عبدالرحمن لرستانی شاعر خرمآبادی
زندهیاد حاج شیخ "عبدالرحمن لرستانی" فرزند حاج میرزا "صالح لرستانی" شاعر لرستانی است که به سال ۱۲۵۲ خورشیدی در خرم آباد دیده به جهان گشود.
زندهیاد حاج شیخ "عبدالرحمن لرستانی" فرزند حاج میرزا "صالح لرستانی" شاعر لرستانی است که به سال ۱۲۵۲ خورشیدی در خرم آباد دیده به جهان گشود.
او مقدمات علوم دینی را نزد پدرش آموخت. پس از مقدمات خوانی مدتی را در بروجرد به تحصیلات سطح پرداخت و برای ادامه تحصیلات به نجف اشرف مهاجرت کرد و در محضر مرحوم آیتالله آخوند خراسانی و همچنین آیتالله حاج سیدکاظم یزدی دروس خارج فقه و اصول را گذراند و پس از کسب درجه اجتهاد به خرمآباد برگشت.
وی در دورهی چهارم به نمایندگی مردم لرستان به مجلس شورای ملی رفت و دومین نفری بود که بعد از "یمنالملک کمالوند" (حبیباله خان) پایش به مجلس باز میشد.
در انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی در سال ۱۳۰۲ خورشیدی با کسب ۱۰۰۸۳ رأی از مجموع ۱۱۸۵۱ رأی که به صندوق ریخته شد، به نمایندگی از خرمآباد و لرستان به مجلس راه یافت. در همین مجلس به انقراض سلسلهی قاجار و انتقال سلطنت به رضاشاه رأی مثبت داد.
در زمان رضاشاه کرسی خود را در مجلس ششم حفظ کرد اما با صدور قانون متحدالشکل شدن لباس، از سیاست کناره گرفت و به خرمآباد بازگشت.
در زمان بازگشت مردم از نجف، ایشان محل رجوع احکام شرعی و رفع مشکلات مردم و در عین حال به تدریس علوم دینی مشغول بود. خانهاش در دههی محرم مرکز عزاداری سیدالشهدا(ع) بود.
او نخستین کسی بود که در سال ١٣٠٣ خورشیدی، خانهاش را به طور کامل در اختیار فرهنگ تازه تأسیس آن روزگار قرار داد.
مرحوم لرستانی علاوه بر احاطهی علمی و وقوف بر زمینههای مختلف علوم دینی در کار شعر و شاعری هم سخنوری توانا بود. دیوان اشعاری بهنام “حیرت” از او بهجای مانده که قابل توجه است.
ایشان مخمس مشهوری دارد که با این مطلع آغاز میشود:
من که غافل از تن و جانم چه غم دارم
دگر پای تا سر محو جانانم چه غم دارم دگر.
سرانجام ایشان در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در خرمآباد بر اثر بیماری قند (دیابت) از دنیا رفت و جنازهاش به قم منتقل و در قبرستان نو به خاک سپرده شد.
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
[در وفات پدر]
تا برون شد ز عالم فانی از ثری رفت و بر ثریا شد
دیده بر هم نهاد و شد به بهشت مرغ روحش به باغ طوبی شد
ثلمهای شد به دار اسلامی تا که بیرون ز دار دنیا شد
گفت حیرت به سال تاریخش روح صالح به عرش اعلی شد.
(۲)
من که غافل از تن و جانم چه غم دارم دگر
پای تا سر محو جانانم چه غم دارم دگر
اوست درد و اوست درمانم چه غم دارم دگر
نی به فکر نه سامانم چه غم دارم دگر
رسته از هر قید و سامانم چه غم دارم دگر
بستهی آن زلف افشانم چه غم دارم دگر
دست در ذیل تولای بر بستهام
بستهی حبلالمتینم، رشتهها بگسستهام
هر کسی از دستهای باشد من از آن دستهام
ار به جز او هر که باشد ناخوش و دل خستهام
در دیار فقر سلطانم چه غم دارم دگر
مرهم لوح وجودم یا علی بنوشتهام
پس پر از مضمون قرآنم چه غم دارم دگر.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی