کلیم الله توحدی
استاد "کلیمالله توحدی" مشهور به "کانیمال"، نویسنده، شاعر، موسیقیدان، عضو پیوستهی خانه موسیقی ایران و پژوهشگر کورد کرمانج شمال خراسان فرزند "اسدالله توحدی" ساکن شهر قوچان و از ایلات مرزنشین کیکانلو، سیوکانلو، بیچرانلو، که در روستای اوغاز مرکز ایل سیوکانلو که آن زمان دارالعلم سرحد (قوچان-شیروان) خوانده میشد در دی ماه سال ۱۳۲۰ خورشیدی، دیده به جهان گشود.
استاد "کلیمالله توحدی" مشهور به "کانیمال"، نویسنده، شاعر، موسیقیدان، عضو پیوستهی خانه موسیقی ایران و پژوهشگر کورد کرمانج شمال خراسان فرزند "اسدالله توحدی" ساکن شهر قوچان و از ایلات مرزنشین کیکانلو، سیوکانلو، بیچرانلو، که در روستای اوغاز مرکز ایل سیوکانلو که آن زمان دارالعلم سرحد (قوچان-شیروان) خوانده میشد در دی ماه سال ۱۳۲۰ خورشیدی، دیده به جهان گشود.
در مهر ماه ۱۳۲۷ پا به دبستان رودکی اوغاز گذاشت و دوراه ابتدایی را با موفقیت در خرداد ۱۳۳۵ به پایان رسانید؛ اما به دلیل فقر مادی پدرش، نتوانست ادامه تحصیل بدهد. در آن زمان فقط در قوچان دبیرستان وجود داشت. با ترک تحصیل، توحدی برای کمک به هزینه خانوادهاش، دنبال چوپانی و گوسفندداری رفت.
در شهریور ۱۳۴۲ به خدمت سربازی رفت. دو سال سربازیاش را در لشکر پیاده گرگان پشت سر گذاشت و همانجا برای نخستین بار توانست شعر و موسیقی و هنر کرمانجی را وارد عرصه لشکر گرگان نماید. بیشتر افسران و درجهداران آن لشکر از کردهای کرمانشاه و سردشت، اشنویه و خراسان بودند. اشعار او در رادیو لشکر و نیز در ماهنامه ارتش آن زمان پخش و منتشر شدند و او به عنوان سرباز نمونه لشکر از دست تیمسار "کریم عباسیقرهباغی" فرمانده لشکر به دریافت بازوبند ویژه مفتخر شد و با برخی از افسران برنامه شعر و مشاعره و مقالهنویسی داشت. سربازیاش در شهریور ۱۳۴۴ به پایان رسید و به ناچار برای ادامه تحصیل، استخدام در ادارهی پلیس را برگزید و برای طی دوره آموزشگاه پلیس عازم تهران شد و شاگرد اول این دوره در دانشگاه افسری پلیس در تهران گردید. در دی ماه همان سال ۱۳۴۴ به خراسان برگشت و در شهربانی قوچان مشغول به خدمت شد و توانست با خرید کتاب و درس خواندن در امتحانات متفرقه شرکت کند و در تابستان ۱۳۵۰ به اخذ مدرک دیپلم نایل آمد و در کنکور سراسری دانشگاه پلیس پذیرفته شود. در شهریور ماه وارد دانشکده افسری شد و پس از چندی خدمت در آنجا به علت تاثیرپذیری که از دانشگاه تهران یافته بود از دانشگاه پلیس استعفا داد و سال بعد در کنکور سراسری در دانشگاه مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی پذیرفته شد و به کارهای فرهنگی پرداخت.
اشعار و مقالات ایشان را، روزنامههای خراسان و آفتاب شرق که در مشهد منتشر شدند و نیز در ویژهنامههای دانشگاه مشهد چاپ میشد.
در خرداد ۱۳۵۵ از دانشگاه مشهد فارغالتحصیل شد و سپس در کنکور به عنوان فرد برگزیده، به ریاست فرهنگ و هنر شهرستان سرخس برگزیده شد و راهی این شهر مرزی و تاریخی ایران شد و در آنجا به اداره فرهنگ و هنر سرو و صورت ویژهای داد که به زودی مورد توجه مدیرکل فرهنگ و هنر خراسان و وزیر فرهنگ و هنر وقت قرار گرفت؛ که وزیر دستور داد او را به عنوان کاردار فرهنگی ایران به فرانسه بفرستند؛ کارها در حال انجام بود که انقلاب ۱۳۵۷ ایران روی داد و این اتفاق روی نداد.
در شهریور ۱۳۵۸ که برای کارهای تحقیقاتی به روستاها میرفت؛ بر اثر واژگونی اتومبیلاش و سقوط به دره، فرزندش "ابوالفضل" را از دست داد و صدمه شدید روحی خورد. در چنین بحرانی از سرخس به مشهد منتقل شد و رئیس بزرگترین کتابخانه عمومی خراسان شد که آرم آن به کتابخانه عمومی دکتر شریعتی مشهد تغییر یافته بود.
در ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸؛ نچیروان بارزانی نخست وزیر اقلیم کردستان از استاد توحدی تقدیر به عمل آورد و همزمان؛ خیابانی در شهر اربیل به اسم ایشان، نامگذاری شد.
▪︎کتابشناسی:
- نخستین کتاب خود را در سال ۱۳۵۹، که تحت عنوان «حرکت تاریخی کُرد به خراسان» است؛ به تالیف درآورد. این اثر در ۸ جلد تنظیم گردید.
- دیوان عرفانی جعفرقلی زنگلی ملکالشعرای کرمانج.
- ترانههای کرمانجی با ترجمه فارسی. [این کتاب پس از چندی از کتابفروشیها جمع و بە آتش کشیدە شد![
- درخت چهل دستان افسانه کردیهای خراسان با ترجمه فارسی.
- اسفراین دیروز و امروز. [با انتشار این کتاب، امام جمعە وقت اسفراین با شعار (مرگ بر توحدی) (توحدی: سلمان رشدی دوم) موجبات زندانی شدن وی را فراهم کرد.]
- نادرشاه.
- تاریخ ایل هزاره به تاریخ موسیقی ایران در دو جلد.
- ادبیات و عشایر و فردشناسی خراسان.
- ضربالمثل در شمال خراسان ترکی، کردی و فارسی.
- پوشاک و صنایع دستی و زیورآلات کرد و ترکمن.
- فرهنگ عام شمال خراسان.
- تاریخ ادبیات کرمانج خراسان.
- فرهنگ کرمانج کلیه کردی و فارسی.
- ترانهها و آوازهای کرمانجی.
- دستور زبان کرمانجی، کردی و فارسی.
- فرش کردی خراسان.
- کورداغلی (کوراوغلی)
و...
▪︎نمونه شعر:
(۱)
نویسنده گشتم چو من از میان
چنین تیره شد بخت ایرانیان
گرانی به افلاک، سر بر کشید
دلار سر کشید و برفت آسمان
به چاپخانه ناکام کتابهای من
چو تیرِ فرو مانده اندر کمان.
(۲)
ئەز کەچکا کورمانجانم
تێرا سەرێ چییانم
بەرفەندیلا سەر چیییان
گولا له ناڤ باغانم
خوانگا شاەسیارێ و
خوانگا تۆهفه گولانم
له زمان، فەرهەنگا خوە
تەمیشه پاسە ڤانم
چەکا خوە نادم ژه دەست
قەدرا وێ رندتر زانم.
▪︎نمونهی داستان:
(۱)
در یکی از روزهای بهاری، پریشان، دست دختر کوچکش مرجان را گرفته و از روستا به سیاه چادر خود بر میگشت.
در پیچ و خم کوهستان چناران، دو مأمور دولت که برای غارتگری به میان عشایر میرفتند، به او برخوردند.
پریشان، زنی زیبا و جوان با کودکی مظلوم به همراه. آن دو هیولا بر او تاختند، عفتش را لکهدار ساخته و فاتحانه سوار بر اسب به تاخت دور شدند.
لحظهای بعد پریشان، حیران و زار و درمانده، بغض در گلو و اشک در دیده، به سوی چادرها به راه افتاد. خورشید میرفت که از شرمندگی در پشت کوهها پنهان شود. پریشان بر تخته سنگی تکیه داد و چهره دخترش مرجان را بوسید و گفت: عزیزم، توان بالا رفتن از کوه را ندارم. به چادرها شو، پدرت دلاور را بگو به یاریام بیاید.
مرجان رفت و پدر را از خستگی و واماندگی مادر آگهی داد.
دلاور نتوانست باور کند که چالاک زنی چون پریشان، از خستگی مانده باشد. به سوی پریشان دوید اما از آنچه دید، چشمانش سیاهی رفت. پریشان در خون غلتیده و کارد تا دسته در سینهاش فرو رفته بود که او مرگ را بر زندگی ننگین ترجیح داده بود.
با فریاد و شیون آنها، زنان و مردان چادرنشین خود را به پیکر آغشته به خون پریشان رساندند و پیکرش را بر فراز کوهی در پشت سیاه چادرها به خاک سپردند.
روز دیگر دلاور گوسفندانش را فروخت و به قوچان رفت و تفنگی برنو با یک قطار فشنگ خرید که در زندگی ایل مردان، تفنگ یار مظلومان و ستمدیدگان است.
هنوز چهلم پریشان فرا نرسیده بود که دیگر بار آن دو ژاندارم بیحیا از پاسگاه چناران به کوهستان رفتند.
دلاور که روزها و شبها در پشت تخته سنگها در کمین چنین لحظهای، به انتظار بود، انگشتش بر روی ماشه رفت. نفیر گلوله برخاست و دو امنیه نابکار بر زمین غلتیدند. دلاور کارد از کمر بیرون کشید، سر از تن آن دو نامرد جدا کرد و در توبره انداخت و راهی چادرها شد.
سرهای آغشته به خون دو ژاندارم را بر چوبی کوبید و در پائین گور پریشان نصب کرد که گواه ناموس پرستی و انتقام گیریش باشد. دیگر کار تمام شده بود...
غروب آن روز دلاور دست مرجان را گرفت و در شکاف کوهها ناپدید شد. ژاندارمها برای سر بریده دلاور جایزه تعیین کردند و همه جا شب و روز در تعقیب او بودند.
اما دلاور و مرجان، پائیز و زمستان را در کوهها و غارهای هزارمسجد، سوز سرما و برف و باران و گرسنگی را تحمل کردند و از غم دوری مادر و همسر اشکها ریختند.
عید نوروز فرا رسید.
دلاور شبانه به چناران آمد و با کمک همسر دوستش، دامنی پرچین از مخمل سرخ و زیبا برای مرجان دوخت و بر او بپوشانید تا غم بیمادری را فراموش کند...
و مرجان در لباس نو و رنگین کرمانجی چه زیبا و طناز شده بود.
شب اول سال نو بود. دلاور و مرجان بیخانمان، بر روی تنور کلبعلی نشسته بودند تا تن سرمازده خویش را در گرمای آتش نیم خاموش تنور آرامش بخشند.
دلاور دست بر گیسوی مرجان فرو برده و دختر کوچک و قشنگش را نوازش و لالایی میکرد که به خواب رود:
بخواب ای دختر نازم که نوروزت مبارک
بخواب ای سرو طنازم که نوروزت مبارک
بخواب ای مایه نازم که نوروزت مبارک
الالا، ای گل نازم، الا ای سرو طنازم ....
دلاور در اوج لالایی بود و مرجان در خواب ناز که از پشت دیوار حیاط کربلایی علی نفیر گلولهای از تفنگ ژاندارمی برخاست و فریاد (آخ سوختمِ) مرجان در فضا پیچید و پر پر زد و به میان تنور افتاد و لباس رنگینش به خون آغشته شد و آتش گرفت.
دلاور در تاریکی شب دست به تفنگ برد و فریاد زد: آهای نامردها، پست فطرتها، جلادها، خون آشامها، بیایمانها، دخترم را کشتید. لباس عید او را به خون آغشتید. نفرین بر شما. میکُشمتان. اگر مردید از پناهگاهتان بیرون آئید.
هنوز فریاد دلاور تمام نشده بود که گلولهای دیگر بر قلب غمگین او نشست و او نیز روی جنازه مرجان بر تنور افتاد و بدینگونه دودمانی دیگر از ظلم مأموران مان رژیم بر باد رفت.
اما پریشان و دلاور و مرجان گویی نمرده بودند. آنها در دل و زبان و دهان مردم جان گرفتند و ورد زبانها شدند و آهنگ ماندگاری از خود در موسیقی کرمانجی شمال خراسان به یادگار گذاشتند. مردم در سوگ آنها داستانها و اشعار زیبایی سرودند و زمزمه کردند و آهنگ «دختر کُرد چناران» به دو زبان کردی و فارسی بر سر زبانها افتاد.
[خلاصەای از کتاب هزار و یک شب کرمانج - تالیف کلیم اللە توحدی]
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
www.alinajafzadeh.blogfa.com
https://valat.ir/news
@kanimaall