انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۲۳۶ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۱۰ شهریور ۰۴ ، ۰۳:۱۳

فارد قربانی

آقای "فارد قربانی"، شاعر مشهدی، دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی مهندسی مکانیک است.

 

 

فارد قربانی
 

آقای "فارد قربانی"، شاعر مشهدی، دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی مهندسی مکانیک است، و از سال ۱۳۸۳ خورشیدی، با ورود به دانشگاه فنی شیراز به شعر و ادبیات علاقه‌مند شد و اکنون عضو فعال بسیاری از انجمن‌های شعر است.
وی در هجدهمین دوره‌ی جایزه‌ی کتاب سال شعر «خبرنگاران» رتبه دوم بخش ویژه شاعران بدون کتاب را دریافت کرد.
کتاب "چشم‌های درشت سفید"، مجموعه شعری است، از آقای قربانی، با چهل و سه قطعه شعر آزاد (به روایتی پنجاه قطعه شعر آزاد) و پنج قطعه شعر موزون، در صد و چهارده صفحه و در پنج بخش به نام‌های سیّاره‌ی من، موشکاف، برای یکدیگر، خودخواری و پرندگی، که توسط نشر فصل پنجم به چاپ رسیده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
این رسمش نبود
که تو تکّه تکّه از تنم تمام مرا جدا کنی
بی آنکه هنگام رفتن
برای بار آخر
قبل از دل بریدن
شراب نگاهش را
به تشنگی ام ببخشی
این رسمش نبود ای روزگار
 

(۲)
پشیمانی
واژه‌ای است که هر روز مرا دار می‌زند
در عجبم تو چگونه زندهـای
من شیشه بودم و
تو سنگ...

(۳)
و امروز هم
مانند تمام روزهایی که مُردند و...
و به دنیا خواهند آمد،
من به تو؛
نه به خودم می‌خندم
که چگونه یک نگاه
بی‌آنکه خودش بوئی ببرد
طوفان شد و
دنیایی را ویرانه کرد...

آه لعنت به چشمانی
که مرا با خودم بیگانه کرد...

(۴)
آه از دستِ تو ای دل
صد نگفتم که سراب است...
با لبی تشنه مرا آن‌قدر بردی
تا که مُردم...

(۵)
هرچه کردم که فراموش کنم؛
نه نشد!!!
آرزویی که دلم بهر رسیدن دارد
عشق در چشم تو یک میوه‌یِ کال است
که دندان شکن است
وای بر دل که ز دست تو چنین خواهشِ چیدن دارد
قِصِّه‌یِ تو به خدا غُصِّه‌یِ خورشید و زمین،
ماهِ من است
آه ای دل تو چه کردی که رگم میلِ بُریدن دارد...

(۶)
باران چشم من
در پس آفتاب لبخنده تو
رنگین‌کمانی خواهد ساخت
به زیبایی آمدنت
کجایی نازنین
که خانه را آب برد...

(۷)
تو چه دیدی که شکستی دل شیدای مرا
دیده را بستی و
کُشتی همه فردای مرا
من به خورشید وجودت شده بودم دلگرم
آه رفتی،
زده سرما همه شب‌های مرا

 
(۸)
بی‌تابم برای خواب
خسته‌تر از روزهایی که ذهنم درگیر کشف کار بود
در این شهر شلوغ
در این سکوت سرسام‌آور
در این بعد از گذشتن از حقّی که بوی نان و غرور می‌داد
دلخوشی‌ام تماشای شعر نگاهت
تنها دلخوشی‌ام این بود
تو چرا رفتی نازنین
تو چرا...

شاید اشتباه بودَنِ بودنم را تو هم فهمیدی
شاید...
بی‌تابم برای خواب...

 
(۹)
خاموش شو
خاموش کن
خاموش باش
این نهایت من است بعد از تو
وقتی که یادت آتش می‌زند
روح بی‌خواب و چشمان بسته‌ام را
و من دستور می‌دهم
به تازیانه‌های سوزناک
مانند شاهی که در قلمروش...
شاه...؟؟؟
قلمرو...؟؟؟
چه می‌گویم...
و من خواهش می‌کنم
مانند رعیتی که گُر گرفته
برای لحظه‌ای خواب
و شاید قطره‌ای آب...

(۱۰)
نم نمِ باران، دمِ صبح
حال غمناکِ شقایق
فکر فردا چشم خسته
دردِ قلبِ مردِ عاشق

بوسه بر لب‌های سیگار
پشتِ هم تا مرگِ فردا
دردِ بودن در نبودن
کوچه‌های سرد و تنها

راست می‌گفتی نباید
دل به تو، می‌بست این دل
تو حقیقت بودی امّا
من همانم، مردِ جاهل

منتظر هستم هنوزم
روزها را مثل هر شب
تا نزولِ نرخ دارو
تا عبور از، دردِ این تب

عاشقی بر باد دادم
مثلِ برگی که جدا شد
از درختی که وطن بود
ننگِ آن بُت، که خدا شد

قطعِ باران، تیغ خورشید
چشم‌های خیسِ دیروز
آرزوها، یادِ مادر
نه نشد این مرد پیروز

می‌رود امّا نپرسید
هیچکس مقصد کجا بود
زندگی این چرخِ گردون
آی مردم، با شما بود

نم نمِ حرفی که خشکید
در میانِ خیسی‌یِ خواب
تا کجاها کور دیدن
مرگِ رؤیا روی یک تاب

(۱۱)
[آفتابچرخان]
ای از آفتاب رو وا می‌کنی
مشت پیراهنت را
شکوفه که می‌دهد–سنگ به صدا می‌آید از بهت
غاز می‌کشد استخوان
و از پشت پوست آغوش می‌شوی
انگشت به انگشت که پیش می‌رود
اصالت انسان از سربالایی‌ات
اوّل،
      نفس می‌گیرد
فراخ،
      نفس می‌گیرد
تنگ،
      نفس می‌گیرد
شرم–حجاب می‌شورد
تا خان، فریاد باشد یافتم! یافتم!
اینجاست سرزمین عجایب
                                بعد
دست پل را می‌گیری
آنجا که سُرنج در انتظار اصابت است می‌خندد دره–لمس می‌شوی
و ناقوس‌ها که دنگ دنگ
کاری از دستشان نمی‌آید
برای عقل خورشید گرفته
                           و بعد
رجزخوانی اصرار
در کمین سِرّ لب‌ها و به خاک کشیدن دندان
وقتی اسب پیشکشی‌ات گوش شیهه را کر کرده
و راز سینه‌ات را محبوس
و کشف معجزه
در هزار توی زندگی پس از زندگی
زندگی پس از زندگی…!
آه ای آفتابگردان!
از کدام قبیله‌ای؟
که زبانم را تنها تو بزرگ می‌کنی
                            سرم را رام
گل که می‌دهی
شکلات در دهانم آب می‌شود
و آخرین بوسه را
قبل از این
     سیگار لعنتی می‌خواهم.

(۱۲)
انتخاب شدی،
در تاغاری آب طرفت پیش می‌کشند
تا با دشتی لم‌یزرع که روزگاری سبز بود
وداع کنی،
به زمینت کوبیدند
پا را از زانو می‌فشارند بر سینه‌
فشرده می‌شود قلبت
فراموش نمی‌کنی
همانطور که سرت بالا بلندست
سوی آسمان
تا گرمی گلو پیدا باشد
اهل قبیله را

-: باید کامل جدا نکنی
خون باید خروج کند
از شاهرگ‌هایم باید با آن چاقوی تندی
که به دندان گرفته‌ بودی باید
به یادت بیاندازی مسلمانی
می‌دانم خیر است
سرم را از تنم  کامل جدا کن

بعد
ورم می‌کنی از هوا
پوستت را آرام پهن می‌کنند در سرما
گوشه‌ای در جوار آفتاب
اما هنوز چشم‌هایت می‌بیند
دو نیم شده‌ای
جگرت را می‌خورند خام
نمک می‌زنم تا نگندت دهانم
که حرف بزند از ستون فقرات
این سازه‌ی محکم
که نگهم داشته هنوز ایستاده در کشتارگاه
به محاکمه
برای رفتن به کجا؟!

گرسنه‌ای؟!
آتش را لج کن به جان زغال
سرخ شد؟!
از استخوان راسته را می‌بُری از گوشت
ترد است؟!
به خشکی برگی زرد و افتاده از درخت
نرم‌
کباب می‌شود، می‌چکد از تو چکه‌ چکه رنج
می‌ریزد از من زجر
از روزگارم
می‌دانی!
ما یک نفر هستیم
تو انسانی یا من حیوان
اینجا
در جهنم
در سورچرانی‌ای بزرگ.

(۱۳)
[شده‌گی]
می‌ارزد؟!
به سوگ، صورت سرمه را پاک کنی
از اشک
و نقشه‌ی خدایان را بر آب
و رد مخملین انگشت‌ها
تفاخر کند بر شلاق
که از لوچه‌ی چاک زخمت
                       می‌چکد
                           چرک
از این لب، چه لعبتی است
که در دهان مور می‌گذارم
و تمام شدن را
صبر کنی
تا باز کنار هم به نیش بنشینیم
به تحمّل!
سیاهه‌ی سیرت را
سرخ
بر گرده بچسبانیم
و بگردانمت در آتش
در میدان قرعه کورمال کورمال
و چشم‌هایت آخ چشم‌هایت
در گعده‌ی هجری‌ها
خوراک سگ شوند که هنوز
کارد به استخوان نرسیده
و می‌خواهی خونت را با دندان‌های آسیاب
به من هبه کنند
بر این پوست لذیذ
که می‌کاشتی بنفشه‌ی شیطان
می‌بینم در حیرت
از عذاب که جانب کدام نفرینم را 
گرفته است عشق،
می‌ارزید؟!
دوزخ اگر تو باشی
و سرمه‌های ریخته را پاک کنی از صورت
می‌ارزد
       زندگی
می‌ارزید.

(۱۴)
چه فرقی دارد کجا مرا ببینی
در خواب یا خیابان
در بهشت یا دارالمجانین
در جنگ یا زندان با سری تراشیده
تو دیگر صورتم را نخواهی دید
حالا که مرگ گوشه‌ی کُتم را گرفته
دست‌هایم را بی‌سیرت کرده
می‌خواهد ترس را به جانم بیندازد
رویای من آبروی ما بود
فکر همه چیز را کرده بودم
که چطور در پنجاه سالگی تو را بخندانم
و در هفتاد و چهار سالگی‌ات پیش از تو بمیرم
راضی باش!
من از راز چشم‌هایم با اهورا گفته‌ام
تا در تماشای هر شب تو
وقتی موهای اوکیکو به کمرش رسید
خودش را به آتش بکشد
فردا از ما تو را خواهد گرفت
از آفتاب که با غروب به خانه برنخواهد گشت
از شب که برهنگی‌ات را دیگر نمی‌بیند
و از نامت آغوشم را
اصلا!
چشم‌های تو چه رنگی است؟
من آنجا که لباس‌هایت را پوشیدی
و اول به صبح سلام دادی
چه کسی را بوسیدم...


 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://telegram.me/ghorbani_fared
https://instagram.fared.ghorbani
www.fared-ghorbani.blogfa.com
www.shahraranews.ir
www.cherouu.ir
www.tarna.ir
www.ibna.ir
و...

زانا کوردستانی
۰۹ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۳۱

داستان کوتاه هسته

هسته


کارگرهای تاکستان، در عصر یک روز پر مشغله، گوشه‌ای زیر سایه‌سار تاک‌ها، در حال استراحت، بودند.
باغ فضای دل‌انگیز، تاک‌ها توسط پایه‌های سیمانی در هوای معلق بودند و خوشه‌های انگور رسیده از شاخه‌ها در آسمان آویزان بودند و همانند چلچراغی نورانی و رنگارنگ می‌درخشیدند. 
کارگرها هر روز برای عصرانه روی آتشی که با شاخ و برک‌های اضافی هرس شده‌ی تاک‌ها روشن می‌کردند، چای دم می‌کردند و خوراکی تهیه و می‌خوردند.
در آن روز، حسن، که مردی شوخ و شنگ و بذله‌گو بود، و بیشتر از بقیه‌ی کارگرهای باغ کار می‌کرد، چای آتشی دم کرده بود و برای همه در لیوان‌هایشان ریخت.
شاهو، یکی دیگر از کارگرها، بسته‌ای خرما را باز کرد و به همه تعارف کرد.
صابر، یک خرما خورد و هسته‌اش را به همه نشان داد و گفت: بچه‌ها نیگا کنید چه هسته‌های بزرگی داره!
- خرمای عجیبی هم هست!
حسن، هم خرمایی خورد و نگاهی به هسته‌ی خرما انداخت و با خنده گفت: پدرم تاکنون از هسته‌ی هیچ میوه‌ای نگذشته و همه را خورده، الی هلو!
صابر گفت: خطر داره! خوووب نیست که هسته رو بخوری!
حسن ته مانده‌ی لیوان چایش را سر کشید و جواب داد: حتا یک‌بار، به هسته‌ی یک هلو حمله کرد، اما شکست خورد!
همه‌ی کارگرها زدند زیر خنده و قهقهه...


زانا کوردستانی

 

زانا کوردستانی
۰۹ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۳۲

اکبر رشنو

نقد شعری از استاد اکبر رشنو

 

◇ نقد شعری از استاد اکبر رشنو:


بی‌صدا 
از فرط هیاهو
صدا به صدا  که هیچ
به هیچ نمی‌رسد
که نباید برسد
هیچ 
تهیگاهی‌ست بی‌بعد
هرچیز را
در خود
هضم و هدر
و 
دربی سیاهچاله خودش
این خودش هم بی‌خودست
از تنگی قافیه‌ست 
فرو می‌برد
به کجا نمی‌دانم
هنوز
هیچ ما به ازایی‌اش پیدا نیست
تا
در تصور و حتی در خیال مرتسم شود
هیچ
ابهامی بزرگ 
بی‌قاعده و ابعاد
که در گمان و قیاس و وهم ناید
مثل معانی در لفظ
و لغت چقدر حقیر و تنگ‌ست به معنی
و
بقولی 
این تشریف چقدر بلند بر  بی‌اندام  بعضی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


این شعر از استاد "اکبر رشنو"، نمونه‌ای درخشان از شعر آوانگارد و حجم‌گرای ایران است، که لایه‌های عمیق فلسفی و زبانی را در خود جای داده است. 
در ادامه، تحلیل جامعی از این شعر در سه بخش ارائه می‌شود: 
تفسیر کامل، 
سبک ادبی، 
و قیاس در سطح ایران و جهان.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

۱. تفسیر کامل شعر (شرح خط به خط)
این شعر سفری است به مفهوم "هیچ" (Nothingness)، نه به عنوان یک خلأ ساده، بلکه به مثابه یک نیروی فعال، متناقض و تعریف‌ ناپذیر.

● بخش اول: پارادوکس صدا و سکوت

بی‌صدا
از فرط هیاهو
صدا به صدا که هیچ
به هیچ نمی‌رسد
که نباید برسد

شعر با یک تناقض (Paradox) قدرتمند آغاز می‌شود: "سکوت" حاصل "هیاهوی بیش از حد" است. این سکوت، سکوت آرامش‌بخش نیست؛ بلکه سکوتِ ناشی از اشباع، از کثرت بی‌معنی صداهاست. 

در دنیای مدرن که مملو از اطلاعات، پیام‌ها و صداهای گوناگون است، ارتباط واقعی از بین رفته است. "صدا به صدا نمی‌رسد"، یعنی کلام‌ها و پیام‌ها به یکدیگر متصل نمی‌شوند و در نهایت به "هیچ" می‌رسند. 

جمله "که نباید برسد" یک لایه جبری و فلسفی به آن اضافه می‌کند؛ گویی این شکست در ارتباط، یک تقدیر یا یک ویژگی ذاتی این دوران است.


● بخش دوم: تعریف "هیچ" به مثابه یک سیاه‌چاله

هیچ
تهیگاهی‌ست بی‌بعد
هر چیز را
در خود
هضم و هدر
و
دربی سیاهچاله خودش
این خودش هم بی‌خودست
از تنگی قافیه‌ست
فرو می‌برد

شاعر اکنون به سراغ تعریف "هیچ" می‌رود. 
"هیچ" یک فضای خالی ساده نیست، بلکه یک "تهیگاه بی‌بعد" است؛ یک حفره وجودی که بُعد و اندازه ندارد. 

این "هیچ" یک نیروی فعال و بلعنده است: هر چیزی را "هضم و هدر" می‌دهد، درست مانند یک سیاه‌چاله (Black hole). 

این استعاره علمی بسیار کلیدی است؛ سیاه‌چاله جرمی است با چگالی بی‌نهایت که حتی نور را به درون خود می‌کشد و از آن هیچ‌چیز باز نمی‌گردد.

سپس شاعر با یک حرکت فرامتنی (Meta-textual) به خود شعر اشاره می‌کند: "این خودش هم بی‌خودست / از تنگی قافیه‌ست". این دو خط بسیار هوشمندانه است:

* معنای اول (فلسفی): حتی خودِ این "هیچ" هم بی‌معنا و بی‌خود است.

* معنای دوم (ادبی): شاعر به محدودیت‌های زبان و شعر اشاره می‌کند. کلمه "بی‌خودست" انگار برای جور شدن با قافیه‌ای نانوشته یا از سر ناچاری آمده ("از تنگی قافیه‌ست")، اما در واقع این خود یک بازی زبانی است تا نشان دهد زبان برای توصیف "هیچ" چقدر ناتوان و "تنگ" است.
این سیاه‌چاله همه چیز را "فرو می‌برد".


● بخش سوم: ناشناختگی و غیرقابل تصور بودن "هیچ"

به کجا نمی‌دانم
هنوز
هیچ ما به ازایی‌اش پیدا نیست
تا
در تصور و حتی در خیال مرتسم شود

مقصد این فرو رفتن نامعلوم است ("به کجا نمی‌دانم"). "هیچ" مفهومی است که هیچ معادل، مثال یا نظیری (ما به ازا) در دنیای ما ندارد. به همین دلیل، نه می‌توان آن را "تصور" کرد و نه در "خیال" به تصویر کشید. "هیچ" خارج از دایره شناخت و بازنمایی انسانی قرار دارد.


● بخش چهارم: بحران زبان و معنا

هیچ
ابهامی بزرگ
بی‌قاعده و ابعاد
که در گمان و قیاس و وهم ناید
مثل معانی در لفظ
و لغت چقدر حقیر و تنگ‌ست به معنی
و
بقولی
این تشریف چقدر بلند بر بی‌اندام بعضی

در بخش پایانی، شاعر به اوج بحران معرفت‌شناختی و زبانی می‌رسد. "هیچ" یک "ابهام بزرگ" است که با هیچ منطق، مقایسه یا توهمی قابل درک نیست. سپس، درخشان‌ترین تشبیه شعر را به کار می‌برد: این نارسایی، دقیقاً "مثل معانی در لفظ" است. یعنی همان‌طور که کلمات (الفاظ) هرگز نمی‌توانند تمامیت یک معنای عمیق را در بر بگیرند و همیشه نسبت به آن "حقیر و تنگ" هستند، تمام ابزارهای ذهنی ما نیز در برابر مفهوم "هیچ" حقیر و ناتوان‌اند.

دو خط آخر، که با عبارت "بقولی" نقل می‌شود، این ایده را به کمال می‌رساند. "این تشریف چقدر بلند بر بی اندام بعضی" ضرب‌المثلی است که می‌گوید جامه‌ای فاخر و بلند بر تن کسی که اندام مناسبی ندارد، زار می‌زند. در اینجا، "تشریف" (جامه فاخر) همان "زبان و کلمات" است و "بی اندام" همان مفهوم "هیچ" است که شکل و فرمی ندارد. تلاش برای پوشاندن این مفهوم بی‌شکل با کلمات، تلاشی ناموفق و مضحک است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

۲. سبک ادبی:

این شعر به وضوح در چارچوب شعر آوانگارد (Avant-garde) ایران قرار می‌گیرد و به طور مشخص، وام‌دار و ادامه‌دهنده جریان شعر حجم (Volumetric Poetry) است.

* شعر حجم (حجم‌گرایی):
   * بنیان‌گذار: یدالله رؤیایی و شاعران بیانیه "شعر حجم" (اسپاسمانتالیسم).
   * اصول: شعر حجم به دنبال عبور از نگاه خطی و تک‌بعدی شعر نیمایی و شعر سپید بود. هدف آن، خلق یک "حجم" یا "فضا" در ذهن خواننده است، نه صرفاً روایت یا توصیف. این شعر به جای تکیه بر زمان، بر "فضا" و ایجاد ابعاد مختلف معنایی تمرکز دارد.
   * ویژگی‌های حجم‌گرایی در این شعر:
   * انتزاع و مفهوم‌گرایی: مرکزیت شعر یک مفهوم کاملاً انتزاعی ("هیچ") است.

* تصویرسازی فضایی: استفاده از استعاره "سیاه‌چاله" یک تصویر صرف نیست، بلکه یک "حجم" مفهومی می‌سازد؛ فضایی بی‌بعد که همه چیز را می‌بلعد.
     * شکستن نحو و زبان متعارف: جملات کوتاه، بریده و چینش کلمات روی صفحه به گونه‌ای است که ریتم معمول را می‌شکند و توجه را به خود کلمات جلب می‌کند.
     * زبان به مثابه سوژه: شعر فقط از زبان استفاده نمی‌کند، بلکه خود "زبان" و ناتوانی آن را به موضوع اصلی تبدیل کرده است ("لغت چقدر حقیر و تنگست به معنی"). این یکی از مشخصه‌های اصلی شعر حجم است.
     * ابهام سازنده: شعر معنای قطعی و نهایی خود را به سادگی تسلیم نمی‌کند و خواننده را وادار به مشارکت در ساختن معنا می‌کند.
* شعر آوانگارد: این شعر تمام ویژگی‌های یک اثر آوانگارد را دارد: تجربه‌گرایی، شکستن ساختارهای سنتی، به چالش کشیدن درک مخاطب، و تمرکز بر فرم و زبان به اندازه محتوا (یا حتی بیشتر).

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

۳. قیاس در سطح ایران و جهان:

الف) قیاس در ادبیات ایران:
* در برابر شعر سنتی (کلاسیک): این شعر در نقطه مقابل شعر کلاسیک فارسی (غزل، قصیده) قرار دارد که بر وزن عروضی، قافیه، زیبایی‌شناسی تغزلی و مضامین مشخص استوار است. شعر رشنو ضد تغزل، ضد روایت و ضد موسیقی کلامی متعارف است.
* در برابر شعر نو (نیمایی): نیما یوشیج ساختار شعر کلاسیک را شکست اما همچنان به وزن (هرچند با طول مصراع‌های نامساوی) و یک منطق روایی و تصویری کلی پایبند بود. شعر حجم و این قطعه از رشنو، گامی بسیار رادیکال‌تر در جهت شکستن تمام ساختارها، از جمله وزن و روایت منسجم، برداشته‌اند.
* در نسبت با موج نو و شعر دیگر: این شعر بیشترین نزدیکی را به جریان "شعر دیگر" و شاعرانی چون یدالله رؤیایی، احمدرضا احمدی و بیژن الهی دارد. این جریان‌ها به دنبال استقلال کامل شعر از تعهدات اجتماعی-سیاسی (که در شعر دهه ۴۰ و ۵۰ رایج بود) و تمرکز بر خود زبان و هستی‌شناسی شعر بودند. این شعر دقیقاً در همین راستا حرکت می‌کند.

ب) قیاس در ادبیات و فلسفه جهان:
این شعر به طرز شگفت‌انگیزی با چندین جریان فکری و ادبی غرب هم‌خوانی و قرابت دارد:
* اگزیستانسیالیسم (Existentialism): مفهوم محوری "هیچ" یا "نیستی" (Nothingness) یکی از پایه‌های فلسفه اگزیستانسیالیستی، به ویژه در آثار ژان پل سارتر است. سارتر در کتاب "هستی و نیستی" بیان می‌کند که آگاهی انسان خود یک "نیستی" است که در برابر "هستی" جهان قرار می‌گیرد. شعر رشنو کاوشی شاعرانه در همین مفهوم "نیستی" است که قابل تعریف نیست اما حضورش حس می‌شود.
* ابزوردیسم (Absurdism): بحران ارتباطات ("صدا به صدا ... به هیچ نمی‌رسد") و پوچی حاصل از آن، یادآور تئاتر ابزورد و نویسندگانی چون ساموئل بکت است. در آثار بکت، شخصیت‌ها در دنیایی بی‌معنا با زبانی که کارکرد خود را از دست داده، دست و پا می‌زنند. سکوت ناشی از هیاهوی این شعر، کاملاً ابزورد است.
* پست‌مدرنیسم و ساختارشکنی (Postmodernism & Deconstruction): تمرکز وسواس‌گونه شعر بر ناتوانی زبان در بیان حقیقت و فاصله میان "لفظ" و "معنا"، مستقیماً با نظریات فیلسوفانی چون ژاک دریدا پیوند می‌خورد. دریدا معتقد بود که زبان یک سیستم بسته است و کلمات تنها به کلمات دیگر ارجاع می‌دهند و هرگز به یک معنای نهایی و پایدار نمی‌رسند. بیت "لغت چقدر حقیر و تنگست به معنی" مانیفست شاعرانه این دیدگاه ساختارشکنانه است.
* مدرنیسم: حس از خودبیگانگی، فروپاشی ارتباطات و تکه‌تکه شدن واقعیت، از مضامین اصلی ادبیات مدرنیستی (مثلاً در شعر تی. اس. الیوت) است. این شعر نیز بازتابی از همین بحران انسان مدرن است که در هیاهوی اطلاعات و صداها، تنها و "بی‌صدا" مانده است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

■ جمع‌بندی نهایی:
شعر "بی‌صدا" از "اکبر رشنو"، یک اثر چندلایه، عمیقاً فلسفی و به لحاظ سبکی، نمونه‌ای برجسته از شعر آوانگارد ایران است. این شعر با تمرکز بر مفهوم "هیچ"، نه تنها به بحران وجودی انسان معاصر می‌پردازد، بلکه با هوشمندی، خود "زبان" را به عنوان ابزار بیان این بحران، به نقد می‌کشد و ناتوانی آن را آشکار می‌سازد.

این اثر به خوبی در کنار نمونه‌های برجسته شعر حجم ایران و همچنین در گفت‌وگو با جریان‌های مهم فکری و ادبی جهان مانند اگزیستانسیالیسم و پست‌مدرنیسم قرار می‌گیرد.

 


◇ منتقد: ؟

زانا کوردستانی
۰۹ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۲۸

آرش اله وردی

آقای "آرش اله‌وردی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، است.

 

آرش اله‌وردی

آقای "آرش اله‌وردی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، است.
تاکنون از او چند مجموعه شعر منتشر شده است، از جمله: 
- خدای مهربان باقی‌ست
- تسخیر
- کتابِ خون
و...

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[الیوت برایم بابا شده است باور می کنید؟]
من باید شلوار پشمی‌ام را پاکنم در ساحل قدم بزنم
پریا دارند شعر می‌خوانند
پس چرا برای من نمی‌خوانند؟
ساحل است
باد می‌آید و آب‌های سیاه و سفید را قاطی می‌کند
پریا از روی موج‌ها می‌آیند
و گیسوان آب‌های سفید را شانه می‌کنند
ما در اتاق خواب‌های مبهم دریا
در بغل پریان ملوس تاجدار جلبک‌های سرخ و قهوه‌ای دریایی
خوابیده‌ایم
تا روزی آدم‌ها برای کاری صدایمان بزنند
ولی دیر است
ما دیگر غرق شده‌ایم.

(۲)
[کشتی رباخواران]
دلم به هیچ چیز نمی‌رود
دلم به هیچ چیز نمی‌رود
خراش می‌دهم
آیا راهی جز ویرانی نیست؟
خراش بی صدا
سفره را پهن می‌کنند
هیس، ساکت
غذا حاضر است
سکوت این گورستان آیا معنایی ندارد؟
سکوت
فرو می‌رود
ماه بزرگ فرو می‌رود
لطفا با لبخند وارد شوید

غمگین
بی پول
وارفته

من اما
صبر ندارم
لکن
خداوند چیزی را فراموش نخواهد کرد
اگر چه تو را
اگر چه
اگر چه مرا آب با خود برده است
اگر چه مرا باد
مرگ بر من باد
من
من چگونه هنوز سالمم؟
هنوز
هنوز بدنم را به باد می‌دهم
هنوز بدنم وا نمی‌رود
پایم را بلند می‌کنم
بلندا
بلندای ابدی
دریای امید
دریای انتقام
به پاخیز دریا!
تب نمی‌کنم
بیمار نمی‌شوم
همه چیز سر جای خودش است
پس مرگ بر آزمون الهی
مرگ بر ابتدای خیابان زیبا
مرگ بر میدان قبا
با این‌همه
پس پوست من  
چرا کباب نمی‌شود؟
خداوندا من صبر ندارم!
مرگ بر آتشی که خاموش می‌شود
مرگ بر طوفانی که آرام می‌گیرد
مرگ بر هرگونه صدا
مرگ بر پیرسگِ وطنیِِ امیدوارِِ املاکی
که هنوز
که هنوز شق می‌کند.
مرگ بر پزشکهای وطنی
دکترها
مدیرهای وطنی
هرگونه
هنوز
تا بلندای ابدی
مرگ بر بخش دولتی بر بخش خصوصی
به کجا پناه برم؟
به زمین؟!
به آسمان؟!
آنها همه جا هستند
آنها همه جا را زیر نظر دارند
آرام بگیر
آرام
بچه‌ی بی صدا!

من
اما
امیدوارم
پس به نام من برقص رفیق!
به نام من بمیر!
دلم به هیچ چیز نمی‌رود
در نوار مغز، پاسخی نیست
امیدی نیست
در مغز پاسخی نیست
پاسخی نیست
بخواب
بخواب تا فرط بچگی
مراقب باشید
لطفاً اینجا کودکانتان استفراغ نکنند
گشنه‌ام
گشنه‌ام
گشنه‌ام.

(۳)
[دق مرگ]
در آن سو
سایه‌ای شیطان
دارد با ابری سفید 
ور می‌رود.

دمِ غروب
ابر می‌پاشد وُ سایه‌ی شیطان  
می‌میرد.

در این سو
دکتر غلامحسین ساعدی
نشسته کنارم وُ تا شام
مشروب می‌خورد.

دکتر!
از صبح 
دیدم خراش بدی برداشته‌ام
اما هنوز
هیچ خونی نریخته انگار!

پس باید به گلوم
چسبِ زخمی.

امشب با هم نشسته‌ایم وُ
از ماهواره اخبار می‌بینیم
اخبار که تمام شود
خاموش می‌کنیم وُ
هر یک
به سوی خانه‌ی خویش می‌رویم.

(۴)
[خشکی]
بسم‌الله!
بلند شو 
بیا برویم بیرون
بیرون شاید خبری باشد
دق کرده‌ای
شاید آفتابی 
پرنده‌ای
فرشته‌ای شاید
کمی بریزد به کله‌های ما
شاید سیر بخندیم
شاید کسی کادویی بیاورد بیرون
بوسه‌ای کند
بازی کنیم
گلی بزنیم
گلی بخوریم
شاید کسی به صورتمان آبی بپاشد
خیس مان کند
تفی 
چیزی 
و باز بخندیم
کاری کنیم. 
کاری کنیم.

-تقریباً 
شما همه یک شرمید
یک شرمِ کم آب

بی کلام
معصوم وُ بی‌زبان.
یک شرم امیدوار
پیر
بی‌خبر
فراخ وُ رستگار.

(۵)
سقف خانه‌ی استیجاری ما
کم کم دارد آوار می‌شود
هنوز نشده
ولی می‌شود
بالاخره
می‌شود
دیوارها، درزها، پنجره‌ها همه پوست پوست شده‌اند
ما خودمان هیچ،
کمتر در خانه می‌مانیم
کمتر در خانه راه می‌رویم
و کمتر در خانه حرف می‌زنیم
کسی را اما
فامیل، دوست، آشنائی را اما
دیگر نمی‌شود حتی به خانه دعوت کرد
زیرا که ممکن است
وقتِ خوشِ مهمانی
ناخواسته اتفاقی بیافتد
بارانِ آتشی، لعنتی، زهری، زلزله‌ای، چیزی مثلا
وَ بریزد روی سرِ بی سر وُ سامانِ آن خانمها، آقایان
و ناگاه
شادی بزرگ‌ِمان
شادی بزرگ‌ِمان
آوار و خراب شود
آتش بگیرد
خاکستر شود
و دیگر
هیچ نماند از ما
به یادگار!

پاییز است دیگر، پادشاه فصل‌ها
چه می‌شود کرد؟


 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.iranketab.ir/profile/24696
https://arashallahverdi.blogfa.com
https://vaznedonya.ir/Users/142
@Adabiyat_Moaser_IRAN
و...

زانا کوردستانی
۰۸ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۲۸

حسن کامشاد

زنده‌یاد "حسن کامشاد" با نام اصلی "سید حسن میرمحمد صادقی"، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی، زاده‌ی ۴ تیر ماه ۱۳۰۴ خورشیدی، در محله‌ی گود لرهای اصفهان بود.

 

حسن کامشاد


زنده‌یاد "حسن کامشاد" با نام اصلی "سید حسن میرمحمد صادقی"، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی، زاده‌ی ۴ تیر ماه ۱۳۰۴ خورشیدی، در محله‌ی گود لرهای اصفهان بود.
پدرش "میرزا سیدعلی آقا"، تاجر پوست و روده بود.
وی تا سطح دیپلم در اصفهان تحصیل کرد. وارد دانشکده حقوق شد. 
"حسن میرمحمدصادقی" در سال ۱۳۲۴ خورشیدی، همراه با "شاهرخ مسکوب"، وارد دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران شد. در همان سال نخست نام‌خانوادگی خود را با درخواستی به اداره‌ی ثبت‌احوال اصفهان به کامشاد تغییر داد.
پس از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت درآمد، و از مسئولان ارشد شرکت ملی نفت ایران شد. 
مهم‌ترین ترجمه‌ی ایشان، کتاب " تاریخ چیست" اثر "ادوارد هالت کار" و مهم‌ترین اثر تألیفی او  کتاب "پایه‌گذاران نثر جدید فارسی" است.
وی پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی، وارد دانشگاه کمبریج شد و در آنجا ضمن تدریس، تحصیل کرد و درجه دکترا گرفت. در بازگشت به ایران بار دیگر به استخدام شرکت نفت در آمد و تا پس از انقلاب، کارمند عالی رتبه شرکت نفت ماند. سپس دچار بازنشستگی زودرس شد و در همان زمان بعد از دیداری اتفاقی با "صادق چوبک"، به سمت ترجمه سوق داده شد. 
ایشان معتقد بود: «مترجم تا نویسنده نباشد، نمی‌تواند مترجم باشد.»
"ابراهیم گلستان" و "صادق چوبک" هر یک در مرحله‌ای از زندگی، بر سرنوشت "حسن کامشاد"، تأثیر گذاشتند، اما براساس گفته‌های خودش، تأثیر "شاهرخ مسکوب"، بر او از هر کس دیگر بیشتر بوده است، چنانکه زمانی در این مورد گفته بود: «هنوز وقتی می‌نویسم حس می‌کنم شاهرخ بالای سر من ایستاده و ناظر کارهای من است.»
وی در خرداد ۱۳۴۰ خورشیدی، با خانم "ناهید امامی" ازدواج کرد. "ناهید" دختر "حیدرعلی امامی" تاجر چای و از بازرگانان سرشناس اصفهان بود و چند دوره نیز نماینده‌ی اصفهان در مجلس شورای ملی شد. ناهید از دوازده‌سالگی برای تحصیل به مدارس شبانه‌روزی در انگلستان فرستاده شده بود. حاصل این ازدواج دو پسر به نام‌های "امید" (زاده‌ی ۱۳۴۱ در کمبریج) و "مرید" (زاده‌ی ۱۳۴۲ در لس‌آنجلس) شد.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ کتاب‌شناسی:
● تألیف:
- پایه‌گذاران نثر جدید فارسی (تألیف به دو زبان انگلیسی و فارسی)، چاپ متن اصلی: لندن، انتشارات دانشگاه کمبریج، ۱۹۶۶؛ چاپ متن فارسی، تهران: نشر نی‏، ۱۳۸۴.
- مترجمان، خائنان: مته به خشخاش چند کتاب، نشر نی‏‫، ۱۳۸۶.
- حدیث نفس (زندگینامه)، (ج. ۱، ۱۳۸۸؛ ج. ۲، ۱۳۹۲)؛ ۲ جلد در یک مجلد، نشر نی، ‬‬۱۳۹۵.

● ترجمه:
- ت‍اری‍خ چ‍ی‍س‍ت؟، ادوارد هالت کار، انتشارات خوارزمی‏‫، ×۱۳۵.
- ‫۸۰۰۰۰۰۰۰۰ م‍ردم چ‍ی‍ن‌‬، راس ت‍ری‍ل، انتشارات خوارزمی‏‫، ۱۳۵۲.
- ت‍ام پ‍ی‍ن، هاوارد فاست، انتشارات خوارزمی‏‫، ۱۳۵۳.
- ام‍پ‍راتور، ریشارد کاپوشینسکی، س‍ازم‍ان ان‍ت‍ش‍ارات و آم‍وزش ان‍ق‍لاب اس‍لام‍ی، ۱۳۶۶؛ انتشارات ماهی‏‫، ۱۳۹۳.
- آخرین امپراتور، ادوارد ب‍ر، س‍ازم‍ان ان‍ت‍ش‍ارات و آم‍وزش ان‍ق‍لاب اس‍لام‍ی، ۱۳۶۸؛ انتشارات فرهنگ جاوید، ۱۳۹۳.
- اس‍ت‍ف‍اده و س‍وءاس‍ت‍ف‍اده از ت‍اری‍خ، پیتر خیل، انتشارات علمی و فرهنگی‏‫، ۱۳۷۲؛ انتشارات فرهنگ جاوید، ۱۳۹۳.
- دانیل دفو‫، ج‍ی‍م‍ز س‍اذرل‍ن‍د، ن‍ش‍ر ن‍ش‍ان‍ه: دف‍ت‍ر وی‍راس‍ت‍ه، ۱۳۷۲.
- توماس پین، م‍ای‍ک‍ل ت‍رو، ک‍ه‍ک‍ش‍ان، ۱۳۷۳.
- یاکوب بورکهارت، ج‍ان ل‍وک‍اچ، ک‍ه‍ک‍ش‍ان، دف‍ت‍ر وی‍راس‍ت‍ه، ۱۳۷۳؛ نشر م‍اه‍ی، ۱۳۸۴.
- توکویل، ل‍ری س‍ی‍دن‍ت‍اپ، طرح نو‫، ۱۳۷۴؛ اندیشه توکویل، انتشارات فرهنگ جاوید، ۱۳۹۵.
- عیسی، ه‍ام‍ف‍ری ک‍ارپ‍ن‍ت‍ر، طرح نو‫، ۱۳۷۵؛ اندیشه عیسی، انتشارات فرهنگ جاوید، ۱۳۹۶.
- تاریخ بی‌خردی: از ت‍روی‍ا ت‍ا وی‍ت‍ن‍ام‌، باربارا تاکمن، ن‍ش‍ر و پ‍ژوه‍ش ف‍رزان روز‏‫، ۱۳۷۵؛ نشر کارنامه‏، ۱۳۸۸.
- مورخ و تاریخ، آرنولد توین‌بی، انتشارات خوارزمی‬‏، ‏‫‏۱۳۷۵.
- دنیای سوفی: داس‍ت‍ان‍ی درب‍اره ت‍اری‍خ ف‍ل‍س‍ف‍ه‌، یوستین گردر، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۵.
- ش‍ب‍ح خ‍ان‍م وی‍ل‌، دانیل دفو، ت‍ج‍رب‍ه، ۱۳۷۶.
- دری‍ای ای‍م‍ان، دان کیوپت، طرح نو، ۱۳۷۶؛ انتشارات فرهنگ جاوید، ۱۳۹۶.
- م‍ردی ک‍ه ه‍ف‍ت‍اد س‍ال دن‍ی‍ا را ف‍ری‍ب داد: پ‍رون‍ده زن‍دگ‍ان‍ی پ‍ن‍ه‍ان‍ی آرم‍ان‍د ه‍ام‍ر، ادوارد ج‍ی اپ‍س‍ت‍ای‍ن، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۷.
- روح داروث‍ی دی‍ن‍گ‍ل‍ی‌، دانیل دفو‫، ت‍ج‍رب‍ه‏‫، ۱۳۷۷.
- ای‍ران: ب‍رآم‍دن رض‍اخ‍ان، ب‍راف‍ت‍ادن ق‍اج‍ار و پ‍ادش‍اه‍ی پ‍ه‍ل‍وی، سیروس غنی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۷.
- خ‍اورم‍ی‍ان‍ه: دو ه‍زار س‍ال ت‍اری‍خ از ظه‍ور م‍س‍ی‍ح‍ی‍ت ت‍ا ام‍روز، برنارد لوئیس، نشر ن‍ی‏، ۱۳۸۱.
- ق‍ب‍ل‍ه ع‍ال‍م: ن‍اص‍رال‍دی‍ن‌ش‍اه ق‍اج‍ار و پ‍ادش‍اه‍ی ای‍ران‌، عباس امانت، نشر ک‍ارن‍ام‍ه‏، ۱۳۸۲.
- اس‍ت‍ال‍ی‍ن م‍خ‍وف، خ‍ن‍ده و ب‍ی‍س‍ت م‍ی‍ل‍ی‍ون‌، مارتین ایمیس، نشر ن‍ی‏، ۱۳۸۲.
- در خدمت تخت طاووس: ی‍ادداش‍ت‌ه‍ای روزان‍ه آخ‍ری‍ن س‍ف‍ی‍ر ش‍اه در ل‍ن‍دن‌، پرویز راجی، طرح نو، ۱۳۸۲.
- وی‍ت‍گ‍ن‍ش‍ت‍ای‍ن، پ‍وپ‍ر و م‍اج‍رای س‍ی‍خ ب‍خ‍اری: ده دق‍ی‍ق‍ه ج‍دل م‍ی‍ان دو ف‍ی‍ل‍س‍وف ب‍زرگ‌، دی‍وی‍د ادم‍ون‍دز، ج‍ان آی‍دی‍ن‍و، ن‍ش‍ر ن‍ی‏، ۱۳۸۳.
- سرگذشت ف‍ل‍س‍ف‍ه، برایان مگی، ن‍ش‍ر ن‍ی‏‫، ۱۳۸۶.
- هنر داستان‌نویسی: گزیده‌ای از گفت‌وگو با نویسندگان در پاریس ریویو، گزیده و ترجمه، نشر نی‏‫، ۱۳۸۹.
- یکی دربارهٔ دیگری: برخوردهای تاریخی، کریگ براون، انتشارات نیلوفر، ‏‫۱۳۹۲.
- عادات و آداب روزانه بزرگان: چنین کنند بزرگان، چو کرد باید کار، میسن کاری، انتشارات فرهنگ جاوید‏‫‬‬، ۱۳۹۴.
- درک یک پایان، جولیان بارنز، فرهنگ نشر نو، ۱۳۹۵.
- اتفاق می‌افتد، دیوید هئر؛ روزبهان‏‫، ۱۳۹۶.
- همصحبتی با خیال، گفت‌وگو با واقعیت، مایلز کینگتن، گزیده و ترجمه، انتشارات فرهنگ جاوید‏‫‬‬، ۱۳۹۸.

 

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
و...

زانا کوردستانی
۰۷ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۳۹

حبیب الله عنبری

استاد "حبیب‌الله عنبری" شاعر کرمانشاهی، متخلص به “آینه"، زاده‌ی ۱۹ مهر ۱۳۳۹ خورشیدی (بنا بر گفته‌ی والدینش، زاده‌ی ۴ آبان ۱۳۳۸) در روستای آب‌باریک صحنه است.

 

 

حبیب‌الله عنبری


استاد "حبیب‌الله عنبری" شاعر کرمانشاهی، متخلص به “آینه"، زاده‌ی ۱۹ مهر ۱۳۳۹ خورشیدی (بنا بر گفته‌ی والدینش، زاده‌ی ۴ آبان ۱۳۳۸) در روستای آب‌باریک صحنه است.
روستای من آب‌باریک در هفت کیلومتری شمال غربی صحنه در ادامه‌ی هژیر (هجر) کوه قرار گرفته است، و با گویش لکی گفتگو می‌کنند. 
پدرش از کُردهای کردستان بود و مادرش لکستانی است. 
در سال ۱۳۶۳ به کنگاور کوچ کرد و بعد از چند آزمون در تاریخ ۲۷ دی ماه ۱۳۶۳ به استخدام کانون پرورش فکری درآمد.
نخستین مجموعه‌ی شعرش را به نام "به آینه‌ام خوش آمدی" در سال ۱۳۸۴ به چاپ رسید، که در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.
کتاب "سنگ‌ها درد را می‌فهمند"، دیگر اثر مکتوب ایشان است که در سال ۱۳۹۲ توسط نشر داستان، در ۱۰۰ صفحه چاپ و منتشر شده است.
همچنین ایشان یک کتاب به زبان کُردی، به نام "ئەوین‌ بە‌کاتی‌ زاگرۆس" (عشق به وقت زاگرس)، که شامل اشعاری به گویش‌های لکی، جافی و هورامی‌ست، منتشر کرده است.
ایشان نزدیک ۲۰ سال است، که مسئول انجمن ادبی همدلان کنگاور است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر لکی:
(۱)
ئه‌ی نه‌نه عە‌نبه‌ر، تو نیشانی درین
ئه‌ژ، هووه‌ر ومانگ وهه‌ساری تۆ پرین
شاعێره‌ل مێمانی ماڵی باوه‌تن
شعێره مه‌ستوره ئه‌ڕانان مه‌خوه‌نین؟

(۲)
یادگارێ هوزێ ته‌رفه تۊنه‌مین
دوسێ گیانی گیانیێ دێرینه‌مین
مِ تونم، تونیش منین، هه‌ر دو یه‌کیم
تو فوتوکوپی شه‌راوین، وینه‌مین

(۳)
دامنت پڕ ئه‌ژ گوڵاوی شرین
ئه‌ی چه‌پا ئێ ده‌ڕێ ماڵێ مِ بڕین؟
ڕێبه‌نانه، باوشت ڤاکه که‌سم
کووانه‌گێ پڕ ئه‌ربڵێزه هه‌رتونین

(۴)
مِ هه‌رجورداره گویجه، رۊت وته‌نیام
ڤه نه‌رمه ڤای په‌ریشانم وچۊچیام
فه‌ڵه‌ک ئوجاخێ به‌رزت هه‌ر بتۊچێ
به‌شی ئی خه‌م، بتۊنت داینه بنما

(۵)
مِ خڕ ئه‌نازکیێ شه‌رمه‌ته بووم
ڤه پیشمه‌رگێ چیه‌مه‌لی گه‌رمه‌ته بووم
هه‌میشه هاینه ڤیرم، کۆڵ که‌سه‌مین
بڵا گه‌ردانی گیانی نه‌رمه‌ته بووم 

(۶)
که ڤیرت ئه‌ژ نومێ چیه‌م لونه دێرێ
مه‌سووزێ ئه‌ی گوڕوو په‌روونه دێرێ
دڵم خه‌ڵپانێ خۊینه جور سیاوه‌خش
سه‌رێ گیست ئه‌رانم شۆنه دێرێ

(۷)
خڕه هووزێ په‌رییه‌ته‌ فره‌تۊنت
ڤه هه‌رلای که بچین دڵ مایه شۊنت
هه‌نات کردم، هه‌نام پاسا نه‌ین دی
چیه‌مه رییم، چیه‌مه ری شۊن ومۊنت

(۸)
شه‌که‌تی ده‌رکه رێ چیه‌مم تونی تۆ
هه‌ناسیێ فره وکه‌مم تونی تۆ
ئه‌را ئه‌خنکه دێره ماینه باوان؟
شه‌راو سه‌ۊزێ نه‌م نه‌مم تونی تۆ

(۹)
مِ یێ ڤه‌ریان هو‌شکۆ جاڕێ چووڵم
که‌لافاوبردیه ئه‌ژ ده‌شت ودووڵم
ڤه نۆمێ ئی هه‌مێ هووزێ به‌نه‌ۊشه
فه‌قت ده‌ردێ تونودام مایژمه کوڵم

(۱۰)
ڤه ده‌ست ئه‌ی زه‌مین وئاسمان کاو
ڤه‌ره نێسکم نمه‌یلێ شو بکه‌م خاو
ئه‌خنکه داخ ئه‌ربانێ دلم نیشت
ڤه حاڵم، کافرێ هه‌رکافره ماو

(۱۱)
مکیسم که‌ په‌ڕوباڵم ته‌رابی!
ڤه ژێر تورگی خه‌مێ تو په‌ڕ په‌ڕابی
ئه چه‌تری گیسه‌ته ڤاکه که ڕووچیام
ڤه نۆومی باوشت جفتی هووه‌ڕابی

(۱۲)
ڤه لاره لنجه ڕی که‌نی کونه‌ی ئاو
بووه پیری منا، دِ تی کراس کاو
کلێ چیه مێ چه‌موبایژین، مه‌زنین
که سوراوی دڵی زحمیم خووه ماو؟

(۱۳)
وِژت ڤتین، که هه‌رئه‌ی ڤیرێ ماهین؟
هه‌نه‌کێت کردیه، یاکه دوورو مین؟
نه‌کی یی ڕووژی بامه؟ هوازمه نیتا!
گری بایژینه توڵ، دڵ ڤه که‌سێ بین؟

(۱۴)
ڤه ئی باخه ئه‌را چه خوو نه‌کردی؟
ئه‌ڕا سه‌ر ڤه‌سەرێ ئاسۆ نه‌کردی؟
بهاره! پۊنه جیک دایه ئه‌ڕا چیت؟
دڵت هه‌مسایه‌یه په‌پو نه‌کردی؟

(۱۵)
یه چه‌ن ساڵه ڤه‌ئی ئاوایه بیته!
کراسێ گوڵ‌گولی ڤه کووره چیته؟
قه‌سه‌م ڤه گیانی باوانی به‌نه‌فشه
که ئاگر ڤه دڵم هه‌رشو تو دیته!؟

(۱۶)
شنه‌فتم چیته ئه‌و ریل کفتنه گۊوره
چه‌مه روارانه هی، کی ڤه‌ختێ سۊوره
دِتی کۊی وکه‌مه‌ر، ویر ڤه دوما که!
له‌چک چاوه رێت، ئه‌و ڕیله دۊوره!

(۱۷)
خڕی باخی لوووت کینی گوڵاوه
ئه‌تێکی، گشت ئوشن که‌شه‌راوه
که‌ڵه‌شێر هاته ده‌نگ و مِ نه‌خه‌فتم
دڵم تـامارزراوی شه که‌راوه

(۱۸)
بڵاچێ ئه‌ژدڵ وگیانم تو هایشتین
ڤه نوم ڤاگیژه چه‌رخانم تو هایشتین
مِ زیخم کرد ئه‌را تووزێ خوه‌شی، هێی
ڤه سینی هه‌م بلاوانم تو هایشتین

(۱۹)
خه‌م ئه‌ی باوانێ دڵ هه‌تین دوواره
په‌ژاره ئه‌ژ یه خه‌م هایشتین دوواره
بچو ده‌س ڤه سه‌رێ ئی لێڤه هێز ده
دڕی ممری! توچه میتین دوواره؟

(۲۰)
چیه مه‌لم پا وه مانگێ ئه‌سرو خۊینه
خه‌مه مووشین؟ برارزامه، شرینه
مه کیشم جاڕ، ئی مه‌ردم بزانن
که شادی ئه‌ژدڵم ریشی که نینه

(۲۱)
بتۊچی چاره نۊس میکانی باوه‌ت
نه‌مینێ خشت وخان نیشانێ باوه‌ت
وجاخت کورو داوڵت بسـووزێ
ڕه‌شه ڤا بێ ڤه بن باوانی باوه‌ت

(۲۲)
که‌سێ ئه‌ی ڤیرما هه‌رلووره مارێ
چنگە‌ر ئه‌ژ ڕیشیێ دڵ شووره مارێ
نمه‌پرسێ که‌سێ هاڵوو چه‌ته‌مێ
ئه‌ڕاکیته ئه‌خنکه مووره مارێ؟

(۲۳)
په‌لامارێ ده‌س ودامان که‌س نیم
فره نیش ئه‌ی ژرێ ئه‌یڤانێ که‌س نیم
ئه‌گه‌رکه‌تم، سه‌واره هێزه مه‌گرم
ده‌سم ئه‌رشون ویاگوچانێ که‌س نیم

(۲۴)
ئه‌خنکه لاره مل وده رده جارم
ده‌می هووره، ده‌مێکیش مووره مارم
هومه هه‌رچه‌رخه‌تان کوو بوو بنیش
خڕی ئه‌ژ دوره‌تان ئه‌یی دۊره مارم

(۲۵)
تودامین، باومین، ئه‌ی نیشته‌مانم
خه‌مێ دۊری تۆ هه‌ر ها سوخانم
کوره! مار بێ‌زووانت یه چه مووشین!
مِ کوردو له‌ک وه ییـڕیشی مه‌زانم.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
[منظومه‌ی فریاد]
ای عشق قدم‌های تو را می‌خواهم                
یک کوچه ز دنیای تو را می‌خواهم
از چشم نشابوری نژادت اینک             
ته مانده‌ی مینای تو را می‌خواهم
خواهم بروم از این جزیره خواهم    
یک برکه ز امضای تو را می‌خواهم
حالا که زمان سکوت ممتد کرد    
آوای اهورای تورا می‌خواهم
دلواپس هنگام عبورم هستم      
آن صاعقه ویزای تو را می‌خواهم
از دست خدایان زمینی فریاد       
هی کاوه‌ی فردای تو را می‌خواهم
با چشم شما به جاده‌ها خواهم زد   
ای عشق فقط پای تو را می‌خواهم
من تشنه‌ترین رود زمینت هستم     
آن ساحل دریای تو را می‌خواهم
ای حضرت مجنون حوالی‌هایم  
شیرینی لیلای تو را می‌خواهم.

(۲)
برایم دلی دست و پا کرده‌اید
مرا از منیت جدا کرده‌اید
شما با عروج پری‌وارتان
سفر از زمین تا خدا کرده‌اید
میان گل و زلف و آغوش یار
چه خوش عاشقی با خدا کرده‌اید
برایم ز آئینه خواندید و باز
به عشقی مرا مبتلا کرده‌اید
و اکنون بهاری از آن عشق را
شفا خانه‌ی چشم‌ها کرده‌اید
دلم را سپردم به آغوشتان
ببینید با ما چه‌ها کرده‌اید
که در معبد سبز باور سحر
برای من و دل دعا کرده‌اید؟

(۳)
در این شب بی‌پایان باتو سخنی دارم 
بشنو که از آیینه من پیرهنی دارم
ای برکه‌ی مهتابی آهوی دلم را ببین
لب تشنه و دل خسته شوق چمنی دارم
ای عشق کجا رفتی؟ مشتاق توام برگرد
کز هجر تو در جانم زخم کهنی دارم
اینجا چون شقایق‌ها سرگشته و آشفته
آغشته به خون امشب بر تن کفنی دارم
چشم تو شرارانگیز، دست مژه‌ات خون‌ریز
مجروح و تب‌آلود از دست تو تنی دارم.

(۴)
تو تصنیف جانی که در سازها
نشستی به تفسیر آوازها
به‌شوق همان لهجه‌ات زنده‌ام
مرا می‌بری تا به پروازها
نجیب از نژاد کهن قوم کورد
سری از تمام سرافرازها
بخوان بار دیگر برایم ز گات
و از یشت و یسنا و اعجازها
برایت اهورا که هورا کشید
چو واقف شدی از همه رازها
ز گفتار و کردار و پندار نیک
جهان پر شد از ناز اعجازها.

(۵)
ز نسل سال‌های سکته کرده‌ام
فراری از زمانە، همچون برده‌ام
به کیف خاطرات من نگاه کن؟
غم تو بود آنچه بهره برده‌ام
غمم نهان و لب به خنده باز
چو دردهای تلخ پشت پرده‌ام
کبوتر درون من به خون نشست
ز بام غیر، گندمی نخورده‌ام
ز من چه شکوه می‌کنی پرنده‌ام
که دل چرا به آن کمان سپرده‌ام
هنوز گندمی جوانه دارم، آه
که داس چرخ می‌خورد به گُرده‌ام.

(۶)
اگر چه در نگاه تو به انتها رسیده‌ام
ولی برای عاشقی به ابتدا رسیده‌ام
خیال کرده‌ای که من در این دیار عاشقی
به پشت قرنی از سکوت و انزوا رسیده‌ام؟
چرا نصیب بال من همیشه قیچی و قفس؟
خدای یاس‌ها چرا به این بلا رسیده‌ام؟
به بیستون عاشقی، شبی مرا به خوان خود
که من به لحظه لحظه‌ی بیا بیا رسیده‌ام
اگر که حس بودنم دوباره غرق آبی است
قبول کن از آشنا به آشنا رسیده‌ام
اگر شبی به جاده‌ها زدم برای دیدنت
به شهر چشم عاشقت مگو چرا رسیده‌ام!.

