انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۱۲ آذر ۰۴ ، ۰۲:۴۳

به‌هار

بەهار دێت و گوڵیش دەڕوێن لە دەشتێ
دەخەمڵێنێ گوڵی جوانیش لەهەر شتێ
گوڵێکم بوو لەمێژە نادیارە
پەری شێوە، وەکوو حۆری بەهەشتێ

 

#زەکەریا_تەها_شنۆ

زانا کوردستانی
۱۲ آذر ۰۴ ، ۰۲:۳۷

محمد آشور

استاد “محمد آشور”، شاعر و روزنامه‌نگار البرزی، زاده‌ی ۱۲ آبان ماه ۱۳۵۱ خورشیدی، در کرج است.

 

محمد آشور

استاد “محمد آشور”، شاعر و روزنامه‌نگار البرزی، زاده‌ی ۱۲ آبان ماه ۱۳۵۱ خورشیدی، در کرج است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ فعالیت‌های ادبی و هنری:
- عضو پیوسته‌ی انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران
- همکاری با ماهنامه­‌ی «معیار»
- عضویت در تحریریه‌ و سرویس ادبی ماهنامه‌ی «نامه» طی سال­‌های ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵
- دبیر بخش شعر سایت «خرابات»
- دبیر بخش ایران سایت بین‌المللی «ماه و هور»
- عضو شورای سردبیری ماهنامه‌ی «آناهید»
- مسئول صفحات شعر ماهنامه‌ی «انشا و نویسندگی»
- دبیر بخش شعر و ادبیات ماهنامه­‌ی «قلمیاران»
- دبیر بخش شعر سایت ادبی «پیاده‌رو»
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
از وی مجموعه‌های شعر مختلفی از جمله موارد زیر منتشر‌ شده است: 
- این همه رد پای تو تا کجاست که می‌رود، نشر شولا، ۱۳۸۰
- خیس حرف‌های دوباره‌ام، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۸۲
- من اینم از خودم –درست شنیدی! -، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۸۲
- یک سیب در سه دیس، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۸۷
- نت‌ها به ریل، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۹۲
- من قصد کرده‌ام که می‌آیی… شایدتر از همیشه، نشر شانی، ۱۳۹۴
- حجمی شبیه تو
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
قرار ندارد
پهلو نمی‌‌گیرد
دزد دریازده بر عرشه می‌غلتد
دل پیچیده از تلاطم را در دریا خالی...
و تا با کشتی سبک شود
مرواریدهای غلتان را به آب می‌ریزد
(کسی نمی‌شنود!)
از خمره‌ها و سکه‌ها اما عبور نمی‌کند
اسکله پیدا نیست
پیدا نیست فار
(نمی‌نوشد!)
پیدا نیست ستاره‌ قطبی
ستاره‌ دریایی اما جایی را روشن نمی‌کند!
و سرنوشت جایی میان امواج پس می‌رود
پیش می‌آید!

(۲)
این غمگینم مى کند، این؛
که این ایستاده کنار خیابان را هیچ عاقلى سوار ﻧمی‌کند ببرد جنگل... حتا ببرد سوار قایق کند ببرد دریا میانِ آن بکارد و برگردد!
من اما روزى چند بار و ﺑﻴﺶتر غمگینم و لرزان از کنار ِاین دو کُنار و بید که می‌گذرم و می‌بینم که این دو منتظر ایستاده کنار خیابان را هیچ عاقلی سوار نمی‌کند... حتا من!
پیاده می‌گذرم و می‌گویم ببخشید! من دیوانه هستم، درست... اما غمگینم!
غمگینم از شما که می‌بینم هیچ... حتا دیواﻧﻪاى که منم حتا...
و جز سکوت هیچ حرفى براﻳﺘﺎﻥ ﻧﺪاﺭﻡ!
و به یادم می‌آورم که دو غم با هم تصادم اگر کنند جرﻗﻪهایش دامن درخت را می‌گیرد اول وُ دوم هم تردامنى که منم دریا هم که بود آتش به دامنش افتاد بار قبل!
این را از روزهاى درخت بودنم به یاد می‌آورم ﻛﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﻡ!
اﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎى ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ مىﺁﻭﺭﻡ ﭼﻴﺰﻫﺎیى
و شاید براى همین هم دلم براى این دو ایستاده می‌سوزد ﻓﻘﻄ و نمی‌اﻳﺴﺖ...!

(۳)
ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ!
اﻣﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ!
اﮔﺮ ﺳﺎﻕﻫﺎى ﺗﻮ ﺭا «ﻣﻦ» ﺩاﺷﺘﻢ
ﮔﺮﺩﻥِ ﺗﻮ ﺭا اﮔﺮ
و اﮔﺮ ﭼﺸﻢﻫﺎﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻻیى ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺭ ﻻى اﺑﺮﻫﺎ ﭼﻴﺰﻫﺎیى
و ﺣﺮﻑﻫﺎیى ﺑﺮاى ﮔﻔﺘﻦ با پریان ﺑﻮﺩ!
اﻧﮕﺸﺖﻫﺎى ﺗﻮ ﺭا اﮔﺮ...
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻣﺶ ﺣﺎﻻ ﺑﺮ...
و ﻭلى ﺗﻮ
اﻳﻦ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻛﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎى ﻣﻦ اﻓﺘﺎﺩﻩ
ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻫﺎ
ﺯﻳﺮ چترهای ﺩاﻣﻦﻫﺎ
و ﺑﺮ ﮔﻞوﻻى
ﺣﻖ ﺭا ﺑﺮﺩاﺭ و کمى ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﻦﻫﺎ ﺭا ﺩﻳﺪﻩ!
ﺩﻳﺪﻩ که گوییده!
ﺳﺎﻕﻫﺎى ﺗﻮ ﺭا اﮔﺮ... ﭼﻪ ﺑﻮﺩم؟
ﮔﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭا اﮔﺮ... ﭼﻪ؟
و «ﭼﻪ» اﮔﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﺸﻢﻫﺎﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻻیى ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
و ﺯﻳﺮ ِﭼﺘﺮﻫﺎ و ﺩاﻣﻦﻫﺎ
ﻣﻴﺎﻥِ ﻛﺮﻡﻫﺎی ﺩﺭ ﭼﺎﻟﻪ ﭼﻪ مىﻛﺮﺩ؟!
ﭼﺸﻢﻫﺎى ﻣﻦ ﭼﻪﻛﻨﺪ ﺟﺰ ﭼﻜﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﮔﻞﻭﻻى؟
و ﺗﻤﺎﺷﺎى اﻳﻦﻫﺎ
یا برگشتن به ﭘﻠک وُ لاکِ خودش
و اﺯ ﻫﻤﻴﻦﻫﺎ ﮔﻔﺘﻦ وُ
ﮔﻔﺘﻦ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ
اﻣﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻫﻢ...!

(۴)
کوچ از خانه به کوچه
کوچ از سقف به آسمان
از کوچکیِ چتر  به چک‌چکِ باران
 (به “هرچه که باداباد”)

و بعد
کوچیدن
     از چشم‌های اَبرآبی‌ش.
چیدنِ مُشتی باد برای مبادا
زمانی که آنی از ذهن بگذرد:
“این چند برگ را هم از من بریزان باد!… پاییز!… شدّتِ تگرگ بر پیشانیِ شیشه وُ شبنم!”

و بعد از پس
     کوچ‌های در اعماق: 
کوچ از نام…
کوچ از شعر… کوچ از هر…
کوچ از یاد وُ خاطرِ خواهر
تبعیدِ خود به بعید
سُکنای در سکوت
غواصِ امواجِ خود بودن
شهودِ خالی شدن
و درکِ این که
       در از دست دادن هم لذتی‌ست
چشیدنِ زهرقندِ رهایی 
      از آن‌چه دوستش داری
قابیلِ هابیلِ خود شدن
که من “من‌اَم‌اَت”

و پیش از “کوچ به کوچه”
     فراموشی
درکِ کودکیِ خدا در دَم…
و غم
      که پرتویی از اندوهِ اعظم است
            تابیده با لبخند خدا به من!
 

(۵)
هر هفته هفت بار
و هر بار تو را در طیفی از رنگین‌کمان دیده‌ام
تو را هفت بار 
و هر بار در نُتی شنیده‌ام

زیر این هفت گنبد
هر بارت گم کرده‌ام
در خم کوچه‌ای
در شهری از شهرهای عشق
و بازت یافته‌ام
در آسمانی بالاتر

بالاتر از هفت آسمان 
آسمانی سیاه بود
و روز هشتم هفته بود
نتی ناشناخته زمان را می‌کشت
و سیاهی را به رنگ عسل می‌کرد
نتی از صدای تو 
کهکشان مرا می‌ساخت

هفت رنگِ چشم تو یک‌جا
دهان مرا بلعید
من در تو گم شدم
و پیداتر از این نمی‌شد شد

(۶)
بچه‌دان به عاریه دادن
جنین جن‌ در زِهدانِ مستوره وُ
        به چلّه نشستن در خرچال‌های نمور
مور از زِهار گرفتن
شپش شکستنِ در خرقه وُ 
                    خارِشاندنِ از پشم 
به بستر خار خفتن
(“طور”ی شدن؛
شمایلِ ظلمت!)
فی‌الجمله… درویشیدن وُ پریشیدن 
موییدن به زار وُ ریشیدن به نزاری!
                نظّارگی فقط!
و در نظاره، دیدنِ مکتوم
هابط به بطنِ هاویه
زیستن در عوالمِ اَسفل
هم‌پشت و هم‌نخاع…
               هم‌کمر با قطارِ اجنّه
عور… هم‌گورِ باکره خسبیدن
      و تن به نعشِ جمالِ نابالغ مالیدن
وِردیدن به مهره‌ی مار و عورتِ کفتار
فعلیدن!… (به فعل رساندنِ فاعل در مکتوب!)
کاتبانِ حروفِ معوّج
         اورادیانِ هاروت… ماروت
و در فرجام… کاسه‌لیسیِ ابلیس
تلبیس در لباس زهد وُ 
تاجِ فقر وُ تختِ ریاضت!

(۷)
انگشت قضاوت در سوراخِ زخم کردن
تازه‌ کردنِ جرح
خونِ مُرده را به‌یاد خود آوردن
و بردن بار تن با جان
زنده کردنِ مرگ وُ
کشتنِ دوباره‌ی خود هربار
(ها وُ قا بیلِ خود بودن
و بیلِ خود بودن
و کلاغِ خود 
و خدا و خوشه‌ی گندم)
-آن‌روز بود!-

-امروز بود!-
قضاوتِ من کردن
قصاصِ هرباره به جرمِ “نکردن”!
(گاهی که “کردن” است 
مثل “سکوت” 
که نافعل است 
و فعل است به‌وقت سیاست)

در آینه گریستن
و قه‌قهِ در پژواک
افتادن قطره‌ی جیوه از چشم
سقوط به صفر مطلقِ کِلوین
این:

آن‌روز بود -چندمِ خردادِ هشتادوچند-
و امروز باز
احضارِ دریای سرخ
از جغرافیا به تاریخ:
چندمِ خردادِ هشتادوچند!
و هم‌زمان… چندم آبان!

 
(۸)
من برای تو طور دیگری دل‌تنگم
دیر نیست از من وقت‌هایی
که شانه‌های توانایی داشتم
و می‌توانستم
در آن غروب‌های خونین‌تری را تاب بیاورم
غم‌های قابلِ گفتن
               بی‌که زنگوله‌ای در باد در صدایم بلرزد
نگفتنِ اندوه‌های قابل گفتن
حتا با چشم‌ها؛
در سکوت، زیرِ سه تابوت رفتن
                                در یک روز
و نگفتنِ این‌ با کس
             که دو خواهرم بودند
                                و یک برادرشان
حالا ولی دلم شیشه‌‌ای کاغذی‌ست
به تلنگری از واژه‌ای پرت
                   شکسته و پاره‌ست!
چشم‌هایم را ببین چه کرده‌ای با من!
منی که زمانی
         تنها اویی را دوست می‌داشتم
                                       که دوستم داشت
حال با کدام رو بگویم
     که جهان از هر سو تنگ گرفته وُ من
         اما در این میان
              تنها دل‌تنگ کسی هستم
                   که فقط خاطره‌اش گرم است!
[وقتی که برادرانم گرسنه وُ صاعقه‌اند
که خواهران من گرسنه وُ رعدند
که مادران گرسنه وُ ابرند
که پدران گرسنه وُ شرمند
که شهر طوفانِ آتش است
که قلاده از گزمه گشوده‌اند
که کفتاران کف بر دهانِ هار دارند
که گلّه‌ی گلوله‌ بی‌چوپان…
که خونِ خیابان “شعر” است
وُ نان از دهانِ وامانده جامانده
دلتنگی، برای او که از تو عبوری سرد کرده
از کجای قصه می‌آید؟!
ای “این شعر” در من بمیر!]
عَشَقه در مشت می‌فشرم
گزنه در مشت
دست‌هایم را ببین چه کرده‌ام با من!

(۹)
نیمی از من خواهرِ من است
حرف که می‌زند صدای زیرِ مرا دارد
سکوت که می‌کند
هم باز.

پیراهنِ خونینِ نیمه‌ی روح‌ام را
فرض می‌کنم از دهانِ گرگ درآورده!
به بوی کنعان آغشته‌اش کرده
تا دو دیده‌ی بینا شوم

فرض می‌کنم خواهرِ من است
تا تاریکیِ چاه‌ام را تاب بیاورم
با نوری که از صدای‌اش فرض می‌کنم که می‌تابد
مثلِ ماه که با آوازِ سیرسیرک‌ها…

(تا بی‌تابِ بوی تو باشم فرض می‌کنم که نافه‌ی آهو داری
نیمه‌ی دیگری که بوی ماده‌گیِ مرا می‌دهد

بوی نرینه‌گیِ پلنگی خسته اما هست
هم‌زوزه‌گی با گرگ‌های ماه‌مست)

خواهراندن 
برادریدن
و دریدنِ یک زیرپیرهن
تا دیدنِ دو شقه‌ی یک روح‌
نیمی ماه و بر آسمان فرضن
نیمی صدای افتادن
به زوزه‌ی گرگی در چاه.
  
            
(۱۰)
با تو مختلف‌اَم! 
مِثلی از درخت
مِثلی از پرنده‌ بودی
از ریشه‌ی درخت سه‌حرف آخرِ رخت از تنِ تو برگ بود که می‌ریخت
و بعد
از تنِ پرنده، پَر بر تنه‌ی تو جوانه‌ی سبز؛ برگِ زبانِ گنجشک بود

من تَشباد بودم وُ سوزان
و جز کویر
هیچ، تابِ آفتابِ جگرسوز را نداشت

(از بادگیرها گریخته
همواره بی‌وطن
-در خارها دویدن وُ شن‌ دیدن
عقوبت من باد!-)

مِثلی از تو جیکاجیک اگر بر مِثلِ دیگری از تو می‌نشست
آواز می‌شد وُ اردی‌بهشت
مِثلی از من اما -مانندوار- حرف که می‌شد، هُرمِ تیرماهِ جهنم بود

فصلِ داغِ دهانِ من لبانِ تو را گداخته می‌کرد
آواز فاخته
بر ویرانه‌های زبان می‌سوخت
خاکستر از زبانه‌ی من بار می‌گرفت
بر پَرِ بهار وُ بر شکوفه‌ی نارنج می‌نشست

گلگونِ گونه‌های تو آخته
زغال‌های اَخته
میوه‌های تصوّر این رؤیاست!

(در ناگهان، خیال پرگار می‌بُرد
و دوایرِ مرسوم موجِ مُعَوّج‌ است
پیداست:
قوسی به انحنای دو پستانِ رمل بر اندام داغِ بیابان
دو قله‌ی جوشان
دهانه‌ی گرمش آشنای من است
نوشانیشِ شهد و کژدم)

پروردگار شن‌بادها!
در صورت موقتی که بر ریگ‌زار مانده
مرا بنشان

بنشان به آن نشان که در زبان او
گنجشک‌ها جیک‌جیکِ فصلِ بهشتند
بر شاخه‌های تر
با شکوفه‌های نازک وُ نارنجی

مِثلی به قاعده همچون برگ؛
برگِ زبانِ پرنده
مثلی به اختلاف، همان سبز...
رنگِ باخته
همواره سبزِ  مسافر
                     به دردِ زرد!
 

(۱۱)
عنقریب
مِه همه را فرا می‌گیرد
من در خودم پنهان
تو در خودت
و شهر
آرام آرام
از ما گم می‌شود.

هر روز مِه مرا
تو را اما این‌بار باید به حافظه بسپارم.

قطار
با سوتش تمام می‌شود
ریل نیست
راه تا دوردست نیست
و شهر تا دیدرس.

باید ببینمت
چهره دگر نکرده اگر باشی!

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
@Honare_Eterazi
http://leilasadeghi.com/others-works/others-poem/860-baa-khaaneh-maan-poetry-21
https://shahrgon.com/2021/92280
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
https://baangnews.net/10566
www.m-bibak.blogfa.com
و...

 

زانا کوردستانی
۱۱ آذر ۰۴ ، ۰۲:۳۲

غلام عباس خردمند

استاد "غلام‌عباس خردمند"، شاعر و از پیشکسوتان ورزش کوهنوردی بروجرد، فرزند "میرزا طاهر"، زاده‌ی سال ۱۳۲۵ خورشیدی، در کوی سراب رستم محله‌ی دو دانگه‌ی بروجرد است.

 


غلام‌عباس خردمند

استاد "غلام‌عباس خردمند"، شاعر و از پیشکسوتان ورزش کوهنوردی بروجرد، فرزند "میرزا طاهر"، زاده‌ی سال ۱۳۲۵ خورشیدی، در کوی سراب رستم محله‌ی دو دانگه‌ی بروجرد است.
ایشان تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در بروجرد به‌پایان رساند و پس از دوران سربازی در سال ۱۳۴۹ خورشیدی، به عنوان حسابدار به استخدام هلال احمر و سپس دانشگاه علوم پزشکی در پست مدیریت اداری و مالی درآمد و پس از سی سال خدمت، در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، به بازنشستگی نائل گردید.  
در سال ۱۳۶۶ خورشیدی، وارد دانشگاه بروجرد شد و مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را گرفت.
وی که از شاعران گویشی بروجرد است، از دوران جوانی وارد محافل ادبی بروجرد شد و به تحقیق و پژوهش در عرصه‌ی فرهنگ و ادبیات گویش بروجردی پرداخت.
همچنین ایشان دارای مدرک مدرسی کارگاه آموزشی کوه‌‌پیمایی همگانی و مربیگری درجه ۲ کوه‌پیمایی است و مدتی نیز، رئیس هیئت ورزش‌های همگانی بروجرد بوده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- بابونه‌های وحشی (مجموعه شعر)، انتشارات اندیشمندان کسری، ۱۳۹۶
- جام تجلی (غزلیات و رباعیات زنده‌یاد صامت بروجردی)، انتشارات اندیشمندان کسری، ۱۳۹۸
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر به گویش بروجردی:
(۱)
[کفتر سخت]
خیلی وقته عزیزم حساوی حیرون تنم،
مث یه گُل که اسیره مین گلدون تنم،
کفتر سخت تو بییم مننه ول کردی،
هنیم وارد ایی جورش د لو بون تُنم،
تو وا زوون خُویت بد مننه خو کردی،
د خو و بیاریم هنی پریشون تُنم،
اینه مینم که تو عادت بونیت اینه،
هنی ام وارد ایی جورش مین ایوون تُنم...

(۲)
[گُل کاسه اشکنک]
هنی داری ورمو همه چیان مشکنی،
هر چی و دست میا همه اونان مشکنی،
گُل کاسه اشکنک مری گرفتی د دست،
دس نزه و ایی گنج و فان مشکنی.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
گفتی از عاشقی و عشق، سلامت کردم،
دل دیوانه‌ی خود جمله به نامت کردم،
مثل یک آهوی وحشی، برمیدی ز برم،
با دل خسته ترا سرخوش و رامت کردم،
من ندانسته از آن خوی بد دیرینت،
جان شیرین خودم جمله به کامت کردم،
ز گرفتاری دل بویی نبردی، به خدا،
حیف از آن جرعه که پیوسته به جامت کردم،
حسد و کینه و نیرنگ و ریا داری تو،
با صبوری و وفا پخته ز خامت کردم‌،
روز و شب فکر "خردمند" بر این مشغول است،
که چرا عمر گرانمایه حرامت کردم.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://khabarborujerd.blogfa.com
https://boroujerd.farhang.gov.ir
https://farakouh.ir
@Ahmadmoattari
و...

زانا کوردستانی
۱۱ آذر ۰۴ ، ۰۲:۲۱

عبدالوهاب سعادتیار

زنده‌یاد "عبدالوهاب سعادتیار"، شاعر ایرانی، متخلص به «عطار» در سال ۱۲۹۸ خورشیدی، در شهرستان خوانسار دیده به جهان گشود.

 

 

عبدالوهاب سعادتیار

زنده‌یاد "عبدالوهاب سعادتیار"، شاعر ایرانی، متخلص به «عطار» در سال ۱۲۹۸ خورشیدی، در شهرستان خوانسار دیده به جهان گشود.
وی از دوران کودکی، مداحی و پیش‌واقعه‌خوانی را در محضر پدرش آموخته و از همان سنین در مجالس روضه و سوگواری، به مداحی می‌پرداخت. در همین زمان بود که به اتفاق خانواده به شهرستان الیگودرز کوچ کرده و تا پایان عمر، در این شهر ساکن بود.
زنده‌یاد سعادتیار از همان سال‌های ابتدایی تشکیل انجمن ادبی الیگودرز، در برخی جلسات حضور یافته و به عضویت انجمن درآمد.
مضمون کلیه‌ی آثار ایشان که در مجموعه‌ی شعری به نام «عطار نامه» گردآوری و چاپ شده است، عشق و ارادت بی‌پایان به آستان مقدس اهل بیت‌(ع) است.
وی از بازاریان قدیمی و امین شهرستان الیگودرز در رسته‌ی عطاری و طب سنتی بود و به همین دلیل نیز تخلص "عطار" را در شعر برگزیده بود.
ایشان چندین سال نیز در حوزه‌ی علمیه به تحصیل پرداخته که انعکاس کسب دانش در این حوزه در کتاب او کاملن مشهود است.
وی در تاریخ ۲۸ آذرماه ۱۳۷۹، هم‌زمان با بیست و یکم رمضان، سالروز شهادت مولی‌الموحدین علی(ع)، دیده از جهان فرو بست و در گلزار شهدای شهرستان الیگودرز به خاک سپرده شد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عید مولود شهنشاه خراسان‌ست باز 
روز بازار گل و نسرین و ریحان‌ست باز
در چنین روزی به یثرب ماه نو شد آشکار  
ای عجب این ماه در مشهد درخشان‌ست باز
ماه یثرب شاه بطحا قبله‌ی ملک عجم     
معنی اصل تولّی، نور ایمان‌ست باز
پور موسی نور حق شد منجلی ای شیعیان 
تا قیامت طوس چون اَیمن درخشان‌ست باز
چون رضایش شد لقب بودی رضا بر امر حق 
نام وی باشد علی، به به گلستان‌ست باز
ای گروه شیعیان امروز روز شادی است 
زان که مولود امام انس و الجان‌ست باز
منبع فیض الهی مقتدای اهل حق    
شاهباز اوج رفعت شاه خوبان‌ست باز
مژده ای ایرانیان ایران بود خلد برین
زان که خاکش مرقد شاه خراسان‌ست باز
از قدوم میمنت مسعود آن عالی‌جناب
خاک این کشور همه عطر و گل افشان‌ست باز
روز و شب گرد حریمش معتکف از خاص و عام   
زائرین مرقدش سیل خروشان‌ست باز
عارفان را فیض بخشد از کرامت بی‌حساب 
او پناه و ملجأ هر که پریشان‌ست باز
مذهب حق شامل حـال همه ایرانیان   
شامل حال محبّان لطف یزدان‌ست باز
ای خدا «عطّار» دارد آرزوی کربلا    
آرزوی دیگرش قصد خراسان‌ست باز.

(۲)
السلام ای یادگار مرتضی
السلام ای کشته‌ی راه خدا
السلام ای بنده‌ی خاص خدا
السلام ای صاحب صدق و صفا
هدیه‌ی «عطار»، بیت است و سرود
لاجرم پاداش او یوم‌الورود.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://telegram.me/FerdoosiAlg
www.paju.blogsky.com
www.ketabium.com
و...

زانا کوردستانی
۲۸ آبان ۰۴ ، ۰۱:۵۸

کتاب فرزند آتش

کتاب فرزند آتش منتشر شد

کتاب "فرزند آتش" (افسانه آفریقایی) با ترجمه‌ی "سعید فلاحی" (زانا کوردستانی) منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

این کتاب در ۲۸ صفحه‌ی رنگی، توسط نشر الکترونیک زیتون منتشر شده است.

کتاب "فرزند آتش" نوشته‌ی "نینریک ماردین" و تصویرگری "فرانی لیساک" است، که "زانا کوردستانی" آن را از روی نسخه‌ی ترجمه شده‌ی کُردی "کریم مصطفی" به فارسی ترجمه کرده است.

زانا کوردستانی
۲۷ آبان ۰۴ ، ۰۲:۱۰

فراز مردانی

استاد "محمد تقی مردانی" متخلص به "فراز" شاعر ایرانی، زاده‌ی بهمن ماه ۱۳۱۷ خورشیدی، در روستای "آشمسیان" از توابع شهرستان خمین است. 

 

 

فراز مردانی

استاد "محمد تقی مردانی" متخلص به "فراز" شاعر ایرانی، زاده‌ی بهمن ماه ۱۳۱۷ خورشیدی، در روستای "آشمسیان" از توابع شهرستان خمین است. 
در دو سالگی از نعمت مادر محروم گردید و با توجهات و کمک پدرش، در سال ۱۳۲۲ خورشیدی، به مکتب خانه رفت و از محضر معلمان روحانی و پدرش، دروس قرآنی و احکام دین را آموخت.
از ایشان چند مجموعه شعر، از جمله، "فریاد اندیشه"، چاپ و منتشر شده است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[شبیه تو] 
تو خسته‌ای و خسته‌ترم من شبیه تو
با اشک و آه همسفرم من شبیه تو
در ساحل سکوت غم‌انگیز لحظه‌ها
آرامگاه چشم ترم من شبیه تو
دل بسته‌ام به جاده‌ی تنهایی خودم
چشم انتظار یک نفرم من شبیه تو
یک هم نفس نبود در این جاده‌ی شلوغ
تنهاترین، رهگذرم من شبیه تو
در واژه واژه‌ی غزلم می‌توان شنید
بی‌نور عشق در خطرم من شبیه تو
هر روز و شب به حال خودم گریه می‌کنم
یعنی به آه همسفرم من شبیه تو
گفتم «فراز» تا به خدا پر کشم ولی
دیدم شکسته بال و پرم من شبیه تو.


(۲)
[تبسم نور]
صدای ساز غمت با دلم هماهنگ است
بزن که نغمه‌‌ی عشق خدا ازین چنگ است
به رنگ آبیِ آیینه با تو می‌گویم
دل تو جام بلور و دل من از سنگ است
تو لحظه‌ لحظه مرا با نگاه می‌خوانی
و این صداقت چشمت چقدر خوش‌ رنگ است
تو از تبسم نوری من از تجسم خاک
میان ما و تو صدها هزار فرسنگ است
به وسعت همه آفاق سینه‌ای دارم
که از برای غم بیکرانه‌ات تنگ است
پگاه عطر حضور تو ای مؤذن نور
به کوچه‌های دعای سحر خوش‌ آهنگ است
تمام می‌شوم اما صدای باور تو
ز سنگ فرش مزارم به هفت اورنگ است
"فراز" ساز غزل را مکن خموش امشب
که این صدای دل دوستان یکرنگ است.


(۳)
[هجوم نور]
بیا سرودن پاییز را تمام کنیم
دوباره سبز شویم و به گُل سلام کنیم
بیا ز کوچه‌ی رنگین‌کمان عبور کنیم
به نور و قافله‌ی آب، احترام کنیم
بیا چو شمع بسوزیم و پرتو افشانیم
نظر به طور تجلّی بدین مرام کنیم
بیا ز چهره‌ی خورشید پرده برداریم
هجوم نور شویم و به شب قیام کنیم
بیا که دیده ببندیم بر گُل گندم
دل بهشتی خود را رها ز دام کنیم
بیا به خاطر احساس ساده‌ی دل‌ها
ز شهد عاطفه‌ها جرعه‌ای به جام کنیم
بیا چو جاده و صحرا به هم بپیوندیم
غبار فاصله‌ها را به خود حرام کنینم
بیا "فراز" که از دست ساقی وحدت
شراب میکده‌ی عشق را به کام کنیم.


(۴)
[شهربانوی غزل]
در خیالم هستی اما در کنارم نیستی
عطر بارانی ولی باغ و بهارم نیستی
آرزو دارم که یک شب در نگاهت گل کنم
چشمه‌ی نوری ولی چشم انتظارم نیستی
در میان مردمان خوش نشان شهرمان
اعتبارم هستی اما هم عیارم نیستی
ای قرار بی‌قرار سینه‌های سوخته
بی‌قرارم کردی اما بی‌قرارم نیستی
چشمه چشمه از دو چشمم روز و شب جاری شدم
گوهر دریای چشم اشک‌بارم نیستی
در عبور لحظه‌هایم روی ریل زندگی
همرهم هستی اگر چه هم قطارم نیستی
تا شوم بارانی‌ات ای ساحل آرام جان!
موج بی‌تابم چرا صبر و قرارم نیستی
در سکوت کوچه‌ی سرگشتگی‌ها روز و شب
با منی اما رفیق روزگارم نیستی
شهریار شهر شعرم شهر بانوی غزل!
آگه از حال دل عاشق تبارم نیستی
بر "فراز" بیستون عشق فرهاد توام
از چه ای شیرینِ شیرین در کنارم نیستی؟.


(۵)
[نگاه مادر]
تا تبسم می‌کنی من شهد و شکّر می‌نویسم
تا که لب وا می‌کنی قند مکرر می‌نویسم
تا نگاهم می‌کنی خورشید رخشان می‌سرایم
تا نگاهت می‌کنم ماه منور می‌نویسم
تا بدانی در دیار عشق تو عاشق ترینم
با تو بودن را از اول تا به آخر می‌نویسم
در بهار مهربانی با خط سبز جوانی
نام دل را در کنار نام دلبر می‌نویسم
تا بدانی دوستت دارم به هر جایی که هستی
از برایت نامه بر بال کبوتر می‌نویسم
با زلال باور دنیای سرسبز خیالت
آیه‌های عشق بر دیوان و دفتر می‌نویسم
تا بماند یادگاری از برایم تا همیشه
نام نیکت را نه با جوهر که با زر می‌نویسم
با عبور از کوچه باغ خاطرات کودکی‌ها
یادگاری بر درختان صنوبر می‌نویسم
تا "فراز" آرام گیرد این دل زیبا پرستم
روی قلب مهربانی نام مادر می‌نویسم.


(۶)
[خط فاصله]
گاهی دلی برای دلی تنگ می‌شود
گاهی میان دیده و دل جنگ می‌شود
گاهی دو کوچه فاصله‌ی خانه‌های ماست
گاهی همین دو کوچه دو فرسنگ می‌شود
وقتی که خطّ فاصله ایجاد می‌شود
باور کنید پای قلم، لنگ می‌شود
در سینه‌ای که عِطر محبت نمی‌وزد
قلب رقیق، سنگ‌تر از سنگ می‌شود
گاهی زلال اشک کِدِر می‌شود ولی
با یک نگاه عاطفه خوش‌رنگ می‌شود
هرگز مبند دل به رفیقی که با ریا
از نام می‌سراید و با ننگ می‌شود
دست از دل شکسته‌دلان کی رها کند
دستی که با خدای، هماهنگ می‌شود
از مردمان یکدله دوری مکن "فراز"
دلدادگی، منادی فرهنگ می‌شود.


(۷)
[نقش مبهم]
با چنین بیگانگی با یار خویش 
نقش مبهم می‌زنم در کار خویش
بسته شد دروازه‌ی اندیشه‌ام 
گم شدم در کوچه‌ی افکار خویش
باز ماندم از حریم خویشتن 
نیستم بر باور معیار خویش
پای جانم گشته پر از آبله 
بس که دارد جای نیش خار خویش
بس اسیر نفس خود بینی شدم 
دیده را بر بندم از دیدار خویش
دم به دم چنگ دورنگی می‌زنم 
از ریا بر پرده‌ی پندار خویش
کاش چون امواج دریا می‌شدم 
تا به ساحل واگذارم بار خویش
کاش با گل‌واژه‌های همدلی 
می‌سرودم بهترین اشعار خویش
کاش همسو با مسیحا می‌شدم 
تا بیارایم صلیب دار خویش
کاش شمشیر عدالت می‌شدم 
تا که بشکافم دل بیمار خویش
کاش می‌شد یار مظلومان شوم 
تا شوم تذهیب چوب دار خویش
تا "فراز" آوای بودن سر دهم 
می‌زنم ناخن به پود و تار خویش.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://kouchesaresher.blogfa.com
‌http://farazmardani.ir
@‌faraz_mardani
و...

 

زانا کوردستانی
۲۶ آبان ۰۴ ، ۰۲:۴۷

سیروان تمتمه‌ای

آقای "سیروان تمتمه‌ای" (به کُردی: سیروان تم‌تمەیی) شاعر معاصر کُرد زبان، زاده‌ی سلیمانیه و اکنون ساکن شهر حلبچه است.

 

سیروان تمتمه‌ای

آقای "سیروان تمتمه‌ای" (به کُردی: سیروان تم‌تمەیی) شاعر معاصر کُرد زبان، زاده‌ی سلیمانیه و اکنون ساکن شهر حلبچه است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

کاک "سیروان تم‌تمەیی"، شاعیری هاوچەرخی کورد، خەڵکی شاڕی سلێمانی و دانیشتەجی لە هەڵەبچەیە.


(۱)
لەپێ کەوتووم پشتم چەما
ئیتر گۆچانیش دادم نادا
گەنجیەتیم ڕۆی لەدەستم چوو
ئازار بەرۆکم بەر نادا

نەفسم  ئاخ هەڵ ئەکێشێ 
بۆ سەردەمی منداڵیم
بۆ ئەو کاتەی نەوجەوان بوم 
بۆ زەمانی دڵی خاڵیم

خەم بۆ ڕیشی سپیم ئەخۆم 
بەبێ ئاگا دای لەدەرگام
مــۆدم نەما وا بەسەر چووم 
ئەوەتا لەلێواری مەرگام

هەزار ئاواتی بەدی نەهاتوو
لەگەڵ دەیان خەیاڵی تاڵ
لەگەڵ ڕۆشتنی تەمەن 
هەر هەمـوویم نایە نێو چاڵ


(۲)
چاوەڕێتم دەرکەوی
نەهەواڵێک نەباسێکت نایەتە گوێ
سەرگەردان بووم بەم دوریەت
پێم ناڵێی ڕووبکەم لەکوێ

وەرەوە ئازیزم بڕوابکە
دەوری پڕ کەسم بێ کەسیە
ناڵە و هاواری خۆم نیە
شینی دڵە گیرۆدەی بێ دۆستیە

ئەگەر نەیەیتەوە ئیتر
ڕەنگە ئەم کەشخەیەم نەمێنێ
بزە و ڕووخۆشیم بگۆڕێ
ماتەمینیم لەبێ تۆی سەردەربێنێ

ڕێگەم بدە جارێکی تر
دەستم لەدەستەکانت گیرکەم
چی لەدڵمە و چی لەناخمە
هێدی هێدی بۆتی باسکەم

ئەوکات ئەزانی چۆنم بۆت
چۆن پەرتەوازی دونیات کردووم
تەنها بەجەستە لێرە ئەژیم
من سەردەمێکە بۆتۆ مردووم.


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

 

زانا کوردستانی
۲۶ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۶

محمد ویسی

استاد "محمد ویسی" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در قصرشیرین است.

 

محمد ویسی

استاد "محمد ویسی" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در قصرشیرین است.
از وی تاکنون چند مجموعه شعر و کتاب به قرار زیر منتشر شده است:
- چیکا ، مجموعه غزل - ۱۳۸۳
- انحراف ، مجموعه مقاله و مصاحبه - ۱۳۸۸
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[درخت]
درخت قصه‌ی تلخی‌ست در هزاره‌ی ما
درخت مثل خود ماست در سیاره‌ی ما
درخت گاه قلم می‌شود که بنویسی:
که یک «نه»ی تو می‌ارزد هزار «آره»ی ما
درخت شعله‌ی اعصاب چوب کبریتی‌ست 
که سوخت مثل زن کُرد با اشاره‌ی ما
درخت گاه زمین می‌خورد که تا برسد
به سینمای بد تو بلیت پاره‌ی ما
درخت رأی من و توست توی این صندوق
که می‌دهند به چند اسکناس اجاره‌ی ما
درخت کاغذ بیکاره‌ای‌ست تا برسد
به دست دختر همسایه‌ها شماره‌ی ما
و گاه نامه‌ی نامحرمانه‌ای‌ست درخت
میان پوشه‌ی اسناد در اداره‌ی ما
و روزنامه‌ی صبحی‌ست خواب‌آلوده
برای این‌که نبیند کجاست چاره‌ی ما
چقدر قصه‌ی ضد و نقیض می‌گوید
سیاه‌نامه‌ی اخبار ماهواره‌ی ما 
صدای اره می‌آید، درخت کوچک من!
امید نیست به سرسبزی دوباره‌ی ما

(۲)
[تهران]
کوچه‌ای که مرا می‌برد به پیر شدن
دوباره آمده بودم پر از اسیر شدن
هر آنچه نگفتم تمام باید گفت
بدون لکنت و بی‌ترس و سر‌به‌زیر شدن
چنان دو سیب که در رودخانه افتادند
برای چند قدم با تو هم مسیر شدن...
... برای این‌که کجایی میان آدم‌ها
شبیه چشم درختانِ «هفت تیر» شدن
تو نیستی و همین کافی است کافی تا
مغازه‌ها و درختان همه کویر شدن
ولی‌عصر فقط راه رفت دارد و بس
برای آمدن از مرگ ناگزیر شدن
برای آمدنی ناگهان شتاب مکن
مجال هست برای همیشه دیر شدن
ای بانوی مهربان پنهان در مه!
تو رفتی و پیچید خیابان در مه
کو آن‌همه خنده‌های پیچان در کوه
موهای شبیه برگ رقصان در مه؟
یک مشت تبر بر سر راهم هر شب
من چون تنه‌ی خشک درختان در مه
این مرد منم بر سر راهت هر آن
با گریه و خنده‌های یکسان در مه
این روح تویی که روبه‌رویم هستی
چون بید نشسته مو پریشان در مه
این شهر چه شد؟ تو چه شدی؟ من چه شدم؟
من در مه و تو در مه و تهران در مه

(۳)
[باران‌ها]
مرا به دام تو انداختند باران‌ها
چه فرش ـ دام قشنگی است در خیابان‌ها
خبر رسید می‌آیی شراب می‌باری
خبر رسید و به رقص آمدند لیوان‌ها
ستارگان جهان می‌شوند مهمانت
عزیز دور! بیا و برس به مهمان‌ها
درخت‌های جهان هم به خدمتت بستند
کمر به قرمز شورآفرین روبان‌ها
تو می‌رسی و برایت کنار پنجره‌ها
به شوق دست تکان می‌دهند گلدان‌ها
در این میانه منم با کلاه و بارانی
که هیچ‌وقت نمی‌بینی‌ام به دوران‌ها
تو دور می‌شوی و از پست نگاهم چون
نگاه ملتمس آفتاب‌گردان‌ها
تو دور می‌شوی و تا همیشه در رگ‌هام
سکوت تلخ فلوت است و بغض چوپان‌ها
عزیز من! گل من! دشمنم! چه فرقی هست؟
که عاشقتت باشم با کدام عنوان‌ها
چه عالمی است که یک صندلی به من برسد
شبی کنار تو حتی درون زندان‌ها
چقدر بی‌خبری از منی که دلتنگم
از آن زمان که به درد آمدند انسان‌ها
منی که نه می‌میرم نه زنده می‌مانم
بدون عشق در این کوچه و خیابان‌ها

(۴)
[خداحافظ]
نمی‌دانم کجا باید، چرا باید از اینجا جا رفت
ولی پیداست که باید همین امروز و فردا رفت
دلم از ابتدا همسایه‌ی دلواپسی ها بود
چه می‌شد کرد از این شهر این هم قسمت ما بود
کنار مردم این شهر_ این شهر پر از تنها _
دریغ از یک شب مهتابی و یک صندلی حتی
هر آنچه پنجره هر روز و هر شب بسته می‌ماند
تو که در کوچه‌ها باشی کسی هرگز چه می‌داند؟
تو که در کوچه‌ها باشی... نمان در کوچه‌ها سرد است
ببین این دکمه‌ها را که چگونه باد وا کرده است
نباید برد با خود یادگار این حوالی را
رهایش کن چه با خود می‌بری این کیف خالی را؟
می‌آویزم به چشمانم نگاه خیس گلدان را
و می‌گریم برای آخرین بار این خیابان را
آهای ای مردم نامهربان زادگاه من !
که می‌خواهید سر در آورید از اشک و آه من،
شما چیزی نمی‌دانید از این بی‌قراری‌ها
که من لبریز "نه" هستم شما لبریز " آری"ها
دهان از هر چه بوی شعر خواهد داد می‌بندم
و مثل بی‌غمی‌های شما یک‌ریز می‌خندم
و خط خواهم زد امشب دفترم را، شعرهایم را
و حتی از خیال این خیابان رد پایم را
نخوانید این چنین در گوش من آخر نمی‌فهمم
چنین ناپختگی‌ها را همان بهتر نمی‌فهمم
همیشه تکیه کردم بر شب دیوار فهمیدید؟
فقط یک بار حرفم را... فقط یک بار فهمیدید؟
...اگرچه بعد از این‌ها چون شما از سنگ خواهم شد
برای سنگ بودن‌هایتان دلتنگ خواهم شد.

(۵)
[باران]
ای باعث طغیان این دیوانگی‌ها تو
کی می‌شود ویران کنی تنهاییم را تو
این مرد دیوانه تو را می‌خواهد از باران
آری تو را می‌خواهد این دیوانه حالا تو،
در دفتر نقاشی‌ات ابری بکش تا من،
باران بخوانم کوچه را یا هیچکس یا تو
یا از زمین و از زمان دل می‌کنم آسان
یا می‌پذیرم این جهان را منتها با تو
در این غزل هم چون همیشه از تو می‌گویم
در این غزل هم با منی چون قبل آیا تو؟
من فکر می‌کردم مرا نشنیده می‌گیری
من فکر می‌کردم مرا از خود... نه اما تو...
زیر همان چتری که با باران فرود آمد
ای کاش من می‌بودم و یک لحظه تنها تو.

(۶)
[مقابلش]
مرد ایستاده بود و جهان در مقابلش
گویی غم زمین و زمان در مقابلش
پشت سرش عمیق‌ترین دره‌ی جهان
یک گله گرگ زوزه کشان در مقابلش
هر گرگ یک گلوله شد و رو به مرد رفت
مرد بریده دست و زبان در مقابلش
یک مشت استخوان به هم دوخته – به رقص –
با هر گلوله خورد تکان در مقابلش
دندان به هم فشرد زن و خشم چیره شد
در هم شکست تاب و توان در مقابلش
ای مرد ! - مرد مرده – نبینم نشسته‌ای
برخیز و با غرور بخوان در مقابلش
شلیک می‌شود به تو این زن هزار بار
تو با هزار سینه بمان در مقابلش
از مرد نهصد و نود و نه فشنگ سرخ
رویید و باز ماند دهان در مقابلش
شلیک تیر آخر و زن تکیه بر تفنگ
و ایستاده مرد جوان در مقابلش.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://vaznedonya.ir/Users/875
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@Mohammadveisiy
و...

زانا کوردستانی
۲۶ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۰

تورج رهنما

زنده‌یاد "تورج رهنما"، شاعر، مترجم، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر زبان آلمانی، زاده‌ی ۱۴ فروردین ۱۳۱۶ خورشیدی، در اهواز بود.

 

تورج رهنما

زنده‌یاد "تورج رهنما"، شاعر، مترجم، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر زبان آلمانی، زاده‌ی ۱۴ فروردین ۱۳۱۶ خورشیدی، در اهواز بود.
برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و در دانشگاه مونیخ دررشته پزشکی ثبت‌نام کرد. در حدود دو ماه به آموختن زبان آلمانی در انیستیتو گوته پرداخت. او چهار سال در رشته پزشکی تحصیل کرد، ولی با موافقت دانشگاه و سفارت آلمان رشته تحصیلی‌اش را تغییر داد؛ بعد در رشته ادبیات آلمانی، روان‌شناسی و تعلیم و تربیت ادامه تحصیل داد و موفق به اخذ درجه فوق لیسانس در همان رشته شد و بعد به ایران بازگشت. رهنما از دولت اتریش برای ادامه تحصیل بورس گرفت و در دانشگاه زالتسبورگ تا مقطع دکتری ادامه تحصیل داد و رساله دکتری خود را تحت عنوان «بازتاب نظریه‌های روانکاوی در ادبیات معاصر آلمان» نوشت.
آقای رهنما بیش از ۱۵۰ اثر از ادبیات آلمانی را به فارسی ترجمه کرده است. از جمله آنها آثاری از گوته، شیلر و برتولت برشت که با ترجمه او به فارسی منتشر شده‌‌اند.
او سال‌ها در دانشگاه تهران به تدریس ادبیات و زبان آلمانی اشتغال داشت و بسیاری از استادان فعلی این رشته از دانشجویان او بوده اند.
"چهره غمگین من: نمونه‌هائی از داستان‌های کوتاه آلمانی اثر هاینریش بل "، "دفاع از گرگ‌ها: نمونه‌هایی از شعر امروز آلمان"، "خاطرات بندباز پیر"، "کلاف سردرگم: گزیده‌ای از داستان‌های امروز" (دو زبانه: فارسی - آلمانی) سه نمایشنامه‌نویس بزرگ جهان (برشت، فریش، دورنمات) از جمله آثار ترجمه شده اوست.
رهنما چندین مجموعه منتخب از داستان‌های ایرانی مجموعه‌هایی شامل آثاری از صادق چوبک، جمال میرصادقی، بزرگ علوی، احمد محمود، سیمین دانشور و… نیز به زبان آلمانی ترجمه کرده بود.
وی صبح روز سه شنبه ۲۱ اسفند (۱۲ مارس) ۱۴۰۳ خورشیدی، در بیمارستان تندیس تهران درگذشت.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
آهوی دشت سرخ که شب را
تا گرگ و میش صبح دویده است،
اینک کنار چشمه،
                    سبکبار،
                             در انتظار یار...

_«شاهزاده خانم طناز!»
(گوید به طنز چشمه به آهو)
«هر چند از حکومت چنگیز
چشمت خراج می طلبد،
                              باز
             بگریز از این دیار بلاخیز.»

آهو همه سکوت همه چشم

_«ای بی‌خبر ز بازی تقدیر
تا کی نگاه می‌کنی آخر
               بالای خود در آینه‌ی من؟

این جا دیار آتش و خون است:          
         این جا به کام مرگ، سیاوش،
              این جا به چاه تیر، تهمتن_

تا هست پای پویه و پرهیز،
                                 بگریز.»
          آهو همه سکوت و همه چشم

_«صبح است و آفتاب دل‌افروز،
ای گنک خواب دیده! کجایی؟
در خلوت گراز چه می‌جویی؟
در خانه‌ی پلنگ چه پایی؟_
از بیم شیر تا نشوی سنگ،
بگریز بی‌درنگ.»

آهو همه سکوت و همه چشم

_«تا چند ای مسیح دروغین،
در برج عاج خویش گرفتار؟
تا کی صلای عشق و محبت،
تا کی حدیث ماندن و ایثار؟
           بگریز از این کریوه‌ی وحشت،
             بگریز از این کرانه‌ی خونبار .»

آهو همه سکوت و همه خشم

در آسمان صبح:
خورشید همچون تارک حلاج
                             بالای چوب دار؛
در صبح دشت،
                         در تپش نور:
آهو صبور،
                  شاد،
                             سبکبار
                        در انتظار یار...

(۲)
گاهی که صبح پنجره را باز می‌کنم
گویی درون قلب من احساس تازه‌ای
بیدار می‌شود:
گنجشک‌های شهر
در چشم‌های خلوا من لانه‌ کرده‌اند!
از شرم بینوایی خود آب می‌شوم.

(۳)
دهان دارد
امّا سخن نمی‌گوید
تنها می‌تواند ستارگان را
قلقلک دهد،
گیسوانشان را بکشد،
و رندانه بخندد
دهان دارد
امّا سخن نمی‌گوید
تنها می‌تواند ماه را
خط‌خطی کند،
آن را به شکل بیضی در آورد،
و مستانه بخندد
اکنون که دلقک
دیگر بر صحنه ظاهر نمی‌شود،
تنها بازیگر بزرگِ جهان
شیطان است.
 

گردآوری و نگاش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://gsf1362.blogfa.com/category/447
https://amp/s/cafecatharsis.ir/11982www.mehrnews.com/news
و...

زانا کوردستانی
۲۵ آبان ۰۴ ، ۰۳:۳۶

ده‌ریا قادر

خاتوون "دەریا قادر"، شاعیر، وه‌رگیر و ڕۆژنامەنووس کورد، ناسراوە بە "دەریا خۆشناو"، لە ڕانیە لەدایک بووە و کچی بن

 

خاتوون "دەریا قادر"، شاعیر، وه‌رگیر و ڕۆژنامەنووس کورد، ناسراوە بە "دەریا خۆشناو"، لە ڕانیە لەدایک بووە و کچی بنەماڵەی کوردپەروەر و بنەماڵەی شۆڕشەکانی کوردستانە، باوکی بە "قادر خۆشناو" ناسراو بوو.
ئیستایش زوور لە بیست ساڵە لە وڵاتی نەرویج دەژیت.
لەساڵی ١٩٩٩ زایه‌نی، دەستی بەکاری ڕۆژنامەنووسی کردووە و ئەندامی سەندیکای ڕۆژنامەنووسانی کوردستانه، ئەندامی فیدراسیۆنی نێودەوڵەتی ڕۆژنامەوانیه، هەروەها یەکێکە لەشاعیرە دیارەکان کە خاوەنی چەندین شیعری نیشتیمانی و دڵدارییە، بەڵام تا ئێستا نەیتوانیوە شیعرەکانی خۆی بە هۆکاری تایبەت چاپ بکات. 
ده‌ریا، هونەرمەندە لەبواری نیگارکێشان و نواندنی دراما و سینەمادا، هەروەها موزیسیانی ئامێری چەلۆیە. وەک خۆی لەو دیمانەیەیدا لەگەڵ “ڕۆژنامەی هەولێر” دەڵێ: هەر نووسێنێک بزانم بۆ وڵاتەکەم سوودی هەیە، لەزمانەکانی ترەوە دەیهێنم و وەریدەگێڕمە سەر زمانی کوردی.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

(۱)
[ئاڵا]
تیشکێکی گەردوونیم، بڵندە بەژنی عەرعەرم،
سەرم لە باڵای هەورێ بەرزتر،
ڕیشەم بەجۆرێک پتەو لەخاکا،
متمانەم وێنەی چیا، و
باوەڕم زۆر جێگیرتر! 

شەنگ و نیانم، هەیمەنم لە ئاسماندایە،
لە گەردەلوولی تۆڵە بەهێز تر!

بەرهەڵستم، قەت نەسرەوتووم، 
هەژاو لە شەپۆلی دەریا و زەریا
پەرش و پڕژاو تر! 

دیرۆکم دێرینە، قوربانی و مەینەتە،
لە کزەبای پایزی زەرد غەمبار تەزیوو تر!

شەونم و بارانم فرمێسکن،
لە ئاهی دایکی شەهیدی بێ دووامەنزڵ، ساردتر!

ڕووبارێکی قووڵ و ڕژاوم،
بزێوم، لە نەزمی تاڤگەیەکی سەرشێت بەخوڕتر!

نەوای هیوای چیرۆکێکم،
لە شەقام و کۆڵانی شارەکانی ئەم کەونە، تولانی تر!

بەری ڕەنج و خەباتی گەلم،
هێمای ئاشتی و ئازادیم، 
شانازیم بۆ نەوەی تر!

بەرگی ئەوین و نەمرییم،
شوناسی نەتەوەی مەردم،
سەرکێشم بۆ هەزان گەشتی تر!      

سێبەری زامم، ئازار و ژانم، 
لەدەست جەورو جەفای ڕێبواری چـەرخێکی تر!
ئەمما بەرز و ڕاژاوم،
پەرۆشم خۆڕاگرم، 
هەرمانم بۆ دەور و سەردەمێکی تر!


(۲)
[نۆستالژیای ژنێک]
کاتێک بۆ داهێنانی پرچم،
دەچمە بەر ئاوێنەکەم،
حەزم ئەکرد 
هەر ئەو مناڵە سیس و بچکۆلانەیە بم 
کە لەژێر سێبەری داری عەشق و
لە ئامێزی باخچەیەکی ئاوێزان،
بە پەپوولەی نەخشین   
یاری ئەکرد بە بوکەشووشەکەی!

کاتێک سیمای بە پەژارە تەمگرتووم ئەبینم،
بەرز ئەفڕم بە باڵی یادەوەرییەکانم و 
ئەگەڕێمەوە بۆ ماڵەباجێنەکەم …
کە لە تەختە و کارتۆن و
چەند مشتێ خۆڵ دروستم کردبوو 
تاکەخەمم بوو نەڕمێت و ڕایبگرم!

هەموو ئێواران ماڵە باجێنەکەم، 
وەک نمەی نەرمە بارانێ گوزەری پیاکردبێ
بە میهرەبانی ئاوڕشــێنم ئەکرد و 
دڵ و سییەکانم سەرمەستی گوڵای هەناسە و
هۆگری بۆنی خاک ببوون!

کاتێک ئەبینم کەزییە زێڕینەکانم بوون بە 
تەونی زیوینی دەستی ڕۆژگار
حەزم ئەکرد 
پڕوشەی ڕەشی حەسرەتەکانم
هاوشێوەی کەزییەکانم بەداهێنانیان 
سپی زیوین و بریسکەدار بوونایە!

حەزم ئەکرد،
پەشۆکاوییم لە تامی تاڵی خەمەکانم
هەر هێندەی ترسی دەوای تاڵی شەربەتی 
دەرمانخانەی سەری کۆڵانەکەمان بووایە!

حەزم ئەکرد،
برینی بەسوێ ی زەمەنم
هەر هێندەی کەوتنێکی مناڵیم، و
برینێکی ناولەپی دەستم قووڵ و بەژان بووایە!

حەزم ئەکرد
لێدانی قەدەری ڕۆژگارم
هەر زوو لەیادگەم سڕابایەوە،
هەر هێندەی ئێشی لێدانی زللەیەیەکی دایکم
هەستـپـێـکردبایە
کە لەکاتی لاساریما تێ ی ئەسرەواندم!   

ڕۆحم ئەیویست
کە دڵم ئەشکا 
ماوەی نێوان دڵشکاویم هەرهێندە بووایە 
کە چۆن لەبووکەڵەکەم ئەتۆرام و نەمئەدواند
زیاتر لە چەند چرکەیەکی نەئەبرد
ئاشت ئەبووینەوە، و
مەودای دووری نێوانمان،
لەباوەشمەوە بۆ سەر کۆشم بوو! 

حەزم ئەکرد 
گێژەڵۆکەی سەری کاسم وەنەوزێک بوایە و 
هەر هێندەی ڕاژاندنی
جۆلانەکەی ژێر دارگوێزی ناو حەوشەکەمان بووایە، 
کە باوکم ئێوارانێک
بەدەستە ماندوو قڵیشاوەکانی
بۆی هەڵئەخستبووم! 

ئارەزووم ئەکرد 
ناز کێشانی مناڵیم 
هاوتای سەد هێندەی ڕۆژەکانی تەمەنم بوایە،
نەک هێندەی کێشانی جگەرەی
پیرە پیاوێکی دونیا دیدەی گەڕیدە،
کە وێنەی هەزاران خەیاڵ و
ئاواتی بەدینەهاتووی
لە دووکەڵی جگەرەکەی دەستی بەبائەکرد! 

ڕۆحم ئەیویست 
گەورە نەبم،  تاکو بژیم، 
هەر ئەو مناڵە سادە و ساویلکەیەی جاران بم،
تاکو ئارام بم و
نەچێژم  ژاری ژانی چزووی لەدڵ جێماو!

ئێستا کە گەورەبوومە،
خواستی دڵمە
هەموو حەزەکانم کۆبکەمەوە لە پریاسکەیەک، 
بیکەم بە گوڵیەخەی نەمری 
بیدەم لە بەرۆکی ژنێکی چاونەترس، و
قوربانیدەری ستەم دیدە!

ژنێک کە بە دەزووی شەونخونی 
حەسرەکانی شەوگار و
چاوەڕوانی و تاسەی 
عەشقی بۆ تیشکی خۆر چنیووە!

حەزئەکەم 
بیکەم بە پارچەیەک شیرینی خۆشەویستی و
بیدەمە دڵی مناڵێکی لانەواز، 
کە تەنیا جارێکیش بەلایا هەڵینەکردووە 
نەسیمی سۆز و بەزەیی،
بیکەم بە پارچەیەک نان بۆ سکی برسی و
تامەزرۆیی ئاسودەیی!


(۳)
[باوەڕ بە دوژمن مەکەن]
باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان 
گوڵزاری شیعر، تارای سپیێتی بەفر
بەهار و دەوار، باخ و بەهەشت 
دارستان، گۆڕەپان و دەشت  
کێوەکانمان لێ وێران ئەکەن!

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بەتۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان
ئاسمانی شین و ساماڵ 
شەقام، شار، گوند و ماڵ
بەرگ و هەناسە، زمان و پێناسە 
کۆشکی کەڕامەتمان لێ خاپوور ئەکەن! 
...
باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان 
هەڵوێست، و نەفەس، نامووس، و دین
یاد و یادگاری، ئەوین، و ژین 
ئومێد، و ڕەوشت، پەند و پەیڤین
خەرمانەی هزر، و بیر و هۆشمان لێ داگیر ئەکەن!
...
باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان 
پێکەنینی سەر لێوی منداڵەکان 
گۆرانی و نۆتەی ئاوازەکان 
بەستە و پەیژە و مەقامەکان 
گەوهەری کەلەپوورمان
هیوا و داهاتووی دوورمان
چاند، و تروسکایی، ماف لە تەرازوومان
داب و نەریت و مێژوومان لێ تاڵان ئەکەن!

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان 
بەری سەدان ساڵەی ڕەنج،
عومری جوانی لاو و گەنج 
هەیبەتی سروشت، ڕێڕەوی دروست
تاوەری هێزمان، کێوی باوەڕمان 
ورد و خاش ئەکەن!

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
ناڵە و هاوارمان ئەکەن بە عادەت 
نزاو و باوەڕمان ئەکەن جەخارەت 
سیما و ئەدگار، گلێنە و بـینایـیمان، 
بەری گزنگی خۆر و گەرمیمان
تریفەی مانگ، دوواڕۆژی ڕووناک
ئاسۆی ڕوونمان لێ تاریک ئەکەن! 

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
پەسلان هەڵدەگیرسێنن
ئەستێرە لە ئاسمان ئەترازێنن 
هەور لە باران ئەتۆرێنن 
شەونمی محیبەت، دەریای ئارامیی
تاڤگەی ئاشتیمان وشک و برینگ ئەکەن! 

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان 
دەشت و کانی و دۆڵ، 
دار و بەرد و خۆڵ
مێرگ و چیمەن 
کوێستان و دەوەن
مەزارەکانمان دەسووتێنن
کانی و ڕووبارمان تڵخ و لێڵ ئەکەن! 

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان 
سرووەی بەیانیان ئەتۆرێنن
گیابەند و نێرگێز ئەژاکێنن 
غەزەل لە بولبوول ئەستێنن
پەرچەمی شەکاوەمان دائەنەوێنن
فەرهەنگی باب و باپیرانمان ئەدڕێنن
نووکی پێنووسمان ئەچەمێنن
دار گوێزەکان، دار زەیتوون، و
دار بەڕوەکان، باڵی مەلەکان،
پەنجەکانمان دانە بەدانە ئەشکێنن 
مناڵیمان لەخاچ ئەدەن
لاوەکانمان بێباکانە لەدار ئەدەن
داری ئازادیمان لێ بڕ بڕی ئەکەن! 

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان داگیرئەکەن 
ئیرادەمان لێ ئەستێنن
بە جۆرەها چەک و گڕ ئەمانکوژن، ئەمانبرژێنن 
بەجەستە و دەروون ئەمانسووتێنن،
بە پەت و بە غاز ئەمانخکێنن 
هەڵمانئەواسن، لەناومان ئەبەن

باوەڕ بە دوژمن مەکەن
بە تۆزێ دەرفەت
نەک هەر خاکمان داگیرئەکەن 
ئەوان دوژمنن، لەخوێنیاندایە، ناکرێ وازبێنن
کارەساتەکان سەدبارە ئەکەن
بۆ سڕینەوەمان بڕیار دەرئەکەن
هەرچی شێوەی مردنە، 
بەڕۆحمان تاپۆ، و 
لەسەرمان جێ بەجێ ی ئەکەن
باوەڕ بە دوژمن مەکەن
باوەڕ بە دوژمن مەکەن!


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۵ آبان ۰۴ ، ۰۳:۳۴

دریا قادر

دریا قادر

 

خانم "دریا قادر" (به کُردی: دەریا قادر)، شاعر و مترجم و روزنامه‌نویس کرد، مشهور به "دریا خوشنام" (به کُردی: دەریا خۆشناو)، زاده‌ی شهر رانیه در اقلیم کردستان است.

پدرش "قادر خوشنام" (به کُردی: قادر خۆشناو) از پیشمرگه‌های  کُرد بود.

وی اکنون سال‌هاست در کشور نروژ زندگی می‌کند.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

(۱)

[به دشمن اعتماد نکنید]

به دشمن اعتماد نکنید

در کوچکترین فرصت 

نه تنها وطنمان را،

بلکه دیوان‌های شعر را،

سرپوش سپید عروسی برف را،

بهار و بوستان و باغ و بهشت را،

جنگل و دشت و صحرا را،

کوهستان‌ها را،

برای ما نابود خواهند کرد.

...

به دشمن اعتماد نکنید

در کوچکترین فرصت 

نه تنها وطنمان را،

آسمان صاف و آبی را،

شهر و خیابان و کوچه و خانه‌ها را،

لباس و نفس‌هایمان را و 

زبان و شناسنامه‌هایمان را

کاخ عزت و اعتبارمان را ویران خواهند کرد.

...

به دشمن اعتماد نکنید

در کوچکترین فرصت 

نه تنها وطنمان را،

بلکه اندیشه و جان و مال و ناموس و آیینمان را،

یاد و یادگادی و عشق و زندگی‌مان را،

امید و سنت و رسوم و گفتار و کردارمان را،

اندیشیدن و تفکر و هوشیاری‌مان را از ما می‌ستاند.

....

به دشمن اعتماد نکنید

در کوچکترین فرصت 

نه تنها وطنمان را،

بلکه لبخند نشسته بر لب کودکانمان را،

شعر و ترانه‌ی آوازهایمان را،

فرهنگ و روشن‌بینی ملتمان را،

آداب و رسوم و تاریخمان را مفت مفت از ما می‌ستانند.

...

به دشمن اعتماد نکنید

در کوچکترین فرصت 

نه تنها وطنمان را،

اراده و توانمان را می‌ستانند،

با جنگ‌افزارهایشان ما را می‌کشند و می‌سوزانند 

از درون و باطن نابودمان می‌کنند 

با طناب و رسن خفه‌مان خواهند کرد و 

به دارمان خواهند کشید و 

ما را از روی زمین محو خواهند کرد.

...

به دشمن اعتماد نکنید

در کوچکترین فرصت 

نه تنها وطنمان را،

آنها دشمن‌اند، 

غاصب‌اند و این غصب کردن در خونشان است 

فاجعه‌ها به پا خواهند کرد 

برای نابود کردنمان، تلاش خواهند کرد و 

تمام روش‌های مرگ را بر روح و جان و سرمان اجرا خواهند کرد

به دشمن اعتماد نکنید

به دشمن اعتماد نکنید.

 

 

 

نگارش و ترجمه:

#زانا_کوردستانی

 

زانا کوردستانی
۲۵ آبان ۰۴ ، ۰۳:۲۸

حاج خسرو زرین بخش

آقای "خسرو زرین‌بخش"، شاعر و مداح لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در بروجرد است.

 

 

خسرو زرین‌بخش

آقای "خسرو زرین‌بخش"، شاعر و مداح لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در بروجرد است.
ایشان کارشناس ارشد عمران، استاد دانشگاه، مربی فنی و حرفه‌ای بروجرد و دارای ۴۰ سال سابقه‌ی مداحی و دارای کد مداحی است، که توانسته‌اند  آموزشگاه تخصصی مداحی طاها را پس از اخذ مجوزهای لازم از فنی و حرفه‌ای، اداره تبلیغات اسلامی و کانون مداحان، تأسیس نمایند.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
چه حالی داره مسافرتو
گریه ها کرده به خاطرتو
چه سختیایی کشیده آقا
که اربعین باشه زائر تو

(۲)
یک اربعین گذشته حسین و ندیدم
شکر خدا به قبر برادر رسیدم
من زینبم ای نور نیرین
من زینب هستم یا اخاالحسین
من هستم غرق آه وشورو شین

(۳)
ای رونق فصل بهار أُمِّ إِسحاق
ای دلخوشی روزگار أُمِّ إِسحاق
تو فرق داری با همه، از دار دنیا
تنها تویی دار و ندار أُمِّ إِسحاق

(۴)
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار می‌کنم دلم احیا نمی‌شود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید

(۵)
اینجا به گنبد و به مناره چه حاجت است
اصلا بهشت را چه نیازی به زینت است
وقتی ضریح نیست به نفع فقیرهاست
زائر بدون واسطه گرم زیارت است

(۶)
چه کنم بی‌تو اگر زنده بمانم، چه کنم
کاش می‌شد که در این شهر نمانم، چه کنم
تا سحر خواب نداری و دعا گوی منی
شده بیماری تو قاتل جانم، چه کنم

(۷)
مثل کبوتر محسن و مادر زمین خوردند
با پیکری زخمی، شکسته پر زمین خوردند
در آن هجوم لشگر پست یهودی‌ها
مادر نه، بلکه، ماسِوَی اللَه بر زمین خوردند

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://tahazarin.blogfa.com
https://basirannews.ir
@brj_abad
و...

زانا کوردستانی
۲۵ آبان ۰۴ ، ۰۳:۲۴

دکتر خسرو زرین بخش

دکتر "خسرو زرین‌بخش"، فرزند "ابوالقاسم" و "فاطمه زرین‌دست"، زاده‌ی سال ۱۳۳۰ خورشیدی، در محله‌ی مسجد میر بروجرد است. 

 

خسرو زرین‌بخش

دکتر "خسرو زرین‌بخش"، فرزند "ابوالقاسم" و "فاطمه زرین‌دست"، زاده‌ی سال ۱۳۳۰ خورشیدی، در محله‌ی مسجد میر بروجرد است. 
وی در زادگاهش نشو و نما یافت و تحصیلات ابتدایی را در دبستان ۱۵ بهمن و متوسطه را در دبیرستان پهلوی سابق تا سیکل و سپس گرفتن دیپلم از دبیرستان خوارزمی تهران، سپری کرد، و سپس برای ادامه‌ی تحصیلات دانشگاهی وارد دانشکده‌ی دامپزشکی تهران شد و در سال ۱۳۶۰ خورشیدی، فارغ‌التحصیل گردید.
وی از سال ۱۳۶۴ خورشیدی، در سمت مدیر عامل و عضو هیئت مدیره‌ی داروسازی داملران مشغول به‌کار شد. همچنین مدت دو سال مشاور کمیسیون اجتماعی مجلس بودند و دو سال نیز، مدیر تسویه‌ی شرکت صنایع خوراک کودک ایران و مدرس دانشگاه پیام نور رامسر و عضو هیئت رئیسه انجمن بروجردی‌های مقیم تهران بوده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- زبان معیار اندیشه
- اطلاعات و کاربرد داروهای دامپزشکی (همراه با تیم ۵ نفره)
- جنون گاوی
- طرح عقیم سازی سگ‌های بدون سرپرست
و...

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[سخن بگو]
با من بیا ز قصه باران سخن بگو
وز سردی سرود زمستان سخن بگو
سنگ صبورِ جمله صداهای خفته‌ام
از حرف‌های سرد رفیقان سخن بگو
درد تمام مردم این سرزمین به جان
با من ز درد و طاقت انسان سخن بگو
با من بگو هر آنچه تو را نیش می‌زند
از نیش و تیغ انیران سخن بگو
دردی است قدرت سرمایه در جهان
دردِ ستم گذار، ز درمان سخن بگو
زحمت کشیم و به محفل اجاق سرد
از گرمی بساط امیران سخن بگو
تا بذرِ باد کاشته‌ایم اندرین جهان
وقت درو ز غرش توفان سخن بگو
گویند راست که یک دست بی‌صداست
دستان به هم زنیم ز دستان سخن بگو.

(۲)
[بارش / شعری با گویش بروجردی]
پاییز از راه رسِس وا برگ و بارش
تاوسو تموم شد رفت پی کارش
گرین خلعت پوشی سفید شد یالش
پاییز وورویرد رنگارنگ کرده وا بیشه زارش
آی بارش جان بارش بارش
تاوسو تموم شد رفتا پی کارش
هر درختی الان خزو گرفته
د زمی برگا رنگارنگی مفته
از دشت و بیابو تا بیشه ی دالو
قشنگیا پاییز شد سزاوارش
آی بارش

(۳)
آمد بهار، رفت زمستان بیا ببین
آمد شکوفه‌های فراوان بیا ببین
گل‌ها شکفت زمستان گذشت و رفت
از کوچه رفت برف زمستان بیا ببین
پر آب شد به هر کوچه رود و جوی
از بس که باج داد به باران بیا ببین
بگذشت و رفت هزاران سرود سرد
آمد به باغ صوت هَزاران بیا ببین
پیک نسیم چون به گلستان وزد به ناز
رقصنده گل شود به گلستان بیا ببین...

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Ahmadmoattari
و...

زانا کوردستانی
۲۴ آبان ۰۴ ، ۰۳:۳۰

جه‌نگی حاجی

ماموستا "جه‌نگی حاجی"، به ناوی ته‌واوی "جەنگی حاجی جەبار"، شاعیری کوردی هاوچه‌رخه واکو لە رۆژی ۱۰ گەلاوێژی ۱۹۶۹ زایەنەی لە هەوڵیر لە دایک بوو.

 

جه‌نگی حاجی

ماموستا "جه‌نگی حاجی"، به ناوی ته‌واوی "جەنگی حاجی جەبار"، شاعیری کوردی هاوچه‌رخه واکو لە رۆژی ۱۰ گەلاوێژی ۱۹۶۹ زایەنەی لە هەوڵیر لە دایک بوو.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

(۱)
ئەمن (مەحەدەمین)م
لە پشتی باوکێکی ستەمدیدە و
لە هەناوی سەلارەژنێکی سەنگینم
فرچکم بە خاک گرتووە
لەوەتە
ی هەم
خاک بۆتە عیشق و ئەوینم،

ئەوێ ڕۆژێ
لە لووتکەی هێزی فاشیست و
لەوپەڕی بێ ئومێدیدا
بەگژ بەعسییەکاندا چووم
پەلکێشی بەرپەتی سێدارە کرام
ئەو سەرەم بۆ نەوینەکرد
پەنجەکانیان بۆ هەڵکێشام
دەستم بۆ درکاندنی
نهێنیی هاوسەنگەرانم نەبرد
وەک هەمیشە
ملم خستە بەر سێدارە
یەک قسەشم
بە دڵی دوژمنم نەکرد،

هەر دوێنێش بوو
لەگەڵ مامۆستا و
مووچەدزراوی نیشتمان
چوومە شەقام
باجی سەرکەشیم لەگەڵ دان،

ئەوا ئەمڕۆش
بە هەمان ڕۆحییەتی جاران
ڕووبەڕووی ستەم دەبمەوە 
لێرە و لەوێ
خزم و خۆیش
ناوم دەنێن
حەمە سیان
شانازییە و
مایەی نکۆڵی نیە
لێ با هەمووان بزانن
موڵکی ئێوەم
موڵکی کوردان
پڕ بە گەرووم هاواردەکەم
فیدات بم خاکی کوردستان
فیدات بم خاکی کوردستان...


(۲)
خۆ من
ڕەنجبەری ماڵی باوکت نیم
ڕۆژ نا ڕۆژێ هەر بە بێ هۆ
لێم دەبی بە ئاغای دێ
دەرگەم لێدەگریت و
پێمدەڵێی بارکە بڕۆ
مەگەر شەرتی ئێمە
ئەبەدی نەبوو
خێرە ئاوا زوو هەردێ؟
----------
* هەردێ/شێوەزاری هەولێر = هەڵدێ


(۳)
ڕەنگەکان
کە تۆ لە ئامێز دەگرن
قاقای گەرم دەیانگرێ
سیمایان دەگەشێتەوە
وەک ئەو کۆرپەیەی
لە دوورەوە 
مەمکەمژەی نیشان دەدرێ...

وەک ئەو بووکەی 
لە دوای جەنگا
ھەواڵی گەڕانەوەی
تازە زاوای 
بە گوێچکەیدا دەچرپێنرێ...

وەک ئەو دایکەی
ھەواڵێکی مژدەبەخشی
جگەرگۆشەکەی 
پێدەدرێ...

ڕەنگەکان
کە تۆ لە باوەشیان دەگرن
ھەر ھەموویان 
دەبن بە سپی و سوور 
ئاڵ و واڵا دەردەکەون...

ڕەنگەکان
ڕەنگە کپ و داماوەکان
ئەو دەمانەی
تۆ دەپۆشن
حەز بە چوونەکۆڵان دەکەن،
مەیلی
چاوچاوێنی سەربان
تیلەی ئاوڕی ڕێگای کانی 
ژوانی ئێوارانی
لای پیرە داری بەر ماڵان 
دەکەن...

ڕەنگەکان...
ڕەنگە ڕەنگ مردووەکان
کە تۆ دەئاخننە ڕۆحیان
کۆمەڵەی نوێ
دروست دەکەن
شەڕ بە شەبەنگ دەفرۆشن
گاڵتەیان بە زەردەپەڕ دێت
گێچەڵ بە ڕەنگەکانی
پەلکەزێڕینەی پاش باران دەکەن...

ڕەنگەکان
ڕەنگە مەلوول و ماتەکان
ھەر کات
خۆیان لە تۆدا دەبینن
گەش گەش
وەکو گەشیی چاوەکانت 
دەردەکەون...

ڕەنگەکان
ڕەنگە ھەڵبزڕکاوەکان
کە تۆ دەبیتە میوانیان
گۆرانیی عیشق دەچڕن
کەمانچەکەی باکووری 
دەگرنە دەست و
لە ھەرمۆتەکەی دیانان
سەدای پڕ لە میھری
(ئەرێ گورێ)ی خارەسێوە
بۆ ھەیبەت سوڵتان دەنێرن...
دەچنە سەر 
پردی دەلال و
پڕ بە گەروو
(من دی جارا ئەوەلی)
ئەیازەکەی زاخۆییان
بۆ گارە و مەتین 
ڤڕێ دکەن
قەتار و ئەڵڵاوەیسی
حەیران و لاوک و بەستە
خاوکەر و سێگای سەر مەستە
بۆ هابە و مشکۆ دەبێژن...

ڕەنگەکان
ڕەنگە داچۆڕاوەکان
ھێند مەلوولن
کە تۆ دەئاڵێننە خۆیان
شمشاڵەکەی قالەمەڕە
عودەکەی عەلی مەردان و
کەمانچەکەی قەرەداغی
بە گوڕ و تین دەخەنەوە
گەرووی خالقییان لایە
ڕەزازییەکەی کوردانی
پێدەلاوێنن،
نای نەواکەی عەلیزادە و
سەمفۆنیاکانی بیتھۆڤن
شۆپان و مۆزارت دەچڕن،

پڕ بە گەرووی شەجەریان
ھاوار دەکەن،
بەرەو کەشکەڵانی فەلەک
لە شەقەی باڵیان دەدەن و
بەرز  بەرز  
تا چاو بڕکا بەرز دەفڕن،

ڕەنگەکان...
ڕەنگە ڕەشداگەڕاوەکان
ئەو دەمانەی تۆ دەبینن
ئەو فڵچەیەی
مۆنالێزای
کردە نێودارترینی
گەردوون
دەگرنە دەست
تابلۆیەکی
پڕ بەھا
دەنەخشێنن
لەوێ 
لەسەر ڕووی تابلۆکە
ڕەنگ و دەنگی تۆ دەنوێنن...


(۴)
سلێمانی
ئەوێ ڕۆژێ
لە ماڵی خۆم بێلانە بووم
بووی بە لانە
بۆ قژی ئاڵۆسکاوی من
بووی بە شانە
بۆ جەستەی شەکەت و ماندووم
بووی بە دەمار، بووی بە خانە.

ئەوێ ڕۆژێ
لە شارەکەی قەڵای سەرکەش
کوڕانی تەتەر و مەغۆڵ
جارێکیدی
خۆیان و تەوری پڕ ڕقیان
هاتن زمانمان ببڕن 
بۆ هەتایە دەنگمان کپکەن 
بوویت بە گەروو 
بوویت بە دەروو
بوویت بە هەموو.

سلێمانی...
ئەو دەمانەی
دەستی ناحەز
لە بیناقاقاماندا بوو 
دەستی میهرت
لەسەر دڵمان 
لەسەر ڕۆحی سەرگەردان و
لەسەر شانی ماندووی ئێمە
ئازارشکێن 
هەروەکو هەتوان وابوو. 

سلێمانی 
هەموو شتێکت لێ جوانە 
ئەو دەمەی تۆ دەبی یاخی
جوانی وەک شۆخی قەراخی
ئەگەر باسی خۆنەچەماندن بکەین
ئەوە هەر تۆی لەسەر قاچت
نە بۆ دوژمن ملت کەچە 
نە بۆ دۆستیش
دەکەی ماستاو 
ئەسڵزایەی لە بنەچە،

ئەمێستاکەش
تا ئەو دەمەی
لەسەر پێت بی
لە هەر کوێ بم
بە ئارامی 
دییەم دەنێمە خەوەوە
تا تۆم هەبێ
دڵەڕاوکێ و خەم ناناسم
شاری شاران 
ڕووگەی ئازادی و بیری جوان
قیبلەی عیشق و خۆشەویستی
شاری شۆڕش و بەرخودان...


(۵)
نە بودیم من
نە نەسرانیم
نە شیوەنگێڕی ئالولبەیت
نە سابیئەم ، نە مەندائیم  
نە یوسفەکەی کەنعانم 
موسوڵمانم
من پەیڕەوکاری قورئانم،

لەوانەیە 
ئەوەم تیا بقۆزیتەوە
کە من ئەتباعی لاهوتم
لە خێڵی  زەردەشتیانم
ئەگین چۆن وابەستەت دەبم
لەو دەمەی ئاگری عیشقت
دڵ و ڕۆحی وا سووتانم...


(۶)
لە شیلەی 
شەھدی 
لێوی تۆ
دروستی کەن
گەر پێکوتە...

بە دنیا 
گەرەنتی دەدەم
نەک ھەر چارە
واجبی شەرعە و 
سرووتە...


(۷)
خۆ من لە زومرەی
شاعیرانی کلاسیک نیم
قەسیدەکانم ببنە هەوێنی 
سەدان و هەزارانیدی،
وشەکانم ماددەی نازیندەگی نین
ڕیسایکلین بکرێنەوە،

پەخشانە شیعری لەمەڕ من
مەیلی مێیینەی زێترە
لەبەر هەندێ
هیچ لە لق و پۆپی
داری سەرجەلە ناگۆڕێ،

سبەینەیەک کە دەبینی
وردەبۆڵەیەکم کردوە و
ناوم لێناوە هۆنراوە
بۆنی بکە، بۆی پێبکەنە
ئاوی بدە نەکا بمرێ،

گەر شەوێکیش
بەر لە خەوتن
پەخشانەشیعرێکت بینی
هەنسک و گریەی تێکەڵبوو
دەستی نەرمت
بۆی درێژکە
نەرمە خەندەیەکی بۆ بکە
گوڵی عیشق
بۆ ئەوەی چەکەرە بکا
بژاری دەوێ
هەمیشە دەبێ ئاوبدرێ...


(۸)
کچی دایە
زویرمەبە، 
دایکت لەوێ
لەژێر خێمەی سەرفرازی
سکی بەتاڵی دەگوشێ
بۆ ئەوەی
کە هاتەوە
ژەمێک شکۆ
بە ژیلەمۆی بەرخودان و
گەرمیی هەناو 
بکوڵێنێ و
لەسەر خوانی کەرامەت
بیدا بە تۆ و بە براکان.

کوڕی شیرینی بابە
دڵتەنگ مەبە
باوکت لەوێ
لەژێر خێمەکەی بەرخودان
لەبەر سەرما
هەردوو دەستی 
پڕ لە تەباشیری سپیی
خستۆتە گیرفانی بەتاڵ
سۆزی داوە
تا تەباشیر لەنێو دەستی
پڕ ئومێدی
نەبێ بە نوقڵی جەژنانە
هەتا نەبێ بە ڕۆژانە
هەتا نەبێ
بە ئاگر و بە درێشە
بۆ بەرپەرچی 
دەسەڵاتدارانی پاتاڵ
نایەتەوە و
دەستەکانی ناکاتەوە
مەگەر بۆ هەڵبڕینی 
دوو پەنجەی سەرکەوتن و 
پەنجە کردنە چاوی گەندەڵکاران...


(۹)
تەمەن هیچی تیانەماوە
گفتی ماچێکم پێبدە
ئەمشەو شەوی بەراتە. 


(۱۰)
دەستت لابە ئەی هەمەجی
ئەو ملەی تۆ ڕایدەکێشی
بەعس نەیتوانی نەویی کا
ئەو ورەیەی
هیچێکی وەک تۆ دەیەوێ
بیبەزێنێ
باوکە جەلادە خوێڕییەکەت
ئەوێ ڕۆژێ
پەتی سێدارەی نیشاندا 
ملی بۆ مەرگ دانەدا،

ئەگەر هەر مەراقت هەیە
پێڵاوەکەی لەپێکەوە
بیبە بۆ خۆت
بیکە بە سیمبوڵی 
دەوڵەتۆکە فشۆڵەکەت...


(۱۱)
لەگەڵ تۆمە
لایەکم لێبکەرەوە
ھاتووم بە دڵ بتدوێنم،
گەر داوای
گیانیشم بکەی
بێ دوودڵی
لە ڕیشەوە دەریدێنم!


(۱۲)
ساڵ و مانگ و ڕۆژ
لای من بە کۆتا نایە
من وەک پەرلەمانی گەندەڵکاران
هەمیشە یەکەم دانیشتنم
لەگەڵ تۆ
بە کراوەیی دەهێڵمەوە
تا ئەو دەمەی
تۆ دەبیتە سەرۆکی دڵی من
ئۆپۆزیسیۆنیش 
چی دەڵێ با بیڵێ
باکم بە هیچ کامیان نیە 
بەس تۆ
نیساب تەواوکە 
لەگەڵ منا بمێنەوە.  


(۱۳)
هەر ڕەشبەڵەکی ناوە-
ڕەنگاڵەیین،
خورت و دۆتێ مە!


(۱۴)
لە زمزمی چەناگەی-
فەراقی دەشکێنێ،
گوڵی کراسی گوڵگوڵی!


(۱۵)
لە کوێ بووین و کەی دێینەوە؟
خۆ هەموو ڕێگاکان داخراون
تۆ بڵێی بووبین بە با
بەنێو درزەکانی شەوقا دزەمانکردبێ؟
یاخود لە ئەسڵا هەر نەڕۆیشتبووین؟
کێ ناڵێ لەنێو دەنگی گریان و 
هەنسک و نزگرەی دایکمان
گیرمانخواردووە،
ئێمە 
کە گەورەبوون تەنگی پێهەڵچنیوین
چیمان لە ناخمان ئاخنیوە؟
ناخمان!
ئەو ناخانەی
بەتاڵ بەتاڵی دەکەینەوە 
لە سۆز و
دیسانەوە پڕپڕی دەکەینەوە
تا پەلکێشی نێو خاک و خۆڵ دەکرێین و
سەرمان لە بەردی ئەلحەد دەدا،

ئێمە دەڕۆین
لێ گەڕانەوەمان حەتمییە 
بۆ زەمەنی منداڵی و
ماڵەباجێنە و هەڵماتێن،
بۆ سەروەختی چەقاوەسوویی و
عەیاری 
بۆ ئەو دەمانەی
بێ گوێدانە قیل و قال 
بە پێی پەتی 
ئەم کۆڵان و
ئەو کۆڵانمان دەکرد،
ئای چەند بیری ئەو ڕۆژانە دەکەم
ئەو دەمەو عەسرانەی 
بە برندایی ئاوایی هەردەگەڕاین
باڵمان وەک پەروانەی ئاشی ئاو دەکردەوە و
بە درێژایی ڕۆژ لە سوڕەسوڕ نەدەکەوتین،
ئێستایش خۆ هەر واین
لێ هەر زوو لە جووڵە دەکەوین
سندمی کات لە پێمانە و 
کەلەپچەی هەوار لە دەستمان
هەوار!
چ هەوارێ
هەوارێکی پڕ لە هاوار! 


(۱۶)
ئەی نیشتیمان
لای زۆرێکمان
هێندە شیرین و بەتامی
چەشنی نوقڵ
گەورە و بچووک تێتەئاڵێین،

هەندێ جاریش 
داڵەکەرخۆر و کەمتیار
گورگە لات و ڕێویی دەربار
وەک کەلاکێک لێتدەڕوانن
لەسەر سنگت 
دەکەن سەما
دەتکەن بە تیاترۆخانە
بە مەیدانی کەیف و مەیتار،

نیشتمانم
ئەشرافی تۆ
دایکایەتیت دەپارێزن
وەکو باوەشی گەرمی ئەو
سەرخەوی پاش ماندوێتی
تیا دەشکێنن،

لێ هەندێکیش
لە جاشولکە و جاشزادەکان
تەبیعەتی تەگەیان هەس
سواری دایکی خۆیان دەبن 
شکۆی تۆ نا
بێ ئەرزشیی خۆیان دەنوێنن،

نیشتمانم
زامدارەکانی ڕێگای تۆ
وەکو هەتوان تۆ دەبینن
بۆ ساڕێژی ئازار و خەم 
دەتخەنە سەر زامەکانیان،

زۆردار و ئەخلاقسزیش هەن
وەکو شەرابی موعەتەق
لە شەوە سورەکانیان
بۆ هەڵدانی پێکی شەهوەت
دەتخەنە نێو جامەکانیان. 

ئەی نیشتمان 
من جیا لە شێرکۆی دڵ بەخەم
لێتدەپرسم
تۆ چیت ئەویست
بێجگە لە تۆزێ کۆمەک
کەمێک ئینتیما و ئەمەک 
تۆزی حورمەت 
کۆڵێ خۆشەویستی و
غیرەت
مەعازەڵڵا
گەر کار گەیشتە نامووست
چۆڕێ خوێن و مشتێ هیممەت. 


(۱۷)
کزەی جەرگم
هەر شەوێکی بێ تۆیی من
یەڵدایەکە و بنی نایە
هەر ساتێکم لە دووریی تۆ
دەهرێکە لە تاڵی
تەواونابێ ، بێ کۆتایە، 
خەمی من لە یەڵدا 
نە شەوەزەنگی تاریکە
نە هەڵلەرزین و سەرمایە،
خەمی دڵم لەو شەوەیا
خەمێکی قوڵە و جیایە
بە دیدەنیت بەسەردەچێ
چجای ئەوەی
سەر بخەمە سەرسینەت و
تۆیش بۆم بکەی
لایەلایە.  


(۱۸)
بە یەک وشە
یەڵدای درێژ و سارد
کورت و گەرم
دەکەمەوە
خۆشمدەوێی
بۆ هەمیشە.!


(۱۹)
چ سڕێکە ئەوینی تۆ
هەموو ڕۆژێ
لەگەڵ گزنگی بەربەیان
هێندەی چاوەڕوانی 
هەڵاتنی چاوانی تۆم
خەیاڵم بۆ لای خۆر ناچێ
وائەزانم 
فەلەک یانی دوو دییەی یار
کە هەڵهاتن
ئیدی شەوەزەنگی تار
بنە و بارگەی خۆی تێکئەنێ و
دەستئەکا بە کۆچ و بار.


(۲۰)
شوانکارەم من
ڕۆژانە 
سوژدەی شوکر دەبەم
بۆ ئەوینت
شەوانەش
بۆ تێرکردنی دڵی برسیم
دێمە شەوینت.


(۲۱)
هەرزان بازاڕ 
شار و وڵاتی تەنیوە
هەموو کاڵایەک بەردەستە
لێ هەر کڕین و سەندنە،
ئەرێ گەلۆ 
هەرزان بازاڕێ شکنابەن
شکست و نوشوستی خۆمی
تیا هەڕاجکەم،
خەونی بەدینەهاتووی
چەندین ساڵەی تەمەنمی
تیادا باسکەم،
هەنگاوی شکستخواردووی
ئەوێ ڕۆژێ و دەمی ئێستا و داهاتوومی
تیا ڕیسواکەم... 


(۲۲)
سبەی قەدەغەی هات و چۆیە
تیمەکانی سەرژمێری
سەر بە هەموو ماڵێ ئەکەن
پرسیارگەلێک دێنە پێشێ
ناوت چیە؟
نازناوت چەس؟
تەمەنت چەنێک ئەبێ؟
خانووت، موڵکە یا کرێیە؟
کەل و پەل و کەرەستەی ماڵ 
چیتان هەیە؟
ڕۆژێکە و دووبارەی نیە
بە زمانێکی پاراو و
دڵێکی پڕ لە سۆزەوە
پێیانبڵێ
لەجیاتیی تەنها ناوێ
کۆمەڵێ ناوم هەیە
هەر ناوێ بە تام و بۆنێ
هەر نازناوێ بۆ ڕۆژێک و بۆ بۆنەیە
تەمەنیشت حیساب مەکە
یەکەم نامەی دەستنووسی منیان نیشاندە
بڵێ لەژێری نامەکە ڕۆژی لەدایکبوونمی لێیە
ترست نەبێ 
بڵێ هەر جەستەم لێرەیە
ڕۆحیانەتم وا لەوێیە
لەنێو دڵی عاشقێکی هەولێرێیە،
پرسیار دێتە سەر کەل و پەل و
پێویستیی ماڵ
بڵێ ئەمن 
لە هەموو داراتی دنیایێ
هیچم ناوێ
خودای گەورە 
دڵێکی بە من بەخشیوە
ئەویش وا کەوتۆتە داوێ. 


(۲۳)
بە_با_بڵێن
بە ئارەزووی خۆی
با ھەڵکا!
ئێمە چارۆگەمان
پێچایەوە!


(۲۴)
درەنگ یا زوو
جەنگەکە دەدۆڕێنین و
سەربازە شەڕکەرەکانی ناخمان
پەنا بۆ خۆکوژی دەبەن،

ئەمڕۆ یا سبەی
هەر دەبێ داڕمێ
قەڵای پۆڵایینی تەمەن،

ئەستەم نیە و زۆر نزیکە
ئەهریمەنی شەڕانگێز
هەر دەبێ سینەمان چۆڵکا و
بنە و بارگەی بۆ سینەیەکیتر ببا و
داڵەکەرخۆر تاجی ژیان لەسەر سەرمان بڕفێنێ،

هاکا ئەو ڕۆژە هات
هەور چاوی کزمان پڕبکات و
لەسەر پشتی کۆممان
تەرمی خۆمان هەڵبگرین و
بەدەم ڕێگا بەناچاری
سڵاو لە بکوژەکانمان بکەین
بە مەرگی ئازیزانمان پێبکەنین و
قاقا بۆ شۆستە لاقەکراوەکانی شار بکەین و
بڵێین پەتی زوڵم هەرگیز لە ئەستوری نەپساوە و ناپسێ 

ڕۆژێکە و دێت 
یەخەی یەکەبەیەکەمان دەگرێ
زەمەن گاز لە لێوی شەقارشەقارمان دەگرێت و
بۆ هەمیشە بەسەر خەراباتی تەمەن دەگریین،

ڕاکردنمان بێ ئەرزشە
پەشیمانی کاسەی سەرمان
بە قۆناخە تفەنگێکی سەدەکانی ڕابردوو
ورد ورد دەکات،

چواردەورمان چیدی بە چاوی ڕێز و سۆز
سەیری ئێمەمانان ناکەن
لە پێکەنین و لە گریان
لە هەڵبەزین و دابەزین
لە سەرکەوتن و لە شکان
بۆمان دەکەن چەپڵەڕێزان،

ئیدی هەر دێ با بەخێربێ
ڕەشەبای ڕاماڵینی ئێمە
دەڵێن لەوێ کەش جیاوازە
هەر هیچ نەبێ دڵئارامە و
ڕۆح مەحاڵە چیدی
نابێ سەرگەردان. 


(۲۵)
هۆ مام زۆراب هۆ
ڕاوەستە ڕاوەستە
مێوژم ناوێ
تۆزێ هەنگاوت قوڕسکە
قاچم شەکەت بووە 
شنگی ڕاکەڕاکم نیە
دەنگیشم خۆ ناگا بە گوێ
توخوا بە ئازاد بڵێ
چیتر با سێوان هەڵنەدا
تەنها یەک شتم لێتەوێ
چاوم تینی تیانەماوە 
نە دارێک دەبینم نە دووان
بەڵکو بچم لە سێبەریا
بۆ ساتێ، تەنها ساتێ 
لە سێبەریا بدەم وچان 


(۲۶)
خۆزگە
هەزار خۆزگە
منیش کاندید ئەبووم
ڕۆژی سەد جار 
بەبەردەرگای ماڵەکەتان
ئەهاتم و ئەچووم،

باکم بە هێلکەباران و
پتک و پلاری کەس نیە
هەر هیچ نەبێ
لەم سەد جارە
جارێک گوێت لە دەنگم ئەبوو
ئەو دەمەی هاوارمئەکرد
هۆۆۆ خەڵکینە
پیاوی چاکبن
من بۆ سواڵی دەنگ لێرەنیم
بەحەسرەتی دیدەنی دوو دیدەی ئەوم
من بەڕۆژووم
بۆ بینینی هیلالی جەژن هاتووم


(۲۷)
دەلێ وایێ 
دەلێ وایێ 
دەلێ وایێ
دەلێ وایێ...
ئەوێ ڕۆژێ، لە برنداییێ، 
لە دامێنی گردی قەرەبەگی، 
قەرە بە قەرەی جۆگەیێ شاقازی، 
سوارەکی تیلاکخوار لەسەر پشتی ئەسپەکی یاخی، 
تفەنگ و ڕەختی 
لەپشتێ جانتایەکی پڕ دادوەری و 
قەڵەمێکی حەقنووسی لەسەر بەڕکی قاتە کەتافەکەی،
نۆبەتچیی ئەو پێدەشتەی بوو،
خەوی نەدەچووە چاوێ 
قەدەرەکە دەنگی نایێ...

دەلێ وایێ دەلێ وایێ دەلێ وایێ دەلێ وایێ...

چل شەوە لە شەوینێ خەبەری نیە سەدای نایێ،
چل ڕۆژە کاکێ گردەسۆری لەوێ دنیایێ. 

دەلێ وایێ دەلێ وایێ دەلێ وایێ...
وەختێ تۆو و شۆیە وەختی تەگبیر و ڕایێ
کاکێ مە  لێرە نیە بێنێ مە بە هیچ نایێ

دەلێ وایێ
دەلێ وایێ 
دەلێ وایێ 
دەلێ وایێ


(۲۸)
ئەی یار
ئەگەر مردم 
لێمەگەڕێ توێکاریی جەستەم بۆ بکەن
خۆت هۆکاری مەرگی ناوەختم بەیانکە
بێ دوودڵی پێیانبڵێ 
چەند ڕۆژێکە بە ڕوویا پێنەکەنیوم.


(۲۹)
ئاوامەبە ئەی خۆری من 
دەرگام بە ڕوودا دامەخە
گرەو دەکەم، لە ئەزەلەوە هی منیت
خودا بۆ منی ئەفراندوویت
تۆم نەبێ هەرچی هەمە لێم زیادەیە
چاوێ ئەتۆی پێنەبینم با لێڵ و نابینا ببێ
گەر ناوی تۆ نەبێتە وێردی سەر زمان
ئەو زمانە من بۆ چیمە 
بێئەرزشە بوونی وەک نەبوونی وابێ...

دڵم ناوێ، توڕی دەدەم،
نامەوێ چیدی لێبدا
ئەگەر لەگەڵ هەر ترپەیەک 
هەناسەیەکی شیرینت
گوزەرنەکا بە سینەمدا...

