شرمین شجره
زندهیاد "شرمین شجره"، ترانه سرا و شاعر ایرانی...
استاد "علیرضا سعادتیراد" شاعر کوتاهسرای خراسانی...
استاد "اسدالله آزادبخت"، شاعر، مفسر، محقق، پژوهشگر و نوازندهی لرستانی، زادهی سال ۱۳۴۷ خورشیدی در روستای سه آسیابه کوهدشت است.
با آوازی زیبا گفتی: رفتم!
بە آن دخترکان زیباروی میمانستی که در بیمارستان
با لبخندی شیرین
شربتی تلخ سر میکشیدی...
شعر: #طلعت_طاهر
ترجمه: #زانا_کوردستانی
بانو "شیدا محمدی" شاعر، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی ساکن جنوب کالیفرنیا در سال ۱۳۵۴ خورشیدی دیده به جهان گشود.
در دنیای روزنامهنگاری چند سالی، دبیر زنان روزنامه ایران و مدتی هم دبیر تحریریه فرهنگستان هنر بود و مدتی هم در روزنامههای همشهری و جام جم حضور داشت. بعد از مهاجرت به آمریکا با نشریات شهروند کانادا و لوموند فرانسه همکاری دارد.
▪︎کتابشناسی:
- مهتاب دلش را گشود بانو - نشر تندیس - ۱۳۸۰.
- افسانه بابا لیلا - ۱۳۸۴)بعد از دو سال ممیزی)
- عکس فوری عشق بازی (هرگز در ایران مجوزی برای انتشار نگرفت و در نهایت به طور افست و زیرزمینی در سال ۱۳۸۶ منتشر شد.)
- یواشهای قرمز.
- تا پلکم مژه میزند طاووس میشوی - انتشارات دانشگاه ارواین کالیفرنیا.
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
[بوی لیمو]
دستانم بوی لیمو میدهند
و سینههایم
خیس از باران و عطر بوسهاند
از حزن پنجره
چند پاییز سرد گذشت
که زمین پر از ترک پا و
زوزه بیجفت گربه است؟
(۲)
دخترک مشقهایش را در تاریکی مینویسد
و منیژه تقلبهایش را
به پاهای مصنوعیش نسبت میدهد
دختر ویلچر را بچرخان
میخواهم عکس یادگاری بگیرم
باران هم که نبارد
ما روی این قاب سفید
فوری میشویم
و سیاه زخمهای پدر
به سیاه سرفههای بیبی شبیه میشود
همهمههای چرخ خیاطی
روزها را زیگزاگ میزند
همیشه از مرز آبان که بگذری
باد به تو خیانت میکند
گوش کن!
دستی در گلوی پاییز خش خش میکند
عکس را برگردان
روی برچسب آن
یادگاری نوشتهام!.
(۳)
[پسرم کانگوروست!]
پسرم کانگوروست!
وقتِ هوشیاری دنبال بازیافتِ پدرش میگردد
او که فکر میکند برای خودش مردی شده
مرا در کیسهاش میگذارد
در آتشدان اسپند
در چرخ و فلک شهر
و دور دنیا میگرداند
میگرداند
میگرداند.
پسرم کانگوروست!
وقتِ آشتی
مرا میبرد به مکدونالد
والت دیزنی
پارک جمشیدیه، شهر بازی، لاس وگاس
او مرا میانِ کیف و کتاب و مشقهایش جا میگذارد.
عصرها فوتبال بازی میکند
هری پاتر میبیند
و مرا مثل مهرههای شطرنج
در فصلهایش جابجا میکند.
پسرم کانگوروست!
وقتِ قهر
مرا از کیسهاش دور میاندازد
دور میاندازد
دور میاندازد
و من بیشناسنامه و سند عقد
جیب همه مردان را میگردم
تا شبیهاش را دوباره پیدا کنم!.
(۴)
[شوهر من]
شوهر من
که شوهر بامهای جهان است
هر شب با آسمان آن سوی پنجرهام همخوابه میشود
و صبح
بوی پیاز داغ و اسکادا
و هم اتاقم را منتشر میکند.
شوهر من
که از اسلام
چهار زن صیغهایش را میداند
و از یهود
پهلوی چپ مرد را
و از مسیح
بکارت عذرا را
برای همه زنهای همسایه
و دوستان دوره دبستانم
و همه همکاران ادارهام
تره خرد میکند
سفره میاندازد
و از زیبایی نگاه و سینههایشان سخن میگوید!
و هر بار که ته مانده سفره را در سر من میتکاند
میگوید
- باید امسال بهار بچه بیاوری!.
(۵)
[سایهای در سطرها گم]
دنیای کوچکی داشتم که در چشمهای تو جا میشد
کودکیهای شاد من؛
سبز، آبی، قهوهای
و در رنگینکمان...
دو گوشواره آویزان از دستانم
که آویخته بود بر دهان تو.
دنیای کوچکی داشتم که در تن تو جا میشد.
یک تخت و لحاف کهنه
و بوی نای ماه
عرق تو بر دستان من.
دنیای کوچکی داشتم که تو گاه گاه از آن عبور می کردی
در کافهی نیمه راهی
با یک فنجان چای دم نکشیده
و مرا
در طعم مکرر شیر و شکر
حل میکردی.
دنیای کوچکی داشتم
یک فصل ضربدر شانههای تو
و خیابان یک طرفهای
که روی نازکترین شاخه چنارش
گربه وحشی
کسالت آفتاب را خمیازه میکشید.
دنیای کوچکی داشتم
وقتی با چمدانی از چنار
از اندوه تنم گذشتی.
و از پشت صندلی
قله دماوند پیدا بود.
(۶)
[کیش و مات]
یک فنجان قهوه ی تلخ
به طعم این غروب
عکس من میافتد در نگاهت
ــ چه قهوهای ماتی!
دریا بالا میآید از سینههایم
و جزر و مد حرفهای تو
شورابههای دلم را میآشوبد
موهایم سفیدک زده یا؟
ــ موهایت (هایلایت) سفید شده!
در ترک صورتم ــ خندهای میشکند
ــ (من پیر سال و ماه نیم ـــ یار بیوفاست)
دریا میشورد و
شعرهایت را آب...
(۷)
[یوزگات!]
بیراههی تبعید و تردید
تگرگ بر وحشت تیر ماه میزند
صدای شیشهایات میشکند
ــ تابستان و این بیداد؟
ــ "هتل یوزگات" نه؟
پوزخند در یونیفورم پلیس میرقصد
ــ این بازداشتگاه قدیم پلیس بود
حالا چه؟
ــ خوابگاه پناهندگان!
باز میشود سلول ـ
تخت آهنی
در گوشهایم زنگ میزند!
ــ چه قهوهای ماتی!
کف سیمانی حصارک
میپوشاند رویهی خیالم را
و پنجره
در دست میلههای آهنی
بادبادک سرگردانیست
ــ چرا چشمانت آبگون است؟
در بسته میشود:
محکم ــ پشت دردوارهی گوشم
و اشک...
اشکهای مادرم ــ گره گره در مشتم
مثل سربی میشود ــ که بر سینهام میکوبم!
ــ تلفن ــ اینترنت و تلویزیون
مثل آب تهران قطع میشود
و قرنطینه یعنی
دو هفته ــ ورود و خروج ممنوع!
عکس حرف او میافتد بر عکس من
مرد خمیده
به وسعت چمدان گریه میکند
درهای جهان بسته میشود
و ما فرار میکنیم ــ از مثلث اتفاقی که نمیافتد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
بعد از فراموش کردنت، مردم را تازه شناختم،
و با لبخندی نشان میدهم که خوشحالم!
رو به ستارهها میکنم
نگاه میکنم و تو را نمیبینم
با کوچکترین حرفی، همچون آن گنجشکک میشوم
که خودش را به شیشهی پنجره میکوبد.
شعر: #طلعت_طاهر
ترجمه: #زانا_کوردستانی
هنوز این سرزمین جای خوبیست!
چونکه غروبها پنجره را میگشاییم،
کماکان ماه سر جایاش است.
شعر: #طلعت_طاهر
ترجمه: #زانا_کوردستانی
[من فقط یک زنام]
من فقط یک زنام
در آینهی داخل خانهام
تو را میبینم
برای همین هر زمان جلوی آیینهام میروم
و به خودم میخندم.
...
من فقط یک زنام
که جلوی آیینه میروم
و زمان زیادی میمانم
و از آن دور نمیشوم
و در خیال تصور میکنم چهرهی زیبای تو را
و از دیدنش لذت میبرم.
...
من فقط یک زنام
زیر باران پاییزی
عریان میشوم
و جلوی دیدهگان آسمان
بدون اینکه از کسی بترسم، آغوشم را برایت میگشایم
...
من فقط یک زنام
که آیینهای پیدا کرده و
روزانه هزار بار
جلوی آیینه میرود و میآید
به این دلیل که حس کند، زنانگی خودش را،
در سرمستی و شیداییاش
در تعجیل و شتابهای زنانهاش
خودش نباشد، به هیچ کس هم شبیه نیست.
...
من فقط یک زنام
تا آستانهی مرگم، تو را عاشقم
چونکه تو تنها مردی هستی
که تاکنون به من گفته
- دردت به جان من بیافتد!.
شعر: #دریا_حلبچهای
ترجمه: #زانا_کوردستانی
سیدعلی نقی کشفی بروجردی فرزند علامه سیدمحمد تقی کشفی مشهور و معروف به سیدنقی از عالمان دین و معاصر محبوب و معزز دوران بود...
بیهودە امتحانت میکنم
مانند آن پیرمرد که دارو را نمیشناسد و
به داروخانه میرود و پاکت قرصهایش را نشان میدهد،
من هم لبخندت را بر چهرهام چسباندهام و
هر بینندهای میفهمد
شباهتمان را از روی آن لبخند.
شعر: #طلعت_طاهر
ترجمه: #زانا_کوردستانی
[عادت]
نگران نباش ای عزیز دلم!
نمیگذارم دلم به تو عادت کند.
همین اندازه برایم کفایت میکند که
تا مردنم تو را دوست داشته باشم.
...
تو سوال نکن ای عزیز من
بگذار من احوالت را جویا باشم
دیوانه نیستم که چنین میگویم
فقط از مرگ خودم ترس دارم.
...
من نمیخواهم که تو بگویی
عاشق من هستی تا زندهای
همین کافیست که در روز
چند بار بیایی و ببینمت.
...
هی من نباشم و هی تو نباشی
اینجوری گمان میکنم
از آن روزی که عاشقت شدم
تو روح و دل و جانم شدهای.
....
دیگر حالت را جویا نمیشوم
نمیپرسم از تو چرا چیزی نمیگویی
خودت به من گفتی به بودنم عادت نکن
چونکه عادت کردن نشانهی دیوانگیست.
شعر: #دریا_حلبچهای
ترجمه: #زانا_کوردستانی
یکی دو ردیف که درست میکند، خراب میشود!
آن جوان در گوشهی
چایخانه روی میز خم شده
میآورد و میبرد، حتی با دومینه
در این جهان مسخره، خانهای برایش روا دیده نمیشود.
شعر: #طلعت_طاهر
ترجمه: #زانا_کوردستانی
استاد "علی باباچاهی" شاعر، نویسنده و پژوهشگر معاصر ایرانی، در ۲۰ آبان سال ۱۳۲۱ خورشیدی در کنگان استان بوشهر به دنیا آمد. او دورهی دبستان و دبیرستان را در بوشهر گذراند. در دوره اول متوسطه، به شعر و ادبیات علاقهمند شد. در مسابقه ادبی دانشآموزی دبیرستانهای بوشهر و سپس شیراز رتبه اول را به دست آورد.
[ماه مارس و خوانشی از زن]
زنی هست
که اگر بگوید: من مردی را دوست دارم!
مانند دختران فیلمهای درام
شبی قبل از ۸ مارس
به دست مردی کشته خواهد شد.
و همان مرد در لابهلای صفحات مجازی خود
به شکلی کاملا مردانه
پست میگذارد:
(هشت مارس بر زنان مبارک باد)...
و اما هرگز برای من قابل قبول نیست
آن زمان که هزاران کامنت تشکر و قدردانی
برای مرد بودنش نوشته میشود.
...
فردا
نه تو مردی و
نه من زن!
نه ماه مارس، مارس،
هر چیز هم که برای مارس و زن گفته میشود
و هرچه که اتفاق میافتد
یا اینکه نوشته میشود
برای سرپوش نهادن بر تاوان مرگی است
یا برای ناحق کردن و استفاده از آن در
ظلم و ستم کردنی
که بر زن میشود
که بر مارس میشود.
...
مارس تنها برای یادآوری برای زنان است
او به ما میگوید:
ای زن! تو تنها یک روز داری که در آن
بتوانی زن باشی
فراموشت نشود!.
شعر: #دریا_حلبچهای
ترجمه: #زانا_کوردستانی
ئاری عبدالطیف (ئاری عەبدولەتیف) فرزند "ملا عبدالطیف باموکی" و "زکیه خانم"، شاعر و روزنامەنویس کورد عراقی، زادهی شهر حلبچه اقلیم کوردستان است.
استاد "علیمحمد زیدوندی" فرزند "یارعلی" شاعر، نویسنده، روزنامهنگار لرستانی و سرپرست ادارهی فرهنگ و ارشاد اسلامی دورود، در سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهرستان ازنا به دنیا آمد.
استاد "مختار پولادرگ" شاعر و دبیر بازنشستهی ادبیات فارسی، با تخلص "امیر" زادهی یکم شهریور ماه ۱۳۴۶ خورشیدی در قصرشیرین و اکنون ساکن تهران است.