(۷)
خوشگل‌تر از فرشته با آن دو چشم معصوم
می‌آمدی چو باران گه شاد و گاه مغموم
ترسی نجیب و نازک بر قلب تُرد من ماند
تا از حضور سبزت مانم همیشه محروم
از کوچه‌ام گذر کرد مستانه عابر عشق
تا وا کند شبی قفل از این حصار مختوم
افسوس دردمندان پیچیده در دل شهر
آن عاشق قدیمی امروز گشته مرحوم
باور نمی‌کند کس در عصر ارتباطات
ما بی‌خبر بمانیم از عاشقان مظلوم
با زورقِ امیدم خواهد مرا بکُوبد
موجِ تلاطم شط بر صخره‌های محکوم
فریاد باورم را تا خواند آب دریا
بر صفحه صفحه‌ی شن خواهم نمود مرقوم.

(۸)
یک دو روزی با من و دل سر نکرد
زخمِ پنهان مرا باور نکرد
آن فرشته خو نمی‌دانم چرا
خسته‌گی را از وجودم در نکرد
بارشی از آسمانش کس ندید
رحم بر لرزنده نیلوفر نکرد
این همان مجروح تن پروانه‌ها
در حضورش آرزوی پر نکرد
کورد هستم بی‌طمع کردم سلام
با علیکی دلخوشم آخر نکرد
من شدم سرچشمه‌ی گاماسیاب*
از زلالم دست و رویی تر نکرد
به خدای چشم نازت نازنین
آنچه با من کرده‌ای کافر نکرد
هیچکس غیر از خدای عاشقان
درد و داغِ عاشقان باور نکرد.
----------
* گاماسیاب، چشمه‌ای همیشه جوشان که از گرین نهاوند سرچشمه می‌گیرد. 

(۹)
تو ای از جنس تلمیح و ستاره
قرار این بوده برگردی دوباره
زمین بگذار دستت آب اگر هست
بیا بگذر دگر از استخاره
چه قایم کرده‌ای در مشت چشمت
که صبرم می‌برد با یک اشاره؟
خودم دیدم تو را آن شنبه‌ی شاد
نشسته نقشی از تو بر کناره
به یادم مانده دریا رقص می‌کرد
و چین دامنش پر از شراره
بهاری‌تر بیا در مهرورزی
بکن بر دشت زرد دل نظاره
به جرم خال گندم‌گونت آخر
شدم تبعید خاک و نیست چاره
بیا تا نروید شب و فاصله
بهاری بیاید پر از چلچله
تو آبی‌ترین بحرِ دریای دور
و من رودِ تنهای بی‌حوصله
من و یک نیستان غریبانگی
نهان در نهادِ نیِ پر گله
اگر بر سرم دست نازت کشی
ز دوشم بگیری غم و مشغله
تو رفتی و من سوختم آنچنان
که خاکستری ماند از غافله
تو هاوار اورامنی، هوره‌ای*
من و یک گلویِ پر از آبله
تو ای بارش فصل پاییزیم
بخوانم به فصل گل و هلهله.
----------
* هوره، آواری کُردی و باستانی

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.adinehbook.com
www.kanoonnews.ir
www.ketabium.com
@be_ayeneham_khosh_amadi_habib
@mirzay_jwanro
و...

 

زانا کوردستانی
۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۵۲

شالاو علی

آقای "شالاو علی" (به کُردی: شاڵاو عەلی) شاعر معاصر کُرد زبان عراقی‌ست.

 

(۱)
بازگرد،
به کجا چنین شتابان؟!
به کجا می‌خواهی خوش باشی،
غیر از آغوش من.!
هر کجا بروی
آواره و پناهنده‌ای...
 

ترجمه: #زانا_کوردستانی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شالاوماموستا "شاڵاو عەلی"، شاعیریکی کوردی هاوچەرخی خەلکی باشووری کوردستانە.

 

(۱)
دەمێک یاخی و دەمێک شێتم،
من شەرمەزاری سەردەمم 
سەرلێشێواوی رۆژگارم،
مالێکی یەکجار بە خەمم 
گیرۆدە خواردووم لە قەفەس 
باڵندەی بێ باڵ و پەڕم
ئاگر لە ڕۆحم دەسوتێت،
وەرن سەیرم کەن لاپەڕم
لە خۆشەویستی بێ بەریم،
دووریشم لە جامێ شەراب
بە تەنیایی هەر خەم دەخۆم،
دونیا لە من بۆتە سەراب 
ئاخ لە جەفای ئەم ڕۆژگارە،
ئاخ لە خەلکی ئەم  شارەوە 
لە فێلی خەلکی ئەم دەمە،
لە تانەی دۆست و یارەوە
خۆزگە هەرگیز نەبوومایە،
لەم دونیای پڕ لە ئازارە
بە چاوی خۆم نەمدیبایە،
ئەم هەموو قیژەو هاوارە
بەڵام ئێستا کەوا من هەم 
لەم خەم و لەم ماتەمینە
دەسوتێم و دەناڵێنم،
ریسوا بووم لەم مەرگە ژینە
ڕەنگە ڕۆژێ من ببینم
هەبێ خۆری خۆشەویستی
تاریکی دونیا نەمێنێ،
دڵ بگات بە ئەوەی ویستی
ڕەنگە لە خەم و پەژارە
رزگارم بێت، ئەم رۆژە بێ
تامی خۆشەویستیش بکەین،
بڕوێتەوە گوڵ لەسەر ڕێ
چاوەڕێی شنەبای ئارامیم
رزگارم کات لەم سەردەمە
هەموو تەمەنم تازە ڕۆی،
چرای هیوام گەلێک کەمە.
 

(۲)
بگەڕێوە
بۆ کوێ دەڕۆی
لە کوێ هەوارت هەڵدەدەی
لە ئامێزی من بترازێی
لە هەر کوێ بی پەناهەندەی
بگەڕێوە
نەوەک ئیتر لە باخی دڵم هەڵوەرێی
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
ماوەیەکە ڕازی دڵم بە تۆ نەبێ
ناکرێتەوە بەسەرهاتی عیشقی ئێمە
تا دنیایە نابڕێتەوە
بگەڕێوە
چیدی ئاھ و هەناسەی من
با نەتگرێ بگەڕێوە تۆ،
نەوەک ئیتر لە باخی دڵم هەڵوەرێی
شەوان لەگەڵ یادگاری تۆ
سەر دەخەمە نامورادی
تا ئەو ساتەی دەتبینمەوە،
نازانم لە کوێیە شادی
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
بگەڕێوە
بگەڕێوە
بۆ کوێ ئەڕۆی
لە کوێ هەوارت هەڵدەدەی
بە تۆ نەبێ ئاگری دڵم
بە تۆ نەبێ ئاگری دڵم
بە هیچ کەسێ دانامرێ
بە هیچ کەسێ دانامەرێ دانامرێ
 

(۳)
نوری عەشقت دای لە سینەم،
چاوم بە ناهەق تەڕ دەکا
ئەو دڵەی من زۆر  شکاوە،
چۆن لەگەل چاوت شەڕ دەکا؟
دڵ لە دووریت ووشک و تارە،
کەسێ ناپرسی لە حالم
کە تۆ هێندە خۆت دەنوێنی،
کێ بەمن باوەڕ دەکا...!

زانا کوردستانی
۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۴۹

بلین رواندزی

[حکومت کردستان]
حاکمان اخته‌ی کردستان
نه ریشه و اصل و نسب درستی دارند و نه نام نیکی
آنها با غرق شدن در فساد و تباهی 
مجبور به انجام هزار دوز و کلک شده‌اند 
...
حق و حقوق ملت را چپاول کرده‌اند و 
دهانش به خون خلق‌الله آغشته است
دیگر زمانش فرا رسیده است 
که گردن خوردشان، گم و گور شوند.
...
در پناه اسم اتحاد و همبستگی
پشت پرده، دست به خیانت‌ها زده‌اند 
و ملت را چنان گوسفندان می‌دوشند
به اسم اینکه ما همگی کُرد هستیم!
...
الان هم که دست پایین را گرفته‌اند 
چنان خر هم از توبره می‌خورند هم از آغل 
و در پیشگاه ملت به عرعر کردن افتاده‌اند
چون دهان باز قبر بر رویشان هویدا شده است.


#بلین_رواندزی (#بەڵێن_ڕواندزی)
ترجمه: #زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۴۲

آسو عزیز

هرم نفس‌هایش،
با بوسه‌اش
گلاب پاشید به رخسارم-
لب‌های مادرم!


#آسو_عزیز (#ئاسۆ_عەزیز) 

ترجمه: زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۰۶ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۳۵

یزدان سلحشور

استاد "یزدان سلحشور"، شاعر، نویسنده، منتقد [ادبی-سینمایی]، مدرس، ویراستار، روزنامه‌نگار و داور دو دوره جایزه‌ی جلال آل‌احمد، زاده‌ی ۱۳ آذر ماه ۱۳۴۷ خورشیدی، در رشت است.

 

یزدان سلحشور

استاد "یزدان سلحشور"، شاعر، نویسنده، منتقد [ادبی-سینمایی]، مدرس، ویراستار، روزنامه‌نگار و داور دو دوره جایزه‌ی جلال آل‌احمد، زاده‌ی ۱۳ آذر ماه ۱۳۴۷ خورشیدی، در رشت است.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- برخورد کوتاه
- تایتانیک در خلیج فارس
- چگونه یک قصه را بنویسیم؟
- دیوان خشم
- خداحافظ یزدان
و‌...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[اسطوره‌شناسی]
به نظر می‌رسد این یاد تو را کم دارد
دستِ آن مرد، که افتاد تو را کم دارد
به گلو گفتم اگر بغض گلوگیر من است
ول کن‌اش مرد که فریاد تو را کم دارد
به خدا قرض ِ لبم، بوسه فقط بود ولی
از همان لحظه که پس داد تو را کم دارد

قَدَم‌ات بود که من برگ شدم هی پاییز!
تا به این کوچه رسم... باد تو را کم دارد

به اوین‌ رفته‌ی رویای خودم... حال ِ خراب!
کودتایی شده مرداد تو را کم دارد
تیر ِ من، تیر خلاص است و خلاصم از تو
ماه ِ قبلش چه؟ که خرداد تو را کم دارد؟!
عفو، خوب است و به دل گفتم و از جوخه گریخت
گرچه این فرصت ِ «آزاد» تو را کم دارد
ظاهراً آبِ خنک خوردن ِ ما بی‌معنی‌ست
بزن این قطعه‌ی بیداد تو را کم دارد
...
به نود می‌رسم و این دهه‌ی خودکشی‌ اَست
برج ِ سرخورده‌ی میلاد تو را کم دارد
بنویسم که هوا منتقد ِ خوبی نیست؟
ریه‌های شب ِ هشتاد... تو را کم دارد
ربع قرن است که دیر آمده‌ای، زود مرو
خاطرات خوش ِ هفتاد تو را کم دارد
عیب ِ من، پیری ِ من نیست زمان هم پیر است
عاقبت این همه ایراد... تو را کم دارد
...
شهر تعطیل شد و غرق ِ تماشای تو شد
شرح ِ این دست مریزاد تو را کم دارد
...
غیبت‌ات هست کمی عطر و کمی سایه... ولی
در کلاسِ بغل استاد تو را کم دارد
سال ِ تحصیلی ِ باران‌زده و واحد ِ اشک!
سیل ِ من! واحد ِ امداد تو را کم دارد
درس ِ اسطوره‌شناسی هدفش نمره نبود
قصه‌ی دیو و پری‌زاد... تو را کم دارد
پیرهن، ترم بدی بود گذشت از سر ِ ما
گریه با بوسه در افتاد... تو را کم دارد.
 

(۲)
[خوب]
تو کمی مال منی... گرچه کمی هم خوب است
تو نرو... دور نشو... دور ِ همی هم خوب است
قهوه خوب است و تو خوبی و بُرش‌های خیال
تیشه شیرین شده و چای ِ دمی هم خوب است
گرچه شیراز به پالوده‌ی خود مشهور است
گرم ِ من باش... که خرمای بمی هم خوب است
چاق شد آتش قلیان و تو رقصان در دود
در بغل، گاه... خیال ِ قلمی هم خوب است
تو تماشای منی... باز تماشای توام
عشق ِ رسوا شده‌ی... جام ِ جمی هم خوب است
فرض کن داغ شده شط و لب ِ کارون‌ایم
به خدا بوس و کنار ِ... بلمی هم خوب است.
 

(۳)
چگونه قهر می‌کند
گل با باران
کبوتر با بال‌هایش
و دزد با دیواری که از آن بالا می‌رود؟
سبدی از کلمات داشتم
دولت‌مردان
خریدارانی دست به جیبی‌اند
چگونه ماهی با روغنی که با چندین قلب
اشتیاق‌اش را نشان می‌دهد
قهر می‌کند؟
چگونه دستی که بر آستر جیبی خالی می‌کشی
همچون لمس پیراهنی که دلبری به تن کند
قلب را به تپش وا‌می‌دارد؟
با من قهر کن قهوه‌ای که در محقرترین کافه‌ی این شهر می‌نوشیدم
با من قهر کن عطری که متعلق به من نبودی
از پا‌به‌پا کردنم در گذر عطرفروشان به مشام می‌رسیدی
با من قهر کن زیباترینِ لقمه‌ها در زیباترینِ بشقاب‌ها
که از پسِ زیباترینِ شیشه‌ها می‌توان دیدت
در این عید میلادی
پنجره نمی‌تواند شیشه‌اش را عوض کند
تیر برق
گنجشک‌های روی سیم‌هایش را
و مرلین مونرو
دامنی را که این‌همه سال در هوا چرخ می‌خورده
اما
من خوشبختم
که سال‌ام را عوض می‌کنم
 

(۴)
غزلی گفته‌ام برای شما؛
غزلی چون بهشت... امّا... نیست
عشق هم دوزخ است می‌سوزیم؛
به جهنَّم! بهشت... با ما نیست
چمدانِ سکوت پُر شده است؛
«زیر رویا» و «زیر تنها» را-
-می‌گذارم کنار «بارانی»،
زیرِ بارانِ اشک... چون... جا نیست
عیدِ دیدار، جان گران شده است؛
با بلیتِ گران سفر کردم
عمرِ ارزان سقوط خواهد کرد؛
جایِ پایین‌نشسته... بالا نیست
روح، فنجانِ قهوه‌ای دارد،
تویِ هر کافه‌ای که بنشینی
تهِ فنجان مرا نمی‌بینی؛
عاشقِ در... گذشته... حالا نیست
زندگی، کُلِّ آن... که «مختار»ی؛
با حکومت، شکیب‌ها داری
او ندارد؛ چرا؟ نمی‌دانم؛
بر ترازو... که... «وزنِ دنیا» نیست
هر چه گفتیم: «عشق، آدم نیست»؛
همه گفتند: «عشق، انسان است»
جاذبه... سیب‌بودنِ سیب است؛
آدمِ این زمانه... حوّا نیست
به تساوی رسیده حقِّ نگاه؛
مرد و زن تا همیشه پشتِ درند
آن طرف خاطراتِ تنهایی‌ست؛
این طرف، غیرِ لمسِ تن‌ها نیست
«عاشقانه» غلط شده، تو برو!
صادقانه!... غلط شده، تو برو!
کی درست آمدم درست شدم؟!
زشتِ آیینه‌روی... زیبا نیست
مثلِ مجنون که عاشقِ لیلی،
رفته‌ام «دُوردُور» در صحرا
دورها... مثلِ شن... که برخیزد...؛
روبرو... مبهم است و... پیدا نیست.
 

(۵)
[بارانیِ نپوشیده]
زمان
گنجشکی‌ست
که برخاسته
شاخه‌اش را نمی‌یابد
از من
عمر را
چون قوطیِ کبریتی نخواه
تا سیگارت را روشن کنی
همین لحظه
همین جا
باران متوقف می‌شود
حتی قلب هم
چاله‌ی آبی دارد
خم می‌شوم
تا صورتِ قدم‌هایم را ببینم
درخت را می‌بینم که چمدانی دارد
قطاری هم اگر آمده
مثلِ نخی که از سوراخِ سوزنی بگذرد
از آخرین بوسه
گذشته است.
 

(۶)
[شبانه‌های ترانه]
صحنه... تختی‌ست بی‌من و اندوه؛
مرد... فنجانِ قهوه را آورد
سینه‌بندی که آشنای من است،
دور... از قلبِ تو چه خواهد کرد؟
ماه... با پرده گفتگو می‌کرد،
شمع... سیگارِ عود بر لب داشت
بوسه هم... لحظه را اتو می‌کرد؛
قهوه در گرمیِ دو «تن»... شد سرد
شب به لب... آه را نشان می‌داد،
چون که از صبح... سخت می‌ترسید
ملحفه... نرم... بر تو می‌لغزید،
مثلِ لغزیدنِ تنت بر مرد
چون سپیدیِ مُهره‌ی شطرنج،
حرکتی بُرد... پیش بودی... حیف-
-دل به حکمِ خودش رضا می‌داد،
چشم‌ها... چرخ‌خورده تاسِ نَرد
آخرِ بازی است... بازی نیست!
گرچه لب... راضی است... رازی نیست
مثلِ آن لحظه‌ای که آمده‌ای،
نَنِشسته‌ست بر هوایت گَرد
چمدان... حاضر است... بردارش،
به قطارِ سکوت... بسپارش
می‌روی... با تمامِ یک شبِ خوب؛
بی‌خداحافظی بُرو... برگرد!.
 

(۷)
[شک‌دلی]
صفی که مرگ، جلو... زندگی، عقب... تو وسط
صفی درست از اوّل به آخرش... تو غلط
صفی که صبح به خط می‌شدیم با ایران
صفی که شام... نخوردم ز سفره غیرِ خط
فرازِ جلگه‌ی اشکی، به شک... گذشتم اگر
«صفِ شکارِ» زمانه؛ گذشتنی چون بَط
ببین چگونه فرو ریخت زانوانِ جهان
بَلم نشست به رویا؛ بَلم نشست به شَط
چقدر عقربه باید نوشت تا... ندویم
زمان، کلاسِ بدی بود... رد شدیم... فقط!
 

(۸)
[کوچه‌ی قیصر]
به زمین خورده آهِ تنهایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
آه از این ماهِ بی‌سروپایی،
که در این... کوچه... اهلِ چاقو هست
درِ «آینده» را ببند... برو!
«حال» هم خانه‌ای‌ست دربسته
در... گُذشته گلویِ رویایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
شعر... در قلبِ دختران مرده؛
چه کسی گفته جان... به‌ در برده-
-کارتن‌خوابِ حرفِ بی‌جایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
مست یعنی جهان به دورِ سرت...؛
ساعت از بطریِ زمان خورده
لولِ لول است زخمِ زیبایی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
می‌دود باد تا... خبر ببرد؛
ایستاده نفس... که ترسی... نیست
«هو» به دوش‌اش شهیدِ شب... «ها»یی،
که در این کوچه... اهلِ چاقو هست
به حکومت بگو که در نزند!
در اگر باز شد دلیلی هست
دستِ ما تیزیِ چلیپایی،
که در این کوچه «اهلِ»... چاقو هست
به مسیح افتخارِ مرگ ببخش...
به درختانِ مُرده‌... برگ ببخش
عشق! گفتم که باز... می‌آیی،
که در این کوچه... اهلِ... چاقو... هست.
 

(۹)
[زنگ نزن! بیا!]
چون آفتاب که از پنجره به خانه می‌آید
چون صدای کبوتر که بال ندارد
چون اردیبهشت
که ملحفه را
کنار می‌زند
بیدارت می‌کند
با عطر زیبارویان که شکوفه‌های بهارنارنج‌اند
نیاز به دعوت ندارد
آنکه
بوسه‌ای دارد.
 

(۱۰)
[آخر کار]
از خانه‌ای به خانه‌ای
تو را جا می‌گذارم یزدان سلحشور!
اتاق‌ها عوض می‌شوند
راه‌پله‌ها
مسیر آفتابی
که بر رویاها می‌تابد
لیوان‌ها
چای‌ها عوض می‌شوند
خونِ دل‌ها
مستی‌ها
لبی که به لب می‌بری
در را باز کن
به دره‌ای نگاه کن
که پُر است از جامانده‌ها
و پرواز کن
چون کبوتری
که سنگ را دیده باشد پر بگشاید.
 

(۱۱)
پرستو
لانه‌ای دارد در چشمان خود
آنکه از بهار می‌گریزد
زمستان را
بر موهای خود خواهد دید
ای صدای بوسیدن
زیرِ ملحفه‌ی تابستانی!
دانه‌های عرق
از ریشه‌های مو
به نخستین سوگواریِ اردیبهشت رسیدند
رویا
چون فندکی که در باد
در روشنی
خاموش می‌شود
سیگارِ «آن چه نبوده است» را
به «آن چه نیست»
زیرِ پا
بدل می‌کند
هیزمی اگر باشد
هندوی زمان
در شعله‌ی ساعت
زادنش را خواهد دید
من
کدامِ ایشانم؟
همین که بدانی براهنی
که اکنون
زنده است
خواهد مُرد
همین که بدانی گلشیری
سپانلو
شیوا؛
باران
نارنجکِ کوچکِ کودکان بود
در واپسین چهارشنبه‌ی سال.
به سپانلو گفتم:
«شاعرِ تهران!
فرصت
همیشه خیابانی بوده
نزدیکِ خانه‌ات»
و بازگشتم به هزار و چهارصد و چهار
که من مرده بودم و
آنها زنده.
چه کسی
مرگِ چه کسی را
در خواب می‌بیند؟
شیوا!
به من که خوش نمی‌گذرد
تنها خوشیِ این جهان
همین...خیابانِ خوش است
هزار و سیصد و هفتاد و سه بار
خواستم بگویم
از پلکان که به زیر آمدی
خوشم آمد
خواستم
به تو
بگویم
زنگِ در را زدم
و آنکه گشود
من بودم.
 

(۱۲)
[خواب‌های هرمان ملویل]
ای تن‌ات آرزوی هر ماهی...
که ببوید کنارِ مرجان‌ها...
دوشِ بوسه... نبسته، در ایوان...
پوست‌ات شسته زیرِ باران‌ها
ملحفه فکرِ خواب‌های قدیم...
کفِ دریایِ بی‌تماشایی
موج موج اتّفاقِ حاشایی؛
دستِ خرچنگ‌ها... گریبان‌ها
صدف از بوی هر چه لیمو مست؛
آدمی، کودکی که منع‌اش دست...-
-دست بردن... به هرچه لیمو هست؛
شبِ بوشهر... موجِ پستان‌ها
باد باید وزیدن آموزد،
از لبِ زمزمه...که دریایی‌ست
خانه‌ی ما نهنگ‌ها... جایی‌ست،
که درش... لمسِ روحِ دربان‌ها
هر چه از این سفید گفتم،
کم...ناخدا، عاشقِ نهنگی شد
پیچ خورده به‌هم... لبی با لب...
عرشه‌ی شب... شکارِ الان‌ها
گفتگو... بندری‌ست در ایران،
قبلِ احساس و... بعدِ هر... طوفان
گمرک‌اش... یا سؤالِ در آغوش،
یا زبان... در دهانِ... امکان‌ها
بادبان‌هایِ خسته... کوشیدند؛
پیرهن... جای چشم... پوشیدند
در افق... جز خیال‌ها... یک ابر؛
روشن از ماه؛... ماهِ مرجان‌ها.

(۱۳)
گفتند که عشق... با «سه نقطه» خوب است
از بوسه نگو! که تا... «سه نقطه» خوب است
یک جوخه‌ی خوب! انتخابش با من!
گفتند که مرگ... یا «سه نقطه» خوب است؟!
 

(۱۴)
گویا که خیال... حذف باید می‌شد
از رخ، خط و خال... حذف باید می‌شد
افتاد کبوتری... گمانم آن شب
یارانه‌ی بال... حذف باید می‌شد.
 

(۱۵)
در سفره نماند نان... فقط خط می‌خورد
چون بوسه‌ی عاشقان... فقط خط می‌خورد
باران... بد بود، اسم ِ زن بود... خدا!
تا «سینه‌ی آسمان»... فقط خط می‌خورد.
 

(۱۶)
از شعر ِ سیاسی متنفر بودم
از حرف حماسی متنفر بودم
ملت، دولت، دشنه‌ی نان... بر گردن
از شعر... اساسی... متنفر بودم.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khodavandegan.blogfa.com
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@naghdesher.ir
https://www.instagram.com/yazdansalahshoor/
https://www.instagram.com/p/DInvXVBP566/
و...

 

زانا کوردستانی
۰۵ شهریور ۰۴ ، ۱۰:۲۸

شوتا یاتاشویلی

آقای "شوتا یاتاشویلی" (به گرجی: შოთა იათაშვილი / به انگلیسی: Shota Iatashvili)، شاعر، داستان‌نویس، مترجم و منتقد هنری مشهور گرجستانی، زاده‌ی ۲ سپتامبر ۱۹۶۶ میلادی، در تفلیس است.

 

شوتا یاتاشویلی

آقای "شوتا یاتاشویلی" (به گرجی: შოთა იათაშვილი / به انگلیسی: Shota Iatashvili)، شاعر، داستان‌نویس، مترجم و منتقد هنری مشهور گرجستانی، زاده‌ی ۲ سپتامبر ۱۹۶۶ میلادی، در تفلیس است.
وی در سال ۱۹۸۸ میلادی، از دانشکده‌ی مکانیک و ریاضیات دانشگاه دولتی تفلیس فارغ‌التحصیل شد و در سال ۱۹۹۰ میلادی، دوره‌ی کارگردانی فیلم در دانشکده‌ی مشاغل عمومی را به پایان رساند.
از سال ۱۹۸۹ تا سال ۲۰۰۳ میلادی، به مشاغل متعددی پرداخته، از جمله؛ معلمی، کارگردانی و بازیگری تئاتر و ویراستاری مجلات ادبی.
او نخستین بار به عنوان شاعر در سال ۱۹۹۳ با مجموعه شعر "بال‌های مرگ" حضور یافت، و از آن زمان، تعداد قابل توجهی از مجموعه شعر، چهار اثر منثور و یک کتاب نقد ادبی را در بین علاقه‌مندان منتشر کرده است.
همزمان یاتاشویلی، روی ترجمه‌های ادبی کار کرده و سبک‌های اراده رادیکال اثر "سوزان سونتاگ" و ترانه‌سرایی شاعران آمریکایی را به گرجی به خوانندگان گرجی معرفی کرده است.
وی سابقه‌ی کار در مرکز منتقدان ادبی جمهوری (در روزنامه‌های ادبی Rubikoni و Mesame Gza) را به عنوان سردبیر داشته است، و مدیر روزنامه‌ی Alter-native نیز بوده، که توسط مرکز فرهنگی - خانه‌ی قفقاز منتشر می‌شد و بعدا سردبیر انتشارات خانه‌ی قفقاز  شد.
در حال حاضر، او سردبیر مجله‌ی Akhali Saunje است و برنامه‌ی کتابخانه را در رادیو آزادی هدایت می‌کند.
آقای "شوتا یاتاشویلی"، دریافت کننده‌ی چندین جایزه‌ی شعر، از جمله، جایزه‌ی ادبی SABA (مهمترین جایزه‌ی ادبی کشور گرجستان) در سال ۲۰۰۵ میلادی، به عنوان بهترین نقد ادبی و شرکت کننده در جشنواره‌های بین‌المللی ادبی متعدد است.
همچنین وی در پنجمین دوره‌ی جایزه ادبی لیترا در گرجستان در سال ۲۰۲۰ میلادی، موفق به دریافت جایزه‌ی بهترین مجموعه شعر سال. با کتاب «شاعر آغاز قرن XXI» شد. این‌جایزه مشترک وزارت آموزش، علوم، فرهنگ و ورزش گرجستان و خانه نویسندگان گرجستان است که به برندگان مسابقات ادبی اعطاء می‌شود.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[مداد در هوا]
مدادی در هوا نگه‌ داشته‌ام،
نمی‌نویسد،
نه روی کاغذ،
نه روی دیوار،
نه حتی روی باد.

فقط در هوا
معلق است،
چون فکری ناتمام،
چون رؤیایی که زمان بیداری‌اش نرسیده.

اگر بیفتد،
خطی نخواهد کشید.
اگر بماند،
شعری نخواهد شد.

اما من،
همچنان
مدادی در هوا نگه‌ داشته‌ام
و نمی‌دانم
برای نوشتن است
یا برای فراموش کردن.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ معرفی کتاب جاذبه (GRAVITATION):
کتاب "جاذبه"، مجموعه‌ای از داستان‌های "شوتا یاتاشویلی" است، که شامل بهترین داستان‌های مجموعه نور پس زمینه (۱۹۹۸)، گل گل‌ها و مهندس (۲۰۰۰)، پدران عکس (۲۰۰۵) و متونی است که پس از آن نوشته شده است.
این کتاب با داستانی گسترده در مورد شهر بیمار که در سال ۱۹۹۲ نوشته شده آغاز می‌شود: در این داستان، به عنوان مثال، وقایع جنگ داخلی تفلیس در سال‌های ۱۹۹۱-۱۹۹۲ را که به سرنگونی رئیس جمهور "زویاد گامساخوردیا "، نخستین رئیس جمهور گرجستان ختم شد، کتمان کرد.
نویسنده این متن را در دوره عدم پاسخگویی کابوس نوشت: در واقع هیچ فاصله‌ای وجود نداشت که اجازه تحلیل و ارزیابی وقایع را بدهد. به همین دلیل است که این اثر با احساسات بسیار متشنج خود، با کمیت شخصیت‌های شبح و بی‌رحمانه و در عین حال، با یک غزل متعارف متمایز می‌شود.
این کتاب شامل چندین داستان است که زندگی‌نامه‌ای هستند، که نویسنده با جلوه‌های مونتاژ آن را بسیار موثر می‌داند: او با کلیپ‌های کوتاه کاردستی عالی از دوره‌های مختلف و حالات مختلف به هم می‌چسباند. چگونه ما مرگ را از خانه دنبال کردیم و رمان شطرنج من نیز توبیوگرافی هستند. از دیدگاه فرم گرایی ، داستان بستن خوانندگان متن به ویژه جالب توجه است. بدون علائم نگارشی نوشته شده است ، که ممکن است چیزی به نظر آینده نگرانه به نظر برسد، زیرا روش عجیب خواندن متن غیر متنی، که ما را به یاد حل معادله دیفرانسیل می‌اندازد، و به عنوان یک چالش واضح از نظر نویسنده تلقی می‌شود.
این کتاب در ۳۲۰ صفحه، در سال ۲۰۱۲ میلادی، از سوی انتشارات PalitraL منتشر شده است.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.farhangemelal.icro.ir
www.beytoote.com
@Farhadfarzantabar
و...

زانا کوردستانی
۰۴ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۳۸

ماهنامه ادبی رها

ماهنامه ادبی رها منتشر شد

جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد شادروان "حسن اسدی" (شبدیز)، شاعر آذری، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی پنجم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۱۹۷ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، روانشناسی، داستان و بخش کتاب، معرفی نویسنده، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

◇ در بخش معرفی نویسنده، گذری بر زندگی و آثار استاد زنده‌یاد "یارعلی پورمقدم" نویسنده‌ی فقید مسجدسلیمانی، داشته شده است.

◇ در بخش شعر ایران، شعرهایی از، بانوان و آقایان: نیلوفر فرزام، کامران رسول‌زاده، امید استادنوروزی(دیما)، حمیدرضا شکارسری، حمیدرضا اکبری(شروه)، فریبا نجفی، آفاق شوهانی، رضا اسماعیلی، شهرام شیدایی، رسول یونان، مهدی اشرفی، الینا نریمان، محمدرضا مهدیزاده، عرفان نظر آهاری، مهناز محمودی، محمود اکرامی، احمد شاملو، نسترن وثوقی، موسی بیدج، جواد محقق، سمیه امینی‌راد، یاور مهدی‌پور، علیرضا راهب، بهروز قزلباش، مانا آقایی، ضیاءالدین خالقی، محمدرضا شفیعی کدکنی، روژینا عمادی، کورش همه‌خانی، یدالله گودرزی، کیومرث منشی‌زاده، کریم رجب‌زاده، صادق رحمانی، سودابه امینی، مهدی باجلان، محمدرضا عبدالملکیان، حافظ موسوی، هاجر فرهادی،  سید اکبر میرجعفری، محمدرضا اصلانی، رجب افشنگ، جلال حاجی‌زاده، رضوان ابوترابی، لیلا عبدی، فرحناز یوسفی، علی نقویان، حجت یحیوی، مرضیه مرادی، مجید سعدآبادی، معصومه صابر، هرمز علیپور، علیرضا لبش، کورس احمدی، داود سوران، منیره حسین‌پوری، محمدتقی عزیزیان، سید علی میرباذل، سارا محمدی اردهالی، رضا محبی‌راد، سید علی میرافضلی، محمود شجاعی، حسن فرخی، قربان بهاری، پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلی، ایرج کیا، علی سطوتی قلعه، حسن سهولی، محمد آزرم، مژگان معدنی، یدالله رویایی، لیلا طیبی، علی باباچاهی، شهین راکی، صابر سعدی‌پور، بهنود بهادری، بهنام ناصری، احمد بیرانوند، شهاب مقربین، یاسمین باقرصاد، رها فلاحی، فاطمه بیرانوند، محمد عسکری، کامران خسروی، مهرنوش ایزدپرست، علی صادقی، محمدرضا روزبه، سارا غضنفری، مهدی اخوان‌ثالث و طاهره خنیا، گنجانده شده است.

◇ در بخش کتاب ماه، به معرفی و بررسی و خوانشی بر کتاب "خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!" نوشته‌ی آقای "دَن گاتمن"، نویسنده‌ی آمریکایی‌ پرداخته شده است.

◇ در بخش داستان این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، دو داستان گنجانده شده است، یک داستان برای بزرگسالان و یک داستان کودک به قلم داستان‌نویس و شاعر کودک بروجردی:
داستان نخست به نام "ویدا" به قلم استاد "فرزاد سیاهپوش" است و داستان دوم به نام "ای کاش غول می‌شدم!" نوشته‌ی رها فلاحی.

◇ در بخش شعر جهان این شماره، شعرهایی از: رسول همذاتوف، انار مفتی، تسو تایوا، محمد الأمین الکرخی، پل الوار، جوناس سالزجیبر، خورخه لوئیس بورخس، غسان کنفانی، ادهم شرقاوی، غادة‌ السمان، استفان مالارمه، جمال ثریا، شونتارو تانیکاوا، آدونیس، مارینه پطروسیان، یانیس ریتیوس، اکتاویو پاز، لطیف هلمت، ناظم حکمت، آلدا مرینی، ییلماز اوداباشی، نونو ژودیس، بختیار راستی، هالینا، پوشویاتوسکا، ریتا عودة، تورگوت اویار، پابلو نرودا، ‌انسی الحاج، اریش فرید، جان کیتس، ازدمیر آصف، رودولف رینالدی، مرید برغوثی، روزا ناصر، ایلهان برک و اکتاویو پاز، را می‌خوانیم.

◇ بخش پایانی مجله نیز، جدول کلمات متقاطعی است با طراحی زانا کوردستانی، که جهت سرگرمی و تقویت و ورزش ذهن و حافظه‌ی مخاطبان قرار داده شده است.


برای تهیه و دریافت فایل pdf رایگان ماهنامه‌ی ادبی رها، می‌توانید به آدرس‌های زیر مراجعه فرمایید:


https://t.me/mikhanehkolop3/22490

 

#پایگاه_خبری_رهانیوز
#رها_نیوز

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha

زانا کوردستانی

کتاب "خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!"، جلد چهارم، از مجموعه کتاب‌های مدرسه ی عجیب و غریب (!Miss Small Is off the Wall)، نوشته‌ی آقای "دَن گاتمن"، نویسنده‌ی آمریکایی‌ست.

 

خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!


کتاب "خانم لیزار، ما را گذاشته سر کار!"، جلد چهارم، از مجموعه کتاب‌های مدرسه ی عجیب و غریب (!Miss Small Is off the Wall)، نوشته‌ی آقای "دَن گاتمن"، نویسنده‌ی آمریکایی‌ست.
آقای "دَن گاتمَن" (Dan Gutman)، در ۱۹ اکتبر ۱۹۵۵ میلادی، در نیویورک به دنیا آمد. او در رشته‌ی روان‌شناسی فارغ‌التحصیل شد، اما به این رشته علاقه‌ای نداشت و پس از مدتی آن را رها کرد تا نویسنده شود. در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی، تلاش کرد، که برای نشریات مطالب طنز بنویسد، اما چندان نتیجه‌بخش نبود. 
در سال ۱۹۸۲ میلادی، با رونق بازی‌های ویدئویی تصمیم گرفت مجله‌ای برای این بازی‌ها منتشر کند. موفقیت مجله به او انگیزه و اعتماد به‌ نفس داد، تا نویسنده‌ای تمام‌ وقت شود. 
نخستین تلاش‌های او نوشتن در مورد ورزش بود، گرچه کتاب‌هایش پر فروش نشدند، اما تجربه‌ی خوبی به او دادند. 
دن گاتمن در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی، و با تولد پسرش، تصمیم می‌گیرد برای کودکان داستان بنویسد. موفقیت خیره‌ کننده‌ی کتاب‌هایش باعث شد تا او نویسنده‌ی کودکان شود و نامزد بیش از نود جایزه شد. مجموعه‌ی «پرونده‌های نابغه» دیگر اثر مطرح اوست.
مترجم این کتاب خانم "محبوبه نجف‌خانی"، و ویراسته‌ی خانم "شهره احدیت" و انتشارات افق آن‌را در ۸۰ صفحه چاپ و منتشر کرده است.
خانم "محبوبه نجف‌خانی"،  زاده‌ی سال ۱۳۳۵ خورشیدی، در تهران، مترجم ایرانیِ ادبیات کودک و نوجوان است. او برای ترجمه‌ی کتاب "آبشار یخ"، برگزیده‌ی کتاب سال شورای کتاب کودک شد. 
او دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی مترجمی زبان انگلیسی از مدرسه‌ی عالی ترجمه (دانشگاه علامه طباطبائی کنونی) است.

این کتاب از مجموعه‌ی ۲۱جلدی مدرسه عجیب و غریب است. در مدرسه عجیب و غریب برخلاف بیشتر مدرسه‌ها همه‌ی اتفاقات حول محور بچه‌های مدرسه نیست. گاهی مدیر با حال مدرسه، آقای ناوال، گاهی مستخدم و گاهی هم معلم هنر، خانم فالکن دست به کارهایی می‌زنند که حتی به فکر بچه‌ها هم نمی‌رسد. نویسنده در هر قسمت از این مجموعه یکی از اتفاقات مدرسه را روایت می‌کند.
در مدرسه‌ی عجیب و غریب همه چیز درهم و برهم است. در این مدرسه، از یک طرف مدیر، معلم‌ها، خانم کتابدار و راننده اتوبوس مدرسه با آن‌هایی که می‌شناسیم فرق دارند و از طرف دیگر دانش‌آموزان.
"ای. جی" وروجک هم که داستان‎‌ها را تعریف می‌‎کند، هم از مدرسه بدش می‌آید و هم از دختر درس‌خوان و لوسی به اسم "آندریا یانگ"، که همیشه خودش را برای معلم‌ها شیرین می‌کند.
اما انگار در این مدرسه‌ی عجیب و غریب، مدیر و معلم‌ها بیشتر با شیطنت‌های ای.جی همراهی می‌کنند تا با شیرین‌کاری‌های آندریا!

در کتاب مدرسه‌ی عجیب و غریب ۴: خانم لیزار ما را گذاشته سر کار، با مربی ورزشی آشنا می‌شوید که به‌جای تمرین ورزشی به بچه‌ها شعبده‌بازی یاد می‌دهد و از آن‌ها می‌خواهد بازی‌های خطرناک کنند. معلوم نیست در سر خانم لیزار چه می‌گذرد و بعد از انجام کارهای دور از عقلش، جان سالم به در می‌برد یا نه. این کتاب یکی از قسمت‌های مجموعه‌ی پرطرفدار دن گاتمن است که تاکنون بیش از سی میلیون نسخه فروش داشته.
برای بچه‌هایی که از درس‌های خسته‌کننده‌ای مثل ریاضی و علوم بیزار هستند، کلاس تربیت بدنی حکم بهشت را دارد. «اِی جِی» عاشق ورزش است و دلش می‌خواهد بتواند در این کلاس تجربیات ورزشی مختلفی داشته باشد. او می‌خواهد فوتبال، بیس‌بال و هاکی و خیلی ورزش‌های دیگر را امتحان کند و مهم‌تر از همه در این رشته‌ها از آندریا، همکلاسی خودشیرین و اعصاب‌خُرد‌کنش جلو بزند. فقط با این روش است که می‌تواند تلافی نمره‌های بالای او را در همه‌ی درس‌ها در بیاورد و شکستش بدهد. اما متأسفانه خیلی زود با شنیدن پیشنهادات لوس مربی تربیت بدنی متوجه می‌شود خبری از رؤیاهایی که در سر پرورانده، نیست.

در کتاب مدرسه‌ی عجیب و غریب ۴: خانم لیزار ما را گذاشته سر کار (Miss Small Is off the Wall)، نوشته‌ی دن گاتمن (Dan Gutman) با معلم ورزشی روبه‌رو می‌شوید که نه‌تنها بچه‌ها را دعوت به انجام کارهای عجیب و غریب می‌کند، بلکه کم مانده جان خودش را در این راه از دست بدهد!

دن گاتمن، در مجموعه کتاب‌های مدرسه پرماجرا به زبانی ساده و طنزآمیز، ماجراهایی که در مدرسه برای ای جی اتفاق افتاده را بیان می‌کند. این مجموعه به زبانی ساده و شیرین نوشته شده و منتخب شورای کتاب کودک با رتبه چهار ستاره شده است.
زبان داستان‌های گاتمن شادی‌آفرین و طنز است و با شوخی‌های کلامی بسیاری همراه است. به دلیل بیان شیوه‌های تدریس خلاق، خواندن آن برای آموزگاران بسیار جذاب و مفید است.


◇ فهرست مطالب کتاب:
۱: تربیت‌بدنی خیلی باحال است
۲: عقل کل‌ها و کله‌پوک
۳: تفریح و تفریح و تفریح با خانم لیزار
۴: کار چَرَند حفظ تعادل
۵: چه‌طوری رفیق!
۶: حقیقتی درباره‌ی خانم لیزار
۷: تربیت‌بدنی مزخرف است
۸: شبحی در قبرستان
۹: سرِحال و شنگول
۱۰: کهیر و مسابقه‌ی دوِ سه‌پایی
۱۱: آدم‌بزرگ‌ها عجیب و غریب‌اند


◇ بخش‌هایی از کتاب:
(۱)
«اسم من اِی. جِی است و از مدرسه خیلی بدم می‌آید.
راستش، خیلی بدم می‌آید که خواندن و نوشتن و ریاضی بخشی از مدرسه است. این چیزها به درد پرنده‌ها می‌خورد!
فقط از یک چیز مدرسه خوشم می‌آید:
تربیت‌بدنی.
تربیت‌بدنی! من عاشق تربیت بدنی‌ام! تربیت‌بدنی خیلی باحال است! تربیت بدنی اصلاً مثل مدرسه نیست. اگر مجبور نبودیم برویم مدرسه، فقط تربیت‌بدنی انجام می‌دادیم، به‌نظر من، اگر می‌توانستیم تمام روز تربیت‌بدنی داشته باشیم و بی‌خیال کارهایی حال‌گیر مثل خواندن و نوشتن و ریاضی می‌شدیم، مدرسه جای خیلی باحالی می‌شد.
خب، راستش را بخواهید، من تابه‌حال هیچ‌وقت تربیت‌بدنی نداشته‌ام. توی مدرسهٔ من، مدرسهٔ اِلا مِنتری، وقتی پارسال کلاس اول بودیم، تربیت‌بدنی نداشتیم: دوستم پیتر که خانه‌اش نبش خیابان ماست و به یک مدرسهٔ دیگر می‌رود و کلاس سوم است، به من گفت که توی مدرسه‌اش، زنگ تربیت‌بدنی، داج‌بال و بسکتبال و فوتبال و خلاصه هر چیز دیگری که دل‌شان بخواهد بازی می‌کنند.
وای پسر، کاش می‌شد به جای مدرسهٔ خسته‌ کنندهٔ اِلا مِنتری، به مدرسهٔ پیتر می‌رفتم. یک عالمه منتظر شدم به کلاس دوم بروم تا تربیت‌بدنی داشته باشیم.
یک روز بعد از مراسم صبحگاهی، معلمم، خانم بریج گفت: "بسیارخب بچه‌ها، وقتش است صف ببندید."
همه پرسیدیم: "صف برای چی؟"
خانم بریج گفت: "برای تربیت‌بدنی! قرار است برویم سالن ورزش، پیش خانم لیزار."
ــ یو هووو!»

(۲)
وقتی کار مزخرف حفظ تعادل پر تمام شد، خانم لیزار همه‌ی پرها را جمع کرد و سوت زد و گفت: «خب، حالا همه‌ی دخترها یک طرف سالن صف بکشند و پسرها هم طرف دیگر.»
به رایان گفتم: «خیلی خب، قرار است داج‌بال بازی کنیم.»
داج‌بال همان بازی باحالی است که یکی از بچه‌ها از این طرف سالن، بچه‌های آن‌طرف سالن را نشانه می‌گیرد و با توپ می‌زند. این تنها بازی‌ است که می‌شناسم باید وسیله‌ی بازی به کسی بخورد و دردش بگیرد. قواعد بازی داج‌بال این‌طوری است!
به رایان گفتم: «خوب نگاه کن، وقتی نوبت من بشود، می‌خواهم محکم بزنم توی سر آندریا یانگ.»
من و رایان کفِ دست‌های‌مان را به‌هم کوبیدیم. بعد جای‌مان را عوض کردیم تا من درست روبه‌روی آندریا قرار بگیرم. این‌طوری می‌توانستم از دور یک ضربه‌ی خوب به آندریا بزنم.
مشکل این‌جا بود که خانم لیزار هیچ ‌توپ داج‌بالی نیاورد. وقتی همه‌ی پسرها و دخترها در دو طرف سالن ورزش صف کشیدند، خانم لیزار رفت سراغ ضبط صوتی که کف سالن بود و آن را روشن کرد. یک کلاه حصیری سرش گذاشت و دور سالن چرخید و چرخید و یک سری حرکات عجیب و غریب کرد و فریاد زد: «یوووها‌ا‌ا! حالا دیگر وقتش است که شروع کنیم.»

(۳)
ما می‌خواهیم مهارت‌مان در فوتبال و بسکتبال را به رخ معلم ورزش‌مان بکشیم. اما انگار از این جور بازی‌ها خبری نیست. خانم لیزار خیال دارد به ما تردستی با روسری و نگه داشتن پر روی انگشت یاد بدهد!.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

 

زانا کوردستانی
۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۶:۲۱

ماردین امینی

آقای "ماردین امینی انبی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی روز سه‌شنبه ۶ شهریور ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، است.

 

ماردین امینی

آقای "ماردین امینی انبی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی روز سه‌شنبه ۶ شهریور ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، است.
وی ساکن شهر وان در تزکیه است.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[اعتراف کن]
اعتراف کن 
تو تنها شاهدی که سوار بر کاناپه
بدون دیده شدن 
از میان سیصد و چند شبکه 
با یک فنجان قهوه،
چند نخ سیگار و کمی پیژامه 
زنده عبور کرده است

مهم نیست چه کسی دستور اولین شلیک
به آخرین موجود فضایی را صادر کرد 

چه فرقی می‌کند تلفات انفجار البرگود، چند هزار و کمی باشد 
یا چند هزار و کمی بیشتر 

دی_ان_ایِ کفش‌های ابولکوفسکی 
مغز آلساروس باشد
یا روده‌ی گورگوسور 

چه فرقی می‌کند مخترع پول 
ژینگ بینگ مینگ بود یا مینگ بینگ ژینگ

مهم
یافتن مسئول مرگ باطری‌ها 
و زخمی شدن ریموت کنترل است 
تو تنها بازمانده‌ای و باید...‌ 

نه 
لازم نیست اعتراف کنی 

مجازاتت
تبعید به زاویه‌ی صفر
تا تاریخ انقضای باطری‌هاست.
 

(۲)
[تو آرام بگیر]
آرام بگیر
هیچ کس تو را ندیده است
در پس کوچه‌های حلبچه صدای گام‌هایت را
هیچ کس نشنیده است
در سایه‌ی دارستان زیتون چشم ببند
پیله‌ای بباف بر تنِ پروانه‌های کاغذی
چراغ خانه را ساکت کن
بگذار بگذرند
این‌ها تشنه‌اند
این‌ها از چشمه‌ای نوشیده‌اند
که آشویتس،
شتیلا،
سربرنیتسا
چشمه‌ای که هنوز می‌جوشد
این‌ها سنگفرش تیان آن مین را از سنگ‌های دور انداخته‌ی برلین بنا کرده‌اند
در میان سیم‌های خاردار،
امن‌ترین جای این سرزمین
آرام بگیر
مخمور غبارآلود
خطوط هزاران ساله‌ی صورتت را از بر کرده است
نغمه‌هایت را باد
از سمفونی پروانه‌های کاغذی
تا رقص خون خیابان‌های تهران
بر فراز برجِ عبوث بر چهار دست و پا افتاده‌ی آزادی
خواهد نواخت
تو آرام بگیر
تا فردا که مادران قامیشلو
جشن میلادت را
می‌‌گریند.
 

(۳)
[تو در من زنده خواهی ماند]
تو در من زنده خواهی ماند
مثال گًل میان دسته‌ای پیچک
مثال جسم پروانه میان خواب ابریشم
...
تو در من زنده خواهی ماند
تو از آواز باران بر تن‌ خاموش شالیزار
تو از روبار جاری در خیال یار
و از چشمان لیلایت
برایم نغمه خواهی خواند
و چونان رقص سرمست نسیمی شاد
مثال قاصدک در باد
تو در من زنده خواهی ماند.
 

(۴)
[شعر لکنت دار]
کوتاه نه 
کو
کوتاهتر آمده‌ام 
دیگر چه می‌خواهید 
از من
که پا.پای تمام سریال.آلهایتان نشسته‌ام 
دست بر دار.دارید
نشسته‌ام عقب 
تا آخرین مرزهای بی.بید
که نمی.میروند از رو
با.بادهایتان 
آدم که نه 
ما.ماشین‌ها را رها کنید 
که با چند قر.قران 
از شما.ما می‌شوند
چرا.آگاه را له می‌کنند 
که صدای ما.ما نمی‌رسد 
به خانه‌ی دور کدخدا.خدا.
 

(۵)
تو را به‌ سبک خودم دوست دارم
من دنباله‌ روی عشق دیگران نیستم
فکر می‌کنم کندن کوه برای ساختن تونل بهتر است
تا ابراز عشق
من برای تو نمی‌میرم تا لباس عزا تنت کنم
نه‌
این دوست داشتنی احمقانه‌ خواهد بود
برایت زنده‌ بمانم بهتر است
هیچ‌کس تو را مثل من دوست ندارد
پس تو را مثل من دوست خواهم داشت
تو مجبور نیستی شعرهایم را دوست داشته‌ باشی
مجبور نیستی دعوا نکنی
مجبور نیستی همیشه‌ لبخند بزنی
مجبور نیستی که‌ خودت را مجبور کنی مرا دوست داشته‌ باشی
من دوست داشتنم را به‌ تو ثابت نمی‌کنم
همیشه‌ حرف‌هایت را نمی‌پذیرم
قول نمی‌دهم هیچ‌وقت فراموشی نگیرم
من حتا قول نمی‌دهم که‌ هیچ‌وقت روز تولدت را از یاد نبرم
و این یک فاجعه‌‌ی بزرگی خواهد بود
دقیقن
این فاجعه‌ است
و من تو را فجیع دوست خواهم داشت
تو مجبور نیستی باور کنی
اما باور نکردن تو از دوست داشتن من نمی‌کاهد
این سبک من است
و فقط من هستم که‌ می‌تواند اینگونه‌ تو را دوست داشته‌ باشد
من تو را به‌ سبکی خاص
به‌ سبک خودم دوست دارم.
 

(۶)
[ایستادگی را بلدم]
ایستادگی را بلدم 
ایستاده‌ام داخل پیژامه‌ای که تُف شده روی تختخواب 
شکمش را گرفته و به خود می‌پیچد
از تجاوز قبض‌ها، ویترین‌های عروسکی
و کارتخوان‌های بوالهوس 

ایستادگی را بلدم 
داخل ماشینی که می‌رودم به جنگ 
با همان شورت و زیرپوش همیشگی 
که یونیفورم کشیده روی سرش 

آدم‌هایی که دوست دارم 
سرشان را پرت می‌کنند 
سمت گلوله‌هایی که از بس دوست ندارم 
بیرون می‌اندازمشان 

ایستادگی را بلدم 
داخل کت و شلواری که ایستاده در حالت رکوع 
به تماشای رژه‌ی خودپردازهای تا دندان مسلح
اطراف بانک بزرگ که با انگشتان کوچک 
تمام جیب‌ها و سوراخ سمبه‌ام را لمس می‌کند 

بانک باشکوه 
ای یگانه‌ی مقدس مرا ببخش

من به تمام بدهی‌ها،
اقساط پرادخت نشده 
و حقوق معوقه‌ام اعتراف می‌کنم 

من بدهکارم 
من طلبکارم 
من گناهکارم 
غسل تعمیدم ده
که در تمام تن پوش‌های زانو زده
آغوش به تجاوزت گشوده‌ام
پیشتر، بیشتر بیا
مچاله کن که از ایمان به منجی بودن تو
تنها
ایستادگی‌اش را بلدم
 

(۷)
مثل مردن سریع و آنی باش
مثل کشتن پلید و پنهانی

سرطانی _ بیا مرا پر کن
مثل میگرن شدید و طوفانی

چشم‌هایت شبیه کابوسند
عصرِ آشوبِ شهر تهرانی

فاحشه کل شهر می‌گویند
کنج اسرار و رنج ایشانی

محرم راز و مرهم دردی
مریمِ مجدلیِ نصرانی

اعترافات کهنه‌ای دارم
چه بگویم؟ تو غیب می‌دانی

واژه‌هایم عبوث و بدخیمند
حال من را از آن نمی‌خوانی؟

بند بند تنت پناهم باد
شعله‌ی دوزخیِ شیطانی

فرصتی شد اگر_کمی گل باش
بین این دست‌های سیمانی

ساعتم را کمی عقب بنداز
اندکی مانده تا پریشانی.
 

(۸)
تو به او خندیدی
و نمی‌دانستی
از پس کهنه حصاری چوبی
چشم من در طلب خنده ی تو می‌‌خیسید
دست او می‌‌لرزید
باغبان‌‌های کشید
پسرک رفت و تو تنها ماندی
سیب دندان‌زده را دید که افتاد به خاک
من از آن سوی حصار
خنده‌ای را که فتاد از لب تو
او به باغی که نداشت
من به لب‌های تو که خنده نداشت
و از آن روز هنوز
درد این در تن من پیچیده ست
که چرا نیم نگاهت ننشست
پشت آن کهنه حصار 
سوی این عاشق مست.
 

(۹)
من با خودم مهربان هستم
حتی وقتی غیرقابل تحمل می‌شوم
خودم را تحمل می‌کنم
دست خودم را می‌گیرم
با خودم قدم می‌زنم
و هر جا دلم خواست می‌برم
هیچ‌وقت خودم را تنها نمی‌گذارم
وقتی دلگیر می‌شوم و گریه‌ می‌کنم
صبورانه‌ با خودم حرف می‌زنم
تا آرام شوم
چیزی ندارم که‌ از خودم پنهان کنم
حتی سیگار را خودم برای خودم روشن می‌کنم
در شب‌های سرد
خودم را محکم بغل می‌کنم
پتو می‌کشم روی خودم
مبادا سرما بخورم
می‌دانم چای دوست دارم 
صبح
بیدار که‌ می‌شوم
برای خودم یک استکان چای خوش‌رنگ می‌ریزم
هرگز چیزی را به‌ خودم تحمیل نمی‌کنم
خودم را مجبور نمی‌کنم حرفی را که‌ دوست ندارم بزنم
خودم را مجبور نمی‌کنم
روی صحنه‌ بروم و باب میل شما بازی کنم
من خودم را مجبور نمی‌کنم که‌ مؤدب باشم
که‌ داد نزنم
که‌ شعر بنویسم
لازم نیست نگران من باشید
من به‌ اندازه‌‌ی کافی نگران خودم هستم
خودم را خوب می‌شناسم
بهتر از هر کسی
و می‌دانم چطور خودم را خوشحال کنم
همیشه‌
به‌ محض اینکه‌ به‌ خانه‌ رسیدم
در را برای خودم باز می‌کنم
تا ناراحت نشوم
چون من می‌دانم از پشت در ایستادن خوشم نمی‌آید

من یاد گرفته‌‌ام
جای خالی همه‌ را با خودم پر می‌کنم.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.ghazalak77.blogfa.com
و...

زانا کوردستانی
۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۶:۱۴

کتاب قصه‌های من و بابام

کتاب "قصه‌های من و بابام" شامل سه جلد است

 

 

قصه‌های من و بابام

کتاب "قصه‌های من و بابام" شامل سه جلد به نام‌های زیر است:
۱- بابای خوب من
۲- شوخی‌ها و مهربانی‌ها
۳- لبخند ماه

نویسنده‌ی این مجموعه آقای "اِ‌ریش اُزِر" آلمانی‌ست، و استاد "ایرج جهانشاهی"، وظیفه‌ی بازنویسی و ترجمه‌ی آن را برعهده داشته است.

"اِریش اُزِر"، برای پسرش هم قصّه‌های دلنشین می‌گفت و آن‌ها را نقّاشی می‌کرد. این قصّه‌ها، که فقط نقّاشی است و نوشته‌ای به همراه ندارد، یکی از برجسته‌ترین کتاب‌های کودکان جهان است. سه کتاب قصّه‌های من و بابام برداشتی است از این قصّه‌های تصویری که برای کودکان ایرانی بازپَرداخت و نوشته شده است.
آقای "اِ‌ریش اُزِر" (Erich Ohser)، نقاش آلمانی، در ۱۸ مارس ۱۹۰۳ میلادی، در آدورف در منطقه فوگتلند آلمان به دنیا آمد.
وی ۶ ساله بود که به همراه خانواده‌اش در سال ۱۹۰۹ میلادی، به «پلاؤن» نقل مکان نمودند. در سن ۱۷ سالگی علی‌رغم مخالفت‌های خانواده، به لایپزیگ رفت و از سال ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ میلادی، در «آکادمی هنرهای گرافیکی و صنعت چاپ» تحصیل کرد. تلاش برای امرار معاش، وی را به سوی طراحی بروشورهای تبلیغی و پلاکارت، سوق داد.
وی در سال ۱۹۲۹ میلادی، با «ماریگارد»، همکلاسی سابقش ازدواج کرد، یک‌سال بعد صاحب پسری به اسم «کریستیان» شدند.
با قدرت گرفتن هیتلر در سال ۱۹۳۳ میلادی، شرایط دشواری برای ازر و همکارانش ایجاد شد. کاریکاتورهای سیاسی‌اش که در مخالفت با نازیسم هیتلری بود، منجر به ممنوع شدن آثار وی در سال ۱۹۳۴ میلادی، گردید. چند سال بعد انتشاراتی «اول اشتاین» وابسته به مجله‌ی برلین با انشار کتاب "قصه‌های من و بابام"، توانست برای ازر، به عنوان نقاشی غیرسیاسی، اجازه کار بگیرد، مشروط بر اینکه وی از اسم واقعی خود استفاده نکند. به این ترتیب، ازر، نام مستعار «ای، او، پلاؤن» که به معنای «اریش ازر از پلاؤن» بود را برگزید. 
وی در دوران حکومت هیتلر، به علت کاریکاتورهای سیاسی‌اش، در سال ۱۹۴۰ میلادی، به زندان افتاد. وی که می‌دانست او را پس از محاکمه خواهند کشت، در ۵ آوریل ۱۹۴۴ میلادی، در زندان خودکشی کرد.

این مجموعه کتاب که توسط انتشارات فاطمی، در ایران، چاپ و منتشر شده است، یکی از محبوب‌ترین استریپ‌های کمیک است، که تا به حال ترسیم شده است - قصیده‌ای پر سر و صدا و بی‌انتها برای لذت‌ها، دام‌ها و پوچ‌های بی‌پایان یک زندگی خانوادگی.

این قصه‌ها، یک کلاسیک حیله‌گرانه، دلگرم کننده و مبتکرانه است، که در آن پدری خشن و دوست داشتنی، با سیبیل‌های پر پشت همراه با پسر شیرین، اما آشفته‌اش ماجراهای روزمره و خارق‌العاده‌ای را آغاز می‌کنند: عکسبرداری خانوادگی و تعطیلات تابستانی، غرق شدن کشتی و جنگ با گانگسترها، جشن کریسمس با حیوانات جنگلی و سفر به باغ‌وحش.
خواننده با خواندن این داستان مهیج و بامزه هرگز نگاه خود را از کتاب بر نخواهید داشت. هر غفلت کوچکی کافی است تا شما حادثه‌ای جذاب را از دست دهید.

این کتاب را می‌توان به عنوان یک کتاب طنز مناسب معرفی کرد، البته بعضی بخش‌هایش ممکن است به صورت وارونه عمل کند، و به جای خندیدن شما را به گریه بیندازد. البته در موارد بسیار نادری اینچنین اتفاقی می‌افتد و بیشتر بخش‌هایش طنز و خنده‌دار هستند و به گمانم هدف نویسنده هم با نوشتن خاطرات خودش و پدرش خنداندن انسان‌ها و خواننده‌ها بوده است، اگرچه اشکالی که از نظر من در این کتاب‌ها بود تنبیه‌های بدنی پسر توسط پدر است، و همیشه از اینکه شخصیت پدر پسر را در مواردی که خطا یا اشتباه می‌کرد کتک می‌زد ناراحت کننده است. ترجیح من این بود که پدر با ملاطفت و مهربانی پسر را متوجه اشتباهش کند، هرچند پس از خواندن قسمت‌های بعدی متوجه می‌شوید، که پدر معمولا پس از انجام این کار عذاب وجدان می‌گرفت و از کارش شرمنده می‌شد و سعی می‌کرد که از دل پسر بیرون بیاورد در مجموع داستان جالب و خنده داری بود‌.

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۱۱:۱۴

ابراهیم منقبتی

استاد "ابراهیم منقبتی"، شاعر، خوشنویس، نقاش و نگارگر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۴ خورشیدی، در الیگودرز است.

 

ابراهیم منقبتی

استاد "ابراهیم منقبتی"، شاعر، خوشنویس، نقاش و نگارگر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۴ خورشیدی، در الیگودرز است.
ایشان دارای گواهینامه‌های هنری خوشنویسی، نقاشی، نگارگری، شناخت هنر ایران و جهان و تاریخ معماری و کارشناس علوم تربیتی می‌باشد، و پایه‌گذار هنرهای تجسمی در هنرستان‌های الیگودرز و مسئول انجمن ادبی فردوسی در الیگودرز است.
علاوه بر این، ایشان فرهنگی بازنشسته است و مسئول دبیرستان، مدرس هنر مرکز تربیت معلم و هنرستان‌ها در هنگام اشتغال بوده است.
تاکنون از ایشان دو کتاب زیر چاپ و منتشر شده است:
- غزل دل - شعر -  ١٣٨۵
- نگاه بهار - با هشت تابلو رنگی - ١٣٨٧
 

◇ افتخارات ادبی و هنری:
- طراح برج قلم و ثبت آن در دفتر حقوقی و امور مالکیت معنوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
- برگزیده‌ی نخستین جشنواره‌ی آثار تجسمی معلمان کشور
- شرکت در مسابقه‌ی بین‌المللی فرهنگی _هنری حرم امن تهران و اخذ تقدیرنامه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
- برگزیده‌ی جشنواره‌ی فرهنگی هنری کشور در سال ١٣٨٣
- دریافت جایزه و لوح تقدیر شاعران و مؤلفان نمونه‌ی فرهنگیان استان لرستان در سال ١٣٨۶
- اخذ لوح سپاس از مسابقات فرهنگی هنری به مناسبت سال پیامبر اعظم(ص)
- اخذ تقدیرنامه از نمایشگاه فرهنگی هنری جبهه و جنگ در سال ١٣۶۶
- داور مسابقات هنرهای تجسمی دانش‌آموزان برگزیده‌ی کشور در استان لرستان
- شرکت در همایش بین‌المللی خوشنویسی جهان اسلام و اخذ تقدیرنامه
- دایر نمودن نمایشگاه‌های مختلف در سطح شهرستان و استان‌های لرستان، تهران، بوشهر و کردستان
- برگزیده‌ی مسابقات خوشنویسی کشور در سال ١٣۵٠ و سال ١٣۶٧
و...

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دل آسمان تکیه گاه تو بود
شبم روشن از روی ماه تو بود
به ناموس گل نازنینا قسم
که لبخند گل از نگاه تو بود

(۲)
تویی آن اسوه‌ی جود و دلیری
میان جان‌نثاران بی‌نظیری
تو یار و یاوری در باور ما
تو بی‌دستی ولیکن دستگیری

(۳)
تشنه و رود فراتی پیش‌رو
نه ز قیمت آب شد بی‌آبرو
تا جدا شد دست سرباز اهل عشق
مشک پاره بوسه زد بر دست او

(۴)
ز قلب شکسته برآمد صدا
که دردم نشد یک دم از من جدا
بیامد ندای سروشی ز غیب
به قلب شکسته، نشسته خدا

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@anjoman.ferdosi.alg
@Roozaligudarz
و...

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۴۳

سوران حسینی

استاد "سوران حسینی"، شاعر بانه‌ای، زاده‌ی ۸ آبان ۱۳۴۸ خورشیدی، در روستای چیچورانی بانه است.

 

 

سوران حسینی

استاد "سوران حسینی"، شاعر بانه‌ای، زاده‌ی ۸ آبان ۱۳۴۸ خورشیدی، در روستای چیچورانی بانه است.
کتاب «ژینامه» اثری ایشان است که توسط انتشارات گوتار سقز چاپ و منتشر شده است. علی‌رغم عنوان آن و ادعای مولف مبنی بر اینکه «به‌نووسینم له ئه‌زموونم دواووم» اما متأسفانه انعکاسی از زندگی واقعی و پر افت و خیز و شخصی شاعر نیست. آن‌چه آقای حسینی در این کتاب می‌نویسد، صرفأ توصیه‌ها، نصیحت‌ها، سخنان و تجربه‌های آزموده شده‌ی دیگران در مورد مسائل مختلف زندگی است. 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
- هه‌ساو  - مجموعه شعر - ۱۳۸۴
- پەڕەژاڵ - مجموعه شعر - ۱۳۸۷
- ژینامە - مثنوی - ۱۳۸۸  
- وێرەکانی بەربنار - مجموعه شعر - ۱۳۸۹
- تیشکاوێژی دوایه‌مین هه‌ساره‌ - تاریخ مکه و زندگی‌نامه‌ی پیامبر(ص) - ۱۳۸۹
- به‌خته‌وه‌ری - شعر کودکانه - ۱۳۸۹
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر کُردی:
(۱)
قرژ بوون
دارتەل به دارتەل، بەسەر جەستەی ئەم شارەوە
تەلی نیوە مردوو
چۆن تەزووی گەرم بدا بە شار
داچەقاوە دەمی پەنجێرە
و هەڵگەڕاوە
چاوی نێئۆن زەرد
بانگ بە سەر منارەکانەوە قەتیس دەمێنێ
مزگەوت
نووزەڵەی بردۆتەوە ناو باوەشی تەنک و نووتەک و ساردەوەبووی خۆی
باوێشک ئەدا بازاڕ
هەڵ دەلەرزێ شەقام
دەنا
دەمکێشایە ناو چوارچێوەی قاپێکەوە لە ڕێبەندان
قوژبنێک پێدەزانم بەڵام
ڕووناک، گەرم و دڵگرتر لە هەرچی ساڵۆن
لە گەروویەوە هەڵدەستێ هاڵاو
ناوی دەشێ شتێک بێ لە ئاوەڵدووانەی جێژوان
بۆ وشەیەک کە لەوێدا شکڵ دەگرێ ڕۆشن
و ڕێکەوەندێک کە دەگەڕێ لە ڕێکەوتێکی شاز
بۆ کۆپلەیەک
کە لە دەستی دێ باڵ بدا بە تریبوونێکی مات
شەوق بدا بە هۆڵێکی چاوەڕێ و
جووڵە
بخاتەوە ناو دڵی یانە بە یانەی شار
هەر ئەم ڕەشەمە
کۆپلە بە کۆپلە ناو دەستەکانتان ئەبینم کە پڕ دەبن لە مەشخەڵ
ڕێچکە بە ڕێچکە هەنگاوەکانتان ئەگەنەوە بە شەقام
برووسکە بنووسن بۆ پەڕەسێلکەکان کە:
دارتەلەکانی چاوەڕوانی قنج ئەوەستنەوە ناو کۆڵان
هەور؛ هەر کۆمەڵێک گەواڵەیە لە هاڵاو
کە دەگەڕێتەوە سەر ئەم کێڵگانە لە ئەندێشە
ئەمە خەیاڵ نییە
باران
هەر ئەگاتەوە بەم چەکرووزانە لە بەڕوو
بەم ڕیشانە لە دارگوێزو
بەم ڕەگانە لەخوێن
شار بزووتنی تێ ئەزێ و شەقام بە شەقام
دەربازی ئەبێ لە زستان
شار چاوی کردۆتەوە بۆ گزینگ و دڵی گرتۆتەوە بۆ تیشک
شار؛ تاقەتی خۆر ئەنێ بە سەریەوە وەک نانەشان
بان بە بانی ئەبێتە پەلکەزێڕینەو
ناودڵی ئەبێتەوە چراخان
ئەنووسم:
تەزوو ئاخرین ئایەتی بەهارە
کە قوژبن گێڕاویەتەوە بە هاڵاو!

(۲)
باران بۆ پێکه‌نینی خۆر
ڕاده‌کشێ
وه‌ک په‌لکه‌ حۆری
من به‌ بزه‌ی تۆوه‌ شێعرم
چونکه‌ تۆ جوانتر له‌ خۆری
شێعر و په‌لکه‌ حۆری جوانن
دیمه‌نی پێک گه‌یشتنی
خۆر و باران
تۆ و سۆرانن
شێعر و په‌لکه‌ حۆری
شه‌نگ و
باڵا به‌ باڵای جێژوانن!!.

(۳)
که‌ گه‌رمه‌ ژان
ئه‌بێته‌ ئه‌شکی قه‌تیس و
له‌ ژێر پێڵووت جی ده‌مێنێ
خۆزگه‌م هه‌ناسه‌ی فێنکه‌
له‌ سه‌ر گۆنات ده‌یڕفێنێ
که‌ ته‌وژمی ئازاریشت
ته‌می شه‌رمێ
به‌ سه‌ر برژانگت دا دێنێ
تکام ده‌بێته‌ چرپه‌یه‌ک
بێده‌نگێت لێ ده‌شێوێنێ
حه‌ز ده‌کا گیانت بدوێنێ!.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
هستی همه بی‌معنی فراسوی عشق
جان در طلب راه ِ مرا سوی عشق
در عشق نهان است معرفت نفس ما
پویای خودم وقت تکاپوی عشق
در حلقه کاوش چو به دریا رسم
خواهم سپری کرد بـه پاروی عشق
پیمودن صحرا و بیابان به سر
جالب‌تر از این در پی آهوی عشق؟
فرهاد زمان بودنم از آرزوست
تقدیم جهان نقشی ببازوی عشق
بشنو ز من ای مرد طلـبکار عشق
صوت حق و دلچسپ رواگوی عشق
"سوران" اگر از پای تو زد فراتر
ما فوق صدا رو توبه تا کوی عشق!

(۲)
قرارت بی کە بنوازیدم ای دوست
به‌بال خود بپروازیدم ای دوست
کجا این رسم دلداری و عشق‌ست
ز پا از غم بیاندازیدم ای دوست.

(۳)
سیە روزی مرا کرد جذب چشم دلربایی
کە از رنجاندن دل او ندارد هیچ ابایی
از او دل کندن و بازش ستانیدن محال است
ولی راحت‌تر از وصلش هزار بار است جدایی

(۳)
به جانت آتشی افتد که در جان من افکندی
به شوری مبتلا گردی به من دادی به لبخندی
چنان رختی ز خوشبختی ببندی همچو من جانا
که می‌بندند پریشانان هراسان سوی دلبندی

(۴)
ببالیدن به عشق تو چنان اندیشه می‌کردم
که تحقیرم چنین کردی که بی‌خود از تو برگردم
چه گویم با خود و بی‌خود چه بنویسم ز حال خویش
سزاوار بوده‌ام شاید که بی‌پروا کنی تردم
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.shereno.com/poet-2482.html
www.latefpour.blogfa.com/post/196
www.banehpedia.com/posts/authors-and-literary/soran-hosseini
و...
 

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۶

ڕۆژا ناسر

ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د

خاتوون "ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د"، شاعیر، نووسەر و وەرگێڕ کورد دانیشتەجێ لە وڵاتی سوید.
 

ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د

خاتوون "ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د"، شاعیر، نووسەر و وەرگێڕ کورد دانیشتەجێ لە وڵاتی سوید.
ڕۆزا لە ۱۸ چریائێکێ ۱۹۸۶ زایەنی لە کەرکوکی باشوری کوردستان لە دایک بوو.
خاتوون ڕۆژا، کارمەندی کتێبی دەنگی ستۆکهوڵمە، و بەرلەوی پەیامنێری دەنگی گەلی کوردستان بە فورمی لە سوید خی‌گر بوو.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

(۱)
[کەرکوکمان]
بێ ناز و ستەملێکراو، داغدارە جارێکی تر
ئەی کەرکوکم، سیمبولی جوانی پێکەوە ژیان،
هێمای خۆڕاگری و شۆڕش، نەبەزی و بەرخۆدان
ئەمڕۆ لاوەکانت بریندارکران لە پێناوت
بە گوللەی نەیار، ناحەزانت، شەهیدکراون لە پێناوت
باوەگوڕگوڕ ئەمشەو گوڕێکی بەتین تری دەبێ
گڕ و کڵپەی بە بڵێسە و پڕ ئاگر تر دەبێ
ئەمشەو هاوار دەکا گڕی کڵپەی باوەگوڕگوڕ
بۆ ناهێڵن بۆ واز ناهێنن لە
ئازاردانی من، لە چاوتێبڕینم
هاوار دەکا و دەڵێ من باوەگوڕگوڕم،
هێمای بەرخۆدانم
منم سیمبولی کەرکوکی کوردان،
لێم گەڕێن با ئازاد بسوتێم و گڕ بگرم
لێم گەڕێن بۆ دڕکم پیا دەکەن!
مەیهەژێنن ئێوەی زۆردار و نەیار
ئێوەی دەستی سورتان بە خوێنی کوردان،
ئێوەی دڕکی شوم بۆ مافی کوردستانم،
بۆ خەونی سەربەستی و ئاواتی سەربەخۆییم
بۆ چرۆی خەونی بە دی نەهاتووی
کورد و کوردستانم،
لێم گەڕێن
لێم گەڕێن
لێم گەڕێن
بیری ئاگاهاتنەوەی دڕکم لێ مەکەنەوە،
من باوەگوڕگوڕم، نایەم لە بن هەرگیز هەرگیز،
هەر سەرم بڵندە و گڕ و کڵپەم لە بن نایە
هەر دەسوتێم، دەسوتێم و دەسوتێم،
چوار وەرزی ساڵ هەمیشە دەسوتێم،
بۆ خوێنی ڕژاوی کوردی ستەملێکراوم
بۆ زەوتی خاکی بەش خوراوی کوردستانم،
ئەمشەو لە قەڵاکەی کەرکوکەوە،
لە وێنەی شەهیدە نەمرەکانییەوە،
کە لەوێدا هەڵواسراون،
کۆمیتەی ئاگر و هەڵگری ڕێبازانی
پەیمانی یەکگرتن و یەک ڕیزییان بۆ
بۆ هاونیشتیمان دووپات کردەوە،
ئەوانیش هاوەڵانن، هاوخەمن،
ڕۆحی نەمرییان بە سوێیە بۆ ژان و مەینەتی
ئەم بەشە خاکەی کوردستانمان
بۆ چاوتێبڕینی خاک و بردنی ئاسودەییمان،
قەڵغانی گوللەی ناحەزان نایبەزێنێت
ورەی پڕ شکۆی کوردبوونمان
لە بن نایەت هێزی خۆگری و نەسرەوتنمان
لە هەر کوچەی شارەکەت کەرکوکی من
بۆنی خۆڕاگرییە، بۆنی ئازایەتییە،
بۆنی شکۆ و مەردایەتی و
بۆنی شکۆی ژنانی چاونەترسی
چەک هەڵگر و گیان بەخت، 
پەت و سێدارەی ساڵانی مێژووی
پڕ سەروەری شەهیدانە بە خوێنی ڕژاوی لاوەکانت
ئەمڕۆ کەرکوکم بریندارە، پڕ ئازارە
پڕ تەم و مژ، چارەنووسی نادیارە
وەکو باڵای لاولاوێکی سەرەو ژوور کەوتوو
کە هەر دەڕوا و دیار نییە و ڕوون نییە
قەد و باڵای سەوز و جوان و نەخشراو
بە گوڵی سپی لاولاوی
هەروەکو دڵە سپییەکەت
لە پێناوی ئاشتی و تەبایی
کەرکوکی هەژێنراوم
ئەمڕۆ بریندارە،
لاوەکانت دڵ پڕ و نەبەز
گفت و پەیمانی سەرکەوتنیان
کرد بە دیاری بۆ پەشێویت،
بۆ ناسۆری دڵی هاونیشتمانیانی،
بۆ گەڕاندنەوەی خاکی بەشکراوی
کەرکوکی کوردستانمان
باوە گوڕگوڕم ئێژێ من هەر کوردستانیم
من هەر موڵکی خاکی بەشکراوی کوردستانم،
وەلێ
لێم ناگەڕێن
لێم ناگەرێن و لێم ناگەڕێن و ناگەڕێن
ناو و ناسنامەم بۆ مێژوو
بەشی خاکی هەرێمێکی بە ناوی
کوردستان بێت،
ئێژێ کەرکوکی من خۆڕاگر بە
نەبەز بە، هەر هێمای پێکەوە ژیان و جوانی بە
تا هەر لە ڕێگەی نەسرەوت،
بگات بە تۆ ئاسۆی سەرکەوتن،
بریندارە کەرکوکمان جارێکی تر
هەژێنراوە جارێکی تر،
لاوەکانی بە قەڵغانی گووللە پێکراوە
شیوەن و زاری دایکانی جەرگ سووتاو
هێنرایە عەرش جارێکی تر،
کەرکوکی من بنی دەریایەکە ڕێگاکەی تۆ
دەریایەکە، بنی دەریاااا
ئەو ڕێگایە، ئەو شێوە بن دەریایە
نەک دەریا
نەک دەریا
نەک دەریا
دەڵێم و دەڵێم بنی دەریا، بنی  دەریاااااا
وەها کەسێک لە ئێمە لێی دیار نییە
چەندە بێ سنورە بنی دەریایەک، بێ تەواوبوونە
ئێستا زانیوتە چەندە هیواکەت مەزن و بێ کۆتایە،
کۆڵنەدانێکە، هیوای گەڕانەوەی باوەش بۆ خاکێکە
بۆ خاکێکی دابڕاوی گەڕانەوە بۆ ئامێزی دایکێکە
چەندە بێ سنور و بێ تەواوبونێکە،
هەر بڕوانی لەو ئاسۆیە، لە بن نایە،
کۆتایی نایە، هاوشێوەی تۆیە...
گەیشتنت بە سەروەری و سەرکەوتنی مەزنت
لە بەشێکی ئەم دونیایە
لە بەشێکی ئەم دونیاااااا
بۆیە ماوە هێشتا چیرۆکی سەرکەوتنت
نەبەزیت بێ کۆتایە
ماوە و لە بن نایە و نایە و نایە، بێ کۆتایە...

(۲)
سایەت چرۆی پشکاوی منە
لە کازیوەی بەرەبەیانێکی پڕ هەتاوی
ئەیشەکێنێ مەلی خۆزگەی ئاواتم
بێ سنور لە خەونی بێشەی بەهاری

(۳)
نەخشی زەردەپەڕی هەر ئێوارەیەکی
دەمە و تاریکیت، ئەمما زۆر دڵگیر
بێتەوە یادت سەبای نەغمەی هاویاری
لە هێلانەی تاوی نەشئە و دڵێکی زویر

سایەت، چرۆی پشکاوی هۆنراوەی منە
لە کازیوەی بەرەبەیانێکی پڕ هەتاوی 
ئەیشەکێنێ مەلی خۆزگەی ئاواتم
بێ سنور لە خەونی بێشەی بەهاری

وەرە ئەی چێواری لانکەی موحیببەت
پێ بنێ بە هەورازی دڵت تا ئەبەد!
ببە بە ڕێبوارێکی نامۆی ئەو ڕێگایە،
ڕایژێنە کۆرپەی خۆزگەم کە بێ کۆتایە!..

(۴)
هەرچەند ئەڕوانم ناتدۆزمەوە
نە لەگەڵ هەڵهاتنی خۆری بەرەبەیانێک
نە لەگەڵ ئاوا بوونی تیشکی هەتاوێک...
لەکام ئێوارەی پاییزی لێم ون بوویت!
لە کام گەڵای کەوتووی پاییزی لێم هەڵوەریوی!
لە کام هەواری ڕێبواران
ڕەشماڵی دڵی شکاوت سەوزبونەتەوە
لە کام ڕێگەی دووڕیانی لە ناکاوت
قەدەرێکی هات و نەهات،
یەخەی خۆیان پێگرتووی!
بڵێ بڵێ
پێم بڵێ… بیدرکێنە
بیدرکێنە ڕازی دڵی درز تێکەوتووی
پێدەشتی سەوزبووی ئەوینێکی ناکام!
بیدرکێنە ڕازی داستانی ئەوینێکی خەمناک،
بیدرکێنە و بڵێ. بڵێ من لێرەم،
بڵێ من لێرەم…
بڵێ من لێرەم و هێشتا شوێن پێیەکانت،
لەسەر شاڕێگای دڵی من،
خۆیان کاڵ نەکردۆتەوە، کاڵ نەبوونەتەوە
ناڕۆن بە هیچ شتێک،
ئەو شوێن پێیانە، زرنگانەوەی ئەو سۆزی دەنگە،
ناڕۆن و ناڕۆن… هەر ماوون! هەر ماوون!
شوێن پێیەکانت لە شاڕێگەی دڵ،
سۆزی دەنگ و نیگاکان، دەستەکانت!
تاسەی دوبارە بینینەوە
تاسەی شادبوونەوەیەکی دیکە و ئامێزێکی گەرم…
بەیەک گەیشتنەوەی دوو وونبووی ڕێگەی قەدەرێک
گەشانەوەی دوو گلێنەی چاوەکان بە یەکتر،
کە جگە لە بێدەنگی و قسە نەوتراوەکان،
شتێکی دیکەیان نەبوو بۆ دیدار و چێژوان!
بۆ جێژوانی گەیشتنەوەی دوو ڕۆحی وونبوو
تەنها پڕ بوون لە قسە نەووتراوەکان،
لە نێو دوو گلێنەی پڕ تاسەی داستانێک…
کە قوفڵی کلیلی خۆشەوستی یان،
گرێ درابوو لە ئەوین، لە تاسەی دووری،
لە تامەزرۆیی و باوەشی پڕ سۆزیان بۆ یەکتر
لە یەک دەم لە یەک سات، چاوەکانیش پڕ بوون
لە بێدەنگی! لە بێدەنگی و لە بێدەنگی…
کە رۆح پاراو بوو لە ئەوینێک، ئەوینێکی ناکام،
گلێنەی چاوەکان یش هێندە تاسەی نیگایەکی
یەکتریان کردبوو،
هێندە تامەزرۆی بینینەوەیەکی یەکتریان کردبوو،
حەسرەتی باوەش و ئامێزێکی یەکتریان کردبوو،
چیدی نەمابوو و نامێنێ لە گۆ کەوتنی زار و ووتنێک
شتێک نامێنێ لە گەورەییی، بوون و
تاسەی بینینەوە، شادبوونەوەی دیسان یار بۆ دلبەر!…

(۵)
نەخشی زەردەپەڕی هەر ئێوارەیەکی،
لای دەمە و تاریکیت...! ئەمما زۆر دڵگیر!
بێتەوە یادت سەبای نەغمەی هاویاری
لە هێلانەی تاوی نەشئە و دڵێکی زویر
سایەت چرۆی پشکاوی هۆنراوەی منە
لە کازیوەی بەرەبەیانێکی پڕ هەتاوی
ئەیشەکێنێ مەلی خۆزگەی ئاواتم
بێ سنووور لە خەونی بێشەی بەهاریم
وەرە ئەی بەهاری لانکەی موحییبەت
پێیەک بنێ بە هەورازی دڵت تا ئەبەد
ببە بە ڕێبوارێکی نامۆی ئەو ڕێگایە
ڕایژێنە کۆرپەی خۆزگەم کە بێ کۆتایە...!

(۶)
دەستێکم لە ناو قژم،
دەستەکەی دیکەم قاوەیەکی دوبارە و
جگەرەیەکی هێشتا دانەگیرساو!
بەرامبەرم پەنجەرەیەکی پڕ لە شانۆ!
شانۆی ڕۆژانەی ئەودیوی ژیان
دوبارە و هەموو ڕۆژێک وەکو خۆیەتی
لە جێگەی خۆیانن هەموو شتەکان
تەنها ڕیزە درەختەکانی ئەوبەری شەقامەکە نەبێت
کە لێیان ئەڕوانم
ئەبینم کە نوێ ئەبنەوە، سەوز ئەبنەوە
هەڵ ئەوەرێن گەڵا و پەلک و پۆ و گوڵەکانی!
بەڵام دیسان
بەڵێنی جوان بونەوەیان و سەر لەنوێ
گەش بوونەوەیان بە یەکتر داوە
ئەوان ئاوهان بۆ هەمیشە!
ئێمەش دەبوو ئاوها بین! نا هەرگیز!
مرۆڤ! مرۆڤ!!! کام مرۆڤ!!!
کام جوان بوونەوە، کامم نوێبوونەوە
کام بەڵێنی دوبارە سەوزبونەوە!
هێشتا وەکو خۆیەتی هەموو شت،
گومانم هەیە کە باشتر نەبێت
چی ئەبوو لە جوانی گەڵا و گوڵی درەختێک
نەش و نمای هیوای دوبارە دڵێکی بەخشندە
خۆی لە تەوقی پێدەشتێکی نوێتر و
ئاسمانێکی ساماڵی نوێ گزنگی خۆی
بهاویشتایە تا ئەوپەڕی گەیشتن
بە بۆنی ڕاستەقینەی مرۆڤ،
بۆنێکی ڕاستەقینەی ژیان و
بە دروستکردنەوەی قاوەیەکی دوبارە و
جگەرەیەکی دوبارە هێشتا دانەگیرساو
کە ببینم چەقبەستوو نییە هێشتا
ئەوەی کە من لێم ڕوانیبوو
ئەوەی کە من بینیم هەموو شت
وەکو خۆیەتی هێشتا
ئەوەی کە من ببینم نوێ ئەبنەوە و
جوان و جوان و جوانتر ئەبنەوە دوبارە
لەوپەڕی تیشکی ڕوانینیێکی
باوەڕپێنەکراوم!
کە ببینم ئەوە نەبوو کە پێم وابێت تەنها
لق و پۆپ و گەڵای وەریوی درەختێک
دوبارە باوەشی هیوا و سەوزبونەوە،
لەگەڵیشی دا ئاسمانێک پڕ لە باوەشی خۆر
خۆی بکاتەوە بە دیاری
بۆ سیحری وزەی دەستپێکێکی نوێ و
دوبارە بۆ باوەشی جوانبوونەوە!...

(۷)
قاوەیەکی دوبارە و
جگەرەیەکی هێشتا دانەگیرساو!
بەرامبەرم پەنجەرەیەکی پڕ لە شانۆ!
شانۆی ڕۆژانەی ئەودیوی ژیان
دوبارە و هەموو ڕۆژێک وەکو خۆیەتی
لە جێگەی خۆیانن هەموو شتەکان
تەنها ڕیزە درەختەکانی ئەوبەری شەقامەکە نەبێت
کە لێیان ئەڕوانم...

(۸)
دوو کەرتبوون لە ئامێزی
دڵێکی شەختەی تەزیو
لە بیابانێکی ووشک، هەتا
بەرەوێڵکەی قەدی سەوزایی
دوو کەرتبوون لە شکانی سنوور
هەتا گەیشتن بە خەونێکی نامۆ،
و گەیشتن بە ڕووی ئەودیوی
"فانتازیا"
دووکەرتبوون دڵەکان،
ئەو دڵانەی بۆ یەکتر ئەژیان!
ئەو دڵانەی کە ڕۆژانێک،
سەهمی خەیاڵەکانی یەکتریان
بۆ یەک بەش کردبوو!
دووکەرتبوون لە جێگای
نوستنەکانیان،
ئەو شوێنەی کە سەری یەکتریان
تێ دا بەش کردبوو،
کە ڕۆحی یەکتریان تێدا
ئاوێزان کردبوو
کە ئەوپەڕی سنووریان
تێدا بەزاندبوو!
دووکەرتبوون مرۆڤەکان،
ئەوانەی کە یەک ڕەنگ و یەک دڵ
بوون!
ئەوانەی تەنها بۆ کەسێک ئەژیان
ئەوانەی تەنها یەک جار ڕۆیشتن
و چیتر گەڕانەوەیان نەبوو،
لە پاش هەر شکان و
زویر بوونێک یان،
دووکەرتبوون؛ ئەوانەی کە
مرۆڤ بوونیان لە بیرکرد و...
بوون بە دوو مرۆڤ لە یەک جەستە!
چەشنی دووڕوویەک، دووڕەنگێک!
دووکەرتبوون لە هەموو شت!
هەتا خێزانەکان!
دایک و باوک!
منداڵەکان!
هەموویان!
لە دوای هەر گرفتێک یان!
دووکەرتبوون لە
سروشت! وەکو مانگ
سروشت یش دووکەرتبووە،
ووتم، وەکو مانگ!
وەکو دووکەرتبوونی سروشتی
مرۆڤ!
ئااااە، دووکەرتبوون ێک، کە
هەر دەبێ رووبدات!
 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۶

روزا ناصر

روزا ناصر کاک‌احمد

خانم "روزا ناصر کاک احمد" (به کُردی: ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د)، شاعر، نویسنده و مترجم کُرد است.

 

روزا ناصر کاک‌احمد

خانم "روزا ناصر کاک احمد" (به کُردی: ڕۆژا ناسر کاکەمه‌د)، شاعر، نویسنده و مترجم کُرد است.
ایشان زاده‌ی ۱۸ اکتبر ۱۹۸۶ میلادی در کرکوک است.
وی ساکن کشور سوئد است و کارمند کتابخانه‌ی عمومی استکهلم است. 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
یک چهره و یک قیافه!
اما،
روح او لطیف‌تر بود 
مهربانی او زیادتر بود
شبیه مادر بود، مادر!
شبیه یار بود، یار!
او شبیه هیچ‌کس دیگری نبود،
یار من...


(۲)
زیباتر از هر زیبایی، تو 
که در هیچ فکر و خیالی نمی‌گنجی
آرام‌تر از امواج دریایی،
تو، غم‌هایم را می‌زدایی!
مهربان‌تر از قلب مادری!
تو، آیینه‌ی خداوند بزرگی!
عزیزتر از وطنی،
سینه‌ی تو گهواره‌ی آرامش‌بخش من است!
پاک‌تر از رنگ سپیدی،
همچون فرشته‌های خدایی!
زیباتر از رنگ و شکلی،
تو رنگین‌کمان بعد از بارانی!

 

نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۵ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۵۶

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴
 

کتاب "ویلف ترسوی بزرگ ۴" (به فضا می‌رود) [Wilf the Mighty Worrier and the Alien Invasion] از مجموعه کتاب‌های "ویلف ترسوی بزرگ"، نوشته‌ی خانم "جورجیا پریچت" است.
 

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴
 

کتاب "ویلف ترسوی بزرگ ۴" (به فضا می‌رود) [Wilf the Mighty Worrier and the Alien Invasion] از مجموعه کتاب‌های "ویلف ترسوی بزرگ"، نوشته‌ی خانم "جورجیا پریچت" است.
خانم "جورجیا پریچت"، نویسنده‌ی انگلیسی، زاده‌ی سال ۱۹۶۸ میلادی، در لندن، است.
وی علاوه بر نویسندگی، تهیه کننده‌ی تلویزیون نیز هست، و آثارش شامل جانشینی، Veep، Smack the Pony، Miranda و The Thick of It است و برنده‌ی پنج جایزه‌ی امی، پنج جایزه‌س انجمن نویسندگان، یک گلدن گلوب و یک بفتا شده است.
این کتاب را انتشارات کتاب پارک با ترجمه‌ی خانم "لیدا هادی" چاپ و منتشر کرده است.
خانم هادی، زاده‌ی دومین روز از دومین ماه سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در شهر ارومیه است. ایشان با وجود تحصیل در رشته‌ی مهندسی شیمی، در سن بیست‌ و دو سالگی به صرف علاقه به ادبیات فارسی و زبان انگلیسی در انتشارات «کلک آزادگان» به عنوان ویراستار مشغول به کار شد و بعد از مدتی به روزنامه‌ی ایران پیوست.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

کتاب ویلف ترسوی بزرگ ۴، داستانی خواندنی و جذاب از ویلف ترسوی بزرگ، دات خواهر کوچک‌ترش و آلن شرورترین آدم دنیا است.
ویلف و دات تا به حال چند بار دنیا را از دست آلن نجات داده‌اند، اما آلن دست بردار نیست و این بار نقشه‌اش از بین بردن کره مریخ و فرمانروایی بر همه‌ی کهکشان‌ها است، نقشه‌ای که ویلف و دات با کمک آدم فضایی‌ها نقش بر آب می‌کند.
آلن می‌خواست فرمانروای همه‌ی کهکشان‌های فضایی باشد. حتا می‌خواست سیاره ی مریخ را از بین ببرد اما خبر نداشت، که ویلف توی فضا هم نمی‌گذارد، کارش را انجام دهد.
بنا بر عقیده‌ی خواننده‌گان، این کتاب، محتوای خوبی دارد، ولی یک ایراد مهم آن این است که، به دلیل نداشتن تصاویر رنگی برای کودکان جذابیت کمتری دارد.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


 

https://t.me/mikhanehkolop3

زانا کوردستانی