ئەی هێزی ئەژنۆم بۆ چییە
گەر بۆ لای تۆم ڕاپێچنەکا
با بشکێ، ورد و خاش ببێ،
لەو خاڵەی ماڵئاواییت کرد
گۆڕی خۆم هەڵئەکەنم 
ماڵ و گۆڕ و مەزارگەکەم 
بۆ هەمیشە، با لەوییا بێ...


(۳۰)
هەڕاج هەڕاج
تا ئەم ساتە 
چیم نووسیوە
چی قەسیدە و شیعر و 
پەخشانم چنیوە
هەرزانفرۆش هەڕاجیەکەم،

بە پارەکەی 
پاندانێکی بێ مەرەکەب دەکڕم
پڕیەکەم لە خوێنی جەستەم
جارێکیدی 
لە سفرەوە دەستپێدەکەم
شیعرێکی پڕبەدڵی خۆم 
بۆ دڵخوازەکەی دوێنێ و 
ئەمڕۆ و سبەم
تەدوین دەکەم. 


(۳۱)
هۆ سەفیری میانڕەوی
نمایندەی مرۆڤدۆستی و دادپەروەری
دە هەستەوە سەر پێکانت
بێرەوە کۆڕ و مەجلیسی
دۆست و کەس و هاوڕێیانت...

ئاخر نەبووە، نابێ و نەبینراوە
شاخ لاشانی بە هەرد بکا
نەزانراوە، ڕووینەداوە
دەریا بە بردنی قومێک ئاو لێی
تینوو ببێ،

پێدەشت نیە
بە سووتانی تیلمە عەردێک
سەخڵەت ببێ،

کانی مەگەر وشکیش ببێ
فەراقی هەرگیز ناکەوێ،

دە هەستەوە پیرە هەڵۆ 
تەگبیر ماوە، نەکراوە
پەیڤ هەیە، نەوتراوە
دە هەستەوە پیرە هەڵۆ 
کاری زۆرمان بە تۆ ماوە


(۳۲)
چی دەردی تۆیە با لە من کەوێ
ئازاری تۆم بە دڵ ئەوێ
گریەت هەیە بیدە بە من
بۆت ئەگۆڕم بە پێکەنین
بەزیادەوە ئەتدەمەوە
ئەی پەریزاد، ئەی نەرمەژن
خۆم نازانم، تۆیش نازانی
تەنها و تەنها خوا ئەزانێ
چەند و چۆنم تۆ خۆشەوێ


(۳۳)
لەوێ
لەو دنیایدی
چاوەڕێی ڕۆژی حەشرەکەم
گەر زیندووبوونەوە هەبوو
خۆم دەغیلی ئەگریجەی خاوی تۆ ئەکەم،
ئەگەر نەشبوو
باش بزانە، ئەو دنیایەی ئێستا تێیداین
قوربانی نەرمەخەندەیەکی شیرینی تۆ بێ
بێ تۆ ژیان خۆ مانایەکی نیە
نزا لە مەرگ ئەکەم بمبا
گەر نەیبردم، خۆم هەر خۆم
لەگەڵ مەرگ ڕێدەکەوم و ڕێدەکەم. 


(۳۴)
هەموو بەیانییەک
سەدان، بگرە هەزاران مردوو دەبینین
بە ڕێگادا دەڕۆن
مردووگەلێک لە شەقامەکان دەپەڕنەوە
دەیان مردوو لە نۆرەی نانەواخانەکانن
مردوان لەگەڵ یەکتر دەدوێن
پێکڕا پێدەکەنن
بازاڕی دەکەن،

مردووگەلێک لە قاوەخانەکان دانیشتوون
لە هەمووی سەیرتر مردوو دەبینین لافیتە و پۆستەری پرسەی مردوو هەڵدەواسێ
منی بینەریش هەر مردووم
لێ لە دەرەوەی گۆڕستان دەژیم...


(۳۵)
ترپ ترپ ترپ...
چرک چرک چرک...
ئیدی ئەوە بە دەستی من و تۆ نیە، 
لەگەڵ ھەر ترپەیەکی دڵ گوێت 
لە چرکەی میلی کاتژمێری لمینی تەمەن دەبێ، 
وەلێ ھەمیشە ھاوتەریبی یەکتر نین، 
تا ئەمڕۆیشی لەگەڵدا بێ نەسەلمێنراوە کە ئایا
پەیوەندیی ترپە و چرکە پێچەوانەیە یان ڕاستەوانە،
ھەندێک جار ترپە چرکە زیاد دەکا و ھەندێک جاریش کەمیدەکا، 
مەھێڵە وردە زیخەکان ھەر بە ڕەنگی خۆڵەمێشی بێنە خوارەوە، 
ڕەنگیان بکە و تێکەڵ بە ئاواز و سەدای ژیانیان بکە،
مەھێڵە گەرووی ژیان دابخەن، 
لێمەگەڕێ خۆشەویستی بکوژن، 
بەر بە داھێزران ناگیرێ،
بەڵام ھاوپشتی مەبە،
ئەو ھەڵگەڕاوەتەوە، 
سەرەولێژ بووە، 
لە یەک کاتدا ترپە و چرکە ھاوتەریبن،
ئەو کاتیش ھەموو شت لە دەستچووە...

ھەڵپەی کوشتنیت نەبێ؛
عیشق ئەبەدییە-
ئاوزینگ نادا!

ھەتا خەڵتانی بکەین-
سورتر دەبێ!


(۳۶)
مێژوویەکم هەیە لەگەڵ دۆڕان
لە هەموو شەڕێکا
بە شکاوی گەڕاومەتەوە و
شوێنەواری شکست
بە هەموو جەستەمەوە دیارە،
تەنها شەڕی بیرچوونەوەت
هەر جارێ دەچمە نێویەوە
بە گەردنێکی بەرز و
میدالێکی سور
لە ڕەنگی سوراوی لێوت
لەسەر سینەم
دێمەوە!


(۳۷)
من زۆر کۆنم
ئێستاشی لەگەڵدا بێ
دڵم تەنها بە نامەی دەستنووس دەکرێتەوە
حەزم لەو گۆرانیەیە کە عاشڤێکی سووتاو بێ مۆسیقا دەیچڕێ
حەزیشم لە گوڵگۆڕکێیە
ئێستاش بەرەجەژنان تاقیبی کارتی موعایەدە دەکەم
وادەزانم گەر ئەو نەبێ
جەژن نیە و بێ ئەو نایێ...

هێندە کۆنم لە باس نایە
لەسەر تاخچەکانی دڵم
تۆز و غوبار کەڵەک بووە
کە دەمەوێ بیتەکێنم
دەمامکێک لە دەم دەکەم
نەبا شوێنەواری ئەو ماچانەی
ئەوێ ڕۆژێ پێتبەخشیبووم
لەسەر لێوم بترازێت و
جارێکیدی نەممەستێنێ...


(۳۸)
واقوڕماو 
چەقیو لە بازنەیەکی داخراو
قاچێک نیە بمبا لەگەڵ خۆی
کەسێک نیە
دەستی بخاتە سەر دڵم 
فرمێسکم ڕیزی بەستووە
ھەر دەڵێی 
پارچەی دەریایەکی دڵشکاو 
کۆدەکەمەوە و 
تەقەڵیان لێدەدەم،

لە ھاژەی شەپۆڵ 
دەخۆمەوە و 
گرفەی با دەکەمە 
دەسرازەی لانکی خەمەکانم...

قسەگەلێک لە سینەمدا 
پەنگیان خواردوە 
وەک نامەی خۆکوژ 
وا ھەناوم دەخوا 
گاھێک خۆم بە گەمژە دەزانم و 
گاھێکیتر سەرخۆش 
وشەی وا دادەتاشم 
نە لە سینەم جێیدەبێتەوە و 
نە بە گەرووشمدا تێدەپەڕێ...

ئاخر منێکی چەقیو 
لەسەر بستە عەردێ
-لا حول لی و لا قوة- 
کەچی خەمی 
برینی لمی کەنارەکان 
ھەراسانی کردووم 
سەرمای ڕەوەز بێدارم دەکا 
مەودای  نێوان 
خۆرئاوابوون و خۆرھەڵاتن 
وا خەریکە دەمخنکێنێ
خەم بۆ ھەموو شتێ دەخۆم 
تەنانەت بۆ خودی خەمیش 
ھەر خەم دەخۆم 
چەقیو، 
تا خوا حەزکا 
چەقیو!


(۳۹)
بەدیار عیشقێکی بەبەردبووەوە 
گرمۆڵەم کردوە 
بۆکڕوزی سووتانی مەم بۆ خاتوزین دێت 
و خانێ لێرە نیە ھەڵقرچانی دڵ بنووسێتەوە، 
بەرلەوەی بێستون کوناودەرببێ 
فەرھادیان بێ قوڵنگ کردوە 
دەست لە ئەژنۆ 
بەدیار خەمێکی قوڵەوە
تاسەبار دانیشتوە، 
لێرە 
لە مەفتەنی عیشقی دۆڕاو
نە کەزێی خەج 
جارێکیدی دەبێ بە دەسبێن بۆ سیابەند
نە مەجنون وێڵە بۆ لەیلای 
نە دێوانەیی وەلی 
وەسیەتێکی لێ سەوزەبێ و
نە بەردێکیش دەبێ بە کێلی ژوورسەرم 
ئەو عیشقە وا بەبەرد بووە 
نە چیڕۆکێ 
نە گێڕانەوەی ژوانێ 
کەمێک نەرمیی پێ دەنوێنێ...


(۴۰)
دیسان وا جەژن ھاتەوە
لە ھەموو جەژنێکا
پەیامی ئەوم پێدەگا 
تیایدا دەڵێت
ھەموو ساڵێکت بە خۆشی
لە ھەموو جەژنێکا 
ھەمان پیرۆزبایی دەگات
تیایدا دەلێت: ھەموو ساڵێ بە خۆشی
دیسان کە جەژن دێتەوە 
ھەمان قەوان جارێکیدی لێئەدات و
زۆر بە گەرمی بە من دەڵێ
ھەموو ساڵێ بە خۆشی بێ و ھەموو ڕۆژێکت جەژن بێ 
جەژنێک نیە بیری بچێ 
تاجەگوڵینە دەنێرێ و لە کاغەزێکی ڕەنگاوڕەنگ زۆر بەسۆزەوە دەنووسێ
ھەموو ساڵێ بە خۆشی بێ 
ھیچ ساڵێ نیە شۆک ببم 
ھەمیشە منی لە بیرە 
ھەر دەنووسێت و دەنووسێت
ھەموو ساڵێ ھەر بە خۆشی
یەکێ نیە لەجیاتیی من 
بەبیری بھێنێتەوە
ئەوێ ڕۆژێ کە دایکم مرد
جەژن مرد و خۆشی ڕۆیی و ساڵ تەواو بوو


(۴۱)
کچی دایە
زویرمەبە، 
دایکت لەوێ
لەژێر خێمەی سەرفرازی
سکی بەتاڵی دەگوشێ
بۆ ئەوەی
کە هاتەوە
ژەمێک شکۆ
بە ژیلەمۆی بەرخودان و
گەرمیی هەناو 
بکوڵێنێ و
لەسەر خوانی کەرامەت
بیدا بە تۆ و بە براکان.

کوڕی شیرینی بابە
دڵتەنگ مەبە
باوکت لەوێ
لەژێر خێمەکەی بەرخودان
لەبەر سەرما
هەردوو دەستی 
پڕ لە تەباشیری سپیی
خستۆتە گیرفانی بەتاڵ
سۆزی داوە
تا تەباشیر لەنێو دەستی
پڕ ئومێدی
نەبێ بە نوقڵی جەژنانە
هەتا نەبێ بە ڕۆژانە
هەتا نەبێ
بە ئاگر و بە درێشە
بۆ بەرپەرچی 
دەسەڵاتدارانی پاتاڵ
نایەتەوە و
دەستەکانی ناکاتەوە
مەگەر بۆ هەڵبڕینی 
دوو پەنجەی سەرکەوتن و 
پەنجە کردنە چاوی گەندەڵکاران...


(۴۲)
خۆ من لە زومرەی
شاعیرانی کلاسیک نیم
قەسیدەکانم ببنە هەوێنی 
سەدان و هەزارانیدی،
وشەکانم ماددەی نازیندەگی نین
ڕیسایکلین بکرێنەوە،

پەخشانە شیعری لەمەڕ من
مەیلی مێیینەی زێترە
لەبەر هەندێ
هیچ لە لق و پۆپی
داری سەرجەلە ناگۆڕێ،

سبەینەیەک کە دەبینی
وردەبۆڵەیەکم کردوە و
ناوم لێناوە هۆنراوە
بۆنی بکە، بۆی پێبکەنە
ئاوی بدە نەکا بمرێ،

گەر شەوێکیش
بەر لە خەوتن
پەخشانەشیعرێکت بینی
هەنسک و گریەی تێکەڵبوو
دەستی نەرمت
بۆی درێژکە
نەرمە خەندەیەکی بۆ بکە
گوڵی عیشق
بۆ ئەوەی چەکەرە بکا
بژاری دەوێ
هەمیشە دەبێ ئاوبدرێ...


(۴۳)
لە شیلەی 
شەھدی 
لێوی تۆ
دروستی کەن
گەر پێکوتە...

بە دنیا 
گەرەنتی دەدەم
نەک ھەر چارە
واجبی شەرعە و 
سرووتە...


(۴۴)
نە بودیم من
نە نەسرانیم
نە شیوەنگێڕی ئالولبەیت
نە سابیئەم ، نە مەندائیم  
نە یوسفەکەی کەنعانم 
موسوڵمانم
من پەیڕەوکاری قورئانم،

لەوانەیە 
ئەوەم تیا بقۆزیتەوە
کە من ئەتباعی لاهوتم
لە خێڵی  زەردەشتیانم
ئەگین چۆن وابەستەت دەبم
لەو دەمەی ئاگری عیشقت
دڵ و ڕۆحی وا سووتانم...


(۴۵)
سلێمانی
ئەوێ ڕۆژێ
لە ماڵی خۆم بێلانە بووم
بووی بە لانە
بۆ قژی ئاڵۆسکاوی من
بووی بە شانە
بۆ جەستەی شەکەت و ماندووم
بووی بە دەمار، بووی بە خانە.

ئەوێ ڕۆژێ
لە شارەکەی قەڵای سەرکەش
کوڕانی تەتەر و مەغۆڵ
جارێکیدی
خۆیان و تەوری پڕ ڕقیان
هاتن زمانمان ببڕن 
بۆ هەتایە دەنگمان کپکەن 
بوویت بە گەروو 
بوویت بە دەروو
بوویت بە هەموو.

سلێمانی...
ئەو دەمانەی
دەستی ناحەز
لە بیناقاقاماندا بوو 
دەستی میهرت
لەسەر دڵمان 
لەسەر ڕۆحی سەرگەردان و
لەسەر شانی ماندووی ئێمە
ئازارشکێن 
هەروەکو هەتوان وابوو. 

سلێمانی 
هەموو شتێکت لێ جوانە 
ئەو دەمەی تۆ دەبی یاخی
جوانی وەک شۆخی قەراخی
ئەگەر باسی خۆنەچەماندن بکەین
ئەوە هەر تۆی لەسەر قاچت
نە بۆ دوژمن ملت کەچە 
نە بۆ دۆستیش
دەکەی ماستاو 
ئەسڵزایەی لە بنەچە،

ئەمێستاکەش
تا ئەو دەمەی
لەسەر پێت بی
لە هەر کوێ بم
بە ئارامی 
دییەم دەنێمە خەوەوە
تا تۆم هەبێ
دڵەڕاوکێ و خەم ناناسم
شاری شاران 
ڕووگەی ئازادی و بیری جوان
قیبلەی عیشق و خۆشەویستی
شاری شۆڕش و بەرخودان...


(۴۶)
هەر ڕەشبەڵەکی ناوە-
ڕەنگاڵەیین،
خورت و دۆتێ مە!


(۴۷)
لە زمزمی چەناگەی-
فەراقی دەشکێنێ،
گوڵی کراسی گوڵگوڵی!


(۴۸)
دانە دانە نا؛
کۆخاڵی تۆم گەرەک-
بمکە بە شامەی سەرسینەت!


(۴۹)
ڕۆژم شەوە؛
شەوژوانی تۆ نەبێ -
وایارا!


(۵۰)
ئاوێنەی لێوانتم؛
بزەیەکت-
قەھقەھەمە!


(۵۱)
لە گەرمێنیش؛
نسرماسای -
خودایە بۆ ھێندە ساردی!


(۵۲)
کانیی سازگار:
سوێراوی لێدەتکێ،
کە سەردی خەمی بۆ دەکەم!


(۵۳)
تایتڵی چیڕۆکەکانم:
تاڵی سپی، دڵی شکاو، خەمی ڕەش،
کۆتاییەکەشی ڕوونە!

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۴ آبان ۰۴ ، ۰۳:۲۴

جنگی حاجی

جنگی حاجی 

آقای "جنگی حاجی" (به کُردی: جەنگی حاجی) با نام کامل "جنگی حاجی جبار" (به کُردی: جەنگی حاجی جەبار)، شاعر کُرد زبان است.
وی زاده‌ی ۱۰ مه ۱۹۶۹ میلادی، در اربیل است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

(۱)
[برای حلبچه]
حلبچه 
تنهای تنهاست،
تنهای تنها،
همیشه تنهاست!
از سال ۱۹۸۸ تاکنون تنهاست.
تنها می‌گرید 
تنها می‌میرد 
و در تنهایی بی‌پایانش اشک‌هایش را پاک می‌کند.
و تنهای تنها به دروغ‌های بی‌پایان ما گوش می‌دهد.
...
تنهای تنها،
با غم هم آغوش است و 
کسی نیست که تنها برای یک شب هم شده  
دردهایش را پرستار باشد.
و اکنون حلبچه، از همه کس و همه چیز بیزار است 
آنقدر دروغ‌های ما را شنیده،
که دیگر تحمل، دروغی دیگر را ندارد.
...
آسان که نیست 
سی و شش سال 
با دستانی لرزان و زخمی 
با دستانی پینه بسته
اشک‌های مردم شهر را پاک کنی 
و باز امسال از پارسال 
تنها و تنهاتر باشی،
تنها و غمبار باشی...
...
آه ای تنهایی!
آرام بگیر،
آرام آرام
آرام آرام
آرام آرام
آرام‌تر از آرام 
همچنان آرام‌تر
و دست از سر حلبچه بردار...


(۲)
به دوران پیش از اسلام خواهم رفت،
تا بتوانم،
تو را تحمل کنم.


(۳)
بید مجنون گیسوانت،
رایحه‌ی عطر زندگی می‌دهد - 
حتا ریحان هم چنین عطری ندارد...


(۴)
نامت، دلیل وجود عشق است!
اکنون،
من از کجا مولانا را بیاورم 
که این اصل اساسی را 
به چهل و یکمین سبک عرفان مبدل کند.


(۵)
هر کاری که می‌کنم 
باز به چشم تو نمی‌آید و می‌گویی:
دو دلم در عشق تو!
عیبی ندارد،
خودم دوست دارم 
به جای دو دل، هزار دل باشم 
تا با هزار دل، دوستت می‌داشتم 
تا با هزار دل، برایت جان می‌دادم.


(۶)
سرگردانم در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر
دربه‌در گوشه‌ به‌ گوشه‌ی این شهرم هنوز،
زیرا،
من نفس با عطر کوچه‌های قدیمی شهر می‌کشم.


(۷)
بید مجنون است گیسوانت،
عطر زندگی از آنها برپاست - 
کجا ریحان چنین رایحه‌ای دارد؟!


(۸)
یک شب، دو شب، سه شب!
داستان هزار و یک شب - 
الهی چه دور و دراز است این شب‌ها،
یکی صبح را بیدار کند.


(۹)
سوگند می‌خورم،
حتا دوزخم باشم -
باز به گیسوانت سوگند می‌خورم...


(۱۰)
با تو باشم،
حتا در کنج قفس - 
احساس می‌کنم در بهشت برینم.


(۱۱)
در نقش سنگ فرو می‌روم
تا به دل‌سنگی تو 
پی ببرم.


(۱۲)
چهار دیوار،
شاهدان مرگ تدریجی من هستند - 
این اتاق پر از تنهایی من.


(۱۳)
دروغ نیست اگر بگویم:
بهار نخواهد آمد،
مگر که نگاه تو بشکفد!


نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۴ آبان ۰۴ ، ۰۳:۱۷

فرزین پارسی کیا

استاد "فرزین پارسی‌کیا"، شاعر، منتقد، نویسنده، ترانه‌سرا، مدیریت چاپ و نشر، مهندسی فن‌آوری اطلاعات و روزنامه‌نگار ایرانی، زاده‌ی ۱۵ شهریور ماه ۱۳۵۵ خورشیدی، در تهران است.

 

فرزین پارسی‌کیا

استاد "فرزین پارسی‌کیا"، شاعر، منتقد، نویسنده، ترانه‌سرا، مدیریت چاپ و نشر، مهندسی فن‌آوری اطلاعات و روزنامه‌نگار ایرانی، زاده‌ی ۱۵ شهریور ماه ۱۳۵۵ خورشیدی، در تهران است.
وی از اوایل دهه‌ی هفتاد با انتشار آثارش در مطبوعات شروع به فعالیت هنری کرد. 
همچنین وی، یکی از مؤسسان گروه فرهنگی-ادبی پاراگراف است. 
وی از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۹۲ خورشیدی،  فعالیت و همکاری با نشریات و مسئول ستون شعر روزنامه جهان اقتصاد از سال ۱۳۹۴ خورشیدی، را در رزومه خود دارد.
او از سال ۱۳۹۷ اقدام به برپایی جلسه‌های نقد و کارگاه شعر آزاد با نام «درحضور شعر» کرد.
وی با انتشار کتاب "فری موفری" در سال ۱۳۹۷ خورشیدی، در حوزه‌ی کتاب کودک فعالیت‌هایی داشته است.
فیلم مستند «رضا روزنامه» نخستین فیلم او، در مقام نویسنده و کارگردان به‌شمار می‌رود. پارسی‌کیا در این فیلم زندگی و شغل روزنامه‌فروشی دوره‌گرد را به‌ تصویر کشیده است. این فیلم در سال ۱۳۹۹ خورشیدی، تولید شده است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ کتاب‌شناسی:
- به‌ردیف میرزاعبدالله، ۱۳۹۴، نشر توس (کتاب شعر)
- به تیک ثانیه معتادم، ۱۳۹۵، نشر مانیاهنر (مجموعه شعر و عکس به‌همراه حمید جانی‌پور)
- انقراض راوی، ۱۳۹۶، نشر مانیاهنر (کتاب شعر)
- لکنتی از گیسوانت، ۱۳۹۷ نشر شب چله (مجموعه شعر)
- فری موفری، ۱۳۹۷، نشر حس آخر (داستان مصور کودکان)
- ستاره یک شب تعطیل، ۱۳۹۷، نشر حس آخر (داستان مصور کودکان)
- فیشرآباد، ۱۳۹۸، نشر حس آخر (مجموعه ترانه)
- ستاره سحرآمیز ناپگ، ۱۳۹۸، نشر حس آخر (داستان مصور کودکان)،
- جراحت کلمه، ۱۳۹۹، نشر مروارید (کتاب شعر)
و...


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
رها باشیم، بیا!
دست شویم در ازدحام مجسمه‌های روان 
دو دست ِ گرم فشرده [تعرق و تمدید اتصال]
در ترافیک کتاب‌های کتمان و کماکان و هزار مجلد معمولی
[به قیمت‌مان چشم دوخته تا مشتری شود 
این ماه از گشوده‌ی اندکِ پنجره 
و پلنگی که لُنگ انداخته و 
راز‌ بقا را 
از شبکه‌ی پدران می‌بیند]
از جلد خود بیرون رویم
بگوییم از دو چشم مجزا 
و منحنیِ ابری که نمی‌بارد
نمی‌‌باردی به 
چراغ‌های روسیاهِ معابدی که پیش‌تر نیز
نشان معجزه و عجزشان یکی‌ست 
مکرر این‌ همه همهمه را چه می‌نامی؟
چیست که نام طولانی‌ترین اتفاق، رهایی‌ست
تا به بند تو ببندم پا
ببندم به لبخند و چشم
تا تو بگشایی دست
اجزای ملتزم به ضرورتت 
همه یک‌جا جمع شده‌اند، می‌بینی؟
چون محارم یک دستی که منم
چون منم، که تو باشی ما
هی رواق و ازاره و ارسی را
تا بچینم به چین دامن قجریت 
چند شاخه نرگس
از گلستانِ میدان ارگ
شاه بیاید 
دست، تکیه دهد 
به مرمر سینه‌‌ی تختت
و دولتی را به تَکیه‌ای ویران کند

بازارت داغ شده، ببین!
همان‌جا که انگشتانم پیاده می‌روند 
تا میان اوراق تو تورق کند
نفس تند کنی و هی‌های، هی‌های، هی‌های تو!
گره پیشانی‌ات را 
بگشاید و ببندد، بگشاید و ب، ببندد و دد
و لبخندت 
بعد از نفسی عمیق
گل دهد به بالش


(۲)
آیا آن‌که در کوی الکل دست دراز می‌کند،
به ماه می‌رسد؟
یا تنها می‌رَصد از مکدر این جوی نیمه‌خشک
بعد از هزار عُق به گلو؟ [بی‌سویِ اندکِ رویت]

«نیم را می‌خواهم، نیمه را
که تو از نیم‌رخ زیباتری، ماه‌تر، مادرتر
و چون تری به گلو، می‌خواهمت
و چون‌تری به گلو، که می‌خواهمت
و تری [از قضیه‌ی حمار تا زودتری که برسد] به گلو
می‌خواهمت

و به گلوله گفتم، تو به ماه نخواهی رسید‌ ـ چون من  ـ اما از تپانچه
شلیک می‌شوی»
آیا آن‌که در کوی الکل
با دو انگشت اشاره
دست‌درازی می‌کند
به ماه می‌رسد؟


(۳)
چیزی برای گفتنت هست؟
تا در نمِ دستمالِ گریه برویانی
چیزی که بگیرد و 
مدلول واژه شود در شعر؟
مثلا چکه شود شمع
آرام بگو سخنت را
به جِرز رابطه مشکوکم
و همین مجال اندکِ کلمه
در سطر‌های مرددش.
همین پنجره 
گستره‌‌ای که باز نمی‌آید و باز نمی‌گردد
به شب در حوالی پرسه‌ی منزجری 
که مست می‌زند زیر آواز
خلاصه می‌شود در بطری 
_با بادبان‌های فراخش_
با باد اگر چه برود
با باد اگر که بماند

چیزی برای گفتن اگر داری
پنجره را ببند
چکه را فوت کن
می‌خواهد برود
می‌خواهد بماند.


(۴)
تنهایی را خالی می‌کنم از بطری 
از استکان به گلو که تر
نمی‌رود پایین
_نمی‌شود نرود؟
اصلا نمی‌رود که نمی‌رود
و رد رودِ خشک
از دو سوی نمی‌بینی‌ام، 
خط عمیقی‌ دارد تا چانه
تا بزنم زیر هر چه نمی‌بارد
مجسم کن!
محترمانه در باز شود 
_چوب‌پنبه را_
بزنم بیرون و دست به سینه‌ات
بایستم 
با تاب بلند پیش از مشارب و امتداد دود
آرزو کنی که بتابانمت با تاب
تا خورشید
از این شاخه به آن شاخه که می‌تابد
و امر، امر شما‌ست ارباب
تنهایی را خالی کنم از بطری
از استکان به گلو، به تر
که نمی‌رود پایین.


(۵)
دست می‌کشم 
به پاره‌ی خمپاره در کشاله‌ی درد
پا می‌کشم 
به عصایی که سِحر نمی‌داند
و به سنگ سیاهِ روسفیدی 
که مانده بر سفره‌ی گورستان،
جامانده انگار دلیلی 
که فراموش شود لبخند
از بندِ قاب‌عکس مزین 
به شرح حال فراموشی.
خونی دارد به سینه می‌کوبد
انگار چیزی به دل‌گرفته از خاموشی
از «حسن‌یوسف»ها 
در قلک‌های خالی نارنجک، بر هره‌ی بی‌درنگ
و عقوبت یعقوب بر چاه بی‌بابل و 
هاروت بی‌چوب
تا هیچ‌کس دعوی پیغمبری نکند

می‌کشم بر دیده تا ببیند دست
این‌قدر دست‌به‌عصا رفته، مردد
تامانده به انتظار دلیلی تا راست کند قد
خط آخر را به کاغذ می‌سپارم و تا می‌کنم
آب می‌برد از دیده، از دست می‌رود
پایم را جمع می‌کنم از عصایی که ندارم
رویم سیاه 
سنگ‌های سفید را دوست دارم.


(۶)
«وقتی که بچه‌ بودم، روزها نقشه‌های زیادی در سر داشتم که هر شب بر بستر می‌کشیدم»

می‌خواهم از جنوب به خزر بروم
و هر چه استروژن غصبی را 
به‌نام قصبه‌ی خود خاویار کنم
بروم به سواحل بی‌لهجه از مازن و گیل
به خال بی‌صورت و 
خالی دست‌های دلیر

ای آب‌های بی‌بند!
دروغ‌های «راس پوتین»!
ایده‌های کارگر بر خان‌های حقیر!
آیا 
برای باز پس گرفتنِ نفت از قیر
می‌شود راه‌های آسفالته را شوسه کرد
کلاهِ پهلوی را بالاتر گذاشت
پای قهوه‌ی قجری را پُر بوسه کرد؟

فکر می‌کنم حرف‌های بسیاری هست که باید از گلو به بخار معده برگردانیم که اشکمان از پیاز بی اشکنه جاری‌ست و جیب‌هامان از زمان عاری

آری
می‌خواهم با چشم‌های زارِ تزاری 
از جنوب به خزر بروم
به ساحل بی‌لهجه از مازن و گیل
هی خواب ببینم از رؤیای کودک همسایه
بیدار شوم به بسترِ تر 
تشک خیس را برگردانم
جهان زیر و رو شود.


(۷)
هر‌ چه ظرف‌ها نشسته
خواب طولانی‌
هر چه لیوان‌ها خالی
نشئه‌تر دریا و این ردِ پا
و هر چه هم، راه‌ تر
قطعاً بارانی آمده که پا می‌کشد به رفتن

جز این نمی‌دانم شب را
جز به معجزه‌ی پیامت در بستری کال
و محال فانوس‌های دریایی
که دلشان را
به دریای نمک بسته‌اند
که هی آب می‌شورد و مد می‌گوید:
این صدای ممتد از چه در گوش‌ماهی‌ها زندانی‌ست
نیست آن‌که می‌گفته در گوش
آنچه می‌خوابیده در پلک
آنان‌که می‌خرامیدند در مشام

شام را آورده‌ام، بیا!
بشقاب‌ها خوابشان می‌آید
لیوان‌ها را از آبِ ‌جوی پر کرده‌ام
و راه‌راه سفره
از صدف‌هایی دریایی
محافظت خواهد کرد.


(۸)
بگذار بلند بلند به موهایت فکر کنم
و کوتاه نیایم از قیچیِ آل به دور بسترت
از این فکر محال
که باز خواهد رست
بابونه بر گونه و گردنت از کلمات
بگذار فکرهای بلند را پرواز دهم
باد بیاد
در بی‌هیچ آسمان بگسترد
به هر سویی
دسته‌ی گیسویی
----------
* آل: زائو ترسان


(۹)
نارنج دارد از شاخه
آب دارد از حوض
هی دارد از دارد سر می‌رود، می‌افتد
چون یک نفر که می‌گفت دارد می‌آید
اما می‌رفت
گاهی مبدا فاصله را فعل‌ها بهتر می‌شناسند
گاهی کسی که دارد می‌آید
سر که می‌رود
می‌افتد.


(۱۰)
قدم به کوچه‌ی ناگذر ساحلی
منتهی به نمور بندری متوهم از عبوری دور
و فانوسی که بر دریا گرد می‌سوزد.
بر جیب جلیقه
زنجیری به پای زمان بسته مردد
مرد از پله برفراز می‌شود
تا میز می‌رود و نیز تا مرد
حد تا اقل بطری و تکثر استکان در چشم
چشم در چشم دریا سخن می‌خورد
(ساعت کجاست؟ کوک مجددش کدام است؟
کشتی کجای بطری غرق شده؟ 
ناخدا تا کجا خواب خدا را دیده؟ 
استکان کجاست؟
و این چراغ برای که می‌سوزد؟)
به انطباق تصاویر متعدد فکر کرد تا پله
به مهاجرت "کوکو" از دیواریِ ساعت تا جیبِ جلیقه
به شماطه هیبنوتیزم بر سکون هفته‌شمار
به هره‌ی فانوسِ مشرف به امواج تا گلوی گرفته‌ی خلیج
و به هر آنچه دورش کند از هر آنچه
به آن فکر کرد
ماشین سفید
قدمش به کوچه‌ی اینک پرگذر ساحلی‌ست
با فانوسی که برفراز
پیوسته می‌گردد و مکرر می‌گوید:
(این چراغ برای که می‌سوزد؟)

 

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 


سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.vaznedonya.ir
www.iranketab.ir
www.rokna.net
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@avaye_parav
و...

 

زانا کوردستانی
۱۴ آبان ۰۴ ، ۰۲:۱۲

محمد علی سپانلو

زنده‌یاد "محمّدعلی سپانلو"، شاعر، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی، مترجم و آنتولوژیستِ ایرانی، مشهور به "شاعرِ تهران"، زاده‌ی ۲۹ آبان ماه ۱۳۱۹ خورشیدی، در خیابان ری تهران بود.

 

محمد علی سپانلو

زنده‌یاد "محمّدعلی سپانلو"، شاعر، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی، مترجم و آنتولوژیستِ ایرانی، مشهور به "شاعرِ تهران"، زاده‌ی ۲۹ آبان ماه ۱۳۱۹ خورشیدی، در خیابان ری تهران بود.
در سال ۱۳۳۵ خورشیدی، در مسابقه‌ای که در رشته‌ی ادبیات بین تمام مدارس کشور برگزار شد، مقام نخست را کسب کرد و از دست "محمدرضا پهلوی" یک دیوان حافظ به عنوان جایزه دریافت کرد.
وی در سال ۱۳۳۸ خورشیدی، دیپلمش را از دارالفنون گرفت و همان سال در کنکور شرکت و در دو رشته‌ی حقوق و ادبیات قبول شد، ولی در نهایت رشته‌ی حقوق دانشگاه تهران را انتخاب کرد.
سپانلو، پس از اتمام دانشگاه و دوران نظام وظیفه، در ۱ مهر ۱۳۴۴ با پرتو نوری‌علا، شاعر و نویسنده جوان ازدواج کرد. اولین فرزندشان سندباد در ۲۵ بهمن ۱۳۴۵ به دنیا آمد و شهرزاد سپانلو خواننده موسیقی پاپ فرزند دومشان متولد ۱۲ تیر ۱۳۵۱ است. پرتو نوری‌علاء در سال ۱۳۶۴ برای همیشه از سپانلو جدا شد و با فرزندانش به آمریکا رفت. سپانلو در کتاب بن‌بست‌ها و شاهراه که زندگینامه‌اش است و در سال ۱۳۹۰ در سوئد چاپ و منتشر شده، در خصوص این جدایی چنین گفته:
«ازدواج‌های همه ما در سال‌های بعد از انقلاب از هم پاشید، چون مردها خانه‌نشین شدند… و این به خاطر مسائلی است که در دهه‌ی ۱۳۶۰ برای خانواده‌ها رخ داد و منجر به جدایی بسیاری شد. چون قبل از آن همه سر کار بودند و بیرون مشغول فعالیت اما وقتی مرد خانه‌نشین شد اعتبار خیلی چیزها را از دست می‌دهد و اختلاف‌ها رو می‌آید.»

وی بیش از شصت جلد کتاب در زمینه‌های شعر و داستان و تحقیق، به صورت تألیف یا ترجمه، منتشر کرد. در بیست سال گذشته، او به عنوان یکی از چند نمایندهٔ معدود ادبیات معاصر فارسی در بسیاری از گردهمایی‌های بین‌المللی در اروپا و آمریکا شرکت کرده و گفته می‌شود که سهمِ بزرگی در معرفی ادبیات ایران به جهانیان دارد.
ضمناً سپانلو از معدود شاعران و نویسندگان ایرانی است که در دنیای ادبیات غرب نیز شناخته شده، و توانسته‌است نشان شوالیه نخل (لژیون دونور) آکادمی فرانسه، و جایزهٔ ماکس ژاکوب را دریافت کند.
همچنین سپانلو در چهار فیلم سینمایی که توسط فیلمسازان بنام ساخته شده اند، بازی کرده و لذا می‌توان او را بازیگر نامید. وی دو بار در نقش اصلی و‌ محوری فیلم بازی کرده: سال ۱۳۸۰ در فیلمی به نام رخساره به کارگردانی امیر قویدل به ایفای نقش اصلی مرد پرداخت و با میترا حجار همبازی شد.
پیش از آن وی همچنین در فیلم‌ شناسایی (۱۳۶۶) به کارگردانی محمدرضا اعلامی،نیز در نقش اصلی بازی کرد. وی در دو‌فیلم مهم ستارخان (۱۳۵۱) به کارگردانی علی حاتمی و آرامش در حضور دیگران (۱۳۵۱) با کارگردانی ناصر تقوایی نیز به ایفای نقش مکمل پرداخته بود.
سپانلو چند سالی از سرطان ریه رنج می‌برد. وی از روز سه‌شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان سجاد تهران بستری شد و سرانجام شامگاه دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در سن ۷۴ سالگی بر اثر عارضه ریوی و تنفسی در بیمارستان سجاد تهران درگذشت، و در روز پنج‌شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
● مجموعه اشعار:
- «استحاله هوا» در دنیای سخن (۱۵)
- ۱۳۴۲ - آه... بیابان
- ۱۳۴۴ - خاک
- ۱۳۴۶ - رگبارها
- ۱۳۴۷ - پیاده‌روها
- ۱۳۵۲ - سندباد غایب
- ۱۳۵۶ - هجوم
- ۱۳۵۷ - نبض وطنم را می‌گیرم
- ۱۳۶۶ - خانم زمان، انتشارات تیراژه
- ۱۳۶۸ - ساعت امید
- ۱۳۷۱ - خیابان‌ها، بیابان‌ها، انتشارات شیوا
- ۱۳۷۷ - فیروزه در غبار، نشر علم
- ۱۳۷۹ - پاییز در بزرگراه
- ۱۳۸۱ - ژالیزیانا
- ۱۳۸۱ - تبعید در وطن، انتشارات ققنوس
- ۱۳۸۸ - قایق‌سواری در تهران انتشارات افق
- ۱۳۹۳ - زمستان بلاتکلیفِ ما- نشر چشمه

● آنتولوژی:
- ۱۳۴۹ - بازآفرینی واقعیت: مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران
- ۱۳۹۰ - قصهٔ قدیم - ۱۱۱ قصه از سرچشمه‌های ایران و اسلام، نشر چشمه
- ۱۳۹۳ - هزار و یک شعر؛ سفینه شعر نو قرن بیستم ایران نشر چشمه

● سایر تألیفات:
- چاپ اول کتاب بازآفرینی واقعیت-انتشارات زمان سال ۱۳۴۹
- ۱۳۴۹ - مردان (مجموعه ۵ قصه)
- سفرهای سندباد - با تصویرگری علی‌اکبر صادقی
- ۱۳۶۲ - نویسندگانِ پیشروِ ایران (تاریخچه رمان، قصه کوتاه، نمایشنامه و نقد ادبی در ایران معاصر)
- سرگذشت کانون نویسندگان ایران
- ۱۳۷۴ - محمدتقی بهار، ملک الشعراء- انتشارات طرح‌نو
- ۱۳۷۶ - شهر شعر ایرج: زندگی و نمونه آثار ایرج میرزا جلال الممالک، نشر علم
- ۱۳۷۷ - چهار شاعرِ آزادی: جستجوی در سرگذشت و آثار عارف، عشقی، بهار، فرخی یزدی چاپ استکهلم
- ۱۳۸۷ - شعر رقصان شمس، انتشارات کاروان
- ۱۳۷۹ - تعلق و تماشا منتخبی از مقالات، گزارش‌ها، و یادداشت‌ها دربارهٔ ادب و فرهنگ، نشر قطره
- ۱۳۹۰ - بهترین رودکی همراه با اشعار نویافته نشر چشمه
- ۱۳۹۱ - دیده‌بان خواب‌زده (دیدارهای پراکنده با ادبیات و زندگی) انتشارات نیلوفر

سپانلو نمایشنامه‌ای نیز به نام خانهٔ لیلی نوشته‌است.

● ترجمه:
سپانلو شهرتش را بیشتر مدیون مجموعه شعرهایش است، اما به عنوان مترجم نیز برگردانِ چند اثر ادبی را به شرح زیر در کارنامه‌ی خود دارد:
- ۱۳۴۰ - عادل‌ها، نوشته آلبر کامو
- ۱۳۶۲ - آن‌ها به اسب‌ها شلیک می‌کنند، نوشتهٔ هوراس مک‌کوی، نشر نو
- مقلدها، نوشته گراهام گرین
- در محاصره، نوشته آلبر کامو - عنوان معروفتر این اثر حکومت نظامی (به فرانسوی: État de siège) است.
- ۱۳۷۲ - شهربندان، نوشته آلبر کامو، انتشارات تیراژه
- افسانه سیزیف، نوشته آلبر کامو با همکاری علی صدوقی
- کودکی یک رئیس، نوشته ژان پل سارتر
- ۱۳۷۲ - گیوم آپولینر در آیینه آثارش، اشعار و زندگینامه گیوم آپولینر نشر چشمه
- ۱۳۸۰ - دهلیز و پلکان، اشعار یانیس ریتسوس، انتشارات ققنوس

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ جوایز و افتخارات:
- ۱۳۸۲ - شوالیه شعر فرانسه (شوالیه نخل آکادمیک)
- ۱۳۸۳ - جایزه شعر ماکس ژاکوب فرانسه

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
تو ساعتی، تو چراغی
تو بستری، تو سکوتی
چگونه می‌توانم که غایبت
بدانم
مگر آنکه خفته باشی
در اندوه‌هایت...

(۲)
من در نفس تو رمزها یافته‌ام
من با نفس تو زندگی ساخته‌ام
من در نفس تو یافتم میکده‌ای
با خون ترانه‌ی تو در رگ‌هایم...

(۳)
تو یادگاری
تو وسوسه‌ای
تو گفت‌و‌گوی درونی
چگونه می‌توانی که غایبم بدانی
مگر که مُرده باشم من
در حافظه‌ات... 

(۴)
سنگِ کهکشان منم
گردنِ بلند آبشار تویی
چتر کهنه پدربزرگ منم
برف خوش‌نمای نقره بار تویی
واگن سیاه مانده از نبرد منم
ایستگاه اول بهار تویی...

(۵)
مگر ندانستی
آنچه رابطه را گره‌کور می‌زند
نه طول فاصله
کمبود حوصله خواهد بود.

(۶)
تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست.

(۷)
در راسته‌ی عطر فروشان،
امشب در بین هزار شیشه‌ی مشک و گلاب
می‌پرسم
دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟
 

(۸)
نمی‌بینمت در آیینه‌ی روان گردانم
هنوز کنار دستم هستی
می‌دانم
به گوشه‌ی چشمم تویی
هر چه سر می‌گردانم
روی شقیقه‌ی سمت راست
شکل موی ابرویی که بلند شده باشد
نه خاطره، نه خطر
نه یادداشت، نه تصویر
چقدر همرنگ‌اند
ابروی بلند من
گیسوی کوتاه تو
اگر نگاهت را بدزدم
سرخ می‌شود گونه‌ات از شرم دیگری
از راه دور می‌بویمت
عطر کبود گل عنبری

(۹)
این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی‌شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم‌های ما
از ژرفنای آینه‌ی
روبه‌رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمی‌کند، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سر کشید
و پوزه روی ساق تو می‌ساید
با
پنجه‌ی لطیف نوازش کن.

(۱۰)
با شاخه‌ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس می‌دهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفته‌ی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
شهری که در ستایش زیبایی
دور از تو قهوه‌ای که مرا مهمان کردی
لب می‌زنم
و شاخه‌ی گل یخ را کنار فنجان جا می‌گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
مهر تو را به قلب تو پس می‌دهم
آری قسم به ساعت آتش
گم می‌کنم اگر تو پیدا کنی
این دستبند باز شد اینک
از دست تو که میوه‌ی سایش به واژه‌هاست

(۱۱)
زمستان برای عشق 
دو تکه رخت ریخته بر صندلی
یادآور برهنگی توست
سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار آینده

(۱۲)
راه عروج ماست
تا
نیلگونه‌ها
گر قصه‌ی قدیمی یادت باشد
این رختخواب قالیچه‌ی سلیمان خواهد شد
آن‌جا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
فصلی مقدر است زمستان برای عشق
چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است
ای طوقه‌های بازیچه
ای اسب‌های چوبی
ای یشه‌های گمشده‌ی عطر
آن‌جا که ژاله یاد گل سرخ را
بیدار می‌کند
جای سؤال نیست
وقتی که هر مراسم تدفین
تکثیر خستگی است
ما معنی زمانه‌ی بی‌عشق را
همراه عاشقان که گذشتند
با پرسشی جدید
تغییر می‌دهیم
مثل ظهور دخترک چارقد
گلی
با روح ژاله‌وارش
با کفش‌های چرخدارش
آن‌سوی شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تکه‌ی رخت ریخته بر صندلی
دو جام نیمه پر
ته شمع نیمه‌جان
رؤیای بامداد زمستان
بیداری لطیف
آن‌سوی جاودانگی نیز
یک روز هست
یک روز شاد و کوتاه.

(۱۳)
زیبا و مه‌آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته‌اش
می‌ریخت هنوز سایه‌های باران
یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را
با پنجه‌ای از هوا گرفت
لبخند زنان به گردش رگبار...
افتادن واژه‌های نورانی
در بستر شب جواب مثبت بودند
گیسویش شریک با باران
از شانه آسمانخراش‌ها می‌ریخت
بر لنبر آفتابگیرها می‌بارید

(۱۴)
بی‌شائبه از جنس رطوبت بودند
همبستر آب، محرم گرداب
جایی که نشان نداشت دعوت بودند
در فرصت هر توقف کوتاهی
در سایه سرپناه‌ها
باران که سه کنج بوسه را می‌پایید
از لذت هر تماس قرمز می‌شد
لب‌ها رنگ قهوه را پس می‌داد
یادآور فنجانی که لحظه‌ای لب زده بود
و پنجه یخ کرده
زیر بغل بارانی
یک لحظه گرم جستجو می‌کرد.
از گردی قاب چتر
تا دامن ضد آب
موها
ابروها
پستان‌ها
لنبرها
یک دسته پرانتز بلاتکلیف...
شب، نرمی خیس، اندکی تودار
آخر صفت تو را گرفت
تا مریم معصوم شود،
کیف‌آور بود، داغ، کم شیرینی
عین مزه داغ (که در شغل فروشندگی کافه
مهمان‌ها تخصص تو می‌دانستند)
عین شب تو، شبی که پیشانیت
همواره خنک بود
و بوسه تو معطر از قهوه.
 

(۱۵)
این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی‌شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم‌های ما
از ژرفنای آینه‌ی روبه‌رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمی‌کند، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سر کشید
و پوزه روی ساق تو می‌ساید
با پنجه‌ی لطیف نوازش کن.

(۱۶)
تو ساعتی، تو چراغی، تو بستری، تو سکوتی
چگونه می‌توانم
که غایب‌ات بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه‌هایت،

تو واژه‌یی، تو کلامی، تو بوسه‌یی، تو
سلامی
چگونه می‌توانم که غایب‌ات بدانم
مگر که مرده باشی در نامه‌هایت،

تو یادگاری، تو وسوسه‌یی، تو گفت‌و‌گوی درونی
چگونه می‌توانی که غایب‌ام بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه‌ات...

بهانه‌ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشقِ مُرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده‌یی
به سرنوشت، رضایت دادم.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.m-bibak.blogfa.com
www.beytoote.com
@jahan_tarjome‌
و...

 

زانا کوردستانی
۱۳ آبان ۰۴ ، ۰۲:۵۰

علی اکبر کسائیان

زنده‌یاد "علی‌اکبر کسائیان"، شاعر و معلم و پیشکسوت مطبوعاتی، زاده‌ی روستای کلاتخان دامغان بود.

