انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
۱۶ دی ۰۰ ، ۲۱:۲۸

ایرج عبادی

استاد "ایرج عبادی" شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار کردستانی، زاده‌ی هفتم بهمن ماه ۱۳۲۷ خورشیدی، در سنندج است. تخلص عبادی در زبان فارسی، "طنین" و در زبان کوردی، "هه‌واری سنه" است.
عبادی دستی در روزنامه نگاری، ترجمه، طنز، داستان‌نویسی، نقد و به دو زبان "کردی" و "فارسی" شعر می‌سراید. از ایشان بالغ بر سیصد مقاله ادبی در روزنامه‌های محلی به رشته‌ی تحریر در آمده است. او مدت‌ها در مراکز آموزش عالی و پیش دانشگاهی سطح شهر سنندج، زبان انگلیسی را تدریس کرده است.
ایشان مدیر مسئول نشریه لوتکه و مدتی عضو علی‌البدل در دومین دوره هیات مدیره انجمن صنفی کارفرمایی نشریات محلی استان کردستان بود. 
از دیگر سمت‌های او در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری:
- سردبیر هفته‌نامه‌ی دو زبانه‌ی کردی – فارسی ئاسو.
- سردبیر هفته‌نامه‌ی کرفتو.
- مدیر فرهنگی ویژه‌نامه‌ی روزنامه‌ی ایران در سنندج.
- مدیر مسئوول ویژه‌نامه‌ی جام جم در سنندج.


▪︎کتاب‌شناسی:
- خنجری در زخم.
- نامناسیت - انتشارات ایرج عبادی - ۱۳۹۰.
- دلنوشته‌های تنهایی - نشر علمی کاج - ۱۳۹۲.
- حه‌زی نه‌مامه سه‌وزه‌کانی مه‌دره‌سه.
- مجموعه داستان «ناستاو» (فارسی و کردی) - انتشارات تهران - ۱۳۹۱.
- رمان اتفاق و آیینه.
- خانم آفتاب تنهایت نگذارد (مجموعه شعر کوردی) 
- تا عبور از خط آبی و آتش.
- پرنده‌ها.
- زام و کانی (مجموعه شعر کوردی) - نشر فراگاه.
- الف - طناز و به‌تال پا: مجموعه طنزهای کردی و فارسی - نشر علمی کالج.
و...


▪︎نمونه شعر:
(۱)
[ساعتی به‌ اندازه‌ی‌ عشق]
سادگی را در کدام ورقه‌ی‌ سپید ساعتت
تکرار کردی
که‌ فقط دو شماره‌ را در دو روزنه‌ی
تن تقویم روز و شب 
بی‌امان می‌نویسد 
نه‌ جذر و نه‌ مد لحظه‌ها 
دست بندش می‌زند 
انگار در «جزیره‌ی ناز» به‌ ناز می‌خرامد 
شنای ماه‌ را
در «چهارده‌ برکه‌ی» پر ستاره‌ 
سفارش کن 
تا دایره‌‌ی زرد به هم رسیده‌، مشتعل‌ترمان کند 
با قایق‌ران می‌راند دل آواز
کسی بی‌هراس جنگل‌بان‌ها 
تا «جنگل حرا» دریا و درخت را در بقچه‌ی خالی دستش می‌شمارد
برقص، برقص 
موسیقی اندام دست‌های تو موزون است 
که‌ پاها و همه‌ی آرشه‌های احساست 
پاروهای رودخانه‌ی قایق شعرهای من هستند
موج را برقص!
قطار نگاهت که‌ راه‌ می‌افتد
هیچ ایستگاهی توقفم را نمی‌شناسد
جز ایست گرم دست‌های تو 
گرم‌تر می‌خواهدم
گرمکن آبی و سرخت با راه‌راه‌هایی ناآرام
تا حریف دلهره‌های نبضم شوند 
این کوپه‌ 
آوازی دیگر را در گوش ریل‌ها دکلمه‌ می‌کند 
حسی نو در عطر خواستن و دویدن قطار موج‌ها روشن می‌شود.

(۲)
کنار باغ بودی باغ گل داد
دو چشم ناز تو بر نرگس افتاد
گلی چیدم که بوی ناز می‌داد
دلم یاد نگاه‌های تو افتاد.

(۳)
باران و باز باران و
ب
ا
ر
ا
ن
گلولهُ
با پرواز تو در زیر چتری
که با من 
انتطار می‌کشد
می‌خواهی بپری، هر جا که دوست داری
منتظرم
این آغوش و آن فریاد و
همه‌ی لحظه‌های مقاومت عشق 
یعنی بال زدن‌ها را نمی‌شود
دستبند زد و به پشت میله‌ها انداخت!
گفتم: اکنون بالی در بازو و
تو در ستایش پله‌کانی که تا بالاها می‌برتت 
همراه صدا می‌شود
افتادن صخره‌های شب و شب‌پرست و
شبنامه 
در رودخانه می‌گردد.
باتوم در پوتین خیابان کم آورده است!.

(۴)
می‌خواهی مرا به کجا پاس دهی؟ 
غم، دووری، انتظار یا که آغوشت 
اینکه شاهکار تازه‌ای نیست! 
من دریپ زدن را 
از تو یاد گرفتم 
می‌دانستم از گل زدن می‌ترسی  
توپ هم که نیستی 
با آن بال‌های سپید، بلند و ماندنی 
هنوز 
که بوسه‌ی اول است! 
هر کجای قصه می‌خواهی مرا بشمار 
هاف بگ، فوروارد، بک یا... 
یادم آمد 
من قهرمان دو ماراتن بوده‌ام 
اگر در گل هم نیاستی  
باز به تو می‌رسم 
گریزی، نه 
می‌گفتی: هواپیما چیز بدی نیست 
و دلت پیش طوقی 
گفته بودی: 
"که تو هم پرواز و هم بال منی" 
پس پاس بده!.
 
(۵)
در میان صخره‌ها مردی‌ست 
کاو با سنگچین سالیان بر پشت 
موج پژواک صبور خویش را
در شهر می‌جوید!.

(۶)
دوچرخه‌ای را می‌گردانم 
در کوچه‌ای که صبح تا شب 
مرا در بن‌بست چشم‌های تو می‌گرداند.

(۷)
بگذار در آسمان دو چشم کبود تو 
من روشنی اختر خود را نظر کنم 
بگذار تا که به دریای چشم تو 
من کشتی دل خود سرنگون کنم 
رنگین‌کمان خاطره‌ها دختر سپید 
بگذار تشنه به دریا لبی زند.

(۸)
چه سربالایی دشواری‌ست 
که به پیچی 
که به پیچی 
آن‌سوی پنجره پیداست 
شاید تا خلوص همه جا آبی 
تا عبور از خط آتش 
در زهدان خاطره‌ها.

(۹)
دیر نشد 
که لبه‌های قیچی را بستم 
با ریسمانی که نه بریدنی 
سرودت تکرار دور ویولونی بود
با شعر تازه‌ام
تا دلنوازی ترانه‌ی نزدیک رفت 
که آمدی
تنهایی سوار غمگین اتوبوس شهری.
  
(۱۰)
یک فرسخ 
کم می‌آورد
شعرم از نگاهت 
شکستن 
به معنای آینه یا بسته نیست 
پشت را
از زیر بار هفت طبقه رها کردن
تا نشکند 
در حجم موهایت 
انار را که صدا زدی
شب از نیمه 
قدش را بالا می‌کشید 
چشمانت را خواندم
تا بگویم که ترا از برم
یک فرسخ که چرخیدم
نشکستم 
که آغوش پر شده بود
از تو و باران و ستاره!

(۱۱)
که زنگ شکسته‌ای
آویخته بر گوش‌هایت 
به صدا در آید 
یا نیاید 
می‌گرداند 
اجاق خیابان‌هات را
شاید،
تا ققنوسی پر کشد در صبح!
کیف دستی 
اهل شمایم 
که جا می‌گذاری خودت را
اگر نه حرفی 
       از غصه ی نگاه دیگر!
می‌نویسم 
مجنون هم که نداری
این حادثه 
اگر بشود که می‌شود
نه 
زخمی ندارد
نه رگبار
حالا 
چگونه را کنار بگذاریم 
آنچه را که در آن اسیریم 
از روزنامه بگیر 
تا "ای‌میلی"
تازه،
بگویی 
فقط دو نفر در قایق این رودخانه 
پارو می‌زنند 
دیگر نوشتن هیچ‌کس 
در تابلوی عبور ممنوع نمی‌نویسم 
که نامت را قبلا بر روی کیف من!.

 

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۱۶
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی