انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۱، ۱۴:۱۴ - عسل رویال
    عااالی
نویسندگان

۲۹ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۹ دی ۰۰ ، ۲۰:۲۳

بیان عزیزی

بانو "بیان عزیزی" شاعر و فعال حوزه‌ی زنان کردستانی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی در بانه دیده به جهان گشود و اکنون ساکن سنندج است.
او در سال ۱۳۹۵ دبیر جایزه ادبی هنری "کال چرا" از طرف مرکز فرهنگی و هنری "کال چرا شین" سنندج بود.

 


▪︎نمونه شعر:
(۱)
[این مرز خوشی ندارد که به دستت بدهم] 
این مرز خوشی ندارد که به دستت بدهم 
ببخش، من یاد نگرفته‌ام 
شال گردنی برایت ببافم از پاییز آمده باشد 
یا خیابان و جمعه 
جمعه و هوا و سردرد را 
روی ملافه‌ها گلدوزی کنم 
پای چپم را از جنگ پس بگیرم 
لباس‌های آن سالت را بدوزم. 
تنها می‌توانم انگشتانم را روشن کنم 
روزها را سقط کنم  
یا کفش‌هایم را فرار کنم 
باید گریلایی این جغرافیای پر از خط را فتح کند 
باید کسی این کوه‌ها را به خانه برساند 
فاجعه را از اخبار سایت و رادیوها حذف کند 
انفجار را از وسط خاورمیانه  
و حجم و مرگ را از زمین‌.
در ناتوانی اتاقم  
خستگی‌ات را بنشین  
در آن موسیقی غمگینی که می‌بارد
من صبح‌ها دختری هستم  
که فنجانی شیر و درخت دوری را برایت می‌آورد
گاه و بی‌گاه انگشتانم را بشمار
ببین آیا هنوز همان زن بی‌صورت هستم  
یا زمین پر از مین است؟
انفرادی زمستان است 
نترس از زخم‌هایم 
که در تاریکی گریه می‌کنند 
ماه نیمه بود
صدایم کردی و من سنگ شدم 
ماه به هم ریخته بود
صدایم کردی و درد شدم
صبح‌ها به تو فکر می‌کنم 
مثل یک زندانی به نان گرم 
این روزها زخم می‌شوم  
به تو فکر می‌کنم 
مثل گریلای «هەڤاڵ» به جای گلوله 
می‌شوم سرخ و نا سرخ و با آب می‌روم 
پوستم در من کوبانی است. 

 


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۲۷ دی ۰۰ ، ۰۲:۴۳

باقی شفیعی

شادروان، "باقی شفیعی" فرزند صوفی رحیم، متخلص به صیاد، شاعر، محقق و مترجم، نوازنده‌ی شمشال کورد، در یکم آذر ماه سال ۱۳۲۵ در شهرستان پاوه استان کرمانشاه، به دنیا آمد. 

زانا کوردستانی
۲۶ دی ۰۰ ، ۰۶:۲۶

روزگار


 مردی‌ست تنها،
      --روزگارم،،  
می‌نگرم،
   انگار پیر شده است.

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#انجمن_شعر_و_ادب_رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۵ دی ۰۰ ، ۰۷:۳۳

ایرج خالصی

استاد «ایرج خالصی» فرزند حاج عبدالعلی خالصی، (از طایفه‌ی لرتبار "رشنو" یا "رشنوادی" ایلام) شاعر پیشکسوت ایلامی، زاده‌ی سال ۱۳۲۶ خورشیدی، در شهر ایلام است. او به زبان فارسی و کوردی ایلامی شعر می‌سراید و بیشتر اشعارش در قالب مثنوی و مضمون اشعارش عشق و عرفان وصف طبیعت و مسائل اجتماعی و... است. شعر خالصی روان، ساده و دارای آهنگ و موسیقی خاص است.

زانا کوردستانی
۲۵ دی ۰۰ ، ۰۶:۲۵

انار


انار ترک خورده‌ست،
       --لبخندت!
می‌کِشاند به خوردن
     پاییز نگاهم را...

 
 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#انجمن_شعر_و_ادب_رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۴ دی ۰۰ ، ۰۶:۲۵

فعل آمدن

در نهادِ کدامین حادثه 
(قیدت) کنم؟
تا تو، 
مقید به (فعل آمدن) بشوی!

 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#انجمن_شعر_و_ادب_رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۳ دی ۰۰ ، ۱۲:۱۰

امید رحمانی

امید رحمانی شاعر کردستانی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی در شهر بانه به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی معماری از دانشگاه کردستان ادامه داده. از سال ۱۳۷۰ نوشتن شعر و داستان و مقاله و نقدهای ادبی اجتماعی را شروع کرد و همزمان در زمینه‌ی کاری خود یعنی معماری و طراحی داخلی کار کرده است. 

زانا کوردستانی
۲۳ دی ۰۰ ، ۰۶:۱۷

پیله‌ی دلتنگی

در پیله ی دلتنگی،،،

چنان گرفتارم که'

پروانه‌گی؛

فراموشم شده ست!

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۲۲ دی ۰۰ ، ۰۶:۱۶

رویا

شیرین می‌کنی هر شب

--خواب‌هایم را.

و بِسترم؛

طعمِ "تو" را می‌گیرد

 تا،،،

  --صبح!.

 

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۲۱ دی ۰۰ ، ۱۹:۱۹

اسفندیار غضنفری

زنده‌یاد اسفندیار غضنفری امرایی شاعر، نویسنده و محقق لرستانی زاده‌ی ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۲۹۴ خورشیدی در کوهدشت و درگذشته‌ی اسفند ماه ۱۳۷۱ است. 

زانا کوردستانی
۲۱ دی ۰۰ ، ۰۶:۱۵

موریانه‌ی کار

[تقدیم به کودکان کار] 

 

مرد نبود

اما کارهای مردانه می‌کرد

کودکی که،

موریانه‌های کار

ساقه ی لبخندش را 

         جویده بود!.

 

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۹ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۹

رحمان عزیزی بیرانوند

"رحمان عزیزی بیرانوند" شاعر لک زبان لرستانی، زاده‌ی ششم بهمن ماه ۱۳۶۴ خورشیدی در شهرستان بروجرد است.

زانا کوردستانی
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۷:۵۴

نفس


دروغ بزرگی‌ست
      جهانِ بی تو...
                                                ♡
نفس‌هایت، 
       فصل بهارست!
 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور

زانا کوردستانی
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۳:۵۶

پریماه

هنوز چهلم مادرم نگذشته بود که پدرم سور و سات ازدواج مجددش را برپا کرد.

عمو "طهماسب" رفته بود، صندلی و چراغ‌های کرایه را بیاورد تا جشنی را که پدر به همسر جدیدش قول داده بود؛ برگزار کنند.

زانا کوردستانی
۱۷ دی ۰۰ ، ۱۷:۵۳

خشکسالی


سال‌هاست پوستم،،،
خشکسالی انگشتانِ بارانیت را دارد!
                                                           ♡
بر من ببار!
 
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور

زانا کوردستانی
۱۶ دی ۰۰ ، ۲۱:۲۸

ایرج عبادی

استاد "ایرج عبادی" شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار کردستانی، زاده‌ی هفتم بهمن ماه ۱۳۲۷ خورشیدی، در سنندج است. تخلص عبادی در زبان فارسی، "طنین" و در زبان کوردی، "هه‌واری سنه" است.
عبادی دستی در روزنامه نگاری، ترجمه، طنز، داستان‌نویسی، نقد و به دو زبان "کردی" و "فارسی" شعر می‌سراید. از ایشان بالغ بر سیصد مقاله ادبی در روزنامه‌های محلی به رشته‌ی تحریر در آمده است. او مدت‌ها در مراکز آموزش عالی و پیش دانشگاهی سطح شهر سنندج، زبان انگلیسی را تدریس کرده است.
ایشان مدیر مسئول نشریه لوتکه و مدتی عضو علی‌البدل در دومین دوره هیات مدیره انجمن صنفی کارفرمایی نشریات محلی استان کردستان بود. 
از دیگر سمت‌های او در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری:
- سردبیر هفته‌نامه‌ی دو زبانه‌ی کردی – فارسی ئاسو.
- سردبیر هفته‌نامه‌ی کرفتو.
- مدیر فرهنگی ویژه‌نامه‌ی روزنامه‌ی ایران در سنندج.
- مدیر مسئوول ویژه‌نامه‌ی جام جم در سنندج.


▪︎کتاب‌شناسی:
- خنجری در زخم.
- نامناسیت - انتشارات ایرج عبادی - ۱۳۹۰.
- دلنوشته‌های تنهایی - نشر علمی کاج - ۱۳۹۲.
- حه‌زی نه‌مامه سه‌وزه‌کانی مه‌دره‌سه.
- مجموعه داستان «ناستاو» (فارسی و کردی) - انتشارات تهران - ۱۳۹۱.
- رمان اتفاق و آیینه.
- خانم آفتاب تنهایت نگذارد (مجموعه شعر کوردی) 
- تا عبور از خط آبی و آتش.
- پرنده‌ها.
- زام و کانی (مجموعه شعر کوردی) - نشر فراگاه.
- الف - طناز و به‌تال پا: مجموعه طنزهای کردی و فارسی - نشر علمی کالج.
و...


▪︎نمونه شعر:
(۱)
[ساعتی به‌ اندازه‌ی‌ عشق]
سادگی را در کدام ورقه‌ی‌ سپید ساعتت
تکرار کردی
که‌ فقط دو شماره‌ را در دو روزنه‌ی
تن تقویم روز و شب 
بی‌امان می‌نویسد 
نه‌ جذر و نه‌ مد لحظه‌ها 
دست بندش می‌زند 
انگار در «جزیره‌ی ناز» به‌ ناز می‌خرامد 
شنای ماه‌ را
در «چهارده‌ برکه‌ی» پر ستاره‌ 
سفارش کن 
تا دایره‌‌ی زرد به هم رسیده‌، مشتعل‌ترمان کند 
با قایق‌ران می‌راند دل آواز
کسی بی‌هراس جنگل‌بان‌ها 
تا «جنگل حرا» دریا و درخت را در بقچه‌ی خالی دستش می‌شمارد
برقص، برقص 
موسیقی اندام دست‌های تو موزون است 
که‌ پاها و همه‌ی آرشه‌های احساست 
پاروهای رودخانه‌ی قایق شعرهای من هستند
موج را برقص!
قطار نگاهت که‌ راه‌ می‌افتد
هیچ ایستگاهی توقفم را نمی‌شناسد
جز ایست گرم دست‌های تو 
گرم‌تر می‌خواهدم
گرمکن آبی و سرخت با راه‌راه‌هایی ناآرام
تا حریف دلهره‌های نبضم شوند 
این کوپه‌ 
آوازی دیگر را در گوش ریل‌ها دکلمه‌ می‌کند 
حسی نو در عطر خواستن و دویدن قطار موج‌ها روشن می‌شود.

(۲)
کنار باغ بودی باغ گل داد
دو چشم ناز تو بر نرگس افتاد
گلی چیدم که بوی ناز می‌داد
دلم یاد نگاه‌های تو افتاد.

(۳)
باران و باز باران و
ب
ا
ر
ا
ن
گلولهُ
با پرواز تو در زیر چتری
که با من 
انتطار می‌کشد
می‌خواهی بپری، هر جا که دوست داری
منتظرم
این آغوش و آن فریاد و
همه‌ی لحظه‌های مقاومت عشق 
یعنی بال زدن‌ها را نمی‌شود
دستبند زد و به پشت میله‌ها انداخت!
گفتم: اکنون بالی در بازو و
تو در ستایش پله‌کانی که تا بالاها می‌برتت 
همراه صدا می‌شود
افتادن صخره‌های شب و شب‌پرست و
شبنامه 
در رودخانه می‌گردد.
باتوم در پوتین خیابان کم آورده است!.

(۴)
می‌خواهی مرا به کجا پاس دهی؟ 
غم، دووری، انتظار یا که آغوشت 
اینکه شاهکار تازه‌ای نیست! 
من دریپ زدن را 
از تو یاد گرفتم 
می‌دانستم از گل زدن می‌ترسی  
توپ هم که نیستی 
با آن بال‌های سپید، بلند و ماندنی 
هنوز 
که بوسه‌ی اول است! 
هر کجای قصه می‌خواهی مرا بشمار 
هاف بگ، فوروارد، بک یا... 
یادم آمد 
من قهرمان دو ماراتن بوده‌ام 
اگر در گل هم نیاستی  
باز به تو می‌رسم 
گریزی، نه 
می‌گفتی: هواپیما چیز بدی نیست 
و دلت پیش طوقی 
گفته بودی: 
"که تو هم پرواز و هم بال منی" 
پس پاس بده!.
 
(۵)
در میان صخره‌ها مردی‌ست 
کاو با سنگچین سالیان بر پشت 
موج پژواک صبور خویش را
در شهر می‌جوید!.

(۶)
دوچرخه‌ای را می‌گردانم 
در کوچه‌ای که صبح تا شب 
مرا در بن‌بست چشم‌های تو می‌گرداند.

(۷)
بگذار در آسمان دو چشم کبود تو 
من روشنی اختر خود را نظر کنم 
بگذار تا که به دریای چشم تو 
من کشتی دل خود سرنگون کنم 
رنگین‌کمان خاطره‌ها دختر سپید 
بگذار تشنه به دریا لبی زند.

(۸)
چه سربالایی دشواری‌ست 
که به پیچی 
که به پیچی 
آن‌سوی پنجره پیداست 
شاید تا خلوص همه جا آبی 
تا عبور از خط آتش 
در زهدان خاطره‌ها.

(۹)
دیر نشد 
که لبه‌های قیچی را بستم 
با ریسمانی که نه بریدنی 
سرودت تکرار دور ویولونی بود
با شعر تازه‌ام
تا دلنوازی ترانه‌ی نزدیک رفت 
که آمدی
تنهایی سوار غمگین اتوبوس شهری.
  
(۱۰)
یک فرسخ 
کم می‌آورد
شعرم از نگاهت 
شکستن 
به معنای آینه یا بسته نیست 
پشت را
از زیر بار هفت طبقه رها کردن
تا نشکند 
در حجم موهایت 
انار را که صدا زدی
شب از نیمه 
قدش را بالا می‌کشید 
چشمانت را خواندم
تا بگویم که ترا از برم
یک فرسخ که چرخیدم
نشکستم 
که آغوش پر شده بود
از تو و باران و ستاره!

(۱۱)
که زنگ شکسته‌ای
آویخته بر گوش‌هایت 
به صدا در آید 
یا نیاید 
می‌گرداند 
اجاق خیابان‌هات را
شاید،
تا ققنوسی پر کشد در صبح!
کیف دستی 
اهل شمایم 
که جا می‌گذاری خودت را
اگر نه حرفی 
       از غصه ی نگاه دیگر!
می‌نویسم 
مجنون هم که نداری
این حادثه 
اگر بشود که می‌شود
نه 
زخمی ندارد
نه رگبار
حالا 
چگونه را کنار بگذاریم 
آنچه را که در آن اسیریم 
از روزنامه بگیر 
تا "ای‌میلی"
تازه،
بگویی 
فقط دو نفر در قایق این رودخانه 
پارو می‌زنند 
دیگر نوشتن هیچ‌کس 
در تابلوی عبور ممنوع نمی‌نویسم 
که نامت را قبلا بر روی کیف من!.

 

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۶ دی ۰۰ ، ۱۷:۵۳

شیر

شیر را یال زدند!
به این گمان که از شیر بودنش کاسته شود
غافل که قدرت او
در ذهنش است
          --نه پنجه.
 
 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور

زانا کوردستانی
۱۳ دی ۰۰ ، ۰۰:۱۳

انور قادر محمد

«انور قادر محمد» شاعر، مترجم، مدرس سابق دانشکده ادبیات دانشگاه سلیمانیه و مدیر مسئول مجله العاصفة (از ۱۹۷۸م) در بغداد و ناظر بر چاپ چند مجله ادبی و فرهنگی، دارای ترجمه از زبان‌های فارسی، روسی و عربی، زاده‌ی سال ۱۹۴۸ میلادی در شهرک عربت از توابع شهر سلیمانیه اقلیم کردستان است. او تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه بغداد به پایان رسانده است؛ و در دهه‌ی هفتاد میلادی به شعر روی آورد و همان موقع یک مجموعه شعر به نام «زریان / تندباد» را به چاپ رسانید و بعدها برای همیشه از شعر جدا شد. وی با همان مجموعه شعر جایگاه والایی را در شعر معاصر کردی کسب کرد و از وی به عنوان یکی از چهره‌های سرشناس شعر معاصر کردی یاد می‌شود. 
انور بعدها راهی کشور روسیه گردید و تحصیلاتش را در آنجا تا سطح دکترا ادامه داد؛ ولی هرگز دوباره به شعر روی نیاورد. وی اکنون در کشور سوئد زندگی می‌کند و دو مجموعه‌ی شعری از وی در سوئد به چاپ رسیده است.


▪︎نمونه شعر:
(۱)
[خسرو گلسرخی در سرزمین مرگ آواز سر می‌دهد] 
دیدم…
تعدادی پرنده‌ی سرکش را،
به سوی سرزمین برف بال می‌زدند.
گفتم: کجا؟!
دیدم…
درخت را، که قصد سفر بیابان داشت.
گفتم: کجا؟!
در قله‌ی خاموشی من می‌سوختم 
در دامنه‌ی خاموشی ایستاده بودم و خیره می‌نگریستم.
گفتند: آفتاب این شهر مرده‌ای‌ست 
در تابوت ابرها خفته است.
گفتند: آفتاب این شهر رخش‌سواری‌ست 
اندامش به خون آغشته است.
 -چطور توانستی؟
که بسپاری خویشتن را به دست این سفر نافرجام
چطور توانستی «بدون پا از پله‌ها صعود کنی؟» 
«دامون» را چراغی کردم
و در خیابان بی‌مهری آویختمش 
و آنگاه به دست صاعقه و بارانش سپردم.
آتش شوق...
جنگل سبز قلبم را فراگرفت 
باران‌های شدید آسمان همه باریدند و
آتش و دودش فرو ننشست.
دریچه قلبم را برای شَبان باد باز کردم.
آمد و گله‌ی دود غم مرا
از راه سرزمین سیاه «نیستی» با خود برد.
من پنجره‌ی چشمانم را برای سپیده باز کردم.
        - چرا دستانت را بریده‌اند؟
        - چرا انگشتانت ریخته‌اند؟
چطور می‌توانی...
دستان بریده‌ات را به سوی آسمان بلند کنی؟
و آنگاه آنها را برقصانی 
و «مرا ببوس» شان یاد بدهی‌
به من بگو:
در این دریای پر از گِرداب روزگار
چطور توانستی...
سیلاب سرخ گِرداب را آغوش بگیری؟
به زندانیان خطاب کنی: «ای دوستان!
امروز روز «روزبه» است.
و این نقش‌های روی دیوار
همان حرف‌های روزبه‌اند.»
چطور توانستی؟ چطور توانستی؟
***                
- مرگ... مرگ ساحلی‌ست آبی و خیس 
دیرهنگام در آن قدم خواهم زد
می‌پندارم، رگبار گلوله‌ بارانی گرگ‌زاد است 
و روی سینه و افق شانه‌هایم رنگین‌کمانی میکِشد.
«صبحدمان ناله سر می‌دهم و گام بر می‌دارم
لیلی‌ام در آن سوی پنجره گرفتار خواب عمیقی‌ست.
بیدار می‌شود و می‌فهمد...
می‌فهمد که دستانم را بریده‌اند 
و توان باز کردن پنجره‌اش را ندارند.»
مرگ راهی است 
و ای لیلی جان!
ای دامون عزیز!
دلگیر نشوید که در آن قدم خواهم زد
تا از جزیره‌ی دورافتاده‌ی صبح 
نیلوفر و نان را برای میلیون‌ها «دامون» بیاورم.
مرگ راهی‌ست 
و می‌روم تا نقشه‌ی تازه و زیبای
سرزمین غریبان را از آن بیاورم.

 

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 

 

منابع 
http://rijaldb.com/fa/14834
http://kllawroojna.blogfa.com/post/184

زانا کوردستانی
۱۱ دی ۰۰ ، ۱۱:۴۰

دیوار


دیوار؛
دوست داشتنی‌ست
وقتی برای پدربزرگ
       --تکیه‌گاه بود!
 

#رها_فلاحی

زانا کوردستانی
۱۰ دی ۰۰ ، ۱۲:۵۴

جای خالی‌ات...

#هاشور ۱۲۳


 نیستی وُ
جای خالی‌ات،
      --هر شب،،
پُر از دلتنگی‌ست.


 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی