انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۲۶ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۶

محمد ویسی

استاد "محمد ویسی" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در قصرشیرین است.

 

محمد ویسی

استاد "محمد ویسی" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در قصرشیرین است.
از وی تاکنون چند مجموعه شعر و کتاب به قرار زیر منتشر شده است:
- چیکا ، مجموعه غزل - ۱۳۸۳
- انحراف ، مجموعه مقاله و مصاحبه - ۱۳۸۸
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[درخت]
درخت قصه‌ی تلخی‌ست در هزاره‌ی ما
درخت مثل خود ماست در سیاره‌ی ما
درخت گاه قلم می‌شود که بنویسی:
که یک «نه»ی تو می‌ارزد هزار «آره»ی ما
درخت شعله‌ی اعصاب چوب کبریتی‌ست 
که سوخت مثل زن کُرد با اشاره‌ی ما
درخت گاه زمین می‌خورد که تا برسد
به سینمای بد تو بلیت پاره‌ی ما
درخت رأی من و توست توی این صندوق
که می‌دهند به چند اسکناس اجاره‌ی ما
درخت کاغذ بیکاره‌ای‌ست تا برسد
به دست دختر همسایه‌ها شماره‌ی ما
و گاه نامه‌ی نامحرمانه‌ای‌ست درخت
میان پوشه‌ی اسناد در اداره‌ی ما
و روزنامه‌ی صبحی‌ست خواب‌آلوده
برای این‌که نبیند کجاست چاره‌ی ما
چقدر قصه‌ی ضد و نقیض می‌گوید
سیاه‌نامه‌ی اخبار ماهواره‌ی ما 
صدای اره می‌آید، درخت کوچک من!
امید نیست به سرسبزی دوباره‌ی ما

(۲)
[تهران]
کوچه‌ای که مرا می‌برد به پیر شدن
دوباره آمده بودم پر از اسیر شدن
هر آنچه نگفتم تمام باید گفت
بدون لکنت و بی‌ترس و سر‌به‌زیر شدن
چنان دو سیب که در رودخانه افتادند
برای چند قدم با تو هم مسیر شدن...
... برای این‌که کجایی میان آدم‌ها
شبیه چشم درختانِ «هفت تیر» شدن
تو نیستی و همین کافی است کافی تا
مغازه‌ها و درختان همه کویر شدن
ولی‌عصر فقط راه رفت دارد و بس
برای آمدن از مرگ ناگزیر شدن
برای آمدنی ناگهان شتاب مکن
مجال هست برای همیشه دیر شدن
ای بانوی مهربان پنهان در مه!
تو رفتی و پیچید خیابان در مه
کو آن‌همه خنده‌های پیچان در کوه
موهای شبیه برگ رقصان در مه؟
یک مشت تبر بر سر راهم هر شب
من چون تنه‌ی خشک درختان در مه
این مرد منم بر سر راهت هر آن
با گریه و خنده‌های یکسان در مه
این روح تویی که روبه‌رویم هستی
چون بید نشسته مو پریشان در مه
این شهر چه شد؟ تو چه شدی؟ من چه شدم؟
من در مه و تو در مه و تهران در مه

(۳)
[باران‌ها]
مرا به دام تو انداختند باران‌ها
چه فرش ـ دام قشنگی است در خیابان‌ها
خبر رسید می‌آیی شراب می‌باری
خبر رسید و به رقص آمدند لیوان‌ها
ستارگان جهان می‌شوند مهمانت
عزیز دور! بیا و برس به مهمان‌ها
درخت‌های جهان هم به خدمتت بستند
کمر به قرمز شورآفرین روبان‌ها
تو می‌رسی و برایت کنار پنجره‌ها
به شوق دست تکان می‌دهند گلدان‌ها
در این میانه منم با کلاه و بارانی
که هیچ‌وقت نمی‌بینی‌ام به دوران‌ها
تو دور می‌شوی و از پست نگاهم چون
نگاه ملتمس آفتاب‌گردان‌ها
تو دور می‌شوی و تا همیشه در رگ‌هام
سکوت تلخ فلوت است و بغض چوپان‌ها
عزیز من! گل من! دشمنم! چه فرقی هست؟
که عاشقتت باشم با کدام عنوان‌ها
چه عالمی است که یک صندلی به من برسد
شبی کنار تو حتی درون زندان‌ها
چقدر بی‌خبری از منی که دلتنگم
از آن زمان که به درد آمدند انسان‌ها
منی که نه می‌میرم نه زنده می‌مانم
بدون عشق در این کوچه و خیابان‌ها

