انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۰۳ بهمن ۰۳ ، ۰۴:۵۵

حکیم عسکر

آقای "عسکر حکیم" (به تاجیکی: Аскар Ҳаким) شاعر و دولتمرد تاجیک و رییس پیشین اتحادیه‌ی نویسندگان تاجیکستان است.

آقای "عسکر حکیم" (به تاجیکی: Аскар Ҳаким) شاعر و دولتمرد تاجیک و رییس پیشین اتحادیه‌ی نویسندگان تاجیکستان است.
وی زاده‌ی ۱۰ اکتبر ۱۹۴۶ میلادی، در روستای رومانی خجند ولایت سغد تاجیکستان است. 
وی در سال ۱۹۶۷ از دانشکده تاریخ و فلسفه، دانشگاه ملی تاجیکستان، فارغ التحصیل شد و از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ دانشجوی دکتری دانشکده‌ی تاریخ ادبیات دانشگاه ایالتی مسکو بود. 
آقای حکیم، معاون پیشین مجلس عالی تاجیکستان پس از استقلال این کشور بود.
همچنین ایشان، سردبیر مجله‌های صدای شرق و فرهنگ تاجیکستان بود، و از سال ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۳ رئیس اتحادیه‌ی نویسندگان تاجیکستان بود. 
وی پژوهشگر برجسته پژوهشگاه زبان، ادبیات، مطالعات شرقی و میراث مکتوب فرهنگستان علوم جمهوری تاجیکستان است، که موفق به دریافت جایزه‌ی شاعر ملی تاجیکستان، و برنده‌ی جایزه‌ی دولتی تاجیکستان به نام رودکی است.
آثار ادبی ایشان در مجموعه‌هایی چون شعر و زمان (۱۹۷۸)، در سرزمین گفتار (۱۹۸۲)، آهنگ اجباری (۱۹۸۸)، شعر اسپانیایی (۱۹۹۲)، رهنورد (۱۹۸۳)، تعادل خورشید (۱۹۸۷)، پوتنیک (مسکو، ۱۹۸۹)، روز امید (۱۹۹۰)، روبیو (۱۹۹۲) و... مندرج است. 
همچنین گزیده‌ی اشعار حکیم به خط فارسی در سال ۱۹۹۳ با عنوان "برگ‌پیوند" در نیویورک به طبع رسیده است. 


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
تاجیکستان، آب و خاکم آب و خاک پاک توست،
تو مرا هم جای جان، هم جای دل، هم جای چشم 
من قدم چون می‌نهم، در زیر پایم خاک توست،
گرد خاک ت­را تبرّک می‌نهم بالای چشم 
گر کسی یک گرد تو در بهر و بر گم می‌کند،
او نه گرد خاک پاکت، بلکه سر گم می‌کند 
تا زبان بکشایم از عشقت، مرا بکشا زبان،
تا به دهقان چون زمین پخته بخشایم سرور
تا ستایم کوه و وادیت چو دریای روان،
کرده گردان پرّه‌ها را، کان شود دریای نور
عشق من هرگز نباشد در زبان و در سخن،
بس که عشق تو دمیده جای جانم در بدن 
بادها در پشته‌ها از مهر من خواند سرود،
موج­‌ها در رودها از عشق من خواند غزل،
آفتاب از قلّه‌ها از صدق من گوید درود،
تاجیکستان، بهر تو، عشق عزیز بی‌بدل 
من بلندم از سما، تا زیر گردون تویم،
در رگ و شریان تو یک قطرة خون تویم 
داستان نصرت تو در زمین و آسمان،
اختران روی لوایت کرده از گردون نزول 
گرچه همچون تاجیکستان ارز و طول تو عیان،
لیک همچون خاک تاجیکان نداری ارز و طول 
ریشه‌ی تاجیک رود از خطّه‌ای بر خطّه‌ای،
با همه علم و فنش از قطعه‌ای بر قطعه‌ای 
از ازل این کوهساران همچو بام تاجیک است،
بام هر یک تاجیکی باشد به گردون همجوار 
از نیاگان یادگار ما چو نام تاجیک است،
تاجیکستان است و استقلال از ما یادگار 
سبز باشی، خاک تاجیک، همجوار آسمان،
تا زیم اندر کنارت همکنار آسمان.


(۲)
زیر طاقت کمانداران، به دل رمیده غمگینم 
به کمان چگونه خو گیرم، به کمین چگونه بنشینم 
به کمر شکستگان هرگز، نبُوَد مرا زبردستی 
که عداوت است تلقینم، که محبت است آیینم 
خود اگرچه گشنه می‌میرم، قد آسمان بی‌زنهار
ز کبوتران و گنجشکان، نکند شکار، شاهینم 
به دلم چه می‌زنی دشنه، تو همه به خون من تشنه 
که صحت نگشته تا امروز، اثرات زخمِ آیینم 
و زبان مردم پایین، همه پرسش درست و راست 
و زبان مردم بالا، همه پاسخ دروغینم 
اگر از طریق کج‌گردی، شده همنشین شه، فرزین 
نه بُوَد هوای شاهانم، نه بُوَد خصال فرزینم 
سیلان باد نوروزی، به چمن ره آورَد بویی 
و بهار مشخص گردد چه کنم به طبع گلچینم 
دل ساده را دهم تسکین، به جهان اگرچه می‌دانم 
برسد زمان رنگینم، نرود زمان دیرینم.


(۳)
اسپی در مرغ زار خرم و سر سبز 
چون هیکل ایستاده و خاموش است 
او به علف‌ها نمی‌زند دهنی هیچ 
سر بالا کرده و سراپا گوش است 
گرچه به سر دارد او هوای دویدن
لیک کجا چاره‌ای، دو پایش بند است 
یابد از بند اگر رهایی روزی
سنب وی و دشت آسمان بلند است.
...
یال شفق گون او به زیر آویزان
پرشده چشمش ز آب حسرت و اندوه
گشته چو صندوق غصه سینه پهنش 
بار به پایش بود گرانی صد کوه.
...
غصه دل را فزاید اسپ کشن بند 
کاسپ نتازد شود خر پرواری
دامن این دشت پایگاه امید است 
اسپ به بند است نیست مرد سواری! 


(۴)
من می‌روم ز ساحل دریای موج خیز 
در سنگ بند ساحل خود لال و بی‌صدا
دریا پر از سخن 
دریا پر از نوا.
***
موج از برش گریزد و چو طفل شوخ سر 
با جست و خیز پای مرا بی‌خبر کشد 
دریا ولی چو مادر دل سوز مهربان بازش به بر کشد 
***
گر زندگی است مادر غم خوار من چرا
هر لحظه‌ام ز خویشتن آن طرد می‌کند 
جانم به صد عذاب گرفتار می‌کند 
هم لاف می‌زند که مرا مرد می‌کند.


(۵)
من عاشق عاشق‌ترین 
از عشق هم شایخ‌ترین 
اما سه خواهر برده‌ام
از یک مَن صادق‌ترین 
این خواهران که هم‌تنند 
همچون گل یک گلشنند 
یک دلبر من فارسی‌ست 
دیگر دری نازنین 
تاجیکی هم سه دیگری‌ست 
دلبر کجا خوش‌تر از این 
گویند هر چی دیگران
من عاشق سه خواهران.


(۶)
شامگه یا سحری چون برسند 
به دیار دگر تازه بهار
برسد بوی بهشت از همه جا 
بلبلان مست نوا در گل زار
***
مرغکان وطنم در آن جا 
خوانش و چهچه و آوا نکنند 
در دیار دگران هیچ گهی 
جوجه و لانه و ماوا نکنند.


(۷)
غبار نیلی شب‌ها بپیچاند مرا در خویش 
قبای سبز برگم را بسوزد تفت تابستان
و در ریگ روان جز ریز کوچاکوچ گردان نیست 
در این دوزخ که پا در خاک سوزد بال در افلاک.


(۸)
تواند گر به یادت سبز ماند کیست یا خود چیست؟
کنون من ریشه‌هایم را به دست خود کنم از قعر 
و با آن خاک کاندر بون من باقی است 
کشانم خویش را از بحر و بر سوی زمین تو.


(۹)
چو می‌بارد شباشب برف بی‌استاد
که می‌پوشد ره و پی راهی تنگ کهستان را
و بام کلبه‌ها را، تا پگاهی می‌کند گور!
مرا نه در سپیدی
در سیاهی می‌کند گور!.


(۱۰)
شگفته صد چمن لاله در افق 
خورشید را به دل نبود خواهش سفر 
شاه سپهر گر نرود در کنار شام
آیا شود عروس شب آبستن سحر؟


(۱۱)
طفلکی افتان و خیزان می‌گذارد پا 
لیک شاهین می‌رود آزاد در گردون
لیک ماهی می‌رود چالاک در دریا 
لیک حتا مار پیچان می‌رود در ریگ.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 


  سرچشمه‌ها  
- گزیده اشعار عسکر حکیم، نشر انتشارات بین المللی الهدای
www.farsi.khamenei.ir/others-note?id=20664
www.fa.m.wikipedia.org/wiki
www.ibna.ir/news/332436
www.pressa.tj/10316
www.8am.media/fa
و...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۱/۰۳
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی