❆ غصه:
دݪم را پُر زِ غصه ڪرد
غم ِ دور از تْٖو بودن ها
امان از این نبودن ها.
❆ چه میدانی؟!:
تو میدانی، معنی بی قراری؟!
چه میدانی معنی چشم انتظاری؟!
وگرنه نمیگذاشتی تنهایم.
❆ حصار تنهایی:
باز هم در حصار تنهایی
مثل بغض از سکوت لبریزم
قطره قطره از چشم می ریزم
#سه_گانی
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
من از تنهاییِ این مرد
و این احساسِ دلمُرده
و شاید نمانی پیشم
که از یادم تو رو بُرده
هزاران بار میترسم من
من از تکرارِ این غربت
به طعمِ تلخِ یک وحشت
از شب های پر تنهایی
بدونِ گرمای آغوشت
هزاران بار میترسم من
من از تو، از خودم، از شب
و پَرسه زیرِ نورِ ماه
میانِ کوچه، تنهایی
و رفتن به راهی بی راه
هزاران بار میترسم من
من از آوارِ تنهایی
به رویِ تنِ نحیفم
و باختن به میدان عشق
و حذف به دست حریفم
هزاران بار میترسم من
من از احساسِ مَردی که
تمومِ شب رو بیداره
نمیخوابه و بی تابه
تنش سالم نه بیماره
هزاران بار میترسم من
هزاران بار می ترسم من
تواَم باشی بهجای من
هزاران بار می ترسی تو
از این شبهای اهریمن
هزاران بار می ترسم من.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
من خدا را می بینم
توی بارانی که می بارد
روی گلبرگ گلی که
پدر در باغچه می کارد
من خدا را می بویم
توی عطر پاک یک گل
می شنوم نامش را
در صدای هر بلبل
من خدا را حس کردم
توی قلبم، شاد و خندان
او همیشه فکر ما هست
توی برف و باد و باران
من خدا را می شنوم
در صدای جوی و جویبار
در میان ذکر مادر
در دل شب های تار
من خدا را می فهمم
در نگاه پاک بابا
در زمان تماشای
بازی کودکانه ی ما
من خدا را دوست دارم
خالصانه، پاک، کودکانه
اندازه ی دریا و آسمان ها
با دلی پر مهر، عاشقانه
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
ماه مدرسه و بچه های خندون
بوی نم بارون توی خیابون
ماه مدرسه، فصل پاییز،
با دفترهای نو و تمیز
یاد لبخند معلم های مهربون،
بابای مدرسه پرکار و خندون
شوق دیدن دوستهای قدیمی،
همکلاسیهای خوب و صمیمی
خوندن دعا تو صف صبحگاه،
انجام نرمش با کسالت و آه
نشستن پشت نیمکت چوبی،
یاد چرت های اول صبحی
یاد بیداری شبه امتحان،
غرر غرر و تشرهای مامان
گاهی یک تشویق شیرین،
گرفتن کارت هزار آفرین
یاد شعرهای زیاد و بسیار،
قصه زاغ و روباه مکار
یاد شیطنت ته کلاسی،
سر کلاس تاریخ یا فارسی
یاد روزهای سخت امتحان،
تقلب از برگه های این و آن
سعید فلاحی
کافر تر از آن ام
که تو را انسان بدانم
تو هنوز خدایگان زیبای منی
فقط اندکی
دست معجزه گر ات به کار نیست.
#لیلا_طیبی
❆ گلبوته:
جانم به فدایِ لب و صورت یارم!
مست لعل دهن گلبوته نگارم
او، همچو زلیخا و زانا شده یوسف
افیون نگاهش خمارم که خمارم.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
❆ ای یار:
زخمیِ تیر نگاهت شده ام، ای یار
جادو یِ چشم سیاهت شده ام، ای یار
قرص قمر و خورشید منور، کنار
عاشقِ روی چو ماهت شده ام، ای یار
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
❆ بدگوی:
شاهین، فراری از مترسک نشود
با طعنه ی جوب که رود کوچک نشود
بدگوی تو ای بد که از بدگویی هایت
دریا منم، ز قطره اندک نشود
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
دوشنبه اولین روز رفتنم به مدرسه ی جدیدم بود. برای روز اول مدرسه، شب قبلش، تمام کتاب و دفترهام رو طبق برنامه ی کلاسی که از مدرسه گرفته بودم، توی کیفم چپوندم و به فکر و خیال مدرسه ی جدیدم پلک هامو رو روی هم گذاشتم تا خوابم ببره. اما از شوق و ذوق و یا شایدم از استرس مدرسه، تا نیمه شب خوابم نبرد و از این دنده به اون دنده می چرخیدم.
اون روز حدود ۱ ساعت دیر بیدار شدم و با سرعت نور لباس پوشیدم و سوار موتور سیکلت داداشم شدم و رفتیم طرف مدرسه.
رسیدم در مدرسه دیدم کیفم باهام نیست!. هیچی دیگه دوباره برگشتیم خونه. مسیر هم زیاد بود. خونه ی ما شهرک بود و مدرسه ام وسط شهر. رسیدم خونه با سرعت کیفم رو برداشتم و بردم باهام.
رسیدیم مدرسه کلاس اول تموم شده بود. تا کلاس بعدی شروع شد رفتم سر کلاس و با خیال راحت کتابم رو در بیارم. اما دیدم تو کیفم برنامه روز شنبه توشه یعنی دیگه اعصابم داغون شده بود.
به معلم گفتم برنامم رو اشتباه آوردم. گفت: تو کی برنامت رو درست میاری! حالا که رفتی خونه کتابتو آوردی میفهمی!
اجبارأ سوار تاکسی شدم و به خونه برگشتم و با ذهن مشغول و خستگی شدید، کتاب های روز دوشنبه رو گذاشتم تو کیفم و برگشتم مدرسه و فکر کنم به نیم ساعت آخر کلاس رسیدم.
کلاس دوم هم تموم شد. کلاس سوم ورزش داشتیم. رفتم دیدم ای داد، لباس ورزشیم رو نیاوردم. هیچی دیگه تو زنگ تفریح با سرعت دوباره برگشتم خونه لباسم رو برداشتم و مادرم از دیدنم دیگه نتونست جلوی خندشو رو بگیره. گفت: په! چیکار میکنی هی میری هی میای!
منم هیچ جوابی ندادم. اعصابم داغون بود. سوار آژانس شدم و به راننده التماس میکردم که سریعتر بره. تو راه چون سرعت داشتیم یه ماشین پیچید جلوی ما و تصادف شد و من با کله رفتم تو شیشه و درب و داغون شدم!!!!
منم که دیگه داغون بودم. سریع از ماشین پیاده شدم و سوار تاکسی دیگه ای شدم و به مدرسه رفتم.
رفتم مدرسه و ورزشم رو کردم و برگشتم خونه. رسیدم خونه لباسام رو در آوردم. اومدم شلوار تو خونه بپوشم که دیدم شلوارم نیست. شلوارم رو تو مدرسه جا گذاشته بودم. دوباره سوار ماشین شدم و با پدرم رفتم مدرسه شلوارم رو آوردم.
وقتی رسیدم خونه دیگه یادم نیست چی شد احتمالا فشارم افتاده بوده و غش کردم. تا صبح خواب بودم.
سعید فلاحی