(۴)
[خداحافظ]
نمی‌دانم کجا باید، چرا باید از اینجا جا رفت
ولی پیداست که باید همین امروز و فردا رفت
دلم از ابتدا همسایه‌ی دلواپسی ها بود
چه می‌شد کرد از این شهر این هم قسمت ما بود
کنار مردم این شهر_ این شهر پر از تنها _
دریغ از یک شب مهتابی و یک صندلی حتی
هر آنچه پنجره هر روز و هر شب بسته می‌ماند
تو که در کوچه‌ها باشی کسی هرگز چه می‌داند؟
تو که در کوچه‌ها باشی... نمان در کوچه‌ها سرد است
ببین این دکمه‌ها را که چگونه باد وا کرده است
نباید برد با خود یادگار این حوالی را
رهایش کن چه با خود می‌بری این کیف خالی را؟
می‌آویزم به چشمانم نگاه خیس گلدان را
و می‌گریم برای آخرین بار این خیابان را
آهای ای مردم نامهربان زادگاه من !
که می‌خواهید سر در آورید از اشک و آه من،
شما چیزی نمی‌دانید از این بی‌قراری‌ها
که من لبریز "نه" هستم شما لبریز " آری"ها
دهان از هر چه بوی شعر خواهد داد می‌بندم
و مثل بی‌غمی‌های شما یک‌ریز می‌خندم
و خط خواهم زد امشب دفترم را، شعرهایم را
و حتی از خیال این خیابان رد پایم را
نخوانید این چنین در گوش من آخر نمی‌فهمم
چنین ناپختگی‌ها را همان بهتر نمی‌فهمم
همیشه تکیه کردم بر شب دیوار فهمیدید؟
فقط یک بار حرفم را... فقط یک بار فهمیدید؟
...اگرچه بعد از این‌ها چون شما از سنگ خواهم شد
برای سنگ بودن‌هایتان دلتنگ خواهم شد.

(۵)
[باران]
ای باعث طغیان این دیوانگی‌ها تو
کی می‌شود ویران کنی تنهاییم را تو
این مرد دیوانه تو را می‌خواهد از باران
آری تو را می‌خواهد این دیوانه حالا تو،
در دفتر نقاشی‌ات ابری بکش تا من،
باران بخوانم کوچه را یا هیچکس یا تو
یا از زمین و از زمان دل می‌کنم آسان
یا می‌پذیرم این جهان را منتها با تو
در این غزل هم چون همیشه از تو می‌گویم
در این غزل هم با منی چون قبل آیا تو؟
من فکر می‌کردم مرا نشنیده می‌گیری
من فکر می‌کردم مرا از خود... نه اما تو...
زیر همان چتری که با باران فرود آمد
ای کاش من می‌بودم و یک لحظه تنها تو.

(۶)
[مقابلش]
مرد ایستاده بود و جهان در مقابلش
گویی غم زمین و زمان در مقابلش
پشت سرش عمیق‌ترین دره‌ی جهان
یک گله گرگ زوزه کشان در مقابلش
هر گرگ یک گلوله شد و رو به مرد رفت
مرد بریده دست و زبان در مقابلش
یک مشت استخوان به هم دوخته – به رقص –
با هر گلوله خورد تکان در مقابلش
دندان به هم فشرد زن و خشم چیره شد
در هم شکست تاب و توان در مقابلش
ای مرد ! - مرد مرده – نبینم نشسته‌ای
برخیز و با غرور بخوان در مقابلش
شلیک می‌شود به تو این زن هزار بار
تو با هزار سینه بمان در مقابلش
از مرد نهصد و نود و نه فشنگ سرخ
رویید و باز ماند دهان در مقابلش
شلیک تیر آخر و زن تکیه بر تفنگ
و ایستاده مرد جوان در مقابلش.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://vaznedonya.ir/Users/875
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@Mohammadveisiy
و...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۸/۲۶
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی