انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۱، ۱۴:۱۴ - عسل رویال
    عااالی
نویسندگان

۲۴ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۱:۱۵

پنجره ی شرقی

تو،،،
به "دوستت دارمی" گرفتار آمده ای
از جنس نَمُور
که لب های کبودِ مردی مسلول
در پستوئی آفتاب ندیده
بر جانت حواله کرده ست.
شاید
به باورت سخت ست
که با همه دوری وُ،
            قِدمَتِ درد
           دوستت دارم!
من،،،
در سکوتی "لاجوردی کبود"           
به یک تنهایی ضخیم
             از غربت گرفتارم!
  باور کن هرگز
به خمیازه کسل کننده ی روزهای هفته
اعتنا ندارم
و هر روز مصرانه
مشتاق دیدارت هستم

کاش توان گفتن بود
و می‌گفتی چگونه است
که دلِ نازدانه یْ تو
سمت و سویم را
مثل یک مادیان می دَوَد؟
  تو اما،،،
دل به قاطری لنگ سپرده ای
که هر لحظه
دارد به مسلخ نزدیک می شود
  کاش باورت شود
اندوه من،
-- اندوهِ هزار سالهٔ من؛
هنوز قامتی راست دارد.
وَ
  امیدم؛
پنجره ای ست در
راستای دیدارِ
          مشرقی ی تو!

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۶:۵۳

اسیر

- اسیر:

وقتی که نیستی؛ 
دلم،،،
اسیر زمستان ست...
         ♥    
کاش ،
با دست‌هایت،
  -- کمی بهار بیاوری!
 

#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور_در_هاشور

زانا کوردستانی
۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۱

عشق تو

- عشق تو:

 

عشقِ تو،،،
تنها میراثی است که
 در قلبم،
"آرامش‌زایی" می‌کند؛
                -- شک نکن!
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند
#شعر_هاشور

زانا کوردستانی
۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۹:۴۶

مجموعه هاشور ۱۰ لیلا طیبی

مجموعه هاشور ۱۰ #لیلا_طیبی (رها)


- رقابت:

در جنگ اند،،،
ناقوس‌ کلیسا وُ
    --منبر مساجد!
                             ¤
آنچه نابود می شود،
   آزادی است!
 
 ــــــــــــــــــــــــ

- مرگ درخت:

درختی که میوه نمی‌داد!
...
باغبان،،،
با اره بوسید، 
       --گلویش را...
 
ــــــــــــــــــــــــ

  - دل و سنگ:

به من می گویند:
--دلِ تو از 
      --سنگ ست!
...
من اما،،،
 از سنگ می پرسم؛
--پس دلِ من؛
           چرا شکست؟!
 
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
 

زانا کوردستانی
۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۳:۲۳

علیرضا راهب

علیرضا راهب

علیرضا راهب، شاعر، ترانه‌سرا، استاد ادبیات و پژوهشگر ایرانی است.
او متولد سال ۱۳۴۶ در تهران بود که در حوالی ساعت سه بامداد روز پنج‌شنبه، پنجم تیرماه در بیمارستان‌ آتیه تهران، بعد از دو هفته درگیری، در اثر ابتلا به بیماری کرونا، درگذشت.
او دانش‌آموخته رشته حقوق از دانشگاه تبریز بود. راهب شعر را از سال‌های دهه ۶۰ آغاز کرد. او یک دوره ده‌ساله در شهر تبریز سکونت داشت و این فرصت مناسبی بود تا زبان و ادبیات ترکی را بیاموزد.

«دو استکان عرق چهل‌گیاه» و «عشق پاره‌وقت» مجموعه شعرهای به‌جامانده از علیرضا راهب هستند که حضور پر رنگی در انجمن‌های ادبی و جلسه‌های شعر داشت و انجمن ادبی «ونداد» را مدیریت می‌کرد.
همچنین کتاب «به احترام سی و پنج سال گریه نکردن» اثر حامد ابراهیم‌پور، به اهتمام علیرضا راهب در انتشارات فصل پنجم منتشر شد.

نمونه اشعار:
(۱)
- مرگ:
هیولای عجیبی بود مرگ
وحشتی در دور دست 
دایه‌ام می‌گفت:
 یا از دیوار شکسته می‌آید
 یا از پارگی لباس نفوذ می‌کند
 یا...
چهره نداشت
 رد پا نداشت
 بار اول که جنازه دیدم
 احساسش کردم
 مثل اینکه از دور دستِ جنگل 
حضور ارّه‌برقی را از نعره‌هایش‌ احساس کنی
و بلرزی
...
 رفته رفته نزدیک‌تر شد
 آن روزها قوی بود
 حریف قصاب محله!
اما هرچه نزدیکتر، کوچکتر شد
 آنقدری که نامش در اخبار ظهور رادیو آمد
بمب اول که افتاد
دیوار شکسته و لباس پاره فراوان شد
 مرگ از پا افتاد
...
دلم به حالش سوخت
مرگ، بازیچه‌ی کودکانِ محله
بر زمین می‌خزید
با سر شکسته‌ و تن کبود
خودش را از زیر پای‌ جمعیت بیرون می‌کشید
به‌ خانه آوردم و تیمارش کردم
 دایه روحت شاد
حالا من نشسته‌ام
 توهمات کودکی‌ام را می‌نویسم
 و مرگ، این گربه دست‌آموز
 نشسته بر لب پنجره
 ماه را لیس می‌زند.
از مجموعه:« دو استکان عرق چهل گیاه»

(۲)
جنگل
رد پاى باران است
ویرانه
رد پاى
طوفان
من رد پاى تو‌ام
همیشه پشت در خانه‌ات
تمام می‌شوم.


(۳)
‏خواهم مُرد 
با شکوه
به عظمت نبودن تو،
خواهم مُرد
 بی‌صدا، سرد 
به مرگ ابری تمام‌ باریده،
 خواهم مرد
 آن‌طور که ساعت کوکی
در خانه‌ای سرد و متروک.
...
خواهم مُرد
 و برای فرزندی که ندارم
 تنهایی را به ارث خواهم گذاشت...


جمع آوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)‎ 

زانا کوردستانی
۲۲ آبان ۹۹ ، ۰۵:۳۷

مسیحِ دست‌هایت

- مسیح دست‌هایت:

 

آرامم نمی‌کند، 
--مگر؛
 مسیحِ دست‌های تو!--

 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
کتاب عشق پایکوبی می‌کند!
#شعر_هاشور

زانا کوردستانی
۲۱ آبان ۹۹ ، ۰۳:۱۸

مجموعه هاشور ۰۹ لیلا طیبی

مجموعه اشعار هاشور ۰۹ #لیلا_طیبی (رهـا)

 
۱ - سیاهی:

از شب بیزار بودم
ناگهان،
نگاهم به نگاهت افتاد!
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــ

۲ - خبر نداری:

و کاش می‌دانستی،،،
بی بودن‌ ات!
در خلوتِ تنهایی‌ام،
    شور وُ،
         غوغا وُ
              هراس‌ها،
برپاست!.
 

#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
 

زانا کوردستانی
۱۸ آبان ۹۹ ، ۰۴:۲۸

مصطفی بادکوبه‌ای

مصطفی بادکوبه‌ای

مصطفی بادکوبه‌ای هزاوه‌ای (متولد سال ۱۳۲۸ در اراک) ادیب، روزنامه نگار و شاعر ایرانی است. وی فرزند شیخ حسین بادکوبه ای هزاوه ای از روحانیان معروف شهر اراک است. وی تا پایان دیپلم در رشته ادبی در اراک تحصیل کرده و پس از خدمت سربازی در کسوت «سپاه دانش» به دانشگاه فردوسی مشهد راه یافته در رشته زبان و ادبیات فارسی لیسانس گرفت. همزمان در روزنامه خراسان و آستان قدس رضوی اشتغال داشته و در آستانه وقوع انقلاب اسلامِی ایران از همه مسئولیت‌هایش اخراج شده و به زندان افتاد. سپس به تهران مهاجرت کرد. تحصیلات حوزوی و دانشگاهی را ادامه داده و بالاخره در سال ۱۳۸۴۴ موفق به دریافت مدرک از دانشگاه راشویل شد.
پس از انتخابات ۱۳۸۸ به سرودن اشعاری در انتقاد از نظام جمهوری اسلامی و دولت احمدی‌نژاد و حمایت از کسانی  که او در شعرهایش از آنان به عنوان «فتنه‌گران» یاد کرده‌است پرداخت.
او در آبان ماه ۱۳۸۶ در بزرگداشتی که به همت سازمان یونسکو در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد در مورد اندیشه‌های مولوی سخنرانی کرد.

- آثار:
تا کنون بیست و نه اثر چاپی را منتشر کرده است که از میان آنها همگی به تجدید چاپ‌های مکرر رسیده اند.
یکی از مهمترین کتابهای وی، کتاب (دیوان حافظ آیات نور در سفینه غزل) از انتشارات محمد است که در سال ۱۳۸۴ کتاب برگزیده شناخته شد و به افتخارش در موزه امام علی از سوی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و  انجمن حافظان فرهنگ و هنر ایران جشنی بزرگ برپاشد. در این کتاب نگاه قرآنی حافظ مورد بررسی قرار گرفته‌است.
لیست تعدادی از کتاب‌های ایشان، عبارتند از:
1- علل شکست ساسانیان از اعراب
2_ بررسی آداب و رسوم اجتماعی ایران بر اساس کتاب "سمک عیار"
3_ زندگی نامه خیام
4_ زندگی نامه خواجه نصیر طوسی
5- زندگی نامه ناصر خسرو قبادیانی
6_ زندگی نامه عطار نیشابوری
7_ زندگی نامه حافظ
8_ زندگی نامه پروین اعتصامی
9_ زندگی نامه ملک الشعرا بهار
10_ تصحیح و اعراب گذاری مفاتیح الجنان
11_ترجمه احادیث عربی مولانا در مثنوی شریف
12_بر امواج نیل (زندگی حضرت موسی بر اساس قرآن و تور ات)
13_ یوسف و زلیخا در قرآن و تورات و عرفان
14_ زندگی و اسناد عبدالحسین میرزا فرمانفرما (ویراستاری)
15_ زیر نگاه پدر (ویراستاری) نوشته خانم نیر فرمانفرما
16_ دل‌مشغولی‌های یک سردبیر
17_ آوای امید (مجموعه شعر)
18_ پیرامون انقلاب اسلامی. ترجمه و ویراستاری و تعلیقات.(نویسنده مرحوم ابوالبشر فرمانفرماییان)
19_ بازها و کبوترها [ویراستاری] (خاطرات چهار و نیم سال زندان ....فرمانفرماییان)
20_ نگاهی دیگر به چهره ضحاک در شاهنامه فردوسی.
21_ نیاخاک اهورایی (مجموعه شعر توقیف شده)
22_نابغه نیشابور (برای کودکان)
23_ خواجه دانشمند (برای کودکان)
24_ هیچ (سفرنامه قونیه-دردست چاپ) و...

- فعالیت‌ها:
هم اکنون در عین تدریس در کلاسهای خصوصی، سال‌هاست که به اداره جلسات شرح و تفسیر مثنوی معنوی و حافظ مشغول است.
مصطفی بادکوبه‌ای در مهرماه سال ۱۳۸۹ خورشیدی در برنامه «صبحی دیگر» حضور یافت و از زندگی و اندیشه‌های حافظ در روز بزرگداشت این شاعر سخن گفت. او در این برنامه به بررسی جایگاه اشعار بلند حافظ در تاریخ شعر فارسی، تحلیل رازهای شعر حافظ و دلایل ماندگاری آثارش و نیز تحلیل جهان شاعرانه او پرداخت. این برنامه از شبکه هفتم سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد.

- نمونه اشعار:
وقتی تو میگویی وطن...
وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم     گویی شکست شیر را از موش باور میکنم
وقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زند     این دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم
وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم     من نیز، من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم
بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن     با تخت جمشید کهن من عمر را سر می‌کنم
خون اوستا در رگ فرهنگ ایران می‌‌دود     من گادهای عشق را مستانه از بر می‌کنم
وقتی‌ تو میگویی وطن شهنامه پر پر میشود     من گریه بر فردوسی آن‌ پیر سخنور می‌کنم
وقتی‌ تو میگویی وطن بوی فلسطین میدهی     ‌من کی‌ نژاد عشق با تازی برابر می‌کنم
وقتی‌ تو میگویی وطن از چفیه ات خون میچکد     من یاد قتل نفس با الله اکبر می‌کنم
وقتی تو میگویی وطن خون است و خشم و خودکشی‌     من یادی ازحمام خون در تل الزعتر می‌کنم
وقتی تو میگویی وطن، قدُس است و شامات و حجاز     من همدلی کی با چنین نادان برادر میکنم
تاریخ ایران تو را شمشیر تازی می‌‌سزد     من با عدالت‌جوئیم یادی ز حیدر می‌کنم
ایران تو یعنی لباس تیره عباسیان     من رنگ روشن بر تن گلگون کشور می‌کنم
ایران تو با نام دین، زن را به زندان میکشد     من تاج را تقدیم آن‌ بانوی برتر می‌کنم
ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست     من کیش مهر و عفو را تقدیم داور می‌کنم
ایران تو می‌‌ترسد از بانگ نوای و نای و نی     من با سرود عاشقی آن‌ را معطر می‌کنم 
وقتی تو میگویی وطن یعنی دیار یأس و غم     من کی‌ گل "امید" را نشکفته پر پر می‌کنم.

وطن یعنی...
شبی دل بود و دلدار خردمند        دل از دیدار دلبر شاد و خرسند
که با بانگ «بنان» و نام «ایران»          دو چشمم شد زشور عشق، گریان
چو دلبر شور اشک شوق را دید          به شیرینی، زمن مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست؟          که بی مهرش، دلی گر هست، دل نیست!
به زیر پرچم ایران نشستیم          و در را جز به روی عشق بستیم
به یمن عشق، درّ ناب سفتیم          و در وصف وطن این‌گونه گفتیم:
وطن یعنی درختی ریشه در خاک          اصیل و سالم و پربهره و پاک
وطن خاکی سراسر افتخار است          که از «جمشید» و از «کی» یادگار است
وطن یعنی سرود پاک بودن          نگهبان تمام خاک بودن
وطن یعنی نژاد آریایی:           نجابت، مهرورزی، باصفایی
وطن یعنی سرود رقص آتش          به استقبال نوروز فره‌وش
وطن، خاک اشو «زرتشت» جاوید         که دل را می‌برد تا اوج خورشید
وطن یعنی «اوستا» خواندن دل          به آیین «اهورا» ماندن دل
وطن «شوش» و «چغازنبیل» و «کارون»          ارس، زاینده‌رود و موج جیحون
وطن تیر و کمان «آرش» ماست         سیاوش‌های غرق آتش ماست
وطن فردوسی و شهنامه‌ی اوست          که ایران زنده از هنگامه‌ی اوست
وطن آوای «رخش» و بانگ «شبدیز»          خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست         صدای تیشه‌ی افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ «نکیسا»         سرود «باربد»ها خسرو آسا
وطن نقش‌ونگار تخت جمشید          شکوه روزگار تخت‌جمشید
وطن را لاله‌های سرنگون است         ز یاد «آریو برزن» غرق خون است
وطن منشور آزادی کورش         شکوه جوشش خون سیاوش
وطن خرم ز دین «بابک» پاک         که رنگین شد زخونش چهره‌ی خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار         و یا نادرشه پیروز افشار
به یک روزش طلوع مازیار است         دگر روزش ابومسلم به کار است
وطن یعنی دو دست پینه بسته        به پای دار قالی‌ها نشسته
وطن یعنی هنر، یعنی ظرافت         نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هی‌هی چوپان «کرد» است          که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ «بختیاری»         غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی «بلوچ» با صلابت         دلی عاشق، نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش «شروه» خوانی          ز خاک پاک میهن دیده‌بانی
وطن یعنی بلندای دماوند          ز قهر ملتش ضحاک دربند
وطن یعنی «سهند» سرفرازی         چنان ستار خانش پاکبازی
وطن یعنی سخن، یعنی خراسان         سرای جاودان عشق و عرفان!
وطن گل‌واژه‌های شعر خیام         پیام پرفروغ پیر بسطام
وطن یعنی «کمال‌الملک» و «عطار»         یکی نقاش و آن یک محو دیدار!
در این میهن دو سیمرغ است در سیر         یکی شهنامه دیگر منطق‌الطیر
یکی «من» را ز دشمن می‌رهاند         یکی «دل» را به دلبر می‌رساند!
خراسان است و نسل سربداران          ز جان بگذشتگان در راه ایران
وطن خون دل عین‌القضات است         نیایش‌نامه‌ی پیر هرات است
وطن یعنی «شفا»، «قانون»، «اشارات»         خرد بنشسته در قلب عبارات
«نظامی» خوش سرود آن پیر کامل:         «زمین باشد تن و ایران ما دل»
وطن آوای جان شاعر ماست         صدای تار باباطاهر ماست
اگر چه قلب طاهر را شکستند          و دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار         دو بیت طاهر و هیهات بسیار
وطن یعنی تو و گنجینه‌ی راز         تفأل از لسان‌الغیب شیراز
وطن آوای جان می‌پرستان          سخن از «بوستان» و از «گلستان»
وطن دارد سرود «مثنوی» را         زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی «مولوی» از عشق لبریز          نشد جز با نگاه «شمس تبریز»
مرا نقش وطن در جان جان است          همان نقشی که در «نقش جهان» است
وطن یعنی سرود مهربانی          وطن یعنی شکوه هم‌زبانی
وطن یعنی درفش کاویانی         سپید و سرخ و سبزی جاودانی
به پشت شیر، خورشیدی درخشان          نشان قدرت و فرهنگ ایران
زعطر خاک میهن گر شوی مست         «کویر لوت» ایران هم عزیز است
وطن دارالفنون، میرزا تقی خان          شهید سرفراز «فین کاشان»
وطن یعنی بهارستان، مصدق          حضوری بی‌ریا چون صبح صادق
زخاک پاک ما «پروین» بخیزد         «بهار» آن یار مهرآیین، بخیزد
که از جان ناله با «مرغ سحر» کرد         دل شوریده را زیروزبر کرد
وطن یعنی صدای شعر «نیما»         طنین جان‌فزای موج دریا
ز دریای وطن خیزد همی دُر         چو آژیر و چو دریادار بایندر
وطن یعنی «خزر»، صیاد، جنگل         «خلیج فارس»، رقص نور، مشعل
وطن یعنی تجلی‌گاه ملت         حضور زنده آگاه ملت
وطن یعنی دیار عشق و «امید»          دیار ماندگار نسل خورشید
کنون ای هم‌وطن، ای جان جانان         بیا با ما بگو «پاینده ایران».


جمع آوری : 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
- پایگاه اینترنی آدینه بوک
- انتشارات محمد، سایت فروش واطلاع رسانی 
- خبرگزاری ایسنا
- خبرگزاری کتاب ایران
- خبرگزاری مهر
- خبرگزاری بی بی سی

زانا کوردستانی
۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۴:۰۷

مجموعه هاشور ۰۸ لیلا طیبی

 - خزان تو:

 

من،

    -- بی تو...

میان تمام آدم‌های دنیا

           --تنهای تنهایم!

...

گلبوته‌ی احساسِ من!

خزانِ تو،

مرگ تمام باغچه‌های دنیاست...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

 

- پرواز احساس:

 

دلتنگت که می‌شوم،

حسِ پرواز--

به سرم می زند...

افسوس!

من پرنده ای محبوسم

    [زخمی ی میله ها]!

 

 

#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور

 

 

زانا کوردستانی
۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۹

بهشتِ آدم

- بهشتِ آدم:

 

دوزخ،
تنبیه بی‌فرجامی بود...
♥         
بهشتِ آدم،
          حوا ست! 
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند
#شعر_هاشور

زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۹ ، ۰۵:۲۷

ناهید

- ناهید:


اینجا هیچکس
به دروغ عاشق نمی‌شود
عشق در ناهید مقدس است
زمین را نمی‌دانم!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۹ ، ۰۳:۳۰

نصرت الله نوح

نصرت‌الله نوح
آقای حافظه ی ایران

نصرت‌الله نوح با نام اصلی نصرت‌الله نوحیان سمنانی (متولد ۱۳۱۰ در سمنان – ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ در آمریکا) شاعر، روزنامه‌نگار، محقق تاریخ مطبوعات و طنزپرداز اهل ایران بود.
او در ۱۲ آبان سال ۱۳۱۰ در سمنان متولد شد. سیزده ساله بود (۱۳۲۳) که پدرش را از دست داد و نان‌آورِ خانواده شد:«من هم مثل اکثر جوانان این روزگار، از اوان شباب، نیمکتِ مدرسه را با چرخ‌های روان‌کاهِ کارخانه عوض کردم و[…] در دامنِ پُررنگ و نیرنگِ اجتماع، پرورش یافتم». (از: تذکره‌ی شعرای سمنان). در یکی از کارخانه‌ها با مهندس صادقِ انصاری (مسئولِ حزب در سمنان) و نیز با مسائلِ کارگری و سیاسی آشنا شد، به عضویتِ اتحادیه کارگریِ شهرِ خود در آمد و سپس به حزبِ توده‌ی ایران پیوست.
نوجوانی بیش نبود (۱۳۲۸) که شعرِ انتقادی ـ طنزآمیزِ گرگِ مجروح را در ۵۰۰ بیت سُرود و به خاطرِ بارِ تندِ سیاسیِ آن، برای سه ماه به زندانِ سمنان افتاد. پس از آزادی از زندان، در سال ۱۳۲۹، وقتی دریافت که در هیچ جا به او کار نمی‌دهند؛ راهیِ تهران شد و به تشکیلاتِ مخفیِ حزب پیوست.
نخستین شعر او به سال ۱۳۳۰ در «روزنامه فکاهی–سیاسی چلنگر» (که با مدیریت محمدعلی افراشته منتظر می‌شد) انتشار یافت. پس از آن اشعار و آثار او در دیگر نشریات با امضای (نوح) منتشر می‌شد. با تشدید اختناق، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نوح دستگیر شد و پس از آزادی، اشعار خود را با امضاهای «سپند» و «میغ» منتشر می‌کرد. اولین کتاب شعرش، منظومه «گرگ مجروح» در سال ۱۳۳۳ پس از کودتای ۲۸ مرداد چاپ شد ولی مأموران فرمانداری نظامی آن را از چاپخانه جمع کردند. چون در آن از دستگاه سلطنت و اوضاع اجتماعی زمان به سختی انتقاد کرده بود، و به این دلیل نوح را به زندان سپردند. در طول مدّت زندان با شماری از فرهیختگان ادب فارسی از جمله مهرداد بهار، مصطفا بی‌آزار دبیر دبیرستان‌ها، انجوی شیرازی، پرویز اتابکی و… هم‌بند بود.
از سال ۱۳۳۹ نوح ضمن کار مستمر در روزنامه کیهان (تا سال ۱۳۵۸) با اکثر مجلات و روزنامه‌های تهران همکاری داشت. در سال ۱۳۳۶ نخستین مجموعه اشعارش با عنوان «گل‌هایی که پژمرد» به چاپ رسید و دومین مجموعه شعرش «دنیای رنگ‌ها» به سال ۱۳۴۲ انتشار یافت. آثار تحقیقی او به ترتیب تذکره شهری سمنان (۱۳۳۷) ستارگان تابان (مقالات چاپ شده در مطبوعات پیرامون شعر فارسی ۱۳۳۸) دیوان رفعت سمنانی با مقدمه دکتر ذبیح‌الله صفا در سال ۱۳۳۹ منتشر شد. پس از انقلاب، مجموعه اشعار سیاسی نوح با عنوان «فرزند رنج» انتشار یافت. در همین سال‌ها، نوح مجموعه کارهای محمدعلی افراشته را در سه جلد با عنوان‌های «مجموعه شعر محمدعلی افراشته»، «چهل داستان»، «نمایشنامه‌ها، تعزیه‌ها و سفرنامه» گردآوری و چاپ کرد. همچنین تنظیم و چاپ «آثار عجم» اثر فرصت شیرازی همراه با بررسی آثار و زندگی‌نامه مولف در سال ۱۳۶۲ از دیگر کارهای نوح می‌باشد. در آمریکا نیز نوح، دوره «روزنامه فکاهی–سیاسی آهنگر» چاپ ایران را با مقدمه‌ای پیرامون پیدایش، انتشار و لغو و توقیف آن تجدید چاپ کرد. در سال ۱۳۷۳ کتاب بررسی طنز در ادبیات و مطبوعات فارسی را با مقدمه محمدجعفر محجوب در سن‌خوزه انتشار داد. «آتشکده سرد»، گزینه‌ای از اشعار او در سال ۱۳۷۷ در آمریکا انتشار یافت. مجموعه‌ای از اشعار سمنانی نوح نیز در دست تنظیم و چاپ قرار گرفت. او به دلیل دانش بسیارش در زمینه ادبیات و شعر و نیز اطلاعات عمومی و از همه مهم‌تر دانستن لغات بسیار در آن سال‌ها برای اعضای تحریریه کیهان، نقش گوگل امروزی را بازی می‌کرد. از همه مهم‌تر حافظه قوی او بود که از او عنوان‌ آقای حافظه ایران ساخته بود. او در نخستین‌ مسابقه هوش تلویزیون‌ ملی ایران شرکت‌ کرد و تمام رقبایش را شکست داد و ‌عنوان آقای حافظه ایران را به دست ‌آورد. به همین ‌مناسبت به او جایزه‌ای دادند که با کمک آن توانست خانه‌ای در شهباز برای خودش دست ‌و پا کند.
او در بامداد ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ به دلیل بیماری مزمن ریه در بیمارستان استانفورد امریکا درگذشت.

- کتابشناسی:
- از بزرگ علوی تا رحمان هاتفی
- گرگ مجروح (۱۹۵۴)
- گلهایی که پژمرد (۱۹۵۷)
- دنیای رنگ‌ها (۱۹۶۳)
- فرزند رنج (۱۹۷۹)
- آتشکده سرد (۱۹۹۸)
- ننین حکاتی (۲۰۰۱)
- بررسی طنز در ادبیات و مطبوعات فارسی (۱۹۹۴)
- یادمانده‌ها: از بزرگ علوی تا رحمان هاتفی (Memoirs: Literary, Professional & Political)، در چهار جلد، ۲۰۰۲–۲۰۱۰
- تذکره شعرای سمنان (۱۹۵۸) (تجدید چاپ ۲۰۰۱ در ایالات متحده)
- ستارگان تابان (۱۹۵۹)
- دیوان رفعت سمنانی (۱۹۶۰)
- مجموعه آثار محمد علی افراشته
- چهل داستان
- نمایشنامه‌ها، تعزیه‌ها، سفرنامه
- آثار عجم (۱۹۸۳) فرصت شیرازی
- آهنگر (۱۹۹۳) (تجدید چاپ در ایالات متحده)
- یغمای جندقی: عبیدی دیگر در دوره قاجار (۲۰۰۶)

نمونه شعر:
)
عُمری اگه دوری دُنیه هم تَو بَخُرون
عمری اگر دور دنیا هم تاب بخورم

هرچی کو مگن هر روز و هر شَو بَخُرون
هرچه که می­‌خواهم هر روز و هر شب بخورم

بازم مُ دلی مگی بَشین دیمی سمَن
باز هم دلم می­‌خواهد بروم سوی سمنان

با زِکَ زَرُن دبین و کشک اَوْ بَخُرون
با بروبچه‌ها باشم و آب کشک بخورم

)
سَر زمین مندونی کو تا خُنی شین
سر زمین می­‌گذارمی که تا خواب رَوُم

هَمه انی مُو گَل دَفیلَه مشین
همه این­ها نزدِ من دفیله (رژه) می­‌روند

)
راستی چه خَو با اون قدیمی دورَه
راستی چه خوب بود آن دوره­ی قدیم

کُه هرکی یِ  مِ مایِ بِ دوبارَه
که هرکه را یاد می­‌آید، می­‌گوید،[کاش] بیاید دوباره

)
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی‌جنبد
آسمان در چاردیوار ملال خویش زندانیست
روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها روی گردان است
بال پرواز زمان بسته‌ست
بر آ از سینه تاریک و تار مشرق ای خورشید
ای روشنگر جان ها
که ما در چنگ خون پالای شام دیرپا مردیم
به سان غنچه‌ای از تند باد یأس پژمردیم
دلی بودیم لبریزِ از امید
افسوس
افسردیم
از بس خون دل خوردیم.

وب سایت رسمی ایشان:
http://www.safinehnooh.com/

ـــــــــــــــــــــ
جمع‌آوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۳ آبان ۹۹ ، ۰۶:۱۶

محمد صالح سوزنی

محمد صالح سوزنی
شاعر دروغ‌های مقدس

محمد صالح سوزنی شاعر و نمایشنامه نویس و منتقد کورد در سال ۱۳۳۸ در شهر سقز کردستان ایران به دنیا آمد. وی مدت هشت سال به شغل معلمی مشغول بود که در سال ۱۳۶۲ انفصال دائم از خدمات دولتی گردید. او ادبیات را به صورت جدی از سال ۱۳۵۷ شروع کرد.

شعر صالح سوزنی به گفته ‌ی منتقدین پس از نوگرایی “سوارە ایلخانی زادە”،  دومین رخداد شعر کوردی محسوب می‌شود. در کارنامه ‌ی شعری او مجموعه شعرهای: سمفونیا، دیاری، هزار دیوان بلند قامت، دروغ‌های مقدس، شعر لحظەها، به شمارە تلفن‌های عالم،  یک قرص عسلی، توهم عشق و تابوهای ماسک،  با ادا اطوار چ شهر، و چاپ ده ها شعر دیگر در مجلات و هفته نامه­ های کوردی دیدە می‌شود. اخیرا نیز شش مجموعه شعر سوزنی در یک دیوان به نام “سرتان همچنان می‌سیبد” توسط شاعر معاصر کورد “قباد جلیزادە” منتشر گردیدە است.

سوزنی همچنین دو نمایشنامه به نام های “بازی” و “دوران دوران ” را در کارنامه ‌ی هنری خود دارد.

او در حوزە نقد و نظر نیز کتاب‌های: نالی و خوانش‌های نوین و زیر اشعه ­ی نقد را به چاپ رسانیدە است. شیزوفرنی زبانی،  چند فرمی، چند ساختی، چند زبانی، چند لحنی، ایرونی  و پارودی از فاکتورهای شعری وی محسوب می شوند.

سوزنی مدت شش سال عضو شورای نویسندگان و مسئول بخش نقد ادبی مجله­ ی “سروه” بودە و داوری چندین جشنوارە را نیز در کارنامه­‌ی خود دارد.

سوزنی با انتشار شعر بلند “شعر لحظه‌ها” سردرمدار شعر آوانگارد کوردستان ایران محسوب می شود.


- نمونه اشعار:

(۱)
تا به‌کی؟
از من گل تا HB چاپگرم
و رقص تا گل من که‌ هنوز خاک بودم و
تو به‌ این گمان؛ از من ساخته‌ شدی تا کی مرید خودم باشم که‌ تویی؟
که‌ شاید؛ آری ! در گمانم شاید تۆ...
اما مطمئن از من که‌ احمقم و
تو هرگز نمی‌پیمائیم...
می‌خندی که‌ فلسفه‌ خل و علم چه‌ مردانه‌ قوی است…
و تۆ؛
چ قشنگ می‌خندی و شیرین!!
چ مردانه‌ جگرخواری که‌ زنی و
گویا از مظلومستان تاریخ حقیقت!!! به ‌آواز آمده‌ای
چه‌ احمقستانی است شعر و تاریخ
خر(ینه) مظومیم و گویا… رستم
چه‌ خل فکر کرد قوی است و...
چ مردانه‌، سهراب را کشت‌... و
چ زنانه‌ به‌ جنگ اسفندیار رفت!!
سیاست اشعه‌ایست از آفتاب تۆ و تاریخ
حماقت... های... های پ... مرد
(بجز نیچه‌) که‌ نیچیدم م م م م... و نشد د د د
دیوانه‌ای اگر فکر کنی حقیقت حکایت و
سیاست، زن.
که‌ چشم‌ات می رنگد... می‌چشمکد... و می‌خمارد...
می‌برد… می‌هدفد... می‌ا…


(۲)
چرا نمی‌فهمید...
من شعرم...
کە شاعری را شرطی کردەاست...
شب‌ها قبل از خواب، 
دفتر کهنەای را بە گردن آویزد... 
لباسی مخصوص بپوشد...
بە بچەهایش بگوید...
پدرتان شاعر است... 
شاعریت... 
خود شل کردنیست بر تن فلسفە...
تخم گذاری دروغینی است 
برای مرغ‌هایی کە شب‌ها خواب گنجشک‌هایی را می‌بینند...
کە خروس شدەاند...  
ای دختر نمی‌دانم رنگ موهایت الکتریکی
یا در عصر اینترنت...
بوور… 
on lain servis...
 من شاعرم بچە... 
نخند... 
ببین ریشمو...
چقدر پهن است….


(۳)
لە جیهانی “هیڕمنوتیکی” ئەوانا
رەنگە وشەی ئاشتی ئێمە
بەهۆی “ش”ینە خەستەکەیەوە
مانای شەڕ بدات
وەک چۆن کە باسی peace ئەکەن
ئێمە دڵنیاین شەڕێکی پیس هەڵدەگیرسێ و ئەمانکوژن
هەزار بودریاریشیان هەیە کە بڵێن: مەترسن…
شەڕە تیلیڤیزیۆنین
دەرەقتیان نایەین باوان…
لە بەشیتر دا:
قەحبەیی دنیایە ئەگینا مێژوویان بە ناوی شێتێکەوە نە دەکرد بە دوو بەشەوە…
ساتەکان دالێکن، تەعمیم لە بوونی مێژوو ئەکەن…
مێژووج…مێژووز…
من مەدلوولی هەموو دالەکانی پێشووم…
مێژووم…/
رەنگە هەر دالێ بم
نەزانم…
تا مبارک بادمی...
ــــــــــــــــــــــــــــ
در جهان “هرمنوتیکی” آنها
شاید کلمه ی “آشتی” ما
به دلیل”ش”ین غلیظش
شر معنا شود
همچون هنگامی کە از peace حرف می‌زنند
ما مطمئنیم چنگی پیس(پلید) شعله می‌کشد و می‌کشدنمان
هزاران بودریار هم دارند کە بگویند: نترسید..
جنگ رسانەای هستیم
توانایی مقابلەمان نیست باوان…

هرزگی دنیاست 
وگرنه تاریخ را با نام دیوانەای بە دو بخش مساوی تقسیم نمی‌کردند
لحظه‌ها دالی هستند، 
وجود تاریخ را عمومیت می‌بخشند
تاریخج…تاریخق…
من مدلول همه‌ی دال‌های پیشینم
/تاریخم…
شاید صرفأ دالی باشم
ندانم…

جمع‌آوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
- سایت ادبیات پیشرو ایران آوان گاردها
- مجموعه‌ی به شماره ی تلفن‌های عالم - ۱۳۷۶
- دیوان شعر لحظه­ ها.

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۷

دستان تو

❆ دستان تو:

 

سیب گاز زده ی عمرم را
به جویِ عشق تو سپرده ام
خوب می شود، 
شاخه ی دستان تو
از آب بگیردم!.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏💕━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com

 

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۹۹ ، ۰۰:۱۴

حرفهایم...

حرف هایم را همه گفتم
تو بگو برایم
از ناگفته هایت

 

#لیلا_طیبی(رها)
#هاشور

زانا کوردستانی
۱۱ آبان ۹۹ ، ۰۰:۰۴

جلال ملکشاه

جلال ملکشاه

جلال ملکشاه، شاعر و مترجم نوپرداز و مطرح کُرد، بود که در عصر شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹ ماه به دلیل بیماری مزمن داخلی درگذشت.
جلال ملکشاه در سال ۱۳۳۰ هجری شمسی در روستای «مه‌له‌کشا» از توابع شهرستان سنندج دیده به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی خود را در شهر سنندج سپری کرد و مراحل تحصیل را تا سطح دیپلم در همین شهر گذراند. از همان دوران کودکی و نوجوانی به سرودن شعر و نوشتن داستان پرداخته است که البته در ابتدا آثارش به زبان فارسی بوده اند. بعدها ملکشاه به ارومیه نقل مکان کرد. ملکشاه  شاعر و نویسنده ای فعال بود و اشعار و مقالات وی که دیدی منتقدانه داشت در بسیاری از مجلات کشور منتشر شده اند.
در دهه چهل به علت فعالیت سیاسی بر ضد رژیم شاه، چندین سال زندانی شده است و می‌توان گفت که قسمت اعظمی از زندگی خود را در رنج به سر برده است. در زندان به اعتیاد کشیده شد. در سال‌های قبل از انقلاب عضو سازمان چریک‌های فدایی خلق در کردستان بود و بعدها به عضویت حزب کومله کردستان در آمد. فعالیت های چشمگیر ملکشاه و توانایی خارق العاده او در عرصه شعر و داستان سبب شد که علیرغم آنکه هیچ کتابی از وی منتشر نشده بود به عضویت کانون نویسندگان ایران درآید.
پس از انقلاب در ایران ملکشاه که تا آن زمان نوشته‌ها و اشعارش را به زبان فارسی می سرود و می نوشت، تصمیم می‌گیرد که اشعار و نوشته‌هایش را به زبان مادری اش یعنی زبان کردی بنویسد، در همان سال‌ها با شاعر توانای کرد «مامۆستا هێمن» آشنا می‌شود و پس از دعوت ایشان مدت زیادی در انتشارات صلاح الدین ایوبی در بخش "نشریهٔ سروه" به فعالیت می‌پردازد که حدود ۱۴ سال در این نشریه حضور داشته است و مسئولیت بخش ادبی "نشریه سروه" (شعر، داستان و...) را به عهده داشته است.
از معروفترین شعرهایش حکایت عقاب و کلاغ و درخت پیر هست که به بیش از ده زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌اند. با قاطعیت می‌توان گفت که بعد از وفات «مامۆستا هێمن» سال‌هایی که جلال ملکشاه در این نشریه به فعالیت پرداخته است را سال های طلایی "نشریه سروه" دانست. پس از آن مدتی سردبیر "نشریه پرشنگ" در شهر اربیل عراق بوده است که ۵ شماره از آن منتشر شده است. بعدها نیز در موسسهٔ فرهنگی اندیشهٔ احمد خانی در ارومیه نیز مدت‌ها به کار نوشتن و پرورش شاعران جوان پرداخت، او و "ماردین امینی" شاعر نوپرداز کرد در این دوره‌ با هم آشنا شدند.
شعر ملکشاه به دو زبان کردی و فارسی منتشر شده‌اند که اشعار ایشان از نقاط قوت شعر و ادبیات کردی محسوب می‌شوند، اشعار ملکشاه ساده، بی تکلف و سرشار از معنی اند. زندگی سخت ملکشاه  تاثیر عمیقی بر اشعارش گذاشته اند و این درد و رنج را می توان به وضوح در اشعار ملکشاه  مشاهده کرد. اشعار جلال از یک طرف حوزه‌هایی چون بیان دردهای انسانی، ضعف‌های موجود در جامعه نابرابری های اجتماعی و از طرف دیگر حوزه هایی چون بیان حالات شخصی، دردهای روحی، فشارهای زندگی را در بر می گیرد. اشعار جلال در حوزه دوم، عمیق، استوار، سنجیده و متکی بر دانسته های استوره شناسی وی می باشد. دیدگاههای فلسفی ملکشاه و آشنایی وی با اساطیر جهانی وی را در میان شاعران متمایز ساخته است.
شعر ملکشاه هیچگاه در برابر هیچ سنت و روزمرگی ای سر فرود نیاورده است و همین خصوصیت موجب شده است که اشعارش همیشه تازه باشند. عشق رمانتیک در شعر ملکشاه در گرو رهایی از جور و استبداد است، ملکشاه  استبداد را مانعی بر سر راه رسیدن به معشوق خیالی اش می داند. از خود گذشتگی و فداکاری برای رسیدن به هدف و آنچه که باید باشد هیچگاه از شعر ملکشاه  جدا نبوده است.
جلال ملکشاه با بزرگانی چون احمد شاملو رفت و آمد داشت نقل است که شاملو گفته بود اگر کسی در آینده در شعر فارسی حرفی برای گفتن داشته باشد جلال ملکشاه است.
ملکشاه به عنوان یکی از مطرح ترین شاعران کرد در زمینه شعر نو کردی شناخته می شود. یکی از آثار جلال ملکشاه کتابی با عنوان «زڕه‌ی زنجیری وشه‌ دیله‌کان / نالهٔ زنجیر واژگان اسیر» است که در برگیرنده شعرهای کردی شاعر است و در سال ۱۳۸۳ در سنندج به چاپ رسیده است.
در کنار ادبیات کردی، ادبیات فارسی را نیز رها نکرده است و برخی اشعارش به زبان های انگلیسی، فرانسه، روسی و عربی و لیبیایی ترجمه شده اند.
شعر جلال ملکشاه گرچه به صورت پراکنده در نشریات بسیاری چاپ شده‌اند ولیکن این اثر او مانند یک بیوگرافی از شاعری آواره به صورت یک جا شناختی از او به دست می دهد که دیدگاه های سیاسی، ملی و فلسفی او را منعکس می نماید، یکی از معروفترین آثار او به نام "درخت پیر" نیز یکی از شعر‌های منتشر شده در این کتاب می باشد.

- نمونه شعر:
(۱)
«خۆشه‌ویستی»

خۆشه‌ویستی من!
چۆن به‌رایی دا،
چاوه‌کانت وا ببینێ من به‌ ته‌نیایی 
خۆ دڵی من کۆتری بن گوێسوانه‌ی چاوه‌که‌ی تۆ بوو!
نه‌تده‌زانی من به‌ بێ تۆ 
ڕۆحی نه‌سره‌وتم؟
وه‌ک گوڵی نێو شۆره‌کاتی وه‌رزی بێ باران
زڕ ده‌ژاکێ، سیس ده‌بێ، ده‌مرێ!
سه‌د مه‌خابن من ئه‌وینداری هه‌ژار و تۆ له‌ خۆبایی...
ئێسته‌ سه‌رگه‌ردان...
وا ده‌پێوم کوێره‌ڕێی سه‌ختی ژیانی تووش
توێشه‌ خاڵی، ده‌س به‌تاڵ و قاڵبێکی بێ دڵ و هه‌ستم!
ئیتر ئه‌م تاڵاوه‌ باده‌ش، ئۆقره‌ نابه‌خشێ 
من ته‌ژی ده‌ردم
 نوقمی هاڵاوی خه‌یاڵم 
شاعیرێکی شه‌وگه‌ڕی مه‌ستم 
ڕه‌نگه‌ نه‌مناسیته‌وه‌ ئه‌مجاره‌ بمبینی!
به‌فری وه‌رزی خه‌م
دۆڵی دڵمی کردووه‌ جێگه‌ی ڕنووی ماته‌م
ون بووه‌ سیمای لاوه‌تیم، ته‌نیا 
تاپۆیه‌ک ماوه‌...
تاپۆیه‌کی نێو مژێکی خۆڵه‌مێشی خه‌م!
ڕه‌نگه‌ چاره‌نووسی من وابێ 
وه‌ک چلۆن ته‌نیا له‌ دایک بووم
هه‌ر به‌ته‌نیاش ڕابوێرم ژین 
تازه‌ ئاخر هه‌ر به‌ ته‌نیایی 
سه‌ر بنێمه‌ باوه‌شی مه‌رگ و
بایه‌قوش له‌ کاولاشی نێو دڵی خۆمدا
بۆم بخوێنێ ئایه‌تی یاسین 
خۆشه‌ویستم! کاتێ من مردم
قه‌د مه‌پرسه‌ چۆن به‌ بێ تۆ ژینم تێپه‌ڕ کرد
ژین نه‌بوو، هه‌ر ساته‌ مه‌رگێ بوو
قه‌ت هه‌واڵی شوێنی مه‌رگ و گۆڕه‌که‌م له‌ که‌س مه‌پرسه‌، به‌س
من به‌ڵینم برده‌ سه‌ر، په‌یمانه‌که‌م نه‌شکاند 
کاتی مه‌رگیش دوا هه‌ناسه‌م هه‌ر به‌ یادی تۆوه‌ هه‌ڵکێشا 
دوا وشه‌م هه‌ر ناوی تۆ، هه‌ر ناوی تۆ، هه‌ر ناوه‌که‌ی تۆ بوو!

(۲)
 عقاب و کلاغ و درخت پیر

فصل، فصل زرد پاییز است 
آسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز است 
روی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگ
همچو اشک آن سان که انسانی به حسرت
روز تلخ احتضار خویش 
می چکد از چشم جنگل، دانه های برگ
آفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یک سردار، به روز هزم
روی لجه خون و شکست لشکرش می آورد بر لب 
بر لبان تیره کهسار خشکیده است 
زوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ است 
که درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده است 
مرگ می آید، رعشه اش بر جان
او به خود می گوید و بر خویش می لرزد عقاب پیر 
مرگ می آید 
روی سنگی بر بلندای ستیغ کوه ایستاده است 
با همه خوفی که دارد لیک 
چشم هایش آشیان شوکت و فخری است عالمگیر 
مرگ می آید 
وه چه تلخ و زشت و نازیباست 
و کلید رمز این قفل معماگونه ناپیداست 
آنکه می خواهد جهان را شاد
آنکه می جوید به زیر چرخ گنبد گیتی 
عزت عدل و شکوه و داد
آنکه در اوج است و راه عشق می پوید 
زندگی را همچو باغی گل به گل مستانه می بوید 
ای دریغا عمر او کوتاه و بی فرداست 
مرگ می آید 
باز با خود گفت، و دلش را یک ملال تلخ در چنگال خود افشرد 
مرگ می آید، گریزی نیست 
زندگی را دوست دارم، داروی این درد پیش کیست؟
آسمان زیباست و زمین و جنگل و کهسار جان افزاست 
آن فسانه آب هستی بخش، در کدامین سوی این دنیاست 
یادش آمد زیر پای کوه
در کران بوی گند مردابی آشیان دارد کلاغی پیر 
زیسته است بسیار سال از صد فزون ولیک همچنان مانده است 
سر درون ریم و چرک لاش مرداران
چاپلوس و دم تکان، جانور خویان
همنشین با خیل کفتاران
خود ندارد قدرت پرواز
گشته در توجیه مرداب عفونت زای
اوستادی نکته پرداز و حکایت ساز
مرگ می آید و کلاغ پیر می داند که راز زندگی در چیست 
گفت و زد شهبال شوکت جوی خود بر هم عقاب پیر 
ناگهان کهسار بخروشید 
کوه لرزید و به خود پیچید 
روبهان سوراخ گم کردند 
آهوان از خوف رم کردند 
گله را زنجیره آرامشان بگسست 
کبک یکه خورد 
جغد ترسید و دهان شوم خود را بست 
پس فرود آمد عقاب پیر 
گر چه راه من ندارد با ره ناراه تو پیوند 
گرچه من در زندگانی با شمایان ناهمآوازم
گرچه تو با خفت و من با سپهر پاک دمسازم 
لیک امروزم به تو ناچار کار افتاد
جز تو دانائی بدین مشکل که دارم نیست این گره بگشای
راز طول عمر تو در چیست؟
من که پر در چشمه خورشید می شویم 
کهکشان عزت و جاه و شکوه و فخر می پویم 
عمرم اما سخت کوتاه است 
می پذیرم مرگ را و اجتنابی نیست 
لیک مرگ من بدینسان زود و ناگاه است 
زاغ گفتا: جان بخواه ای دوست 
گر چه تو با من نمی سازی 
گر چه تو هم چون نیاکانت بر ستیغ کوه می نازی
زاغ با خود گفتگوی دیگری دارد:
نیک می دانم هراس مرگ
خوی تند از یاد او برده است 
دست مریزاد ای زمان، ای روزگار، ای دهر 
که عقاب سرکش و آزاد این چنین خوار و زبون و پست 
در پی چاره به سوی من پناه آورده است 
پس کلاغ پیر رفت و روی لاش مرداری پرید و شادمان خندید 
همچنانکه لقمه می خائید گفت: 
رمز زندگی این است، آشیان در ساحل مرداب ما افکن 
سفره انداز از طعام لاشه مردار بر کران خلوت و آرام از گزند حادثه ایمن 
در کتاب پند ما درج است؛ که نیای ما فرمود: 
در جهان جز وسعت مرداب
هر چه می گویند و می جویند و می پویند
حرف مفت است و ندارد سود
گوش کن ای دوست 
تا بگویم که دلیل عمر کوتاه شمایان چیست؟
زندگی در اوج می جوئی باد مسموم است 
بوی گند نور می بوئی
قله ای که بر فرازش آشیان داری ناخوشایند و بلند و بی ره و شوم است 
جاودانه زیستن در ساحل زیبای مرداب است 
خوردن و آشامیدن و خواب است 
چینه کن با من درون خاک این پر و بال بلند و زشت را بردار
هر چه فکر کوه را دیگر فرامش کن توبه کن در آستان حضرت کفتار 
منقلب گشت و عقاب پیر شرمگین و سخت توفنده 
گفت: من کجا و این بساط ننگ 
تف بر این مرداب گند و خوان رنگارنگ 
مرگ در اوج سپهر پاک خوشتر از یک لحظه ماندن در جوار ننگ روی خاک
گفت: ای زاغ پلید زشت 
جاودان ارزانیت عمر پلشت 
من نخواهم عمر در مرداب من نجویم زندگی در لاشه مردار 
من نسازم آشیان در ساحل ایمن من نسایم سر به درگاه شغال و روبه و کفتار 
اینک ای مرگ شکوه آیین 
من چو روح نور از هر زشتی و آلایشی در دل مبرایم 
تا نیالوده ست جان را ننگ من تو را با جان پذیرایم 
گفت و شهبالان زهم واکرد 
گشت در مرداب دوری چند 
در میان بهت زاغ زشت 
بال در یال بلند اسب باد افکند.


(۳)
مردم شعر می‌خوانند 

مردم شعر می‌خوانند 
تاک برای زینت باغ نیست 
اگر بود من مست نمی‌شدم 
با دیدن سیمای شرابی رنگ باغبان از دور!
حضور قاطع خورشید را
از فتو سنتز بپرسید 
و نطغ زمین...
ماه حتی می‌تواند 
پیکر خونین لورکا را
در برابر چشمان مضطرب جوخه اعدام
در شولای خود بپوشاند 
هر خانه‌ای 
بی حضور تو نامفهوم است 
و بی طنین گام‌های تو 
هزار مجتمع غیر مسکونی کور!
و هیچ کارگری
بدون تجمع یک خانواده
آجری بالا نمی اندازد 
اما شعر 
برای رفع کسالت نیست 
قلب نرودا 
در سنگر آلنده می‌تپد 
و در دهان دوخته فرخی
قصیده ای به قاعده تفنگ 
بیداد خانه رضا خان را
هدف گرفته است!
این داروی رنگ پریده بی بووبی خاصیت 
در شیشه های قشنگ و چشمگیر 
نسخه پزشکان حاذق بنیاد راکفلر است!
دیکته اساتید مومیایی سازی:
دوستان! پرندگان آسمان سوم را اهلی کنید 
طوطی حرف می زند 
برای اینکه حرف زده باشد!!
طوطی نه مفهوم لغت را می داند
نه معنای آزادی را...
نه از وطن فراموش شده خود خاطره ای به یاد می آورد
طوطی انتر ناسیونا لیست نیست 
طوطی دلقک دهکده جهانی آقای مک لوهان است! 
عقاب در کوه و
 غریوش در دشت 
عقاب به ایجاز سخن می‌گوید 
و مخاطبش دنیاست!
و مخاطبش حتی 
دلقک طوطی واری
آویخته بر میخ ایوان قهوه خانه های بیکاری 
در همان دهکده جهانی آقای مک لوهان!
بنا بر این 
مردم شعر می‌خوانند 
تفنگ‌های گرسنه 
به مغز شاعران می اندیشند 
و هنر چشمه های معجزه است 
در کویر های توسعه یافته قرن بیست و یکم!

(۴)
ده‌پرسی بۆ 
خۆم خسته‌ ناو ئه‌م فه‌رته‌نه‌؟
من ده‌مه‌وێ 
به‌ گاسنی وشه‌ی شیعر 
وه‌رزی تازه‌ بکێڵمه‌وه‌ 
بۆ چاندنی زه‌رده‌خه‌نه‌ 
بووم به‌ شاعیر 
ده‌رد و ئازارم هه‌ڵبژارد 
له‌ کارگه‌ی چه‌وساوانا 
شیعره‌کانم کرده‌ تفه‌نگ 
به‌ڵێنم داوه‌ چه‌پکێ تیشک 
له‌ خۆر بدزم
بیده‌م له‌ پرچی شه‌وه‌زه‌نگ!


جمع‌آوری:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۸ آبان ۹۹ ، ۱۴:۵۹

کیومرث یزدانی

کیومرث یزدانی
شاعر آفتابگردان‌ها

کیومرث یزدانی شاعر ایرانی بود. او متولد ۱۳۳۴ آبادان، که از زمان جنگ تحمیلی در اصفهان ساکن شده بود. او از جمله شاعرانی تجربه‌گرایی است که اشعارش از فرم و زبان متنوعی پیروی می‌کند. سوژه آثار او انسان و درونیات اوست و در شعر یزدانی طبیعت و اساطیر نقش مهمی دارند.
از او فقط یک کتاب با عنوان «در کیهانِ من‌ درختانی روئیده» توسط نشر مایا در سال ۹۶ به همت رضا قنبری منتشر شده بود. کتابی که به نوعی گزینه‌ای از صدها شعر اوست. همچنین در مجلات ادبی و سایت‌ها نیز از او اشعاری منتشر شده است.
او در ۸ آبان ۱۳۹۹ در پی ابتلا به تومور مغزی در ۶۵ سالگی درگذشت.

- نمونه شعر:
(۱)
کمی زنده‌ام، فقط همین
گاهی که هوا خوب باشد
بسیار تدریجی تعجب می‌کنم
و خاموشی
جاذبه‌ بیشتری پیدا می‌کند.

(۲)
هوای پیراهنِ تو
در پاسی از موی‌رگ‌های نزدیک به پائیز
و چند برگِ زردِ دیررَسِ عناب
بر سینه های تو
در لابلای هایِ
این بنفشه‌های بی‌حوصله
چه می‌کند؟

رو به فرسایشِ ارغوانی دارم
که در آفتابی‌هایم مرور می‌کند
و رنگی
که از طیفِ پائیزِ تنم
جدا می‌شود
در سفرِ دُردانه‌های کاج
که چشم ،
به چشیدنِ این بنفشه‌ها دارند

همه میراثِ من
جای پنجه‌های توست
و همه میراثِ تو
این،
هرکجا ، یک چند
        آفتابگردانی در میانِ غزل‌های سرخ

به بوده‌های در یاد
می‌گویم مهتاب
تا شبی که از کهکشان تو
چشمانی آمد
و دستِ اعماقِ تاریکی‌ام را گرفت
و عطشی ،
که در اردیبهشتم
فرشته‌ها را به آب‌تنی وا داشت...

وسعتی به اندازه‌ی
تمامِ شعرهای جهان
در اندامِ تو بود
تا وجود پراکنده‌ام را
روحی پرورده کند
که بتوانم با زوزه‌ی نورِ باریکی
در قیامتی تاریک
خود را به سطح دریا برسانم
و شعر تو را بسرایم...

بر یک فصل
با تو اتفاق نمی‌کنم
صدای پای کوچ کردن ستاره‌ها
از آسمانم می‌آید
هراسی ندارم بر این درگاهِ فراموشی
چرا که می‌دانم
سلول‌هایم در هواخوریِ گیسوانِ تو
تجزیه شده‌اند
من ،
تمام هستی را
ای بی‌نهایت ،
آغشته به نفسِ تو کرده‌ام....

آن‌سوی عادت‌های این جهان
در میانِ قصیده‌های پائیز و باران
به شمارِ شکوفه‌های دامن‌ات
آغوش در من روئیده است...
تردید نمی‌کنم،
به شکرانه‌ی "نفسِ بعد از بارانم" که  مرا نام   نهادی  و سرشانه‌های تو
در اقامتگاهِ گندم‌زارهای
آن‌سوی مشرق
در نمی‌دانم کجای این جهان
در برهوتی
که هیچکس نامی برای آن ندارد
ارواحِ عاشقان را فراهم می‌آورم
تا جهان،
              در تنِ تو پوست بیندازد...

آسمان زائل شود
و دگرباره
مسیحَ‌م/
                از دامنِ تو بزاید.....

(۳)
مرده به دنیا آمدم
تا زنده به گورم کنند!

(۴)
درختی در من بالا می‌رود
تا کجا/ نمی‌دانم
شازده کوچولو
درسیاره‌ی من آفتابی نیست
آفتابگردانم را به تو می‌سپارم...

(۵)
[بداهه‌ای در احتضار]

گِرداگِرد مزارم
آفتابگردان بکارید
تا همیشه‌ی همیشه
منم تو باشد
تا بتوام
لای لای اندامت
لای لای ریشه‌هایت
مُردِگی کنم .ـــ


برای مطالعه ی بیشتر اشعار به کانال تلگرامی شاعر به آدرس khabekabutar@ مراجعه شود.

جمع‌آوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۸ آبان ۹۹ ، ۰۳:۵۸

هوشنگ بادیه نشین

هوشنگ بادیه‌نشین
"آرتور رمبو" *شعر فارسی

هوشنگ بادیه‌نِشین (رشت ۱۳۱۴ـ تهران ۱۳۵۸ش) با نام اصلی، هوشنگ بیگانه‌طلب، شاعر ایرانی بود. 
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش به‌پایان برد. سال‌هایی از زندگی‌اش را در آبادان، سیستان و بلوچستان، ترکمن‌صحرا و تهران خانه‌‌ به‌دوش بود.
هوشنگ بادیه‌نشین در زمره ی شاعران آوانگارد در دهه ۴۰ قرار دارد و همین مسئله سبب شد که دو شعر از بادیه‌نشین در مهرماه ۱۳۴۷ در کتاب اول «شعر دیگر» به چاپ می‌رسد.
نبود منابع و در دسترس نبودن آثار، سبب شده  است که نسل‌های پس از انقلاب در ایران اهمیت و جدیت هوشنگ بادیه‌نشین در شعر معاصر ایران درنیابند. بادیه‌نشین عمر کوتاهی داست و در ۴۴ سالگی جوانمرگ شد. به همین علت بود که منوچهر آتشی لقب «آرتور رمبو»‌ی شعر فارسی را به بادیه‌نشین داد.
در کتاب «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» یدالله رویایی ریشه‌‌هایی از زندگی و اشعار بادیه‌نشین را می توان یافت. بعدها، رویایی در دفتر شعر «هفتاد سنگ قبر»، شعری در وصف بادیه‌نشین از خود به یادگار گذاشت:

«در وقتِ مرگ
فهرستِ کین اگرم بود
انگور می‌شدم
و می‌فشردمم»

بادیه‌نشین در سال ۱۳۲۴ در ۲۰ سالگی مجموعه شعر «یک قطره خون» را در قالب نیمایی و متاثر از سمبولیسم ارایه‌شده از نیما به چاپ رساند. یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۵ بادیه‌نشین دومین مجموعه شعر خود به نام «چهره طبیعت» را با مقدمه‌ای از یدالله رویایی به چاپ رساند. مجموعه اشعار کوتاه به همراه یک شعر بلند.
 
او در ماندگارترین آثارش یعنی منظومه «ای تاریخ ما را به یاد داشته باش» تمامی خصوصیت‌های جهان‌بینی خودش و شعرش را در کمال ارایه می‌دهد:

«ای تاریخ، 
در ظلمت آب‌ها، 
هر چه دیدم سیاهی بود 
                   تنهایی بود
سیاهی در رگ‌هامان می‌دوید
تنهایی در قلب ما، 
              کلبه کهنه سکوت»

او وضعیت خود یا انسان آگاه به هستی را به عنوان یک شاعر را دوزخی مدام اعلام می‌کند:

«تاریخ! 
شاعران، 
قلب‌های خداوندان را دارند 
و روزگار شیطان‌ها را.»

شعر «بادیه نشین» بر بسیاری از شاعران هم‌نسلش و حتی شاعران بعد از او تاثیرگذار بود. ریسک و جسارت او در حوزۀ زبان، راهی را باز کرد که شاعرانی دیگر هم بتوانند، در حوزۀ زبان و فضاسازی‌های خاص برای مخاطب، خلاقیت و جسارت به خرج بدهند. تقریباً به جرئت می‌توان گفت شعر او (کم یا زیاد، شدید یا ضعیف) بر شعر، «سهراب سپهری»، «یدالله رؤیایی»، «منوچهر آتشی»، «اخوان ثالث» و چند شاعر دیگر در دهۀ ۴۰ و ۳۰، تأثیرگذار بوده و رد و نشانه‌های اندیشه و فرم و شیوۀ اجرایی شعر او، در شعر آن‌ها دیده می‌شود.
بیشترین تاثیر را از شعر او، سهراب سپهری گرفته است. تاثیری همه سویه، در حوزه زبان، وزن و موسیقی، ترکیبات و عبارات عجیب و نو و «شبه عرفان مدرن» اگر شعرهای سه دفتر شعر آخر سپهری را با شعرهای بادیه نشین مقایسه کنیم، دقیقاً متوجه می‌شویم که چقدر و چگونه از بادیه نشین متاثر است:

«باید امشب چمدانم را بردارم 
و به سمتی بروم
که همواره درختان حماسی پیداست.» (سهراب سپهری)

«ابر، صیقل می‌دهد شمشیر زنگ آلود 
آسمان را، پنجره بسته است
روز بر سنگ سیاه شب، بلورین جام بشکسته است.» (هوشنگ بادیه نشین)

از ویژگی‌های شعر او می‌توان به ابهام در کار و وهم‌آلود و رازآلود بودن، فضاسازی‌های کم‌نظیر، توجهش به فرم، تلفیق شعر متعهد از نوع سمبولیسم اجتماعی نیما و شعر رمانتیک سیاه، چیزی شبیه به کار‌های اولیه نصرت رحمانی و همچنین رفتن به سمت نوعی شعر انتزاعی و سورئالیستی و از جهتی نزدیک شدن به کار‌های هوشنگ ایرانی اشاره کرد.
 
بادیه نشین به معنای دقیق کلمه، شاعر نابغه‌ای است که کمتر دیده شده و چه در دوران حیاتش و چه در دوران پس از مرگ، در میدان شعر، نبوده! او حاشیه‌نشین شعر نو بود.


- نمونه ی اشعار:

(۱)
«ما و غروب تاریخ
در سرزمین بی‌مرده خورشید
ما و کنون جزیره سگ ماهیان
با ارتعاش دردآلود
با لحظه‌های سرشار از دود
ما و هزار اشکوب
با پلکان‌های سیاه
ما و هزار دخمه نمناک
با عنکبوت‌های تباهی
ای گیسوان زرد که دندان عاجتان
بر کتف روز و شب
- لکاته‌ها-
ما را رها ز قلعه یاقوت بازوان
ما را رها ز لطف و نوازش...» (با عنکبوت‌های تباهی)


(۲)
«یک لحظه زیستم
در زیر آسمان بلورین دست او
باران لطف‌ها
سرشار کرد پهنۀ خشک کویر را
آن لحظه زیستم
در لحظه‌یی که طعم دگر داشت زندگی
گلدان هر نفس
پر بود از ترانۀ زرین یاس‌ها
این زندگی و قصه تلخ بود و نبود
یک لحظه کاش بود.» (او با غروب رفت آتش تلخ ص ۱۰۷ )


(۳)
 «تک درختی مسلول
در خط گمشدۀ جاده باغ
باد پر کرده ز برگ
مشت‌ها را و خزان را بسیار…
باغبان رفته غم‌انگیز و فکور» (پاییز، از کتاب یک قطره خون)


(۴)
«هر شامگاه سرخ 
آن دم که آفتاب 
با قاره های سوخته و زرد آسمان 
دریاچه ها و قایق و توفان است
هر شامگاه سرخ 
آن دم که بی کرانگی نرم ابرها 
با خیمه های نقره و فیروزه 
تصویر یادها و خدایان است 
آه، ای برادرم 
هابیل! 
از ماورای کنگره ی روزگار دور 
افسانه ی تو بال گشاید
اسرار کاخ های طلایی کهکشان 
خون تو و سرود شهیدان است 
هر شامگاهِ سرخ 
آن دم که آفتاب عقابی ست آتشین 
بر جاده ها و بر پل بدعت 
تا بی کران محو که آن جا فرشتگان 
بر پلک هایشان 
الماس های اشک شکوفان است
قابیل 
آوخ، برادرم 
بر پیکر شهید برادرم 
با اسب زردِ خشم روان است 
آری 
از شامگاه «آدم»، تا شامگاهِ ما 
آلوده، رد پای جهان است.» (هابیل)


جمع آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

 

★ پاورقی:
ژان نیکلا آرتور رَمبو، زادهٔ ۲۰ اکتبر ۱۸۵۴ و درگذشتهٔ ۱۸۹۱ از شاعران فرانسوی است. او را بنیان‌گذار شعر مدرن برمی‌شمارند. او سرودن شعر را از دوران دبستان آغاز کرد. ذوق و نبوغ شعریِ او در سنین ۱۷ تا ۲۰ سالگی خیره‌کننده است. رمبو در دوران کوتاه زندگی‌اش به نقاط مختلف دنیا سفر کرد و در سی‌وهفت سالگی به دلیل وجود تومور سرطانی پای راست‌اش را قطع می‌کنند و چند ماه بعد در ۱۰ نوامبر ۱۸۹۱ مطابق با ۱۹ آبان ۱۲۷۰ ه‍. ش. در کنار خواهرش ایزابل جان می‌سپارد.

زانا کوردستانی
۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۹

بارانِ دلتنگی

 - بارانِ دلتنگی:

 

مدت‌هاست، 
خشکسالی بی‌معنی است...
                           ¤         
بارانِ دلتنگی‌هایم
مگر بند می‌آید؟!
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند
#شعر_هاشور

زانا کوردستانی