سرم ایستاده. دست می‌مالد به گردنم. به لاله‌ی گوش‌هام. بوی تند پماد گیجم می‌کند.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://latary.blogspot.com
https://telegram.me/V4040e
https://linktr.ee/chel40e
@Adabiyat_Moaser_IRAN
www.vaznedonya.ir
و...

 

زانا کوردستانی
۲۵ تیر ۰۴ ، ۰۲:۵۴

کوروش کرمپور

آقای "کوروش کرم‌پور"، شاعر، معلم و روزنامه‌نگار اهل آبادان، است، که اشعارش به گویش آبادانی می‌سراید،  و با شعرهایش در میان مخاطبینش خصوصا در استان خوزستان، جایگاه ویژه‌ای یافته‌ است.

 

کوروش کرمپور

آقای "کوروش کرم‌پور"، شاعر، معلم و روزنامه‌نگار اهل آبادان، است، که اشعارش به گویش آبادانی می‌سراید،  و با شعرهایش در میان مخاطبینش خصوصا در استان خوزستان، جایگاه ویژه‌ای یافته‌ است.
او صاحب‌امتیاز و مدیر مسئول و سردبیر سابق هفته‌نامه‌ی «یادگاری»، است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ کتاب‌شناسی:
- ولد زن ، ۱۳۸۰
- صادره از آبادان ، ۱۳۸۳
- پروردگارا ایران را به خاطر بسپار
- روشنای آیه تاریک
- ذکر
- نمکخون
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[نگهبان آب‌ها]
حتمن بادها برای نیزارها خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ و من با دو چشم بزرگ
از چولان‌ها بر می‌خیزم

حتمن بادها برای آب‌ها خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ و من با دو چشم بزرگ
از شط بیرون می‌زنم.

گاومیشی با شاخی شکسته
              که قبلن قلبم بود
در چشمم قطره اشکی‌ست از قدیم
که خاطره‌ای از آبادان را در خودش تکان می‌دهد
تا در برابر شما به خاک نیفتد

که ظهر بود و تابستان و ملخ مرده بود و یکی سنجاقک
روی شاخ شکسته‌ی من
زیبایی ظهر را
در آبادان سال ۱۳۶۸ ادامه می‌داد

خانه‌هایی که جنگ
درهای آن‌ها را باز گذاشته بود و رفته بود
و کودکانی که صداهایشان
در درها دیوارها ترکش‌‌ها تَرَک‌ها
ما گاومیش‌هایی جوان بودیم در جوانی خرابه‌ها
وقتی که شاخ‌هایمان در جست‌وجوی پسرعموهایمان
در ویرانه‌ها فرو‌ می‌رفت
در تانک‌های زنگ‌زده فرو‌ می‌رفت
در پلیت‌های پالایشگاه فرو‌ می‌رفت
و بویلرها را با کتف‌های درشتمان در جست‌وجوی کارگران کنار می‌زدیم
و شاخ‌هایمان در بشکه‌های آب شور فرو‌ می‌رفت

گاومیشی هستم با شاخی شکسته ایستاده روی دو پا

با پستانی بزرگ در دو لنگم
شاخ می‌زنم به گیت‌: «‌به فرزندان رشید من کار بدهید‌»

و شاخ‌های ما در تانک فارم فرو‌ می‌رفت
گاومیشی که در پرسپکتیو دکل‌های برق
شاخ شکسته‌اش را به کنار پلیت می‌کشد و دور می‌شود

ما شاخ‌هایی بودیم که می‌شکستیم و تیزتر
چشم‌هایی که می‌گریستیم و چشم‌تر
قلب‌هایی که می‌شکستیم و قلب‌تر

من سُم داده‌ام برای جنگ
من شاخ داده‌ام برای جنگ
و مردان خط مقدم از سینه‌ی من شیر نوشیده‌اند
که غضروف ذوب کرده‌ام در تابستان سوزان به زانوی آبادان

و اگر نبود ترکشی که در مهره‌های گردنم گیر کرده است
انقلاب را از این‌سوی خیابان به آن‌سوی خیابان
با شاخ شکسته‌ام می‌ترساندم
با تاریکی‌های بدنم

با بدن تاریکم
شبی شدم در شب
شبی علیه شب
با شاخ‌هایم خون
چشمانم امید رزمندگان بود

شاخ‌های من در دستان کشاورزان باد
شاخ‌های من در دستان رزمندگان مجروح باد
شاخ‌های من در دستان شاعری باد که هر دو شاخ مرا در لین یک احمدآباد بالا گرفته است
شاخ‌های من در دستان کارگران پالایشگاه

معلق باد شاخ‌های من در آسمان شهر
معلق باد شاخ‌های من در آب‌های اروند
ایستاده باد سُم‌های من در ساحل اروند
شاخ‌های من در دبیرستان ابن‌سینا ادبیات درس‌ بدهند

گله‌ی گاومیش‌ها
سُم‌هایشان گیر کرده در آسفالت‌های تابستان
شاخ‌هایشان گیر کرده در ریزگردها

دهان‌ها بسته
چشم‌هایشان ریز‌ شده در ریزگرد‌ها

گاومیش‌ها
گاومیش‌های جنگ
گاومیش‌های پس از جنگ

من در مسیر اولین گلوله‌ای که به‌ سمت آبادان می‌رفت
جوانی‌ام را به یاد می‌آورم
و از گردنم به اطراف چرخیدم

جوان بودند آب‌ها جوان بودند آفتاب‌ها
در صبحی با تلألؤ چولان‌ها
من در مسیر اولین گلوله‌ای که به‌ سمت آبادان می‌رفت
از شاخ‌هایم پیر می‌شدم
بادها برای مرگ خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ
و من با دو چشم بزرگ
در عکسی تیر‌ خورده ظهور می‌کنم  در حلقه‌ی خون
در اتاقی تاریک در بدنی شب
و ارواح گاومیش‌ها در روح عکس
گردن می‌چرخانند به صلابت به آبادان

و دیدم که گاومیش‌ها به چنگک قصابان آویزان بودند
و باد تکانشان می‌داد به سمت عشق
و عکس به ظهور خودش در مرگ ادامه داد

بادها برای نخل‌ها خبری برده‌اند
که گیسو پریشانند خواهران گیاهی من

پس با دو شاخ بزرگ با دو چشم بزرگ
به آن‌سوی اروند زل زدم
در مه در ریزگرد‌ها

راه‌ها را در میدان مین من باز کردم
قصابان یاران مرا از چنگک‌ها آویزان می‌خواستند
آبادان را ما آزاد کردیم
قصابان آبادان را از چنگک‌ها آویزان می‌خواستند

جوان بودم از تشنگی
جوان بودم از خشم
مرا به آسفالت می‌کشیدند از شاخ بزرگم
و تصویری قدیم از آبادان در برابر من بود
و کارگران نفت با پیراهن‌هایی سفید بر تن
برای وطن

تشنه بودم و شط شور بود
نیزارها شور بود
لین یک احمدآباد شور بود

بیرون بزنند شاخ‌های من از احمد‌آباد
بیرون بزنند شاخ‌های من از دوچرخه‌های بیست‌ و‌ هشت
بیرون بزنند شاخ‌های من از دروازه‌های شهر
بیرون بزنند شاخ‌های من از دست‌های مردم

تیر مشقی در گوش می‌زدند
و تصویری قدیم از آبادان در برابر چشم من بود
با قنداق تفنگ به پیشانی می‌زدند
و تصویری قدیم از آبادان در برابر چشم من بود

می‌خواستم گردن بچرخانم به تو نگاه کنم
دستی از آبادان شاخ مرا گرفته بود
می‌خواستم با گوشه‌چشمی که برایم مانده بود به تو نگاه کنم
از نگاه‌های ما رد می‌شدند موتور هونداها
ضد نورها
می‌خواستم به تو نگاه کنم مرا می‌بردند به میدان مین
ماغ کشیدم از درد
ماغ کشیدم از درد
و گلوله‌ای در گردنم کمانه کرد

از گوشه‌چشمی که برایم مانده بود
دیدم که انقلاب به انقلاب تن داد
و گاومیش ها از پیشانی به خاک افتادند
اشک در چشمان گاومیشان
و خون از چنگک‌ها
در سینه‌ی آبادان
می‌‌خواستم به تو نگاه کنم
انفجار‌ها صحنه را تکان می‌دادند

می‌خواستم به صدایِ صدای تو گوش بدهم
انفجارها صداها را تکان می‌دادند
موتور هونداها...
تک تیرها...
نورها...
ضد نورها...
شعار‌ها...
گریه‌ها...
خون‌ها...
مردم‌ها...
احمدآبادها...
جمشید آبادها...
میدان طیب‌ها...
امیری‌ها
موتور هونداها ...
صداها‌...
گلوله‌ها...
چماق‌ها...
من این شاعر را قبلن جایی دیده‌ام
من این چماق را قبلن جایی دید‌ه‌ام

شب بود و تنم ادامه‌ی تاریکی
من الله‌اکبرم
شاخ حمله‌ی شبِ بدنم هستم
پیشانی بزرگ من دفاع من بود از شهر

بادها برای خاکسترها خبری برده‌اند
که من با دو شاخ بزرگ سوخته
و من با دو‌چشم بزرگ‌ سوخته
بر می‌خیزم از جزغاله‌ی انسان و گوزن
من سم داده‌ام برای جنگ
من شاخ داده‌ام برای جنگ
گوزن داده‌ام برای انقلاب

احترام بگذارید
به قطره‌ اشکی در چشم بزرگ گاومیشی از آبادان
که چنان در خویش می‌غلتد تا در برابر شما به خاک نیفتد

تمام این شعر 
با یک چشم گاومیش سروده شد
چشم دیگر من
ناموس من بود.
 

(۲)
[پنکه انگلیسی]
پنکه
یه پنکه انگلیسی
که آویزونه از زمین‌ وُ آسمونِ آبودان

موج مونه گرفته
لا‌به‌لا اَبرا گیر دادُم به خودُم
تا آفتاب بتونْ بُخوره
بچرخیم بلکه یه چیزایی یادمون بیاد

یه چیزایی به هرکدوم از پرّه‌هام ویلونه  
ویلونن‌، گوشت و استخون فِک و فامیلاتون که رفتن غربت
ویلونه‌، عکس بِچه‌گیاتون که مو براشون غریبُم
«‌مسجد بوشهریا‌» زیر علَمُم سنج دمام می‌زِنه، ویلون
 کلیسا لِبِ یه پَـرَّم‌، زنگ میزنه ویلون
دوچرخه‌های «‌بیست‌وهشتی‌» که از کنار پلیتا می‌رفتن سرِ کارُ
وُ ئی گونی‌های تیکه پاره مال شهیدا
که خدا می‌دونه هر کدومشون کجای دل کی می‌خواد بیفته
بیفته عینِ خُمپاره ترکش بزنه به اونایی که یادشون رفته
پنکه
یه پنکه‌ای که زیر خَمسه‌خَمسه
با جونش می‌چرخید و بازی می‌کرد
قربون آبودان که همه چیاش آبودانیه
مو با ئی همه پیچ و مُهرۀ انگلیسی که تو تِـنِـمه
                                              بِچه نافِ پالایشگام
میدون طَیِّب/ آخِرِ خیابون سیاحی/ نبش بیست‌متری

سایه‌م افتاده رو خونه شرکتی‌یا
ایقد می‌چرخُم که بیلرسوتای خسه و خیس
                                    دلشون خُنک بشه
زِینو‌... زِینو‌... بخونُم بزنُم به شرجی
                               بریم تو نخلا
زلف زِنامونِ ول کنیم تو هوای دِمِت گرم

سایه‌م افتاده رو قبرا
                     سینما
می‌چرخُم مِثِ سینه‌زنی
گردِ خاکسݧݨݨّـونو می‌فرسݨݨݨّـم پشت پرده‌هایی که دسّاش
نذاشتن حرف گـوَزنا تموم بشه رو پردۀ سینما

پنکه فاتحه نبلده
وِلی او عامویی که تو مو هی پیچ و تابُم می‌ده‌، می‌گه:
بچرخ
بغض پنکه، یه بغض دیگن‌، کُـکا
ولی فوگورات بگیرتشون
اگه با سیمای بی‌سیم‌شون
اتصالی بندازن تو زندگیم

به وِلای علی
یه پنکه‌ای بود
که وختی اعصابش خِراب می‌شد
سیماش قاطی می‌کرد
دس می‌پِـروند‌، کلّه می‌پِـروند
تیکّه می‌پِـروند:
خوشگله‌، زیر پنکه نِشین که تیکّه‌تیکّت می‌کنه
هنو یه جو غیرت تو پر و بالُم مونده
که وختی می‌چرخُم شبیه قِرتی‌یا  نِشُم
مو یه پنکه انگلیسیُم
خِـلاص
پاشِم برِسه هَسّݧݧݨݨُـم
خِلاف!

آه‌! دخیلت یا سید عباس‌!
جیر‌جیری که تو چرخ‌دنده‌هامه
همو سرفه‌های خُشکیه که شیمیایی
تو آخرین چرخی که زدن
بِـغِـل یه ساک برزنتی زِدݫݫݫݭِشون زمین‌گیر شدن
عینهو مو که دارُم می‌چرخُم می‌اُفـتُـم می‌گیرُم به خِرابه‌ها
دخیلت
ئی پنکهِ
تنها پهلوونیه که بی خالکوبی می‌چرخه
سىݔݧݨّـد‌! دلی که پر باروته
حرفاش معرکه نیسّن بِراش پنزاری بندازن

آخرش گندش مِثِ دود می‌زنه بالا
تریاکی‌یا، دارن به آسمون نیگا می‌کنن
یه ستاره تو آسمونِ خدا بود
که حالا داره مِثِ یه پنکه سوسو می‌زِنه
می‌شینن می‌کِشن
نقشه
چاقو
دس می‌کشن تو یه شب مهتابی که ماهِش مُـنُـم

ئی چرخ آخرم به سلامتی اونایی که شورش در آوُردَن
شهرشون که تابسّون یه زخمِ وُ آبشون نِمَک 
اشک شور، زخم چش می‌سوزونه کُـکا!
ئی تیکّۀ دشتی بُخون 
چرخیدن تو خونـِمه که به لِبُم رسیده

می‌خوام شورشِ در بیارُم
مِثِ یه دعوا ناموسی بچرخُم غیرتی
بریزم تو لینِ یک
یَــزلــِه بشه با چُماقا وُ چاقوا وُ تفنگا...
خدا رحمت کنه مرده‌هاتونِه که هر کیش یه جا خاکه
مُنَم خونوادِمـِه از دس دادُم
خیلی پنکه بودیم تو خونه‌ها
هیشکی مانِ از زیر آوار نِکشید بیرون
لاله هم نِکشیدن برامون تو روزنامه‌هاشون

خدای محمد کنه
یه روزی
ئی بچه کوچیکا یه مرغ هوا بسازن
اسمشِ بذارن پنکه انگلیسی
اوقد بِـش نخ  بدَن تا از او بالاها
برقصه برا عشقمون یه توپه وُ زمینِ خاکی
سینما و لینِ یک‌، بِـرِیم وُ تانکی
آتیشا تو دَلّـه‌ها پاتوق شب بود
جوک می‌گفتیم بِــرا هم خنده رو لب بود
شرجی‌یا، شیرجه تو شط شِنو می‌کِردیم
خودمونِ توی آب ولو می کِـردیم
بمبو بمبو‌، هِـلِـه با ضرب و تیمپو
می‌خوندیم بندری با سیا سَمبو
مو حق داشتُـم یکی پیدا بشه ازُم یه فیلم مستند بسازه
آبودانو ببرم دور دنیا بگردونم...

ولی خُ یه روزی
ئی بچه کوچیکا
خدای محمد
یه مرغِ هوا...
داغونم کُـکا
داغونم کُـکا...
 

(۳)
[میدان آزادی]
من آزادی‌ام 
آغوشم از چهارسو باز است         به‌سوی وطنم
و هر کسی که در این جهان به آزادی فکر می‌کند
جیک‌جیکی‌ست که در طاق نصرت من لانه کرده است
و هر کسی که در این جهان به آزادی فکر می‌کند
من               میدان او هستم
علی‌الخصوص این دبیر جوان 
که دارد با یک وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومی
از جاده‌‌ی مخصوص کرج 
به‌ سمت میدان آزادی فکر می‌کند

در این غروب که در صبح غروب است
که در ظهر غروب است
که در عصر غروب است 
و در غروب غروب است
و در شب غروب است
سایه‌روشنی خورده‌ام از سیاهی و سرخی      که نپرس
برج‌هایی که از من مرتفع‌ترند           فقط برج‌اند
میدان‌هایی که از من میدان‌ترند    فقط میدان‌اند
این منم که آزادی‌ام

مسافران شهرستانی با آزادی عکس می‌گیرند      می‌روند
رانندگان تاکسی‌ها مرا دور می‌زنند    بوق می‌زنند    می‌روند
روشنفکرانی که در کافه‌ها قرار می‌گذارند 
درباره‌ی معماری من حرف می‌زنند      می‌روند
علی‌الخصوص که در اطراف من پلیس راهنمایی‌و‌رانندگی هست
بالای سرم هلیکوپترهایی 
می‌چرخند که هیچ شباهتی به پرواز پرندگان ندارند 
مثل این رنگ سبز 
که تکه‌تکه و قبلن در اطراف من چمن بود
و دیگر نمی‌خواهد که به چمن برگردد     از خون
و یادم هست یک روز یک رئیس‌جمهور بر بام من از من با مردم من حرف زد
در حالی که آزادی    در ارتفاع خود ایستاده بود
آه، ای هوای آلوده‌ی تهران
رنگ سفید مرا به من پس بده 

در این غروب 
چرا به من نمی‌رسد این دبیر جوان؟
در این غروب 
چرا این وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومی 
             این‌قدر کُند حرکت می‌کند؟
 

(۴)
یکی از دلایل این شعر
چیزی‌ست که در آن گوشه‌ی خیابان می‌بینم
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ، میﺭﻭﻧﺪ، تیغ نیستند؛
ﭘﺲ ﻣﻦ ﭼﺮﺍ ﺗﮑﻪ‌ﺗﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﻡ؟
ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﺐ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻮﺭ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮﯾﻢ
ﺗﯿﻎﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩهﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ
ﺍصلن ﻣﻦ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺩﻭ ﻟﻨﮕﻪﯼ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻟﻨﮕﻪﯼ ﺗﯿﻎ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟
ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺮﻡ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻮﯼ ﻣﻌﺸﻮﻕ
ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭهﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺗﯿﻎ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﺮﺍﺷﯽﺍﻧﺪ.
ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﭼﻤﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻭﻃﻨﻢ ﺑﻮﺩ
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺧﻮن ﮐﻪ ﻣﯽﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭ ﺁﺭﻭﺍﺭهﯼ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ
ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩﯼ ﻣﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺑﻪ ﺗﯿﻎ
ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻓﺼﻞ ﺗﺨﻢﺭﯾﺰﯼ ﺗﯿﻎ ﺗﻮﺳﻂ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭﻡ
ﺻﻮﺭﺕ ﻓﻠﮑﯽ ﻣﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻧﺶ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩهﺍﻧﺪ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻗﻄﺮهﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺗﯿﻎ ﺑﻮد
ﺑﺮﮒ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺮﮒ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪﯼ ﺑﺮﻑ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻫﺮ ﺁﺟﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻧﯽ ﺭﺍ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﻭ ﺧﻂ ﺑﻨﻮﺷﺖ
ﻧﻮﺷﺖ:
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺁﺑﺪﯾﺪﻩ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ستیغ ﮐﻮﻩ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻐﻪﯼ ﺁﺟﺮ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻐﻪی ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻥ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﻦ ﻧﺎﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ فارسی ﭼﯿﺴﺖ؟
...
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﺭﻭﺯﯼ
ﺟﻮﺟﻪﺗﯿﻐﯽ ﻏﻠﺘﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ‌ی ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ و ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍه ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﯿﻎﻫﺎ
ﺭﻭﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﮐﺮﺩهﺍﻧﺪ.
 

(۵)
پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
از جناق سینه‌ی ما رد شده بود
از استخوان ترقوه‌ی کتف‌های ما رد شده بود
از سرخرگ قلب‌های ما رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلویش بود
ما
به شکل میدان در میدان‌ها حلقه زدیم
ما
به شکل خیابان در خیابان‌ها راه رفتیم
و حرف‌هایمان به شکل کوچه‌های فرعی بود
از درهای باز خانه‌های کوچه‌های فرعی رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی درها بود
گلوله شاهنامه‌ی میدان فردوسی را سوراخ کرده بود
دیوار صوتی انقلاب میدان را شکسته بود
کمانه کرده بود به دیواره‌ی میدان آزادی
پرنده‌های بومی
اوج گرفته بودند تا آسمان بلندتری را نشان بدهند
گلوله از پر پرندگان رد شده بود
باد
خودش را می‌برد به جاهای دیگری تا نسیم ملایم‌تری باشد
گلوله گُرده‌ی باد را سوراخ کرده بود
ابر
داشت خویشتن را در آسمان تهران به جای دیگری برای باران می‌برد
گلوله از توده‌ی ابر رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی ابرها بود
مطلق بود
گلوله‌ی مطلق از گلوله رد شده بود
وی
در بعلاوه ی دوربین تک تیرانداز
نمی‌توانست بفهمد؛ گلوله می‌تواند که گلوله نباشد
پس با نگاهی به قفایش
پس دور می‌شد از تک تیرانداز و از ما رد می شد
پس نمی‌توانست اثبات کند که شلیک شده است
درست خورده بود توی بغض توی گلو
از بلندگوی دستی فروشنده‌ی دوره‌گرد رد شده بود گلوله
از قرآن‌های جیبی رد شده بود گلوله
خلاف مسیر متروی تهران در حرکت بود گلوله
از تیشرت‌های جوان
از پیشانی‌بندهای سبزی که روزی با وی خاکریز مشترکی داشتند رد شده بود
گلوله از خط مقدم به پشت جبهه‌ها می‌رفت
از آمبولانس‌های مجروحین و زخم‌های باند پیچی شده
از دست‌های مصنوعی که بالاخره توانستند خودشان را مشت کنند رد شده بود گلوله
از صندوق کمک‌های مردمی رد شده بود
کمانه کرده بود به اخذ رأی
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی رأی بود
این گلوله است که در خودش می‌چرخد و می‌پیچد و راه‌های خودش را می‌درد و در سرب داغ خودش می‌سوزد و جهان در مقابل چشمش دهان تو بود
درست خورده بود توی بغضی که توی دهانت بود
از غیب آمده بود و در ملاءعام به غیب می‌رفت
ملاءعام کد ملی داشت
ملاءعام در ورزش همگانی تمرین راهپیمایی خانوادگی داشت
ملاءعام قسط بانک می‌داد
ملاءعام کارمندانی بودند که توضیح‌المسائل خوانده بودند
ملاءعام حجاب اسلامی را رعایت کرده بود
ملاءعام مشتی محکم بر دهان دشمن بود
ملاءعام حامی مظلومان جهان بود
گلوله از لب‌های تشنه‌ی حامیان مظلومان جهان رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی آب بود
مردم در صحنه بودند
مسئولین در صحنه بودند
دشمنان در صحنه بودند
اراذلیون و اوباشیون
گلوله از صحنه‌ای که مردم در آن بودند رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی صحنه بود
وی
می‌توانست مکث کند
وی
می‌توانست خودش را در یک قدمی گلویش به زمین بزند
می‌توانست همان تک تیری باشد
که در هیچ جنگی شلیک نشد
فشنگی که به یادگار به گردن دوست و دشمن آویزان است
گلوله درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی دوست و دشمن بود
پروردگارا!
این نبود که این گلوله این بغض را اینگونه در این گلو بشکند
پروردگارا!
اینجا تهران است
و خون به خونین‌ترین شکل خون
پایتخت خون
پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
پروردگارا!
این شعر
در یکی از کوچه‌های فرعی آبادان سروده شده است
گلوله
درست خورد توی شعری که توی گلوی آبادان بود.
 

(۶)
بگویم 
سرمه می‌خوری برایت بیاورند
دو قطره اسید برای پای چشم‌هایت
دستبند دوست داری که دیگر مرتکب عملیاتی کردن خودت نشوی؟
گفته بودی قلب
تنهاترین و بزرگترین سلول عاشق است
این سلول در طول دادگاه
به شکل قلب برای تو طراحی شده است
زندگی در قلب خوب است؟
با قلم و کاغذی که خواستی مخالفت شده است
کتاب دوست داری بنویسم برایت بیاورند؟
چرا اعتراف نکردی که زندگی نکردی؟
کاغذ و قلم بگویم برایت بیاورند؟
دوست داری؟
 

(۷)
[همین‌ها]
همین سقف که بر بالای سرم ایستاده است
اگر که زانو بزند روی دنده‌های من؟!
همین گوشی
اگر که در این دقیقه زنگ بزند
و این آدم‌هایی که روی سیم‌های زندگی‌ام جریان دارند
با سر و صدا از گوشی بریزند توی اتاق...؟!
تاکسی‌ها هر لحظه قصد سانحه دارند
من فقط عابری پیاده بودم
همین خیابان، همین عابران پیاده که در سلام از آنها چراغم سبزتر بود
این قریب به یقین
مرگ انداخته به جانْ، به جانِ همین اتفاق‌ها
پس یعنی راست است
که من به دست یک کدامتان به قتل می‌رسم!؟
از همین لحظه که دارم تک به تکتان را حدس می‌زنم
یعنی همیشه امکان دارد
دستی آشنا به شقیقه‌ی این پنجره شلیک کند
یعنی هستید کسانی که به من زنگ بزنند و از گوشی سوسک پخش کنند
که اصحاب سگ را ول کنند، گاز بزنند به زخم شاعر
و من آه بکشم به شهادت هاری‌ها
تاریکی در تاریکی در آبادان زندگی کردم
نور لیزری انداختند توی مردمکم.
 

(۸)
از باد برایتان بگویم؛
به آنها بگو اگر دو دست مرا ببرند
بدون دو دست در را برویشان می‌بندم
از ابر برایتان بگویم؛
به آنها بگو
به هنگام اشک چشم از نگاه شما نمی‌خواهم
از کوه برایتان بگویم؛
بگو برای ایستادن
پاهایم را از دستان شما نمی‌گیرم
از ولد زن برایتان بگویم؛
به آنها گفتم:
به اطرافتان خوب نگاه کنید
به باد
به ابر
و کوهی که از هر طرف که می روید
کوه است.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
www.meshkipublication.com
www.m-bibak.blogfa.com
www.cafecatharsis.ir
www.shahrgon.com
www.vaznedonya.ir
www.iranketab.ir
@Kooroshkarampour
و...

زانا کوردستانی
۲۴ تیر ۰۴ ، ۰۲:۵۸

فخرالدین احمدی سوادکوهی

استاد "فخرالدین احمدی سوادکوهی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲ دی ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهر زیراب در شهرستان سوادکوه، است.

 

فخرالدین احمدی سوادکوهی

استاد "فخرالدین احمدی سوادکوهی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲ دی ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهر زیراب در شهرستان سوادکوه، است.
کودکی تا جوانی‌اش با فقر گذشت. کارگری می‌کرد. سیگار فروشی، شربت فروشی و شاگرد بنایی نیز انجام داده بود.
سال ۱۳۷۳. به خدمت سربازی رفته و بعد از اتمام، مطالعات و فعالیت ادبی خودش را جدی گرفت و بطور حرفه‌ای فعالیت ادبی‌اش را آغاز کرد.
از سال ۱۳۷۹، فعالیت مطبوعاتی‌اش را نیز شروع کرد.
وی سال ۱۳۹۳، شش اثر توسط انتشارات دانشیاران ایران به چاپ رساند که بازتاب گسترده‌ای داشت. همان سال فعال‌ترین نویسنده انتخاب می‌شود. سال ۱۳۹۴ کتاب بعدی خود "شهر من، زیراب" را توسط همان انتشارات به چاپ رساند. که بی‌شک بهترین کتاب وی می‌باشد. این کتاب به تاریخ دو نسل از این شهر اشاره دارد که رو به فراموشی بود.

دیگر آثار سوادکوهی به شرح ذیل می‌باشد:
- شوکا نباید بمیرد (مجموعه داستان کوتاه)
- آدم‌های توی مه (داستان بلند)
- طبل، باران، بابا (داستان بلند)
- کاغذهای خط خطی (گزیده گویی)
- برترین سخن‌ها (سخنان بزرگان جهان)
- چمدانی پر از دلتنگی (مجموعه شعر)
- شهر من، زیراب (منظومه‌ی بلند)
- جاده‌ی ناتمام (مجموعه داستان کوتاه)
- تمام اقیانوس بوی گل می‌دهد
- شعر قاتل من است
- دنیا روی ویلچر
- دروغ‌های حقیقی
- چند قدم زندگی
- کاغذهای خط خطی
- انقلابی‌ترین سخن‌ها ۱ و ۲
- آدم‌های توی مه
- آواز پرنده‌ی بی‌سر
- من کارگران‌ام
و...
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
چراغ‌ها را خاموش می‌کنم
برای روشنائی جهان
چشم‌هایت کافی‌ست.

(۲)
در بهار
حسرت آواز پرنده‌ای را نمی‌خورم
صدایت
برای تمام بهار
              کفایت می‌کند.

(۳)
ماه
یک آه بود
برخواسته از قلب خسته­‌ام
که سنجاق به آسمان­اش کردم
تا همیشه
پیش چشمانت باشد و
ببینی
کبودی دلم را.

(۴)
پلک‌هایت
وقتی فرو می‌افتد
من،
چقدر تاریک می‌شوم!!

(۵)
دیکتاتورها
تصیم‌شان برای کشتن عوض نمی‌شود
فقط شیوه‌ی کشتن
کمی نگران‌شان می‌کند.
هر دیکتاتور
موشکی در جیب‌اش دارد
و هر موشک
گاهی انفجار با خود می‌برد
گاهی ویروسی مرگبارتر
و مردم جایی شبیه غزه
هرگز نفهمیدند
چرا
به شیوه‌های مختلف
حق ندارند زندگی کنند؟!

(۶)
اسکلت‌های پوکیده‌ی زندگی
به دردمان نخورده است
و به دردِ زندگی خورده‌ایم
باور کنید
زیستن برای ما درد دارد

این‌که
تمام خاطرات‌مان را
خودمان را
کارگری‌مان را
به دوش باید بکشیم
تا آن‌جایی که نمی‌دانیم کجاست

اما روزی
از دایره‌ی زندگی
می‌زنیم بیرون
سرازیر می‌شویم در عصیان
و مست به تماشای جهان می‌نشینیم.

(۷)
در همه‌ی فصل‌ها
یک آدم برفی دارم.

گونی های آرد را
وقتی برای نانوایی‌ها خالی می‌کند
پدرم،
آدم برفی خسته و غمگینی می‌شود
که هر غروب
در صف
باز به او نان نمی‌رسد.

(۸)
در کودکی
وقتی کارگرم کردند
بیل
خودکار بزرگی بود
در دست‌های کوچک من
که هرگز زورم نرسید
بنویسم
-بابا نان داد.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://ketabnak.com/persons/7928
http://payabook.com/News/1709
@Honare_Eterazi
@fakhredin9162
و...

زانا کوردستانی
۲۳ تیر ۰۴ ، ۰۲:۳۷

سعدی یوسف

زنده‌یاد "سعدی یوسف"، شاعر و نویسنده‌ی عراقی، زاده‌ی سال ۱۹۳۴ میلادی، در روستای البقیع از توابعِ شهرِ بصره است.

 

سعدی یوسف

زنده‌یاد "سعدی یوسف"، شاعر و نویسنده‌ی عراقی، زاده‌ی سال ۱۹۳۴ میلادی، در روستای البقیع از توابعِ شهرِ بصره است.
وی در سال ۱۹۵۴ میلادی، در بغداد تحصیل در رشته‌ی ادبیات عربی را به پایان رساند، و به عنوان معلم مشغول به کار شد و سپس به عنوان خبرنگار ادبی به فعالیت پرداخت و بیش‌تر عمر خود را صرف نوشتن کرد.
از جمله مجموعه‌ شعرهای مهم این شاعر به «شعرهای نمایان» و «درختان ایتاکا» می‌توان اشاره کرد.
یوسف همچنین آثار بسیاری از نویسندگان و شاعران نامداری چون فدریکو گارسیا لورکا، والت ویتمن، کنستانتین کاوافی و یانیس ریتسوس را به زبان عربی ترجمه کرد و شعرهای خودش نیز به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی ترجمه شده‌اند.
سعدی یوسف دستی هم در دنیای سیاست داشت و به واسطه‌ی دیدگاه‌هایش سال‌ها در تبعید در انگلیس زندگی کرد.
او در اعتراض به حمایت حزب کمونیست عراق از حمله‌ی نظامی آمریکا در سال ۲۰۰۳ میلادی، خود را «آخرین کمونیست» نامید و یک دفتر شعر هم به همین نام در ۲۰۰۷ منتشر کرد.
در سال ۲۰۰۴ میلادی، جایزه‌ی شعر الاویس را برد، اما او پس از انتقاد او از شیخ زاید بن آل نهیان، حاکم امارات متحده عربی، این جایزه از او پس گرفته شد. یک سال بعد جایزه‌ی بین‌المللی ایتالیا را به عنوان بهترین ادیب خارجی به دست آورد.
وی پس از مدت‌ها مبارزه با بیماری سرطان ریه، در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۱ میلادی، در خانه‌ی خود در حومه‌ی لندن از دنیا رفت.
 

◇ کتاب‌شناسی:
از وی حدود ۷۰ عنوان کتاب (تألیف و ترجمه) منتشر شده است:
- ۵۱ قصیده (بغداد ۱۹۵۹)
-  ترانه‌ای نه برای دیگران (۱۹۵۴)
- ستاره و خاکستر (۱۹۶۱)
- قصیده‌ای دیدنی (بیروت ۱۹۶۵)
- حکایت دزد دریایی (بغداد، ۱۹۵۲)
- گزیده‌های از ادبیات نوین بصره (بصره، ۱۹۶۱)
- قصاید مرعیه (۱۹۶۹)
- لخدر بن یوسف و دغدغه‌هایش (۱۹۷۱)
- درختان ایتاکا (۱۹۹۲)
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[آمریکا، آمریکا]
من هم عاشق شلوار جین و موسیقی جاز و جزیره‌ی گنج     
و طوطی جان سیلور و بالکن‌های نیو اورلئانز هستم.
من هم مارک تواین و کشتی بخار رودخانه می‌سی‌سی‌پی و
سگ‌های آبراهام لینکلن را دوست دارم.
من عاشق مزارع گندم و ذرت و بوی تنباکوی ویرجینیا هستم.
اما من آمریکایی نیستم.
آیا این برای هواپیمای فانتوم کافی است که مرا به عصر برگرداند؟
آمریکا:
بیا هدیه‌هایمان را عوض کنیم. سیگارهای قاچاقت را بردار
و به ما سیب‌زمینی بده.
هفت تیر جیمز باند را بردار
و خنده‌های نخودی مریلین مونرو را به ما بده.
سرنگ‌ هرویین زیر درخت را بردار
و به ما واکسن‌ها را بده
اوزالیدهای‌تان برای زندان‌های الگویتان را بردار
و به ما خانه‌های روستایی بده
کتاب‌های میسیونرهایت را ببر
و به کاغذ بده تا شعرهایی بنویسیم و بدنامت کنیم..
چیزی را که نداری بردار
و چیزهایی را که ما داریم بردار.
راه‌راه‌های پرچمت را بردار
و ستاره‌هایش را به ما بده.
ریش مجاهدین افغانی را بردار
و به ما ریش والت ویتمنِ سرشار از پروانه‌ها را بده.
صدام حسین را بردار
و آبراهام لینکلن را به ما نده
یا کسی را به ما نده.
...
ما گروگان نیستیم آمریکا
و سربازانت، سربازان خدا نیستند...
ما آدم‌های فقیری هستیم، خدای ما سرزمین خدایان غرق شده است،

خدایان گاو نر
خدایان آتش
خدایان اندوهی که خاک رس و خون را
در یک ترانه درهم می‌آمیزد...
ما فقیر هستیم، خدای ما، خدای فقراست
که از استخوان‌های دنده‌ی کشاورزان بیرون می‌آید
که گرسنه هستند
و سرزنده
و سرشان را بالا نگه می‌دارد...

آمریکا ما مرده‌ایم.
بگذار سربازانت بیایند.
هر کسی را که یک انسان را می‌کشد، بگذار زنده‌اش کند.
ما غرق‌شدگانیم، بانوی عزیز.
ما غرق‌شدگانیم.
بگذار آب بیاید.
 

(۲)
[اوه نوستالژیا: دشمن من]
ما سی سال است که با هم بوده‌ایم.
ما مثل دو دزد در سفری همدیگر را می‌بینیم
که جزییاتش کاملاً پنهان است.
با عبور از هر ایستگاه
تعداد واگن‌های قطار کم می‌شود
نور کمرنگ‌تر می‌شود
اما صندلی چوبی تو، که همه‌ی قطارها را اشغال کرده،
هنوز دوستان باوفایش را دارد.
حکاکی سال‌ها
طرح‌های گچی
دوربین‌هایی که هیچ‌کس به یاد نمی‌آورد،
چهره‌ها
و درختانی که در خاک می‌افتند؛
برای یک لحظه
نگاهی به تو انداختم
بعد نفس‌نفس‌زنان به آخرین واگنی می‌دوم
که بسیار دور از توست
...
گفتم: جاده، طولانی است.
نان و یک تکه پنیرم را از ساکم بیرون آوردم.
دیدم که چشم بر من داشتی، این‌گونه
نان و پنیرم را تقسیم کردیم!چطور پیدایم کردی؟
مثل یک شاهین پریدی روی من؟
گوش کن:
من ده‌ها هزار مایل را سفر نکردم،
در کشورهای زیادی پرسه نزدم،
راه‌های زیادی را نمی‌شناختم
چنان‌که توانستی حالا بیایی، گنجینه‌ام را بدزدی،
و مرا به دام انداختی.
حالا از روی صندلی‌ات پاشو و از قطار برو بیرون،
قطار من پس از این ایستگاه با سرعت پیش خواهد رفت
پس برو بیرون
و بگذار من بروم
به جایی که هیچ قطاری توقف نخواهد کرد.
 

(۳)
[مکالمه]
وقتی که بادهای پاییزی در تپه‌های مجاور
ناله می‌کردند
او گفت:
دوست من
آیا ما دو صخره هستیم؟
چندوقت به چندوقت بادها ناله کرده‌اند؟
چندوقت به چندوقت گرفتار سرما و آسیب شده‌ایم؟
چندوقت به چندوقت ما شرط‌هایمان را باخته‌ایم؟
...
گفتم: اندوهگین نشو.
ما چشم زمان هستیم.
 

(۴)
تنها از پشتِ پنجره خیره‌خیره نگاه می‌کنم
نمی‌توانم فکر کنم 
به دوردست ها خیره شده‌ام
ابرها سیاه‌اند 
ابرهای سیاه چنان از طریقِ پنجره وارد می‌شوند 
گویی که من در فضای باز هست‌ام
راه می‌یابند به دل‌ام، ابرها و غم‌ها...
به‌راستی که اندوه همانندِ آب است! 
چشمان‌ام را بسته‌اند 
همانا من او را می‌بینم
مژه‌های‌اش، نور را و کتاب‌هایی که عطرشان را از دست داده‌اند 
همانا من صدای جاری‌اش را لمس می‌کنم...
که از چشمه‌یی عمیق می‌آید!
تو مرا گم کردی ای دوست من
در ابری سیاه 
که حتا برق‌اش هم سیاه است
ای ستاره‌ی عزیز! 
من چشمان‌ام را هم‌چنان می‌بندم 
تا ترانه‌یی بسرایم که تو را ببیند 
ای ستاره‌ی عزیز! 
ای آبادیِ میانِ بیابان‌ها!
همانا چشمان‌ات همانندِ دو گل 
هم‌چنان بر بالاپوشِ من می‌تپند!
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۵)
آهسته‌تر از یک فیل که در آب فرو می‌رود
آسانسور پایین می‌رود... 
در باز می‌شود...
در بسته می‌شود... 
بی‌گمان دنیا همان دنیاست... 
اما بوی باروت
در آسانسور 
و مردِ مقتول
برای مدتِ طولانی در طبقه‌ی بالایی خواهند ماند!...
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۶)
اتاق‌های چهاردری
و بالکن و چراغ و سفال و بالش... 
تو می‌گویی: «خانه مال ماست».
اما... 
مگر پرنده‌یی که از آن بالا کوچ کرد
گفت:
این خانه‌ی ماست؟
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۷)
گفتیم: دنیای به‌تری خواهیم ساخت.
دنیایی که زیباتر باشد 
به ما اجازه ندادند که بپرسیم رؤیا کجاست؟ 
اما 
پرنده‌یی که رو به بالا پرواز کرد
محلِ مرگ رؤیاهای‌مان را نشان‌مان داد!
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۸)
[میزی برای پرنده‌گان و سنجاب‌ها]
برای سنجاب
امروز اولین بهار است 
یعنی اولین روزی‌ست که کُتی تو را سنگین نمی‌کند...
احساس می‌کنم از قله‌های نهاوند عطری می‌آید
از اعماقِ آن سرزمین 
با خودم گفتم: نان‌ام را تقسیم خواهم کرد
تا روزی‌ام برکت داشته باشد 
تا گنجشک‌ها و سنجاب از آن بخورند 
قالی‌چه‌ی علف را باز کردم
- نرم و خیس بود -
ورای پنجره‌ام پنهان شدم 
اولین سار آمد...
----------
* برگردان به فارسی: الهام صالحی 
 

(۹)
[یک زن]
چگونه پا به پایش خواهم سود؟
کجا خواهمش دید
در کدام خیابانِ کدام شهر
سراغش را بگیرم؟

       اگر خانه‌اش را بیابم
       (فرض کن، چنین کنم)
       زنگ درش را خواهم نواخت آیا؟

       چگونه جوابش دهم؟

       چگونه نگاهی کنم در او؟

       چگونه جرعه جرعه بنوشم
       از انگشتانش شرابِ مقطر.

       چگونه سلامش دهم
       رنجِ این همه سال هموار کنم؟

       آخر، یکبار
       بیست سالی پیش
       در قطاری مصفا
       تمامِ شب بوسیده بودمش.
----------
* برگردان به فارسی: محمدرضا فرزاد

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.just-poem.blogfa.com
www.pourmohsen.com
www.seemorgh.com
www.honaronline.ir
https://t.me/darvagmagezine
و...
 

زانا کوردستانی
۲۲ تیر ۰۴ ، ۰۲:۳۰

مریوان حلبچه‌ای

آقای "مریوان رحیم" مشهور به "مریوان حلبچه‌ای"، مترجم، نویسنده و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی هفتم شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در حلبچه است.

 

مریوان حلبچه‌ای

آقای "مریوان رحیم" مشهور به "مریوان حلبچه‌ای"، مترجم، نویسنده و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی هفتم شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در حلبچه است.
وی که وی گاه با نویسنده دیگری به همین نام اشتباه گرفته می‌شود، آثار بسیاری را، از فارسی به کُردی و کُردی به فارسی ترجمه کرده‌ است، که بیشتر آنها او در حوز‌ه‌ی ادبیات معاصر می‌باشد.
او در هفت سالگی و در پی بمباران شیمیایی حلبچه توسط "صدام حسین"، به همراه خانواده در کنار انبوه همشهریانش که از بمباران شیمیایی جان سالم به در برده بودند به ایران آمد. چند ماە در بیمارستان‌های تهران تحت مداوا بود. پس از بهبودی مدتی به کرمانشاه و سپس به تهران نقل مکان کرد. وی فارغ‌التحصیل رشته‌ی علوم ارتباطات گرایش روزنامه‌نگاری است و هم اکنون دانشجوی کارشناسی ارشد علوم انسانی دانشگاه علوم تحقیقات تهران است.
او طی سال‌های متمادی حضورش در ایران با بسیاری از چهره‌های سرشناس ادبیات ایران اعم از شاعران، نویسندگان، مترجمان و اهالی سینما و تئاتر در ارتباط نزدیک بوده و تاکنون آثار بسیار زیادی از ادبیات فارسی را که در ذیل به آنها اشاره خواهد شد به کُردی ترجمه کرده است؛ به گونه‌ای که می‌توان او را پرکارترین مترجم آثار ادبیات فارسی به دیگر زبان‌ها دانست.
همچنین وی مدیر مسئول مجله‌ی کُردی "گلاویژ نو" است، که یک مجله فرهنگی ادبی است و تاکنون ۸۰ شماره از این مجله منتشر شده است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ کتاب‌شناسی:
□ ترجمه کُردی به فارسی:
- رمان حصار و سگ‌های پدرم - شیرزاد حسن - نشر چشمه - ۱۳۸۲ - چاپ چهارم نشر نیماژ
ـ‌ مجموعه داستان لامارتین - فرهاد پیربال ـ نشر ویستار - ۱۳۸۳
- مجموعه داستان مار و پله - فرهاد پیربال- نشر نی - ۱۳۸۵
- رمان سانتاگو دی کامپوستلا - فرهاد پیربال - نشر ثالث
- رمان آخرین انار دنیا - بختیار علی - نشر ثالث - ۱۳۹۳
- رمان غروب پروانه - بختیار علی - نشر نیماژ - ۱۳۹۴
- رمان عمویم جمشیدخان که باد همیشه او را با خود می‌برد - بختیار علی
- رمان شهر موسیقیدان‌های سفید - بختیار علی - نشر ثالث
- عاشقانه‌های جنگ و صلح - گزیده شعر فرهاد پیربال - نشر نیماژ
- عاشقانه‌های شیرکو بی‌کس - مقالات، گفتگوها وگزیده اشعار شیرکو بی‌کس - نشر نیماژ
- رمان دریاس و جسدها - بختیار علی - نشر ثالث
ـ مجموعه داستان خداحافظ دلدادگی ـ شیرزاد حسن - نشر ثالث - چاپ چهارم
-‌ مجموعه داستان حاشیه نشینان اروپا - فرهاد پیربال - نشر ثالث - چاپ چهارم
- مرثیه‌ی حلبچه - شعر - رفیق صابر - نشر آهنگ‌ دیگر - چاپ ۱۳۸۶
- عاشقانه‌های لطیف هلمت - گزیده‌ی اشعار لطیف هلمت ـ نشر نیماژ
- عاشقانه‌های رفیق صابر - گزیده‌ی اشعار رفیق صابر - نشر ثالث
- خندە غمگین‌ترت می‌کند - بختیار علی - نشر ثالث - چاپ هفتم
- تصاحب تاریکی - بختیار علی - نشر ثالث
- خانە گربەها - هیوا قادر - نشرثالث - چاپ پنجم
- سقوط آسمان‌ها - جبار جمال غریب - نشر ثالث
- بندر فیلی - بختیار علی - رمان - نشرثالث
- به دوزخ ای بی‌گناهان - بختیار علی - نشر ثالث - چاپ سوم
- رویای مردان ایرانی - ماردین ابراهیم - نشر چشمە
و...

□ ترجمه فارسی به کُردی:
- چهار صندوق - بهرام بیضایی - نمایشنامه
- چوب به دستان ورزیل - غلامحسین ساعدی - نمایشنامه
- به کدام گناه ما را کشتید - عبدالحی شماسی - نمایشنامه
- چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید - گزیده شعر سهراب سپهری به همراه مقالاتی درباره‌ی اشعار و زندگی شاعر
- من فقط سفیدی اسب را گریستم - گزیده‌ی شعر احمدرضا احمدی
- پنجاه و سه ترانه عاشقانه - شمس لنگرودی
- باغبان جهنم - شمس لنگرودی
- ملاح خیابان‌ها - شمس لنگرودی
- خشکسالی و دروغ - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- یک دقیقه سکوت - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- زمستان ۶۶ - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- ماه در آب - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- گل‌های شمعدانی - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- رقص کاغذ پاره‌ها - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- برلین - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- نوشتن در تاریکی - محمد یعقوبی - نمایشنامه
- مصاحبه - محمد رحمانیان
- خرده جنایت‌های زناشویی - اریک امانوئل اشمیت
- داستان خرس‌های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که معشوقه‌ای در فرانکفورت داشت - ماتئی ویسنی یک
- پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی - ماتئی ویسنی یک
- برای خرید که نباید پول پرداخت - داریو فو
- رابطه‌ باز زن و شوهری - داریو فو و فرانکا رامه
- همه دزدها که دزد نیستند - داریو فو
- روز از نو روزی از نو - داریو فو
- زندگی یک هنرمند - ژان آنوی
- مرگ در می‌زند - وودی آلن
- مجرد‌ها - دیوید فوئنکینو
- اناکارنینا - آرش عباسی
- سقراط  - محمدرضا نعیمی
- دردسرهای مرد مردە - کامران شهلایی
- حرفەای‌ها
- روبینسون وکروزو - نینادینترونا - جیاکوموراویچیو
- دروغ - فلوریان زلر
- اولئانا - دیویدممت
- کمدی هنر در تئاتر - ادوارد دفیلیپو
- هنر- یاسمینا رضا
- خدای کشتار - یاسمینا رضا
- مرگ من روزی - گزیده‌ی اشعار فروغ فرخزاد شامل کتاب‌های تولد دیگر، ایمان بیاوریم با آغاز فصل سرد، به همراه گفتگو و مقالاتی درباره اشعار و زندگی شاعر
- برهنه باید زیر باران رفت - گزیده‌ی چهار کتاب از هشت کتاب، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ماهیچ، ما نگاە - شعر سهراب سپهری به همراه مقالاتی درباره اشعار و زندگی شاعر
- زن، تاریکی، کلمات - حافظ موسوی
- سطرهای پنهانی - حافظ موسوی
ـ خرده‌ریز خاطرات و شعرهای خاورمیانه - حافظ موسوی
ـ اگر عاشق نباشیم می‌میریم - گزیده اشعار سیدعلی صالحی
ـ یک بسته سیگار در تبعید - غلامرضا بروسان
ـ مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است - غلامرضا بروسان
ـ رنگ‌های رفته دنیا - گروس عبدالملکیان
ـ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند - گروس عبدالملکیان
ـ حفره‌ها - گروس عبدالملکیان
- روز بخیر محبوب من - رسول یونان
- کنسرت در جهنم - رسول یونان
ـ من یک پسر بد بودم - رسول یونان
ـ پابرهنه تا صبح - گراناز موسوی
ـ زیبایی‌ام را پشت در می‌گذارم - آیدا عمیدی
ـ سوت زدن در تاریکی - شهاب مقربین
ـ خاطرات ماه، چاه، باغچه - افشین شاهرودی
ـ دهانم بوی گل مریم می‌دهد -  کیوان مهرگان
ـ رمان گاوخونی - جعفر مدرس صادقی
ـ رمان جیرجیرک - احمد غلامی
ـ مجموعه داستان ها کردن - پیمان هوشمندزاده
ـ مجموعه داستان آدم‌ها - احمد غلامی
ـ مجموعه داستان حتی وقتی می‌خندیم - فریبا وفی
ـ رمان مای نیم از لیلا - بیتا ملکوتی 
ـ رمان خاطرات محرمانە خانە وادگی - محمد قاسم زادە
ـ چهل سالگی - ناهید طباطبایی
و...
 

◇ جوایز و افتخارات ادبی:
مریوان حلبچه‌ای جوایز متعددی را کسب کرده است، که از جمله آن می‌توان گفت؛ جایزه‌‌ی قاره‌ای از بین قاره‌های آمریکای لاتین، اروپا، آسیا و آفریقا را از آن خود کرده است. اکنون نیز جزو راه‌یافتگان به لیست نهایی جایزه ملی منتقدان آمریکاست. علاوه‌ بر این نام او در لیست جهانی ۵۰ رمان قرن نیز قرار گرفته است.
از دیگر افتخارات او به قرار زیر است:
- برندە‌ی جایزە‌ی طلایی احمد هردی، بە عنوان بهترین مترجم سال اقلیم کردستان در سال ۲۰۱۱
- برنده‌ی جایزە‌ی بهترین مترجم سال ۲۰۲۰ از طرف نمایشگاە بین‌الملل کتاب سلیمانیه
- رئیس هیئت داوران بخش شعر جشنوارە‌ی بین‌الملل گلاویژ ۲۰۲۰ سلیمانیه
- برندە‌ی جایزە‌ی شهید معروف برزنجی(داستان‌نویس بزرگ کرد، که حزب بعث اعدامش کرد) در سال ۲۰۰۹  
- جایزە‌ی کانون نویسندگان کرد، برای ترجمه ادبی سال ۲۰۱۳
- جایزە‌ی کانون فرهنگی ادبیات ایران - تهران - ۲۰۱۷
- برنده‌ی جایزه‌ی یونسکوی جهانی به عنوان مترجم فعال و رابط بین دو فرهنگ در سال ۲۰۲۱
- رئیس هیات داوران بخش فیلمنامه کوتاە در جشنوارە‌ی بین‌المللی فیلم سلیمانیه ۲۰۱۶
- داور در جشنوارە بین‌الملل جشنوارە‌ی تئاتر سلیمانیه ۲۰۱۷
- جایزه‌ی ملی منتقدان آلمان در سال ۲۰۱۶.
و...
 

◇ بخش‌هایی از ترجمه‌های مریوان حلبچه‌ای:
(۱)
ظهر همان روز به ما دستور دادند به پایگاه برگردیم. از طریق بی سیم سعی کردم به آنها بفهمانم خطر بزرگی ما را تهدید می کند، اما آنها گفتند: «دستور از فرماندهی کل قواست.» من از این چرندیات چیزی نمی دانستم و در بی سیم جیغ کشیدم: «به فرماندهی کل بگویید بیاید با کون خودش از این تپه گه گرفته که می خواهد ما رویش کشته شویم دفاع کند.» مطمئن بودم کار ما در آن تپه ساخته است. دلم برای خودم نمی سوخت، دلم برای آن جوان هایی می سوخت که تازه یاد گرفته بودند رؤیا ببافند. یک ساعت بعد بی سیم زدند و گفتند: «اگر به پایگاه برنگردید حزب همه شما را اعدام خواهد کرد.» با صدای خسته و گریانی که از همه بی سیم های دنیا شنیده شود فریاد زدم: «شاشیدم به حزب.. شاش...» با چشمانی پر از اشک به پیشمرگه ها گفتم: «به من گوش کنید، حزب می خواهد همین جا همه ما را مثل سگ بکشد... همان طور که ما امشب اسرا را سر بریدیم، آنها هم می خواهند ما را سر ببرند . در این جنگ هیچ کس از دیگری شریف تر نیست. می فهمید. شما جنگ دیده اید... یک شب تو حمله می کنی، شب دیگر آنها...
امشب همه شما را خواهند کشت. به حرف من گوش کنید . من تنها به آن تپه برمی گردم. مدتی است که آب از سرم گذشته، شجاع نیستم،فکر نکنید شجاع و این جور مزخرفات هستم.بیشتر از یک موش از مرگ می ترسم، اما هیچ کدامتان اندازه من مأیوس نیستید، حزب تصمیم گرفته  در این تپه گه گرفته شهید بدهد. تا بعد برایش شب چهلم و چرندیات دیگر برگزار کند. مثل همه شما من هم از مرگ وحشت دارم اما نمی خواهم کسی از شما آنجا کشته شود. پیش مادرهاتان برگردید. آن کسی که می تواند برود و به این جنگ برنگردد... بهتر است برنگردد. کسی که می تواند برود و به این سرزمین برنگردد بگذار برود و برنگردد. هر که پولی دارد و می تواند کار دیگری انجام بدهد بهتر است کار دیگری بکند.»
[از کتاب آخرین انار دنیا / چاپ بیست و ششم / بختیار علی / مترجم مریوان حلبچه ای / نشر ثالث]
 

(۲)
چە جرمی بزرگ‌تر آز ان است که انسان کسی را از صمیم قلب بخواهد و او دوستش نداشته باشد... ها... چه جرمی بزرگ تر از آن است که دست در خون خودت کنی و آنکه دوستش داری همچنان سردو صبور نگاه کند وخودش را بگیرد و بگوید، من دوست ندارم، من می‌گویم این از کشتن انسان به گلوله وحشتناک‌تر است...
[از آثار بختیار علی / نشر ثالث / چاپ جدید / آخرین انار دنیا]

(۳)
موسا بابک نگاهم می‌کرد و گفت: “بزرگ‌ترین عذاب آدمی پشیمانی واقعی است. هیچ نوع مجازات بیرونی نمی‌تواند مثل پشیمانی، آدم را از درون پاک کند. تازه، تو به چه فکر می‌کنی؟ به انتقام؟ هان، به من بگو می‌خواهی انتقام بگیری؟ باید این را بدانی که مجازات کسی را به تو نسپرده‌اند. انسان باید تلاش کند تا آدم‌ها خودشان، خودشان را مجازات کنند. تفاوت جلاد و فرشته در این است که جلاد حق کُشتن آدم‌ها را ندارد و آن‌ها را می‌کُشد، اما فرشته حق انتقام دارد و با این حال انتقام نمی‌گیرد.”
بالاترین سطح مقاومت این نیست که انسان در تقابل با جلادها سلاح بردارد حملە ور شود، بلکه می تواند به محافظت از زیبایی و ارزش های والا بپردازد. شهرموسیقیدان های سپید تصویرگر نیروی محافظت از زیبایی درون ماست. یگانه امرمهم نزد من این است که خواننده در نهایت بداند که در درون هر انسان یک منجی و محافظ زیبایی وجود دارد و آن را به کار بگیرد.تلاش کرده ام رمانی درباره قدرت هنر و قدرت مدارا بنویسم، در دورانی که مدارا و زیبایی مورد تهدید قرار گرفته است.
بزرگ‌ترین انتقام از بی‌عدالتی‌های دنیا این است که آدم شاعر باشد، موسیقی زیبا بنوازد، تابلوهایی خلق کند که بیننده را سرِ جایش میخکوب کند، جز این عدالتی وجود ندارد.
موسیقی بخشی از سفری عمیق و درونی است، بخشی از سفری خدایی به آن‌سوی چیزها، به آن‌سوی دیگرِ جاودانگی دنیا. انسان سه سفر مهم در پیش دارد: یک سفر به دل طبیعت، سفری فراسوی آسمان و سفری هم به درون خویشتن. انسان برای رسیدن به انسانیت، باید دست‌کم یکی از این راه‌ها را طی کند. در این سفرها انسان تنهاست، هیچ‌کس نمی‌تواند کمک چندانی به دیگری بکند. آن هنگامی‌که انسان به درون خود می‌رود، به سوی طبیعت می‌رود و به سوی خدا، تنهاست. فقط چشم خودمان می‌تواند کمکمان کند و به ما بیاموزد تا درون خویش را ببینیم. به‌تنهایی باید طبیعت را به سخن گفتن واداریم و به او گوش بسپاریم، به‌تنهایی باید خدا را بیابیم؛ نه خدایی دیندارها و صوفیان خشکه‌مقدس، خدای ما؛ خدایی که بعدها باید ببینید و بشناسید، خدایی موسیقی‌دان؛ البته اگر موفق شوید او را ببینید و بشناسید.
زبان موسیقی را نمی‌توان با هیچ زبان دیگری پیوند زد. واقعیت این است که موسیقی‌دان نباید به زندگی در چارچوب رخدادها و زمان و مکان و تاریخ و این جور مسائل محکوم شود. موسیقی با همهٔ چیزهای آنی و زودگذر فاصلهٔ بسیاری دارد. موسیقی فقط با جاودانگی در ارتباط است.
آب جز از خروش خودش، نمی‌تواند به زبان دیگری حرف بزند... فهمیدن در اصل به این معنا نیست که چیزها به زبان شما سخن بگویند. هیچ بلبلی به خاطر اینکه ما لذت ببریم، حنجره‌اش را تغییر نمی‌دهد... هر آنکه بخواهد موسیقی‌دان شود، باید زبان دنیا را درک کند. موسیقی ادراک است؛ نه فقط درک چیزهایی که حرف می‌زنند و فریاد می‌کشند و صدای خود را به ما می‌بخشند. بلکه شنیدن آن چیزهایی است که هرگز صدا ندارند. موسیقی سفری افسانه‌ای از ماورای صداهاست؛ سفری است از کنه سکوت.
وقتی می‌ترسید، وقتی حس می‌کنید به مرگ و پایان نزدیک می‌شوید، موسیقی بنوازید. موسیقی می‌تواند فجایع را رام کند، می‌تواند مرگ را آسان‌تر کند.
موسیقی باید برای همهٔ زمان‌ها باشد. برای دیروز و امروز و برای گذشتگان و آیندگان. شنوندهٔ حقیقی ممکن است یک پرنده یا پروانه یا ملخی کوچک باشد یا گلی که پایت را روی آن می‌گذاری.
چیزی هست که در لحظهٔ مرگ نمی‌خواهد با تو بمیرد... متنی زیبا، مثل پاره‌ای شعر که در دلت نطفه بسته و می‌خواهد به دنیا بیاید، مثل تابلویی که سال‌ها منتظرت بوده تا آن را بکشی و نکشیده‌ای.
همیشه احساس کرده‌ام که زن موجودی قوی‌تر از مرد است. گاه قدرتمندترین شخصیت‌های من زنان هستند، حتی اگر کاراکتری منفی داشته باشند. اکنون به عنوان خواننده که به شخصیت‌هایم می‌نگرم احساس می‌کنم همیشه در شخصیت‌های مرد من شک و تردید و پشیمانی وجود دارد. در مقابل ایمان، باور ژرف و عمیق و تغییرناپذیری بیش‌تری در شخصیت‌های زن وجود دارد. شاید دلیلش این باشد که من همیشه در زندگی با زنان قدرتمندی روبرو شده‌ام. قدرت زن عمیق‌تر و درونی‌تر است و در لحظات مهم پدیدار می‌شود.
[شهر موسیقیدان های سپید / چاپ ششم، نشر ثالث/ بختیارعلی / مترجم مریوان حلبچه:)ای]

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@marivan_halabchayi
www.rokna.net
و...



 

زانا کوردستانی
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۳:۴۲

ئاوێزان نوری

خاتوون "ئاوێزان نوری"، شاعیر و نووسه‌ری هاوچه‌رخی کورد، له ۱۳ مانگی هەزێرانی ساڵی ١٩٨١ زایه‌نی، لە سلێمانی لەدایکبوو، ئیستایش لەکەرکوک ژیانی دەکات.

 

خاتوون "ئاوێزان نوری"، شاعیر و نووسه‌ری هاوچه‌رخی کورد، له ۱۳ مانگی هەزێرانی ساڵی ١٩٨١ زایه‌نی، لە سلێمانی لەدایکبوو، ئیستایش لەکەرکوک ژیانی دەکات.
سەرەتای بڵاوبونەوەی شیعرەکانی دەگەڕێتەوە بۆ ٢٠٠٣-٢٠٠٤ لە گۆڤارو ڕۆژنامەکانی کەرکوک، خاوەنی سێ بەرهەمی شیعرییە بەناوەکانی:
- پیاسەیەک بە کوچەکانی قەدەردا، ٢٠٠٥
- بەرسیلە عیشقێ بۆ خودا، ٢٠٠٦
- لە جەستەی گەڵایەکدا دەمرم، ٢٠١٠

لە ئێستاشدا کۆمەڵێک بەرهەمی شیعری ئامادەیە بۆ چاپ بەناوی (لەو دیوی هەڵوەرینەوە، چرۆ دەکەن حەزەکانم).
زۆرێک لە شیعرەکانی وەرگێڕدراونەتە سەر زمانی فارسی، عەرەبی، ئینگلیزی، فەڕەنسی، هەروەها سەر زاراوەی شیرینی کرمانجی و هەورامی، خاوەنی دەیان خەڵاتی ئەدەبیە.
ئەندامی کارای سەندیکای ڕۆژنامەنوسانی کوردستان.
ئەندامی ۷ تۆڕی ڕێکخراویی لەسەر ئاستی نیشتمانی و نێودەوڵەتی.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

(۱)
«غەریبیت دەکەم..»
مودەتێکە تەنها سەراب دەبینم
تێگەشتم کە من بێ تۆ بیابانێکی وشکهەڵاتوم
کەی دەبارێی بەسەرمدا ئەی جوانترین هۆکاری سەوزبونی من.
دەی خۆ لەم مەملەکەتە وێرانەدا هیچ کەسێک لەخۆی نەچوو
منیش بێ تۆ لەخۆم ناچم
نە دەنگم دەتوانی چەشنی کەنارییەک بخوێنێ و
نەڕەگم دەچێتەوە سەر گەنم و 
نەپەنجەکانم دەتوانن سەمفۆنیای ژیان بژەنن،
نەچاویشم حوکمی بینینی ماوە، 
خۆ دڵنیام 
وشکە بای پایزیش بێ بەرییە لەشەقاربونی لێوەکانم.
غەریبیت دەکەم و لەبێ تۆییدا  باوەش بەوێنەکانتدا دەکەم
نازانم 
چەند چاوی دیکەم پێویستە بۆ  هاتنی تۆ 
چەند نزای دیکەم پێویستە بۆ گەیشتن بەدیداری تۆ، 
چەند پیتی تر بچنمەوە بۆ ڕاکێشانی سەرنجی تۆۆۆ
ئەدی چەند قاچی دیکەم پێویستە بۆ هەڵاتن لەم تەنیاییەمدا
تۆ لەکوێیت؟ 
حەسرەتێک هات و لەبری تۆ لەئامێزی گرتم، 
پایز هات و لەبری تۆ نازی هەڵوەرینی هەڵگرتم،
خەم هات  دڵنەوایی کردم، 
تۆ هەر نەهاتی هاوڕوحی من.

 

(۲)
وەرە بۆ ساتێک بمژەنەو.
ئاوازەکان یەکە یەکە
بڕژێنە نێو کاسى مەستبوونم و
مەستترم بکە
بە زمانى (دۆ، ڕێ، مى)
یەکەم پیتى ناوم بێنەو
بە هەستى (فا، سۆ، لا، سى)
هەناسەم بهەژێنە
وەرە بۆ ساتێک بمژەنەو
ماچی لێوى (ناى)م لەسەر لێو دابنێ
ملوانکەى (کەمانچە) لەگەردنم کەو
سۆزى (ساز) ێکم بدەرێ...

 

(۳)
کە تۆ تەنها لە دەلاقەی وەڕسبون لە من بڕوانیت
تا ماڵی مردن ماڵئاوا
کە پێت وایە پەڵەهەورێکم 
جگە لە گرمەو بۆڵە هیچم لە هەگبەدا نیە
تا ئەو پەڕی کوچەکانی بێدەنگی بە دوعا
ئیدی
میهرەبانی شک نابەیت بیبارێنم بەسەرتدا
بێئومێدم
بێئومێدتر  لە دیوارەکانی زیندان
تەنیام
تەنیاتر لە قاپی سەر سفرەی دایکم 
پەستتر لەو درەختەی 
ڕەشەبا 
بێ ئیزن ڕوتی کردەوە

 

(۴)
من فێری گریانت دەکەم
تا چ دەنکە زەیتونەکانی خەم هەیە لەناختدا بیانڕنی و 
بیانبەخشیتە فرمێسک
بەڵکو لەحیکمەتی ژیربوونەوە حاڵیی بیت
تۆش حاڵیمکە پێکەنین یانی چی
بەر لەوەی قاقایەک شێتم بکات
پێم بڵێ
چۆن سەما لەگەڵ بوندا بکەم و 
پەنجەکانم بەچی ڕیتمێک ژیان بژەنن
فێرمبکە کاتێک دەمرم
چۆن ئۆمێدی گەمەیەکی دوای مردن بکەم
یارۆ گیان

 

(۵)
هێندە ڕەنجاوم،
نە دڵێکم ماوە بۆ خۆشویستن و
نە خەونێک  بۆ تەفسیرکردن
تەنها جانتایەکی سەفەرو جوتێک پێڵاو
تەواوی ئەم وەرزە ساردەی پێ تەی دەکەم
لێرەوە 
ئاوازێکی شکاوی دەم گیتارێکی بێ خەوش و 
گۆرانیەکی خەمناکی  گەرووی تیترواسکەیەکم
دووایین ماڵئاواییدەکەم 
وشەکانم دەسپێرم بە قەڵەمیکی نوک تیژو
با لەدوای خۆم
بە حونجەوە بۆشاییەکانم بۆ پڕکاتەوەو
خاڵێک لە کۆتایی حەزە بێ نازەکانم دابنێ و
هەنگاوە لەبارچووەکانم خەتبدا
ئیدی لێرەوە
دەفرێکم لە جودایی و 
تروسکایی هیچ ئومێدێکم نەماوە
چم داوا نەکرد
جگە لەوەی
هێندەی زەردەپەڕێک تێڕامان
هێندەی تابلۆیەک ڕەنگ و
هێندەی گوڵێک خەندەو
هێندەی پەپولەیەک فڕینم پێببەخشی
ئێستا کە ڕۆیشتم
هەموو هەورەکانی ئاسمانم بۆ بگریێنی 
بەشی ئاوڕدانەوەیەکم ناکەن
هەموو دونیام بۆ بژەنی 
ئاوازێک نامهێنێتەوە سەما

 

(۶)
لەبەردەم ئاگردانەکە دانیشتوم 
بیر لە تۆو
دوواهەمین ڕۆژەکانی ساڵی پار دەکەمەوە
کوپەکەم پڕدەکەم لە ئومێدی گەرم و 
بەبزەیەکی عەیارانە لێوەکانم رەنگ دەکەم و
لەبەردەم ڕۆژو ساڵێکی نوێدا
وێنەیەکت لەگەڵدا دەگرم
ئیدی داهۆڵی جەنگی پاییز ڕادەگرم و
بەیداخی سپی هەڵدەبڕم
تا لەگەڵ هاتنەخوارەوەی یەکەمین بەفری زستان
بە کڵاوێکی سپی 
تاڵە ڕەشەکانی ڕۆژگار بشارمەوەو
بە عەزییەکی سپی کورتەوە
رێژترین قەسیدە لەسەر بەفر بنوسم
  ئێستا کە بیر لەتۆ دەکەمەوە
لەخەونی ئەو شەوانەم دەچیت
تەفسیرکردنیان 
بەختی باشم بۆ دەهێنن
ئێستا کە دڵ ئاوەدانە بەتۆ جێیمەهێڵە
مەیکە بە ژورێکی چۆڵ و 
هەرکەسێک بانگی لێکرد دەنگباتەوە
ئێستا کە دوو باڵم پێبەخشیت بۆ فڕین
بەرز مەفڕە
نەبادا  ئاوازی نیشتنەوەت نەزانم
ئێستا کەقودرەتم لەگۆڕینی شوێنی وەرزەکاندایە
لێم مەبە بە ساڵێکی نەهات
ئێستا کە لە چەشنی ئاو
سوژدەم بە درەختی ئەوینت بردووە
بەردی فەرامۆشیم لێمەگرە نەبا لێڵم بکا
ئێستا کە هەیت
نە لە توڕەبونی با دەترسم
نە گوێ دەدەم بە خورافاتەکانی هەور 
بەری ئاسۆم لێبگرێ
ئێستا کە هەیت 
ساڵنامەیەکم بەدیواری ڕوحمەوە هەڵواسیوەو
ڕۆژانەی دیدارەکانی تیا خەت دەدەم
ئێستا کە هەیت تەژیت کردوم لە خۆت
ئەی جوانترین کامڵبونی من

 

(۷)
تۆ کە هەموو ئێوارانێک بە پارویەک ژیان و
باوەشێک  نیشتیمان و 
پێکێک شەرابی ڕۆژگار، سەرت مەست دەکەیت
دواتر تۆزی بێ ئومێدی دەتەکێنی و 
مشتێک خەندە دەخەیتە گیرفانەکانت و نزا دەکەیت
ڕێگەی ماڵەکەت ون نەکەیت
بەڵام تا دەگەیتەوە
من بە مەراقی تەنیایی و حەسرەتی گەڕانەوەت
پێکێک توڕەیی هەڵدەدەم
بەجۆرێک دەڕژێم خۆمم بۆ کۆناکرێتەوە
بەجۆرێک دەمرم کەس نیە بمشارێتەوە
لەگەڵ کاتژمێرە هەڵواسراوەکەدا، مۆڕە لەیەک دەکەین و
گرەو دەکەین، 
دڵی من خێراتر لێدەدات، یانیش چرکەکانی ئەو
من زیاتر بەدەوری خۆمدا دەخولێمەوە، یانیش میلەکانی ئەو

 

(۸)
کە تۆ هەبیت 
گلەیی ناکەم، ناڕەنجم، بێزارنابم
لەئینجانەکان زویرنابم  و گوڵە ژەنگرتووەکانیش ئاو دەدەم
لەپەنجەرەکە یاخی نابم و
پەردە بە ڕووی درەوشانەوەی درەختەکانی حەوشەکەش لادەدەم
کە تۆ هەبیت
ناهێڵم ئێوارە بمرێت 
ناهێڵم ئاسمان غەمگین بێت
کە تۆ هەبیت
تەنها لەنیگای خۆت نەبێ تەماشای ئاوێنە ناکەم
کە تۆ هەبیت
گۆرانی دەڵێم، 
وشەکان دەهێنمە سەماو وێنەیان دەگرم
پێدەکەنم و قاقا لێدەدەم بە خەمە قەترانیەکان
مەراق دەخەمە دڵی حەسرەتێکەوە و کۆدی جادووەکان دەشکێنم
کە تۆ هەبیت
من بەیادی منداڵی 
گوڵی باخچەی دەرگای ماڵان لێدەکەمەوەو لە قژمی دەدەم
کە تۆ نەبیت
کاتژمێری ژورەکەش توڕەم دەکات
کە تۆ نەبیت
بیرم دەچێت ئاوی ماسیەکان بگۆڕم
دانی باڵندەکان بدەم
نازی کتێبەکان هەڵگرم
کە تۆ نەبیت، بیرم دەچێت بۆچی دەژیم
تۆ هەبە یارۆ 
من لەنەسڵی گوڵەبەڕۆژەم 
ڕوو لەتۆ دەگەشێمەوە
تکایە لێم ئاوا مەبە

 

(۹)
ئیدی لێرەوە
دەفرێکم لە جودایی و 
تروسکایی هیچ ئومێدێکم نەماوە
چم داوا نەکرد
جگە لەوەی
هێندەی زەردەپەڕێک تێڕامان
هێندەی تابلۆیەک ڕەنگ و
هێندەی گوڵێک خەندەو
هێندەی پەپولەیەک فڕینم پێببەخشی
ئێستا کە ڕۆیشتم
هەموو هەورەکانی ئاسمانم بۆ بگریێنی 
بەشی ئاوڕدانەوەیەکم ناکەن
هەموو دونیام بۆ بژەنی 
ئاوازێک نامهێنێتەوە سەما

 

(۱۰)
وەرەوە
بەرلەوەی ئێوارەیەکی پەست بمکوژێ
وەکو ئەوەی لەناخی ڕۆژدا چەقیبم
شەممە، بەتەنیشتمەوە تێدەپەڕێ و 
پێم دەڵێ تۆ هێشتا لێرەی؟؟
ئا من لێرەم
لەپاڵ مەراقەکانم چاوەڕوانیم وەکو دارسنەوبەرێک
هەمیشە سەوز دەچێتەوە
من هێشتا لێرەم و بەم هەموو خەمەوە
ماڵی غوربەت دەپشکنم بۆ تۆزقاڵێک بەختەوەری
بەم هەموو یەئسەوە
دەمم ناوە بەشوشە شەرابی ژیانەوەو
ئەم قەدەرە تاڵە هەڵدەدەم بۆ کاتێک لەبیرچونەوە
بەم هەموو هەراو ژاوەژاوی ڕوحە
ئاڵای بێدەنگیم هەڵکردو
بەم هەموو تاوانی ڕۆیشتنەوە
نوێژ بۆ هاتنەوەت دەکەم...

 

(۱۱)
ئەو پایزێک ڕەنگی بردو
زەمەنێک، پێکەنینەکانی هەڵوەراند
شەوێک، کردی بە پاڵەوانی شەقامە چۆڵەکان و
ماڵێک، خۆی پێ ئاوەدان کردەوە
ئێستا ئەو لە باوەشی کورسیەک
سەری ناوەتە سەرشانی مێزێک و 
داوا لەمۆمێک دەکا جگەرەکەی بۆ داگیرسێنێ
ئێستا ئەو لەنێو شیعرە زەردباوەکانی
بێدەنگییەکانی من و
هاواری ئاوێنەکەی دەنوسێتەوە
کە پارساڵ لە یادی لەدایکبوونی پێی وتبوو
ئەی کەڵەگەتترین غرور پیربوونت باش

 

(۱۲)
بە بیانوی چرۆی نوێ
گەڵاکان ژەنگیان گرت و
جیهان پڕ بوو لەهەڵوەرین،
بە حەسرەتی ڕۆژبونەوە غەدر لەخەوبینین کرا
بێ ئاگا لەئاوازی با گۆرانی شکاومان چڕی
بێ خەبەر لە تاڵی سپی قەدەری ڕەشمان هەڵبژارد 
بێ هیوا لە ڕۆژەکان
، پیلی کاتژمێرەکانمان دەرکردو بەهەڵە چرکەکانمان ئەژمارکرد بەئەنقەست چەترێکمان هەڵگرت و
خۆمان لە دڵتەنگی هەورێک لە گێلیدا
بەدرۆ پشتمان لە خۆر کردو
تەفسیری عیبادەتی گوڵە بەڕۆژەمان کرد 
نە لەتەڕی چاوی هەورەکان حاڵیی بوین و
نە لە خەندەی باخچەکان
چ حەزێکی مناڵانە بوو گەورەبوون
چ غەریزەیەکی هەرزەبوو کامڵبوون ئیلاهی

 

(۱۳)
خودایە لەژێر هەنگڵی ئەمشەودا بووم بەهەڵم
بۆ لەخۆم یاخی دەکەیت
لەبادەی پیاوێکیشدا بۆ چی سەر مێزێک
ئەم ڕووتەنیەی من وەکو با خەیاڵێک دەیبا
خۆ من یاریم بە ئاگر نەکردبوو
تا ئەمشەو یار قامکەکانم بسوتێنێ و
ئاهو ئازارەکانمی پێ بژەنێ
خۆ من لەسەرابدا خۆم ون نەکردبوو
تا ئەمشەو یار نوقمی لمی خەتام بکات
خۆ لە ئۆقیانوسدا مەلەم نەکردبوو
تا ئەمشەو یار بە ددانی ئۆرکایەکی توڕە
لەتلەتم بکات
خۆ من گەمەی چاوشارکێ و 
جوینی پەیڤەکانم نەدەزانی
تا ئەمشەو یار
سەد نهێنی ئەژمار بکاو پێم بڵێ
سەیرناکەم چۆن خۆت حەشار دەدەی
ئەگەر چاوم کردەوە باوکم بمرێت
خۆ من خیانەتم لەشەو نەکردبوو
لەنێو باخەڵی ڕۆژێکدا مومارەسەی نوستنێکم نەکردبوو
تا ئەمشەو یار خەونبینینم لێ حەرام بکات
خۆ من هێشتاکە ڕووتی خۆم بەڕونی نەدیتبوو
تا ئەمشەو یار لە ئاوێنەی ناخی خۆیدا لێڵم بکات
خۆ من عیشقم نەکوشتبوو
تا ئەمشەو یار بە گریان مەحکومم بکات...

 

(۱۴)
لەبەردەم ئاوێنەکەم دانیشتوم 
بیر لە تۆو
دوواهەمین ڕۆژەکانی ساڵی پار دەکەمەوە
کوپەکەم پڕدەکەم لە ئومێدی گەرم و 
بەبزەیەکی عەیارانە، لێوەکانم رەنگ دەکەم و
لەبەردەم ڕۆژو ساڵێکی نوێدا
وێنەیەکت لەگەڵدا دەگرم
داهۆڵی جەنگی پاییز ڕادەگرم و
بەیداخی سپی هەڵدەبڕم
تا لەگەڵ هاتنەخوارەوەی یەکەمین بەفری زستان
بە کڵاوێکی سپی 
تاڵە ڕەشەکانی ڕۆژگار بشارمەوەو
بە عەزییەکی سپی کورتەوە
درێژترین قەسیدە لەسەر بەفر بنوسم
کە بیر لەتۆ دەکەمەوە
لەخەونی ئەو شەوانەم دەچیت
تەفسیرکردنیان 
بەختی باشم بۆ دەهێنێ
ئێستا کە دڵ ئاوەدانە بەتۆ جێیمەهێڵە
مەیکە بە ژورێکی چۆڵ و 
هەرکەسێک بانگی لێوەکرد دەنگباتەوە
ئێستا کە دوو باڵم پێبەخشیت بۆ فڕین
بەرز مەفڕە
نەبادا  ئاوازی نیشتنەوەت نەزانم
ئێستا کەقودرەتم لەگۆڕینی شوێنی وەرزەکاندایە
لێم مەبە بە ساڵێکی نەهات
ئێستا کە لە چەشنی ئاو
سوژدەم بە درەختی ئەوینت بردووە
بەردی فەرامۆشیم لێمەگرە نەبا لێڵ بم
ئێستا تۆ هەیت
نە لە توڕەبونی با دەترسم
نە گوێ دەدەم بە خورافاتەکانی هەور 
بەری ئاسۆم لێبگرێ
ئێستا کە هەیت 
ساڵنامەیەکم بەدیواری ڕوحمەوە هەڵواسیوەو
ڕۆژانەی دیدارەکانتی تیا خەت دەدەم
دیقەتبە..
چۆن تەژیت کردوم لە خۆت
ئەی جوانترین کامڵبونی من

 

(۱۵)
- ئایا من جوانم؟
- بەدڵنیاییەوە نەخێر تۆ ئێجگار ناشرینیت
- ناشرین؟؟
- بەڵێ، بەڵام شتێکی باشە دەزانیت؟ 
چونکە هەر کەسێک خۆشی بوێیت دڵنیایت کە وەکو خۆت و خودی خۆت کە هەیت خۆشی دەوێیت، نەک لەبەر جوانییەکەت.
چونکە جوانەکان هەمیشە نازانن کێن ئەوانەی بەڕاستی خۆشیان دەوێن.
لە حیواری

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۳:۳۶

آویزان نوری

آویزان نوری 


بانو "آویزان نوری" (به کُردی: ئاواێزان نوری)، شاعر و نویسنده‌ی کُرد، در ۱۳ ژوئن سال ۱۹۸۱ میلادی، در سلیمانیه به دنیا آمد و اکنون ساکن کرکوک است.
در سال ۲۰۳۳ نخستین اشعارش در روزنامه‌های کرکوک منتشر شد و تاکنون سه مجموعه شعر از او چاپ و منتشر شده است:
- قدم‌زدن در کوچه‌های تقدیر - ۲۰۰۵
- گرده نانی از عشق، برای خدا - ۲۰۰۶
- در آغوش برگی خواهم مرد - ۲۰۱۰
و...


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
اگر پرسیدند اینجا چه اتفاقی افتاده؟!
بگو، نمی‌دانم چه کسی وطن فروشی کرده!
ولی می‌دانم،
چه کسی رشوه‌اش را پرداخت کرد...

 

(۲)
اگر مُردم 
به معشوقه‌ام بگویید ناز می‌کند!
به دخترانم بگویید به دلتان غم راه ندهید 
تنها دارد چُرت می‌زند
به برادرانم بگویید که به سفر رفته 
به خواهرانم بگویید که رفته آیینه‌ای خوب بخرد
تا در آن، پیری صورتش را نشان ندهد
ولی،
هیچ چیزی به مادرم نگویید 
مبادا دلش بشکند.

 

(۳)
دلتنگم 
همچون کشاورزی که در خشکسالی
در جستجوی باران است.
من جستجو کردم، در نماز باران
اکنون که تا سقف خانه‌ام نیز باران باریده 
دل خشک من،
هیچ مایل به سبز شدن نیست.

 

(۴)
او،
مهلتی از حزن و اندوه گرفت و 
قدح حرف‌هایش را سر کشید 
مهلتی از شعر گرفت و 
خانه‌ای با خیال بنا نمود 
مهلتی از من گرفت و  
آغوشش را آرزویم کرد و رفت!
برای قایم کردن شک و دودلی‌هایمان 
او سیگاری روشن کرد و من ترسی بی‌پایان را!
او روزنامه‌ای به دست گرفت و من غم‌هایم را به جلو هُل دادم
او با غضب مرا می‌نگریست و من برایش قجری می‌رقصیدم.

 

گردآوری و نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۳:۳۳

سیروس نوذری

سیروس نوذری
 

استاد "سیروس نوذری"، شاعر ایرانی، زاده‌ی دوم شهریور ماه ۱۳۲۸ خورشیدی در تهران، و از سال ۱۳۵۳ خورشیدی، ساکن شیراز است.
 

سیروس نوذری
 

استاد "سیروس نوذری"، شاعر ایرانی، زاده‌ی دوم شهریور ماه ۱۳۲۸ خورشیدی در تهران، و از سال ۱۳۵۳ خورشیدی، ساکن شیراز است.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- کوته‌سرایی (سیری در شعر کوتاه معاصر)، انتشارات ققنوس
- هایکونویسی، انتشارات نگاه
- درباره‌ی هایکو، انتشارات نوید شیراز
- مکالمات (مجموعه شعر)، انتشارات شاسوسا
- چنین زیبا نباش
- کپور در آب‌های سیاه
- بنفش بنفش‌های جهان
- با جان اشیاء
- بر ایوان چراغی نیست
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
- چگونه ببینم آنچه را که نمی‌بینم؟
- تماشای باد کن.

(۲)
- کجاست تاریکی؟
- آن‌جا که ریشه‌های ما.

(۳)
- چه بر جای می‌گذاری؟
- نیستی‌ام را.

(۴)
- تکیه‌گاهت کجاست؟
- اندوه ناب خودم.

(۵)
- چرا چنین زیبایی؟
- مگر بنفشه می‌داند که زیباست؟
 

(۶)
- کجا پر کشید؟
- به جانبی که نشانت می‌دهم در آسمان.

(۷)
- آن دورترین ستاره‌ی عالم کجاست؟
- این‌جا که پا سفت کرده‌ای.

(۸)
- چه داری که پنهان کنی در آسمان؟
- مشتی لاژورد.

(۹)
- بعد از این مه چه خواهی دید؟
- غیاب آن که نیست.

(۱۰)
- از مدِ آب چه می‌دانی؟
- از ماه بپرس غریق موج.

(۱۱)
به زمزمه چیزی گفتم با شقایق
در باد
سر تکان داد.

(۱۲)
آه
ای راه
هرگز نیامده بود آن که رفت.
 

(۱۳)
نه خاک می‌ماند
نه خاطره‌ای
این عاشق‌ترم می‌کند به تو

(۱۴)
کدام با من است
این چراغ کوچک
یا جهان تاریک 
 

(۱۵)
همین که پنجره‌ای هست
یعنی که هست
جایی به دور دست

(۱۶)
مشت خاکی بجای خواهم گذاشت
به قدر بنفشه‌ای
که بنشانی

(۱۷)
پراکنده شده مه
تو پنهان شدی

(۱۸)
دود می‌کشید از عالم
دود...
از استخوانش بود

(۱۹)
قار... قار...
سیاه می‌گذرم
از غروبتان

(۲۰)
نه زلزله‌ای
نه دلشوره‌ای
چگونه ترک خورده دیوار.

(۲۱)
هیچ از او نماند
مگر
عطری در مسیری بی‌عبور
 

(۲۲)
تو هرگز اینجا نبوده‌ای
پس چگونه اینجا کنارم نشسته‌ای؟

(۲۳)
می‌بینمش یک روز بارانی
ای آسمان
ای خشکسالی

(۲۴)
دو تن بودیم
کنار هم
کنار این فانوس

(۲۵)
تو پنهان نیستی
منم
که پیدات نمی‌کنم
 

(۲۶)
داغ است فنجان چای
گرم است هوا
انگار تو هستی

(۲۷)
کجای جهان دورتر است
آن‌جا که تویی
این‌جا که منم…

(۲۸)
چه تاریک است جهان
نکند پروانه‌ای هستم
درون پیله‌ای…

(۲۹)
زیباست هنوز
چراغ
بی‌روشناش

(۳۰)
کفن، کافور، سفیداب
و یک سفیدی دیگر.

(۳۱)
این همان دم است
که باید بمیرم
بوی برف.

(۳۲)
بر دست‌هایش سر گذاشت
به وقت مرگ
گرگ بیشه پنهان

(۳۳)
برف‌بار
بر خواب سنگ
بر پلک تو.

(۳۴)
هر چه مدفون
زیر برف
مگر سفیدی اسب.

(۳۵)
خونین
میان شقایق‌ها
چنگ پلنگ.

(۳۶)
نشانم می‌دهد
نخی کبریت
هر چه تاریکی را.

(۳۷)
تدفین دوست
منم که می‌شنوم
جیک‌جیک گنجشک را.

(۳۸)
بر باد می‌دهد شکوفه‌هاش را
هر بهار
بادام پیر

(۳۹)
جمعیت جهان من‌اند اینان
اشیاء
با دهان‌های خاموش

(۴۰)
خوشا
درون تاریکی
ای اشتیاق ندیدن

(۴۱)
دم می‌زند هنوز
کپور
بر پیشخوان ماهی‌فروش.

(۴۲)
وزوزی کن
دو روز مانده از عمر
خرمگس.

(۴۳)
کاینات هر چه گو باش
این جوی
جهان دو جیرجیرک است.

(۴۴)
باز آمدند
لک‌لک‌ها
جز آن که بال‌هاش سفید برف.

(۴۵)
ندیدمش وقت مرگ
       زیر خاک
       به خاطرم آمد.
 

(۴۶)
چه باشد خورشید، چه نباشد
بی‌مرگ، زندگی نیست
مرگ، بی‌زندگی هست.

(۴۷)
می‌شکند شیشه،
می‌شکند یخ
آی آدمیزاد
تو از چه می‌شکنی؟

(۴۸)
چرخید جهان
دوباره آغاز شد
آن‌دم که لادنی می‌شکفت

(۴۹)
قار... قار...
جهان چگونه بود
اگر کلاغ نبود؟

(۵۰)
هیچ نگو
سکوت همان گفت
که او نگفت.

(۵۱)
این بوی توست
می‌بردم کنار پرتگاه
کنار آویشن

(۵۲)
راز من سپیدی اوست
میان برف می‌شکوفد و
              از یاد می‌رود.

(۵۳)
چه کوتاه
زمستان که رفته‌ای
بهار که باز نمی‌آیی.

(۵۴)
عطر افشان
یاس‌ها
بی‌حضور ما 

(۵۵)
کوتاه‌ترین راه
نگاهی
      به ماه

(۵۶)
یادگار مادر
قبض برق و آب
و چند اسکناس، زیر قالی

(۵۷)
کاش همان گنجشک زمستان باشد
این که میان شکوفه‌ها
پر می‌زند.

(۵۸)
گاه گنجشک ها چرا نمی‌خوانند؟
حتا بهار
پاسخ نمی‌دهد

(۵۹)
ترا به خواب دیده‌ام
سایه‌ای
به کام تاریکی

(۶۰)
تو می‌ماندی
اگر ماه، میان شاخه‌ها
قرار
         می‌گرفت.

(۶۱)
همین باد،
آشفته می‌کند موهاش را
حالا
      که نیست.

(۶۲)
بر انگشتم بنشین
تا بدانم
شاخه‌ای هستم

(۶۳)
سایه‌اش در آب می‌گذرد
بهارش
در باد

(۶۴)
هر دو پنهان
او
و عطر یاس‌ها

(۶۵)
پرپر زنان
بریده سر
کنار کاسه‌ی آب

(۶۶)
شب‌های سرد
پناه می‌برد
برف زیر برف

(۶۷)
خسته بود
زیر باران خفت و
بیدار نشد

(۶۸)
کجا رفته‌اند
برگ‌های پاییز؟
هر بهار پرسیده‌ام

(۶۹)
پیش از آدمی باران بود
پیش از آن
آه...

(۷۰)
گم نمی‌شویم،
بر باد می‌رویم.
- شکوفه‌ها گفتند.

(۷۱)
مگر با صدای باران
به یاد آیی
شیروانی متروک
 

(۷۲)
بیهوده سرک می‌کشی
سپیدار بلند
بسا پرنده‌ها که باز نمی‌آیند
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.just-poem.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
www.rain135.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
www.iranketab.ir
www.piadero.ir
www.isna.ir
@Sirousnozari

و...

زانا کوردستانی
۲۰ تیر ۰۴ ، ۰۳:۰۶

ایمان آرمان فر

آقای "ایمان آرمان‌فر" (بیات)، شاعر لرستانی، زاده‌ی روز دوشنبه دوم تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در الیگودرز است.

 

ایمان آرمان‌فر
 

آقای "ایمان آرمان‌فر" (بیات)، شاعر لرستانی، زاده‌ی روز دوشنبه دوم تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در الیگودرز است.
وی از سال ۱۳۷۵ خورشیدی، به شعر روی آورد و با رفتن به انجمن ادبی فردوسی (علامه طباطبایی) و چاپ اشعارش در نشریات محلی و کشوری به صورت جدی پا در عرصه‌ی ادبیات گذاشت.
وی در سال‌های ۱۳۸۰ و ۱۳۸۱ خورشیدی، به عنوان مدعو دفتر شعر جوان در کنگره‌ی شعر آن دفتر شرکت جست، ولی از شرکت در سایر جشنواره‌های شعری تاکنون پرهیز کرده است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
مرد غمگین درآمد به سیگار
چوب کبریت و... پک زد به سیگار 
حلقه‌ی دود رقصاند تا سقف
بعد زل زد مردد به سیگار
دید رویای زن را ته دود
رفت دنباله‌ی رد... به سیگار 
پک زد آن طور عمیق و... دهن تلخ
بعد زل زد مجدد به سیگار  
می‌شود کرد کاری؟ ولی نه!
با خودش گفت؛ شاید به سیگار 
زن بخواهد می‌آید، ولی نه!
دیگران چه؟! و بد بد به سیگار 
خیره شد؛... مُرد رویاش در دود
باز پک‌های ممتد به سیگار!
 

(۲)
گل‌های رز مقدمه‌ی اتفاق بود
دلبستگی به گل همه‌ی اتفاق بود
اول فقط تردد اشباح و سایه‌ها
کم کم صدای همهمه‌ی اتفاق بود
در مزرع خیال طلایی‌ام، ناگهان
انبوهی از ملخ رمه‌ی اتفاق بود
در ازدحام زنجره‌ها زار می‌زدند
باران شور زمزمه‌ی اتفاق بود
یک عمر گل به خوف و رجا زرد و سرخ شد
حالا غروب ملقمه‌ی اتفاق بود
اینجای شعر پنجره‌ای نیمه باز شد
چشم سیاه محکمه‌ی اتفاق بود
از من گلایه پشت گلایه از او سکوت
این فی‌المثل مفاهمه‌ی اتفاق بود!
با لحن سرد و خشک لبش ریخت روی میز
گل‌های رز مجسمه‌ی اتفاق بود
در من چکش سه مرتبه با میز سرفه کرد
"برگرد خانه!" تکلمه‌ی اتفاق بود
سیب از وسط جدا شد و پرونده بسته شد
این حرف آخر قمه‌ی اتفاق بود.
 

(۳)
این که پرواز نشد: پرت قناری به قفس
این که آواز نشد چهچه زاری به قفس
جز نمایاندن تنهایی بی‌شائبه نیست
حیله‌ی جفت در این آینه کاری به قفس
چوبخط گذر ثانیه‌هایی بی‌توست.
دانه چیدن به کجا؟! دانه شماری به قفس
این همه پنجره بیهوده در اطراف من است
میله‌هایی که به ترتیب گذاری به قفس
پشت این پنجره‌ها تا تو نخواهم رویید
هی! روا نیست مرا باز بکاری به قفس
نرود حوصله‌ی چوبه‌ی اعدام به سر
تا مرا - این من پر سوخته - داری به قفس
می‌رسد لحظه‌ی موعود و زمین خاموش است
این هم از آخر این قصه: مزاری به قفس!
 

(۴)
زن خواب؛ مرد گفت: "لبانت چه قرمز است!
طرح تمـشک بر ورق برف بارز است"
زن آب رفت؛ - یا تشک او بزرگ شد -
از گوشه‌ی تشک:" نشد این موقع کز است؟
چشمان تو که با مژه هاشور می‌زند
نقاش سبزه‌های خیابان مارکز است
صد سال بعد خانه‌ی ما کوچه‌ی نهم
این جاده از هنوز و همیشه به هرگز است
از این به بعد یک من دیگر سروده است
از این به بعد داخل جفتی پرانتز است
از مرد قصه چیز زیادی نمانده است
از زن همان دو لب که چو یک شعر موجز است
شاعر همیشه هست دو لب هم دو چشم هم
پس مرگ از ادامه‌ی اصرار عاجز است
گفتیم قرمز است در این سایه روشنا
عکسی که سال‌هاست به دیوار پونز است
طرح تمشک از ورق برف رفته است
اما هنوز قافیه‌ی شعر، قرمز است!.
 

(۵)
شعری‌ست می‌گیرانمش این بار با سیگار
شعری‌ست می‌گیراندت ای یار با سیگار
می‌گفتی از سیگار نفرت داری از من هم
این شعر تصویری‌ست از دلدار با سیگار
دنبال آمار نبودن‌هات اگر بودی
پاکت به پاکت پک به پک بشمار با سیگار
قلبم خطر دارد، مکانی اختصاصی‌ست
دارد به مردم می‌دهد هشدار با سیگار!
اسم تو می‌سوزد سر بازو سر سینه
تا عشق من باشد علامت دار با سیگار
گردِ پس از ویران شدن توی هوا دود است
وقتی درونم می‌شوی آوار با سیگار
باید به فکر ترک کبریت خودم باشم
حالا که روشن می‌کنم سیگار با سیگار
روزی که می‌آیی فقط خاکسترم مانده
یعنی قرار بعد را بگذار با سیگار
اینجا غزل را می‌سپارم دست خودکارم
تا پر شود هر دفترم خودکار با سیگار.
 

(۶)
بانوی من سراغ نمی‌گیری از غزل
دلگیری از من و کلمه، سیری از غزل
از من اگر شنیده‌ای از تو نگفته‌ام
اینک زبانی از من و شمشیری از غزل
من چشم بر دهان تو دارم، تمام متن!
تا من نمیرم از تو نمی‌میری از غزل
بی‌شک به اتفاق تو تا اوج می‌پرد
وقتی که بی‌کلام سرازیری از غزل
معنای ظاهری تو و ایهام هم تویی
تا این نفس نسوخته تعبیری از غزل
در شعر من غزل به تو اطلاق می‌شود
اینک غزل گرفته تأثیری از غزل!
ای چشم‌های روشن پر رمز و راز تو!
بی‌اندکی مسامحه تفسیری از غزل
از لحن باستانی پیغمبرانه‌ات
جاری‌ست در همیشه مزامیری از غزل
بیت‌الغزل نگفت سلیمان؛ مگر که ریخت
در جام او نگاه تو تقریری از غزل
بانوی دفترم! غزلم! سر بزن به من!
من دورم از تو هیچ، تو هم دیری از غزل
بگذار با حضور تو در سرنوشت من
دفتر رقم زند خط تقدیری از غزل.
 

(۷)
هر گوشه‌ی زمین دهنِ غار می‌کشی
از جنگل درخت صف دار می‌کشی
قانون چشم‌های تو چون انقلابی است
بی‌جرم و بی‌محاکمه بر دار می‌کشی
همسایه را به زمزمه خواندن مروت است
گویا به چشم بر سر ما جار می‌کشی
پرونده محض بسته شدن باز می‌شود
پلکی به چشم از سر انکار می‌کشی
ابیات عشق ورزی ما نظم و شعر نیست
هر شب شکنجه ناشده اقرار می‌کشی
تا خار مرگ زنده بماند به چشم‌هام
هی "مرگ بر..." به سینه‌ی دیوار می‌کشی
تا عشق خانه داشته باشد در آسمان
از جنگل وجود من الوار می‌کشی
تا آنکه بی‌وصال بگردند عاشقان
دور خودت مدار به پرگار می‌کشی
شاعر! غمی سترگ به دل می‌کشی ولی
حیف از جوانی تو که سیگار می‌کشی.
 

(۸)
تلخ است پر دود است بدبو نیز دنیام
تا له نمایم زیر پا سیگار برگرد!
از نقطه‌ی من رفتی و گشتی زمین را
محض کمال گردش پرگار برگرد!
تو چاره‌ی این زندگی بودی و اکنون
مرگ ِ منی حتا شده ناچار برگرد!
 

(۹)
چیزی که حلال است کنار تو نشستن
اما چه محال است کنار تو نشستن 
هر چند وجود تو برایم شده ایمان 
در خواب و خیال است کنار تو نشستن
 

(۱۰)
چون سهره درون هر قفس می‌کشی‌ام
زیر پر و بال هر هوس می‌کشی‌ام
از بیم و امید زندگی خسته شدم
بس زنده نموده و سپس می‌کشی‌ام.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.instagram.com/p/Bv7L7j8B-nX/?igshid=vkojg0bh0xrj
Telegram.me/ImanArmanfar_Poets
https://telegram.me/FerdoosiAlg
و...
 

زانا کوردستانی
۱۰ تیر ۰۴ ، ۰۷:۳۹

امین نبهان‌آبادی

زنده‌یاد "امین نبهان‌آبادی خسرجی"، شاعر، نویسنده‌، بازیگر، نقاش، فوتبالیست عرب خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در اهواز بود.

 

 

امین نبهان‌آبادی 

زنده‌یاد "امین نبهان‌آبادی خسرجی"، شاعر، نویسنده‌، بازیگر، نقاش، فوتبالیست عرب خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در اهواز بود.
وی بازیکن سابق تیم‌های فوتبال شهباز اهواز، پرسپولیس اصفهان و ملی حفاری خوزستان بود.
همچنین وی،مقام سوم پروش اندام خوزستان در سال ۱۳۹۰ را هم در کارنامه‌ی ورزشی خود دارد. 
وی که به "شاعر خرابه‌ها" مشهور بود، در ۴ تیر ماه ۱۴۰۴ خورشیدی، در اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- ذوب در مسعود
- جسدهای تنها
- تا ثریا
و...
 

◇ فیلم‌شناسی:
- ساخت فیلم کوتاه "خانه‌ی خون"، به نمایش در آمده در مراسم اختتامیه‌ی کارگاه آزاد فیلم در سال ۱۳۹۷
- نویسندگی و کارگردانی فیلم کوتاه "بامداد خیال" را در سال ۱۴۰۳
- گیج گاه، (سینمایی) ۱۳۹۸
- ناخوانده، (سینمایی) ۱۴۰۰
- قرارگاه سری، (سینمایی) ۱۴۰۲
- باله خون، (فیلم کوتاه) ۱۳۹۹
- پارتنر، (فیلم کوتاه) ۱۳۹۹
- مسلوب، (تله فیلم) ۱۳۹۹
و...
 

◇ نمایشگاه نقاشی:
- حضور در نمایشگاه نقاشی و طراحی با عنوان ناتمام در اهواز
- حضور در نمایشگاه با عنوان خورشید مربع در برج میلاد ۱۴۰۳
- حضور در نمایشگاه نقاشی با عنوان نگاره‌های تنها در گالری ریم اهواز ۱۴۰۳
- طراحی و نقاشی برای نمایشنامه‌خوانی گراز بازی در فیلم کوتاه ضرورت ۱۴۰۳
و...
 

◇ افتخارات ادبی و هنری:
- دریافت گواهی بین‌المللی حضور در نمایشگاه بین‌المللی نقاشی در کشور ارمنستان ۱۴۰۳
- کسب مقام دومی و سومی در نقاشی در استان خوزستان (مدارس ناحیه) در سال ۱۳۷۴
و...

 
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
حواس‌تان هست!؟
مبادا دوری من و شما
به آه تبدیل شود…
 

(۲)
اگر دست‌های ما در
شلوغی‌های شهر
از دست هم جدا شد
و مرا گم کردی
نشانی‌ام را از شاخه‌های گل سرخ بگیر
که رایحه‌اش شما را
تا در خانه من می‌رساند.
 

(۳)
بغداد آخرین عاشقانه‌ی من بود
زنی زیبا و اغواگر
چشمان سیاه‌اش در یک نگاه صمیمی
قلب را نشانه رفته بود
هیچ زنی در هیچ افسانه‌ای
مثل بغداد شکست‌ام نداده بود
همیشه به یاد چشمانت هستم
آن دو چشم آهو
همان دو چشم جادو.
 

(۴)
ساطور را محکم بزن
که نفرت بر جناق سینه نشسته است
غرق خون که شدیم
لاله خودش می‌دمد
دشت جنون از نو
با ترانه‌ای نو
خرمن‌ها را
به رقص وا می‌دارد
کاش نونهال‌ها
این آخرین طوفان را تاب بیاورند
تا به نور
تا به خورشید برسند.
 

(۵)
گفتی که تو نیاز منی
اما من می‌گویم که تو نماز منی
تمام نمازهای نخوانده‌ی من.
 

(۶)
این روزها با مرگ قدم می‌زنم
دستانش را
از دستم رها نمی‌کند
چه نعمت بزرگی‌ست
نازش را هم می‌کشم
فقط منتظر لحظه‌ی پروازم.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.bamdadzagrosonline.ir
www.namnamak.com
www.100honar.com
@amin.nabhanabadi
@art.painting14
و...

زانا کوردستانی
۱۰ تیر ۰۴ ، ۰۷:۳۳

آواز سامان

خانم "آواز سامان" (به کُردی: ئاواز سامان) شاعر کُرد زبان، اهل اربیل است.

 

آواز سامان


خانم "آواز سامان" (به کُردی: ئاواز سامان) شاعر کُرد زبان، اهل اربیل است.

■□■

خاتوون "ئاواز سامان"، شاعیریکی کوردە، لە شاڕی هەۆڵیرەوە.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

(۱)
بەسەر زەوییە ڕووتەکاندا دەڕۆم
خەمەکانم پاکدەکەمەوە
وشەکانم تا ئەودیوی تاریکی درێژ دەکەمەوە.

 

(۲)
[دیوار]
ئەو ئاوێنانەی وردوخاشبوون
ئەو دەرگایانەی کلیلی قفلەکانیان ونبوو
ئەو چیرۆکانەی تەواو نەکران و
ڕەشەبا پەڕەکانی ڕفاندن
ئەوانەی سێبەریان دزی و
لە ژێر دڕەختێکیان ناشت
هەوری بەبارانیان
هەڵبڕیی بۆ بیابان 
هەر لەوێش بەهاریان کوشت.
ئەو دەنگانەی نەبیستران و
خەمیان هەڵدایە ماڵانەوە و
تژیان کردن لە بۆنی مەرگ،
لە چاوی  بە خوێن ڕژاوی
سەر تەلبەند و قەفەزەکان،
هاوارمان گوناهێکی گەورە بوو
بە دەست ئازارەوە  
چی ماوە بۆ قسە کردن؟
قەسیدەیەک 
بیرەوەورییەک
یا ئەو دیوارانەی تەمەنێک ئێمەیان
خستە تاریکییەوە
بە فریای یەک نەگەیشتین
ماڵئاواییمان لە خاک کرد.
    
          
       
(۳)
ژمارەکەت داخراوە
بەفرین دەزانی ئەوە یەکەم جارە
پەیمانی هاوڕێییەتیمان فەرامۆش بکەیت
بێ من سەفەر بکەیت
سەفەری مەرگ
ئاخ ئەو سەفەرەت چەندە برینداری کردم
چەندە فرمێسکی پێ ڕشتم
سەفەرێک پارچە پارچەی کردم
ئاخر تۆ بۆ هێندە خۆویست بوویت
بێ ئاگادارکردنەوەم
جانتای یادەوەرییەکانت لە گەڵ خۆتدا برد
جارێ زۆر قسە هەبوون بیکەین
زۆر زوو بوو ئەو ڕۆیشتنەت
ئێستا پێم بڵێ
من چیبکەم چی
چارەنووسە تاڵ و دژوارەکەت
خەتای من و تۆ نەبوو
بەڵکوو قەدەرێکی بێ ڕەحمانەی سروشتی ژیانه
هاوڕێیەکەم بنوو ئارام بنوو
دوا وشەکانی سەر تەختی مەرگت
هێشتا لە گوێمدا دەزرینگێتەوه
دوا گلاسی ئاوی دەستەکانم
هێشتا بەتاڵ نەبووە، ڕۆیشتیت
تەواوت نەکرد.

 

(۴)
[دۆزینەوە]
بە دەستی من بوایە
دەمزانی چۆن، 
ئاسمان و زەوی ئاشتبکەمەوە!، 
گەر بۆم دەکرا
لەو خاڵەی دەگەیشتین بەیەک
سووڕی گەردوونم ڕادەگرت،
بمزانیایە مرۆڤ
لەئاست جوانی سروشت
هێندە دڵڕەقەو
هەر رۆژەو گەڵای درەختێ
دەسووتێنێ و
ماڵی پاساریەکان تێک دەدا
دەمهاوێشتە دەرەوەی زەوی و
هۆش و ئاگاییم لێ دەسەندەوە،
بۆئەوەی جیهان بگۆرین 
دەبێ وشەکان 
لە قەفەسی زمانمان ئازاد کەین
لەشوێنک بنیشینەوە
شایانبێ بەکەشی دیدار،
هەردەم بەرێگاوەبین
تابزانین ئەو پیاسانەی دەیکەین
دەمانباتەوە ماڵ؟
یان لەناو گۆڕێکی بێ لاشە!
ڕاماندەگریت 
یان هەربە ڕێگاوەین و
تینوویەتی خاکی  وشکی رۆحمان 
بۆ ناشکێ!؟
بستێک ئاوی مرۆڤبوون نادۆزینەوە
بۆ ئەوەی جارێکی تر ژیان
بۆ بوونەوەرە ئاوییەکان  بگەڕێینەوەو
ئەوان بێنە وشکانی و
ئێمە بەخنکان!!

 

(۵)
[دەنگ]
لە دوورەوە دەنگێک دێ و بانگم دەکا
ژوورەکەم پڕ دەکا لە گریانی هەور،
وا دەزانی خەوتووم و
گوێم لە ئاوازی گریانت نییە!
من ئاوازێکم بۆ کۆکردنەوەی دەنگەکان، 
لە کوێ دەنگی تۆ بێت
زەنگ دەگاتە گوێیەکانم و گوارەکانم دەلەرێنەوە.
        
           

(۶)
[چاوی من]
چاوی من وەرە هاویاریم بکە
گۆناکانم وشکبوون کارێک بکە
داریوش دەنگێک لە ئاسمانەوە
دەگاتە گۆێچکەکان و تێکچڕژانی ڕۆحە.


(۷)
[سپێدەیەکی تەڕ]
ئێوارەیەو، خەون بە سپێدەوە دەبینم
دەگەڕێم بۆ نەخشەی نیشتمانێک
تۆ پایتەختی بیت،
نیگایەک تێیدا باسی نەمری ژن بکەم
لەبەردەم خۆری ساردی پیاودا،
بمباتەوە بە خەیاڵێک 
بۆ بەردەم مالێکی بێ دەرگا
کە بەسەر پۆلێ هێلینی پەپوولەوە بڕوانێ،
دەگەڕێم بۆ قومێ ئاوی ژیان
بۆ زەمەنێک
ئاودێری ئاوایی دڵم بکا
لەباغێکی خێر لەخۆ نەدیو!
بە دەنگێک وەکو ئاوازی خۆم
چۆن لەناو نیگاکانتدا جێمام
ئاوا
کچ و کوڕە عاشقەکان
دەماودەم
بۆ یەکتری بیگێڕنەوە،
بۆ زەمەنێک 
وەکو کراسەکەی دایکم
شینی شینگێڕان بێ
بێ ئەوەی بزانێ پرسەکان بۆ کێن!
زەمەنێک نهێنییەکانم لەگەڵ خۆیدا ببا و،
شاعیرێک وەک خۆم بمنووسێتەوە.

        

(۸)
[چاوەکانی بوزورگ نا هی ئەو]  
ئێمە لە کوێی زەویداین؟
ئەو سووڕانەوەیە ماندووی کردین،
تۆ بەدوای ناسنامەی خۆتدا وێڵی
لە کوێی ئەم نیشتمانە ونت کردووە؟
بەدوای ونبووەکاندا مەگەڕێ
سەختە دۆزینەوەیان،
ڕەنگە من ناوێکی بەجێماوی
سەرکورسی پۆلەکانی سەرەتایی بم،
تۆش یادگارییەک بیت!
من لەسەرپشتی
کوشنی ناو پاسەکان نووسیم:
شۆرش هەڵیخەڵەتاندین،
بەمێژوویەکی ساختە
شۆرشگێرەکان لە یەکەم شەڕدا مردن،
شاعیرەکان بەزۆر کەوتنە گیانی شیعرو
وشەیان خەڵتانی خوێن کرد،
کەسێ نەبوو داکۆکی  لەو قەلەمە بکات
لە نێو شیعری ژنێکدا دڵی شکا،
هەر لەبەرئەوەی نەیتوانی بنووسێ
من ژنێکی ئازادم! 
بە کراسێکی سپی تەنکەوە
دەم و لێوم تێر نەبوون لەو قیژانەی
ژنێتییم پڕ دەکەن لە بۆنی سنەوبەر،
لە ئەستێرەیەک دەچم
لە مەداری خۆی ترازابێ و
لە بێهودەییدا بسورێ
بسورێم تا دەگەمە بەردەرگای چاوەکانت
لەوێ دەڵێم:
نیشتمان
شۆڕش
خاک،
گشتی درۆن!.

 

(۹)
[ڕێگا]
بەو رێگایەدا مەڕۆ
نەکا ون بین،
نەکا گەڕانی نێو کیشوەرەکان
مەیلمان بگۆڕێ و دەریا بەشاخ بگۆڕینەوە
دەترسم پشتە مەلەی ناو ئاوی دەریاکان
شانی شیعرمان ماندووکاو زریزەیەک لەقوڵی هاوڕێیەتییمان بەربێتەوە
ئێمەش ونبین،
بەو ڕێگایەدا مەڕۆ 
بانەتباتە ماڵی تەنیایی 
بەو ڕێگایەدا بڕۆ
دەتباتەوەو ماڵی هەردووکمان
ماڵێکی پڕ
لەپەنجەرە
لەدرەخت 
لەخۆری بەندکراو!
لەمانگی چواردەی وەک من و
لەهیلالی زەردی وەک تۆ٫
بەو رێگادا بڕۆ لەهەر چوار لاوە
دەڕوانیتە من لە  
هەمان ژێر سێبەری درەختی
یەکەمین دیدار
یەکەمین ماچ،
چیتر زەمەن گاڵتە بەڕۆیشتن نەکا
بەدیوارەوە نەبین بەتابلۆ! 
بەتەنافەوە نەبین بەکراس و
شاعیرێ بەسووکی نەمانگێڕێ!

   

(۱۰)
[سێبەری درەختەکان]
دەگەڕێم بە شوێن هەنگاوی پێیەکانتا
بەر لە خۆت سێبەرەکەت جێما
خۆزگە ئێستا لێرە دەبوویت
بەیەکەوە بەشداری ئاهەنگی درەختەکانمان دەکرد
ئەو درەختانەی تەمەنێکە هەر بە سەوزی ماونەتەوە
چەندە جوان بوو ئەو تۆقەیەی بۆت کڕیبووم بەدەستەکانت قژمت پێیهەڵدایەوە
پەنجەکانت لەقژما جێما
بیرتچوو لەگەڵ خۆتدا بیبەیت
چەندە درەوشاوە بوویت
تەنیاییمت بەخشی بە ئەستێرەکان
کە بەتەنافی ئاسمانەوە هەڵواسڕا بوون
خەیاڵ دەمباتەوە
بۆ ئەو ماچانەی کە فێری دزی کردین
فێری کردین خۆمان لە ئاوێنەکان بشارینەوە
فێر بووین بە شەرمەوە پیاسەیەک بەنێو کۆڵانی دیوارە ڕووخاوەکانی دڵدا بکەین
خەتا لە من و تۆ نییە
کە زەوی و خۆڵ باوەش بە یەکدا ناکەن
وەرزەکان لە دژی یەک هەڵدەگەڕێنەوە
تاکە خەتا ئەو خەیاڵانەن
کە ئێمە لە خۆیان دوور دەخەنەوە
خۆزیا لێرە دەبووی
زەمەنمان لە جووڵەی خۆی ڕادەگرت و زەویمان پڕ لە چاندنی داری عیشق دەکرد، 
ئاهەنگی ساڵیادی درەختەکانمان بۆ ساز دەکرد
کە تەمەنێکە پارێزگاریی لە مانەوەی خۆیان دەکەن.

   
(۱۱)
ڕۆژی دایک
ڕۆژێکە بێ دایک
نامەیەک بۆ دایکم (غوربەت)

٢٤ ساڵ بێ تۆیی
تەنیایی لە خاک و نیشتمان،
لە ئامێزی ئارامیت،
نە گووتنی ئەو وشانە
تا ئێستا لە دیواری دڵ خۆیان حەشار داوە، کە پێویست بوو بە گۆێچکەدا بچرپێنم،
نەگووتنی لە مردنم نزیک دەکاتەوە
دایە...
تۆ نەتدەزانی 
جێهێشتنی کچەکەت بە تەنیا لەو بیابانە گەورەیە چ سەختییەک و ئازارێکی زۆر ڕووبەرووی دەبێتەوە.
دایە... من ئیتر بە بێ تۆ توانای جەستە و هێزی بەردەوامیم نەماوە، ماندوو بوم لەو هەموو کەوتنانە.
دایە...
بیرمە بۆ قومێ ئاو چاوەکانت دەگێڕا و بە نیگاکانت پێت دەگوتین: تەنها بە دەستەکانی ئاواز گلاسەک  ئاوم دەوێ؟ وایدەزانی خواردنەوەی بۆ هەتاهەتایێ تینوویەتیت دەشکێنێ.
بیرمە چەندە بە بێدەنگی فرمێسکەکانت لەو چاوە جوانانەت دەهاتنە سەر کوڵمە و گەردەنتەوە.
درەنگ تێگەیشتم، ئەوا فرمێسکی ئازاری جەستەت نەبوو،وەلێ بۆ من بوو...!
دوای ناشتنی تۆ،
ناشتنی مەرگی من بوو.
دایە...
بیری هەناسە و دوعاکانت دەکەم.
بیری شەونخوینی و دڵتەنگیەکانت دەکەم. بیری  پەنجەکانت دەکەم، کە
نەرم نەرم بە شانەکەی دەستت بە قژمتدا دەهێنا.
بیرت دەکەم. ئەو شەو بە نیازی دیدارتم. ئەگەر بۆ ساتێکیش بێ وەرە بۆ لام توند توند  بە خۆتمەوە بگرە، با بۆنی بەهەشت بکەم، تا جارێکی دیکە ئاشناببمەوە بە ژیان.
خۆشمدەوێی...

(۱۲)
[لێکچوون]
ئێمە کەوتووینەتە نێو ماڵێکی تاریکەوە، 
لە پشت دەستی یەکتر گریان قوت دەدەینەوە،
خەون بەو درەختانەوە دەبینین کە چەتری سێبەرمان بۆ هەڵدەدەن
تۆ
لێگەڕێ پەنجەرەکانی ژیان بکەمەوە
ڕۆح ببەخشمەوە بە جەستەی یادەوەرییە لە خاچدراوەکان،
تاریکییەکانی نیشتمان ڕۆشن بکەمەوە 
وەک دەشتێکی بێ گیا با پڕ ببینەوە لە ئەڤینی باران 

مەوداکان چەندە بێ مانان
لە خەونە لەبیرکراوەکان دەچن
وەک قەرەجێک بە برینێکی قووڵەوە بەرەو تۆ  هەنگاو دەنێم 
بەیەکەوە ژیان بەرێ دەکەین و لە پێستی یەکتردا دەبینە ئاو

دەنگت لە گوێمدایە
بە زمانی خۆت بچریکێنە 
تەنیا گۆرانیەکت دەتوانێ دڵ لەو مەرگە رزگار بکا،
ئیدی من هێزی چاو داخستنم نەماوە،
لێگەرێ وەک خاکێکی کێڵدراو
بە دەستەکانتەوە ببمە گوڵەگەنمێک.

     

 

 

 

 

 

(۱۳)
[لە ئاوێنەکەدا]
بە یەکەوە سەیری ئاوێنەمان دەکرد
کە لە ژوورەکەدا هەڵواسرابوو
زەردەخەنەمان بۆ یەکتر کرد،
نیگامان دەگۆڕیەوە،
گریاین تێر گریاین
بۆ ئەو ڕۆژانەی بە پێچەوانەی
ئاوێنەکە بینیمان
لە لای چەپی ژوورەکەدا،
تابلۆیەکی کلاسیکی هەڵواسرابوو
بە دەستی خۆم
بۆم هێنایت،
بیرتە!
ئەوە من بووم لەنێو تابلۆکەدا، نەتدەبینیم
هەمووان
لەنێو ژوورەکانی ڕۆژگاردا،
منیان دەبینی
من دەمەوێت تەنیا تۆ بمبینیت
بە دەستەکانت
تووند تووند
بە خۆتمەوە بمگریت
نەبادا،
وەک باڵندەیەکی بێ باڵ
وەک باڵندەیەکی بێ ماڵ
بکەومە
زەمەنێکی دیکە و
لە ئاوێنەیەکی دیکەوە،
هەم خۆم
هەم تۆ
ون بکەم
           
(۱۴)
[خاکێکی شەکەت]
من خەلکی ئاسمانم،
ئاسمان ئەندێشە ناکوژێت،
گەر بمەوێ بگەرێمەوە
ماڵێک لە خوێنی سەوز بنیاد دەنێم
ماڵێک بێ دیوار،
بێ کاتژمێر
دوور لەو دێو و درنجانەی
بەرۆکی هەناسەدانیان گرتووین!
بەدەم بۆنی گوڵەگەنمەوە
وەک باڵندە کۆچەرییەکان،
خۆم بە شیعرەکانتدا هەڵدەواسم
لە نێو لەپی دەستەکانتدا هەڵدەنیشم
شەکەت مەبە
لەو رۆژژمێرانەی
مڕۆڤ بەرەو ئاگری دەریا،
رووداوە سەیرەکان دەبەن!
دە پێم بڵێ
زەوی لە قەبر زیاتر،
چی بە مرۆڤ بەخشیوە؟
خەڵکی ئەم دونیایە 
بۆ ماڵە بێ دیوارەکەم بانگهێشت دەکەم
لەوێ جوانیی هەیە،
دەتگەیێنێتە ئەو خاکەی،
پڕە لە شەکەتی
پڕە لە دڵشکان
پڕە لە دووبارەبوونەوە!
چەندجار گوتم
ژیان یارییەکە بە دەست دڕندەکان،
دڵ لە بن دیوارەکاندا دەنێژن
ئێمە لە دەرەوەی ڕۆژگارین
لە دەرەوەی ئەو کاتژمێرە شومەین،
کە خەریکی دواخستنی جوانی و سر بوونی لاشەکانە     
(۱۵)
[ساڵیاد]
(بۆ دایە غوربەتم)
ئەو دایکەی لە ئاو دەچوو
ئاوازی بۆ هەموو جوڵەکانی دادەنا
هەر لە چێشتخانەکەیەوە تا گەیشتنی بەو گۆڕەی کە
سپی دەچووەوە
دایکە 
لە نەبوونی تۆدا ڕۆژەکان سەخت تێدەپەڕن،
دەستێک، دڵێک، چاوێک، گوێیەک نەبوو
لە تۆ بچێت
تۆ لێرە نیت و نابینیت
ویستت دونیایەک بۆ کچەکەت دروست بکەیت و
فێری خەونی جوانت کردم،
لەگەڵ دەرکەوتەی خۆری سپێدان
هەر زوو پرسیاری خەونت لێ دەکردم
کە ئایا خەونی ئەم جارە چۆن بووە و تا چەند ڕایچڵەکاندوومی
دایکە ماندوو بووم لە بینینی ئەو هەموو خەونە
خەونی ڕاستی من تۆیت
تۆ دەبوو ئێستا لێرە بیت، بەڵام نیت و ڕۆیشتیت،
مردن دایکمت لەگەڵ خۆتدا برد. 
                 

 

 

 

 

 

 


(۱۶)
[لە دایک بوون]
تۆ بەبەردەم دنیای مندا تێپەڕیت و
خزاویتە نێوان پیتی وشەکانم، تاکوو
وێنە جوانەکانی برینم لە خۆتدا هەڵبگریت...
ئەو وێنانەی تەمەنێک یادگاریی
ڕەش و سپین...
تەمەنێک ژیان کردن لەو وەرزانەی
گەڵاکانی کەڕویان گرتووە
وێنەیەک لەتۆوە بۆمن بە ڕەنگی پەمەیی بچرکێنە
دەمەوێت لەم وێنەیەدا بچمەوە
ناو خۆم...تەنها خۆم ببینم
ترسم لەو وێنانە هەیە
حەقیقەتی ناوەوە بشێوێنێ
تارمایی بە جێبهێڵێ
تۆ وەرە هیچ شتێک وەک خۆی
بە جێمەهێڵە
هەرچی پارچەی شکاو هەیە
تەنها بە یەک ئامێز کۆیان بکەوە
بە مێژووی مرۆڤایەتیی بڵێ
من دەتوانم بە ماچێکی قووڵی لێوەکانمەوە ئەڤین بونیاد بنێم و گوێ لەو ئاوازە 
غەمگینە بگرم کە هێشتا نەبیستراوە.
ئاواز سامان

 

 

 

 

 

(۱۷)
[فۆبیا]
من و تۆ؛
لە دوو هەسارەی، دوور لەیەکترین
هەردەم پەروانە ئاسا بەدوای یەکەوەین،
لە زەمەنێکی پڕ لە ترس و فۆبیادا
دەگەڕێین بۆ ئەو شوێنانەی،
هەرگێز گەڕانەوەیان  بۆ نییە.
له‌ زه‌مه‌نێکی پڕ له‌ زام دا؛
هه‌توانەکانمان ئەو ھەموو ئاشقە دڵشکاوە تێر ناکات، 
تۆ ئەگەر لێرەیت؛
وەرە چاوێک بەسەرکێشییەکانمدا 
بگێڕە،
وەرە تیرێک، ئاهێک، نیگایەک لە جەرەبەزیم 
بگرە
پاڵ بەو جۆلانەیەوە بنێ
کەلەبیابانێکدا سەرابی منی لەخۆ گرتووە، 
بەئاسمانا هەڵمدەدا و بەرز و نزمم دەکاتەوە.
تۆ ئه‌گه‌ر لێره‌یت؛
وه‌ره‌ پیاسه‌یه‌ک بکه‌ به‌شه‌قامه‌ چۆڵه‌کانی دڵمدا و 
مۆمێک
بۆ مەرگی لە دایکبوونەوەم دابگیرسێنە
میوزیکێ لەسەر جەستەی من بژەنە
ئای نیشتمانم...
جێگایەکت نییە بۆ هەڵواسینی
ئەو تابلۆ سریاڵیانەی
بەخوێنی دڵ کێشراون,
بۆنی سارد و گەرمی ژیان و مەرگیان لێدێ،
نیشتمانم...
بۆ جارێکیش بیت ،ناونیشانم بده‌ بە هه‌تاو، 
با تیشکه‌کانی خۆی لە جەستەم بئاڵێنێ.
له‌شکری تاریکی،
له‌ کۆڵانی خه‌ونه‌کانم ڕاوبنێ
یان ھیچ نەبێت؛
بەر بەو تیشکە حەرامزادانە بگرێ،
کە دەیانەوێ بمکەنە ھەڵم
بمدەنە دەم کزە بایەکی توڕەوە
ئەویش لە ھەورێکی باڵا پۆشی پڕ لە عەورەت
کۆمکاتەوە،
دڵۆپ، دڵۆپ، کەنیزە، کەنیزە 
بمبارێنێتە کێڵگەی تەرمەکانی خەلافەتەوە!

نیشتمانم...
خۆ دەتوانی؛
تەنیا بۆ جارێکیش 
وەک دڵی منداڵێکی بێ سۆز و بێ ناز،
دەستی ڕاستەت بەھێمنی بەسەرسەرمدا بھێنیت و بە دەستی چەپیشت توند توند بە سینگی خۆتەوەم بنوسێنی
با بۆ دڕندەکانی جوانی نەژاکێم.
وەرە نیشتمان
باوەشم لێ بگرە
بەڵێن بێ
چیتر لە چاوی ئومێدەوە
هەڵنەفڕم

 

 

 

 

 

 

(۱۸)
[من زمانمم]
من دەربەدەرکراوم لە زمانم
سلیم بەرەکات...
نوسەرە کوردە پەناهەندەکەی ناو زمانی عەرەبی،
ئەو نوسەرە مەزنەی کورد
توانی وشەو نەهامەتیەکانی و ناسنامەی کورد بە دنیای ئەدەبیاتی عەرەبی بناسێنی.فەرموون بە یەکەوە بینەری ئەو ڤیدیۆیە ٥ خولەکیە بین...

 

 

 

 

 

(۱۹)
[وشەکان]
وشەکانت
دەمبەنەوە بن سێبەری 
هەیوانی خانووە کۆنەکان، 
پڕن لە ژەنگی یادەوەرییەکان.
تۆ درەنگ کەوتی 
هاتیت و 
منت لە ئاوێنە شکاوەکەی خۆتدا بـینییەوە.
لە نێو پەڕاوە رەنگ زەردی شیعرەکاندا،
وشەت دەکردە چەپکە گوڵ و 
دەتباراندە سەر جەستەی ژنانەم،
حەزم دەکرد لە گەڵتدا
سەما بکەم
لەسەر نووکی پەنجەکان
بە دەوری ڕۆحت دا بخولێمەوە
لە بەردەم ئەو هەیوانەی
ساڵانێک بوو
بۆنی تەنیایی لێ دەهات،
تۆ وەرە ببینە 
ئازاری ئەو ژنەی کە ماکی رابردوو و 
یادەوەرییە تاڵەکانی
لەو خانووە کۆنە جێهێشتووە،
تاڵەمووە وەریوەکانی
لەسەر شانی پەنجەرە نیشتووە
یەقین بە لەوەی  دڵم توند
پەنجە شکاوەکان دەگریت و
دەست بنێیت بە دڵێکی بریندار.
ئاه
ساڕێژ بوون چەندە سەختە
لە زەمەنێک 
دڵەکان پووچ و
تێکشکاون...
دە وەرە  
تۆ دەتوانی لەو
جەنگڵستانە
ژنێک بناسیت و
ئەوین لە بەرد بنیاد بنێیت.

 

 

 

 

 


(۲۰)
[ڕۆژەکانم بە تۆ دەکەمەوە]
دەمەوێ بەر لەوەی بمرم
لەنێو لەپی دەستەکانتا
بمێنمەوە
لەشاری دڵتا
پڕمکەی لە خۆت 
هەموو شتێک لەگەڵ تۆدا بەشکەم، 
دەنگی ماچ
دەنگی دەف
دەنگی ئاو
تۆ تەنیاییت لەبەرگی خۆی دەرهێنا
ئایی تەنیایی 
چەندە ترسناک بووی 
دەستم  بە لاقۆلێکی تۆوە دەگرت 
نەبادا سێبەر ونم بکا!!
دەتزانی تاریکی کوشندەیە
بریسکەی چاوەکانت
ڕەنگە پەمەییەکەی لێوت
تاڵەسپییەکانی پرچت
هەموو ئەوانە ڕووناکی بوون
ئایی خودایە
قفڵی دڵەکان شکێندران
مەعشوقەکان تا بەرەبەیان 
ماچیان گۆرییەوە و 
ئاویزانی یەکتربوون
من تا نزیکتر دەبمەوە 
زام و تەنیاییم ڕۆدەچێتە رۆحت
نەکەی بێ من لەنێو گوڵدانی ماڵەکان 
بەتەنها خۆت حەشار دەی
کە نە تیشکی خۆر و
نە تامی ئەو قەترە ئاوە دەکا 
کە لەسەر پەڕەی ئاونگی گوڵەکان دەمێنێتەوە
با بەیەکەوە 
ڕۆژ ژمێری سەدەیەکی دیکە 
بنەخشێنین،
ئەو مێژووە نەگریسە بگۆرین 
کە لە زبڵخانەی ماڵە گەورەکان دەچێ
ئیدی باکم نییە 
لەنێو تۆدا گیانم دەرچێ 
یاخود نا.

 

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۲:۵۱

حیاتقلی فرخ منش

استاد "حیاتقلی فرخ‌منش"، نویسنده و شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۸ خورشیدی، و ساکن اهواز می‌باشد.

 

حیاتقلی فرخ‌منش

استاد "حیاتقلی فرخ‌منش"، نویسنده و شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۸ خورشیدی، و ساکن اهواز می‌باشد.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- پر سوم
- خواب‌ها بریده بریده کوتاه‌اند
- فرود خداوند بر برج آدمی
- واژه‌‌ها دم به دم استحاله می‌شوند
- بوفت پلنگ
- مادران بی‌لبخند
- اسب بوی مشروطه می‌دهد
- یال بریده‌ رخش
- هیچ بارانی تنهایی‌ام را نمی‌شوید
و...

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
به من می‌گویید:
«تاب آوردن زندگی دشوار است.»
پس گردن‌ فرازی‌ات در بامداد
و افتادگی‌ات در شامگاه از چیست؟
تاب آوردن زندگی دشوار است:
اما خود را چنین ناز پرورده منمای!
 

(۲)
خواجه نشین کدام قلعه‌ی بر باد رفته‌ای؟
ای حیرت زاده‌ی حیرانی
رستگاری کدامین خداوندگار به سفره‌ی خالی تو می‌ارزد؟
او که بر دانش می‌افزاید
                         غم درو می‌کند
شیرِ سنگی میدان، عصایی که ریشش خونی است
رامیِ درختان تبر می‌زاید
نایی به زانوانمان نمانده
واژگان وارونه به ماتیکِ لودگی می‌روند
لثه‌های بیمار آزمندی دندان
بی‌بختیِ نهان دانه به شوره زار
در دالان‌های بی‌گفت و گو
کلمات به اندازه‌ی غم‌هایشان پیر می‌شوند
جغد‌ها در شکافِ شکافته‌ی کسری لانه کرده‌اند
هیاهوی گل‌های کم طاقت
آرنج‌های خونینِ آشیان گم کرده
به شستشوی زمانه می‌لرزند
هر روز غبار متراکمی
بر روی سکه‌ها می‌بارد
شمع‌های افسرده نوری ندارند
در زمهریر سیاهی دل‌ها
شیرِ سر رسیده‌ی مادر، قاتق روباهان
شاعران وصله‌های ناجورِ عام‌‌اند
به جابجایی کوه‌ها بر می‌خیزند
اما در مقابل قلب‌های نازکی فرو می‌ریزند
ضربان نامرتب پرنده کوهی
اُنسی به قفس ندارد
بادی که شرمسار شکستن شاخه‌هاست
کبک‌هایی که سر به غار برف می‌سپارند
همیشه گرفتار حیله‌ی صیادانند
تلطیفِ شتابِ پگاهِ آفتاب
دل به سیاهی البسه نمی‌دهد
آه ای وا رفته‌ی زمانه
آی پریشان
خودنویس‌ها شیهه می‌کشند
بهارِ نفسِ کدام فصل سوسیالیسم لب‌هایت را
به بار می‌نشاد.
 

(۳)
[زاگرس]
باکره و عریان
دریغ از پرِ انجیری
که عورتش بپوشاند
فقرات سبزه و باران
در هم شکسته است
واژه‌های جن زده
در عبور قافله‌های گنگ کلام
در حسرت پوزاری قرص
تمامی من بود که پرتاب شد
حالا که هیچ عطری نمی‌پراکند
بر آبستنی این زَمهَریر
نگاه کهتران از گردنه‌ی زاگرس
به منقار کرکسی پی شد

به کاسه‌ی کافوری آرامم کن
در بیمارستان زمین.
 

(۴)
[ورزا]
در داس روزگار
تا هرچه چشم کار می‌کرد
بوسه باد بود و کرشمه‌ی گندم
و سازی که بگو مگوها را می‌خنداند
تمامی ِ آبادی
سفره‌ای بود که خانه به خانه می‌گشت
و شاه بلوط پیر
همه دخترانش را سبز به حجله گاه می‌فرستاد
عموهایم چه مهربان
گله‌های خاطره‌هاشان را می‌افشاندند
و مادرم هر شب
لرز ستاره‌های را (نکار) می‌کرد
بر شانه‌های بی‌تعارف (ورزا)
خورجین‌های پُر برادری بود
که به انبارهای خالی دل می‌رفت
گاهگاهی هوسی نسیم‌وار
چشمان بر آمده دق پره‌ای را به دامان سکون می‌سُراند
و ظفر وقتی بود که
(گُرزکُش) می‌شد گرگ
خرمن سلاسل
تنها بافه‌های بابونه و نرگس بود
چه تماشایی داشت وزرا
وقتی که سرما را در آخور زمستان می‌خورد
هیچ مشکی قُلپ‌هایش را شماره نمی‌کرد
زندگی را هر صبح می‌شد دید
کد خدا را هم
و خدا را هم
برادر بی‌بهرم وزرا
این سوی چشم آب
آسمان آبی نیست
زندگی شیون خشکی است
که مردمانش تنها به حاملگی یخچال می‌اندیشند
مَشک هم خاطره بود
عشق هم خاطره بود
داس هم خاطره بود و خدا هم...
----------
پ.ن:
- ورزا: گاو نر
- و سازی که بگو مگوها را می‌خنداند: توشمال‌ها، نوازندگان ایل که گاه به سرایش پیام‌آور خنده و شادی‌اند
- گله‌های خاطره‌هاشان را می‌افشاندند: بذر افشانی مردان به گاه شخم و جاری کلامشان...
- نکار: چوب مقیاسیی کوچک، برای شیروارگی
- گرزکُش: اصطلاحی برای کشتن خرس و گرگ به همبستگی و حمیت ایل
 

(۵)
[باران]
وقتی برشته
         برشته
            در برهنگی زمانه گُر می‌گیرم
با دلم می‌گویم
بارن هر جا که ببارد
در قلمرو عشق است.
 

(۶)
[علفِ افراسیاب]
صورتِ مات و مرمریِ دخترانِ کوهستان
امپراطورِ گونه‌هایِ بومی
پرچینان به عهدِ بردگی
باز خراشیدنِ رخ
و پَل‌بُران به گاهِ جوانیِ سوگ
چاق کردن چاقویِ حماقت
با جلد آزمندی و تزویر
کرم به انبار کتاب
کسوف عقل و ابتذال اندیشه
داس دوره‌ایِ مرگ
پرچمی که گرداگردِ قبرها پرسه می‌زند
تجاوزِ شاعر به جنگلِ کلمات
وای اگر آب به آبادانیِ آدمی نرسد
دست‌های نابخرد
کمان‌کشان
آخرین نفس‌هایِ مسیح
لا به لای شعله‌یِ چاله‌هایِ بینِ راهی
داغی و تلخیِ خال
رفاقت سنگ و بلوط
نواده‌یِ بانویِ زاگرس
کیستی که ماه را در گور می‌لرزانی
ای زمین
حرامت باد نفس‌هایِ بعد از گندم
دشنه‌یِ تشنه‌یِ مویِ تنِ اکوان
شبیخون بر کشتگاهِ کبوتران
علفِ افراسیاب از کجا می‌روید
کلیسا صافیِ عبورِ وقاحت
صدایِ نوخاستگان را نمی‌فهمد
تاجِ گلی از زیتون‌های وحشی
اسیرِ متفکرانِ دیر مرده
شرمندگیِ مزمنِ خداوندان در حسرت فراخیِ لبخند
شبنم بر بت‌های مرده تف می‌اندارد
شهری که نامِ دیگرش انکار بود
هیچ‌کس شهریار شب نخواهد ماند
کجای خوابید ای سخت پگاهان
مگذارید این سپیداران تناور از قلم بیفتند
مجال
همیشه برایِ ما دیرمجال بود
ما در گسستی شرم‌آور در وردل دشت
ذوب در پاتیلآ خوابیدگان هفت‌گانه
نظرکردگانِ تقدیر
فرزندان فروزنده‌ی عقول خرد
زیر غلتکِ شکنجه
پری از پرِ پرواز برای‌مان نماند
تنها دانه در راه پرندگان می‌کاریم
خانه‌ی بی‌کتاب؛ باغ بی‌میوه است
ارازل الناس
ناقلاهای دوره‌گرد
بادبان بر آب
فوران جنون تملق
نعل بردگی بر پیشانی
نامدارترین بدنامان
در دره‌های گل مرده
آبادی به آبادی
مرده به خاک می‌سپارند
پروانه‌های قناص بر شاخ گوزن
در غار هفت‌گانه‌ی حسرت خشکیدند
شاخه‌های ترد و بهاری
به دست شب‌گردان قمار شدند
کلیسا
در خمره‌یِ نمین و هزار ساله سرکه شد
بترس از چشم‌هایی که خون‌آلود
به خواب می‌روند
 

(۷)
به آغاز روزِ صفر
البرزکوه
از آب بر آمد وسر به ستاره‌ها سایید
سیاوش پروردگارِ بی‌مرگی رویید
به دنبال نیمه‌یِ گمشده‌یِ خویش
ستیزه‌ها آغاز شد
ارابه‌ها به مرگ برآمدند
حسرت به درهایِ بسته تکیه داد
و اندیشه در کفِ دست‌ها به افسوس قربانی مچاله گردید
ارواحِ سرگردانِ جوانی درشوره زار
از دهانه‌ی قصیل شلیک
و تنگی گردی طناب عطوفتی سرشار از جلال
پر نمایان
جغدی که هر غروب
دروازه را می‌لرزاند
آنان
از همان روزِ اول
باشکم‌های صابون‌زده
حلواخوران آمدند
کودکان گریه‌های پدربزرگ را قاب می‌گرفتند
و مادران دل‌واپس
به دعا
از اجنه برائت می‌جستند
از بازوان شهوت زبان‌شان خون می‌بارید
هیچ بادی بر بیرقی نوزید
جاروب بر کاروان‌سرای ویران
شفا دهنده‌ی مقدس
تداوم‌شان شرم‌آور بود
تکاپوی پُرشکوهِ زیستن رخت بربست
آب‌ها سیاه‌پوش شدند
چرکِ گناه
شطِ زلالِ نیکی زرتشت را آلوده ساخت
و مرگ
شهریار تن گردید
آفاقی از فروغِ فریب
بر سنگ‌نگاره‌هایِ کهن سیطره یافت
اشکِ مداوم
روان بر فرش سبز بی‌سبزی عید
هیچ‌کس حق ندارد
دلِ دختری را که کار می‌کند بشکند
کسی حق ندارد
دلِ دختری را که مستاجر است مشوش سازد
آن‌ها گل‌های فصل‌هایند
یک‌جا نمی‌مانند
واژه‌های موریانه زده را
بر پهنای آفتاب گذاشتیم
آن‌ها
دست از تقلا بر نمی‌دارند
از زمینی که قوت دارد
اسب‌ها بر تنِ طویله سُم‌کوبان
در بن‌بستِ کاشانی
پی می‌شوند.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://farhadkeshvari.blogsky.com/1399/03/17/post-323
https://www.isna.ir/news/1402112417239
https://www.iranketab.ir/profile/47513
https://bonasiab.blogfa.com/post/79
http://sarabglt.blogfa.com/post/40
@hayat.farrokhma
و...

زانا کوردستانی
۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۲:۴۳

هاوسه‌ر هه‌ورامی

آقای "هاوسر امین" (به کُردی: هاوسه‌ر ئەمین) شناخته شده با نام "هاوسر هورامی" (به کُردی: هاوسەر هەورامی) شاعر کُرد زبان است.

 

هاوسر امین


آقای "هاوسر امین" (به کُردی: هاوسه‌ر ئەمین) شناخته شده با نام "هاوسر هورامی" (به کُردی: هاوسەر هەورامی) شاعر کُرد زبان است.

■◇■

کاک "هاوسه‌ر ئەمین" ناسراو به "هاوسەر هەورامی"، شاعیریکی هاوچه‌خی کورد زمان له باشووری کوردستانه.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
مردن لەپێناو ژیان 
بەچڵکاو خۆرو کاسەلێس ناکرێ 
ئەم تاجە بەهەمووان نابڕێ 
ئەوەی کە هیچ هەستی نییە
باکەمێک لەمان دادڕێ 

 

(۲)
کەدەبینم ئێوە لەوێن 
من لێرەوە شەرم لەبوونی خۆم دەکەم 
کەدەبینم ئێوە لەوێن لەپێناو من 
گرەو لەسەر مەرگ وژینی خۆتان دەکەن 
چۆن لەڕووم بێ سبەینێ بێم بڵێم مافی خۆم دەبەم 
کەدەبینم 
لەبەر کزەی بێ ڕەحمانەی ئەو گۆیژەدا ئێوە 
خێمەی گەرمی ویژدان هەڵدەن.
چۆن گڕ ناگرێ هەستی مردووم 
چۆن ژان ناکا دڵی مردووم 
کەدەبینم 
ئازیزانم لەنێو جەرگەی ئەم جەنگەڵە 
خۆیان کردۆتە قوربانی 
ئیتر ژیان لەپاش ئەوان بۆ ئێمە چی پێ بێ دیاری 

 

(۳)
تەمەن کەڕۆی، بەرەو هەوراز ئەواکاسەی بەرەونیوە
کە هۆشی ئەو بەتاڵ بوو بێ دڵ و عەقڵی وا گەنیوە 
بەبێ هەستی کەدەڕوانێ لەنێو دونیای خەیاڵاتدا 
بەئاسانی تێدەگا خۆ بەکاسی خۆی پێکەنیوە 

 

(۴)
کەسەرداری کەسەربێنێ بەسەرباری پەشیمانی 
بەداوایی دڵ بەداوێ بێ کەنەی مابێ بەشی مانی 
دەبێ تاکو بەکۆتابێ لەکۆتابێ بەبێ هەستی 
بەدەستانی کەکێشرابێ لەسەر دەست وکەشی مانی 

 

(۵)
سەرم سەرمایی بەفری نییە، تەزیوی نێو نادادییە 
کاسە لێسی و کۆیلایەتی بۆهەندێک جێی شانازییە 
شاتەشات و خۆ نواندن وکلکە لەقەیان بۆ ئێسقان
پێیان وایە چیتر ئەمە بۆیان مانایی ئازادییە 

 

(۶)
سێ شەبانە ڕۆژ غەزای چیچک کەرد
تافی زی حەیات ژیشان بەر نەکەرد
سێ شەو و سێ ڕۆژ وە تاریکی 
یۆ یۆشان بڕی خارجی و تەمکی 
تەمە ڕەماوە بی وە ڕۆشنایی
نە پای سێ ڕۆژە دەعوەت پادشایی

 

(۷)
کەتۆجارێ چزا دەستت بەئاگر 
ئەمن چیتر لەبۆت نابم بەڕاگر 
کەلێم ڕوونە لەکۆتایی دەسوتێی 
مەڵێ بۆچی نەمادەلاقەی باگر 

 

(۸)
کاتێ دێنە ڕوو لەڕاستی ڕووڕەشی خواو سەردەمن 
بۆلەئاست ناڕەسەندا وا لەسەرلاو  سەردەمن 
خۆدەزانن ئە وبە ئێوە پاسی بەردەرکەی دەکا 
هیچی تێدانییە هۆشتان خۆدەزانم هەردەمن

 

(۹)
ڕێزە ڕیزی بۆت لەپێشی گشت کەسێ داناوە بۆت 
زێڕە گەر ڕێز پێی بزانی چون لەدووت ڕاناوە بۆت 
بۆدەبێ تۆ هەر بەزیزی تێی پەڕێنی بێ مەرام 
چاوە چاوی چاوچنۆکان تاهەبی ڕاساوە بۆت 

 

شیعر: #هاوسه‌ر_ئەمین
گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۸ تیر ۰۴ ، ۱۳:۳۰

ایلهان سامی چومک


(۱)
به شاخه‌های تاریکی نزدیک شدم
زنبق را دیدم.
دروازه‌های آب بازند، 
و در نسیم چیزی فراموش شده هست.
سایه گسترده کوه بر من، چون گردابی
برخاست غبار از دست‌های راه،
آکندند درخت‌ها آسمان را،
لرزید خالی، شاید سنگ واداشت قدم‌های مرا.
بیدار شدم با ستاره‌ی درخشان ادراک
کنار شادی‌ هستم، نفرین بر بی‌زمانی.
نامت را آن‌جا بگذار که دست آفتاب نمی‌رسد،
نفرین به آن جاها که نامت را به یاد نمی‌آورند،
از قدیم به سکوت برمی‌گشتم،
شاید چهره‌ی باران را دست‌نیافتنی کنم،
دیوار فرو می‌ریزد، سایه‌ام از رنگ آویزان می‌شد.
چرا که نور نباشد اگر، خیال نمی‌تواند نفس بکشد.
چرا که زنده ماندن جنبشی است که موج‌هایت نامت را تاریک می‌کند
پرندگانی را که برمی‌گردند صدا می‌زنم،
به دست‌های مشکوک لحظه،
رنگ‌ من کجاست؟
ای ذهن آرمیده‌ی من در فراسو،
باد که می‌وزد می‌گذرد روزگار، 
نفرین بر زمانی که ایستاد باشد.


(۲)
سخت تشنه‌‌ام
ساعت‌ها می‌نوازند و من سخت تشنه‌‌ام.
شلوارم را درآوردم
گفتم اینجا ژوئن است
می‌جوشد و می‌ایستد خون
نمانده هم تا بهار چندان.
برمی‌گردم به آفتاب‌
به ستاره‌ها 
به ماسه‌ها که پر می‌شوند در ساحل.
فهرست کردم گمشده‌های‌ام را 
پر شد دریا
پر شد ماسه‌ها
بر فراز کوه پر شد تنهایی
و من سخت مشغولم 
متاسفم از شرح دادن این‌ها 
سردم است. اینجا ژوئن باشد! 
چرا که هنوز مانده تا آتش‌سوزی‌ها.
گل‌ها بسیار زیبای‌اند. 
ناگهان یاد جنگل‌ها افتادم.
تشنگی‌ام را فهمیدم.
این شهر در آغوش بگیرد ببوسد مرا!


#ایلهان_سامی_چومک

زانا کوردستانی
۰۸ تیر ۰۴ ، ۰۲:۵۱

سهراب شهید ثالث

سهراب شهید ثالث

زنده‌یاد "سهراب شهید ثالث"، شاعر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، مترجم و تدوین‌گر سینما، زاده‌ی ۷ تیر ماه ۱۳۲۳ خورشیدی، در تهران بود.
 

سهراب شهید ثالث

زنده‌یاد "سهراب شهید ثالث"، شاعر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، مترجم و تدوین‌گر سینما، زاده‌ی ۷ تیر ماه ۱۳۲۳ خورشیدی، در تهران بود.
این کارگردان مطرح ایرانی به عنوان یکی از آغازگران موج نوی سینمای ایران شناخته می‌شود. او مدّتِ کوتاهی عضوِ کانون سینماگران پیشرو بود و ریتم فیلم‌هایش اغلب کند و شبیه به زندگی واقعی است.
او در سال ۱۳۴۲ ایران را به مقصد وین به منظور تحصیل در رشته سینما ترک کرد و در مدرسه کارگردانی و بازیگری پروفسور کراوس وین مشغول به تحصیل شد، اما تحصیلات او به علت تشخیص نشانه‌های بیماری سل در وی قطع شد. در میانه درمان او به پاریس رفت تا تحصیلات سینمایی خود را در مدرسه کنسرواتوار مستقل سینمای فرانسه ادامه دهد. وی سال ۱۳۴۷ به ایران بازگشت و در وزارت فرهنگ و هنر مشغول به کار شد. او در این دوران چند فیلم مستند با موضوع رقص‌های محلی در میان اقوام مختلف ایران ساخت.
وی در دوران اقامتش در ایران دو فیلم یک اتفاق ساده (۱۳۵۲) و طبیعت بی‌جان (۱۳۵۳) را ساخت که هر دو به دلیل نگاه واقع‌گرایانه اجتماعی و سبک سینمایی نوآور و تجربه‌گرایانه برنده جوایز معتبر بین‌المللی شدند. وی همچنین در اوایل دهه‌ی پنجاه شمسی، چندین مستند کوتاه در مورد شرایط ناگوار طبقه کارگر در ایران ساخت که مضامین انتقادی پنهان در آنها به مذاق مسئولانِ وقت خوش نیامد و در نهایت مجبور به ترک کشور شد. او در ایران ساخت فیلم قرنطینه را کلید زده بود که بعد از تولید حدود نیمی از کار، فیلم توقیف شد و ساخت آن نیمه‌کاره ماند.
با اقامت در آلمان از سال ۱۳۵۳ وی شروع به ساخت فیلم‌های بلند داستانی و مستندهایی برای رسانه‌های آلمانی کرد که این فیلم‌ها برای وی شهرت بین‌المللی بیشتری به ارمغان آورد.
شهید ثالث فیلم‌های «در غربت» (۱۳۵۴)، «زمان بلوغ» (۱۳۵۵)، «آخرین تابستان گرابه» (۱۳۵۹)، «یک زندگی، چخوف» (۱۳۶۰)، «اتوپیا» (۱۹۸۳میلادی) و … را در زمان اقامتش در آلمان ساخت. 
اداره مهاجرت محل اقامت او در آلمان چند بار خواست او را از آلمان اخراج کند و در گذرنامه‌اش مهری زدند با متن «اجازه اقامت جایگزین اجازه کار نیست». شهیدثالث دلگیر شد و از آلمان به چکسلواکی نقل مکان کرد. وی چند سال پیش از مرگش به آمریکا رفت و در شیکاگو، ایلینوی اقامت کرد و از آن پس نتوانست فیلمی بسازد.
او در ۱۰ تیرِ ۱۳۷۷ بر اثر خونریزی شدید به علت از کار افتادن کبد و عود کردن سرطان روده (به نقل از عمویش در کتاب یادنامه) در ایلینوی شیکاگو درگذشت.

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
یکباره
پیر شدم
توی آیینه نگاه کردم
آیینه هم پیر شده بود
آن وقت کودکی‌ام را
به یاد آوردم
در آن زمان
سالخورده و فرتوت بودم
آیینه از شعف
خندید.
 

(۲)
یک روز
دیگر
حرف نزد.
گوش می‌‌داد و نگاه می‌‌کرد.
می‌‌دید. فقط می‌‌دید،
اما دیگر حرف نزد.
زنی‌ آمد و شب در رختخواب کنارش خوابید.
وقتی‌ بیدار شد هنوز بیرون شب بود.
مرد به سوی او چرخید.
در خواب می‌‌گفت:
مردم یک کمی‌ سکوت کنید.
شاید دل خدا برایتان بسوزد.

لطفا، خفه شوید!
 

(۳)
شهر بی‌رحم
در آفتاب سوخت.

درختانش پنجه باز کرد
و جوانه‌ی آدم‌هایش خشکید.
دیگر،
آفتاب غروب نکرد.
باران گریست
و شهر بی‌‌رحم خوابید.

(۴)
من
با بالشم
دعوایم شد.

شب تا صبح دعوا می‌کردیم.

می‌خواستم بالش را
روی پهلویم که درد می‌کرد بگذارم
اما،
او خوابش می‌آمد.

دعوایمان شد!
 

(۵)
تنها نگاه تو بود
که از اتفاقی ساده
به ساده‌گی نگذشت
تنها نگاه تو بود
که از اتاقک سوزن‌بان
به طبیعتی بی‌جان پیوست
و از نگاه تو بود
که نخی به تمامی عمر پیرزن
از ته سوزنی
هرگز عبور نکرد
تمامی راز نگاه تو
این بود که مرگ را
دندان می‌فشرد
در ریل قطاری متروک
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
http://www.raminweb.com/sohrab/2004/03/040310_040936
https://findingneverlands.blogfa.com/tag
https:///honarland.ir/amp
و...

زانا کوردستانی
۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۵:۳۱

ماهنامه ادبی رها

ماهنامه ادبی رها منتشر شد

جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد بانو "فرخنده بهرامی"، شاعر و هنرمند لرستانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی سوم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۷۲ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

به گزارش شبکه خبری ایران اروپا، از رها نیوز ، ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، داستان و بخش کتاب، هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

در بخش شعر ایران این شماره، شعرهایی از: هرمز علیپور، آفاق شوهانی، خالد بایزیدی، سیروس آتابای، سارا کرمانیان، ستاره رسولی، نجمه زارع، نسرین ودودی، همت باوندپور، فاطمه خرازی، اکبر نصرتی، شمس لنگرودی، نصرت‌الله مسعودی، مریم یوسفی، خدایار آزادی، هلامان اشکور، فریبا نجفی، نرگس صرافیان طوفان، بکتاش آبتین، سهراب سپهری، فریدون مشیری، گروس عبدالملکیان، سپیده رشنو، حمیدرضا اکبری شروه، هوشنگ چالنگی، پرنیا عباسی، قباد حیدر، شهید راکی، حسن فرخی، سید علی سلامتی‌طبا، محمد کرمانشاهی و زانا کوردستانی را می‌خوانیم.

در بخش شعر جهان نیز، شعرهایی از: ریناس ژیان، امیلی دیکنسون، دلزار حسن، رومانو بتتالیا، ویسلاوا شیمبورسکا، مظفر النواب، ارغوان رسول، ناظم حکمت، فردوس اعظم و ساریژ ئه‌فینی گنجانده شده است.

زانا کوردستانی
۰۷ تیر ۰۴ ، ۰۳:۱۰

سەعید ئەمین

سعید امین

آقای "سعید امین" (به کُردی: سه‌عید ئەمین)، متخلص به "بتین" (به کُردی: به‌تین)، شاعر کُرد زبان، زاده‌ی ۸ ژانویه‌ی ۱۹۷۸ میلادی، در کرکوک است.
 

 

سعید امین

آقای "سعید امین" (به کُردی: سه‌عید ئەمین)، متخلص به "بتین" (به کُردی: به‌تین)، شاعر کُرد زبان، زاده‌ی ۸ ژانویه‌ی ۱۹۷۸ میلادی، در کرکوک است.
کتاب "انقلاب بتین"، مجموعه اشعار اوست، که چاپ و منتشر شده است.

■○■

کاک "سه‌عید ئەمین"، بە نازناوی "بەتین"، شاعیری هاوچه‌رخ کورد، له رۆژی ۸ خاکەلێوەی ۱۹۷۸ زایەنی، له کەرکوک‌دا له دایک بوو.
کتێبی "شۆڕشی بەتین" کومەلەشیعری ئەم شاعیرەیە کە بڵاوەو بوو.
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

(۱)
[خۆزگە بە جاران]
زەمانی زوو، هەلی ژوانی دەدا کانی و کونەو گۆزە
کچی جاران وەکو خۆی بو لە نێو شای و پەچاو کۆزە
نەوەک بەس چات لە ئاهەنگ و ژوانیا بومە چەند جارێ
وتی: چۆنی وتم: تۆ کێی؟ سروشتێکەی لەڕێی جۆزە
جل و پاوانە ئاڵتوونی کەمەنکێشم نەکا بۆ لق
چەپ و ڕاست پەرچەمیشی باقە زەردە هەر دەڵێی مۆزە
توانجی لێ مەدەن یارم، لە ڕێگا خۆی دەلەنجێنێ
بە تەنها ئەو دڵی بردووم، حەقێتی ئەو هەموو پۆزە
کە با کەوتە سەری یار، موو بە مووی خستۆتە جۆلانێ
ولەک ئەلوو بە هۆش دێنێ خەیاڵ لەو پرچە ئاڵۆزە
خۆڵی شۆستەو شەقام و شار، بە دەنگی با کەبون بێدار
بە سەریا چوو، وتم: خۆزگەم بە یەک گەردێ لە ئەو تۆزە
ئەگەر شەیتان نەبێ بۆچی؟ لە دونیای پڕ لە جوانی ئەو
لە جوانیشی خەیاڵم بۆ؟ وڕک دەگرێ لە ئەو تۆزە
شەرم ناکەی؟ بە یاری من دەڵێی ئەو پیرە من گەنجم
وەفاو ئەزموون دەبینی ئەو، بە چاوی دڵ لە مووی بۆزە!
بەرۆکی بەرنەدەی ئەی لاو، زڕەی پۆرتت دەبیستی خۆت
بەتین چەند گەورەبێ لای تۆ، لە دڵ ئەو کیژە شاقۆزە!
حەسوودینە دەوازبێنن، دەڵێن وەک بابتە ئـەو پیاوە
گومانی لا دروست نابێ، دەزانێ بەندە دڵسۆزە
وتی: هاوژینەکەت کەشفی نەکا ماڵمان بە قوڕ گیرێ
وتم :خەندەی گومانی ئەو خەجێ و خاتون و ئەفرۆزە
(بـەتین) تا هەی مەگەر بۆ خۆت بڵێی ئەم نانە بەو ڕۆنە
غەریبی زار و عێلی تۆ، دەریناکەن لە ئەو هۆزە.
 

(۲)
[وتنی ڕاستێکان]
گریمـان عەورەتی پۆشی نەریتێکی بیابانە
شەق و بن باڵ لە دەر عورفی سەماچی و لەشفرۆشانە
سینەو شان و هەتا ئەژنۆ لەدەر دوو قوت لە ژێر ستیان
جلی کوردی دەبێ چڕبێ لەگەڵ بەرپۆش و کۆڵوانە
لەپووچیتـە دەڵێی ژن نیمچە ڕووت بێ پیاو ملی کەچکا
نەفس دەفڕێ کە چاو بینی لە لا بەرزەو لە ڕوو پانە
سەرووی گویزنگو شان و مەم قەبارەو هێڵی پاشو پێش
نمایشکا، بە نیگاکەر بڵێی چاو حیزە تاوانە
قسەی پووچ ئافرەتی بێ ڕوو دڵت پاکبێ لەش و لارت
دەپۆشیت و، دەدەی شاڵێ سەرت ناکەیتە کۆپانە
جلی ماڵی سەرنجڕاکێش دەیان هێندەی جلی دەرچوون
بە شۆرین و لەدەر نشتن دەڵێی بەرپرسی کۆڵانە
گەزێ شاخی درێژە وا ژنی دەچێتە ساڵۆنێ
لە جێی ژن، نێرە دەستی بۆ دەکاتە ڕێکخەر و شانە
بەگێ دانێی بە مێژوودا، دەبینی دوژمنی ئیسلام
بە شەڕ نا ئافرەتی ڕووتان، ئومەی ئیسلامی ڕۆخانە
دژی دین و مەلا بستێ زمانێتی بە ناو نووسەر
کەچی نامەردە نانووسێ، ستەم ئەم کاربەدەستانە
کە مورتاحی لە قەیران وا بگەی نانە لەگەڵ پارە
ڕەوشت و غیرەت و شەرم و عەقڵ ڕوویان لە قەیرانە
(بەتین) بۆ بەرگری دین و ڕەوشتی گەل بڵێ گوڵبڕ
گەواد و پووچە هەرکێ بێ لە شیعری وا بدا تانە.
 

(۳)
[مرۆڤ دەبێ دوور بڕوانێ]
وەتم: تاکو بێ فیزەیە
بڕۆم تەماشای پەرەخ و
شارانش و دەشتتاخ بکەم!
بە ئازادی پشوویە بە گیانم بدەم.
ماران گەستە
لە جوڵەی گورێس دەترسێ
تابلۆ سەوزەکەی دەشتتاخ
لێینوسراوە سنوور تورکیا
بیهێنن تاکو قەرەداخ!
کێ دێتە دەنگ کێ دەپرسێ؟

گەڕاینەوە
وتم: با شەوێکی تریش
فێنکایی بەهـەشتی نیشتیمانەکەم هەڵبمژین!
ئەی ناحەقمە؟
بیرە نەوتەکانی کەرکوک
تەنها گڕ و دووکەڵەکەی بۆ ئێمەیە!

زەردە پەڕ بوو
گەیشتینە چێشتخانەکەی سیارەتیکا
ئاشکرایە
هاوینە هەوارەکانمان لە هەینیدا
دارماڵ دەبن
جێی مانەوە بەرناکەوێ
بۆ ئەوانەی درەنگ دەچن
تا دوازدەی شەو لە ئاشەوا بەسەرمان برد
بۆ شکاندنی سەر خەوێک
ڕوومان لە چێشتخانەکە کرد

لە باخچەکەیدا ڕاکشاین
سەرەتا هەر دەتگووت پاشاین!
بایەک فێنک
بە ئاوازی مێشولەوە
تکام دەکرد دەمگووت: تۆ خوا
شنەی بەیان زوو دەرکەوە
ئەوەی باوک بێ دەزانێ
میوەی بچووک
وەکو گیانی نزیکە لێی
بچکۆل خەوتـوو منیش بێدار
مێشولە وەکو گەڵای دار
لە سەر دەست و
لە سەر ڕوخسـار
وەک سەگی هار
گازیان دەگرت
هەستم دەکرد زۆرینەیان لەلای ئەوە
چونکە هێشتا
خەم وخەتا وەکو باوکی
سیمای نەکردۆتە پەڵاس،
دەستی ڕاستی چەپی ڕووخساری دەخوراند
لە ئازاردا
دەست و قاچی ڕاوەشاند
بێ بەزەی و زاڵمانە
هێڕشیان بۆمان دەهێنا
گومانم لە لا دروست بو
لە زرای کوردی تێبگەن
بۆیە دەمگوت
ئاچڵن ئاچڵن!
بڕوا ناکەم لە دونیادا
هەبێ لە جگەر شیرینتر!
بۆ ئەوەی لەو دوور کەونەوە
بە بێ ناوبڕ و بە توندی
هەناسەم دەداو هەڵدەمژی
دەمویست لای من کۆببنەوە
توشی شووک بوم دەنگی پرخەی خۆی زاڵدەکرد!
هەستم دەکرد
ئەوانەی گاز لە من دەگرن
ئازارەکەی زۆر زیاترە لەوانەی سەر دەست و گۆنای
میشولەکان
تا بەربەیان
لە نێوانی هەناسەدان و پرخەدا
هاتن و چون
وا ماندووبون
خەویان لێکەوت منیش خەوتم!
هەرگیز نابێ
کورد بخەوێ تا دوژمنی بە ئاگابێ
وتم: خۆزگە
هەموو کورد کوڕ و باوکانە
خۆیان فیدای یەکتر دەکرد لە تەنگانە
بەڵام سەد ئاخ
کە چاو ساغ و کە دار دەستین بۆ بێگانە.
 

(۴)
[من وا دەڵێم]
وایە یان نا؟
خۆی پێویست بوو 
کورد نەک چوار بەش
دابەش بوایە بۆ چەند چوارێ!
بێ نەسازێی
لەیەک شارێ
لە بۆ پۆستی پارێزگارێ
بێدەنگ دەبوم
هەولێر بوایە یا سلێمانی
یاخود دهۆک
یان هەڵەبجە یان گەرمیانی.
ئەو شارەیە
پێری ڕاگواستنی بەعس و
دوێنێ ڕیفراندۆمێ هەڵە
خەڵکی ئێستایش
ئاوارەیە،
ئەمانە هیچ کە مێژوویان
پڕە تا لێو
لە ناپاکی و لە گەندەڵی و دووبەرەکی
چاو ساغ و دەستی دەرەکی!
بە گومانم
لە پیران و لە شێخ مەحمو
لە قازیش و لە قاسملو
لە مەزڵووم و
لە ئۆجەلان!
ئەوەی کردیان ئەوەی دەیکەن
بۆ خۆیان بو بۆ خۆیانە
یان کوردستان؟
بۆیە دڵم هەواڵ دەدا
دەڵێت: نزیکی لە خودا!
دەزانن بۆ؟
لە خۆیان و بارەگایان
لە داموودەزگاو دەرگایان
مەودای زەوێ و ئاسمان دوورم
لەم سەردەمەی کۆیلایەتی
لەسەر بێلایەنی سوورم!
لەو ساتانەی لە گەڵیان بووم
یاخوود مەیلم
بۆیان چووبێ
خوا بمبورێ خۆم نابورم!
وشەیش ڕیزکەم
گومان ناکرێ لە شاعیریم و لە ژیریم
لە هۆشیاری و
ڕۆشنبیریم!
دەزانن بۆ؟
بژیم بێبەرگ و نان و ئاو
نێمە ماستاو
بۆ گەندەڵێ و ناپاکیان
نیمە پاساو.
 

(۵)
[چی گونجاوە بۆ ناسناوی؟]
خەون و خەیاڵی کەسەکان.
زوڵم و خەتای بەرپرسەکان!
گاڵتەجاڕێ
ئۆپۆزسیۆن و جووت حیزب
تیاماوم
دۆشداماوم!
لە کویوە دەستی بۆ ببەم؟
کام لەمانە
لە بەرۆکی تێنووس بدەم؟

لە پارێزگایەکی خۆمان
بینیم حەشاماتێکی زۆر
ڕیشی سپی دەدرەوشاوە بە تیشکی خۆر!

چەند کەسێکی ڕاوەستاوە
کۆمەڵ کۊمەڵ دانیشتبون
بە خۆمم گوت
لەو هەتاوە
پول پولێن و داوە داوە؟

شەقاو هەنگاو
خۆمم پێشخست

دۆمینەو بەرد بەردێنی چی
خانەنشینی داماون
بۆ بڕێکی کەم وەستاون!

پەیامنێرێک
مایکی خستە دەمی دووان
یەکێ لەمان
یەکێ لەوان.

بێ ورگی خۆت هەڵمەدڕە
بێ حەیرانێکی پڕ سەدای لێمەچڕە!

دەیانگوت گەر
سێ مانگ تریش  مووچە نەدەن
خزمەتکارین
بەردەوامین لەسەر ڕێبازی فڵانی!

وتم ڕاستە
گەورەترین سەرمایە بۆ مرۆڤ عەقڵە!
مرۆڤی ژیر
ڕێبازی وا دەگرێتە بەر
دروست بونە
هەر قوڕ بونە بۆ تەپڵی سەر!

هەر ئەوان بون
بە هۆکاری کیمیا باران و زیندەچاڵ!
سووتاندن و
ڕۆخاندن و
تاڵانکردن دێهات و ماڵ!

هەر ئەوان بون
بە هۆکاری دوو بەرەکی
هێنانی هێزی دەرەکی!

برسی کردن
ڕیسوا کردن
تیرۆر کرن مەردی حەقبێژ
نێو میللەت و
نێو خۆیانا
دزیکردن دەسووڕێت و لە خوێنیانا!

بێینەوە بۆ لای پەیامنێر.
لە پیرێکی تری پرسی
گیرفان خاڵی
ورگ برسی
هێڵەی دەکرد بە بێ شەرمانی سەر کورسی!
دەیگوت: دۆخی
خانەنشین لە چیدایە
چەند خولەکە گوێزت بۆ دەژمێرێ دایە؟

من نازانم لەم وڵاتە؟
چییەوە چەندە مەرجی بونیان بە پەیامنێر؟
بەس دڵنیام
پێست ناسک بێو
ڕەنگی پرچ و دیدەی کاڵبن
وەرەگیرێن گەر لە مەرجیشا بەتاڵبن!

بەرەو لای کەسێکی تر چوو
بێ هێز ڕەقەڵ
بە ساڵا چوو
فەرمووی مامە بۆ چی هاتووی
وتم: دەڵێی
بۆ خۆشی هاتووتە ئێرە
تووش وەی دەبم
مێ جوانێکەو پەیامنێرە!

تینی نەبوو
هەر بە دەستی
وڵامێکی پڕ لە پەستی
پڕ بە پێستی

پەنجەکانی
وەکو شەهادەت هێنانی
نێو (التحیات)
بە هێواشی هەمووی جوڵاند
بۆی کردە ئاماژەی لاچۆ!

وەکو بڵێی
بۆنی مەرگم لەو دەور و بەرە کردبێ
هۆش و چاوم خستە سەری!
پەنجەکانی
بەرزۆ دەکرد دەیچەماندن
دەیژماردن!

لە ژێر کڵاوو جامانی
دەستێکی دەبرد بۆ سەری!
خوێندنەوەم
بۆ خەیاڵی وا بۆی دەچم سەد لە سەد بوو
باروودۆخی هی ئەوە بوو!
دەیگوت نەمرم
وەریبگرم
قەرزی فرۆشگاو بەقاڵی لێ هیچ دەکەم
تازەو کۆنێکی پێ بکەم!
گەر لێیماوە
ئەو قەرزانەیشی لێ دەدەم
دەچنە هەر کوێ
باسی دەکەن
لەم مووچەیە نەیدەمەوە ئابڕوم دەبەن!

بەدەم هێنان و بردنی
ژماردنی
جەستەی شل بوو
لارە مل بوو
بۆ لای خوا چوو!

زۆر هەوڵمدا کەسێک نەبوو
ڕایبسپێرم
بڵێت: مەلا
نەڵـێی: ئێستا
بڵێ دوای دوو فریشتە دێ
ڕۆژیش نەبێ
چەند ساتێکی هەر پێویستە ئەلەو ژێرە
لە جەستەی شەکەتی دەرچن
خەم و ماندووبونی ئێرە!.
 

(۶)
وڵامێک بۆ
پێشکەشکار و نووسەرەکان.
کە دەپرسن؟ زانستەکان، دیوان، ڕۆمان
مێژووی شیعر و وڵاتەکان.
خوێنەری کامیانی زیاتر؟
دەڵێم: هیچیان.

من لە وڵاتێکدا دەژیم
لە کامەی بکۆڵیتەوە دیوانێکە، ڕۆمانێکە!
دەیان چیرۆکی لە پشتە
زانیوێتی بەدینایە،
دەیان ئاواتی خۆی کوشتە!
من ناخوێنم و نانووسم
بۆ ئەوەی پێم بڵێن شاعیر
بە هۆنراوەم بوترێ جوان!

نایهۆنمەوە
خەیاڵێکی دوور لە ڕاستی
بۆ خولەکێ چێژ و مەستی!

خۆم دوور دەگرم
لەو شیعرانەی دەبنە دراو!
بۆ جەستەی کچ
دەکرێن بە داو!
لە دەستەواژەی زۆر وتراو!

وەسفی برۆو برژانگ و چاو
ئەگریجەی لوول و
زوڵفی خاو!

گۆنای سوور ددان مرواری
دەم بەخەندەو
لێو ئاوساو!

لە گەردن مەم
لەیلاو مەجنون
لە وەلی و شەم
فەرهاد و شیرین زین و مەم!

من خەیاڵ و
خواست و هەستی نەتەوەکەم
بە گوێی ستەمکارا دەدەم!

دەبمە هاوار
بۆ ئازاری چەوساوەکان
دەنگی کپ و
نوساوەکان
ترساوەکان!

وا دەنـووسـم
نـەبمـە شـاعیر ببمـە ڕێبـەر
بۆ شاعیران
ببمە سێبەر!

مـن خـەیـاڵـی
ئـەو ئـافـرتـە دەهـۆنمـەوە
گـشت هـەینییـەک ڕوو لە دووکـان گـۆشتفرۆشێک
لـە سـووچێکـا ڕادەوەسـتێ
پـەنجـەیـەکـی بـە لـێو دەگـرێ
خـەیـاڵ دەیبـا
کێلۆو نـیوێک گـۆشت بـەرخ دەکـرێ
دەیبـاتـە ماڵ و لێیدەنـێ!

ئاخ ئـەو کـاتـەی قنجێکی لێ دەردەکـا
ئـەو پـەنجـەیـەی وا دەگـەسـتێ
لـەم دوورەوە
ئـەو پـەنجـەم ڕادەوەشـێم
پێنجـی لـە دەور  دەئـاڵـێنـم!

سـوپاس بۆ خـوا ئـەم هـەینییـە
لـە بـیری چـوو
پـەنجـەکـەی بنێتـە لایـدەم
یـەکمجـارە بـە چـێژی وا خـۆش هـەست بکـەم!

کـڕی و لێینـاو سـفرەی ڕاخست
نـەمدەبینـی
بـەڵام دیـاربـو
منداڵـەکـان بـە دەوریدا هـەڵدەقـونن
پـێدەکـەنـی!

دەستـی ستـایشکردنـی
بـەڵند دەکرد ڕووەو ئـاسمـان
ئـەوم بینـی
وتـم ئـاخـۆ ئـەم نـیوەڕۆ؟
چـەندین ئینسـان
سـوپـاس خـوای چـی
دەڵـێن ئـۆهـۆ گـۆشتـە دیسـان !

ئـاهـۆ حـەسـرەت
ئـەو ئـەختیـارە دەهـۆنمـەوە
بـەیـانـی تـاکـو زەردەپـەڕ،
لـە دیـار هـەندێک تـەسبیحـەوە دادەنیشـێ!

جـەڵتـە لـە لایـەکی داوە
بـە یـەک دەستـێ
وێردیش دەکـا لـە سی و حـەوتـا ڕادەوەستـێ!

چون ژمارەی
کوڕ و کچ و نەوەیەتی
هەناسەیەک هەڵدەکێشێ!
فرمێسک لۆچێ گۆنای دەگرێ دێ بەرەو خوار!
(سبحان اللە)
هەتا دەگاتە هەشتاو چوار،

چـاو هـەڵدەبـڕێ ڕووەو ئـاسمـان
دەڵـێت :خـوایـە
بـا بێت فریشتـەی گیـان کێشـان!
زۆر شـەکـەتـم
بیبـاتـەوە ئـەمـانـەتت
بـۆچی لای من هـێندەی خـایـان؟

خـەون و خـەیـاڵ
ئـەو گـەنجـە دەکـەمـە شـیعر.
یـەکـەم ڕۆژی کـارکـردنـی
لـەگـەڵ وەستـایـەک دیـوارا
تـاکـو عـەسـر
بلـۆکی دەداوە دەسـتی!
خۆی دەپـاراست لە وشەی نەشیـاوو پـەستی!
بـە بـێ وچـان
هـەتـاو سـەر و
خـەیـاڵیش مێشکـی دەکـوڵان!

بیست و پێنج لێدان چـەند سـەدی
ئـاواتـەکـەی دێنێتـە دی؟
کـە پێیگـەیشت
نـێوان دادی شـادی و شـەڕیـان یەکجـار کـەمبوو!
کـوڕە دڵی پڕ لـە خـەم بـوو!

ئـەو تـوێـژەرەی
وتـەکـانیـانـی دەنووسی
هـۆکـاری کێشـەی دەپـرسی.

کـاتێک ئـافرەتـەکـە گـوتـی
نـزیک (دوازدە)تـێر خـەو دەبـم
چـووە بـۆ کـار
حـەزم لێیە بـە دەم ئـەندۆمی خواردن و
چـەند نـامـەیـەک
ئـاڵـووگـۆرکـەیـن؟
هـەموو ڕۆژێک ئـەمـە وڵام نـامـەیـەتی
دەڵێ ببورە گیـانـەکـەم
بـا ڕزقمـان حـەرام نـەبێ
من بـە ڕۆژانـە کـاردەکـەم!

تـوێژەرەکـە
پێنووسـەکـەی برد بـۆ دەمی!
خـەیـاڵی چـوو
بـۆ ڕابـردوو
بـە داخـوازێ
کـوڕێک خـزمیـان نـەبـوو ڕازی!
چـون لای وابو
گـرنگیدان و وشـەی جـوان
بـڕوانـامـەی بـەرزی دەوێ!

کـە بیستـی نـووسینی نـامەی
کرێکـار بـبوورەو گیـانـە!

مـێردی خـۆیشی
ئـەندازیـاری ڕێگـەوبـانـە
لـە جـێی چـۆنی و چـاکی و سڵاو
بـە دەنـگێ گڕ
دەڵـێ : چییـە
زوو دایبخـە کـاتـم نییـە!

کـە تێگـەیشت
تـەلار و مـاڵی تـەواوە
پـێویستی هـا بـە دڵخـۆشی
وتـی بێگـومـان وا دەبـێ
کـڕیوێتـی بـە چاو پـۆشی!

شـەرمی دەکـرد
ئـەگینـا دەیگـوت بـە ژنـە
لـە ئێستـاوە
پیـاوی منـە
ئـەندازیـار پـیرۆزی تـۆ بـێ.
 

(۷)
با داهاتی
ساڵانەتیش یەک ملیار بێ
هـەزاران کـەس
لـە کـارگـەتـا کـرێکـار بـێ!
کـۆشکـەکـەت لـە چـەقـی شـار بـێ
کـوڕە مـامـت
بـەرپـرس مـەڵبـەنـد
کـوڕە پـۆڕت بـەرپـرس لـق و
کـوڕە خـاڵت پـارێزگـار بـێ!
نـابـێ هـەرگــیز
لـە بـیری کـەی کـە تـۆ کـوردی
لـە چـاوی جیهـانـا وردی!
وەک کـەرستـەی
هـەر ژێـر دەستـەی!
ڕچـەو ڕێتـە سـەرپـێڵ زەهـاو
سـەرتـەک دوو ئاو
ڕێگـەت سەختـە
تـا بـڕکا چـاو!
لـە بـیرت بێ کـوردبـون واتـا ئـاوارەیـی
بـێچـارەیـی.
لـە کـوردا تـرس و نـاسکـی
جێگــەی لـەقـە
لـە دایک بـو
لـە بـن گوێیدا تـەرەقـەیـە بتـەقـێنن
هـەر هـیچ نـەبـێ
چـەنـد کـاغـەزێک بـسووتـێنن!
خـوێـن لـە پـەنجـەیـەکتـان بـێنن!
لـە بــەر گـڕەی
ئـاب دایـبنین هـەتـاکـو گـۆنـای سوور دەبێ!
بـیخـەنـە بـەر هـەوای بـەفـر
هـەتـا گـوێکـانـی سـوور دەبـێ!
کـەوتـە سـەرپـێ بـە بـێ پێڵاو
بیکـەنـە گـژ شـاخ و هـەردا
سـەر گـابـەردا!
کـورد دەبـێ ژێـر پێی ئـەسـتوور بـێ!
بـە گـاگـۆڵکـێ
بـا هـەڵگژێتـا چیـادا
خـۆی گـەوزێنـێ لـە نـێوە گیـادا!
مـل بـنی لـە ژاژ و قـەڕەم
بـا خـۆی هـەستـێ
کـەوتـە سـەردەم!
ڕێی پێبکـەن لـەسـەر شـەختـە
کـوردبـون سـەختـە
یـا ئـاوارەیـە کـۆڵ بـە کـۆڵ
یـاخـود سـەرنشیـنی یـەختـە!
لـە پێش گرتنـی زمـانـی
هـەڵیبدە نـێو گـۆمـەوە بـا دەسکـاتـە مـەلـەوانی!
چـونـکـە جێهێشـتن نیشتیمـان
ڕێی هـەندەران
لـە پێشمـانـە وەکـو سـیراتـی ئـەو دونیـا!
بـەم مـەرجـانـە
دەبـێ لـەم وڵاتـە بـژێی
نـابـێ پیـاوبی
دەبـێ نـێرێکی خـەسـاو بـی!
کـۆیلـەیـەکی عـەیـار هـەژدە
بـەردەوام خـەریک مـاستـاو بـی!
نـاچـار دەبێ لـێرە بـڕۆی
گـەورەکـانت ئـاکـارێکی چـاکیـان نـەبـێ
بـۆ گـەنـدەڵـی تـاکیـان نـەبـێ!
خـەمی گـەل و خـاکیـان نـەبـێ
چ  دەخـۆیت چ دەپـۆشی بـاکیـان نـەبـێ
گـشت نـاپـاکبن پـاکیـان نـەبـێ!
خـۆت لـە نـێو کـەشتی دەبینـی
لـە جـێی جـوانکـاری ڕووخسـار و
هۆڵ لەش جوانی
مەلەوانی، مەلەوانی، مەلەوانی.
 

(۸)
[شەڕی نەفس]
من دەڵێم: کاتی نەسوحکردن دەمێکە هاتووە
نەفسی ئەممارە، دەڵێ: گەنجی نەکەی هێشتا زووە
من دەڵێم: ئـاسوودەیی بەندە، بە چاکـەو نوێژەوە
نـەفسی ئەممـارە، دەڵێ: ئــاسوودەیـی ئـارەزووە
من دەڵێم: چاو بەس تەماشای بەژن و سیما وەک یەکن
نەفسی ئەممارە، دەڵێ: دیدەی نەگۆڕێی لەو خووە
من دەڵێم: دەم بەسیە قـاقـا دوای دەبینم مەرگی دڵ
نەفسی ئەممارە، دەڵێ: نەیکـەی دەڵـێن: دڵ مردووە
من دەڵێم: زار هـەر لـە زیکرا بـی لـە ئیش و ڕێگـەدا
نەفسی ئەممـارە، دەڵێ: نـا پێت دەڵـێن: چاک تێکچووە
من دەڵێم: فەرمان ڕەوای لەش، جێی خەتاکارە سەقەر
نەفسی ئەممارە، دەڵێ: جێی ئەهلی کوفر و دووڕووە
من دەڵێم: دونیـا بـەرۆکم بــەردە سێ بــەردەو بـڕۆ
نەفسی ئەممارە، دەڵێ: کەس یەک تەڵاقەی کەوتووە؟
ئەو کە زانی خۆی براوی  من دەڵێم و ئەو دەڵێ
کەوتە لاقرتێ نەفس دەیگوت (بەتین)حاڵت کووە.
 

(۹)
[هەموومان پێشمەرگەین]
ئەو کەسەی چەکی لە دەستە
هەڵگری باوەڕ و هەستە
فێداکاری گیـان و جـەستـە
کەی مـووچـەو مـاڵـی مـەبـەستـە

دەبێ درەنگ مووچـەی بدرێ
با بەرگەی تـەنگـانـە بـگرێ
دەبێ جار جـار برسی بکرێ
لاوازیکەی گورج و گۆڵ بێ
پیاوی چـەم و شـاخ و دۆڵ بـێ
نابێ بکرێنـە دابـەستـە
کێشی سەربازی خـوار شـەستـە

گشت ساڵێ پەیمان دەکـەن نوێ
هاوار دەکەن لـێرەو لـەوێ
دەڵێن بە دوو بنــەمـاڵــە
ئێوە پۆشتـەو تـێرو پـڕبـن
قەینا گیرفانمان بـەتـاڵـە
ئێمە لە مێشکیشـا خـاڵـین
فیداکاری سەر و مـاڵین
برسیمان کەن تێمـان هەڵدەن
خەمتان نەبێ لـەگـەڵتـانـین
پاسەوانی ئێوەین ماڵین

منیش دەڵێم:
کۆیلەی ئەمبەر یا ئەو بەربێ
سەرکردەی دزو ناپاک و سووکی لـە لا تێکۆشـەر بێ
سەرۆکی بە پێرۆز دانـی و
لە لای خوداو پێغـەمبـەر بـێ
نزا دەکەم
لە درگای خـوا تکـا دەکـەم
چوار مانگی تر مووچـەی نـەدرێ
با سەد هێندەی تـر قـەشمـەر بـێ
دەڵێم: باشـە
کەر تێناگا بـەمـانـە دەڵـێین گـوێ درێـژ
گەر تێبگا
دەبێ چەند هێندەی تر کەربێ.
 

(۱۰)
[خوای خۆت ڕازیکە]
جێیدەهێڵی ماڵ و منداڵ، پۆست و(عانە)چیت هەیە
بۆ وڵامی دوو(من)و(ما)یەک سیانە چیت هەیه؟
ژینی بەرزەخ دێ لە پاش مردن هەتا فووی نەفخی دوو
کردەوەی چاک، بۆ بەهەشتی ئەو ژیـانـە چیت هـەیـە؟
دەوری دوو سـاڵـی لـە پـۆلـێکدا نییـە کـەوتی تـەواو
بێخە کار دڵ، جەستە زار لەم ئیمتـەحانە چیت هەیە؟
دەوڵـەمـەنـد بـۆ وا غـرووری؟ نـەعلێ نـاکـا سەروەتت!
لەو شـەرارەو خۆرە گەرمـەی گۆڕەپـانـە چیت هـەیـە.
خێر بکە هەرچەندە کەم بێ وردە شەڕ بو دووربـە لێی
کەوتە تۆمارت، قیامەت نـێو مـیزانـە چیت هـەیـە؟
هەڵبسەنگێنـە خـراپـەو چـاکـەکـانـت تـاکـو هـەی
والە ڕێگات تـیژ و بـاریک وەک دەبـانـە چیت هـەیـە؟
بانگی خەڵکی بۆ پەرستن عـەبد و داهێنراو دەکـەی؟
تووڕە بۆ لێت، وا لە کەوسەر چاوەڕوانە چیت هـەیـە؟
سەختە دۆزەخ بیتەپسکێنە لە توێشوو بوخچەکەت!
دەربچی دەیدەی لە خاکا لەو سوتـانـە چیت هـەیـە.
ڕووی دەمت کردۆتە خەڵکی، بێ گوناهی و چاکەکـار؟
وا دەزانی ژێـری عـەرشت بۆ زەمانە چیت هەیە؟
کوا بەتین؟ شەو نوێژ و ڕۆژووی سونەت و قورئان فەجر
دڵ لە ترس خاڵی و لە خەم وا ئەرخەیانە چیت هەیە؟
پشکنینی ناخ و زار و، کار و کردارت بکە
نا(سەعید) بێجگە لە گاڵەی ئـەم زمـانـە چیت هەیە؟
 

(۱۱)
[شۆڕشی بەتین]
(هەر وشەیەکی ڕۆمانێک)
بەرپرسەکان
چیمان دەوێ لەوە زیـاتـر
لە گـۆڕەپـانـی مـەحشـەرا
میلێک دەبێ مـەودای سـەرمـان
لەگەڵ خـۆرا
لافاو ئـارەقـە هـەڵدەستـێ
ئێوە تـرس و خـەمتـان نـەبـێ
لە سێـبــەرا.
بەرپرسەکان
چیمان دەوێ لـەوە زیـاتـر
لەدوای وشــەی (وقفهـوم)
سەرفرازبن
بەرچاو ڕوونبـن
بپەڕنەوە بە سیراتا
لە قولاپەکان دەربازبن.
 

(۱۲)
[سەیرترین میللەت]
بەبڕوای تـەواو
بە زاری ناخم دەڵـێم ئـەی بـەتـین
بۆ ئارامیت و پـشووی درێـژت
لە مانەو جەخت لـە سـەر کـوردبـونـت
هەزار ئافەرین
بەستە بۆ پلـەی بـەرزی بـەهـەشت و
تاوان هەڵوەرین
هیچ پێویـست ناکا
هەنگاوی زۆرت هەبێ بـۆ مـزگـەوت
بە نـەخـۆشـین و
بە چـاکــەو بــەخـشین
سێ یـــەک سـەدەیــەک
کاربـەدەستــانـی میللـەتـەکـەی تـۆ
پێکیان هێنــاوە دوو بنــەمــاڵــە
دەڵێی لە ئــاسمــان
گوێیان لێـی بـووە چـی دەکـەن بیکـەن
چی دەبـەن بیبـەن بـۆتـان حـەڵاڵــە
خۆمان گـێل نـەکـەیـن
منداڵ و کـۆیلـەیـش ئـەوە دەزانن
باجی گـومـرک و داهــاتـی نــاوخــۆ
پارەی ســەرانــە پــارەی کــەرانــە
فرۆشتنی نـەوت
پشکێکی بـاشـی هـەر بـە ئـاشـکـرا
دەڵێی مـیراتـی بـابـە گـەورەیــە
بەش دەکـرێ نـێوان بـاوک و کـوڕ و ئـامـۆزاو برا
هەمووی دەزانـێ بـۆ بـە دەسـاڵـێ
بە دەسـت بـڕیـن و دواکـەوتـن مـووچـەو
پاشەکەوتەوە میللـەت دەنـاڵـێ
خەریک بـو مـووچـە لـە یـاد نـەمـێنێ
مووچەی هـەندێـک مـانگ ئـەوەندە دواکـەوت
لە نـێو شەش مـانگـا
سێ مووچـە بدرێ
بکرێ بە فشەو مژدانـەو دەسکەوت
مافی خـۆیـەتـی فـەرمـانبــەر مـووچـە
میللەت گێل نـەبـێ نـاکـرێـتـە مننــەت.
 

(۱۳)
[وا دەرنـەچوون]
کاتێک هـاتـن وامـانـزانـی
دەبنـە ئـامـێز
بـۆ کـەس و کـاری ئـەنفـال و
کیمـیـا بـاران و شـەهـیدان.
وا دەرنـەچـوون
بـونبـە داڵدە بـۆ کـورد کـوژ و
نـاپـاکـەکـان.

کـاتێک هـاتـن وامـانـزانی
دەبنـە شـادی و ئـاوەدانـی.
دەبنـە بـاڵاو
تـاجی گونـدە ڕۆخـاوەکـان،
وا دەرنـەچوون
کـاولتـان کرد
سـەدان کـاری دزیوتـان کـرد
هـەرچی هـەبـوو ئـاودیـوتـان کـرد!
ئـەوەی بـەعـس
بـیری بـەلایـدا نەدەچـوو
ئـێوە کـردتـان
هـەرچی هـەبـوو ئـێوە بردتـان!

کـاتێک هـاتن وامـانزانـی
بـۆ نیشتیمـان دەبنـە جـوانـی.
ئـەوانـەی وا دوور وڵاتـن
لـە دەسـتی ستـەم هـەڵهـاتـن
چـەندین سـاڵـە بـە ئـاواتـن
بگـەڕێنـەوە نیشتیمـان.

وا دەرنـەچـوون
شـەڕ لـە دوای شـەڕتـان هـەڵگیرسـان
وڵات بووە کـاولستـان
خـەڵک لـێرەوە بـۆلایـان چـوون.

کـاتێک هـاتـن وامـانزانـی
دەبنـە سـایـە
دەبنـە بـابـە دەبنـە دایـە.
وا دەرنـەچـوون
بـۆ ئـەوانـەی
نـە مـاستـاوچی و نـە کۆیلـە بـوون.
بـونبـە زڕێـکی ستـەمکـار
کـەوتنـە گیـانیـان
بـا قـامچی و دار

کـۆچـی خـەڵکی بـۆ هـەندەران
هـاڵهـاتنـە لـە ئـێوە مـانـان
نـەک نیشتیمـان.
دابڕزێـن دابەوەشـێن
بـۆ وڵاتدارییـەک دەیکـەن،
دەریـاتـان کـردە گـۆڕستـان.

کـاتێک هـاتـن
ئێمـەی نـەفـام نـەمـانزانـی
خـەڵکـانێک بـوو دەیـانـزانـی
نـاپـاکییـە کـە نـەیـانـوت
لـە جیـاتـی گـوڵ بـەردیـان لێدەن
لـە جیـاتـی مـاچ
تفیـان لێکـەن
ئـەو نـاوەی سـەدام لێی نـاون
پـڕ پێستیـانـە
پیشـەیـانـە وڵات تێکـدەن
کـاولـی کـەن.
 

(۱۴)
[ئاکۆ دەلاک]
برام ئاکۆ
ڕەش یـان سـپی
پـەرچیـان بکـە
تـۆ چیتداوە بـە ڕەنگ پـرچـۆ
قسـەکـانت
نـەک زمـانم
وا خـەریکـە مـووەکـانم
دێننـە گۆ!
تـۆ دەبـوایـە
لـە جـێی ئـەوەی دەڵـێی هـاوڕێ
سـەر و ڕیشت وا سـپیبوون
بتگـووتـایـە.
مـووی دەر پـەردەو
بـرۆکـانت
سـەیـرە لام بـەڕەشـی مـاون
لـە نـاوەنـدی
حـەفتـاکـانـەوە گـوێ و چـاون
بـۆ تـۆمـار و
وێنـەگـرتـنی خـەمـاوی
تـانـجی ڕاون!
دوو گـوێت شـلکـە
بـەبـڕەو مـەبـڕە
لـە  ڕابـردووی و ئێستـاکـەی
ئـەم کـوردە بـدوەێی جـەرگ بـڕە!

لـە سـەرەتـای نـەوەتـەکـان
گـەڕاینـەوە بـۆ خـورمـاتـوو
چـاک دەزانی
جاران وەکو ئێستا نـەبوو
سێ کەس لە نـێو
دوو نهۆمدا
چوار ماڵ لە نێو
خانوویەکی ڕۆژهەڵاتی
گەرماو
سەرئاو
سەربان یەک بوو
نە سناپ و نە تیکتۆک و
نە چات هەبوو
زوو دەخەوتین
هەڵدەساین زوو!
ژنە ئەنفالێکی گەرمیان
هەموو ڕۆژێک
بە ئەسپایی پلە پلە دادەبەزێ!
بای بەیان دەنگی دەهێنا
بۆ نزێک گوێم!
شەوێکیان ئەو دابەزین و دەنگەی لام بون بە پەژارە
هیچ نەخەوتم!
هەر کە هەستاو
بە ئەسپایی دوای هەنگاوەکانی کەوتم!
پاش خواردنی نان و چایی
شەرواڵێکی لە پێ کرد و
ڕەشی کتری دا لە گۆنای
لەگەڵ وێنـەی مێردەکەیدا قسەی دەکرد
دەیگوت: ئێستا کرێکاری دەکەم پیسم
بەهارم چوو لەگەڵ تـۆدا
گوڵێک سیسم!
بۆ بەم شـێوە لێمدەڕوانی
لە جێی هاوژینە ونبۆکەی
دەیگوت: نەخێر 
بەم دۆخەیشەوە هەر جوانی
دەڵێی مانگی و هەورێ تەنک لەسەر ڕووتە
پیاو شێت دەکەن
ئەو سێ جووتە!
دیسان دەچوو
ڕەشاوێکی تری دەکرد!
دەیگوت: باوکی تاقانەکەم ئەرخەیانبە
ئەو کاتەی وا
بەرەو گڵۆپ بەڕێت کردین
سپاردەی خوای گەورەت کردین
دوا ماچ و ئامێز گرتنبێ
یان تۆ یا وەکو مردنبێ

تا دەهاتۆ
کزەو نوزەی منداڵەکەی
جەرگ و دڵی دەکرد بە سۆ!

جەژنێک بە هەناسە بڕکێ
بە پرتاو هاتە ژوورەوە
وتی: دایە
هاوڕێکانم جلی جوانیان لە بەردایە
دەڵێن: تۆ باوکت نییە
دایکە باوک واتای چییە!

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۷ تیر ۰۴ ، ۰۳:۰۱

رحیم عبدوس

رحیم عبدوس

استاد "رحیم عبدوس" شاعر ایرانی، است.

 

 

رحیم عبدوس

استاد "رحیم عبدوس" شاعر ایرانی، سراینده‌ی چند مجموعه شعر به نام‌های زیر:
- گلبرگ‌های شقایق - نشر عابد - ۱۳۸۲
- سوگ سروده‌ها بر سنگ - نشر عابد - ۱۳۸۴
- پنجره‌ای رو به خورشید - ۱۳۹۰

ایشان روز سه‌شنبه ۱۷ بهمن ماه ۱۴۰۳ درگذشت و روز بعد در آرامگاه ابن‌بابویه به خاک سپرده شد.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عمر بگذشت و دل از دیدن تو غافل نیست  
گرچه از عشق مرا جز غم تو حاصل نیست
آرزوهای محالی است مرا چونکه دلت  
من چه دانم که چرا جانب من مایل نیست؟
قامتم از غم این درد جگر سوز شکست  
جان فدا کردم و گفتم که ترا قابل نیست
این دل خسته‌ی من کشتی طوفان زده است 
غرق طوفان بلا را هوس ساحل نیست
شمع جان گر که نسوزد همه شب تا به سحر 
عشق این عاشق ما تا به سحر کامل نیست
پندم از شعر عماد است چه خوش گفت سخن            
(این که در سینه‌ی من هست تو هستی دل نیست)
 

(۲)
کوله بار خستگی بر دوش و تنها می‌رویم
ما از این محنت سرا بی‌دست و بی‌پا می‌رویم
کوله‌بار درد ما منزل به منزل می‌رود
ما پی تسکین این آزرده دل‌ها می‌رویم.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
و...

زانا کوردستانی
۰۶ تیر ۰۴ ، ۰۲:۲۲

اشکان پناهی

اشکان پناهی

آقای "اشکان پناهی"، شاعر کُرد، زاده‌ی سال ۱۳۶۸ خورشیدی، در کرمانشاه است.
 

اشکان پناهی

آقای "اشکان پناهی"، شاعر کُرد، زاده‌ی سال ۱۳۶۸ خورشیدی، در کرمانشاه است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[دوشیزه]
تو بی‌سوادی؟
از وقتی آرواره‌های تو رگانم را جویدنند
دور زدن ممنوع شد!
اولین سبو از خلسه‌ی هابیل...
لطفن عاشقانه خاکم کن!
مبادا ریگی به چشمم بیفتد
که تا آخر باید ببینمت...
روزهای خوبم از اولین کبریت آشپزخانه عمو اِبی...
بکش...
دستت بوو شد بعد از آن
من کشیدم!
لطفا دل‌خور نشو...

که ننگ خون‌آشامت نزنند...
من به نفرین دوشیزه‌ای که از دهانش خون‌ها شریان داشت...
دچار شدم!
به زیتونی دست بردم که نحیف بود...
تا گرمای انگشتانم حس شد
به دامنم افتاد... افتاد... بعد از آن
من افتادم!
به دار و دسته‌ی زامبی‌ها با شماره
پانصد و پنجاه و چهار... صفر... سه
از خیابان دوم تا چهاردهم را
باید گاز بگیرم!!
... حیف...
داندان‌هایم برای شاهرگت کوچک...
... شهوت خون...
مکیدمت
بعد از آن... تو مکیدی!
حرف من
غربت دیاری
وحشی ماری‌ست که روی نارنج‌های باغ سبز
چنبره زده
... فکر توله انداختن است
لطفا برای عاشق شدن عجله کنید
که دیروز
قلبی سرِ بازار به حراج رفت!
قلب پاک دست نخورده را... عجوزیه‌ای.. با رذالت...
به قیمت
یک ذره سیاهی... سه شهوت خریدش
از لابلای تمسخر اگر سردتان شده...
به شعله دست نبرید
که همه چیز از شعله آشپزخانه...
قابیل
با نگاهم چه می‌کنی؟!
... چه بخواهی چه نخواهی...
کفش‌هایت رنگی شده!!
با چکمه‌های خونی چه می‌کنی؟!؟
تو بی‌سوادی؟
برایت چه واژه‌ای بنویسم
تا از لبه‌ی کاغذم خودکشی نکنی؟!؟!
 

(۲)
نامت، سکوت، فراموشی، ط الفبا 
نامت اعماق مشوش صورت 
اعصابی گرفته‌، که از آن کشوری آباد را گفتم بسازیم، او قرن‌ها سوخته بود‌!
نامت بر ستاره‌ای نفتی، می‌چکید
خواستی انگشت فرو کنی اما زندان انگشتانت را، بزرگ‌تر کرده بود‌! 
نامت خورده‌های شیشه بر کف، فشار کمپ و تریاک 
نامت دریچه‌ای که مادران را تعمیم می‌داد و اتفاقن پدران کشاورز نبودند
با آستین‌های رکابی و موتور‌هایشان می‌رفتند پی نان 
نامت
سلولی دو در یک، کوچک اما جسور 
نامت از خانه و پیراهن
از زن و بچه 
کارگر و بیمار 
سه نقطه را همزمان می‌پیماید 
نامت باد است می‌ایستد بر تپه‌ها و شکوه غروب را می‌خواند: کو نیزه کو اسب!
و
اکثرا جمعیتی ندارد مور
دهان وا‌کنی کُردی و پهلوهایت سرد است‌! 
چشم ببندی، مدفون شده‌ای
وا کنی، ط! 
نامت نمک، زخمی گلو کرده
مجسمه‌ای مغموم که داشت آخرین نقطه‌اش را هم می‌بلعید
نامت عقابی رنگین‌چشم
بر فراز کوه نشسته، عینکش را ها ‌می‌کند
می‌خواهی کجا بپری؟ 
نامت ورم، می‌رود بیرون با الاغ‌ها 
می‌چرخد توی کوه
به‌سوی عقاب دستش را دراز می‌کند
عقاب با او دست نمی‌دهد
داردچشمش را می‌مالد
نامت انشاء، زبان چپ که تکلیف داد
با آفتاب بنویسید 
نوشتم
نوشتم نوشتم، دست‌هایم پف کرد
گفت بیا بخوان 
خواندم‌: 
باوگە چەوەیلد بووەس و ئڕاێ هەمیشە بخەف ک خوەر ئاوا بۊە!
----------
پ.ن / معنی جمله‌ی کُردی به فارسی‌:
پدر، چشم‌هایت را ببند و برای همیشه بخواب چرا که خورشید غروب کرده است‌!
 

(۳)
[دوباره برعکس]
و دوست دارم بروم در همه‌ روزنه‌های جهان بخوابم
و از همه‌ روزنه‌های جهان بگذرم
شکلِ واقعی بودن در لحظه‌یی بدل به واقعیت نشود
و بودن معنای مریض‌اش را بگذارد
برود.
تجسم کن بادبادکی از نخ فرار کرده باشد
سیارکی در نزدیکیِ خانه زمین بخورد
و خانه و بادبادک و من
برویم هوا
روزنه‌ای میانِ همه‌چیز در طولِ همه‌چیز در عرضِ همه‌چیز  
یک لحظه برود هوا  

صدای زن خواب را تکه‌تکه کرد
صدای زن که شبیهِ چکاندنِ ارواح بود
تکه‌تکه بَرَم گرداند

صدایی از راه‌رو دارد اتاق را می‌چرخانَد
ماسه‌یی نرم
باریکیِ شیشه
و دوباره برعکس و دوباره برعکس و دوباره
انگار یک‌هو از خواب پریده باشم
یک‌هو عینک‌ام شکسته باشد
و ساعتِ روی مچ‌ام
زمانِ خودش را پخش کند در مجاورتِ ما
دنبالِ ما بیاید  
و صدا بدمد در این سلول
زندان در لحظه‌یی ورق بخورد

باد از همه‌ی چیزها که شناختم رنجورتر است
این فصل
این قصه‌یی که برای‌ات تعریف کردم
آبی که به دورِ خودت پاشیدی
بچه‌یی که از کوچه رد می‌شد
ماشینی که ایستاده بود و آفتاب جوری دیگر بر آن می‌تابید
ماشینی که ایستاده بود، شخصی
و آفتاب جوری دیگر بر آن می‌تابید
ماشینی که ایستاده بود، منتظر
و آفتاب جوری دیگر بر آن می‌تابید
ماشینی که ایستاده بود، تو‌ را سوار کرد
و آفتاب جوری دیگر بر آن تابید
ابرها خواستند بیایند، اما پراکنده
ابرها برگشتند، پراکنده...
و از آسمانی که شناختم، بی‌وطن
و خلاصه‌ی تمامِ بدبختی‌ها وطن
گریه کردم
که نام‌ام جز ترانه‌یی که در نی‌لبک می‌دمد
نه کسی را رنجور کردم
نه شاد.
آری همین.

بازجو گوشه‌ی در را کشید
در با تمامِ کالبدش بسته شد
 

(۴)
من که از تمام الفبا ث را برداشتم 
چرا بگذارم دهانم خالی شود 
چرا پدرم مرا غسل داد و خواست خوب شوم 
دعا کرد خدایا 
پسری دارم دیوانه، آن را خوب کن یا بمیران
آن روز که چشم‌هایم خونی بود چیزی یادم نیست 
من صدایم را نمی‌شناسم 
دارم آب می‌شوم 
و آنقدر گِل زیادی دارم که می‌توانی 
مجسمه‌ام کنی
این‌ها را به پدرم گفتم
او به مادرم گفت و 
مادر هم شبی بیدار ماند
گریه کرد با گریه می‌گفت 
خوخوبش کن اشکان مرا که حالا سی‌ساله شده 
دیوانه شده
نمیران! 
من که عصرهای پادویی داشته‌ام
و کت‌وشلوار سرمه‌ای‌ام را پنج‌سال پیش خریده‌ام
با آن سیزده عروسی رفته‌ام 
چرا نگرانم هستند 
مگر طبیعی نیست رفتار من با پرنده‌؟ 
رفتار من با خودم که سی‌و‌یک ساله شده است 
و مادرم این را نمی‌دانست!
مادرم که بیست‌سال پیش از پدر جدا شد
پدر که ما را فراموش کرد، زن گرفت
چرا حالا
چرا خواستم کنار هم باشید
خانواده باشیم
تا کسی که نشسته روی آن نیمکت باد را شانه می‌زند، من نباشم!
 

(۵)
دیگر چه باقی مانده است‌؟!
دانه‌های کوچک تو یا گور شاهپرک‌ها...
گویی خون، نعل و  یال را پوشانده بود
پیش از آن‌که گودال دیگری باشد  و نی‌های مورب 
 تجلی صدام بدمد در تو 
لب بر من بگذاری و آوازهای محلی مانند مرثیه‌ای نواخته شود
مرگ، با غلتیدن دانه‌های کوچکم برد...

شفق شکافته می‌شود و  اشتیاق دهان خوشبوی خلیفه همچون درد عصر می‌پیچد
محو می‌شود نوزاد با بویِ انار در بته‌های آهن!

شرحه
ماه را می‌زند به قلاب و  می‌اندازد 
روز بعد، بینی‌ام را می‌برد می‌رود 
جلو می‌آید انگشتم را می‌کند، می‌رود 
جلو می‌آید زبانم می‌زند می‌رود 
شرحه‌شرحه  می‌رویم 
میوه‌ای که گم شده باشد بر اندام خلیفه منم 
بر شط رود، گویش پرنده باشم در مقابله با مصائب خود که
نشسته است بر لبه‌ی ماه و حنجره‌ی تبعیدی‌اش را صاف می کند...

ـ‌ خالو سهراب‌کشون شده خالو 
آو که بالا بیاد  
ماه که پایین بره 
ایی جنازه‌ها مث آلاله رشد مکنن

چرا نمی‌فهمی چرا؟!
توطئه بود  بوییدن گل، مردگان برآشوب‌اند و سرود‌خوان در رود
داخل شوند و بامداد روان...
مرگ پیش از طلوع یا بعد از غروب، دوباره باز می‌گردد
بی آنکه نامی داشته باشی خوانده شوی 
من، این سرود را از برم... 

تیغ را می‌کشد 
گل  شکفته بود در نیزار 
بدن لاغرش را برداشت پنهانش کرد در سینه‌بند
روز  بعد 
سینه‌اش را پنهان کرد
جلو آمد، چیزی با خلیفه گفت 
جلو آمد‌، ماهی هنوز  قلب تپنده‌ای داشت...

صدایی در دشت می‌آید، آزرده و گم می‌پیچد
به حقیقت سایه‌ها به روشنایی سکوت می‌دمد‌، می‌رود...
تو  اما
میعاد زبان رنده شده‌ام باش
برخیز میان آنان که  مرده‌اند 
خطبه را بخوان!

 

(۶)
آن لحظه‌ی خاموش که می‌گذرد و
چرا‌گاه تاریک‌ترین لحظاتش را مرور می‌کند
من با خوشه‌‌ی گندم وردی می‌خوانم 
و برای دالاهو آب می‌برم 
چرا که رنگین کمان می‌ترسد بر روستای ما بتابد 
یعنی برای میش‌و‌گرگ یکجور می‌ترسم 
کدخدا می‌گوید 
ما قارچ فلزی را نکاشته‌ایم پسرم 
یعنی به لحظه‌ای زمین را می‌کاود 
آن لحظه چه رنگی‌ست، باد‌؟
 

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.vaznedonya.ir
www.shereno.com
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
و...

 

زانا کوردستانی
۰۵ تیر ۰۴ ، ۰۲:۴۶

رضا باب المراد

رضا باب‌المراد


آقای "رضا باب‌المراد"، شاعر و نویسنده‌ی خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، در اهواز، و اکنون ساکن شاهین‌شهر است.

 

رضا باب‌المراد


آقای "رضا باب‌المراد"، شاعر و نویسنده‌ی خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، در اهواز، و اکنون ساکن شاهین‌شهر است.

 

◇ کتاب‌شناسی:
- روایت به گمنامی، نشر نوح نبی، ۱۳۸۸
- به انقضای قافیه، نشر افراز، ۱۳۹۱ 
- شطح بازی به وقت خاطرات، افراز، ۱۳۹۳ 
- از بال‌های جن، نشر نصیرا، ۱۳۹۷
- ترومای رویا
- زخم بر روشنای صورت
و...

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
فرق لذت‌ها
از معایب خوبی‌ست
و گرنه همه کشف به لب‌ها می‌رسد
بستن چشم
و در اوج تصویر...

برای بدن در آفاق مکشوف
ایستادن
نام گرفتن نیروست

گرفتن دست‌ها را تجدید می‌کند
و روحانی‌ترین امور را
به مایه‌های زیست پیوند می‌دهد
در آن چه نمی‌بینیم
همانطور که ملائک...

از غریزه شکل می‌کشند
اگر به نرمی شریک ذکر باشند.

 

(۲)
از لحظه‌ای که فعل معلول می‌شود
و من را بی‌دست و گنگ
کنار پروانه‌ای که از دود برخاسته می‌نشاند
یا خلسه‌ای
که انجام دادن جزیی‌ترین امور را
چند برابر تصویر می‌کند
تا توقف در توانستن شکل بگیرد
تو را خواسته بودم
و سعی در دوست داشتنت را
تعویض با زیست شاعرانه می‌کردم
تا نان بهانه‌ای باشد
به عطری که بویش تو بودی
برای بدرود با جهانی
که از آن من می‌شد و
در تن کوچکت آرام می‌گرفت.

 

(۳)
گوری که ابر به سینه دارد
و در بارش‌های مکررش
نظر به حاصل‌خیزی چشم می‌بندد
دعوت کننده‌ی من است
که می‌خواهم بی‌نام سفر کنم
بغض‌های سر رفته از گلو را ببارم
به گفتگویی که جان را رشد می‌دهد
بگویم:
اندوه امید به زندگی پسین نیست
تحلیل برنده جان‌هاست
میان کتاب و تخیل بر بالشم 
آرام بخوانم
مزار جدایی چه زیباست
پلی‌ست برای رسیدن
و تنهایی تو را ببویم
گل خدادادی دور

 

(۴)
حلول از درون یک شکل
دوری‌ست تنیده
و روحی‌ست در هم
در دهان مار
که هر حرف نیش می‌شود
و پوست بر اندام حریص‌اش
فریبا
راه ساده‌ای‌ست تناسخ
به سوی حیوان
یا فرشته
پله تغییر می‌کند
برای لب‌هایی که می‌بوسد
یا که آزار می‌دهد
کشف مرگ 
و آغاز از وجود بعدی.

 

(۵)
دیوهایی که ذهن را می‌نویسند
اهالی نوشتن‌اند
یا تعبیر خواب‌های نیمه شب
در وهمی که بعد از شستن صورت
دامنگیر صبح می‌شود
مدام می‌پرسم
راه رفته شروع‌اش کجاست
و می‌بینم
علامت‌های بسیار
سرگردانی روح را ذکر می‌کنند.

 

(۶)
برای قطع ارتباط با جهان عینیات
پرش‌های پروانه‌ای
و تاثیر بر انرژی‌های گنگ
بیشترین لذت
التقاط دود و وهم می‌شود
که جرئت 
        اعتراف بزرگی‌ست 
در کاری که تن را
به آرامش بعد از خواب می‌سپارد
که تمام اتفاق غایب جان نام دارد
به قتل و به قتل 
به وقتی که می‌دانیم
زبان غذابی مشترک 
در بین ما و بابلی‌هاست.

 


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 


سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.iranketab.ir
www.piadero.ir
@reza.babolmorad
و...

زانا کوردستانی