انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۰ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۴۴

شعر کوتاهی از سعید فلاحی

زانا کوردستانی
۲۸ مرداد ۰۰ ، ۰۳:۱۷

سلیمه مزاری

دختر چهارکِنت
[از برای سلیمه مزاری فرماندار چهارکنت]


 
 کفتارهای کفر،
[لاشخورهای عفن!]
به انحصار درآوردند
افغانستان را
--"چهارکنت" و،
          --"مزار" را
و به بند کشیدند
فرشته‌ای را
تا،،،
ریزشِ
آخرین پایگاهِ پایداری
     آن کوهِ استقامت!

آخر، 
خدای نداشته‌شان
بذرِ نفرت کاشته‌ست
در شوره‌زارِ دل‌هاشان...

می‌دانم؛
هرگز جهان نخواهد فهمید
دردت را
ماسیده پشتِ لنزهای دوربین
از تبسمِ دشوارت؛ 
در بریده‌ی هزاران عکس و تصویر!

می‌فهمم؛
در فصل‌های طالب‌ها
بهاری نخواهد بود،
"رنجه از پَر پَر شدنت"

آه ای دخترِ" چهارکنت"!
چرا آرزوهایت
چنین مدفون شد؟
چرا؟

اما،،،
نفرینِ تو
جنینی نارس خواهد بود
در کوله‌ی لعنتی‌ی طالب‌ها
وَ،،،
َدر زهدانِ مچاله‌ی تاریخ!

کاش شاهد انتقامی بودم
پُشتِ نفرینِ دخترکانِ
 --ایزدی و
      --کوبانی و
            --هرات و سمرقند
معجزه‌‌ی
         --خدا!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۲۴ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۵۷

سهیلا چاووشی

سهیلا چاووشی


سهیلا چاووشی، شاعر و ترانه‌سرای هرمزگانی زاده‌ی ۱۸ اسفند ماه ۱۳۶۷ خورشیدی در روستای کنارو شهر رویدر شهرستان بندرخمیر در غرب استان هرمزگان است.
او به زبان‌های فارسی، بندری و اچمی شعر می‌سرود.
او سرانجام در صبح روز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ در سن ۳۱ سالگی دار فانی را وداع گفت و در روستای زادگاهش به خاک سپرده شد.
او در سال ۱۳۹۶ به عنوان برترین ترانه‌سرای شهر رویدر انتخاب و معرفی شد.

 

▪︎نمونه شعر:
(۱)
جرم

غرقِ رویایِ تو گشتم، زیر بارانِ نگاهت 
مست و لایعقل شدم من، ز آن شرابِ رویِ ماهت 
عقل و هوش از سر برفت و زار و مجنونت شدم 
هر دَم آواره به کوی و رو به سویِ کوره راهت 
سر به سودایی نهادم، بانگ رسوایی بِدادم 
خسته از حیلِ رقیبان، تا رسیدم وعده گاهت 
برقِ شمشیر نگاهت، جنگ و آشوبی به پا کرد 
بندِ زندانِ اِوین بود، عمقِ چشمانِ سیاهت 
جرمم این بار عاشقی شد، ضربِ شلاقش به سینه 
ترسم آخر جان دهم من، اندرونِ قتلگاهت. 


(۲)
دلداده

ﺷَﺮَﺭ ﺍَﻓﮑﻨﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺑَﺮ ﺩﻝ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺻَﻬﺒﺎﯼِ ﭼﺸﻤﺎﻧَﺖ 
ﺧﺮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺟﺎﻧﺎ، ﺑﯿﺎ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧَﺖ 
ﻣَﻨَﻢ ﺁﻭﺍﺭﻩ‌ﯼ ﺷﯿﺪﺍ، ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷَﺖ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺩﻩ 
ﻧﺒﯿﻨﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﻣَﻦ ﻫﺮﮔﺰ، ﺯﻟﯿﺨﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻧَﺖ 
ﺑَﺴﯽ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺑﻪ ﺳَﺮ ﺑُﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺭﻭﯼِ ﭼﻮﻥ ﻣَﻪَﺕ ﺑﯿﻨَﻢ 
ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎﺏِ ﻣﻬﺠﻮﺭﯼ، ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘَﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻧﺖ 
ﺣﺮﺍﻣﻢ ﮔﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ، ﺯِ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﻧَﯿﺎﺳﻮﺩَﻡ 
ﻗَﺮﯾﻦِ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺩﺭﺩَﻡ، ﺯِ ﻏَﻢ‌ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧَﺖ 
ﺑِﺮﻓﺘﻪ ﺍَﺯ ﮐﻔَﻢ ﻃﺎﻗﺖ، ﺩﮔﺮ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺟُﺰ 
ﻧَﻬَﻢ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺭِﮐﺎﺏِ ﻋﺸﻖ، ﺑِﺘﺎﺯَﻡ ﺳﻮﯼِ ﻣﯿﺪﺍﻧَﺖ 
ﺗﻮﺭﺍ ﮔﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﭼﻨﮓِ ﺩﻝ، ﺯِ ﭼﻨﮕﺎﻟَﻢ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ 
ﻫَﺮ ﺁﻥ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﭼَﺸﻢ ﺍﻣّﺎ، ﻧﮕﻮ ﺑِﺸﮑﺴﺘﯽ ﭘﯿﻤﺎﻧﺖ 
ﻧَﺒﺎﺵ ﺍَﺯ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﻭﮔﺮﺩﺍﻥ، ﺩِﮔﺮ ﺗﺎﺏُ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ 
ﺯُﻟﯿﺨﺎﯼِ ﺯَﻣﺎﻧَﻢ ﻣﻦ، ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧَﺖ.


(۳)
هجران

سپید شد در غمِ هجرت، تمامِ تارِ مویِ من 
طنابِ دار می‌آید به پابوسِ گلویِ من 
تو هم انگار زِ یاد بردی، مَنِ آشفته‌ی رسوا
که حتی لحظه‌ی آخر، نیایی پیشِ رویِ من.


(۴)
بلای عشق 

بِدادَم هَستی‌اَم بر باد، چو نازل شد بلایِ عشق 
به خاک و خون نشسته دل، زِ تیرِ آشنایِ عشق 
گرفته آتش این باور، که عشق درمانِ هر دردی‌ست 
ندارد پیشِ چشمانَم، دِگر رنگی حنایِ عشق.


(۵)
سوارِ اسب رویاها 

من از ایل و تبارِ عشق 
سوارِ اسبِ رویاها 
می‌آیم تا به چنگ آرم
تو را تنها، تو را تنها.

نترسم از مترسک‌ها 
که حولِ خانه‌ات پیداست 
برای این منِ عاشق 
مترسک‌ها، چه بی‌معناست.

تویی مقصود و محبوبم 
چه بی‌پروا، تو را جویم 
حدیث عشق و مستی را
به کس جز تو، نمی‌گویم.

تو را می‌خواهم و آخر 
به چنگت آرَم، ای جانم 
مرا تو زندگانی بخش 
دگر هم خود، بمیرانم.

من از ایل و تبارِ عشق 
سوار اسبِ رویاها 
می‌آیم تا به چنگ آرم
تو را تنها، تو را تنها.


(۶)
روزگار تلخ 

پس از اون روزگارِ تلخ 
تو رو می‌بینمت ای یار 
شلوغه دور و اطرافت 
نمی‌بینی منو انگار 

منی که پا به پای تو 
همه راها رو طی کردم 
یه پیچِ مونده به آخر 
یهو گفتی که برگردم

یکی پیدا شد و اومد 
منو درگیر غم‌ها کرد
یه جمع جورِ جور بودیم 
ما رو یکباره منها کرد

شکستی اون همه قول و
قرار و اون همه حرفات
سپردی دل به دستاشو 
منو له کردی زیر پات

پس از تو روزگارِ من 
سیاه و خالی از امید 
زمونه این وسط ای وای 
پَر پروازمو هم چید 

حالا می‌بینمت از دور
لبات از خنده لبریزه
دلت از دیدنِ من هم 
دیگه هُری نمی‌ریزه

پس از اون روزگار تلخ 
تورو می‌بینمت ای یار
شلوغه دور و اطرافت 
انگار منو نمی‌بینی.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع
- پیج اینستاگرام شاعر
@sohila_chavoshi
https://sherenab.com/poet/5931
http://payamekhabar.ir/news/1749
http://shereno.com/profile.php?id=58719
http://www.shaer.ir

زانا کوردستانی

اهمیت مطالعۀ نثر مسجع فارسی


 


عنوان مجموعه اشعار : هاشور در هاشور ۲۳
شاعر : سعید فلاحی


عنوان شعر اول : ۱۰۸

جای نبودنت را
دلتنگی پُر کرده وُ
سینه به سینه
قلب‌ام را تسخیر می‌کند،
و من برای یافتنت
هرزه و ولگرد
--چون باد پاییزم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ



عنوان شعر دوم : ۱۰۹

کشنده‌تر از گلوله؛
نبودن توست...
--(مرگِ تدریجی!)--
ـــ
وقتی،،،
روزهای سال تمام می شود وُ،
هنوز' 
ندارمت!




عنوان شعر سوم : ۱۱۰

من،،،
نشان شجاعت گرفتم؛
برای جنگیدنِ جسورانه ام
با همه!
برای فتح قلب تو!
...
و تو،،، اُسکار گرفتی
برای اجرای
نقشِ اولِ همه ی غریبه‌ها!



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

نقد این شعر از : لیلا کردبچه

آنچه بیش و پیش از هر مسأله‌ای در این چند اثر به چشم می‌آید، تمرکز ویژۀ شاعر بر بُعد عاطفی آن‌ها است، آنقدر که به‌نظر می‌رسد شاعر، عاطفۀ اثر را کافی و بی‌نیاز کننده از سایر عناصر می‌داند، و این نکته‌ای است که در چند اثر دیگر او نیز در پایگاه نقد شعر مشهود است و در اغلب آثاری که از ایشان خوانده‌ام، توجه کمی به موسیقی، زبان، عناصر خیال و... دیده می‌شود، درحالی‌که عاطفۀ محض، می‌تواند یک متن ادبی یا یک دلنوشتۀ ساده را حمایت کند، امّا نمی‌تواند متنی را به شعر تبدیل کند.
مثلاً در اثر اول، در اینکه شاعر بگوید «جای نبودنت را دلتنگی پُر کرده» یا «من برای یافتنت، هرزه و ولگرد، چون باد پاییزم» آیا تشبیه «دلتنگی» به چیزی که حجم دارد، یا تشبیه «من» به «باد پاییز» به‌لحاظ قدرت تصویرسازی آنقدر قوی هست که شاعر را بی‌نیاز از خلق زیبایی‌های زبانی و آوایی کند؟
یا همین‌طور در اثر دوم، آیا تشبیه «نبودنِ تو» به «مرگ تدریجی» آنقدر عجیب و شگفت است که مخاطب پس از مواجهه با آن، دنبال عنصر دیگری برای لذت بردن از متن نباشد؟
امّا اثر سوم، از چند جهت قابل توجه بیشتری است، چرا که در آن، شاعر علاوه بر کشف مضمونی شعر، هم تصویرسازیِ خوبی برای نمایش ذهنیتش ارائه داده، و هم به‌لحاظ نحوی و موسیقایی، به‌طور توأمان اثر را تعالی بخشیده است.
شاعر اجزای دستوریِ نیمۀ اول و نیمۀ دوم شعر را دقیقاً دربرابر هم نشانده و هر نقشی را در نیمۀ اول، درست روبه‌روی همان نقش در نیمۀ دوم نشانده است، به این شکل:
من = تو
نشان شجاعت گرفتم = اسکار گرفتی
برای جنگیدنِ جسورانه‌ام = برای اجرای نقش اول همۀ غریبه‌ها
و می‌دانیم که این نوع دربرابر هم نشاندنِ نقش‌های دستوری، در موسیقیِ شعر بی‌وزن امروز، جایگاهی مهم دارد و بهترین نمونه‌های آن را می‌توان در شعر احمد شاملو و سیدعلی صالحی سراغ گرفت و می‌دانیم که هم احمد شاملو و هم سیدعلی صالحی در عرصۀ به موسیقی و ترنم آوایی رساندن شعر بی‌وزن، چه سهم بزرگی دارند.
ریشۀ این نوع کاربرد موسیقاییِ عناصر نحوی را که می‌توان آن را «توازن نحوی» نامید، درواقع به نثر مسجع فارسی ما می‌رسد، مانند حکایات گلستان سعدی و مناجات‌های خواجه‌ عبدالله انصاری، که اگر شاعر با توجه به همین مسألۀ کاربرد موسیقاییِ عناصر نحوی، آن متون را بازخوانی کند، می‌بیند که سعدی و خواجه‌ عبدالله انصاری تلاش کرده‌اند آن قرینه‌های نحوی که دربرابر هم می‌نشانند، به‌لحاظ آوایی و تعداد و شکل هجاها هم برابر باشند. مثلاً «شجاعت» را دربرابر «جسارت ـ حماقت ـ رعایت ـ نهایت ـ بدایت و...» می‌نشانند و «جنگیدن» را دربرابر «خندیدن ـ رقصیدن ـ فهمیدن و...»
به‌هرحال مطالعۀ نثر مسجع فارسی برای شاعر سپیدسرایی که دغدغۀ موسیقی شعر دارد، بسیار واجب است و امیدوارم شاعر، مطالعۀ آن آثار را در برنامۀ خود قرار دهد، به‌ویژه اینکه اغلب کارهایی که تا امروز از این شاعر خوانده‌ام، موسیقیِ ضعیفی داشته‌اند.

 

منتقد : لیلا کردبچه

 

شاعر، پژوهشگر، ویراستار. فعّال در حوزۀ شعر. دکترای ادبیات معاصر.

زانا کوردستانی
۲۱ مرداد ۰۰ ، ۰۶:۳۳

افغانستان

ای_شمایان!

 

ما،،،
 مشغول زندگی بودیم و،
آن‌ها'
دسته دسته در کامِ مرگ.
با رگبارِ وحشیانه‌ی "طالب‌ها"!

فریاد می‌زنم، 
آی انسان‌های شاهد؛
با شمایانم:
--خون کودکِ افغان،
با خون یمنی‌ها 
    یک رنگ نیست؟

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۹ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۴

هاشور ۷۱

#هاشور ۷۱


سال‌های سال دخترکی، 
در آرزوی شاهزاده‌ای
سوار بر اسب سپید بود.
آه!
                              ¤            
حالا،
     زنی 
       تنهاست!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۸ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۳

هاشور ۷۰

#هاشور ۷۰


هر روز 
به مادرم می اندیشم،،،
هنوز هم نمی داند
اندک جهازش را
کجای جهان بچیند؟!

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۸ مرداد ۰۰ ، ۰۴:۰۴

دکتر عبدالله دیوانه

دکتر عبدالله دیوانه

دکتر عبدالله گُوروجی مشهور به دکتر عبدالله دیوانه فردی بود که به دلیل همدردی با مردم فقیر و غصه خوردن و همزاد پنداری با آن‌ها، دچار روانپریشی شده بود؛ برخی هم می‌گویند در دوران دانشجویی‌اش دچار شکست عشقی شده و درسش را هم ناتمام گذاشته بود و به این حال و روز افتاده بود.
او که اصالتا از گالش‌های ییلاقات روستای گُوروج رودسر بود اما اغلب در لنگرود دیده می‌شد و پل خشتی آن شهر و همیشه در پوست گوسفند می‌خوابید. دکتر دیوانه پشت کاغذ سیگار نسخه می‌نوشت و مجانی بیماران را ویزیت می‌کرد. می‌گویند پاتوقش کتابفروشی «میرفطروس» لنگرود، نخستین مطبوعاتی و کتابفروشی لنگرود که توسط «حاج سید محمد رضا میرفطروس» در سال ۱۳۱۴ خورشیدی راه اندازی شده بود. او برای دکتر عبدالله احترام خاصی قائل بود. دکتر به مغازه‌اش می‌رفت، کتابی از قفسه بر می‌داشت و گوشه‌ای می‌نشست و ساعت‌ها مشغول خواندن می‌شد. وقتی مشتری می‌آمد و مغازه شلوغ بود، مراعات کرده و بیرون مغازه مشغول خواندن می‌شد. بعضی وقت‌ها هم از حاج سید اجازه می‌گرفت و کتاب را امانت می‌برد و بر می‌گرداند.
از قرار تشخیص دکتر عبدالله بسیار خوب بوده و بسیاری که از رفتن پیش دکترهای روز نتیجه‌ای نمی‌گرفتند، صبر می‌کردند تا او را در کوچه و خیابان که مثل دوره‌گرد‌ها پرسه می‌زد، ببینند و از نسخه‌های شفابخشش استفاده کنند. داروخانه‌های این شهر، خط دکتر را می‌شناختند و نسخه‌اش را می‌پیچیدند.
دکتر عبدالله زبان فرانسه را به خوبی بلد بود.
«ایلخان آل بویه» معروف به "ایلک" عکاس لنگرودی با ثبت تصویر دکتر در حال مطالعه در گوشه‌ی خیابان در اواخر تابستان ۱۳۶۷، او را مشهور و به ایران و شاید جهان شناسانید. عکسی که ایلک چند سال پیش از فوت دکتر به اصطلاح دیوانه از او گرفته، در یکی از مجلات معتبر عکاسی آمریکا چاپ و بهترین عکس سال شناخته شده است.
ایلک درباره‌ی احوالات دکتر می‌گوید: پدر عبدالله در طب سنتی سر رشته داشت و خودش گیاهان سنتی را از کوه‌های اطراف جمع آوری می‌کرد. آنگونه که پدرم می‌گفت، در این جمع آوری‌ها، عبدالله هم او را همراهی می‌کرده. گویا عبدالله در جوانی برای ادامه تحصیل به دانشگاه تهران می‌رود ولی چه اتفاقی برایش می‌افتد که درسش را ناتمام می‌گذارد، کسی نمی‌داند. دکتر عبدالله به زبان فرانسه مسلط بود و من شاهد بودم نسخه‌هایش را هم به فرانسه می‌نوشت. دکتر عبدالله دیوانه نبود، ولی کج خلق بود. معمولا کتش را روی شانه‌اش می‌انداخت و آرام در خیابان راه می‌رفت نه کسی را آزار می‌داد و نه دیگران او را به هیات دیوانه می‌آزردند. و اینگونه هم نبود که مردم دنبالش راه بیفتند و مرتب نسخه بنویسد یک بار اگر سرحال بود، تا سه نفر را هم معاینه می‌کرد و نسخه می‌نوشت ولی معمولا از سه نفر که بیشتر می‌شد، خلقش تنگ می‌شد. برای نسخه نوشتن پول نمی‌گرفت و داروخانه‌ها هم نسخه او را می‌شناختند و به مردم دارو می‌دادند. دکتر عبدالله مکان خاصی نداشت و بیشتر شب‌ها در منزل یکی از دوستانش در رودسر می‌ماند. متاسفانه در‌‌ همان خانه بود که در آتش سوخت. گویا آتش بخاری به لباس دکتر عبدالله می‌گیرد و پیرمرد ۹۰ ساله در اثر شدت سوختگی می‌میرد. این اتفاق در آذر ماه ۱۳۷۱ خورشیدی روی داده بود. 
ایلک سال فوت عبدالله را به درستی نمی‌داند ولی احتمال می دهد که دکتر در گورستان رودسر دفن شده باشد.
«احسان‌الله مشعوف» نیز در فصلنامه آوای املش درباره‌ی اینگونه نوشته است: «دکتر عبدالله محمدی گورجی فرزند مرحوم شیخ عبدالباقی پزشک متبحری‌ست که در روستای گورج ییلاق از توابع شهرستان رودسر دیده به جهان گشود. جدش ملا محمد علی کاتب قرآن بود. نامبرده دروس طلبگی و لمعه خوانی و غیره نزد اجدادش تلمذ نمود و در روستای گورج موسی کلایه با دختر خانمی بنام معصومه ازدواج و برای ادامه تحصیل عازم تهران شدند پس از پایان دوره تحصیلی وارد دانشکده پزشکی دارالفنون گردید نامبرده در ردیف دانشجویان ممتاز دوران تحصیلی بود ولی به‌علت تنگ‌نظری عده‌ای نابخرد که برایش دام گسترده بودند جسم و روانش دچار روان‌پریشی گردید. نامبرده حالت طبیعی و نرمال چندانی نداشت. ناسازگاری ایام از طرفی طلاق همسرش ناراحتی‌اش را دو چندان کرد. اکثرا پشت کاغذ سیگار نسخه می‌نوشت و مجانی بیماران را ویزیت می‌کرد جالب اینکه تمام داروخانه‌های شهر دست خط دکتر را می‌شناختند و نسخه او را می‌پیچیدند و به دلیل احترام به دکتر ارزان حساب می‌کردند. تشخیص دکتر بسیار خوب بود و خیلی‌ها وقتی از دکترهای روز نتیجه نمی‌گرفتند صبر می‌کردند تا او را در کوچه و خیابان ببینند او مطب نداشت مثل دوره‌گردها در کوچه و خیابان با کلاه شاپو و کوله‌پشتی می‌گشت. وی متولد ۲۱ آذر ۱۲۷۱ خورشیدی بود که در سن ۱۰۰ سالگی همزمان با سالروز تولدش دارفانی را وداع گفت و در وادی شهرستان رودسر مدفون می‌باشد.»

 

گردآوری:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۷ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۳

هاشور ۶۹

#هاشور ۶۹


گویا فراموشکار شده ام...
بگذار
سر بزنم به کندوی بوسه‌ها...
                             ♡
نکند،،،
از یادم بروی!

 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۷ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۷

عشق پایکوبی می کند!

زانا کوردستانی
۱۵ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۶

هاشور ۶۸

#هاشور ۶۸


تو که نیستی
مغزم زنی نازا!
شعرهای ناقص 
         در بطن‌اش دارد.
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۵ مرداد ۰۰ ، ۰۴:۳۷

حکیمه کمایی

حکیمه کمایی


حکیمه کمایی با تخلص دلتنگ، شاعر، ترانه سرا و نویسنده‌ی ایرانی لر اصالتا از ایل بهمئی الیمایی، زاده‌ی جمعه ۱ دی ۱۳۴۶ خورشیدی در شهر آبادان و ساکن در شهر امیدیه بود. ایشان همچنین مربی خیاطی و همچنین مربی نقاشی در خانه خود بود.
او در دو سالگی بر اثر شیوع بیماری فلج اطفال، بیمار و معلول جسمی و حرکتی شد. تا ده سالگی با تمام پیگیری‌های پدرش جهت درمان، نمی‌توانست راه برود و در آغوش پدر و مادر به مدرسه برده می‌شد. ابتدا آنقدر معلولیت کلی بود که بستگان ایشان پیشنهاد آسایشگاه به والدینش دادند اما آنها قبول نکردند. از همان کودکی بخاطر یک جا نشستن نقاشی و نوشتن مونس او شد. نوشتن شعر را از دوران راهنمایی (بخاطر مشکلات جسمی، تا این مقطع تحصیلی تحصیل کرد) با نوشتن شعارهای جنگ و صبحگاهی شروع کرد و کم کم نوحه و بعدها خاطرات و داستان‌های کوتاه و...
او با حسین دارابی آزاده‌ای جانباز هشت سال جنگ تحمیلی ازدواج و صاحب دو پسر شد.
کتاب "صدای پای دیروز" نوشته ایشان هست که به چاپ رسیده است. همچنین مجموعه خاطرات دفاع مقدس و چند کتاب الکترونیکی از ایشان در دست هست.
او دارای ۲۸ رتبه در سطح کشوری و منطقه‌ای و استانی می‌باشد.
بیست ترانه آزاد از ایشان کار شده است؛ همچون: اروند - ماه رمضون - عیدی ما یادت نره - مادر - امیدیه شهرمونه و...
در سال ۹۵ به‌عنوان مادر نمونه شناخته شد که دعوت به پایتخت کشور/تهران را نپذیرفتند که در همین راستا گروهی به همراهی خواننده پاپ علی فانی به امیدیه آمده‌اند و ترانه (به طه به یاسین) برای نخستین بار به‌صورت زنده در امیدیه اجرا شد.
سرانجام در روز پنجشنبه ۱۴ مرداد ماه ۱۴۰۰ بعد از ابتلا به کویید ۱۹ بر اثر بیماری کرونا درگذشت.
او چند روز قبل از مرگ‌اش در روز ۲۹ تیرماه در دو تک بیتی چنین سروده بود:
کرونا آمده و جان مرا می‌خواهد
سر و دستان اجل بر سر من می‌ساید
■□■
من  نه آنم که ببازم سر و جان را آسان
"کرونا" خورده شکست پشت سرم می‌ماند.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
‍من صاحب شرقی‌ترین احساس مادرزادی‌ام
من شاعر خفته‌ترین غم‌های بی‌فریادی‌ام
بر دوش هر شعر و غزل بار فراغی می‌کشم 
دلواپس تنهاترین دل‌های بی‌آزادی‌ام
هر دست خط بر دفترم یادی ز سرما می‌کند 
باران و سوز سینه‌ام یک دختر دی‌زادی‌ام
ای همسفر این جا منم پا در رکاب اسب شعر 
رهوار هر پس‌کوچه‌ایی در شهر و هر آبادی‌ام
یار دبستانی‌ی دل گفتم که دل تنگم ولی 
در قلب این دریای شعر مشغول بر صیادی‌ام
شعر عبور لحظه‌ها یار قدیم دفترم
راهی صدها پیچ و خم شیدای مادرزادی‌ام
ترسیم درد و حادثه تکلیف امروز قلم 
مشق همیشه‌ی دلم مدرک بی‌سوادی‌ام
بسپرده‌ام دست خدا افسار این رهوار دل
ورنه غریق شط شب محتاج نور هادی‌ام.

(۲)
طعم غزلم شیرین... شوری نمی‌خواهم 
آدم شده‌ام لازم... حوری نمی‌خواهم 
این رسم غلط مردود، آری که من دیگر 
یک حلقه و یک خطبه زوری نمی‌خواهم 
انگار که یادم رفت من اهل همین شهرم
اما، نه...به یادم هست... کوری نمی‌خواهم 
شاید که نمی‌بینم چشمان پر از تهدید 
اما بدان عشق را، صوری نمی‌خواهم 
این فاصله‌ها کمتر شاید بشود... روزی
پایان تو را ای دل، گوری نمی‌خواهم 
گور غزلم دفتر این زندگی شورست 
طعم دل من شیرین، شوری نمی‌خواهم!!
(۳)
بلندترین شب سال
شبی‌ست  
به رنگ گیسوانم تار!!
و من 
دانه 
می‌کنم انارها 
را!!
"حاجی"
فصل برداشت است و
جشن انار
برگرد که می‌بارم
اشک‌های
انتظار را در جاده‌هایی 
که 
رفتنت را رد
گرفته می‌آیم!!
(۴)
از سیب و از گندم
خیری که ندید 
"آدم"!!!
لیمو و انار
شاید,
"حوا"  چه 
به آلبالو؟؟

(۵)
کاغذهایم عریانند!!!
چشم به راه پیراهنی از شعر،
و دستانم نمی‌بافند 
بجز الیاف دلتنگی!!


(۶)
چال شده در کوچه  
تمام خنده‌هایی که به اتفاق هم...
تیر چراغ 
لال شده
نور نمی‌پاشد از دهانش!!
اما... من هنوز هم 
سبز می‌شوم
درست زیر تیر چراغ
و روی سر علف‌های کوچه!!
شاید 
دوباره
سایه‌ات...

 

(۷)
خسته‌تر از آنم 
که پاشنه‌هایم را
ور بکشم!!
آهای... اهواز
این بار
تو قدم رنجه کن 
چشمانم 
خشک کارونست!!!

(۸)
می‌بوسمت 
اما 
فقط یکبار 
در انظار تمام مردم!!
و این یعنی 
امضای عشق...
(۹)
آسمان آبی که نباشد 
پنجره‌ها 
هی با خاک خلوت می‌کنند 
شب نشده
نطفه‌هایشان 
قد می‌کشند 
با ماسک‌هایی به رنگ تمام 
برانکاردها،
و جیغ‌های قرمز در
انتظار
وضعییت سفید  
هی «خوزستان» می‌نوشند!!!!

 

(۱۰)
هوا
بد جور"جنون" سرما گرفته است و
بی‌مهابا سیلی می‌زند 
پیر و کودک را!!
و ما در "فراموش" خانه‌های
گرممان "جام" خنده سر می‌کشیم!!
مشکل ما نیست 
ما را چه مربوط؟؟!!
بگذار زن همسایه پول دارو
نداشته باشد 
بگذار مرد
کوچه‌ی بغلی شب دست 
خالی خانه برود!
مشکل ما نیست 
ما که سواره‌ایم... بگذار پیاده‌ها 
پیاده باشند و خیابان وجب کنند!!
"بلا" به دور
مشکل ما...نیست!!!

 


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۴ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۵

هاشور ۶۷

#هاشور ۶۷

دیروز، 
       امروز،،
         یا که فردا،،،
فرقی نمی‌کند
هر زمانی
پر از دلتنگی ست
وقتی نباشی
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۴ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۴

هاشور ۴۲

#هاشور ۴۲


عشق،،، 
حدیثی‌ست همیشه حادث...
                     ♡
      --در روح،،،
            نه بر زبان!
 

 #لیلا_طیبی (رها)

زانا کوردستانی
۱۳ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۵

هاشور ۶۶

#هاشور ۶۶


خط‌های ممتد نیامدن را،،،
پاک کن.
                              ♡
از این همه انتظار خسته‌ام...
با هَودجِ آفتابِ فردا؛
                       بیا!
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۳ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۵

هاشور ۴۱

#هاشور ۴۱


 چشم انتظاری‌هایم،،،
 پا برجاست...

 پرستویِ مهاجر؛
              --بیا!


 #لیلا_طیبی (رها)

زانا کوردستانی
۱۳ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۰

کانال تلگرامی شعر و ادب پارسی

زانا کوردستانی
۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۵

#هاشوردرهاشور

 

غمگین قدم بر می‌دارم،
سربازی خسته از جنگم...
سرنوشتِ من این ست:
چه عقب برگردم،
 یا پیش بروم، 
...
--گلوله بارانم!


#لیلا_طیبی(رها)

زانا کوردستانی
۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۶

هاشور ۴۰

#هاشور ۴۰


حوضچه‌ای شد،
     -چشمانم!
پُر از ماهی‌وُ اشک!!!
وقتی فهمیدم،
    دیگر نمی‌بینم
          -چشمانت را
 

 #لیلا_طیبی (رها)

زانا کوردستانی
۱۲ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۳۴

بازوانت

❆ بازوانت:


روانشناس اند بازوان تو
تا می گیرند به آغوشم
رام می شود
اسب چموش خیالم.

 

#لیلا_طیبی(رها)
#هاشور

زانا کوردستانی