انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۰۲ دی ۰۴ ، ۰۲:۳۲

موسی عباسی مقدم

استاد "موسی عباسی‌مقدم"، شاعر کُرد زبان، متخلص به "صفا" زاده‌ی دومین روز از سال ۱۳۳۸ خورشیدی، در شهر چناران خراسان شمالی‌ست.

 

موسی عباسی مقدم


استاد "موسی عباسی‌مقدم"، شاعر کُرد زبان، متخلص به "صفا" زاده‌ی دومین روز از سال ۱۳۳۸ خورشیدی، در شهر چناران خراسان شمالی‌ست.
از کی چند مجموعه شعر چاپ و منتشر شده است، از جمله کتاب "شعری که باید نوشته می‌شد" که توسط انتشارات سخن گستر به رشته تحریر درآمده است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
شکوه دفتر شاعر به طوفان هم ورق می‌خورد
به زیر نور مهتاب و بیابان هم ورق می‌خورد
کمی پاپوش بی‌معنی اگر پیچیده‌تر  می‌شد
به دست یک نگهبان قفل زندان هم ورق می‌خورد
اگر چه این ورق خوردن پر از احساس مسجد بود
به پیش روشنایی طعم ایمان هم ورق می‌خورد
میان این همه طوفان و اندوهی که می‌بینی
چه زیبا بود اگر اندوه انسان هم ورق می‌خورد
اگرچه انعکاس نور در این شام بی‌معنی‌ست
ولی بر برگ روشن خط تابان هم ورق می‌خورد
به کنعان از غم یوسف پدر کی جان به در می‌برد
اگر پیش زلیخا ماه کنعان هم ورق می‌خورد.


(۲)
کُردم شبی از یک غزلم تات گذشتم
کوچیدم و از چادر ایلات گذشتم
یک سکته چنین تا ته یک قبر مرا برد
با روح خودم از سر اموات گذشتم
هیزم شدم و سوختم و پاک شدم خاک
آرام شبی از بغل پات گذشتم
پاییز مرا رنگ زدی قهوه‌ای و زرد
از آذر و آبان شدنم مات گذشتم
دریای تو می‌خواست کند گور به گورم
ماهی شدم و از ته شیلات گذشتم
دل عاشق ابروی تو شد پنجره را بست
آن‌روز که از کلبه‌ی کاکات گذشتم
تا خانه‌ی چشمان شما پلک به هم زد
یک پنجره از کوچه‌ی حاجات گذشتم.


(۳)
عزیزان من از این برفاب و باد سرد می‌ترسم
از این اندیشه‌های سست و توفان‌گرد می‌ترسم
من از زخمی‌ترین احساس‌هایم سخت بی‌زارم
اگر روزی بگیرد دامنم را درد می‌ترسم
بیا باهم کمی صحبت کنیم از هر کجا باشد
من از اینکه بمانم در کناری فرد می‌ترسم
بهاری کن مرا با آن گل خوش‌رنگ دستانت
که من از بودن پاییز و رنگ زرد می‌ترسم
مرا در گوشه‌ای از این غزل‌هایم به زندان کن
که من از این دل دیوانهـام ای مرد می‌ترسم.


(۴)
مادرم مثل گل سوسن بود
با غم و فصل خزان دشمن بود
روز و شب خانه و باغ منزل
با گل دامن او گلشن بود
با پدر مزرعه‌مان را می‌کاشت
مثل یک مرد تنش آهن بود
وسط خانه محبت می‌دوخت
دست او تا به سحر سوزن بود
شعر می‌گفتم و هی بد می‌شد
بر لب او غزل احسن بود
قافیه نیست فقط می‌گویم
من از او بودم و او از من بود
گفتم از مهر لبش بنویسم
سخنم لال و زبان الکن بود.


(۵)
برای اینکه در منزل بخندانم گل خود را
چو مجنون دست طوفان می‌سپارم کاکل خود را
درختم جای بد مستی و غوغای کلاغان شد
به محض اینکه پر دادم ز شاخه بلبل خود را
گدای عشق می‌باشم به چشمان رقیبانم
برای این به تن کردم لباس بنجل خود را
به‌ دست باد و باران عاقبت ویرانه خواهد شد
کسی که از گل و از چوب می‌سازد پل خود را
برای اینکه ای زیبا بفهمی حد جوشم را
چو کتری می‌برم بالا به آتش غلغل خود را.


(۶)
روزه را وا می‌کنم با سیب لبخند شما
می‌خورم قند و عسل با آن لب قند شما
بسکه بر گلدسته‌ها وقت اذان گل می‌کنید
عطر گل می‌ریزد از شیراز و میمند شما
از بهار و از اذان و غنچه گل می‌سرود
چون به سمت مدرسه می‌رفت فرزند شما
در زمان شعر گفتن بس‌که شاد و سر خوشید
از عسل بهتر شده طبع هنرمند شما.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.ganjineadabiat.blogfa.com
www.tohfeh.farhang.gov.ir
www.shereiran.ir
www.sepitakk.ir
و...

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۱۰/۰۲
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی