علی راکی
آقای "علی راکی"، شاعر خوزستانی، زادهی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، در اهواز است.
علی راکی
آقای "علی راکی"، شاعر خوزستانی، زادهی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، در اهواز است.
ایشان فارغالتحصیل رشتهی حقوق در مقطع کارشناسی است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ کتابهای شناسی:
آغاز باید کرد - مرام عشق - با حوصله از روی زمان راه برو - هورتانسیای آبی - پاییز فقط حال مرا میفهمد - ماهور (مجموعه داستان کوتاه) - سرشار تمام مویرگهای بدن - آن شاله (عشق، ماندگار است) و...
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
دستی مرام عشق را از لانه دزدید
بیهیچ پروایی به ریش خلق خندید
آهسته آمد، ولی با داس در دست
نازکترین شاخه را از باغ برچید
بر چهرهاش سرخاب مالید و با ما
میکرد کاری چنین بیخوف و تردید
در رقصهای شعله پر دود آتش
هرگز نباید قطرهای را کمترین دید
یا بیخیال و بیخبر از عشق باشید
یا لحظههای عشق را محکم بچسبید.
(۲)
چقدر موهایت شبیه گیلان است
و موج گیسوهات شمیم باران است
تبسم کارون دو خط ابروهات
دو زیتون چشمت شبیه لبنان است
مسیر اندامت دو تا خط باریک
شبیه گلدانی که روی ایوان است
حریر آغوشت حرارت مرداد
درست مانند کویر سمنان است
چقدر آرامی به روی اطلسها
چقدر تنهاییات شبیه ایران است.
(۳)
خاموش میان لحظهها میفهمید
در اوج سکوت و بیصدا میفهمید
از بین تمام فصلها همواره
پاییز فقط حال مرا میفهمید
(۴)
در فلسفه غوغای جنون است عزیز
قاموس حجیم چند و چون است عزیز
با حوصله از روی زمان راه برو
تاریخ پر از لکه ی خون است عزیز
(۵)
میخواستمت
فراتر از مرز سخن
میخواستمت
بیشتر از خواهش تن
میخواستمت
دچار در طعم تبی
سرشار تمام مویرگهای بدن
(۶)
به جنگل که میروی
خواب درختان را تَر میکنی
بانو
مگر نام دیگرت باران است؟
(۷)
خواب تو را دیدهام بانو
بیدار که شدم
هورتانسیای آبیات
کنار بالشم
سه تار مینواخت
(۸)
با چَشم گُفتنی،
رفاقت را آغاز میکنی و
چشمت را میبندی و
چشمهایم را به چشمهی بیقراری میسپاری
و غافل میشوی
از مردمک چشمانم
که تصویر چشمهای تو را
بر دیوارهی خود حَکاکی کرده است
چشمهایت را باز کن رفیق،
دنیا پُر از چشمهایی است
که دیدن را از یاد بردهاند.
(۹)
من،
شاخهی یک درخت از جنگل پیر
من،
ساقهی آن گیاه در سایه اسیر
من،
این من ساده و صمیمی روزی
یک صاعقه میشود
سر خرمن گیر.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی داستان:
(۱)
صدای تلفن همراهم بلند میشود، نگاهی به شمارهی ناشناس روی صفحهاش میاندازم، تلفن ثابت با کد تهران است. از پلیس راه تهران-قم رَد میشوم، جواب میدهم و صدا را روی بلندگو میگذارم، گوشی را روی ران راستم قرار میدهم. صدای زن جوانی آن طرف خط میگوید؛
_ الو سلام وقت بخیر
_ سلام بفرمایید
_ آقای راکی؟!
_ بله بفرمایید
_ از انتشارات تماس میگیرم. آقای مدیر گفتن پیرو مذاکرات امروز صبح با تقبل هزینههای چاپ از طرف مولف، حاضر به چاپ کتاب هستن. اگر موافقید ظهر تشریف بیارید برای امضای قرارداد.
گوشی را جلوی صورتم میگیرم و با صدای بلند و محکم میگویم؛
_ از طرف بنده به آقای مدیر بفرمایید از لطف نگاهتون به فرهنگ سپاسگزارم.
گوشی را قطع میکنم و آن را روی صندلی خالی کنار راننده میاندازم و دو دستی فرمان ماشین را میچسبم و با سرعت به سمت اهواز میرانم.
(۲)
[تفنگبادی]
وقتی تفنگبادی را از جعبهاش در آوردم، مهران از دستم قاپیدش و کمی براندازش کرد و گفت؛
- گاموی کالیبر پنج و نیم، اصل اصله، میبینی داداش این هم آرمش.
و بعد چند ساچمه برداشت و توی حیاط رفت و بدون هدف به سمت شاخ و برگهای درخت کُنار شلیک کرد.
به داخل که آمد گفت:
- حرف نداره، خیلی هم خوش دسته لامصب.
من چیزی نگفتم، فقط تفنگ را از دستش گرفتم و سر جایش داخل کاوِر قرار دادم. فردای آن روز وقتی از خواب بیدار شدم آفتاب تازه داشت طلوع میکرد، برای قضا حاجت به داخل حیاط رفتم، ذرات طلایی رنگ نور خورشید آهسته آهسته به تن سبز برگهای درخت کُنار حیاطمان برخورد میکرد. صدای جیکجیک گنجشکها داشت بلند و بلندتر میشد، از کِنار درخت که رَد شدم چشمم به دو جسم خونآلود گنجشک افتاد که پای درخت جان داده بودند.
گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/anjoman_sher_javan_ahvaz
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://chat.whatsapp.com/FBWDt1UIELpHlSY1RQSgy9
www.shalgardanpub.com
www.iranketab.ir
www.ibna.ir
@a.rocky
و...