عبدالله الفت
عبدالله فاطمی با تخلص «الفت» شاعر و ترانهسرای بروجردی، فرزند «سید جلال فاطمی» در سال ١٣٠٦ به دنیا آمد.
او تحصیلات ابتدائی را در بروجرد به اتمام رساند و براى ادامهى تحصیل به تهران رفت. اما به دلایل نامعلومى از ادامهى تحصیل باز ماند و در وزارت پست و تلگراف به کار مشغول گردید.
الفت از زمان نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و در سالهاى ١٣٣٨ تا ١٣٤٠ در رادیو در کنار بزرگانی چون؛ نادر نادر پور، مهدى سهیلى، رهی معیری، نواب صفا، معینی کرمانشاهی و تورج نگهبان به سرودن شعر و ترانه پرداخت و با آهنگسازانى چون علی تجویدی، همایون خرم و... آثار جاودانى آفرید.
الفت؛ ازدواج ناموفقی داشت!. او علی رغم میل باطنیاش از همسرش جدا شد. الفت پس از جدایی از همسرش، ترانهی «تنها ماندم» را سرود و شوری در دلها برانگیخت!. حاصل آن ازدواج، دو فرزند به نامهای امید و الفت بود.
او در چهاردهم آبان ماه ١٣٧٣ در منزل مسکونىاش بر اثر سکتهى قلبى درگذشت و پیکرش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
برای اولین بار غزلهای عبدالله الفت در دههى پنجاه و شست در جُنگ شعرهاى گنج غزل و ۱۱۰۰ غزل شاعران ایران به کوشش «مهدى سهیلى» به چاپ رسید.
دیوان غزلیات او با عنوان «افق الفت» منتشر شده است. همچنین از دیگر آثار او میتوان به درّ مکنون (زندگینامهى عارفان بزرگ ایران) - خورشید و ماه، و پریشان و پدرام، اشاره کرد.
- چند ترانه از ترانه های عبدالله الفت:
✓ تنها ماندم؛ خواننده: پروین.
✓ رقص مستانه؛ خواننده: غلامحسین بنان.
✓ همه براى تو؛ خواننده: پوران.
✓ جهان نو؛ خواننده: پوران.
✓ دونهدونه، ریزهریزه؛ خواننده: الهه.
✓ نامه رسان؛ خواننده: ویگن و پوران.
✓ هستى؛ خواننده: پوران.
✓ فلفل نبین چه ریزه؛ خواننده: فائقه آتشین.
✓ به سوى تو؛ خواننده: کوروس سرهنگزاده.
- نمونه اشعار:
(۱)
آواز مرگ آمد به گوشم، هنگام کوچ است و جدایی
گوید سروش غیب کامد، روز وداع آشنایی
ای کاروان! بار سفر بند! بگسل ز یار و شهر پیوند
پرواز کن ای روح سرکش! کامد زمان پر گشایی!
باید رهیدن از دل موج، باید گذشتن از سر اوج
تنها تو و بحری پر آشوب، تنها تو و بی ناخدایی
آماده ی وصل خدا شو! ای اشک! پا تا سر صفا شو
از خویش خویش ای جان! جدا شو گر طالب روی خدایی
ملک فنا اینجاست آری! ملک بقا آنجاست باری
آنجا همه جاوید ماندن اینجا همه رنج جدایی
اینجا ترا از بینوایی، گر خجلت آمد عار آمد
آنجا ترا بسیار آمد، فخر از نوای بینوایی
آنجا تو خود اصل وجودی، سرمایه ی آنچه تو بودی
باری نپرسندت که رایی! یا از چه شهری یا کجایی!
اینجا اگر مانند خاری، در بطن سرد خاک خفتی
آنجا ز خاک تیره روزی ماننده ی سروی بر آیی
اینجا همه آلودگیها، آنجا همه آسودگیها
اینجا همه بیهودگیها، آنجا همه مهر آشنایی
اینجا کجا آید به کارت، جز خود نمایی، خود پرستی؟
آنجا ترا در شعله سوزند از خود پرستی، خود نمایی!
الفت زمان مرگ آمد، طوفان به سوی برگ آمد
اینک ز عالم دل بریدن آنک تو و روز جدایی
(۲)
رفتی و بی تو در دل شبها گریستم
شبها به یاد روی تو تنها گریستم
هر شب چو شمع محفل رندان پاکباز
یا سوختم به خلوت غم یا گریستم
دور از تو ای شکوفه ی گل در خزان عمر
چون ابر نوبهار به هر جا گریستم
لب تا نهاد ساغر می بر لب تو دوش
من سوختم ز رشک و چو مینا گریستم
شهری به ناله اند و من از خویشتن به رنج
از بس که در فراق تو شبها گریستم
تا آنکه دامن تو شبی آورم به دست
گاهی به دیر و گه به کلیسا گریستم
الفت، چو یار رشتهی الفت گسست و رفت
هر دم به یاد آن گل زیبا گریستم.
(۳)
الفت بر روی سنگ قبر پدرش در قبرستان جهان آباد بروجرد چند بیت شعر گفته است:
رفتی تو و یک سلسله دل با تو روانست
رفتی تو و چشمم ز غمت اشگ فشانست
ای فاطمی ای مرد خردمند ز جا خیز
زیرا که مرا دیده براهت نگرانست.
جمعآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)