محمد علی سپانلو
زندهیاد "محمّدعلی سپانلو"، شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی، مترجم و آنتولوژیستِ ایرانی، مشهور به "شاعرِ تهران"، زادهی ۲۹ آبان ماه ۱۳۱۹ خورشیدی، در خیابان ری تهران بود.
محمد علی سپانلو
زندهیاد "محمّدعلی سپانلو"، شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی، مترجم و آنتولوژیستِ ایرانی، مشهور به "شاعرِ تهران"، زادهی ۲۹ آبان ماه ۱۳۱۹ خورشیدی، در خیابان ری تهران بود.
در سال ۱۳۳۵ خورشیدی، در مسابقهای که در رشتهی ادبیات بین تمام مدارس کشور برگزار شد، مقام نخست را کسب کرد و از دست "محمدرضا پهلوی" یک دیوان حافظ به عنوان جایزه دریافت کرد.
وی در سال ۱۳۳۸ خورشیدی، دیپلمش را از دارالفنون گرفت و همان سال در کنکور شرکت و در دو رشتهی حقوق و ادبیات قبول شد، ولی در نهایت رشتهی حقوق دانشگاه تهران را انتخاب کرد.
سپانلو، پس از اتمام دانشگاه و دوران نظام وظیفه، در ۱ مهر ۱۳۴۴ با پرتو نوریعلا، شاعر و نویسنده جوان ازدواج کرد. اولین فرزندشان سندباد در ۲۵ بهمن ۱۳۴۵ به دنیا آمد و شهرزاد سپانلو خواننده موسیقی پاپ فرزند دومشان متولد ۱۲ تیر ۱۳۵۱ است. پرتو نوریعلاء در سال ۱۳۶۴ برای همیشه از سپانلو جدا شد و با فرزندانش به آمریکا رفت. سپانلو در کتاب بنبستها و شاهراه که زندگینامهاش است و در سال ۱۳۹۰ در سوئد چاپ و منتشر شده، در خصوص این جدایی چنین گفته:
«ازدواجهای همه ما در سالهای بعد از انقلاب از هم پاشید، چون مردها خانهنشین شدند… و این به خاطر مسائلی است که در دههی ۱۳۶۰ برای خانوادهها رخ داد و منجر به جدایی بسیاری شد. چون قبل از آن همه سر کار بودند و بیرون مشغول فعالیت اما وقتی مرد خانهنشین شد اعتبار خیلی چیزها را از دست میدهد و اختلافها رو میآید.»
وی بیش از شصت جلد کتاب در زمینههای شعر و داستان و تحقیق، به صورت تألیف یا ترجمه، منتشر کرد. در بیست سال گذشته، او به عنوان یکی از چند نمایندهٔ معدود ادبیات معاصر فارسی در بسیاری از گردهماییهای بینالمللی در اروپا و آمریکا شرکت کرده و گفته میشود که سهمِ بزرگی در معرفی ادبیات ایران به جهانیان دارد.
ضمناً سپانلو از معدود شاعران و نویسندگان ایرانی است که در دنیای ادبیات غرب نیز شناخته شده، و توانستهاست نشان شوالیه نخل (لژیون دونور) آکادمی فرانسه، و جایزهٔ ماکس ژاکوب را دریافت کند.
همچنین سپانلو در چهار فیلم سینمایی که توسط فیلمسازان بنام ساخته شده اند، بازی کرده و لذا میتوان او را بازیگر نامید. وی دو بار در نقش اصلی و محوری فیلم بازی کرده: سال ۱۳۸۰ در فیلمی به نام رخساره به کارگردانی امیر قویدل به ایفای نقش اصلی مرد پرداخت و با میترا حجار همبازی شد.
پیش از آن وی همچنین در فیلم شناسایی (۱۳۶۶) به کارگردانی محمدرضا اعلامی،نیز در نقش اصلی بازی کرد. وی در دوفیلم مهم ستارخان (۱۳۵۱) به کارگردانی علی حاتمی و آرامش در حضور دیگران (۱۳۵۱) با کارگردانی ناصر تقوایی نیز به ایفای نقش مکمل پرداخته بود.
سپانلو چند سالی از سرطان ریه رنج میبرد. وی از روز سهشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان سجاد تهران بستری شد و سرانجام شامگاه دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در سن ۷۴ سالگی بر اثر عارضه ریوی و تنفسی در بیمارستان سجاد تهران درگذشت، و در روز پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ در قطعه نامآوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ کتابشناسی:
● مجموعه اشعار:
- «استحاله هوا» در دنیای سخن (۱۵)
- ۱۳۴۲ - آه... بیابان
- ۱۳۴۴ - خاک
- ۱۳۴۶ - رگبارها
- ۱۳۴۷ - پیادهروها
- ۱۳۵۲ - سندباد غایب
- ۱۳۵۶ - هجوم
- ۱۳۵۷ - نبض وطنم را میگیرم
- ۱۳۶۶ - خانم زمان، انتشارات تیراژه
- ۱۳۶۸ - ساعت امید
- ۱۳۷۱ - خیابانها، بیابانها، انتشارات شیوا
- ۱۳۷۷ - فیروزه در غبار، نشر علم
- ۱۳۷۹ - پاییز در بزرگراه
- ۱۳۸۱ - ژالیزیانا
- ۱۳۸۱ - تبعید در وطن، انتشارات ققنوس
- ۱۳۸۸ - قایقسواری در تهران انتشارات افق
- ۱۳۹۳ - زمستان بلاتکلیفِ ما- نشر چشمه
● آنتولوژی:
- ۱۳۴۹ - بازآفرینی واقعیت: مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران
- ۱۳۹۰ - قصهٔ قدیم - ۱۱۱ قصه از سرچشمههای ایران و اسلام، نشر چشمه
- ۱۳۹۳ - هزار و یک شعر؛ سفینه شعر نو قرن بیستم ایران نشر چشمه
● سایر تألیفات:
- چاپ اول کتاب بازآفرینی واقعیت-انتشارات زمان سال ۱۳۴۹
- ۱۳۴۹ - مردان (مجموعه ۵ قصه)
- سفرهای سندباد - با تصویرگری علیاکبر صادقی
- ۱۳۶۲ - نویسندگانِ پیشروِ ایران (تاریخچه رمان، قصه کوتاه، نمایشنامه و نقد ادبی در ایران معاصر)
- سرگذشت کانون نویسندگان ایران
- ۱۳۷۴ - محمدتقی بهار، ملک الشعراء- انتشارات طرحنو
- ۱۳۷۶ - شهر شعر ایرج: زندگی و نمونه آثار ایرج میرزا جلال الممالک، نشر علم
- ۱۳۷۷ - چهار شاعرِ آزادی: جستجوی در سرگذشت و آثار عارف، عشقی، بهار، فرخی یزدی چاپ استکهلم
- ۱۳۸۷ - شعر رقصان شمس، انتشارات کاروان
- ۱۳۷۹ - تعلق و تماشا منتخبی از مقالات، گزارشها، و یادداشتها دربارهٔ ادب و فرهنگ، نشر قطره
- ۱۳۹۰ - بهترین رودکی همراه با اشعار نویافته نشر چشمه
- ۱۳۹۱ - دیدهبان خوابزده (دیدارهای پراکنده با ادبیات و زندگی) انتشارات نیلوفر
سپانلو نمایشنامهای نیز به نام خانهٔ لیلی نوشتهاست.
● ترجمه:
سپانلو شهرتش را بیشتر مدیون مجموعه شعرهایش است، اما به عنوان مترجم نیز برگردانِ چند اثر ادبی را به شرح زیر در کارنامهی خود دارد:
- ۱۳۴۰ - عادلها، نوشته آلبر کامو
- ۱۳۶۲ - آنها به اسبها شلیک میکنند، نوشتهٔ هوراس مککوی، نشر نو
- مقلدها، نوشته گراهام گرین
- در محاصره، نوشته آلبر کامو - عنوان معروفتر این اثر حکومت نظامی (به فرانسوی: État de siège) است.
- ۱۳۷۲ - شهربندان، نوشته آلبر کامو، انتشارات تیراژه
- افسانه سیزیف، نوشته آلبر کامو با همکاری علی صدوقی
- کودکی یک رئیس، نوشته ژان پل سارتر
- ۱۳۷۲ - گیوم آپولینر در آیینه آثارش، اشعار و زندگینامه گیوم آپولینر نشر چشمه
- ۱۳۸۰ - دهلیز و پلکان، اشعار یانیس ریتسوس، انتشارات ققنوس
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ جوایز و افتخارات:
- ۱۳۸۲ - شوالیه شعر فرانسه (شوالیه نخل آکادمیک)
- ۱۳۸۳ - جایزه شعر ماکس ژاکوب فرانسه
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
تو ساعتی، تو چراغی
تو بستری، تو سکوتی
چگونه میتوانم که غایبت
بدانم
مگر آنکه خفته باشی
در اندوههایت...
(۲)
من در نفس تو رمزها یافتهام
من با نفس تو زندگی ساختهام
من در نفس تو یافتم میکدهای
با خون ترانهی تو در رگهایم...
(۳)
تو یادگاری
تو وسوسهای
تو گفتوگوی درونی
چگونه میتوانی که غایبم بدانی
مگر که مُرده باشم من
در حافظهات...
(۴)
سنگِ کهکشان منم
گردنِ بلند آبشار تویی
چتر کهنه پدربزرگ منم
برف خوشنمای نقره بار تویی
واگن سیاه مانده از نبرد منم
ایستگاه اول بهار تویی...
(۵)
مگر ندانستی
آنچه رابطه را گرهکور میزند
نه طول فاصله
کمبود حوصله خواهد بود.
(۶)
تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست.
(۷)
در راستهی عطر فروشان،
امشب در بین هزار شیشهی مشک و گلاب
میپرسم
دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟
(۸)
نمیبینمت در آیینهی روان گردانم
هنوز کنار دستم هستی
میدانم
به گوشهی چشمم تویی
هر چه سر میگردانم
روی شقیقهی سمت راست
شکل موی ابرویی که بلند شده باشد
نه خاطره، نه خطر
نه یادداشت، نه تصویر
چقدر همرنگاند
ابروی بلند من
گیسوی کوتاه تو
اگر نگاهت را بدزدم
سرخ میشود گونهات از شرم دیگری
از راه دور میبویمت
عطر کبود گل عنبری
(۹)
این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمیشناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشمهای ما
از ژرفنای آینهی
روبهرو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمیکند، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سر کشید
و پوزه روی ساق تو میساید
با
پنجهی لطیف نوازش کن.
(۱۰)
با شاخهی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس میدهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفتهی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
شهری که در ستایش زیبایی
دور از تو قهوهای که مرا مهمان کردی
لب میزنم
و شاخهی گل یخ را کنار فنجان جا میگذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
مهر تو را به قلب تو پس میدهم
آری قسم به ساعت آتش
گم میکنم اگر تو پیدا کنی
این دستبند باز شد اینک
از دست تو که میوهی سایش به واژههاست
(۱۱)
زمستان برای عشق
دو تکه رخت ریخته بر صندلی
یادآور برهنگی توست
سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار آینده
(۱۲)
راه عروج ماست
تا
نیلگونهها
گر قصهی قدیمی یادت باشد
این رختخواب قالیچهی سلیمان خواهد شد
آنجا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
فصلی مقدر است زمستان برای عشق
چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است
ای طوقههای بازیچه
ای اسبهای چوبی
ای یشههای گمشدهی عطر
آنجا که ژاله یاد گل سرخ را
بیدار میکند
جای سؤال نیست
وقتی که هر مراسم تدفین
تکثیر خستگی است
ما معنی زمانهی بیعشق را
همراه عاشقان که گذشتند
با پرسشی جدید
تغییر میدهیم
مثل ظهور دخترک چارقد
گلی
با روح ژالهوارش
با کفشهای چرخدارش
آنسوی شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تکهی رخت ریخته بر صندلی
دو جام نیمه پر
ته شمع نیمهجان
رؤیای بامداد زمستان
بیداری لطیف
آنسوی جاودانگی نیز
یک روز هست
یک روز شاد و کوتاه.
(۱۳)
زیبا و مهآلود به رستوران آمد
از دامن چتر بستهاش
میریخت هنوز سایههای باران
یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را
با پنجهای از هوا گرفت
لبخند زنان به گردش رگبار...
افتادن واژههای نورانی
در بستر شب جواب مثبت بودند
گیسویش شریک با باران
از شانه آسمانخراشها میریخت
بر لنبر آفتابگیرها میبارید
(۱۴)
بیشائبه از جنس رطوبت بودند
همبستر آب، محرم گرداب
جایی که نشان نداشت دعوت بودند
در فرصت هر توقف کوتاهی
در سایه سرپناهها
باران که سه کنج بوسه را میپایید
از لذت هر تماس قرمز میشد
لبها رنگ قهوه را پس میداد
یادآور فنجانی که لحظهای لب زده بود
و پنجه یخ کرده
زیر بغل بارانی
یک لحظه گرم جستجو میکرد.
از گردی قاب چتر
تا دامن ضد آب
موها
ابروها
پستانها
لنبرها
یک دسته پرانتز بلاتکلیف...
شب، نرمی خیس، اندکی تودار
آخر صفت تو را گرفت
تا مریم معصوم شود،
کیفآور بود، داغ، کم شیرینی
عین مزه داغ (که در شغل فروشندگی کافه
مهمانها تخصص تو میدانستند)
عین شب تو، شبی که پیشانیت
همواره خنک بود
و بوسه تو معطر از قهوه.
(۱۵)
این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمیشناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشمهای ما
از ژرفنای آینهی روبهرو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمیکند، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سر کشید
و پوزه روی ساق تو میساید
با پنجهی لطیف نوازش کن.
(۱۶)
تو ساعتی، تو چراغی، تو بستری، تو سکوتی
چگونه میتوانم
که غایبات بدانم
مگر که خفته باشی در اندوههایت،
تو واژهیی، تو کلامی، تو بوسهیی، تو
سلامی
چگونه میتوانم که غایبات بدانم
مگر که مرده باشی در نامههایت،
تو یادگاری، تو وسوسهیی، تو گفتوگوی درونی
چگونه میتوانی که غایبام بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظهات...
بهانهها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشقِ مُرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زندهیی
به سرنوشت، رضایت دادم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.m-bibak.blogfa.com
www.beytoote.com
@jahan_tarjome
و...