 

علی‌اکبر کسائیان

زنده‌یاد "علی‌اکبر کسائیان"، شاعر و معلم و پیشکسوت مطبوعاتی، زاده‌ی روستای کلاتخان دامغان بود.
وی در ایام سوگواری ایام محرم، در روز ۱۳ تیر ماه ۱۴۰۴ خورشیدی، درگذشت.
وی بیش از نیم قرن در مقام معلم فعالیت کرد، همچنین به‌‌ عنوان روزنامه‌نگار پیشکسوت روزنامه‌ی کیهان و دبیر در هیأت منصفه‌ی مطبوعات شناخته می‌شد.
او در سال ۱۳۹۷ خورشیدی، کتابخانه شخصی‌اش شامل ۱۴۲۶ جلد کتاب و مجله را به کتابخانه عمومی دامغان اهدا کرد، تا «زکات علم را ادا کند» و تجربه‌هایش را در اختیار نسل‌های بعد قرار دهد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ برشی از زندگی‌نامه‌ی خودنوشت ایشان:
در کودکی، صبح‌ها با صوت گوش‌ نواز قرآن پدر بیدار‌ می‌شدم‌. قبل از مدرسه، چند سوره قرآن و برخی اشعار را به مدد بابا حفظ کردم که همان برکتی شد، تا در دبستان؛ مبصر و دستیار معلمان باشم و دبیرستان؛ در زمره‌ی شاگردان ممتاز. 

◇ روستای زادگاهم:
«کلاتخان» مدرسه نداشت، تا کلاس چهارم در دبستان دقیقی (علیان) و پنجم و ششم در دبستان خیام (فرات) درس خواندم. اغلب نامه‌های اهالی را من می‌نوشتم و بیشتر آن‌ها را از‌ حفظ‌ شدم. در یک کلام: در آن ایام میرزا بنویس رایگان روستا و پاکنویس کننده مدایح و مراثی و نوحه‌های قدیمی بابا بودم که مایه‌ای شد بر گنجینه لغات و آشنایی‌ام با دنیای شعر‌ و ادبیات. به نحوی که انشای امتحان نهایی ششم دبستان را با دو بیت شعری که فی‌البداهه و با تخلص «کسائی» سرودم، در «انشاء» نمره‌ی بیست گرفتم. پدر با آنکه‌ کارمند بود و نسبت به بقیه اهالی از رفاه متوسطی برخوردار بود، عقیده داشت که پسر باید از خردسالی، سرد و گرم چشیده شود – مشق «مردی» کند و گلخانه‌ای نشود. از‌ این‌ رو‌ به اقتضای پویایی نوجوانی، علاقه‌‌مند‌ شدم‌ مزه اکثر فعالیت‌های رایج روستا را (در حد توانم) بچشم و تابستان‌ها و تعطیلات مدرسه، کارهایی مثل خوشه‌چینی- خرمن کوبی- خارکنی- خشت‌ مالی- پسته چینی- گوسفند چرانی (پرواری برای مصرف‌ سالیانه‌ خانواده) – دشتبانی (۲ ماه) و حتی ساربانی؛ (۱۴ روز) – قاصدی خانه، سحرخوانی، اذان‌گویی و تعزیه‌خوانی در دهه‌ی محرم را تجربه‌ کنم‌.

◇ تحصیل‌ و تدریس:
در نوجوانی برای ادامه تحصیل به شهر دامغان کوچیدیم. چون‌ در دامغان فقط رشته طبیعی (تجربی) دایر بود و من با آن که سخت مشتاق تحصیل در شاخه‌ی ادبی‌ بودم‌، ناچار‌ از دبیرستان فردوسی دیپلم طبیعی گرفتم (خرداد ۱۳۴۲). در زمستان همان‌ سال‌ به سربازی رفتم و با عنوان سپاهی دانش (روستا معلم) در یکی از دهات «نور» ۱۴ ماه‌ معلمی کردم‌. دهکده‌ای که تا آن زمان مدرسه و معلم به خود ندیده بود‌. ابتدا‌ تدریس‌ را در یک اتاق معمولی نیمه تاریک و قدیمی آغاز کردم و بعد به مدد مردم‌، مدرسه‌‌ای سه اتاقه با حیاط و باغچه نمونه سبزی کاری ساختم و بنای مسجد را بنیان نهادم‌. در‌ کنار آموزش اکابر (بزرگسالان) و تعلیم و تربیت بچه‌ها (اول تا چهارم) به ترویج‌ کشاورزی و اقدامات‌ محدود عمرانی پرداختم تا خدمتم سپری شد و به استخدام آموزش و پرورش در آمدم و در‌ روستای کوهستانی یوش (زادگاه نیما یوشیج) یک ماه معلمی کردم که به خاطر خدمات‌ آموزشی و عمرانی برجسته دوران سپاهی‌گری، معلم سپاهی ممتاز شده و به شرکت در کنکور دعوت شدم. پس‌ از‌ قبولی، دوره یک ساله مدیریت آموزش و پرورش را در کرج و دانشسرای عالی تهران‌، توأمان‌ طی کردم. سپس در کنکور لیسانس تعلیم و تربیت قبول و در دانشسرای عالی که شد دانشگاه‌ ابوریحان‌ به‌ تحصیل پرداختم و از محضر اساتیدی چون دکتر محمد جواد باهنر، سید رضا‌ برقعی، دکتر محمد اسماعیل رضوانی، دکتر غلامحسین شکوهی، دکتر فخری امینی، دکتر امیر حسین آریان پور، دکتر‌ محمد‌ جعفر محجوب، دکتر غلام عباس توسلی، دکتر باقر ساروخانی و مرحوم استاد جلال آل‌ احمد‌ و… بهره‌مند شدم.
در دانشگاه، عضو تحریریه‌‌ی مجله‌‌ی «دفتر‌ روستا» و نویسنده‌ی داسـتان بـودم.
سـال ۱۳۴۸ در‌ رشته‌‌ی جامعه‌شناسی فارغ‌‌التحصیل و شدم مدرّس مراکز تربیت معلم، دانشسراها، دبیر هنرستان و دبیرستان‌‌ها‌ و مدرّس آموزش ضمن خدمت معلمان‌.
ادبیات‌ کودکان و نوجوانان‌ -روش‌ تدریس‌ فارسی- روش تدریس قرآن و تعلیمات دینی -انشاء‌- جامعه‌شناسی و مدیریت آموزشی دبستان‌ها از جمله مواد درسی بود که‌ تدریس‌ می‌کردم.
در همان ایام از سوی همکاران و دبیران و مدرسان رشته‌‌های علوم تربیتی مثل روان شناسی، مشاوره‌ و راهنمایی و آموزش و پرورش ابتدائی به عنوان رئیس انجمن راهنمایان آموزش و پرورش شهرستان انتخاب‌ شدم‌. گاهی نیز برای جراید (کیهان‌ و اطلاعات‌) و مجلات‌ پیک معلم و پیوند‌ مقالات‌ تربیتی می‌فرستادم. چند طنز‌ «علی پنبه زن» و نقد نمایشنامه «شب» در روزنامه کیهان (۵۲/۱۲/۷) از آن جمله‌اند‌.

◇ بازداشت‌ و ممنوع‌التدرس:
در زمان تدریس روش‌ تدریس‌ قرآن برای سرباز‌ معلمان‌ – موقع امتحان پایان دوره‌، این اشعار معروف را به عنوان سؤال مطرح و خواستم همچون «قرآن» آن را اعراب گذاری کنند‌. این چه شوری‌ست که بر گرد قمر‌ می‌بینم‌، علت‌ آن‌ است‌ که هر روزه‌ بتر‌ می‌بینم ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند استقوت دانا همه از خون جگر می‌بینم اسب‌ تازی شده‌  مجروح به زیر پالان طوق زرین همه‌ بر‌ گردن‌ خر‌ می‌بینم‌ و روزی حین تدریس در کلاس گفته بودم: «علیا مخدره عزیز دردانه کشورمان از اروپا دو قلاده سگ خریده و با هواپیمایی اختصاصی وارد کرده و فلان مبلغ از بیت‌المال‌ برایشان خرج کرده است در حالی که در روستاهای بلوچستان، عده‌ای از مردم به جای آرد گندم، هسته خرما را آرد می‌کنند و می‌خورند!!!»
پس از چند روز از‌ سوی رکن ۲ احضار و پی در پی مورد بازجویی قرار گرفتم و گفتند منظور شما والا حضرت شاهدخت شهناز پهلوی بوده است! هدفت از طرح طوق زرین در گردن خر‌ چه‌ کسی است؟ و… که مدت سه هفته از کلاس رفتن منع شدم و ۲۴ ساعت بازداشت بودم و در مرحله‌ای دیگر از سوی ساواک نیز‌ مورد‌ بازجویی و تحقیر و شکنجه روحی قرار‌ گرفتم‌ و گفتند حق نداری در کلاس، به غیر از مطالب کتاب درسی، مثال‌های دیگر بزنی…

◇ فعالیت‌های فرهنگی و رسانه‌ای بعد از انقلاب اسلامی:
در‌ طلوع انقلاب اسلامی، با‌ موافقت‌ شهید دکتر محمدجواد باهنر (سرپرست موقت وزارت آموزش و پرورش) مأمور راه‌اندازی و اداره‌ی «رادیو دریا» شدم و با عنوان سرپرست این رسانه و همراهی چند تن از طلاب فاضل و جوان که دستی بر‌ قلم داشتند، چون حجج اسلام: جواد محدثی، مرحوم آقا سید محسن ترابی و آقای سید رضا تقـوی بـه تولید و پخش زنده برنامه های انقلابی رادیویی پرداختیم.
در تابستان ۵۸ با کارکنان‌ رادیو‌ دریا، در‌ قم به دست بوسی امام خمینی(ره) مشرف شدیم. گزارش کار دادیم و رهنمود گرفتیم. چند ماه بعد‌ به سمت مدیر کل صدا و سیمای مرکز مازندران منصوب شدم و بعد‌ از‌ پایان‌ دوره مأموریتم در صدا و سیما، به آموزش و پرورش بازگشتم.

◇ مروری بر سایر فعالیت‌ها و مسئولیت‌های اداری، ‌‌فـرهنگی، مطبوعاتی و رسانه‌ای:
- رئیس اداره بهزیستی دامغان در زمان وزارت شهید فیاض بخش‌ (۶۰-۵۹)
- مسئول حزب جمهوری اسلامی – شاخه دامغان و شرکت در کلاس آموزش مواضع در تهران، مدرسه رفاه‌ و سرچشمه به استادی شهید مظلوم آیت‌الله دکتر بهشتی (به مدت ۱۳ هفته‌ – پنجشنبه‌ها) و ۳ جلسه‌ ادامه‌ آن توسط شهید دکتر محمدجواد باهنر
- مؤسس و رئیس انجمن سینمای جوان شهرستان دامغان
- دریافت لوح تقدیر از استاندار وقت
- دریافت لوح تقدیر با دستخط و امضای نخست‌وزیر شهید محمد علی رجائی
- دریافت لوح‌ تقدیر از جشنواره خاطره‌نویسی استان
- همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی و تحریر سلسله گزارش‌های مستند (دستان مهربان – چشمان آشنا)
- نویسنده مطالب طنز رادیوئی با عنوان کاریکلماتورهای انقلاب
- انتشار نشریه سـقا‌
- همکاری افتخاری با روزنامه کیهان با درج مقالات طنز «پنبه زن»
- عضو شورای سردبیری روزنامه کیهان و راه‌اندازی کارگاه حلاجی با نگارش صدها مقاله
- اعزام به کشور آلمان با هیئت مطبوعاتی و رسانه‌‌ای جمهوری اسلامی ایران به دعوت رسمی آن کشور و نگارش سفرنامه «چند صباحی در سرزمین ژرمن‌ها»، ۲۰ قسمت در روزنامه کیهان
- نگارش سفرنامه «با نگین بر آب‌های نیلگون‌» سفر دریایی به کویت (درج در کیهان)
- سفرنگاری «سه روز در خطه خوزستان» (همراه با هیئت نویسندگان ادبیات دفاع مقدس)
- سفرنگاری «چهل و هشت ساعت در جزیره خارک» (زمان جنگ‌) – (رشد‌ جغرافیا‌)
- سفرنامه «یزد؛ شهر مناره‌ها‌ و بادگیرها‌» (در‌ هفته نامه صبح)
- سفرنامه «در کرانه رود ارس » (۱۲ قسمت در روزنامه قدس)
- سفرنامه حج با عنوان «فرازهایی از فریضه حج‌» (نگارش‌ در‌ هفته نامه ری)
- دریافت لوح تقدیر و جایزه سفر‌ سوریه‌ در دومین جشنواره سراسری مطبوعات در بخش گزارش (۱۳۷۴)
- دریافت لوح افتخار و جایزه سفر حج در سومین جشنواره مطبوعات‌ در‌ بخش‌ مقالات فرهنگی (۱۳۷۵ نیستان)
- مشاور خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان و عضو‌ شورای برنامه‌ریزی و آموزش
- عضو تحریریه نشریه «زائر» در مکه مکرمه و مدینه منوره در سفر حج سال ۱۳۷۴ و انشای روزانه‌ حلاجی در حج
- عضو تحریریه هفته‌نامه «صبح» و نگارش صفحه‌ی «نکته‌ به‌ نکته – مو به مو»
عضو تحریریه هفته‌نامه «کویر» و نگارش سـتون «کاریز» و صفحه طنز در رواق‌ رسانه‌‌ها‌ (چندین سال)
- عضو تحریریه هفته‌نامه «ری» و نویسنده ستون «قندیل قلم» (۷۲‌ تا‌ ۸۲‌)
- عضو تحریریه روزنامه «قدس» و ادامه کارگاه «حلاجی» (روزنوشت مقالات به مدت ۸ سال) با حاصل‌ چند‌ هزار‌ مقاله در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی، تربیتی، هنری و…
- عضو تحریریه روزنامه «جام جم» و نگارش‌ ستون‌ «شمیم شرقی»
- همکاری با نشریات امکان، پیوند، کیهان فرهنگی، نیستان و… با نگارش یادداشت‌ و سرمقاله‌ و…
- همکاری با روزنامه اطلاعات با نگارش ستون «سخن سلامتی»
- دریافت تندیس افتخار در مراسم تجلیل‌ از‌ نخبگان اهل قلم به عنوان چهره ماندگار فرهنگی استان سمنان
- عضو شـورای سردبیری روزنامه‌ جوان‌ و ادامه کارگاه «حلاجی» و نگارش صدها مقاله
- دبیر هیئت منصفه مطبوعات استان تهران
- مدیر مسئول و سردبیر‌ نشریه‌ «اقامه»
- مشاور مطبوعاتی شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه سراسر کشور
- مدرس آئین نگارش‌ و بررسی کتاب و مطبوعات در همایش‌های ائمه جمعه اهل قلم
- عضو هیئت داوران و سرداور چندین دوره‌ جشنواره‌ سراسری و استانی مطبوعات و خبرگزاری‌ها
- نویسنده و کارشناس حضوری برنامه تلویزیونی چکاوک (نقد و بررسی ادبیات‌ کودکان و نوجوانان)
- ادبیات کودکان و نوجوانان، کتاب‌خوانی در مدارس روسـتایی، مدیریت دبستان‌ها، جامعه‌شناسی روستایی، خنجر‌ خورشید، زی مسـئولان و کاریکلماتورهای انقلاب (طنز)، آثار دیگری است که قبلا به‌ رشته‌ تحریر در آمده‌اند.

و عرض آخر:
حاصل‌ نیم‌ قرن‌ قلم‌زنی و فعالیت در عرصه‌ی رسانه‌ها‌ (اعم‌ از مطبوعات و صدا و سیما) بیش از پنج هزار مقاله و یادداشت و نقد و نظر در‌ زمینه‌‌های مختلف است که در‌ سـینه‌ نشریات مختلف‌ ثبت‌ شده‌ است. مقالاتی که انشای شادی و سرور‌ مردمان‌ مهربان، یا دل‌نگاری و پژواک مشکلات جاری جامعه‌مان بوده است. استقبال‌ مخاطبان‌ «حلاجی» به حدی بود که به‌ قول برادر اندیشمند و بزرگوارم‌ دکتر‌ شکرخواه؛ «هفته‌ای حدود یک‌ گونی نامه به روزنامه می‌آمد!!»

برخی خاطرات آن ایام را با عنوان «روزهای روزنامه‌‌نگاری» نگاشته‌ام. بر آنم که‌ تمامی خاطرات‌ رسانه‌ای را‌ در‌ کتابی مستقل منتشر نمایم‌.
در آستانه‌ی ۸۰ سالگی هنوز‌ خلق و خوی پر برکت معلمی را از کف نداده‌ام و در هر محفلی که وارد می‌شوم، قبل از بزرگسالان‌ با کودکان و نوجوانان نرد دوستی می‌بازم و از حال و بازی و درسشان می‌پرسم‌ و به‌ اقتضای سن و سواد آن‌ها، کتابکی هدیه می‌دهم و آنان را به نوشتن خاطرات روزانه و داشتن دفتر یادداشت ترغیب ‌‌می‌کنم‌. اهدای کتاب به کودکان عادت دیرین من است. گاهی که به فرزندان آشنایانم‌ (که‌ حالا‌ به زنی زبردست و هوشمند و دانشی مردی بالنده بدل شده‌اند) می‌رسم با شور و شعف یادآور‌ می‌شوند که هنوز کتاب داستانی که در کودکی به من داده بودی نگه‌ داشته‌ام… یا گاهی در‌ جایی دیگر به یکی از شاگردان قدیمم که می‌رسم، اظهار لطف می‌کند و با خرسندی از کلاس انشاء و آئین نگارش می‌گوید… در این زمینه داستان مواجهه و دیدار با یکی از رشیدترین شاگردانم‌ در کلاس ادبیات کودکان یعنی استاد «محمدرضا سرشار» نویسنده‌ی نامدار و گوینده‌ی خوش صدای قصه‌های ظهر جمعه رادیو بعد از ۳۰ سال نمونه‌ی نابی از شاگردان قدیم و عتیق‌ام است که‌ با‌ کشف استعداد نویسندگی وی و هدایتش به این سو، امروزه مشهورترین نویسنده‌ی بزرگ ایران است که آثارش به چند زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده است…
الغرض؛ این روزها مشغول تدوین و تنظیم‌ موضوعی آثار مطبوعاتی‌ام هستم تا به امید خدا آن‌ها را به این شرح به چاپ برسانم:
تنظیم و تدوین:
- مصاحبه‌ها، سفرنامه‌ها
- حلاجی‌ها (در روزنامه‌های کیهان، قدس و جوان‌)
ستون‌‌های ویژه‌ی هفتگی:
- (شمیم شرقی، کاریز، سخن سلامتی، قندیل قلم، نکته به نکته مو به مو)
- سرمقاله‌ها (پیوند…)
- روزهای روزنامه‌نگاری – خاطرات برجسته و جریان‌ساز در جامعه مثل‌:
- از‌ ولنجک‌ تا برنجک (افشاگری نیرنگ شیادانی‌ که‌ با‌ عنوان انرژی درمانی طبابت می‌کردند و مردم را فریب می‌دادند)
- اقتصاد بجستان خوابید و…
- کسائیان از منظر دیگران
- رونق بانک اهدای چشم و سایر‌ اعضا‌
- گروه ۵۲ (دفاع از آبروی بازنشستگانی که به ناحق پاکسازی شده بودند)
- دیدار با سه سرو روان در زیر باران
- نقد کتاب های درسی (مستند)
- مرحبا ملاحیدر (مناظره مطبوعاتی‌ با‌ استاد‌ حاج حیدر رحیم پور ازغدی پدر استاد حسن ازغدی)
- دستان‌ مهربان – چشمان آشنا
- نقد فیلم (شب‌های زاینده رود و…)
- امام المـنصفین (مستند)
- معرفی و شرح حال پروفسور حسابی دانشمند‌ جهانی به‌ جامعه ایرانی (چند مقاله)
- از فرات تا فرات (در رثای شهیدان‌)
- تحکیم‌ خانواده (مجله‌ی مهرانه)
- در تجلیل بزرگان علم و ادب (مجموعه مقالات)
- نام‌ها و نامه‌ها
- نی‌نواز‌ دل‌‌ها‌
- مجموعه اشعار
- دامغانیات

◇ لالائی‌های مراسم گل غلتان:
خداوند رحمان گواه است که‌ این‌ حقیر‌، به خردی عـظیم خویش به خوبی واقفم و اعتراف می‌کنم که در برابر یلان بالابلند‌ قومس‌ تباران‌ این خطه و مردمان مهربان و نیکونهاد وطنم، ذره‌ی ناچیزی بیش نیستم.
کمتر ز ذره هستم، این‌ ذره‌‌بینی از توست در پیش پا نظر کن، این مور بینوا را تابستان‌ ‌۱۳۹۷ بود‌ که به اتفاق سه تن از یاران یکدله رفته بودیم عیادت عالم عامل و شهیر‌ دامغان؛ «حضرت آیت‌الله آقا سید محمود ترابی ره». در پایان از ایشان پند‌ و اندرزی تمنا‌ کردیم که با استناد به سخنان «ابوریحان بیرونی» گفتا: «هر آدمی تا پایان عمر حتی در‌ بستر بیماری، بایستی در پی علم آموزی باشد». ابوریحان گفته است: «بدانم‌ و بمیرم‌، بهتر‌ است از ندانم و بمیرم.»
اندرز دیگرم این که خداوند رحمان، توفیق کسب ثواب را با‌ بهانه‌‌های مختلف به بندگانش عنایت می‌کند. مثلا وقتی یک نفر بیمار می‌شود، معمولا‌ ده‌‌ها و صدها نفر به عیادتش می‌روند که همه‌ی آن‌ها به ثواب می‌رسند و یا یک نفر‌ که‌ از سفر حج می‌آید، عده‌ی زیادی به دیدارش می‌روند که به هر کدام‌ از‌ آن ها ثوابی نصیب می‌شود…
باید دانست‌ که‌ حرفه‌‌ی معلمی را بازنشستگی و پایانی نیست، لذت تـعلیم‌ و تربیت‌ تا پایان پیمانه‌ی عمر، در جسم و جان مربی، نور افشانی می‌کند و همراه و همدم‌ اوست‌.
حتی اگر به قول ابوریحان‌ در‌ بستر بیماری‌ باشد‌.

معلم‌، مربی دلسوز و دایه‌ی مهربان‌تر از‌ مادر‌ برای همه‌ی شاگردان است.
معلمان و روزنامه‌نگاران، همیشه و در همـه جا در‌ سفر‌ و حضر در صدد کشف استعدادها و استخراج‌ معادن فطری و خدادادی انسان‌‌ها‌ هستند. فن و هنر کاشفی را‌ معلمان‌ و نویسندگانی می‌دانند که مسئولانه در مزرعه‌ی بکر و مستعد آدمیزاد، به فلاحت و زراعت اشتغال‌ می‌ورزند‌ و در فلاح و بالیدن اعلای شاگردان‌ سر‌ از‌ پا نمی‌شناسند. معلم‌ فلاح‌ است و مربی، قوام دهنده‌ و پرورنده‌‌ی مرباست.
خوشا به حال کسی که از معادن زرخیز سرشت خود باخبر شود و گوهر‌ گران‌ بهای خویش را از اقیانوس عظیم‌ خدادادی به دست‌ آورد‌. معلم‌ بایستی ابتدا قابلیت‌های ذاتی شاگردان را بشناسد و سپس هدایتگر آن استعدادها، به سمت و سوی همگامی با کل نظام‌ هستی گردد تا در مسیر تقرب به‌ پروردگار‌ عالمیان‌، به‌ فلاح‌ و رستگاری برسند.
در‌ سرشتت‌ چه‌ها که همراه است
خنک آن کس که از خود آگاه است
گوهری در درون‌ این‌ بحر‌ است یوسفی در درون این چاه است‌
پسِ این کوه‌، قرص‌ خورشید‌ است زیر این ابر، زهره و ماه است
«علامه حسن‌زاده آملی»

در‌ پایان شرح احوال، با این سخن استادم «جلال آل احمد» هم کلام می‌شوم که‌ گفتا‌: «قلم، این روزها برای ما شده‌ یک سلاح و با‌ تفنگ‌ اگر‌ بازی کنی، بچه همسایه‌ هم که به تیر اتفاقی‌اش مجروح نشود – کفترهای همسایه که پر خواهند کشید… و بریده‌ باد‌ این دست اگر نداند که این‌ سلاح‌ را‌ کجا‌ به‌ کار باید برد‌». تا‌ باد چنین بادا.

والسلام / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱
علی‌ اکبر کسائیان
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.asianewsiran.com
www.simayezagros.ir
@MyAsriran
و...

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۰۴ ، ۰۲:۴۹

گەڵا زەندی

خاتوون "گەڵا زەندی"، به ناونازی "خونچه"، شاعیری هاوچه‌رخی کورد، له رۆژی ۱۱ گەڵاویژی ۱۹۸۵ زایەنی، له هەڵەبجەیە.

 

خاتوون "گەڵا زەندی"، به ناونازی "خونچه"، شاعیری هاوچه‌رخی کورد، له رۆژی ۱۱ گەڵاویژی ۱۹۸۵ زایەنی، له هەڵەبجەیە.


(۱)
ئەم شەو خەیاڵێک ڕام دەژەنێ
جیاواز لەکابوسەکان
ئەم شەو توندە بایەک دەم هەژێنێ
جیاواز لەوەرینی گەڵاکان
ئەم شەو تارمایی ڕۆحێک
بەجەستەمدا هێور هێور
بەسەر تەمەنمدا ڕێ دەکاو
هیواکانم خەونەکانم تێک دەشکێنێ
ئەم شەو بۆنی مەرگێکی سامناک دەکەم 
بەدیواری ئومێدیمدا خۆی هەڵواسیوەو
داوای سەراپای جەستەم دەکا
ئاسمان دەیەوێ بمتورێنێو
لەنێو قەفەسی ئەرزی شومدا بم خەوێنێ 
گەڵای تەمەن دارە دارەم پێدەکاو
بەرەو ماڵێکی غوربەت داوەتم دەکا
ئەم شەو جیاواز لەهەموو شەوەکان
ڕۆحم بیری تەمەنم دەکا
ئەم شەو خەوێک بەمیوانی
جەستەیەکی ساردی تەزیو
بەرەو گۆڕی تارم دەبا
من دوا هەناسەم بەم خاکە دەسپێرم
لەدوای من هیچ ئەوێنێک خۆی
بەباخچەی دڵمدا نەکا
بۆدواجار دەمەوێ گوێم لەو ئاوازەبێتەوە  
کەبەردەوام چریکەی
لەگوێکانمدا دەزڕنگایەوە
من دەمەوێ بۆدواجاری تەمەنم
ئەمجارەشیان گوێم لەوسەدایە بێتەوە
کەبەدەنگە زوڵاڵەکەی
هیوایەکی بەژیانم دەبەخشیەوە


(۲)
بۆیە ڕۆحی خۆمم خۆشدەوێ
لەبەر هیچنا.
لەبەر ئەوەی هاوتای ڕۆحتەو تۆی خۆش دەوێ.

بۆیە دڵی خۆمم دەوێ.
ناترسم گەر بێ دڵ ببم 
بێگومانبە لەبەر ئەوەی کەوادڵی تۆیشی دەوێ
گەر دڵی تۆش لانەم نەبێ
دڵنیابە جێیەک نیە لەسینەمدا تیا بسرەوێ.

چاوم دەوێ
سپاردوومە بە کەللەی سەرم 
هێندەم دەوێ 
لەگۆشەیی نیگای دیدما
کەدیمەنی دەسکاری خودا 
بەو جوانیەوە وای دەبینێ 

پەنجەکانم 
شەوانە لەگەڵ خۆمدا دەیان خەوێنم
نەک بۆ ئەوەی پیرۆزبن لە لام 
بەڵکو  دەڵێم نەکا وڕک بگرنو
شیعرێکی تر لەتۆ  زیاتر 
بۆهیچ کەسێکی تر نەنوسێ


(۳)
ئێمە تەنها دەمانتوانی بفڕین بۆئازادی
بۆژیانێکی چارەنووسدار
بەڵام لەدەریا مەلەمان نەدەزانی
تەنها دەمانویست بپەڕێینەوەبۆئەوبەری
کەنارئاوەکە یەختەکەمان کونبوو
لەنگەری نەگرت وردەوردە نقوومی
دەریابوو ئێمە چەن کەسێک بووین
لەنیشتمانێک هەڵاتبووین کەجێگای 
مانەوەو ژیانی تێدیدا مەحاڵ کرابوو.
هەریەکێکمان لەئێمە حەزوو ئاواتێکی 
هەبوو هەریەکەمان لەئاوزێک
سترانی داهاتوومان بۆژیان دەچڕی
گەیشتینە ناوەڕاستی دەریا
تیشکی خۆر بەئەسپایی بەرەوو غرووب دەڕۆیشت 
هەوری ڕەش ئاسمانی ئێمەی تەنی
نم نم بارانی کۆتایی بەسەرماندا دادەباری ئاوازەکان باش نەدەهاتنە گوێمان تەنها دەنگو گرمەی هەورو شەپۆلی دەریاکان ترپەی دڵە بێ هیواکانمانی بەئەندازەی
زەمین لەرزە ڕادەچەنی تەنها لەنێو مەرگو ژیاندا
ئاوازێکی تاڵی مەرگی دەدا بەگوێماندا
بەرلەنقوو بوونی یەختەکەمان هەزاران خولیامان 
دای لەشەقەی باڵو بەسەر سەرمانەوە دەفڕینو گۆرانی ئای
لەدوری حەسرەتوو دابڕانی ئازیزانو
پۆلێ لەبرینە کۆنەکانی بەگوێمانداو
بێ بەزییانە نغرۆی دەریای دڵ ڕەقی کردین ئێمە لەتوینوێتیدا نەخنکاین بەڵکو لەترسدا خنکاین
ئێمە بووین بەخۆراکی گیاندارەکانی دەریاو ئەوانمان تێرکرد خۆمان لەبرساندا مردین ئەمە کۆتا ڕێگای گەنجاکانی نیشتمانەکەی منە ئیتر لەوڕۆژەوە نەدەریا شەپۆل دەدا نە ماسیەکانیش بۆڕاو لەدەریا دێنە دەرەوە ئەوان تێربوون نائومێدیش نابن بێ خۆراک بمێننەوە چوونکە 
دەزانن بەرهەمی نیشتمانێک دەخۆن کەسەرکردەکانیان سەریان دەخۆن 


(۴)
بۆ نەهاتی 
خۆهەر خۆت بوی بەڵێندا
بۆ ساتێکیش دوورنابیت لێم 
بۆهەر جێیەک گوزەر بکەم
ئەبیە چاوگەی کانیاوی ڕێم 
هەرخۆت ووتت 
تائێرەیە خۆشەویستیم 
دووا مەنزڵی ژیانمی
تەنها و تەنها ئەوینی تۆ 
نوری چاومەو هێزی گیانمی 
بەڵام ئێستا زۆر دووری لێم
فەرامۆشی دڵت کردووم
خۆتەزانی منیش بێ تۆ
لاشەیەکی بێ ڕۆح مردووم.
کەی ڕەوایە 
توخوا ئازیز ئەم دووریەت سوتاندمی 
ئەی نازانی ئازیزەکەم 
لەجێی دڵو ڕۆحو گیانمی


(۵)
[لات وانەبێ]  
کاتێک کەپێت دەڵێم بڕۆ
ئاشکرایە کە ڕۆحیشم لەگەڵ خۆتا دەبەی 
دڵ و گیانم بەنەشتەری دابڕانت
هەنجن هەنجن لەت لەت دەکەی 
دەڵێم بڕۆ، بەڵام بۆ کوێ 
دەمەوێت بەرزبیتەوە بۆ ئاسمان
ببیت بەمانگ، بەهەسارەو ئەستێرەکان 
یاخود ببیت بەکەژو کێو
ببیە زەریاو ڕوبارو زێ 
ڕۆحی منیش وەک باڵندە کۆچەریەکان 
بەسەر جوانی سروشتی خوا 
باڵی بگرێ و هێدی بفڕێ 


(۶)
خۆتۆ سنوور و کۆیلە نیت
کەس بەسەرتا تێ نەپەڕێ
خۆتۆ نەدار نەدەوەن نەبوویت
تاچۆکت پێ دابدرێوو
ڕەش ماری زەمەن پیاتا هەڵ گەڕێ
خۆتۆ کانیەکی ووشکوو 
بێ ئاو نەبوویت گەرووت 
لە توینوێتیدا بخنکێنرێ
خۆتۆ باخێکی بێ سەمەرنەبوویت
بەدەستی منداڵانی چەتوون بێ  
بەزییانە بەردی نەفرەتیت پیادا بدرێ
خۆتۆ موڵکی هیچ کەسێک نیت
تا بەزەبری ڕق تاپۆی ڕەشت 
بەسەردا بسەپێنرێ 
تۆسەربازی نیشتمانێکی دۆڕاو نیت 
تابەهێز شەڕی مەرگت پێ بکرێ
تۆلانەی پاساریەک نیت
تادەنووکی ڕقوو کینەت
لێ گیر بکرێو 
لەبری مۆمی تەمەن   
تاریکی و شووم
لەسەر  سەرت هەڵبکرێ  


(۷)
کەتۆ دەڕۆی وەک منداڵێکی دایک مردووم لێدێ
لەژێر چنگی باوەژنێکی دڵ ڕەقدا 
جەستەم بەرشەلاق بدرێ
کەتۆم لێ وون دەبی 
وەک منداڵێکی بەجێماویی کۆڕو دەچم
نازانم سەر بۆ کوێ هەڵگرم و بۆ کوێ بچم 
کەتۆ دەڕۆی 
وەک کەشتیەکم  لێدێ
کاتێ زریان تێکی دەشکێنێ.
لەدووری تۆ 
خۆم بەگوندێکی بێنازی چۆڵکراوی ئەنفال 
دێتە بەرچاو.
ڕەنگ پەڕیوو سیمایەکی هەڵبزڕکاو.
یا دەبینی پەڵەی پایز
وەک گەڵایەکی زەردی لێ کردووم
خونچەیەکی سیس و ژاکاو
ڕەشەبای مەرگ.
پەل و پۆم دەباو 
لەژێر پێی هەزاران ڕۆحی
بەخەم کوژراو 
دەمەڕۆ لێم دوورمەبە
نەبا خۆری تەمەن
زوو لەم ژیانەم ئاواببێ
جەستەیەکی ساردوو سڕم
لەباوەشی نائومێدی 
بۆ هەتایە چاو لێک بنێ


(۸)
[چاوەڕوانی]
ئەم بەیانیە هێندە بەحەسرەتی بینینتەوە بووم 
جیاواز لەهەموو سپێدەکانیتر تر 
لەدڵی شێتانەی تۆشەوە 
وەک زەنگێک بەگوێمدا بدەی
ترسێکم لێ نیشتبوو 
نەوەک دواکەوتنی من بۆ دیدارت خەزەبی نائارامیت
پەتی سەبرت بپسێنێ 
ترسی ڕێگاش هێندەی تر دڵی زیاتر بەپەلە پەل دەخستم 
نەکا هەنگاوەکانم لەدووم نەیەن و زەویش قاچم بگرێ 
تۆش هێندەی تر دڵت بەرگەی دواکەوتنم نەگرێ 
زۆر بەپەلە لەنێو پێخەفی ساردوو سڕی شەوانم هەستام و جوڵەکانم تونترو تونترو تونتر دەکرد 
زوو زووش خەیاڵ بۆلای تۆی دەبردمەوە
ئەوەندە بەحەسرەتی دیدارت بووم
چاوەکانم هیچێکان نەدەبینی 
تەنها سەیری کاژێرەکەم دەکردوو 
چاوەڕوانی زەنگی توڕەیی تۆ دەبووم 
بەڵام تۆ نەزەنگت هەبوو نە دەنگت هەبوو نەدیمان و دیدار 
هەر نەهاتی، ئەی دووا ویستگەی ئومێدی ژیانم 


(۹)
گلێنەکەم تەنیا جارێ
سپێدەیەکی ئاوێنەیی
وەکو چاوت 
جوانتر لەووشانە 
دێتە مێشکم وەکوو ناوت.
بە هیواوە بمخەرە 
نێو باوەشی ئومێدەوە 
ڕەنگە بۆ هەمیشەیی 
تکا بکەم متمانەی ژنێتی خۆم
پێت بەخشمەوە 
ئەم زەمەنە جۆراو جۆرە 
هەندێک مرۆڤ هەن
وەک گەوهەرن
لەقوڵایی دەریای شینیان
دیداریان زۆر ئەستەمە 
دڵیان گەورە دونیا بچووک
نائومێدبوون لەم سەفەرە 
هەندێکیش هەن 
بۆ ژانی ژین 
ناخیان پڕە لەڕق و کین 
بۆ هاودەنگیش دەردی سەرە 


(۱۰)
دایکم هەمووکات پێی ئەووتم تۆ 
منداڵێکی خێر نەدیوی 
باوکم پێی ئەووتم تۆ هەموو
خەونەکانت تێک ئەشکێنی
منیش لەبەر باران پیاسەم دەکرد
لەوێ فرمێسکەکانم هەڵدەڕشت
پێم شەرمبوو لەبەردەرگای
نەدیوەکان خەمەکانم بەبابکەم
لێرە بازاڕی من ئاڵۆزە
سەودای تەنها مەرگی تیا دەبینم
هەندێجار زەردەخەنەی درۆ
تێکەڵ بەپێکەنینە نەگریسەکانم دەکەم
بەڕێگای ژیانێکی ئاڵۆزو لێکترازاودا
مامەڵەی کەمێ خۆشی ژیان دەکەم
وەلێ قیمەتی گرانە
من زەنگین نیم ناتوانم شادی بکڕم
بەڵام زۆرسەیرە خەم بە خۆڕاییە
وەکو لێزمەی باران بەسەرمدا دادەباری
هەگبەیەک خەمم لەکۆڵ گرتووە
هەرچەند دەکەم زەحمەتە  بەڵام 
دێمو دەچم کەمێک پاشماوەی
خۆشیان پێ فرۆشتووم
ئێ ئەمە چ جەنگێکە ژیان لەگەڵ منی دەکا وەک سیمای مناڵی خۆشم دێتەوە بەرچاو هەربەئەشکەوە گەورەبوومو هەر ئەشکیش دەبێتە میوان 


(۱۱)
من لێرە تابلۆی ژنێک دەکێشم بەووشە
کەژیانی پڕە لەمەرگەسات
من وێنەی ئەوژنە بەدارەکانی
پایزەوە هەڵدەواسم 
ناوی لێ دەنێم خەزان
خەزان هەمیشە بەناو 
بازاڕی ژیاندا هەنگاوەکانی  
زۆر بەسەختی دەنا دەنگێکی خنکاو. 
هەزاران ووشەی قەتیسماو
لەنێو دورگەی چاوەکانیدا
بەدی دەکرا 
خەزان لەژینگەیەکی زۆر 
نائارامدا ژیانی بەڕێ دەکرد
ئەوەندە بارستایی ژیانە نەفرەتیەکەی ئاڵۆزبوو 
نەتدەزانی لەکوێوە باسی بکەیتوو 
لەکوێوە کۆتایی پێ بهێنیت 
بۆیە ناچار لێرە وازلەچیرۆکە واقیعەکە بهێنمو  بوەستم
تالەڕۆمانێکدا بەووردی بینووسمەوە
ئەشێ چیرۆکێکی زاڵتر لە
دونیای واقیعدا بسەلمێنم
لێرەو لەوێ باس لەچرکە ساتی
مەرگی ئەوینێک دەکەم کەپەیوەستە بەدرامای ڕووی ناڕاستی مرۆڤ گەلێکەوە کەبەمانا
مرۆڤن بەڵام لەبنەڕەتدا دڕندەترینو یاخیترین مرۆڤن لە بەرجەستەکردن لەڕوی ئەستاتیکەوە خۆیان 
لەسەرتەختی شانۆ  نمایش دەکەن
بەڵام دەرونێکی چەووتی خۆ ویستیان هەیە
ئەمانە پێیان دەووترێت مرۆڤی کاتیو بەرژەوەندی 


(۱۲)
[من خونچە گوڵم]  
ئیتر من گەڵانیم 
من خونچە گوڵێکم و 
سبەینان چەند دڵۆپێک شەونم دەبێتە میوانم 
دەمی گزنگ دەکرێمەوە 
تیشکی خۆر هێواش لەساتری چاوەڕوانیم ئەدات و
وەک هەموو بەیانیەک بۆ باوەشی هیوایەکم ئەگەڕێمەوە.
ئێستا من گەڵانیم 
کەگەڵابووم وەرز نەما نەبێ بەباو نەم لەرزێنێ 
سەرما نەما گیانی سەوزم بەدەم گزەو ڕەهێڵەوە نەتەزێنێ 
باران نەما تەڕم نەکاو نەمخوسێنێ 
کەپایزیش تەشریفی هات 
بێ ڕەحمانە زەردم ئەکاو لەساتێکی نائومێدی ئەم وەرێنێ 
ئێستا من گەڵانیم 
خونچەگوڵێکم تەنها پەپولەیەک ڕۆژانە هاوڕێمە 
باڵەکانی پڕن لەنەخشی وەفاداری و خۆشەویستی 
پڕن لەئاوێزان و گیان پەرستی و خۆنەویستی 


(۱۳)
ڕوخساری من تادوا پاییزی 
تەمەن بەزەردی خۆی پیشانی
درەختێکی پیرە ساڵدا
سکاڵای هەڵوەرینی گەڵای تەمەنی
بردەلای و چرپانی بەگوێیدا
زۆر بەخێرایی ڕۆمانێکی
هەزاران ڕۆژی تەمەنی
بەبەرزترین لقی درەختێکدا 
هەڵواسی سپاردی بەگەڵایەکو
پێی ڕاگەیاند  ئەو چیرۆکە 
بەخێرایی سنوری دارستانێک
ببەزێنێت تاهەموو گەڵاکان 
لەگەڵ توندە بای پایزیدا
بەهەموو درەختەکان ڕاگەیەنێت
هەندێکیان زۆرقورس تێ گەیشتن
هەندێکیان بەبێ جوڵەی 
توندە بایەک
کەووتنە لەرزین 
ووتیان شەرمە پەراوێز کردن 
                                             ‌        

(۱۴)
بڕۆ ئیتر بۆهەتایی
دووا ویستگەی شەمەندنەفەری خۆشەویستیم لەگەڵ تۆدا کۆتایی هات...
بڕۆ چیتر  شەپۆلی حەزەکانت بانوقمی دەریای بێ بەزەییتم نەکات...
نا مەوێت جارێکیتر بێمەوە  ڕێت و خۆم بکەمە قوربانی درۆیەکی ڕەشی خۆشەویستی...
نامەوێ بێمەوە ژێر ئەوسایەی کەبەدەیان پەپولەی سوری لەسێبەری نامرۆڤی دا  لەبەر پێتا هەڵوەری...
نامەوێت جارێکی تر  نمایشی ئەو شانۆیە ببینم کەچەندین حورمەی جوان کەنیشکی بۆ حەزێکی ڕوشاندووە...
بڕۆ ئیتر ئاهی ئێمە ڕۆژگارێ دێت  بەوداخەوە  ئەتسوتێنێ...
گەڵای سەوزی گیانێکی پیس
بەوەیشومەی ڕەشەبایەک ئەوەرێنێ...
تۆ دەزانیت من و ئەوان
بوینە قەزای قوربانیەک
لەعیشقێکی تەمسیلیدا سەربڕاوین...
وەکو جەفیەی ئەو خانمانەی لەئەنفالی نەگریسی ڕق
لەخاکی نائومێدی بێ ناو نیشان ڕفێندراووین...


(۱۵)
کەشتی تەمەنم بار هەڵگرێکی نەزانە
هەر ڕۆژەی خۆی دەدات بەکەناری
سەختیەکی ژیانەوە ئەو نازانێ کە 
چەند دیوەخانی تەمەن دەڕوخێنێ 


(۱۶)
هێشتا دڵو عەقڵم  باوەڕم  پێناهێنێت
کەتۆماڵ ئاوایی یەکجاریت کردبێ
لای من هەر منداڵە بچکۆلانەکەی جارانیت
کەدەستە پڕهیواکەتم دەگرت 
پیاسەی کوچەو کۆڵانەکانم پێ دەکردی
ئەوکات تۆهێشتا ساوا بوویت 
نەتدەزانی ڕۆژێ غوربەت لەژێر 
ئاسمانی نیشتمانێکی بێ ئەمەلدا
دڵت دەتۆرێنێو بەرەو غوربەتی  
یەکجاری دەتبا هۆۆۆ ئارامەکەم 
ئارامەکەی نێو ماڵی غوربەتم
من لەکوێبووم بۆچی نەمتوانی 
بێمو دەستە پڕهیواکەی جارانت بگرمو
نەهێڵم دەریای غەریبی دەریای
دڵ ڕەق هەناسەت لەبەرببڕێ
ئای جەرگەکەم نەتدەزانی سەدان
دڵ هەیە لەدڵی دایکت دەچێ
کڵپە دەکاو بۆسۆی بۆئاسمانی


(۱۷)
دەست پێکوو کۆتایی ژیانم
لێڕە دا هیچ مانایەکی نەماوە
تەنها کاتێک دەبینم
تاڵە سپیکانی پرچم
بیری ڕۆژانی گەنجیم
دەخاتەو یاد
کەمن لەنێوەندی یارییەکی
پێشبڕکێی ژیاندابووم
اخۆ مەرگ مەودا دەدات
براوەی پشووی تەمەن بم


(۱۸)
تەمەن هێندە بەدکارە لێناگەڕێت
کەمێک پشووی ڕۆح بدەین
کاتێک تەمەنت بەرەو پیری دەڕوات
ئەوکات دەزانی کەچەندە 
ئازارومەینەتی ژیانت چەشتووە
خۆسەختیەکانی ژیانت کەس 
هەستی پێناکات تائەوکاتەی
مەنزڵت بەرەو ماڵی دووهەم
بەڕێ دەکرێت


(۱۹)
[وەرین]  
ئەم پایزە 
لەوەرینی گەڵا سورباوەکان درەختەکانی کەژم ئەترسام
لەبارینی بارانی ڕەش و 
لەتۆفانی زریانە شینەکان و لەڕاماڵینی چڵ و چێوی دەم ئەو جۆگایانەی ساڵانێکە رێچکەیان بەرەو خۆری هیوا گرتووە 
ئەم پایزە 
لەڕەشەبای شەو درەنگانێک ئەترسام
ڕۆحم لەبەردەم ڕوناکی مانگە شەوێکدا بەدەم هەڵ لەرزینی جەستەمەوە ڕەق بێتەوە 
ئەترسام 
لەفڕانی تارای زەردی سەرو کەزیەی خۆر ئاوابونی ئێوارەیک
ئەترسام 
لەسوتانی باخەڵی گەرمی چرایەک 
بەڵام پێچەوانەی ئەو خەیاڵانەی یەخەیان بەچاوەڕوانیم گرتبوو 
ئەو خەمانەی منیان لەسۆزێکدا بێ بەزەییانە نائومێد کردبوو 


(۲۰)
لێم گەڕێ
بـاتێر لەنیگای چاوەکانت وورد ببمەوە 
دێڕو ووشەم لەجوانیتا
گەڵا گەڵا بیچنمەوە 

لێم گەڕێ 
ئەو دەمانەی دەگەیتە لام
ئارەزوومە 
تێر لەژووانی ئەم ئەوینە
بتخەوێنم 
بابۆ ساتێ لەم ژیانە ئازیزەکەم 
مل بەژانی خەمم بێنم

ئەزانم تۆش؟لەلات وایە
تەنها منم بۆهاوڕازی 
خەمی دووری و تەنهایی و دەست 
خۆشت ئەوێم دەستت گرتووم بەبێ مەبەست
ئەم پارێزی لەجێی دڵی پڕ نیهانی خۆت دادناوم 
لەلای منیش 
بویتە چرای ڕوناکی شەو
بۆ تاریکی ڕێی هەنگاوم 

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۰۴ ، ۰۲:۴۷

گلا زندی

گلا زندی


خانم "گلا زندی" (به کُردی: گەڵا زەندی) متخلص به "غنچه" (به کُردی: خونچە) شاعر کُرد است.
وی زاده‌ی ۱۱ می ۱۹۸۵ میلادی، در حلبچه است.


(۱)
انگشتانم را 
هر شب با خودم می‌خوابانم!
نه برای اینکه آرام بگیرن و بخوابن،
نه!
بلکه می‌گویم نکند بهانه‌ات را بگیرند و 
شعری دیگر 
غیر از تو 
برای یکی دیگر بنویسند.


(۲)
بگذارید کمی به آرامی 
خیابان‌ها‌ی شهر را پیاده بپیماییم.
ما که گم نمی‌شویم
شما گم شده‌اید،
که ما را به چشم غریبه‌ها می‌بینید.


(۳)
ما تنها می‌توانستیم
به سوی آزادی به پرواز درآییم
برای حیاتی که سرنوشت برایمان مقرر کرده بود
لیکن 
ما شنا بلد نبودیم و
دریایی بی‌پایان پیش رویمان بود
که جز غرق شدن سرنوشتی نداشتیم
و در راه آزادی 
چون تنه‌های خشک درختان 
خود را به ساحلش برسانیم.


ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی