آرش اله وردی
آقای "آرش الهوردی"، شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، است.
آرش الهوردی
آقای "آرش الهوردی"، شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، است.
تاکنون از او چند مجموعه شعر منتشر شده است، از جمله:
- خدای مهربان باقیست
- تسخیر
- کتابِ خون
و...
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[الیوت برایم بابا شده است باور می کنید؟]
من باید شلوار پشمیام را پاکنم در ساحل قدم بزنم
پریا دارند شعر میخوانند
پس چرا برای من نمیخوانند؟
ساحل است
باد میآید و آبهای سیاه و سفید را قاطی میکند
پریا از روی موجها میآیند
و گیسوان آبهای سفید را شانه میکنند
ما در اتاق خوابهای مبهم دریا
در بغل پریان ملوس تاجدار جلبکهای سرخ و قهوهای دریایی
خوابیدهایم
تا روزی آدمها برای کاری صدایمان بزنند
ولی دیر است
ما دیگر غرق شدهایم.
(۲)
[کشتی رباخواران]
دلم به هیچ چیز نمیرود
دلم به هیچ چیز نمیرود
خراش میدهم
آیا راهی جز ویرانی نیست؟
خراش بی صدا
سفره را پهن میکنند
هیس، ساکت
غذا حاضر است
سکوت این گورستان آیا معنایی ندارد؟
سکوت
فرو میرود
ماه بزرگ فرو میرود
لطفا با لبخند وارد شوید
غمگین
بی پول
وارفته
من اما
صبر ندارم
لکن
خداوند چیزی را فراموش نخواهد کرد
اگر چه تو را
اگر چه
اگر چه مرا آب با خود برده است
اگر چه مرا باد
مرگ بر من باد
من
من چگونه هنوز سالمم؟
هنوز
هنوز بدنم را به باد میدهم
هنوز بدنم وا نمیرود
پایم را بلند میکنم
بلندا
بلندای ابدی
دریای امید
دریای انتقام
به پاخیز دریا!
تب نمیکنم
بیمار نمیشوم
همه چیز سر جای خودش است
پس مرگ بر آزمون الهی
مرگ بر ابتدای خیابان زیبا
مرگ بر میدان قبا
با اینهمه
پس پوست من
چرا کباب نمیشود؟
خداوندا من صبر ندارم!
مرگ بر آتشی که خاموش میشود
مرگ بر طوفانی که آرام میگیرد
مرگ بر هرگونه صدا
مرگ بر پیرسگِ وطنیِِ امیدوارِِ املاکی
که هنوز
که هنوز شق میکند.
مرگ بر پزشکهای وطنی
دکترها
مدیرهای وطنی
هرگونه
هنوز
تا بلندای ابدی
مرگ بر بخش دولتی بر بخش خصوصی
به کجا پناه برم؟
به زمین؟!
به آسمان؟!
آنها همه جا هستند
آنها همه جا را زیر نظر دارند
آرام بگیر
آرام
بچهی بی صدا!
من
اما
امیدوارم
پس به نام من برقص رفیق!
به نام من بمیر!
دلم به هیچ چیز نمیرود
در نوار مغز، پاسخی نیست
امیدی نیست
در مغز پاسخی نیست
پاسخی نیست
بخواب
بخواب تا فرط بچگی
مراقب باشید
لطفاً اینجا کودکانتان استفراغ نکنند
گشنهام
گشنهام
گشنهام.
(۳)
[دق مرگ]
در آن سو
سایهای شیطان
دارد با ابری سفید
ور میرود.
دمِ غروب
ابر میپاشد وُ سایهی شیطان
میمیرد.
در این سو
دکتر غلامحسین ساعدی
نشسته کنارم وُ تا شام
مشروب میخورد.
دکتر!
از صبح
دیدم خراش بدی برداشتهام
اما هنوز
هیچ خونی نریخته انگار!
پس باید به گلوم
چسبِ زخمی.
امشب با هم نشستهایم وُ
از ماهواره اخبار میبینیم
اخبار که تمام شود
خاموش میکنیم وُ
هر یک
به سوی خانهی خویش میرویم.
(۴)
[خشکی]
بسمالله!
بلند شو
بیا برویم بیرون
بیرون شاید خبری باشد
دق کردهای
شاید آفتابی
پرندهای
فرشتهای شاید
کمی بریزد به کلههای ما
شاید سیر بخندیم
شاید کسی کادویی بیاورد بیرون
بوسهای کند
بازی کنیم
گلی بزنیم
گلی بخوریم
شاید کسی به صورتمان آبی بپاشد
خیس مان کند
تفی
چیزی
و باز بخندیم
کاری کنیم.
کاری کنیم.
-تقریباً
شما همه یک شرمید
یک شرمِ کم آب
بی کلام
معصوم وُ بیزبان.
یک شرم امیدوار
پیر
بیخبر
فراخ وُ رستگار.
(۵)
سقف خانهی استیجاری ما
کم کم دارد آوار میشود
هنوز نشده
ولی میشود
بالاخره
میشود
دیوارها، درزها، پنجرهها همه پوست پوست شدهاند
ما خودمان هیچ،
کمتر در خانه میمانیم
کمتر در خانه راه میرویم
و کمتر در خانه حرف میزنیم
کسی را اما
فامیل، دوست، آشنائی را اما
دیگر نمیشود حتی به خانه دعوت کرد
زیرا که ممکن است
وقتِ خوشِ مهمانی
ناخواسته اتفاقی بیافتد
بارانِ آتشی، لعنتی، زهری، زلزلهای، چیزی مثلا
وَ بریزد روی سرِ بی سر وُ سامانِ آن خانمها، آقایان
و ناگاه
شادی بزرگِمان
شادی بزرگِمان
آوار و خراب شود
آتش بگیرد
خاکستر شود
و دیگر
هیچ نماند از ما
به یادگار!
پاییز است دیگر، پادشاه فصلها
چه میشود کرد؟
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.iranketab.ir/profile/24696
https://arashallahverdi.blogfa.com
https://vaznedonya.ir/Users/142
@Adabiyat_Moaser_IRAN
و...