ایمان آرمان فر
آقای "ایمان آرمانفر" (بیات)، شاعر لرستانی، زادهی روز دوشنبه دوم تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در الیگودرز است.
ایمان آرمانفر
آقای "ایمان آرمانفر" (بیات)، شاعر لرستانی، زادهی روز دوشنبه دوم تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در الیگودرز است.
وی از سال ۱۳۷۵ خورشیدی، به شعر روی آورد و با رفتن به انجمن ادبی فردوسی (علامه طباطبایی) و چاپ اشعارش در نشریات محلی و کشوری به صورت جدی پا در عرصهی ادبیات گذاشت.
وی در سالهای ۱۳۸۰ و ۱۳۸۱ خورشیدی، به عنوان مدعو دفتر شعر جوان در کنگرهی شعر آن دفتر شرکت جست، ولی از شرکت در سایر جشنوارههای شعری تاکنون پرهیز کرده است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
مرد غمگین درآمد به سیگار
چوب کبریت و... پک زد به سیگار
حلقهی دود رقصاند تا سقف
بعد زل زد مردد به سیگار
دید رویای زن را ته دود
رفت دنبالهی رد... به سیگار
پک زد آن طور عمیق و... دهن تلخ
بعد زل زد مجدد به سیگار
میشود کرد کاری؟ ولی نه!
با خودش گفت؛ شاید به سیگار
زن بخواهد میآید، ولی نه!
دیگران چه؟! و بد بد به سیگار
خیره شد؛... مُرد رویاش در دود
باز پکهای ممتد به سیگار!
(۲)
گلهای رز مقدمهی اتفاق بود
دلبستگی به گل همهی اتفاق بود
اول فقط تردد اشباح و سایهها
کم کم صدای همهمهی اتفاق بود
در مزرع خیال طلاییام، ناگهان
انبوهی از ملخ رمهی اتفاق بود
در ازدحام زنجرهها زار میزدند
باران شور زمزمهی اتفاق بود
یک عمر گل به خوف و رجا زرد و سرخ شد
حالا غروب ملقمهی اتفاق بود
اینجای شعر پنجرهای نیمه باز شد
چشم سیاه محکمهی اتفاق بود
از من گلایه پشت گلایه از او سکوت
این فیالمثل مفاهمهی اتفاق بود!
با لحن سرد و خشک لبش ریخت روی میز
گلهای رز مجسمهی اتفاق بود
در من چکش سه مرتبه با میز سرفه کرد
"برگرد خانه!" تکلمهی اتفاق بود
سیب از وسط جدا شد و پرونده بسته شد
این حرف آخر قمهی اتفاق بود.
(۳)
این که پرواز نشد: پرت قناری به قفس
این که آواز نشد چهچه زاری به قفس
جز نمایاندن تنهایی بیشائبه نیست
حیلهی جفت در این آینه کاری به قفس
چوبخط گذر ثانیههایی بیتوست.
دانه چیدن به کجا؟! دانه شماری به قفس
این همه پنجره بیهوده در اطراف من است
میلههایی که به ترتیب گذاری به قفس
پشت این پنجرهها تا تو نخواهم رویید
هی! روا نیست مرا باز بکاری به قفس
نرود حوصلهی چوبهی اعدام به سر
تا مرا - این من پر سوخته - داری به قفس
میرسد لحظهی موعود و زمین خاموش است
این هم از آخر این قصه: مزاری به قفس!
(۴)
زن خواب؛ مرد گفت: "لبانت چه قرمز است!
طرح تمـشک بر ورق برف بارز است"
زن آب رفت؛ - یا تشک او بزرگ شد -
از گوشهی تشک:" نشد این موقع کز است؟
چشمان تو که با مژه هاشور میزند
نقاش سبزههای خیابان مارکز است
صد سال بعد خانهی ما کوچهی نهم
این جاده از هنوز و همیشه به هرگز است
از این به بعد یک من دیگر سروده است
از این به بعد داخل جفتی پرانتز است
از مرد قصه چیز زیادی نمانده است
از زن همان دو لب که چو یک شعر موجز است
شاعر همیشه هست دو لب هم دو چشم هم
پس مرگ از ادامهی اصرار عاجز است
گفتیم قرمز است در این سایه روشنا
عکسی که سالهاست به دیوار پونز است
طرح تمشک از ورق برف رفته است
اما هنوز قافیهی شعر، قرمز است!.
(۵)
شعریست میگیرانمش این بار با سیگار
شعریست میگیراندت ای یار با سیگار
میگفتی از سیگار نفرت داری از من هم
این شعر تصویریست از دلدار با سیگار
دنبال آمار نبودنهات اگر بودی
پاکت به پاکت پک به پک بشمار با سیگار
قلبم خطر دارد، مکانی اختصاصیست
دارد به مردم میدهد هشدار با سیگار!
اسم تو میسوزد سر بازو سر سینه
تا عشق من باشد علامت دار با سیگار
گردِ پس از ویران شدن توی هوا دود است
وقتی درونم میشوی آوار با سیگار
باید به فکر ترک کبریت خودم باشم
حالا که روشن میکنم سیگار با سیگار
روزی که میآیی فقط خاکسترم مانده
یعنی قرار بعد را بگذار با سیگار
اینجا غزل را میسپارم دست خودکارم
تا پر شود هر دفترم خودکار با سیگار.
(۶)
بانوی من سراغ نمیگیری از غزل
دلگیری از من و کلمه، سیری از غزل
از من اگر شنیدهای از تو نگفتهام
اینک زبانی از من و شمشیری از غزل
من چشم بر دهان تو دارم، تمام متن!
تا من نمیرم از تو نمیمیری از غزل
بیشک به اتفاق تو تا اوج میپرد
وقتی که بیکلام سرازیری از غزل
معنای ظاهری تو و ایهام هم تویی
تا این نفس نسوخته تعبیری از غزل
در شعر من غزل به تو اطلاق میشود
اینک غزل گرفته تأثیری از غزل!
ای چشمهای روشن پر رمز و راز تو!
بیاندکی مسامحه تفسیری از غزل
از لحن باستانی پیغمبرانهات
جاریست در همیشه مزامیری از غزل
بیتالغزل نگفت سلیمان؛ مگر که ریخت
در جام او نگاه تو تقریری از غزل
بانوی دفترم! غزلم! سر بزن به من!
من دورم از تو هیچ، تو هم دیری از غزل
بگذار با حضور تو در سرنوشت من
دفتر رقم زند خط تقدیری از غزل.
(۷)
هر گوشهی زمین دهنِ غار میکشی
از جنگل درخت صف دار میکشی
قانون چشمهای تو چون انقلابی است
بیجرم و بیمحاکمه بر دار میکشی
همسایه را به زمزمه خواندن مروت است
گویا به چشم بر سر ما جار میکشی
پرونده محض بسته شدن باز میشود
پلکی به چشم از سر انکار میکشی
ابیات عشق ورزی ما نظم و شعر نیست
هر شب شکنجه ناشده اقرار میکشی
تا خار مرگ زنده بماند به چشمهام
هی "مرگ بر..." به سینهی دیوار میکشی
تا عشق خانه داشته باشد در آسمان
از جنگل وجود من الوار میکشی
تا آنکه بیوصال بگردند عاشقان
دور خودت مدار به پرگار میکشی
شاعر! غمی سترگ به دل میکشی ولی
حیف از جوانی تو که سیگار میکشی.
(۸)
تلخ است پر دود است بدبو نیز دنیام
تا له نمایم زیر پا سیگار برگرد!
از نقطهی من رفتی و گشتی زمین را
محض کمال گردش پرگار برگرد!
تو چارهی این زندگی بودی و اکنون
مرگ ِ منی حتا شده ناچار برگرد!
(۹)
چیزی که حلال است کنار تو نشستن
اما چه محال است کنار تو نشستن
هر چند وجود تو برایم شده ایمان
در خواب و خیال است کنار تو نشستن
(۱۰)
چون سهره درون هر قفس میکشیام
زیر پر و بال هر هوس میکشیام
از بیم و امید زندگی خسته شدم
بس زنده نموده و سپس میکشیام.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.instagram.com/p/Bv7L7j8B-nX/?igshid=vkojg0bh0xrj
Telegram.me/ImanArmanfar_Poets
https://telegram.me/FerdoosiAlg
و...