انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۱۳ آبان ۰۴ ، ۰۲:۵۰

علی اکبر کسائیان

زنده‌یاد "علی‌اکبر کسائیان"، شاعر و معلم و پیشکسوت مطبوعاتی، زاده‌ی روستای کلاتخان دامغان بود.

 

علی‌اکبر کسائیان

زنده‌یاد "علی‌اکبر کسائیان"، شاعر و معلم و پیشکسوت مطبوعاتی، زاده‌ی روستای کلاتخان دامغان بود.
وی در ایام سوگواری ایام محرم، در روز ۱۳ تیر ماه ۱۴۰۴ خورشیدی، درگذشت.
وی بیش از نیم قرن در مقام معلم فعالیت کرد، همچنین به‌‌ عنوان روزنامه‌نگار پیشکسوت روزنامه‌ی کیهان و دبیر در هیأت منصفه‌ی مطبوعات شناخته می‌شد.
او در سال ۱۳۹۷ خورشیدی، کتابخانه شخصی‌اش شامل ۱۴۲۶ جلد کتاب و مجله را به کتابخانه عمومی دامغان اهدا کرد، تا «زکات علم را ادا کند» و تجربه‌هایش را در اختیار نسل‌های بعد قرار دهد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ برشی از زندگی‌نامه‌ی خودنوشت ایشان:
در کودکی، صبح‌ها با صوت گوش‌ نواز قرآن پدر بیدار‌ می‌شدم‌. قبل از مدرسه، چند سوره قرآن و برخی اشعار را به مدد بابا حفظ کردم که همان برکتی شد، تا در دبستان؛ مبصر و دستیار معلمان باشم و دبیرستان؛ در زمره‌ی شاگردان ممتاز. 

◇ روستای زادگاهم:
«کلاتخان» مدرسه نداشت، تا کلاس چهارم در دبستان دقیقی (علیان) و پنجم و ششم در دبستان خیام (فرات) درس خواندم. اغلب نامه‌های اهالی را من می‌نوشتم و بیشتر آن‌ها را از‌ حفظ‌ شدم. در یک کلام: در آن ایام میرزا بنویس رایگان روستا و پاکنویس کننده مدایح و مراثی و نوحه‌های قدیمی بابا بودم که مایه‌ای شد بر گنجینه لغات و آشنایی‌ام با دنیای شعر‌ و ادبیات. به نحوی که انشای امتحان نهایی ششم دبستان را با دو بیت شعری که فی‌البداهه و با تخلص «کسائی» سرودم، در «انشاء» نمره‌ی بیست گرفتم. پدر با آنکه‌ کارمند بود و نسبت به بقیه اهالی از رفاه متوسطی برخوردار بود، عقیده داشت که پسر باید از خردسالی، سرد و گرم چشیده شود – مشق «مردی» کند و گلخانه‌ای نشود. از‌ این‌ رو‌ به اقتضای پویایی نوجوانی، علاقه‌‌مند‌ شدم‌ مزه اکثر فعالیت‌های رایج روستا را (در حد توانم) بچشم و تابستان‌ها و تعطیلات مدرسه، کارهایی مثل خوشه‌چینی- خرمن کوبی- خارکنی- خشت‌ مالی- پسته چینی- گوسفند چرانی (پرواری برای مصرف‌ سالیانه‌ خانواده) – دشتبانی (۲ ماه) و حتی ساربانی؛ (۱۴ روز) – قاصدی خانه، سحرخوانی، اذان‌گویی و تعزیه‌خوانی در دهه‌ی محرم را تجربه‌ کنم‌.

◇ تحصیل‌ و تدریس:
در نوجوانی برای ادامه تحصیل به شهر دامغان کوچیدیم. چون‌ در دامغان فقط رشته طبیعی (تجربی) دایر بود و من با آن که سخت مشتاق تحصیل در شاخه‌ی ادبی‌ بودم‌، ناچار‌ از دبیرستان فردوسی دیپلم طبیعی گرفتم (خرداد ۱۳۴۲). در زمستان همان‌ سال‌ به سربازی رفتم و با عنوان سپاهی دانش (روستا معلم) در یکی از دهات «نور» ۱۴ ماه‌ معلمی کردم‌. دهکده‌ای که تا آن زمان مدرسه و معلم به خود ندیده بود‌. ابتدا‌ تدریس‌ را در یک اتاق معمولی نیمه تاریک و قدیمی آغاز کردم و بعد به مدد مردم‌، مدرسه‌‌ای سه اتاقه با حیاط و باغچه نمونه سبزی کاری ساختم و بنای مسجد را بنیان نهادم‌. در‌ کنار آموزش اکابر (بزرگسالان) و تعلیم و تربیت بچه‌ها (اول تا چهارم) به ترویج‌ کشاورزی و اقدامات‌ محدود عمرانی پرداختم تا خدمتم سپری شد و به استخدام آموزش و پرورش در آمدم و در‌ روستای کوهستانی یوش (زادگاه نیما یوشیج) یک ماه معلمی کردم که به خاطر خدمات‌ آموزشی و عمرانی برجسته دوران سپاهی‌گری، معلم سپاهی ممتاز شده و به شرکت در کنکور دعوت شدم. پس‌ از‌ قبولی، دوره یک ساله مدیریت آموزش و پرورش را در کرج و دانشسرای عالی تهران‌، توأمان‌ طی کردم. سپس در کنکور لیسانس تعلیم و تربیت قبول و در دانشسرای عالی که شد دانشگاه‌ ابوریحان‌ به‌ تحصیل پرداختم و از محضر اساتیدی چون دکتر محمد جواد باهنر، سید رضا‌ برقعی، دکتر محمد اسماعیل رضوانی، دکتر غلامحسین شکوهی، دکتر فخری امینی، دکتر امیر حسین آریان پور، دکتر‌ محمد‌ جعفر محجوب، دکتر غلام عباس توسلی، دکتر باقر ساروخانی و مرحوم استاد جلال آل‌ احمد‌ و… بهره‌مند شدم.
در دانشگاه، عضو تحریریه‌‌ی مجله‌‌ی «دفتر‌ روستا» و نویسنده‌ی داسـتان بـودم.
سـال ۱۳۴۸ در‌ رشته‌‌ی جامعه‌شناسی فارغ‌‌التحصیل و شدم مدرّس مراکز تربیت معلم، دانشسراها، دبیر هنرستان و دبیرستان‌‌ها‌ و مدرّس آموزش ضمن خدمت معلمان‌.
ادبیات‌ کودکان و نوجوانان‌ -روش‌ تدریس‌ فارسی- روش تدریس قرآن و تعلیمات دینی -انشاء‌- جامعه‌شناسی و مدیریت آموزشی دبستان‌ها از جمله مواد درسی بود که‌ تدریس‌ می‌کردم.
در همان ایام از سوی همکاران و دبیران و مدرسان رشته‌‌های علوم تربیتی مثل روان شناسی، مشاوره‌ و راهنمایی و آموزش و پرورش ابتدائی به عنوان رئیس انجمن راهنمایان آموزش و پرورش شهرستان انتخاب‌ شدم‌. گاهی نیز برای جراید (کیهان‌ و اطلاعات‌) و مجلات‌ پیک معلم و پیوند‌ مقالات‌ تربیتی می‌فرستادم. چند طنز‌ «علی پنبه زن» و نقد نمایشنامه «شب» در روزنامه کیهان (۵۲/۱۲/۷) از آن جمله‌اند‌.

◇ بازداشت‌ و ممنوع‌التدرس:
در زمان تدریس روش‌ تدریس‌ قرآن برای سرباز‌ معلمان‌ – موقع امتحان پایان دوره‌، این اشعار معروف را به عنوان سؤال مطرح و خواستم همچون «قرآن» آن را اعراب گذاری کنند‌. این چه شوری‌ست که بر گرد قمر‌ می‌بینم‌، علت‌ آن‌ است‌ که هر روزه‌ بتر‌ می‌بینم ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند استقوت دانا همه از خون جگر می‌بینم اسب‌ تازی شده‌  مجروح به زیر پالان طوق زرین همه‌ بر‌ گردن‌ خر‌ می‌بینم‌ و روزی حین تدریس در کلاس گفته بودم: «علیا مخدره عزیز دردانه کشورمان از اروپا دو قلاده سگ خریده و با هواپیمایی اختصاصی وارد کرده و فلان مبلغ از بیت‌المال‌ برایشان خرج کرده است در حالی که در روستاهای بلوچستان، عده‌ای از مردم به جای آرد گندم، هسته خرما را آرد می‌کنند و می‌خورند!!!»
پس از چند روز از‌ سوی رکن ۲ احضار و پی در پی مورد بازجویی قرار گرفتم و گفتند منظور شما والا حضرت شاهدخت شهناز پهلوی بوده است! هدفت از طرح طوق زرین در گردن خر‌ چه‌ کسی است؟ و… که مدت سه هفته از کلاس رفتن منع شدم و ۲۴ ساعت بازداشت بودم و در مرحله‌ای دیگر از سوی ساواک نیز‌ مورد‌ بازجویی و تحقیر و شکنجه روحی قرار‌ گرفتم‌ و گفتند حق نداری در کلاس، به غیر از مطالب کتاب درسی، مثال‌های دیگر بزنی…

◇ فعالیت‌های فرهنگی و رسانه‌ای بعد از انقلاب اسلامی:
در‌ طلوع انقلاب اسلامی، با‌ موافقت‌ شهید دکتر محمدجواد باهنر (سرپرست موقت وزارت آموزش و پرورش) مأمور راه‌اندازی و اداره‌ی «رادیو دریا» شدم و با عنوان سرپرست این رسانه و همراهی چند تن از طلاب فاضل و جوان که دستی بر‌ قلم داشتند، چون حجج اسلام: جواد محدثی، مرحوم آقا سید محسن ترابی و آقای سید رضا تقـوی بـه تولید و پخش زنده برنامه های انقلابی رادیویی پرداختیم.
در تابستان ۵۸ با کارکنان‌ رادیو‌ دریا، در‌ قم به دست بوسی امام خمینی(ره) مشرف شدیم. گزارش کار دادیم و رهنمود گرفتیم. چند ماه بعد‌ به سمت مدیر کل صدا و سیمای مرکز مازندران منصوب شدم و بعد‌ از‌ پایان‌ دوره مأموریتم در صدا و سیما، به آموزش و پرورش بازگشتم.

◇ مروری بر سایر فعالیت‌ها و مسئولیت‌های اداری، ‌‌فـرهنگی، مطبوعاتی و رسانه‌ای:
- رئیس اداره بهزیستی دامغان در زمان وزارت شهید فیاض بخش‌ (۶۰-۵۹)
- مسئول حزب جمهوری اسلامی – شاخه دامغان و شرکت در کلاس آموزش مواضع در تهران، مدرسه رفاه‌ و سرچشمه به استادی شهید مظلوم آیت‌الله دکتر بهشتی (به مدت ۱۳ هفته‌ – پنجشنبه‌ها) و ۳ جلسه‌ ادامه‌ آن توسط شهید دکتر محمدجواد باهنر
- مؤسس و رئیس انجمن سینمای جوان شهرستان دامغان
- دریافت لوح تقدیر از استاندار وقت
- دریافت لوح تقدیر با دستخط و امضای نخست‌وزیر شهید محمد علی رجائی
- دریافت لوح‌ تقدیر از جشنواره خاطره‌نویسی استان
- همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی و تحریر سلسله گزارش‌های مستند (دستان مهربان – چشمان آشنا)
- نویسنده مطالب طنز رادیوئی با عنوان کاریکلماتورهای انقلاب
- انتشار نشریه سـقا‌
- همکاری افتخاری با روزنامه کیهان با درج مقالات طنز «پنبه زن»
- عضو شورای سردبیری روزنامه کیهان و راه‌اندازی کارگاه حلاجی با نگارش صدها مقاله
- اعزام به کشور آلمان با هیئت مطبوعاتی و رسانه‌‌ای جمهوری اسلامی ایران به دعوت رسمی آن کشور و نگارش سفرنامه «چند صباحی در سرزمین ژرمن‌ها»، ۲۰ قسمت در روزنامه کیهان
- نگارش سفرنامه «با نگین بر آب‌های نیلگون‌» سفر دریایی به کویت (درج در کیهان)
- سفرنگاری «سه روز در خطه خوزستان» (همراه با هیئت نویسندگان ادبیات دفاع مقدس)
- سفرنگاری «چهل و هشت ساعت در جزیره خارک» (زمان جنگ‌) – (رشد‌ جغرافیا‌)
- سفرنامه «یزد؛ شهر مناره‌ها‌ و بادگیرها‌» (در‌ هفته نامه صبح)
- سفرنامه «در کرانه رود ارس » (۱۲ قسمت در روزنامه قدس)
- سفرنامه حج با عنوان «فرازهایی از فریضه حج‌» (نگارش‌ در‌ هفته نامه ری)
- دریافت لوح تقدیر و جایزه سفر‌ سوریه‌ در دومین جشنواره سراسری مطبوعات در بخش گزارش (۱۳۷۴)
- دریافت لوح افتخار و جایزه سفر حج در سومین جشنواره مطبوعات‌ در‌ بخش‌ مقالات فرهنگی (۱۳۷۵ نیستان)
- مشاور خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان و عضو‌ شورای برنامه‌ریزی و آموزش
- عضو تحریریه نشریه «زائر» در مکه مکرمه و مدینه منوره در سفر حج سال ۱۳۷۴ و انشای روزانه‌ حلاجی در حج
- عضو تحریریه هفته‌نامه «صبح» و نگارش صفحه‌ی «نکته‌ به‌ نکته – مو به مو»
عضو تحریریه هفته‌نامه «کویر» و نگارش سـتون «کاریز» و صفحه طنز در رواق‌ رسانه‌‌ها‌ (چندین سال)
- عضو تحریریه هفته‌نامه «ری» و نویسنده ستون «قندیل قلم» (۷۲‌ تا‌ ۸۲‌)
- عضو تحریریه روزنامه «قدس» و ادامه کارگاه «حلاجی» (روزنوشت مقالات به مدت ۸ سال) با حاصل‌ چند‌ هزار‌ مقاله در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی، تربیتی، هنری و…
- عضو تحریریه روزنامه «جام جم» و نگارش‌ ستون‌ «شمیم شرقی»
- همکاری با نشریات امکان، پیوند، کیهان فرهنگی، نیستان و… با نگارش یادداشت‌ و سرمقاله‌ و…
- همکاری با روزنامه اطلاعات با نگارش ستون «سخن سلامتی»
- دریافت تندیس افتخار در مراسم تجلیل‌ از‌ نخبگان اهل قلم به عنوان چهره ماندگار فرهنگی استان سمنان
- عضو شـورای سردبیری روزنامه‌ جوان‌ و ادامه کارگاه «حلاجی» و نگارش صدها مقاله
- دبیر هیئت منصفه مطبوعات استان تهران
- مدیر مسئول و سردبیر‌ نشریه‌ «اقامه»
- مشاور مطبوعاتی شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه سراسر کشور
- مدرس آئین نگارش‌ و بررسی کتاب و مطبوعات در همایش‌های ائمه جمعه اهل قلم
- عضو هیئت داوران و سرداور چندین دوره‌ جشنواره‌ سراسری و استانی مطبوعات و خبرگزاری‌ها
- نویسنده و کارشناس حضوری برنامه تلویزیونی چکاوک (نقد و بررسی ادبیات‌ کودکان و نوجوانان)
- ادبیات کودکان و نوجوانان، کتاب‌خوانی در مدارس روسـتایی، مدیریت دبستان‌ها، جامعه‌شناسی روستایی، خنجر‌ خورشید، زی مسـئولان و کاریکلماتورهای انقلاب (طنز)، آثار دیگری است که قبلا به‌ رشته‌ تحریر در آمده‌اند.

و عرض آخر:
حاصل‌ نیم‌ قرن‌ قلم‌زنی و فعالیت در عرصه‌ی رسانه‌ها‌ (اعم‌ از مطبوعات و صدا و سیما) بیش از پنج هزار مقاله و یادداشت و نقد و نظر در‌ زمینه‌‌های مختلف است که در‌ سـینه‌ نشریات مختلف‌ ثبت‌ شده‌ است. مقالاتی که انشای شادی و سرور‌ مردمان‌ مهربان، یا دل‌نگاری و پژواک مشکلات جاری جامعه‌مان بوده است. استقبال‌ مخاطبان‌ «حلاجی» به حدی بود که به‌ قول برادر اندیشمند و بزرگوارم‌ دکتر‌ شکرخواه؛ «هفته‌ای حدود یک‌ گونی نامه به روزنامه می‌آمد!!»

برخی خاطرات آن ایام را با عنوان «روزهای روزنامه‌‌نگاری» نگاشته‌ام. بر آنم که‌ تمامی خاطرات‌ رسانه‌ای را‌ در‌ کتابی مستقل منتشر نمایم‌.
در آستانه‌ی ۸۰ سالگی هنوز‌ خلق و خوی پر برکت معلمی را از کف نداده‌ام و در هر محفلی که وارد می‌شوم، قبل از بزرگسالان‌ با کودکان و نوجوانان نرد دوستی می‌بازم و از حال و بازی و درسشان می‌پرسم‌ و به‌ اقتضای سن و سواد آن‌ها، کتابکی هدیه می‌دهم و آنان را به نوشتن خاطرات روزانه و داشتن دفتر یادداشت ترغیب ‌‌می‌کنم‌. اهدای کتاب به کودکان عادت دیرین من است. گاهی که به فرزندان آشنایانم‌ (که‌ حالا‌ به زنی زبردست و هوشمند و دانشی مردی بالنده بدل شده‌اند) می‌رسم با شور و شعف یادآور‌ می‌شوند که هنوز کتاب داستانی که در کودکی به من داده بودی نگه‌ داشته‌ام… یا گاهی در‌ جایی دیگر به یکی از شاگردان قدیمم که می‌رسم، اظهار لطف می‌کند و با خرسندی از کلاس انشاء و آئین نگارش می‌گوید… در این زمینه داستان مواجهه و دیدار با یکی از رشیدترین شاگردانم‌ در کلاس ادبیات کودکان یعنی استاد «محمدرضا سرشار» نویسنده‌ی نامدار و گوینده‌ی خوش صدای قصه‌های ظهر جمعه رادیو بعد از ۳۰ سال نمونه‌ی نابی از شاگردان قدیم و عتیق‌ام است که‌ با‌ کشف استعداد نویسندگی وی و هدایتش به این سو، امروزه مشهورترین نویسنده‌ی بزرگ ایران است که آثارش به چند زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده است…
الغرض؛ این روزها مشغول تدوین و تنظیم‌ موضوعی آثار مطبوعاتی‌ام هستم تا به امید خدا آن‌ها را به این شرح به چاپ برسانم:
تنظیم و تدوین:
- مصاحبه‌ها، سفرنامه‌ها
- حلاجی‌ها (در روزنامه‌های کیهان، قدس و جوان‌)
ستون‌‌های ویژه‌ی هفتگی:
- (شمیم شرقی، کاریز، سخن سلامتی، قندیل قلم، نکته به نکته مو به مو)
- سرمقاله‌ها (پیوند…)
- روزهای روزنامه‌نگاری – خاطرات برجسته و جریان‌ساز در جامعه مثل‌:
- از‌ ولنجک‌ تا برنجک (افشاگری نیرنگ شیادانی‌ که‌ با‌ عنوان انرژی درمانی طبابت می‌کردند و مردم را فریب می‌دادند)
- اقتصاد بجستان خوابید و…
- کسائیان از منظر دیگران
- رونق بانک اهدای چشم و سایر‌ اعضا‌
- گروه ۵۲ (دفاع از آبروی بازنشستگانی که به ناحق پاکسازی شده بودند)
- دیدار با سه سرو روان در زیر باران
- نقد کتاب های درسی (مستند)
- مرحبا ملاحیدر (مناظره مطبوعاتی‌ با‌ استاد‌ حاج حیدر رحیم پور ازغدی پدر استاد حسن ازغدی)
- دستان‌ مهربان – چشمان آشنا
- نقد فیلم (شب‌های زاینده رود و…)
- امام المـنصفین (مستند)
- معرفی و شرح حال پروفسور حسابی دانشمند‌ جهانی به‌ جامعه ایرانی (چند مقاله)
- از فرات تا فرات (در رثای شهیدان‌)
- تحکیم‌ خانواده (مجله‌ی مهرانه)
- در تجلیل بزرگان علم و ادب (مجموعه مقالات)
- نام‌ها و نامه‌ها
- نی‌نواز‌ دل‌‌ها‌
- مجموعه اشعار
- دامغانیات

◇ لالائی‌های مراسم گل غلتان:
خداوند رحمان گواه است که‌ این‌ حقیر‌، به خردی عـظیم خویش به خوبی واقفم و اعتراف می‌کنم که در برابر یلان بالابلند‌ قومس‌ تباران‌ این خطه و مردمان مهربان و نیکونهاد وطنم، ذره‌ی ناچیزی بیش نیستم.
کمتر ز ذره هستم، این‌ ذره‌‌بینی از توست در پیش پا نظر کن، این مور بینوا را تابستان‌ ‌۱۳۹۷ بود‌ که به اتفاق سه تن از یاران یکدله رفته بودیم عیادت عالم عامل و شهیر‌ دامغان؛ «حضرت آیت‌الله آقا سید محمود ترابی ره». در پایان از ایشان پند‌ و اندرزی تمنا‌ کردیم که با استناد به سخنان «ابوریحان بیرونی» گفتا: «هر آدمی تا پایان عمر حتی در‌ بستر بیماری، بایستی در پی علم آموزی باشد». ابوریحان گفته است: «بدانم‌ و بمیرم‌، بهتر‌ است از ندانم و بمیرم.»
اندرز دیگرم این که خداوند رحمان، توفیق کسب ثواب را با‌ بهانه‌‌های مختلف به بندگانش عنایت می‌کند. مثلا وقتی یک نفر بیمار می‌شود، معمولا‌ ده‌‌ها و صدها نفر به عیادتش می‌روند که همه‌ی آن‌ها به ثواب می‌رسند و یا یک نفر‌ که‌ از سفر حج می‌آید، عده‌ی زیادی به دیدارش می‌روند که به هر کدام‌ از‌ آن ها ثوابی نصیب می‌شود…
باید دانست‌ که‌ حرفه‌‌ی معلمی را بازنشستگی و پایانی نیست، لذت تـعلیم‌ و تربیت‌ تا پایان پیمانه‌ی عمر، در جسم و جان مربی، نور افشانی می‌کند و همراه و همدم‌ اوست‌.
حتی اگر به قول ابوریحان‌ در‌ بستر بیماری‌ باشد‌.

معلم‌، مربی دلسوز و دایه‌ی مهربان‌تر از‌ مادر‌ برای همه‌ی شاگردان است.
معلمان و روزنامه‌نگاران، همیشه و در همـه جا در‌ سفر‌ و حضر در صدد کشف استعدادها و استخراج‌ معادن فطری و خدادادی انسان‌‌ها‌ هستند. فن و هنر کاشفی را‌ معلمان‌ و نویسندگانی می‌دانند که مسئولانه در مزرعه‌ی بکر و مستعد آدمیزاد، به فلاحت و زراعت اشتغال‌ می‌ورزند‌ و در فلاح و بالیدن اعلای شاگردان‌ سر‌ از‌ پا نمی‌شناسند. معلم‌ فلاح‌ است و مربی، قوام دهنده‌ و پرورنده‌‌ی مرباست.
خوشا به حال کسی که از معادن زرخیز سرشت خود باخبر شود و گوهر‌ گران‌ بهای خویش را از اقیانوس عظیم‌ خدادادی به دست‌ آورد‌. معلم‌ بایستی ابتدا قابلیت‌های ذاتی شاگردان را بشناسد و سپس هدایتگر آن استعدادها، به سمت و سوی همگامی با کل نظام‌ هستی گردد تا در مسیر تقرب به‌ پروردگار‌ عالمیان‌، به‌ فلاح‌ و رستگاری برسند.
در‌ سرشتت‌ چه‌ها که همراه است
خنک آن کس که از خود آگاه است
گوهری در درون‌ این‌ بحر‌ است یوسفی در درون این چاه است‌
پسِ این کوه‌، قرص‌ خورشید‌ است زیر این ابر، زهره و ماه است
«علامه حسن‌زاده آملی»

در‌ پایان شرح احوال، با این سخن استادم «جلال آل احمد» هم کلام می‌شوم که‌ گفتا‌: «قلم، این روزها برای ما شده‌ یک سلاح و با‌ تفنگ‌ اگر‌ بازی کنی، بچه همسایه‌ هم که به تیر اتفاقی‌اش مجروح نشود – کفترهای همسایه که پر خواهند کشید… و بریده‌ باد‌ این دست اگر نداند که این‌ سلاح‌ را‌ کجا‌ به‌ کار باید برد‌». تا‌ باد چنین بادا.

والسلام / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱
علی‌ اکبر کسائیان
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.asianewsiran.com
www.simayezagros.ir
@MyAsriran
و...

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۰۴ ، ۰۲:۴۹

گەڵا زەندی

خاتوون "گەڵا زەندی"، به ناونازی "خونچه"، شاعیری هاوچه‌رخی کورد، له رۆژی ۱۱ گەڵاویژی ۱۹۸۵ زایەنی، له هەڵەبجەیە.

 

خاتوون "گەڵا زەندی"، به ناونازی "خونچه"، شاعیری هاوچه‌رخی کورد، له رۆژی ۱۱ گەڵاویژی ۱۹۸۵ زایەنی، له هەڵەبجەیە.


(۱)
ئەم شەو خەیاڵێک ڕام دەژەنێ
جیاواز لەکابوسەکان
ئەم شەو توندە بایەک دەم هەژێنێ
جیاواز لەوەرینی گەڵاکان
ئەم شەو تارمایی ڕۆحێک
بەجەستەمدا هێور هێور
بەسەر تەمەنمدا ڕێ دەکاو
هیواکانم خەونەکانم تێک دەشکێنێ
ئەم شەو بۆنی مەرگێکی سامناک دەکەم 
بەدیواری ئومێدیمدا خۆی هەڵواسیوەو
داوای سەراپای جەستەم دەکا
ئاسمان دەیەوێ بمتورێنێو
لەنێو قەفەسی ئەرزی شومدا بم خەوێنێ 
گەڵای تەمەن دارە دارەم پێدەکاو
بەرەو ماڵێکی غوربەت داوەتم دەکا
ئەم شەو جیاواز لەهەموو شەوەکان
ڕۆحم بیری تەمەنم دەکا
ئەم شەو خەوێک بەمیوانی
جەستەیەکی ساردی تەزیو
بەرەو گۆڕی تارم دەبا
من دوا هەناسەم بەم خاکە دەسپێرم
لەدوای من هیچ ئەوێنێک خۆی
بەباخچەی دڵمدا نەکا
بۆدواجار دەمەوێ گوێم لەو ئاوازەبێتەوە  
کەبەردەوام چریکەی
لەگوێکانمدا دەزڕنگایەوە
من دەمەوێ بۆدواجاری تەمەنم
ئەمجارەشیان گوێم لەوسەدایە بێتەوە
کەبەدەنگە زوڵاڵەکەی
هیوایەکی بەژیانم دەبەخشیەوە


(۲)
بۆیە ڕۆحی خۆمم خۆشدەوێ
لەبەر هیچنا.
لەبەر ئەوەی هاوتای ڕۆحتەو تۆی خۆش دەوێ.

بۆیە دڵی خۆمم دەوێ.
ناترسم گەر بێ دڵ ببم 
بێگومانبە لەبەر ئەوەی کەوادڵی تۆیشی دەوێ
گەر دڵی تۆش لانەم نەبێ
دڵنیابە جێیەک نیە لەسینەمدا تیا بسرەوێ.

چاوم دەوێ
سپاردوومە بە کەللەی سەرم 
هێندەم دەوێ 
لەگۆشەیی نیگای دیدما
کەدیمەنی دەسکاری خودا 
بەو جوانیەوە وای دەبینێ 

پەنجەکانم 
شەوانە لەگەڵ خۆمدا دەیان خەوێنم
نەک بۆ ئەوەی پیرۆزبن لە لام 
بەڵکو  دەڵێم نەکا وڕک بگرنو
شیعرێکی تر لەتۆ  زیاتر 
بۆهیچ کەسێکی تر نەنوسێ


(۳)
ئێمە تەنها دەمانتوانی بفڕین بۆئازادی
بۆژیانێکی چارەنووسدار
بەڵام لەدەریا مەلەمان نەدەزانی
تەنها دەمانویست بپەڕێینەوەبۆئەوبەری
کەنارئاوەکە یەختەکەمان کونبوو
لەنگەری نەگرت وردەوردە نقوومی
دەریابوو ئێمە چەن کەسێک بووین
لەنیشتمانێک هەڵاتبووین کەجێگای 
مانەوەو ژیانی تێدیدا مەحاڵ کرابوو.
هەریەکێکمان لەئێمە حەزوو ئاواتێکی 
هەبوو هەریەکەمان لەئاوزێک
سترانی داهاتوومان بۆژیان دەچڕی
گەیشتینە ناوەڕاستی دەریا
تیشکی خۆر بەئەسپایی بەرەوو غرووب دەڕۆیشت 
هەوری ڕەش ئاسمانی ئێمەی تەنی
نم نم بارانی کۆتایی بەسەرماندا دادەباری ئاوازەکان باش نەدەهاتنە گوێمان تەنها دەنگو گرمەی هەورو شەپۆلی دەریاکان ترپەی دڵە بێ هیواکانمانی بەئەندازەی
زەمین لەرزە ڕادەچەنی تەنها لەنێو مەرگو ژیاندا
ئاوازێکی تاڵی مەرگی دەدا بەگوێماندا
بەرلەنقوو بوونی یەختەکەمان هەزاران خولیامان 
دای لەشەقەی باڵو بەسەر سەرمانەوە دەفڕینو گۆرانی ئای
لەدوری حەسرەتوو دابڕانی ئازیزانو
پۆلێ لەبرینە کۆنەکانی بەگوێمانداو
بێ بەزییانە نغرۆی دەریای دڵ ڕەقی کردین ئێمە لەتوینوێتیدا نەخنکاین بەڵکو لەترسدا خنکاین
ئێمە بووین بەخۆراکی گیاندارەکانی دەریاو ئەوانمان تێرکرد خۆمان لەبرساندا مردین ئەمە کۆتا ڕێگای گەنجاکانی نیشتمانەکەی منە ئیتر لەوڕۆژەوە نەدەریا شەپۆل دەدا نە ماسیەکانیش بۆڕاو لەدەریا دێنە دەرەوە ئەوان تێربوون نائومێدیش نابن بێ خۆراک بمێننەوە چوونکە 
دەزانن بەرهەمی نیشتمانێک دەخۆن کەسەرکردەکانیان سەریان دەخۆن 


(۴)
بۆ نەهاتی 
خۆهەر خۆت بوی بەڵێندا
بۆ ساتێکیش دوورنابیت لێم 
بۆهەر جێیەک گوزەر بکەم
ئەبیە چاوگەی کانیاوی ڕێم 
هەرخۆت ووتت 
تائێرەیە خۆشەویستیم 
دووا مەنزڵی ژیانمی
تەنها و تەنها ئەوینی تۆ 
نوری چاومەو هێزی گیانمی 
بەڵام ئێستا زۆر دووری لێم
فەرامۆشی دڵت کردووم
خۆتەزانی منیش بێ تۆ
لاشەیەکی بێ ڕۆح مردووم.
کەی ڕەوایە 
توخوا ئازیز ئەم دووریەت سوتاندمی 
ئەی نازانی ئازیزەکەم 
لەجێی دڵو ڕۆحو گیانمی


(۵)
[لات وانەبێ]  
کاتێک کەپێت دەڵێم بڕۆ
ئاشکرایە کە ڕۆحیشم لەگەڵ خۆتا دەبەی 
دڵ و گیانم بەنەشتەری دابڕانت
هەنجن هەنجن لەت لەت دەکەی 
دەڵێم بڕۆ، بەڵام بۆ کوێ 
دەمەوێت بەرزبیتەوە بۆ ئاسمان
ببیت بەمانگ، بەهەسارەو ئەستێرەکان 
یاخود ببیت بەکەژو کێو
ببیە زەریاو ڕوبارو زێ 
ڕۆحی منیش وەک باڵندە کۆچەریەکان 
بەسەر جوانی سروشتی خوا 
باڵی بگرێ و هێدی بفڕێ 


(۶)
خۆتۆ سنوور و کۆیلە نیت
کەس بەسەرتا تێ نەپەڕێ
خۆتۆ نەدار نەدەوەن نەبوویت
تاچۆکت پێ دابدرێوو
ڕەش ماری زەمەن پیاتا هەڵ گەڕێ
خۆتۆ کانیەکی ووشکوو 
بێ ئاو نەبوویت گەرووت 
لە توینوێتیدا بخنکێنرێ
خۆتۆ باخێکی بێ سەمەرنەبوویت
بەدەستی منداڵانی چەتوون بێ  
بەزییانە بەردی نەفرەتیت پیادا بدرێ
خۆتۆ موڵکی هیچ کەسێک نیت
تا بەزەبری ڕق تاپۆی ڕەشت 
بەسەردا بسەپێنرێ 
تۆسەربازی نیشتمانێکی دۆڕاو نیت 
تابەهێز شەڕی مەرگت پێ بکرێ
تۆلانەی پاساریەک نیت
تادەنووکی ڕقوو کینەت
لێ گیر بکرێو 
لەبری مۆمی تەمەن   
تاریکی و شووم
لەسەر  سەرت هەڵبکرێ  


(۷)
کەتۆ دەڕۆی وەک منداڵێکی دایک مردووم لێدێ
لەژێر چنگی باوەژنێکی دڵ ڕەقدا 
جەستەم بەرشەلاق بدرێ
کەتۆم لێ وون دەبی 
وەک منداڵێکی بەجێماویی کۆڕو دەچم
نازانم سەر بۆ کوێ هەڵگرم و بۆ کوێ بچم 
کەتۆ دەڕۆی 
وەک کەشتیەکم  لێدێ
کاتێ زریان تێکی دەشکێنێ.
لەدووری تۆ 
خۆم بەگوندێکی بێنازی چۆڵکراوی ئەنفال 
دێتە بەرچاو.
ڕەنگ پەڕیوو سیمایەکی هەڵبزڕکاو.
یا دەبینی پەڵەی پایز
وەک گەڵایەکی زەردی لێ کردووم
خونچەیەکی سیس و ژاکاو
ڕەشەبای مەرگ.
پەل و پۆم دەباو 
لەژێر پێی هەزاران ڕۆحی
بەخەم کوژراو 
دەمەڕۆ لێم دوورمەبە
نەبا خۆری تەمەن
زوو لەم ژیانەم ئاواببێ
جەستەیەکی ساردوو سڕم
لەباوەشی نائومێدی 
بۆ هەتایە چاو لێک بنێ


(۸)
[چاوەڕوانی]
ئەم بەیانیە هێندە بەحەسرەتی بینینتەوە بووم 
جیاواز لەهەموو سپێدەکانیتر تر 
لەدڵی شێتانەی تۆشەوە 
وەک زەنگێک بەگوێمدا بدەی
ترسێکم لێ نیشتبوو 
نەوەک دواکەوتنی من بۆ دیدارت خەزەبی نائارامیت
پەتی سەبرت بپسێنێ 
ترسی ڕێگاش هێندەی تر دڵی زیاتر بەپەلە پەل دەخستم 
نەکا هەنگاوەکانم لەدووم نەیەن و زەویش قاچم بگرێ 
تۆش هێندەی تر دڵت بەرگەی دواکەوتنم نەگرێ 
زۆر بەپەلە لەنێو پێخەفی ساردوو سڕی شەوانم هەستام و جوڵەکانم تونترو تونترو تونتر دەکرد 
زوو زووش خەیاڵ بۆلای تۆی دەبردمەوە
ئەوەندە بەحەسرەتی دیدارت بووم
چاوەکانم هیچێکان نەدەبینی 
تەنها سەیری کاژێرەکەم دەکردوو 
چاوەڕوانی زەنگی توڕەیی تۆ دەبووم 
بەڵام تۆ نەزەنگت هەبوو نە دەنگت هەبوو نەدیمان و دیدار 
هەر نەهاتی، ئەی دووا ویستگەی ئومێدی ژیانم 


(۹)
گلێنەکەم تەنیا جارێ
سپێدەیەکی ئاوێنەیی
وەکو چاوت 
جوانتر لەووشانە 
دێتە مێشکم وەکوو ناوت.
بە هیواوە بمخەرە 
نێو باوەشی ئومێدەوە 
ڕەنگە بۆ هەمیشەیی 
تکا بکەم متمانەی ژنێتی خۆم
پێت بەخشمەوە 
ئەم زەمەنە جۆراو جۆرە 
هەندێک مرۆڤ هەن
وەک گەوهەرن
لەقوڵایی دەریای شینیان
دیداریان زۆر ئەستەمە 
دڵیان گەورە دونیا بچووک
نائومێدبوون لەم سەفەرە 
هەندێکیش هەن 
بۆ ژانی ژین 
ناخیان پڕە لەڕق و کین 
بۆ هاودەنگیش دەردی سەرە 


(۱۰)
دایکم هەمووکات پێی ئەووتم تۆ 
منداڵێکی خێر نەدیوی 
باوکم پێی ئەووتم تۆ هەموو
خەونەکانت تێک ئەشکێنی
منیش لەبەر باران پیاسەم دەکرد
لەوێ فرمێسکەکانم هەڵدەڕشت
پێم شەرمبوو لەبەردەرگای
نەدیوەکان خەمەکانم بەبابکەم
لێرە بازاڕی من ئاڵۆزە
سەودای تەنها مەرگی تیا دەبینم
هەندێجار زەردەخەنەی درۆ
تێکەڵ بەپێکەنینە نەگریسەکانم دەکەم
بەڕێگای ژیانێکی ئاڵۆزو لێکترازاودا
مامەڵەی کەمێ خۆشی ژیان دەکەم
وەلێ قیمەتی گرانە
من زەنگین نیم ناتوانم شادی بکڕم
بەڵام زۆرسەیرە خەم بە خۆڕاییە
وەکو لێزمەی باران بەسەرمدا دادەباری
هەگبەیەک خەمم لەکۆڵ گرتووە
هەرچەند دەکەم زەحمەتە  بەڵام 
دێمو دەچم کەمێک پاشماوەی
خۆشیان پێ فرۆشتووم
ئێ ئەمە چ جەنگێکە ژیان لەگەڵ منی دەکا وەک سیمای مناڵی خۆشم دێتەوە بەرچاو هەربەئەشکەوە گەورەبوومو هەر ئەشکیش دەبێتە میوان 


(۱۱)
من لێرە تابلۆی ژنێک دەکێشم بەووشە
کەژیانی پڕە لەمەرگەسات
من وێنەی ئەوژنە بەدارەکانی
پایزەوە هەڵدەواسم 
ناوی لێ دەنێم خەزان
خەزان هەمیشە بەناو 
بازاڕی ژیاندا هەنگاوەکانی  
زۆر بەسەختی دەنا دەنگێکی خنکاو. 
هەزاران ووشەی قەتیسماو
لەنێو دورگەی چاوەکانیدا
بەدی دەکرا 
خەزان لەژینگەیەکی زۆر 
نائارامدا ژیانی بەڕێ دەکرد
ئەوەندە بارستایی ژیانە نەفرەتیەکەی ئاڵۆزبوو 
نەتدەزانی لەکوێوە باسی بکەیتوو 
لەکوێوە کۆتایی پێ بهێنیت 
بۆیە ناچار لێرە وازلەچیرۆکە واقیعەکە بهێنمو  بوەستم
تالەڕۆمانێکدا بەووردی بینووسمەوە
ئەشێ چیرۆکێکی زاڵتر لە
دونیای واقیعدا بسەلمێنم
لێرەو لەوێ باس لەچرکە ساتی
مەرگی ئەوینێک دەکەم کەپەیوەستە بەدرامای ڕووی ناڕاستی مرۆڤ گەلێکەوە کەبەمانا
مرۆڤن بەڵام لەبنەڕەتدا دڕندەترینو یاخیترین مرۆڤن لە بەرجەستەکردن لەڕوی ئەستاتیکەوە خۆیان 
لەسەرتەختی شانۆ  نمایش دەکەن
بەڵام دەرونێکی چەووتی خۆ ویستیان هەیە
ئەمانە پێیان دەووترێت مرۆڤی کاتیو بەرژەوەندی 


(۱۲)
[من خونچە گوڵم]  
ئیتر من گەڵانیم 
من خونچە گوڵێکم و 
سبەینان چەند دڵۆپێک شەونم دەبێتە میوانم 
دەمی گزنگ دەکرێمەوە 
تیشکی خۆر هێواش لەساتری چاوەڕوانیم ئەدات و
وەک هەموو بەیانیەک بۆ باوەشی هیوایەکم ئەگەڕێمەوە.
ئێستا من گەڵانیم 
کەگەڵابووم وەرز نەما نەبێ بەباو نەم لەرزێنێ 
سەرما نەما گیانی سەوزم بەدەم گزەو ڕەهێڵەوە نەتەزێنێ 
باران نەما تەڕم نەکاو نەمخوسێنێ 
کەپایزیش تەشریفی هات 
بێ ڕەحمانە زەردم ئەکاو لەساتێکی نائومێدی ئەم وەرێنێ 
ئێستا من گەڵانیم 
خونچەگوڵێکم تەنها پەپولەیەک ڕۆژانە هاوڕێمە 
باڵەکانی پڕن لەنەخشی وەفاداری و خۆشەویستی 
پڕن لەئاوێزان و گیان پەرستی و خۆنەویستی 


(۱۳)
ڕوخساری من تادوا پاییزی 
تەمەن بەزەردی خۆی پیشانی
درەختێکی پیرە ساڵدا
سکاڵای هەڵوەرینی گەڵای تەمەنی
بردەلای و چرپانی بەگوێیدا
زۆر بەخێرایی ڕۆمانێکی
هەزاران ڕۆژی تەمەنی
بەبەرزترین لقی درەختێکدا 
هەڵواسی سپاردی بەگەڵایەکو
پێی ڕاگەیاند  ئەو چیرۆکە 
بەخێرایی سنوری دارستانێک
ببەزێنێت تاهەموو گەڵاکان 
لەگەڵ توندە بای پایزیدا
بەهەموو درەختەکان ڕاگەیەنێت
هەندێکیان زۆرقورس تێ گەیشتن
هەندێکیان بەبێ جوڵەی 
توندە بایەک
کەووتنە لەرزین 
ووتیان شەرمە پەراوێز کردن 
                                             ‌        

(۱۴)
بڕۆ ئیتر بۆهەتایی
دووا ویستگەی شەمەندنەفەری خۆشەویستیم لەگەڵ تۆدا کۆتایی هات...
بڕۆ چیتر  شەپۆلی حەزەکانت بانوقمی دەریای بێ بەزەییتم نەکات...
نا مەوێت جارێکیتر بێمەوە  ڕێت و خۆم بکەمە قوربانی درۆیەکی ڕەشی خۆشەویستی...
نامەوێ بێمەوە ژێر ئەوسایەی کەبەدەیان پەپولەی سوری لەسێبەری نامرۆڤی دا  لەبەر پێتا هەڵوەری...
نامەوێت جارێکی تر  نمایشی ئەو شانۆیە ببینم کەچەندین حورمەی جوان کەنیشکی بۆ حەزێکی ڕوشاندووە...
بڕۆ ئیتر ئاهی ئێمە ڕۆژگارێ دێت  بەوداخەوە  ئەتسوتێنێ...
گەڵای سەوزی گیانێکی پیس
بەوەیشومەی ڕەشەبایەک ئەوەرێنێ...
تۆ دەزانیت من و ئەوان
بوینە قەزای قوربانیەک
لەعیشقێکی تەمسیلیدا سەربڕاوین...
وەکو جەفیەی ئەو خانمانەی لەئەنفالی نەگریسی ڕق
لەخاکی نائومێدی بێ ناو نیشان ڕفێندراووین...


(۱۵)
کەشتی تەمەنم بار هەڵگرێکی نەزانە
هەر ڕۆژەی خۆی دەدات بەکەناری
سەختیەکی ژیانەوە ئەو نازانێ کە 
چەند دیوەخانی تەمەن دەڕوخێنێ 


(۱۶)
هێشتا دڵو عەقڵم  باوەڕم  پێناهێنێت
کەتۆماڵ ئاوایی یەکجاریت کردبێ
لای من هەر منداڵە بچکۆلانەکەی جارانیت
کەدەستە پڕهیواکەتم دەگرت 
پیاسەی کوچەو کۆڵانەکانم پێ دەکردی
ئەوکات تۆهێشتا ساوا بوویت 
نەتدەزانی ڕۆژێ غوربەت لەژێر 
ئاسمانی نیشتمانێکی بێ ئەمەلدا
دڵت دەتۆرێنێو بەرەو غوربەتی  
یەکجاری دەتبا هۆۆۆ ئارامەکەم 
ئارامەکەی نێو ماڵی غوربەتم
من لەکوێبووم بۆچی نەمتوانی 
بێمو دەستە پڕهیواکەی جارانت بگرمو
نەهێڵم دەریای غەریبی دەریای
دڵ ڕەق هەناسەت لەبەرببڕێ
ئای جەرگەکەم نەتدەزانی سەدان
دڵ هەیە لەدڵی دایکت دەچێ
کڵپە دەکاو بۆسۆی بۆئاسمانی


(۱۷)
دەست پێکوو کۆتایی ژیانم
لێڕە دا هیچ مانایەکی نەماوە
تەنها کاتێک دەبینم
تاڵە سپیکانی پرچم
بیری ڕۆژانی گەنجیم
دەخاتەو یاد
کەمن لەنێوەندی یارییەکی
پێشبڕکێی ژیاندابووم
اخۆ مەرگ مەودا دەدات
براوەی پشووی تەمەن بم


(۱۸)
تەمەن هێندە بەدکارە لێناگەڕێت
کەمێک پشووی ڕۆح بدەین
کاتێک تەمەنت بەرەو پیری دەڕوات
ئەوکات دەزانی کەچەندە 
ئازارومەینەتی ژیانت چەشتووە
خۆسەختیەکانی ژیانت کەس 
هەستی پێناکات تائەوکاتەی
مەنزڵت بەرەو ماڵی دووهەم
بەڕێ دەکرێت


(۱۹)
[وەرین]  
ئەم پایزە 
لەوەرینی گەڵا سورباوەکان درەختەکانی کەژم ئەترسام
لەبارینی بارانی ڕەش و 
لەتۆفانی زریانە شینەکان و لەڕاماڵینی چڵ و چێوی دەم ئەو جۆگایانەی ساڵانێکە رێچکەیان بەرەو خۆری هیوا گرتووە 
ئەم پایزە 
لەڕەشەبای شەو درەنگانێک ئەترسام
ڕۆحم لەبەردەم ڕوناکی مانگە شەوێکدا بەدەم هەڵ لەرزینی جەستەمەوە ڕەق بێتەوە 
ئەترسام 
لەفڕانی تارای زەردی سەرو کەزیەی خۆر ئاوابونی ئێوارەیک
ئەترسام 
لەسوتانی باخەڵی گەرمی چرایەک 
بەڵام پێچەوانەی ئەو خەیاڵانەی یەخەیان بەچاوەڕوانیم گرتبوو 
ئەو خەمانەی منیان لەسۆزێکدا بێ بەزەییانە نائومێد کردبوو 


(۲۰)
لێم گەڕێ
بـاتێر لەنیگای چاوەکانت وورد ببمەوە 
دێڕو ووشەم لەجوانیتا
گەڵا گەڵا بیچنمەوە 

لێم گەڕێ 
ئەو دەمانەی دەگەیتە لام
ئارەزوومە 
تێر لەژووانی ئەم ئەوینە
بتخەوێنم 
بابۆ ساتێ لەم ژیانە ئازیزەکەم 
مل بەژانی خەمم بێنم

ئەزانم تۆش؟لەلات وایە
تەنها منم بۆهاوڕازی 
خەمی دووری و تەنهایی و دەست 
خۆشت ئەوێم دەستت گرتووم بەبێ مەبەست
ئەم پارێزی لەجێی دڵی پڕ نیهانی خۆت دادناوم 
لەلای منیش 
بویتە چرای ڕوناکی شەو
بۆ تاریکی ڕێی هەنگاوم 

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۰۴ ، ۰۲:۴۷

گلا زندی

گلا زندی


خانم "گلا زندی" (به کُردی: گەڵا زەندی) متخلص به "غنچه" (به کُردی: خونچە) شاعر کُرد است.
وی زاده‌ی ۱۱ می ۱۹۸۵ میلادی، در حلبچه است.


(۱)
انگشتانم را 
هر شب با خودم می‌خوابانم!
نه برای اینکه آرام بگیرن و بخوابن،
نه!
بلکه می‌گویم نکند بهانه‌ات را بگیرند و 
شعری دیگر 
غیر از تو 
برای یکی دیگر بنویسند.


(۲)
بگذارید کمی به آرامی 
خیابان‌ها‌ی شهر را پیاده بپیماییم.
ما که گم نمی‌شویم
شما گم شده‌اید،
که ما را به چشم غریبه‌ها می‌بینید.


(۳)
ما تنها می‌توانستیم
به سوی آزادی به پرواز درآییم
برای حیاتی که سرنوشت برایمان مقرر کرده بود
لیکن 
ما شنا بلد نبودیم و
دریایی بی‌پایان پیش رویمان بود
که جز غرق شدن سرنوشتی نداشتیم
و در راه آزادی 
چون تنه‌های خشک درختان 
خود را به ساحلش برسانیم.


ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۶

علی راکی

آقای "علی راکی"، شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، در اهواز است.

 

علی راکی

آقای "علی راکی"، شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۲ خورشیدی، در اهواز است.
ایشان فارغ‌التحصیل رشته‌ی حقوق در مقطع کارشناسی است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌های شناسی:
آغاز باید کرد - مرام عشق - با حوصله از روی زمان راه برو - هورتانسیای آبی - پاییز فقط حال مرا می‌فهمد - ماهور (مجموعه داستان کوتاه) - سرشار تمام مویرگ‌های بدن - آن شاله (عشق، ماندگار است) و...
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دستی مرام عشق را از لانه دزدید
بی‌هیچ پروایی به ریش خلق خندید
آهسته آمد، ولی با داس در دست
نازک‌ترین شاخه را از باغ برچید
بر چهره‌اش سرخاب مالید و با ما
می‌کرد کاری چنین بی‌خوف و تردید
در رقص‌های شعله پر دود آتش
هرگز نباید قطره‌ای را کمترین دید
یا بی‌خیال و بی‌خبر از عشق باشید
یا لحظه‌های عشق را محکم بچسبید.

(۲)
چقدر موهایت شبیه گیلان است
و موج گیسوهات شمیم باران است
تبسم کارون دو خط ابروهات
دو زیتون چشمت شبیه لبنان است
مسیر اندامت دو تا خط باریک
شبیه گلدانی که روی ایوان است
حریر آغوشت حرارت مرداد
درست مانند کویر سمنان است
چقدر آرامی به روی اطلس‌ها
چقدر تنهایی‌ات شبیه ایران است.

(۳)
خاموش میان لحظه‌ها می‌فهمید
در اوج سکوت و بی‌صدا می‌فهمید
از بین تمام فصل‌ها همواره
پاییز فقط حال مرا می‌فهمید

(۴)
در فلسفه غوغای جنون است عزیز
قاموس حجیم چند و چون است عزیز
با حوصله از روی زمان راه برو
تاریخ پر از لکه ی خون است عزیز

(۵)
می‌خواستمت
فراتر از مرز سخن
می‌خواستمت
بیشتر از خواهش تن
می‌خواستمت
دچار در طعم تبی
سرشار تمام مویرگ‌های بدن

(۶)
به جنگل که می‌روی
خواب درختان را تَر می‌کنی
بانو
مگر نام دیگرت باران است؟

(۷)
خواب تو را دیده‌ام بانو
بیدار که شدم
هورتانسیای آبی‌ات
کنار بالشم
سه تار می‌نواخت

(۸)
با چَشم گُفتنی،
رفاقت را آغاز می‌کنی و
چشمت را می‌بندی و
چشم‌هایم را به چشمه‌ی بی‌قراری می‌سپاری
و غافل می‌شوی
از مردمک چشمانم
که تصویر چشم‌های تو را
بر دیواره‌ی خود حَکاکی کرده است
چشم‌هایت را باز کن رفیق،
دنیا پُر از چشم‌هایی است
که دیدن را از یاد برده‌اند.

(۹)
من،
شاخه‌ی یک درخت از جنگل پیر
من،
ساقه‌ی آن گیاه در سایه اسیر
من،
این من ساده و صمیمی روزی
یک صاعقه می‌شود
سر خرمن گیر.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی داستان:
(۱)
صدای تلفن همراهم بلند می‌شود، نگاهی به شماره‌ی ناشناس روی صفحه‌اش می‌اندازم، تلفن ثابت با کد تهران است. از پلیس راه تهران-قم رَد می‌شوم، جواب می‌دهم و صدا را روی بلندگو می‌گذارم، گوشی را روی ران راستم قرار می‌دهم. صدای زن جوانی آن طرف خط می‌گوید؛
_ الو سلام وقت بخیر
_ سلام بفرمایید
_ آقای راکی؟!
_ بله بفرمایید
_ از انتشارات تماس می‌گیرم. آقای مدیر گفتن پیرو مذاکرات امروز صبح با تقبل هزینه‌های چاپ از طرف مولف، حاضر به چاپ کتاب هستن. اگر موافقید ظهر تشریف بیارید برای امضای قرارداد.
گوشی را جلوی صورتم می‌گیرم و با صدای بلند و محکم می‌گویم؛
_ از طرف بنده به آقای مدیر بفرمایید از لطف نگاهتون به فرهنگ سپاسگزارم.
گوشی را قطع می‌کنم و آن را روی صندلی خالی کنار راننده می‌اندازم و دو دستی فرمان ماشین را می‌چسبم و با سرعت به سمت اهواز می‌رانم.

(۲)
[تفنگ‌بادی]
وقتی تفنگ‌بادی را از جعبه‌اش در آوردم، مهران از دستم قاپیدش و کمی براندازش کرد و گفت؛
- گاموی کالیبر پنج و نیم، اصل اصله، می‌بینی داداش این هم آرمش.
و بعد چند ساچمه برداشت و توی حیاط رفت و بدون هدف به سمت شاخ و برگ‌های درخت کُنار شلیک کرد.
به داخل که آمد گفت:
- حرف نداره، خیلی هم خوش دسته لامصب.
من چیزی نگفتم، فقط تفنگ را از دستش گرفتم و سر جایش داخل کاوِر قرار دادم. فردای آن روز وقتی از خواب بیدار شدم آفتاب تازه داشت طلوع می‌کرد، برای قضا حاجت به داخل حیاط رفتم، ذرات طلایی رنگ نور خورشید آهسته آهسته به تن سبز برگ‌های درخت کُنار حیاط‌مان برخورد می‌کرد. صدای جیک‌جیک گنجشک‌ها داشت بلند و بلندتر می‌شد، از کِنار درخت که رَد شدم چشمم به دو جسم خون‌آلود گنجشک افتاد که پای درخت جان داده بودند.
 

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/anjoman_sher_javan_ahvaz
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://chat.whatsapp.com/FBWDt1UIELpHlSY1RQSgy9
www.shalgardanpub.com
www.iranketab.ir
www.ibna.ir
@a.rocky
و...

زانا کوردستانی
۱۱ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۳

ستار جانعلی‌پور

ستار جانعلی‌پور، شاعر گیلانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در رشت است.

 

 

ستار جانعلی‌پور

ستار جانعلی‌پور، شاعر گیلانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در رشت است.
کتاب "اگر تنهایی دندان در بیاورد" مجموعه‌ای از اشعار ایشان است، که چاپ و منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
جنگل
دلش می‌سوخت
آدم‌ها
روی سرش آب می‌ریختند.

(۲)
[نشسته‌‌اند روی بال ملائک
و خطاب به مرگ می‌گویند:
هی! ما اینجائیم]

سمیه از زن صاحب‌خانه‌اش زیباتر است.
زیرا می‌داند چطور با شلوار جین به زیبایی پاسخ دهد 
و بی‌آنکه گریه کند،
یک نرگس زرد را با کاغذ A4 کفن کند

زیباتر است زیرا بلد است
چگونه با یک رُژ فیک،
نمای بیرونش را سرخ نگه دارد 
و در جواب داوود 
که پوستی نقره‌ای دارد،
بگوید: تو مراعات نظیر منی زنبورکم!
خوش آمدی به کارخانه شکر

داوود خود را رای فکِ اضافه می‌داند.
چرا که مضاف را از مضاف‌الیه جدا کرده است
او بارها گفته است:  تو توی خونه‌ی بابات، خوشبخت‌تر بودی! 

داوود کارگر کارخانه است
مراتب رنج را طی می‌کند
تا برای عده‌ی کوچکش پول تولید کند
و با خنده‌های لاغرش عبارت‌های ارزان 

شهرها فقط از بالا چراغانی‌‌اند
و درک صحنه‌‌های چراغانی از پایین دشوار است
این تقصیر تو نیست.
این را نظام توزیع خوشبختی می‌گوید 
اما از ما چه کاری برمی‌آید،
جز روشن کردن سیگار بعدی.

(۳)
[زیبا بودیم.
ایستاده روی قوزک‌های جوان‌مان]

در تنگنا بودیم و تنگنا جا برای دو نفر نداشت 
پس ریختیم بیرون و از سکونت کناره گرفتیم    

من با کُت لی،
تجربه‌ی دستِ اول خودم بودم 
مانند یک حال عمومی خوش
و شاید هم یک رنگ که می‌خواست به انقلاب نقاشی بپیوندد
و تو 
که برای فرود اضطراری نور،
شکوفه را آماده می‌کردی 

زیبا بودیم، فقط همین
هم سوت می‌زدیم،
هم برای خیر عمومی،
ترسیم ذائقه می‌کردیم
می‌خواستیم معنا را از قدرت پس بگیریم
و آخر خط،
به سلامت از اتوبوس پیاده شویم

چه حال خوشی:
تقلب از روی دست خوشبختی و پرداخت اقساط به امید 

ساده بودیم
وگرنه پاداش بزرگ،
همان یار موافق بود
و دست واقعی،
آنچه در آستین داشتیم

شاید باختیم، شاید هم نه
زیرا سرراست‌تر از آن بودیم که بدانیم
زیبایی عمومی در یک متن دو نفره‌ جا نمی‌شود.

(۴)
[تیمارستان]
باید تمرین شادی می‌کرد
پس کاربنی برداشت
و یک نرگس زرد را از رو مداد زد
نرگسِ آبی شد
همین کار را با پرستار از پشت شیشه کرد
زن، آبی شد
بعد صدا زد: دخترم!  دخترم!
دختر با یک لیوان آب و مشتی قرص آمد
گفت: زود باش بخور 

مرد چون آدامس کش آمد و چسبید به تخت
کاربن‌هاش از کار افتاد
و همه‌چیز همانی شد که بود

لابد می‌خواهید بعدش را بدانید
اُکی!
پس منتظر باشید تا دیوانه از خواب ملائک برخیزد.

(۵)
[سرآخر]
مهسا گفته بود:
شاخه‌ی رُزم، گاهی هم خانه‌ی زنبور
بعد، اشکان بر در زده بود و گفته بود:
دانه‌ی گرده دارم خانم

در ادامه،
مهسا می‌خواست به بازوی اشکان بگوید؛ آرام‌تر
و اشکان می‌خواست دست از مهسا در آن لحظه بردارد
اما آن‌ها در یک قاب شیشه‌ای ساکن بودند و نمی‌شد 

ـ مدت‌ها روی دیوار خانه‌ای در بلوار انصاری و این اواخر توی کارتنی در یک سمساری.
هنوز در همان قاب ـ 

خب، اشکان را نمی‌دانم
شاید با پلنگ‌صورتی‌اش به ملالی در گذشته رفته باشد
یا در حال مکاشفه‌ی اسپینوزا
مثلاً این‌طوری:
کشویی خالی را گشوده و با دقت تمام پی خدا گشته باشد.

مهسا را می‌دانم
مهسا مشغول سرخ کردن سینه‌ی مرغ در یک لایو زنده است
دلمه‌ای قرمز را نشان می‌دهد
و می‌گوید: محصول خودمه
به نظرم راست می‌گوید
چون خواهر من هم زخم‌هایی داشت
که هر وقت شکوفه می‌کردند، دلمه می‌دادند.

(۶)
[امروز ایران]
سگ آبی داشت خال‌های قرمز یک قزل‌آلا را تماشا می‌کرد
تا اینکه صفحه سیاه شد و عبارت no signal ظاهر شد

با خودم گفتم: تا آنتن بیاد شعری از چالنگی بخونم
این آمد:
میراث گریه، آه / در قوم من / سینه به سینه بود

فکر می‌کنید وقتی آنتن برگشت چه اتفاقی افتاده بود؟
سگ آبی داشت خال‌های قرمز یک قزل‌آلا را تماشا می‌کرد

راستی! سگ آبی چشه که هیچکی اونو توو شعرش نمیاره؟

پی جواب بودم که گوینده مستند گفت:
"سگ آبی جانور ملی کشور کانادا ست که از بید مجنون، نیلوفر آبی و زنبق زرد تغذیه می‌کند."

با خودم گفتم:
کاش دوستی برایم کارت پستالی از یک سگ آبی می‌فرستاد
مثلا امید
که از ۲۰ سال پیش تا همین حالا
هنوز به کانادا نرسیده است.

(۷)
فانتزی من لیلا بود
خودم فانتزی فاطمه
فاطمه، فانتزی امین
و امین، فانتزی صبا

لیلا دو چشم داشت از دو آهو که هر یک به سمتی می‌دویدند
یکی در سرم، دیگری در پیجی اینستاگرامی

گفتم لیلا جان بهار نزدیک است می‌روم شاخ‌هایم را تیز کنم

وقتی می‌رفتم باران بود
وقتی می‌رفتم صبح بود
وقتی می‌‌رفتم باران اول صبح بود

حیاط دانشکده پر بود از گوزن‌های نر
حیاط دانشکده پر بود از فیلترهای سفید
حیاط دانشکده پر بود از گوزن‌های سیگاری

گفتم لیلا جان احتمالا برف ببارد
وقتی می‌گفتم لیلا جان احتمالا برف ببارد،
هنوز باران می‌بارید
چون هنوز اول صبح بود
چون هنوز حیاط دانشکده پر بود از گوزن‌های سیگاری
و من که قرار بود بروم شاخ‌هایم را تیز کنم
تنها توانستم‌ یک تاکسی زرد کرایه کنم

گفتم: سر منظریه پیاده می‌شم
وقتی گفت بفرمایید، اواخر بهمن بود
دیدمش که با مگانی نقره‌ای می‌رفت
گفتم: ای ساربان کجا می‌روی؟   
لیلای من چرا می‌بری‌؟
ساربان اما چیزی نمی‌گفت
ساربان دلش پر بود از صدای زنگوله‌ها
تند می‌رفت و
آسفالت از آن‌ها مایل به بنفش می‌شد
شادان
چون کاروانی از مه
که همه‌چیز را در راه کفن می‌کرد.

(۸)
شاید انگشتانت
همان اولین کلمه باشد
که آدمی بیاد می‌آورد
پنجه‌های کوچک خرگوشی در برف
که مدام دور و دورتر
مدام تا اینکه نقطه‌ای کوچک
مدام تا اینکه فکر کنم کسی آن دور ایستاده است
شاید انگشتانت
قطاری نفس زنان
که از ایستگاهی دور و به ایستگاهی دیگر
نزدیک می‌شود
تکان‌های دست که در ایستگاهی، خداحافظ
و در ایستگاهی دیگر، خوش آمدن
شاید انگشتانت
همان ناخن سرد
که تنم را مردد بحال خود رها کرده است
به حال خود
شبیه نزدیکی آخرین کلمه با نقطه‌اش
هنگامی که سطر
تنها خط صافی‌ست که هیچ قطاری بر آن
مسافری را در ایستگاهی
پیاده نمی‌کند.

(۹)
[خیال باطل]
دست‌هایش را در باغچه کاشته بود و بعدش
با خیال راحت رفته بود که بمیرد
به خیال آن‌که دوباره سبز خواهد شد
و پرستوها
لای انگشتان جوهری‌اش تخم خواهند گذاشت

این قاعده اما
برای تخم شبدر صدق می‌کرد
برای پیاز لاله و بذر ریحان

بهار آمد
پرستوها هم تخم گذاشتند
نه در باغچه
نه لای انگشتان جوهری‌اش
که در لانه‌ای گلی
بر سه کنج طویله‌ای رو به تابستان.

(۱۰)
وقتی می‌شه سوت بزنی و یورتمه بری، خیالی نیست
وقتی می‌شه شادی رو نخ کنی بندازی دور گردنت، خیالی نیست
وقتی می‌شه یه خبر خوب، قلبتو مشت‌ومال بده، خیالی نیست
وقتی می‌شه آخر هفته از رو قله قاف، به شنبه هفته بعد بخندی، خیالی نیست
وقتی می‌شه به آفتاب بگی یکم اون‌ورتر، آهان، همین‌جا، خیالی نیست

اما وقتی نای سوت زدن نداری
توو بساطت نخ پیدا نمی‌کنی
از خبر خوب خبری نیست
وقتی روزای هفته رو گم می‌کنی و آفتاب سر صبح، اول بدبختیه
فقط می‌تونی به خدا پناه ببری
به همون که یه بند داره تماشات می‌کنه
از کله سحر تا بوق سگ

خب هر کی یه وظیفه‌ای داره
اونم کارش همینه
حالا فکر کن این وسط
یه گازی هم به گلابیش بزنه
مگه چی می‌شه؟

(۱۱)
[گزارش یک جشن]
معصومه دختری بود سی‌ و‌ دو ساله
پشت یک در طوسی، در خانه‌ای ویلایی
با تعدادی گلدان و یک سگ و چند جفت پاشنه‌ بلند قرمز
با دو چال‌ِ گونه و یک چاه زنخدان

وقتی سلام دادم، از این‌که دختری باشد سی‌ و‌ دو ساله، خسته بود
گفتم: زیر پیراهنت پرنده‌ای آبی داری که تنها شب‌ها می‌خواند
گفت: بله
گفتم: از قند هندوانه آمده‌ای و کمی مورچه داری
گفت: بله
گفتم: یک منظره‌ی برفی داری که با کلمه نمی‌شود گفت
گفت: بله

بعد همه گفتند مبارک است و کمی بنفش شدیم
بعد همه دست زدند و چسبناک شدیم
بعد همه رقصیدند و در هم شدیم
بعد همه رفتند و خلوت شدیم
و من فرصت کردم دوستان مرده‌ام را به او معرفی کنم:
بوکفسکی
براتیگان
مگاف

(۱۲)
[باد چه حرفی‌ست که تن علف را می‌­لرزاند؟]
باد چه حرفی‌ست که تن علف را می‌­لرزاند؟ 
ماه چه سنگی،
که بر سر آب می­‌ماند؟ 
نمی­‌دانم،
این رازها را نمی­‌دانم 
چه کسی هم می­‌داند،
با تو من چند نفرم که تنهایی 
این‌طور بین ما سرگردان است.  

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.faragoftar.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
www.piadero.ir
و...

زانا کوردستانی
۱۰ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۷

سارا عوسمان

خاتوون "سارا عوسمان"، ناسڕاو بە "سارا گیان"، شاعیری هاوچەرخی کورد، لە رۆژی یەکی گەلاوێژی ۱۹۹۱ زایەنی لە سڵیمانی لە دایک بوو.

 

 

سارا عوسمان

خاتوون "سارا عوسمان"، ناسڕاو بە "سارا گیان"، شاعیری هاوچەرخی کورد، لە رۆژی یەکی گەلاوێژی ۱۹۹۱ زایەنی لە سڵیمانی لە دایک بوو.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

(۱)
لەخۆت نا دڵم لەو ئێوارەنە دەشکا
کە دەبوو هەبیت و نەبووی
لەو بەیانییەی کە بیرت چوو
ماچێک لەسەر پێستم جێبهێڵی
لە خۆت نا دڵم لەو نیوەشەوانە دەشکا 
کە سێبەری هەموو شتێک دەیتوانی
ترسی شەوان لە دڵی ژنێکی بێنەوادا دروست بکا
تاقە یەکجار کەوتنی بەس بوو
بۆ ئەوەی بۆ ئەبەد هەنگاوەکانی لێ ون بکا
لەخۆت نا دڵم لەو ڕۆژگارە دەشکا
کە جێی ماچەکانمی نەکردەوە
لەو نیوەڕۆیەی
کەخۆر گەرمییەکەی کۆکردەوەو و
ئیتر قەت سەری لەم دەڤەرە نەدایەوە
لەخۆت نا دڵم لەو ڕێگایانە دەشکا
کە گرنگی بەهەنگاوە هێواشەکانم نەدا
ئەو دەرگایەی زۆر بە خراپی
لەسەر بەختەوەریم کڵۆم درا 
لەخۆت نا دڵم لەو نیشتمانە شکا
کە تیایدا بۆ پاراستنی شەرەفی بێشەرەفەکان
گۆڕستانی بێ ناونیشانەکانی لێدروستکرا
لەو حەمامە تاریکە بۆنخنکانەی
دوای گەشتنی یەک نامەی خۆشەویستی
کچە ناوخۆشە کەزییە درێژەکانی تیا سوتێنرا
لەخۆت نا دڵم لەو کۆڵانانە شکا
کە جگە لە باسکردنی ڕانی نەرمی ژنەکان
قەت شتێکی تریان نەدەبینی
ئەو خێزانانەی هەتا مردن
هەر کوڕەکانیان بە وەجاخڕۆشن دەزانی
لەخۆت نا دڵم لەو ئازارەم دەشکێ
کە نا دۆستانە ئەم ڕۆحە پڕ ژیانەی تەنیووە
ئەو جەستە ساردەی هەزار ساڵە
خۆ لە هیچ کوێدا گەرمییەکی نەبینیوە
لەخۆت نا دڵم لەو ئێوارانە دەشکا
کە دەبوو هەبیت و نەبووی

(۲)
لە ڕێگە دوورەکانمدا من بیرم لێدەکردیتەوە
لە قەرەباڵخییە بێشومارەکەدا
من دەموت چەندە باشە هەبوونی تۆ
لەتەنیشت ئەم هەموو برینەمدا
چەندە باشە نەرمی سەدات لەم هەموو ژاوە ژاوەدا
کە پایز دەستی بەهەموو شوێنێک دەگەیشت
من دەمزانی چنگێ گۆیژ بەسە بۆئەوەی
بۆ ئەبەد یادەوەری جوانت لە سنگی پیاوێکدا جێبێڵێ
کە هەورە توڕەکان تەنگی بە ڕوناکی ئاسمان هەڵدەچنی
من دەمزانی درەنگ یا زوو
بایەک هەردێ ئەم تاریکییە بڕەوێنێ  
کە ژیان بەناچاری هەزار تولە ڕێگەی بەرداوی لێدەبۆوە 
من بیرم دەکەوتەوە مامۆستاکەم هەمیشە دەیوت 
کە بژاردە هەبوو دەبێ بڕیاریش بەدوایدا بێت
ئاخر ئەو نەیدەزانی تۆ تاقانە بڕیاری ڕێگەمی
ئیتر کوا بژاردە بۆ من دەبێ
ئەو نەیدەزانی ئاخر جگە لە دڵت
ڕۆح قەت نزای هیچ کوێ ناکات لێی بسرەوێ
لەڕێگە دوورەکانمدا من بیرم لێدەکردیتەوە

(۳)
تۆ بۆنی پرتەقاڵت
لەدەستەکانم دەکرد
من دەڵێم ئاخر گەردنی ژن
لە توێکڵی پرتەقاڵە
تۆدەڵێی دەمەوێ ماڵەکەم
وەکو ڕەنگی جلەکانی تۆ بێت
من دەڵێم با قەت گوڵە بێعاری لێنەبڕێ

(۴)
دارگێلاسێک
لەبەردەم ماڵماندا خۆڕسکانە ڕوابوو
دەڵێن ئێستاش جار جار
نامەی ئەو پیاوانەی پێوەدەبینرێ
کە سوێندیان دەخوارد
قەت بێ ئەڤینم هەڵناکەن
ساڵانێکی زۆر هات و ڕۆی
من بەچاوی خۆم قەت نەمبینی بەر بگرێ
کەچی دەڵێن ئێستا 
ساڵانە زستانان گێلاسەکانی شیرین دەبێ
ئەوی ڕۆژێ بەیادی ئەوەڵین ماچی نێوانمان
کیلۆیەک گێلاسی شیرینم لە دوکانی
خانمە بۆنخۆشەکەی کۆڵانەکەمان کڕی

(۵)
تۆ وێنەی ڕۆژەکانم دەگری
من دەڵێم ئاخر ئازار لەهەموو شوێنێکە
تۆ دەڵێی شەوان نەختێ زیاتر لەسەر سینەم بمێنەوە
من دەڵێم ئاخر ئەم سەرمایە قەت لەبەرۆکم نابێتەوە
تۆدەڵێی ئێستاش بەیانیان
بەدەنگی بەرز وڕێنەدەکەم و ناوت دەهێنم
من دەڵێم با چیرۆکی ئەو بەرگدروە نیانەت بۆ باس بکەم 
کە ساڵانێکی زۆرە ڕۆحی قەتیس بووی خۆی و ئەڤینی جوانی ژنێ
بێ وەرس بوون لە بەینی تەقەڵە وردەکانی بەردەستی دادەنێ
دەڵین ئەوی ڕۆژێ تاقە جارێ دەستدروی ئەوی پۆشیبێ
خۆرسکانە بۆنی ئەڤینی پیاوێکی فێنک دەگرێ
تۆ دەڵێی من لە چیرۆکەکان دەترسم
ئاخر دەترسم ڕەشەبایەکی تەڵخ بێت و
دڵرەقانە لەگەڵ خۆیدا ڕاپێچت بکا 
من دەڵێم مەگەر ترس بەکوێ دەگا ئەگەر دنیا هەزار گێژەڵوکەش بێت
بە هێواشی هەنگاوەکانی من
ئەگەر دەستی بە ئەڤینت نەگات
لە تولە ڕێگایەکی ساردی بێناونیشانەوە دوور دوور دەڕوا
تۆ وێنەی ڕۆژەکانم دەگری و
من دەڵێم ئاخر ئازار لە هەموو شوینێکە…

(۶)
من نەمدەویست کەس بزانێ
ئاخۆ تۆ کێیت
ساڵەهایە بەسەنگینی خۆشمدەوێی
تۆ کامە ئەڤینی ئارامی
تەمەنێکە لەگەڵ هەناسەکانمدا دەژییەی
بەڵام خۆت نا
وێنەی چاوت
لەسەر پەرداخە پڕ شەرابەکەی دەستم دەرکەوتبوو
ئەوی ڕۆژێ  بۆنی جەستەت
لەسەر پێستم
ئاشنای ئامێزگرانم بوو بوو
من نەمدەویست کەس بزانێ
ئاخۆ تۆ کێیت
ساڵەهایە بەسەنگینی خۆشمدەوێی

(۷)
لەبری هەموو
ئەو ژنانە خۆشمدەوێی
کە دەیانویست
تۆ هی ئەوان بیت
لەبری هەموو
ئەو پیاوانە خۆشتبوێم
کە خەونیان
بە قژی قەرەجیمەوە دەبینی
لەبری هەموو
ئەو ژنانە خۆشمدەوێی
کە شتێک نەمابوو
غەدر لە ژنبونیان نەکات
کەچی هێشتا
نامەی دڵداریان بۆ تۆ دەنوسی و دەگریان 
لەبری هەموو
ئەو پیاوانە خۆشت بوێم
کە قورسی ژیان یەک جار نا
هەزار جار هاڕیبوونی
کەچی هێشتا دەیان وت ئاخر ئەڤینت
بەشی تەواوی ساردی تەمەن دەکات
لەبری هەموو ئەو ژنانە خۆشمدەوێی
کە دەیانویست تۆ هی ئەوان بیت...

(۸)
ساڵانێکی زۆر تێپەڕیوە
بەسەر یەکەم نەشتەرگەریمدا
بەڵام ئێستاش هەموو حەوتی یانزەیەک 
گوێم لە قرچەی ئازاری ڕانم دەبێت
کە هەرچەند بەقوڵی باسی بکەم
قورسە وێنای بکەی
دەڵێن ڕاکردن هەستێکی خۆشە 
کە من ئەو هەستە نازانم
بەڵام دەزانم
هەنگاوە هێواشەکان
چانسی ئەوەت دەداتێ
گوڵە زۆر بچکۆلانەکانی سەر ڕێگەکەشت ببینی
چانسی ئەوەت دەداتێ
تۆ بۆ هیچ شتێکی ئەم دونیایە پەلەت نەبێ
خۆشەویستەکەت بۆت دەنووسێ
ئەو دەمەی بە هێواشی دێیت بۆلام
بە فریای سەیرکردنی هەموو ژنێتیت دەکەوم
هاوڕێ نزیکەکەت لەناو سروشتدا پێت دەڵێ
چەندە باشە هێواش ڕۆشتن
ئەوە باشتر نییە منیش پێڵاوەکانم دانێم
بۆئەوەی ئازاری بەردە بچکۆلانەکانیش نەدرێ
ئازار ئاشنای کۆمەڵە توانایەکی جەستەی خۆتت دەکات
کە هەرگیز مرۆڤێکی بێ ئازار
ناتوانێ لەخۆیدا بیدۆزێتەوە
کەم توانایی یاخود نەبوونی بەشێکی جەستەت
ئەوەندە بە بەهێزی دابەش دەبێت
بەسەر بەشەکانی تری جەستەتدا
کە کەم جار ڕێدەکەوێ
نەبوونی ئەو شتە لەخۆتدا بە بیرت بێتەوە
ئازار کلیلی کۆمەڵە ژوورێکت دەداتێ
کە جگە لە خودی ئازار چەشتوو
هەرچی کەسێ چەندی بکات
قەت ناتوانێ
کلیلە ڕاستەکە بدۆزێتەوە
دەڵێن ڕاکردن هەستێکی خۆشە
بەڵام خۆ من ئەو هەستە نازانم

(۹)
بیرم نییە چی وەرزێک بوو
کە هەرمێکەت بۆ هێنام
بەڵام ئەم ئێوارەیە بەدەم کۆکردنەوەی جلەکانمەوە
بیرم لێ دەکردیتەوە
خۆ زۆر لە مێژە هەرمێکە وشک بووە
کەچی ئێستا بە قوڵی هەستم بە بۆنی
هەرمێکەی ئەوکاتەی دەستت دەکرد
هیچ ئاگام لە ژوورەکەم نەمابوو
لەناکاو قاچم لە ئاوێنەکە هەڵکەوت
لەبەردەمما شکا
نەنکم دەیوت هەرکچێ ئاوێنە بشکێنێ
حەوت ساڵ شوکردنی دوادەکەوێ
دراوسێکەمان دەیوت
ئەو ماڵەی لە ئێوارەدا ئاوێنەی تیا بشکێ
تا چل شەو
خودا هیچ نزایەکیان لێ وەرناگرێ
جا بەم ناوەختە کێ دەیەوێ نزا گیربێ
من هێشتا هەر بۆنی هەرمێکە دەکەم
پارچەیەکی شکاوی ئاوێنەکە دەستی بڕیم
هەرمێکەش لەناو دەستما دولەت بوو
ئێستا ئەویش وەکو پێستم خوێنی لێ دێ
ئاخر ژن و هەرمێ لەیەک دەچن
کە هەناویان ئازار دەدرێ
با وشکیش بن
خوێنێکی سوری نەرم
چەشنی سوڕی مانگانەیان
لە پێستیانەوە بە بێدەنگی دەتکێ
بیرم نییە چی وەرزێک بوو
کە هەرمێکەت بۆ هێنام

(۱۰)
دڵ بە قەولی بۆنی ئێوارەیەکت
پشتی لە ئاوەدانی عالەم کرد
ڕۆح کە لەسەر چاوەکانت نیشت
پەی بە هەرچی ئیستاتیکای دونیایە برد

(۱۱)
تازە تەمەن کەی پێڕادەگات
ژیان ڕاستییەکی قوڵی غەمگین بوو
هیچ کوێی لەدەفتەر ڕەسمەکانی منداڵیمان نەچوو
هیچ کەس وەکو کاراکتەری ناو فیلمەکان دەرنەچوو
کەدەیان وت تۆ لێرەبە دڵنیابە زوو دێمەوە
خۆ هیچ کەسیش نەیتوانی
لە غەمگینی دڵی ئەو خوشکە تێبگات
کە لەپرسەی برا جوانەمەرگەکەیدا
جگە لە بڕینی پرچەکانی خۆی
بە چەقۆیەکی کول
شتێکی تری شک نەبرد
کەسیش نەبوو بە نوقڵێکی شیرین
بۆ دەمی ئەو ئەڤینەی
هیچ شتێ نا
تەنها ڕۆژگاری ڕەش و کرچ تاڵی کرد
کەسیش تەنها ئێوارەیەک ئەوکۆڵەی
لە شانی پیاوە ماندووەکەی کۆڵان دانەگرت
کەس گوێی بە تەڕی چاوی ئەو منداڵەی ترافیک نەدا
کە زوو  زوو ڕەنگە سوور و سەوزەکانی لێ دەبوو
بە باڵۆنی یاری
کەس شانی نەخستە ژێر سەری ئەو نەخۆشەی
جگە لە جامخانەی ژورەکەی
ڕوناکی لە هیچ کوێی ترەوە نەدی
ژیان ڕاستییەکی قوڵی غەمگین بوو
هیچ کوێی لە دەفتەر ڕەسمەکانی منداڵیمان نەچوو

(۱۲)
ئەمویست ڕۆژێ بۆت بنوسم
دوای سەفەرم ماسییەپرتەقاڵییەکان چەند ڕۆژ ژیان
هەفتەی چەند جار ئاوەکەت بۆ دەگۆڕی
من پێموایە مردنەکەیان
لە ئەستۆی خراپی ئاوەکە بووە
نەک کەمتەرخەمی تۆ
دوای سەفەرم ئەمویست ڕۆژێ بۆت بنوسم
من ئێستاش شەرابی گوڵ هەر شەوان دەخۆمەوە
ئەی لای تۆ ئێوارەکان بەکوێ گەیشتن
کە ئیتر تۆ گوێت لەدەنگی من نەبۆوە
شەوەکانت دوای داگیرسانی چەند مۆم
هەر بەتاریکی مانەوە
دوای سەفەرم ئەمویست ڕۆژێ بۆت بنوسم
دواجار کەی بوو کە  بە قوڵی پێکەنیوی
یادی کامە یادەوەری
گوڵی ڕەشی پێچنیوی
ئەمویست ڕۆژێ بۆت بنوسم
دوای سەفەرم ماسییەکان چەند ڕۆژ ژیان

(۱۳)
بەکەس مەڵێ چەندم خۆشدەوێی
ئاخر کێ دەزانێ ئەڤینت لەناو دڵی ژنێکدا
ساڵانێکە قەت بۆنی گوڵەبەیبونی لێ نابڕێ
بەکەس مەڵێ لێوەکانت ئەوەڵێن و ئاخیرەن
ماچی ویستم بوون
ئاخر کێ بڕوادەکات بڵێی ئەڤیندار
بەکەیف و ویستی دڵ
تەنیا یەک جار ماچ دەکرێ
بەکەس مەڵێ دەستەکانم لەناو دەستەکانت داناوە
ئاخر کێ تێدەگات ژنێک هەیە لەناو تۆدا
پایزانیش هەر گوڵ دەگرێ
بەکەس مەڵێ چەندم خۆشدەوێی
با ئەڤینت قەت بۆنی گوڵەبەیبونی ڵێ نەبڕێ

(۱۴)
وەکو ئەو شەوانەی لە باوەشتدا
تەنانەت ئەندازەی جلەکانیشمان دووری نەبوو
کەچی هێشتا ئازار نەیدەهێشت بنووم
وەکو ئەو بەیانیانەی بەیەکەوە تینومان دەبوو
کەچی هێشتا مەراقی ماچێکتم کردبوو
وەکو ئەو منداڵە هەژارەی لە فیلمی (مالینا) دا
خێرایی پاسکیلە شڕەکەی دەهێندە زیاتر دەکات
بۆ ئەوەی فریای بینینێکی تری ژنە دڵبەرەکە بکەوێ
منیش هەرزەکارانە
هەرچی کەرەستەی دنیا هەیە
لەخۆمی کۆدەکەمەوە
بۆ ئەوەی بەر لەوەی شەمەندەفەرەکەت تێ پەڕێ
نیگایەکی ترت بکەم
بۆ ساتێ لاوازی قاچەکانم بیردەچێتەوەو
خۆم لێ دەبێت بەیەکێک لەو سوارچاکانەی
ناو (قەسیدەی عەشق) ی بەختیار علی و
لە ئەسپەکەم دانابەزم
وەکو ئەو چیرۆکە بیمارستانیانەی
ناو (گوڵی ڕەش) ی شێرزاد حەسەن
غەمبار غەمبار دەبووم
کە دەتوت ڕەنگە درەنگتر بتبینمەوە
هەرچۆنێ بوایە جێگەی خۆمم لەناو بەلەمە شینەکەی
(خەدیجە گوڵاوی) ی ماردین ئیبراهیم دا دەکردەوەو
پێم دەوت تۆ چەندە باشت کرد هەڵهاتی
چەندە باشت کرد
دوور دوور بەناو هەورە پەرێشانەکاندا ڕۆشتی
سەیرکە خۆ ئێستاش زەمەن هەر لەوکاتە دەچێت
کە تۆ بە دزی خاڵتەوە جگەرەت دەکێشا
ئێستاش کە کونجە تاریکەکانمان جێدەهێڵین
زۆری دەوێ تا ڕووناکی گڵۆپەکان
بەشەوارەمان نەخات
وەکو ئەوشەوانەی لەباوەشتدا
تەنانەت ئەندازەی جلەکانیشمان دووری نەبوو
کەچی هێشتا ئازار نەیدەهێشت بنووم

(۱۵)
بەیانییەک لەخەو هەڵدەستیت و
هەر لە خۆوە هەناسەیەکی قوڵ و خۆشت هەیە
یانیش دڵتەنگییەکی ترسناک و شپرزە
بەرۆکی ڕۆژەکەتی گرتووە
لەوانەیە نیوەڕۆیەک کت و پڕ
هەموو شتێکی ماڵەکەت
بەجۆرێکیتر ببینی
جلەکانت بەوجۆرە دیزاین بکەیت
کە دڵخۆشت دەکات
ئێوارانێ ئەو ڕاگوزەرانەی
بە بەردەم پەنجەرەکەتدا تێدەپەڕن
بۆنی عەترەکەیان زووتر لە ڕۆژان بڕوات
ئەو دوکانەی کە بۆی دەچی
ڕەفەی ژێر ئەنتیکە دڵخوازەکانی تۆی
ڕەنگی شین کردبێ
کێ چوزانێ
لەوانەشە ئەسڵەن هەر هەمووشی لابردبێ
چیتر گوڵفرۆشەکە
پێت ناڵێ گوڵە مۆرەکان تەواو بوون
یانیش لەوانەیە
لەم کۆڵانە مەیلی گوڵفرۆشی هەرنەمابێ
لەوانەیە دراوسێکەت بەبێ ئاگاداری خۆت
واژوی وەرگرتنی ئەو پۆستەت بۆ بکات
کە تۆ لەمێژە چاوەڕوانی دەکەیت
یانیش هەرخۆی بێ ئاسەوار لەپۆستەچییەکەدا وون بوبێ
لەوانەیە ئەو بێماڵەی هەمووانی غەمگین کردبوو
چیتر لە هیچ شوێنێک دەست بۆخواردن نەکاتەوە
ئەو چۆلەکە تەزیوەی کە هاوینانیش لە باوەشی کەسماندا گەرمی نەبۆوە بۆهەمیشە بڕوات و
سەر لەم وێرانەیە نەداتەوە
بەیانییەک لەخەوهەڵدەستیت و
نەخۆت و نە ئەوانەی دەوروبەرت
ئیتر هەرگیز بۆ هەمیشە لە پێشتریان ناچنەوە

(۱۶)
گەورە بووین و ئەزانین
هێشتا ژیان
لەو قردێلە بچکۆلانانە دەچێت
کە قژمان پێدەبەست
هێشتا هەر ئەو پارچە تەباشیرە مۆرەیە
کە هێڵەکانی خەتخەتێنمان پێدەکێشا
گەورە بووین و تێگەشتین
ژیان ئێستاش لەو کاتانە دەچێت
کە کوڕەکەی داوسێمان خۆشدەویست و
وەک یارییە چاوشارکێکانیش
خۆم لێ دەشاردەوە
نیوە شەو وەک شکانی بوکەڵەکانمان
بۆی دەگریاین
نیوەڕوان حەزمان دەکرد
دایکم کاساوسێیان
لەگەڵ بکات
گەورەبووین و هێشتاش ژیان
لەناو ئەو پۆلانەدا جێماوە
کە ساکارانە نامەکانی هەرزەکاریمان
لەژێر ڕەحلەکانیدا لە بیرچوون و
قەتیش نەمان توانی جارێکیتر
بەسەریاندا بچینەوە
گەورەبووین و ئەزانین
هێشتا ژیان
لەو قردێلە پچکۆلانانە دەچێت
کە قژمان پێدەبەست

(۱۷)
نیوەشەوێکی درەنگ درەنگ دەگریم
لەبری ئەو کچەجوانەی خۆی چاوێکی نەبوو
کەچی هەمووان ئەویان بە تاریکی دەبینی
دەگریم لەبری ئەو کچەهەرزەکارە باریکەلەیەی
ڕێک نەڕۆشتنی وەک ئاونگی سەربەرسیلەیەکی ترش لێدەهات
کەچی هەمیشە کە پسوڵەی کارەبایان بۆ دەهاتەوە
لەسەری نوسرابوو ڕوناکی ئەم ماڵە خوارە
کە ڕەشەبا هەڵی دەکرد تەنیا
جلەکانی ئەو خانمەپڕتەمەنەی دەبرد
کە ناوی ئەوپیاوانەی لێ نوسیبوو
هەموو سەری لە نەهاتنیاندا سپی بوو بوو
کە ترس خۆی بەژێر پەتۆکاندا دەکرد
تەنیا منداڵی ئەو ژنەی دەترساند کەبێهێزی دەستەکانی
تەنیا هەرقۆڵی نا هیچ گەرمییەکی لەناو هێلکەدانیشیدا نەهێشتبوو
هەرکات کەسێک لەکۆڵانەکەمان ژندێنێ
هەردەبێ من بگریم
ئاخر کزەی ئەوپیاوە جوانەڕەشتاڵەیەم یەتەوە یاد
کە دوای ئەوەی لەڕوداوێکدا
بۆهەمیشە لە باوکایەتی بێبەش بوو
کەچی دڵڕەقانە لەبەردەم چاوەتاساوەکانیدا
ژنەکەیان لە براکەی مارەکرد
ئیتر ئەو بۆهەمیشە بوو بە مامی منداڵی ژنەکەی خۆی
تاڵ بوو ڕۆژگاری ئەو لەهیچ کەسی تری ئەم دونیایە نەچوو
بێ هەست و تاساو و غەمگین دوور دوور ڕۆشت
لەدورترین و تاریکترین وڵات ئاوارەبوو
ئیتر ئەو تەنیا لە قاچەکانی نا
لە هەناو و گۆشت و خوێنی خۆشی توڕەبوو
نیوەشەوێکی درەنگ درەنگ دەگریم 

(۱۸)
هەروەک چۆن
گرەوم لەسەر بەیانیانێکی سینەت کردبوو
گەردی غەریبیمی لەسەر بتەکێنم
نیوەڕوانێک لەچاوەڕوانی هاتنتدا 
دەجار خواردنەکەم گەرم بکەمەوە
ئاواش عەسر و ئێوارانم نا
نیوەشەوێ
لەناو غەمگینی تاریکیدا
لەناو تەزیوێ بێ هەستیدا
لێوەکانم یەک دانە نا
پەڵپی هەزار ماچتم لێدەگرێ

(۱۹)
ئەم تەمەش تێدەپەڕێ
ئەم ئازارەش وەک هەموو
برینەکانی ترمان کاڵ دەبێتەوە
بەڵام کەس ناتوانێ
دایکایەتی بۆ ئەو ساوایە بکات
کە لەژێر لەچکە خوێناوییەکەی دایکییەوە
قوڵ و گەرم
هێشتا ساکارانە 
مەمکی تەزیوی دەمژێ

(۲۰)
تەنیا بەخاتری خۆت   
دوور لە هەموو شتێکی تری ئەم دونیایە
خۆشم دەوێی
تۆ ئەی یەک دانە سەدای من
لەم هەموو ژاوەژاوەدا
یەک دانە ئەڤینی من
لەم لێوان لێوی دڵڕەقییەدا
تەنیا بە خاتری خۆت 
دەستەکانم لەناو ئێوارانتا
جێدەمێنێ
بەیانیانم بێ دودڵی
بەسەر سینەتدا دەڕژێ  
تەنیا بەخاتری خۆت 
چاوەکانم لەناو نەرمی 
چاوەکانتا تەڕو تازە گوڵ دەگرێ  
خەوی ماندووم لەم دوورەوە
بەیادی بۆنی پێستت
قوڵ و گەرم و ڕەنگین دەبێ
تەنیا بەخاتری خۆت
دوور لە هەموو شتێکی تری ئەم دونیایە
خۆشمدەوێی

(۲۱)
خەونم دەبینی
لەناو دەستت دوور دوور
لە خراپییەکانت شاردبوومەوە 
لەسەر سینەت هەموو منداڵیم
گەورە بوو بوو
خەونم دەبینی
چەندە بەرتەسک بوو
کۆڵانەکەمان و 
قەت ڕێبوارێکیشی لێوە دەرنەدەچوو
کەچی تۆ بە هێواشی هێشتا
ئاوپڕژێنی چیمەنەکەیت دەکرد
نەتدەهێشت کەس باڵندەکانی غەمگین بکات
پەتت بۆ لاولاوەکانی
ڕایەڵ دەکرد
سەیربوو بەدەستی تۆ
نیوەڕوانیش بەو گەرمایە گوڵیان
دەگرت
بەنەرمی بەگوێی دیوارە گەرمەکانیدا
گۆرانی فێنکت دەوت
لەسەر دەرگاکانی دەتنووسی
وەرن لەپشت ئەم ماڵانەوە
ژنانێکی جوان جوان هەن
باوەشیان هەموو وەرزێک
منداڵی بچکۆلانەی تێدا دەنوێ
ژنانێکی جوان جوان هەن 
لێوەکانیان دەڵێی پێکێکی ناسکە 
کە بێ دودڵی
لە کۆنەشەرابێکی تەمەندار ڕۆدەکرێ
خەونم دەبینی
لەناو دەستت دوور دوور
لە خراپییەکانت شاردبوومەوە 

(۲۲)
تەمەنێکە خۆشمدەوێیت و
کەچی هێشتا وەکو ئەوەڵین ڕۆژ
چێژ لەسەری پەنجەکانت دەبینم
کە بەبێدەنگ لەسەر کەمەرم دایدەنێی
هێشتا یەکەم خوێندنەوەی نامەی بەیانیانت
بۆ ژیان کردن هەزار بیانووی ژنانەم دەداتێ
بەقەد سەنگی ئەڤینت
ئازاری نیشتوو لەسەر پێستم دەتەکێنێ
خۆ یەک دانە دیداری ئێوارانت
بەشی ساڵانێک ماندوێتی من دەکات
یەک دانە نیگای نیانت بەسە بۆ ئەوەی
تەواوی شەوەزەنگم بە تریفەی مانگەشەو بکات
چەندە باشە سەدای تۆ لەم  هەموو ژاوەژاوەدا
چەندە بێخەوش و گەرم و تاقانەیە ماچەکانت
لەم بەستەڵەکی لێوانەدا
تەمەنێکە خۆشمدەوێیت و
کەچی هێشتا وەکو ئەوەڵین ڕۆژ
چێژ لەسەری پەنجەکانت دەبینم
کە بەبێدەنگ لەسەر کەمەرم دایدەنێی

(۲۳)
کە هاتی بەیەکەوە گوێ لە لیسا دەگرینەوە
دەست بۆ ئەو گەڵایانە دەبەین کەئەوەڵین ماچمان لەدوتوێی پەڕەکانیدا جێهێشت
بەسەر ئەو ڕۆمانەدا دەچینەوە
کە تەنیا بەیەکەوە حەزمان لەخوێندنەوەی بوو
کەهاتی دەچین بۆدارستان
دەستمان بە گۆمە پڕ باراناوەکان تەڕدەکەین
سەیری ژێر تۆپەڵە دەوەنەکان دەکەین
کە گوڵە جیاوازەکانی لێ دەڕوێ
چاوەڕێی ئەو خۆرە دەکەین کە تەنها ئێواران مۆردەبێ
کەهاتی بەو هاوڕێ کوڕانەمت دەناسێنم
کە چاویان شین شینەو دڵیان سور سور
سەر لەو دایەخانە دەدەین
کە هەموو بەیانیانی شەممان
بانگێشتی خواردنەوەی چایەکی گوڵە بەیبونم
دەکات و
هەمیشە بەدیواری ماڵەکەیدا
وێنەی پیاوێک هەڵواسراوە
دەڵێ ژیان بەشی ئەڤینی ئێمەی نەکرد
پلانم هەیە ڕۆژێ هێڵکاری هەردووکیان لەیەک تابلۆدا جێکەمەوە و بەیانیانێ بەدیاری بیدەمێ
کەهاتی دەچین بۆ دوکانی تاتووەکەی نزیکمان
ناوی ئەو دۆستانە لەسەر  پێستمان دەسڕینەوە
کە جگە لە تەم و لێڵی خۆ هیچێکیترمان نەبوون
ئەو پەڕۆ سەوزانە لە ژنە دیندارەکان وەردەگرین
کە بۆ موفەڕکی لەسەری منداڵانی دەبەستن
بە بەردەمی ئەو کۆڵانە تەسکانەدا تێ دەپەڕین
کە کت و مت دەڵێی ژیانن
کەس قەت نەیزانی لەوسەریان چی هەیە
کەهاتی
بەبێدەنگ بەگوێتدا دەڵێم
لەنێوان من و تۆدا
لیسایەک هەیە
دەبێ جار جار گوێی لێ بگرینەوە
ئایەتێک هەیە ئەگەر کافریش بین
دەبێ ساڵانە خەتمی بکەینەوە
کە هاتی
دەستمان بەگۆمە باراناوەکان تەڕ دەکەین

(۲۴)
لەناو شەوەکانتدا جێدەمام
پێستم بۆنی قەزوانی تەڕی دەگرت
لە تاریکییە تۆخەکەدا چاوەکانتم ناسییەوە
هەرچی غەمگینی هەیە لێ ڕۆشتبوو
لەبەردەمی ئاوێنەکەدا
سەیری قژی قەرەجی خۆمم دەکرد
دەترسام بیبڕم
دەترسای لەناو دەستەکانتدا لێت ون ببێ
نیوە شەو
ماچێکت بە سوراوەکەمەوە لکابوو
من
گزنگی
بەیان لەسەر لێوەکانمم دانا

(۲۵)
من بە قوڵی پیاوەکانم
خۆشدەوێ
هەر وەکو ڕۆژە
گەنج و نەرم و ڕەنگاڵەکانم 
نیگەرانیشیان دەبم
نیگەران
هەر بەچەشنی
شەوە
سارد و تەنگ و ئازاراوییەکانم

(۲۶)
ئەوکەسەی دەڕوات 
هەرگیز بەقەد ئەو کەسە
غەمگین نابێ کە جێدەهێڵدرێت
سەفەرمان کردوو
کەس لەکۆڵانەکە پێی نەزانین
هەموو ڕۆژەکە بە پێچانەوەی جانتاکانەوە
خەریک بووین و شتێکی ئەوتۆشمان تێنەکرد
نیوەشەو بەغەمگینی جانتاکانمان ڕاکێشا
بەهێواشی دەرگاکەمان داخست
بەسەر هەموو ئەو ژوورانەی
کە غەرقی بێسۆزی ببوون دامان خست
بەسەر هەموو ئەو سوچانەی تەزیبوون دامان خست 
کلیلەکانمان لە تاریکییەکی قوڵ قوڵدا فڕێدا
دەبوو هەرچی بووە زووتر لەو دەڤەرە وون بین
و هیچ هیچ بەهیچ کەسێکیش نەڵێین
جا چی بڵێین
خۆتازە کەسیش بەفریای خۆشویستنمان ناکەوێ
سەگەکانی کۆڵان بۆنی نەگەڕانەوەیان کردبوو
مڵۆسیان لەسەر ڕێگاکەمان دانا
بەدواماندا دەوەڕین
بەدواماندا ڕایان دەکرد
لەناو ئوتومبێلەکەوە من چاوی پڕ فرمێسکیانم بینی
من کوڕوزانەوەی هەناوییانم بیست
لەگەڵیاندا گریام
لەگەڵیاندا گوێم لەقرچەی دڵی خۆشم بوو
لەگەڵ بۆنێکی تەماوی لەهەناسەمەوە دەرچوو
ئاخر ژن قەت هەناسەی ساردی لێ نابڕێ
تێر سەیری یەکترمان کرد
تێر بۆنی یەکترمان کرد
پێت وتم
چاوەکانت چەندە خومارن
پێم وتی
لەگەڵ پێستت لەهەموو شوێنێکدا هەڵدەکەم
من دواین ئاوی گوڵەکانم دا
تۆ دواین تابلۆت بۆ هەڵگرتم
پڕ بەگەروومان هاوارمان کرد
پڕ بەچاومان بەو تاریکییەش لەدوکانی
کوڕەژیکەڵانەکەمان ڕوانی 
لەیەکمان پرسی
ئەوە هەر بەڕاست دەڕۆین
ئەوە هەربەڕاست
ئەم دەڤەرە ئەوەندە دڵساردو بریندار بووە
جێی هەناسەی تەماویشی تیانەبێتەوە
ئەوکەسەی دەڕوات هەرگیز
بەقەد ئەوکەسە
غەمگین نابێ کەجێدەهێڵدرێت

(۲۷)
غەمگینی تۆ
چەندە لەدۆستی پێکەنین دەچێ
ماندوێتی من
چەندە بۆنی ژیانی لێدێ
چەندە ئارام بەخش و
غەمناک وجوانە دەنگت
چەندە گەرم و
چەندە ژن و
چەندە تەزیوە دەستم
چەندە نەرم و تاریک و
گوڵاوە پێستت
چەندە هێواش و چەندە دڵگیر و
چەندەش جیاوازە ڕۆشتنم
دەهێندەش قوڵ و
دوور و نیان و
پڕ چێژە هاتنت
تۆ تەماشاکە
غەمگینی تۆ
چەندە لەدۆستی پێکەنین دەچێ

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۰ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۴

سارا عثمان

خانم "سارا عثمان" (به کردی: سارا عوسمان)، متخلص به "سارا گیان"، شاعر کرد زبان، زاده‌ی ۱ مه ۱۹۹۱ میلادی، در سلیمانیه است.

 

سارا عثمان

خانم "سارا عثمان" (به کردی: سارا عوسمان)، متخلص به "سارا گیان"، شاعر کرد زبان، زاده‌ی ۱ مه ۱۹۹۱ میلادی، در سلیمانیه است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

(۱)
دلتنگتم، چنانکه
فقط این غروب از عمرم باقی مانده باشد و
من نتوانم ببینمت.
دوستت دارم، چنانکه
آن اندازه از جانم مانده باشد،
که فقط عشق تو را دریابد.

(۲)
درد وجود دارد
بیماری وجود دارد
و مرگ نیز...
گرچه آدمی خودخواهانه،
همه چیز برای خود خواهان است...
و چه غریب و غمناک است
وقتی می‌فهمی،
آدم به دنیا می‌آید برای مردن...

(۳)
نوشته بودی:
تا که سرمای اینجا اذیتت نکند
موسوم شکفتن شکوفه‌ها برگرد پیشم.
و نوشته بودی:
حتا اگر درختان جوانه نزنند،
باز هم من میل دیدارت را دارم.

(۴)
زن بودنم،
هزار شاخه گل خواهد داد،
با هر نگاه مهربانش...

(۵)
چون به آغوشم می‌کشی
گرم گرم می‌شوم
و برف زمستان را انتظار می‌کشم.
و وقتی نیمه شب‌ها
هرم نفس‌هایت بر تن می‌وزد
خنک خنک می‌شوم
و روزهای گرم تابستان را می‌طلبم.

(۶)
آن‌کسی که می‌رود
هیچگاه چنان آنکه
تنهایش گذاشته‌اند
غمگین نمی‌شود.

(۷)
به او گفتم:
هر غروب
عطر چمن‌های باران زده را می‌دهی!
مرا گفت:
زنانگی‌ات در نگاهم
هزار شاخه گل زیبا می‌رویاند.

 

نگارش و ترجمه‌:
#زانا_کوردستانی

 

زانا کوردستانی
۱۰ آبان ۰۴ ، ۰۲:۲۷

احمدرضا چه‌کنی

آقای "احمدرضا چه‌کنی"، شاعر ایرانی است، که بیشتر برای دفتر شعرش به نام "نفس زیر لخته‌گی" شناخته شده است.

 

 

احمدرضا چه‌که‌نی

آقای "احمدرضا چه‌کنی"، شاعر ایرانی است، که بیشتر برای دفتر شعرش به نام "نفس زیر لخته‌گی" شناخته شده است.
دفتر "تپش‌ها"، دیگر اثر مکتوب او به شمار می‌رود.
از او در کتاب "از سکوی سرخ" زنده‌یاد "یدالله رویایی"، به کرات یاد شده است. 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ از نامه‌ای که در ابتدای کتاب به عنوان «با تو که می‌شناسمت» به جای دیباچه آمده:
با تو – که می‌شناسمت؛
که نمی‌خواهم تنها خواننده‌ی شعر باشی. و خوب می‌دانی که این خواست را به تو تحمیل نمی‌کنم. اما آرزو دارم که تو را و مرا، شعر ببرد؛ از آنچه ما نیست رها کند، و به آنچه ما هست پیوند دهد. و چه چیز در ماست؟ - شعر. و اگر این شعرها را نمی‌نوشتم، به چه شکلی از ما با تو بازمی‌گفتم؟ - به شکل نوشته، باز.
پس از ارایه «نفس‌زیرلختگی»، کسانی گفتند: «این، شعر دشواری‌ست». شاید هم حق داشتند. چراکه ذهن‌شان معتاد کلمات آراسته و القاکننده‌ی مفاهیم غم و غصه و سوز و امید و شکل روزمره عشق، و غرولند بود. در حاشیه، صدای تو هم بود: «من نمی‌دونم این شعررو کاملا می‌فهمم یا نه؛ اما می‌تونم بگم ازش لذت می‌برم».
می‌دانی، همسایه‌ی تو «معنا»ی تپش‌های «نفس‌زیرلختگی» را از من می‌خواست. می‌پرسید که «ساعت قدیمی معطر» چیست؟ و، که ساعت قدیمی چرا معطر است، و مگر می‌شود؟ من به او چه می‌توانم بگویم که او نمی‌داند چطور با شعر طرف بشود. او با همان منطق که بالارفتن قیمت شکر را در بازار توجیه می‌کند، می‌خواهد شعر را حلاجی کند. او سعی می‌کند شعر را بفهمد، و همین‌جاست که شعر از کنارش می‌گذرد و او از لمس شعر، بی‌خبر بازمی‌گردد. شاید گناه از آنهایی باشد که گفته‌اند شعر «باید» چنین و «باید» چنان باشد – و به‌زور باید حتما اندیشه – فلسفه – فکری صریح را دربرداشته باشد؛ دردی را به صراحت بازنماید. و حرف‌ها را صریح بازبگوید. و همسایه تو، که به دنبال حرف‌ها و دردهای صریح است، چون در شعری این‌ها را نیافت، فکر می‌کند که آن شعر فهمیدنی نیست. چون در پی فهمیدن بوده، از دریافت خود شعر غافل مانده است. درست است که شعر، وقتی در شکل خود گرم می‌شود که تپش قلب‌ها را بتپد، اما دیگران، نیز، باید که در ذهن خود دریچه‌ای مشتاق به شعر باز کنند، با ذهنی پذیرا با شعر روبرو شوند، به آن دل دهند تا بتوانند از آن عبور کنند.
ما مشهوریم به شعردوستی و سرزمین ما مشهور است به شاعرپروری. مورد نخستین را اما من نمی‌پذیرم. بسیاری از آنچه پدرهای ما می‌خوانده‌اند، شعر نبوده، ضرب‌المثل بوده، پندوحکمت بوده، تفنن ردیف‌دار بوده، کلمات حال‌دار بوده. بی‌جهت نیست که پس از پنجاه سال، هنوز بر سر حقانیت نیما جدال می‌کنند. شعر جوان فارسی که جای خود دارد. ما هنوز یک توده‌ی وفادار شعرخوان نداریم، مردم به‌طور پراکنده شعر می‌خوانند. درین‌صورت چگونه پاره‌ای می‌گویند که باید برای مردم و سلیقه آنها شعر گفت؟ می‌پرسم کدام مردم؟ آیا تفنن‌خواهان را هم جزو مردم به‌حساب می‌آورید؟ اگر چنین است، چگونه شاعر راضی می‌شود به سرنوشت شعر – که سرنوشت خود اوست – بی‌اعتنا بماند و برای آن مردم، تفنن بنویسد؟ او، که سرسپرده شعر است چگونه می‌تواند به آب ناسالم باریکه‌ها و اشاره‌های نامطمئن راضی شود؟ و شاعر باید که سرسپرده شعر باشد، به‌ویژه در این زمانه‌ی سلطه وسایل ارتباط‌جمعی.
و بگذار در همین ‌جا، پرسش‌هایی وسواس‌انگیز را که دیری‌ست در من بوده، به تا بازبگویم. اینکه آیا زمانه‌ای که در آنیم، نقشی تعیین‌کننده برای شعر خواهد داشت، و درنتیجه پنجاه سال دیگر، با نگاهی به پشت سرمان، همه‌چیز را دیگرگون خواهیم دید؟ انسان – شاعر در برابر تکنولوژی حاکم بر دنیای ما و دنیای رابطه‌ها، چه خواهد کرد؟ تو هم می‌دانی که چه تفاوت وحشتاکی است بین دیروز و امروز. شاعر این زمان می‌خواهد که همچون شاعران پیشین، چشمی هم به علوم داشته باشد. اما آیا علوم زاینده این تکنولوژی برترین، با علوم حتا در بیست سال پیش، قیاس توانند شد؟ وقتی همه‌چیز در دگرگونی سهمناکی چرخان است، چگونه می‌شود به همان‌گونه که شاعران پنجاه سال پیش – نمی‌گویم صد سال – می‌دیده‌اند، دید؟ و اینجاست که «نگاه» شاعر مطرح می‌شود. می‌خواهم موردی را با تو درمیان‌بگذارم. ببین، من از آزادی دو مرغ عشق در قفس آویزان از پنجره اتاقم مفهومی دیگر دارم. شاعر در صد سال پیش می‌توانست پرنده‌ها را از قفس آزاد کند و شعری هم برای پرواز آزاد آنها بنویسد. اما من، که می‌دانم این پرنده‌ها در قفس به دنیا آمده‌اند، در قفس بزرگ شده‌اند، دنیای آزادی را از یک زاویه محدود دیده‌اند، و اگر آزاد شوند، شاید که بمیرند، نمی‌توانم نگاه خوش‌باوری به آزادی آنها داشته باشم. غریزه؟ به نظر من، این هم تابع است، هم متغیر.
مساله این است که چطور می‌شود «نگاه»ی تازه داشت – نگاهی کاونده که لرزه‌های در راه را حس کند و پلی بزند میان حال و نیامده. این ویژگی را شاخه سالم شعر فارسی دارد. شعر آگاه از مایه‌ی کهن، با هوای این خاک. من، شعر شاعران جوان را – شعری که افراطی‌اش می‌نامند – جوانه‌های این شاخه می‌دانم و دوست دارم.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
شاید
معشوق سینه‌های تناور
با سنگ‌های ریز چشمانش
در کنار راه خزانی
دیدار داشت
و تمامی‌ی عطر
شیارهای
دورمانده‌ی
گردنش را
برای خواب خوشِ
گونه‌های با طعم چوب
می‌برد
در آرامشی سرد و بی‌بهانه.

(۲)
می‌رفتیم به زاویه‌هامان
در آفتاب
مثل همهمه‌ای دور به تدریج گرم می‌شدیم

ذرات پراکنده‌ی بدنت
در باران
به هم چسبیدند
نه
و هرگز اثری که از تو در فضا می‌ماند
چنین تند و پاشیده
به گرما فرو نشد

درنگ کن
با گردش کند حباب‌های هوا
در شریان زرد لخته‌ی افق
_سرگردان در چشم‌انداز یادها _
با ماندن در پشت ضربه‌های ساعت
لرزش حنجره‌ی تار
(عشق را تکاندند)

چه آرام
با وزش باد
دودی از تصویر نابودی برخاست
و در درون شگفت کبودی
_که جنبش نافذی داشت_
نشست!

فقط جنبش
دو دست است
در بادی که پوست را بیدار می‌کند.

(۳)
تمام دست تو روز است
و چهره‌ات گرما
از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیف‌ها را بخوانیم
که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.
 

(۴)
[حدوث و هراس]
چیزی
در گذرست به سنگینی
در پس دره‌ی خاموشی
که خاطره‌ی تماس و پیوستن را
از یاد برده‌ است

کسی که
از پشت شیشه می‌گذشت
با چشمانی از علف‌های روشن
بر توده‌ی برگ‌های قهوه‌ای و سرخ
ناگاه
از جنبش باز ماند

سکوت
در گیاه‌های بی‌گل بود
و ته‌نشست چشم‌ها
در من
در من بود
پچ‌پچ همسایه‌ها در کوچه –
سخن دیروز
امروز صبح
یک لحظه پیش
و صدای کوبیدن در هاون
که از چیده‌های کش‌آمدنی ریز سکوت
می‌گذشت

من
آن شیشه‌ی بخار گرفته را
که از قاب خود
جدا شده می‌رفت
دیدم
در خود حس کردم.

چیزی
مثل وهم یک سایه
در ذهن آشفته‌ام
سنگین
می‌گذرد.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.poem135.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
www.goodreads.com
و...

زانا کوردستانی
۰۹ آبان ۰۴ ، ۰۲:۴۵

عبدالغفار وارستگان

استاد زنده‌نام "عبدالغفار وارستگان"، فرزند "عبدالقادر"، متخلص به "نازک بین"، شاعر و ادیب کردستانی، زاده‌ی سال ۱۳۰۸ خورشیدی، در محله‌ی آقازمان سنندج بود.

 

عبدالغفار وارستگان

استاد زنده‌نام "عبدالغفار وارستگان"، فرزند "عبدالقادر"، متخلص به "نازک بین"، شاعر و ادیب کردستانی، زاده‌ی سال ۱۳۰۸ خورشیدی، در محله‌ی آقازمان سنندج بود.
وی در سال ۱۳۲۷ به عنوان آموزگار به استخدام آموزش و پرورش درآمد و تا سال ۱۳۴۰، در روستاهای مریوان، اورامانات و کامیاران، به امر آموزش دانش‌آموزان پرداخت.  
ایشان در سال ۱۳۴۰ به سنندج برگشت و در کنار تدریس در آموزش و پرورش، با رادیو کردی سنندج، به عنوان گوینده و برنامه‌ساز همکاری کرد.
برنامه «نازک‌بین رادیو» که برنامه‌ای فولکلور، انتقادی و آموزشی بود، را به مدت ۱۷ سال تولید کرد، و سپس به تولید برنامه‌ی «باغچه ادبیات»، «از هر باغچه گلی» ، «جواب نامه‌های شنوندگان»، و «سیری در روستا» پرداخت.
ایشان یکی از موسسان "انجمن ادبی مولوی کُرد"، در سال ۱۳۷۳ بود، کە نقش بسیار ارزنده‌ای را در معرفی شاعران جوان کردستانی بر عهده داشتند.        
سرانجام  وی در روز سەشنبە سوم آذر ۱۳۸۸ در سن ۸۰ سالگی در سنندج دارفانی را وداع نمود.
ایشان به هر دو زبان کُردی و فارسی اشعار زیادی دارند، مانند: قسم نامه، وصیت نامه، بمباران سنندج (سنه خوێن ئاوی) و...
همچنین ایشان چهار جلد از اشعار خود را جمع‌آوری کرده‌اند، که دو جلد آن مربوط به دوره‌ی نازک‌بین رادیو است، و دو جلد دیگر مربوط به رباعی، مثنوی، غزلیات و مرثیە که به زبان‌های کُردی و فارسی است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر کُردی:
(۱)
دایه گیان ئه‌وا ده‌س پرورده‌که‌ت
روله‌ی ناکام و خاون درده‌که‌ت
له باخ ئاوات گوله په‌ژمورده‌که‌ت
مه‌حروم له شادی و دل ئه‌فسرده‌که‌ت
چاوی پر فرمیسک لیوی پر ...
دایه گیان به شیر خه‌فت گوچ کریام؟
له ناو بابوله‌ی مه‌ینه‌ت دانریام؟
به تیغ ناکامی ناوکه برکریام؟
به به‌د ئیقبالی بانگ به گوی دریام؟
بوچی وادایم من سیا چاره‌م
بوسرنوشت خوم ویل وئاواره‌م
دایه گیان ته‌خته وچیو گه‌واره‌کم
ئه‌وبیشکه‌ی زاهیرخوش نیگاره‌که‌م
ئه‌و جیگه‌ی خه‌فتن پر پژاره‌که‌م
گه‌هواره‌ی مت و مورگ داره‌که‌م
داره‌که‌ی به ئاو زووخاوسه وزکریا
به‌د به‌ختی وه‌ک من له وا پال خریا
با پیچ و شان پیچ لیف سه‌ر سینه‌که‌م
ئه‌و ده‌س پیچه‌نه‌ی گول نه‌خشینه‌که‌م
گوش گیره‌ی ژیر سه‌ر ئال وشینه‌که‌م
لیف سه‌ر بیشکه‌ی فره رنگینه‌که‌م
به نائومیدی قه‌یچی تی نریا
دایه الی الیه والله الله که‌ت
ئه‌ت‌وت بیت بومن ده‌رد وبه‌الکه‌ت
دوعا نوسین الی شیخ ومه‌الکه‌ت
بو من خرجت کرد پول وته‌الکه‌ت
ره‌نجت ئه‌کیشا له بو خوشحالیم
بوشادکامی وبولند ئیقبالیم
دایه گیان مه‌گه‌ر خوراکت غه‌م بو
خه‌ووخوراکت ده‌ردوماته‌م بو
مه‌گه‌ر وه‌سیله‌ی دل شادیت که‌م بو
ژیانت تیکه‌ل ئیش وئه‌له‌م بو
به‌لی دایه گیان ئه‌و شیره دریام
هه‌ر به‌و شیره بو په‌رورده کریام
مه‌مکه‌ی په‌ژاره له ناو ده‌م نریام
له ناوبیشکه بوو یا خوپال خریام
له‌و بونه‌وه ئیستا هه‌نا‌سه سه‌ردم
دایه ره‌و ره‌وه‌وداره داره‌که‌ت
ئه‌وداره داره‌ی خوش گوفتاره‌که‌ت
هه‌تا پا بگری جه‌گر پاره‌که‌ت
کوره مه‌ینه‌تی وخه‌فه‌ت باره‌کت
ئه‌چووم ئه‌که‌فتم به‌مل ماته‌ما
به‌چال و چوله‌ی مه‌ینه‌ت و
دایه پام گرت و که‌فتمه ریگه روین
که‌فتمه سه‌ر ریگه‌ی پر ناله و پر شین
ریگه‌م گرته به‌بر به‌زاری وحه‌زین
بو شه‌که‌ت بوون وده‌س وپا ته‌زین
ریگه‌ی من ریگه‌ی نامورادی
دایه گه‌وره بوم به ناز کیشانت
به خوش گه‌رک بوون قه‌وم و خویشانت
فره جار باعیس بووم بو دل ئیشانت
به الم من گیجم له‌م سه‌ر نوشته
له‌م سه‌ر نوشته‌ی پر زیبا وزشته
دایه بو خویندن نریامه مه‌کته‌ب
یانی مه‌دره سه‌جی عیلم وئه‌ده‌ب
به‌لکوو بگه‌یمه مه‌قام و مه‌نسه‌ب
تا به ده‌س بینم عینوان و له‌قه‌ب
به الم من خویندم ده‌رس مه‌جنونی
له‌م ده‌رسه کفتمه زاری وزه‌بوننی
دایه په‌پوله‌ی بی په‌ر وبالم
په‌رو بال سوزیاگ ده‌روون زوخالم
سوزیام گرم گرت نه‌ماوه حالم
عبدالغفارم وبه‌کول ئه‌نالم
هه‌رکه‌سی که‌سه حرفیکی به‌سه
بوجه‌گر گوشه دایک فه‌ریاد ره‌سه.
 

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/kurdokurdistan
@Aryziakan
www.kurdistanpost.nu
www.iranfilez.ir
و...
 

زانا کوردستانی
۰۸ آبان ۰۴ ، ۰۲:۳۹

مسعود اصغرنژاد بلوچی

استاد "مسعود اصغرنژاد بلوچی"، شاعر، نویسنده، منتقد و هنرمند گیلانی، زاده‌ی ۱۹ خرداد ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در روستای شهمیرسرا زیباکنار است.

 

مسعود اصغرنژاد بلوچی

استاد "مسعود اصغرنژاد بلوچی"، شاعر، نویسنده، منتقد و هنرمند گیلانی، زاده‌ی ۱۹ خرداد ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در روستای شهمیرسرا زیباکنار است.
بعد از زلزله رودبار، به همراه خانواده از گیلان به خراسان مهاجرت نمود و ساکن مشهد شد.
دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان را در مشهد گذراند، و سپس در رشته‌ی بازیگری در دانشگاه سوره پذیرفته شد، اما بعد از چند ترم انصراف داد و مجدداً در رشته‌ی گرافیک پذیرفته شد و کاردانی گرافیک گرفت.
از سال ۱۳۷۲ خورشیدی، به شکل جدی شروع به کار ادبی کرد و مطالبش در کیهان بچه‌ها و سلام بچه‌ها و سروش نوجوان چاپ شد، و از سال ۱۳۷۴ خورشیدی، وارد جلسات ادبی مشهد شدند.
ایشان از سال ۱۳۸۳ خورشیدی، تاکنون در استخدام دانشکده هنر نیشابور قرار دارند، و در همین سال‌ها لیسانس ادبیات  و کارشناسی ارشد ادبیات فارسی گرفتند و چندین کتاب و مقاله و مطلب چاپ کرده‌اند.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ رزومه ادبی فرهنگی:
- دبیر انجمن شعر در فرهنگسرای تهران به شکل موقت (فرهنگسرای زنجان و خاوران و بانو و...)
- همکاری با دفتر مطالعات فرهنگی جهاددانشگاهی
برگزاری جلسات نقد داستان و شهر در موسسه راه موفقیت مشهد
- برگزای کارگاه شعر در کتابخانه الغدیر نیشابور
- برگزاری نشست کتاب در اداره ارشاد نیشابور
- شرکت در کارگاه های شعر نیشابور از سال ۱۳۸۳ تاکنون
- دبیر و مجری برگزار کننده‌ی کارگاه شعر جوان در اداره ارشاد نیشابور از سال ۱۳۹۳ تا اواسط ۱۳۹۵
- دبیر اجرایی کنگره ملی از توس تا نیشابور ۱۳۹۵
- داوری جشنواره‌های متعدد اعم از دانشگاهی و غیر دانشگاهی در حوزه‌ی شعر و داستان
- برگزاری جلسات نقد شعر به شکل حرفه‌ای در کارگاه‌های مجازی و حقیقی از سال ۱۳۹۳ تاکنون
- دبیر اجرایی و سرپرست داوران در جشنواره شهید چمنی ۱۳۹۳
- سرپرست داوران در جشنواره شهدای دانشجویی ۱۳۹۴
- سرپرست داوران حوزه‌ی ادبیات داستانی و شعر و قطعه ادبی در دانشکده های علوم پزشکی استان
- چاپ ده جلد داستان کوتاه به شکل پالتویی
- چاپ دو مجموعه شعر سپید
- چاپ یک اثر تحقیقی درباره مجسمه‌سازی توسط فرهنگستان هنر
- چاپ شعر و داستان در مجله های سلام بچه‌ها، سروش نوجوان، سروش جوان، خراسان و قدس و...
- شرکت و برگزیده در نخستین جشنواره شعر صلح  ۱۳۸۰
- دبیر انجمن شعر جوان
- دبیر جلسات شعر دوشنبه‌های دانشکده هنر از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۹
- دبیر اجرائی ورکشاپ‌های خیام و عطار
- مستندساز همایش عطار در سال ۱۳۸۶ 
- هماهنگ کننده و مسئول طریق رضوی (زئران پیاده دانشجویی منطقه شرق کشور)
- مجری و گوینده نخستین همایش سلسله‌الذهب
- دکوراتور همایش سلامت محل فرهنگسرای سیمرغ
دکوراتور همایش اوج انسان
- مسئول هماهنگی و نظر سنجی نمایشگاه کتاب تهران در سال ۱۳۷۹
- برگزاری کنفرانس خبری در رابطه با آسیب های شعر نیشابور در محل نمایشگاه بین المللی نیشابور ۱۳۹۵
- سازنده تندیس جشنواره پوستر رضوی
- کسب مقام برگزیده در جشنواره‌های رضوی برای اجرا و تهیه جشنواره از ابتدا تا به آخر و ارائه کتابچه پوستر به عنوان مسئول دبیرخانه 
- راه‌اندازی جسلت حکمت نهج‌البلاغه در انجمن حکمت دانشجویان ۱۳۷۸
- اجرای بیش از ۵ تئاتر به شکل حرفه‌ای
نویسنده و کارگردان نمایش استیلای نور (عاشورایی)
- برگزیده شدن به عنوان نویسنده برتر اداره فرهنگی و اجتماعی دانشگاه پیام نور فریمان ۱۳۹۸
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
نه برگی بیشتر از درخت می‌افتد
نه بانگی بلندتر از گلدسته
نه سرمای بیرون می‌شود افزون
تنها آدمی‌ست
که بر چهارپایی‌ی ِ جهالت اصرار می‌ورزد
بی‌سعی آن‌که چهارپایه‌ی بی‌خردی را
پیش از ابد ِ زمانه
بازنگرد

گمانه‌ی برتری بر تن آدمی‌ست
تمام‌قد
و دکمه‌های‌‌اش
باز و بسته‌ی یک‌درمیان غرور،
که -«آری حق با من است!»
بی‌آن‌که بداند
مرگ ور می‌رود با قلبی که تند می‌زند
با سرانگشتانی که کافی‌ست
اما چشم نمی‌بیند
گوش نمی‌نشیند بر تخته‌بند تن
بر پرده‌ی صماخ نمی‌رود فرو
میخی که عرض میلاد را
به انتهای میعاد
وصل می‌کند.
میخی که بی‌رحم‌تر از چهارپایه‌ی چهارپایی‌ی ِ جهل
از زیر پا کشیده می‌شود
و عمر به سهولت سر می‌رود
و بر سر آدمی می‌آید!

بی‌آن‌که درختی ببیند
برگی نچیند

سرمای درون طاقت فرساست
و آدمی پندناپذیر.

(۲)
[خش ِ کمانچه]
تمام ِعاشقان به زبان آوردند
که
هیچ کدام‌شان را
زمانه عاشق نکرد
بریدند و
بارها کشته شدند
عالم را جنازه‌هایشان به گند کشید
خوشا معشوق تان رقصیدنی‌ترین
خوشا بادا
رسیدن مداوم ِمان
به انار
به لیمو
که خش ِکمانچه‌لت
اضطراب جهان را می‌کاهد
با آرشه‌ی گیسو
دل نواز آوازی غمگین‌تر از شعله‌های خسته‌گی‌ست
در پیرهن شراره و شراب
اولیا
مستثنای گناه‌اند
بیا به کبریایی گناهان دمادمی بزنیم
که عشق است.

(۳)
خطابه‌ای خالی و خاکی
که از آن ِآن هستم
تنها به این باور که بگویی می‌فهمم
نگران حرارت و مرارت شرایط تو
بودنم را نادیده گرفتی
در کنار جادویی که مرا ایمن می‌کند از گزند
سر زنده بودن بی‌حوصله‌ی من
از نبوغ پرنده‌هاست
و در رسالت تنهایی بد ِباد
قرار بود
سر به سینه بگیرم
و پیشانی پریشانی‌ام را آرام کنم
اما اعصاب ندارم
تعادل تعریف تازه‌ای دارد با من
که از همه چیز می‌گذرم
حتماً باید بروم دکتر
که صنعت انتقال در انتقام نهفته است
وقتی من هستم و آرام نیستم
نیستی سراسر هستی را فرا می‌گیرد
و هر مقدار که ادب ندارم
ادیب ِادیبان ِخرسند ِجهانم
و این توانایی را
خرج افتضاح عالم خرابات نمی‌کنم
آن هم در برابر لب‌خندی که از لب‌هایم شکوفه زده است
در آهستگی‌ی ِ پاهای سپید
مثل تن ماهی در مهتاب رودخانه
روی رود سرود.

(۴)
[الکلی‌های راه راه]
۱
با یقه‌ی باز وارد شدی
اصلا ذات دیوانه‌ای داری
که مرا غرق می‌کند
در خواب‌های الکلی
و
می‌ایستد
تا برایم نامه‌های اخلاقی بنویسد
۲
هدایا را در اتاق‌های‌مان تمرین کرده‌ایم
اما من
یادم هست
یک بار اشتباه کردم
و
زدم زیر گریه
۳
در گریز و رهایی
پریشان می‌شوم دیگر
مگر چه خواهد شد
تا با صدای فلزی
باز بخندی
پیراهن راه راه افقی
مقابل روشنایی کبریت

(۵)
[وظیفه‌ی حیرت]
مثل اسبی خیس
در تنهایی می‌دوم
در اوج جغرافیای پریشانی
با ارادت به اراده‌ی حضور
که در ردیف بطری‌های کش و قوس دار
طعم حیرت را
پراکنده می‌کنند
حتماً به موقع
در مسافرت قاصدک‌ها
تکثیر می‌شوم.

(۶)
[رعشه‌ی ِ تندرهای ِ سپید]
دفترچه‌ام را می‌گردم تا به تو زنگ بزنم
تا در این روایت ملایم ِحزن
شنونده‌ی ِ تماشای ِ سوختنم باشی
حالا که قرار است پیدای این ماجرا گردی می‌نویسم
از حرکت ِ نامتقارن ِ پلک‌هایم
در رعشه‌ی ِ تندرهای ِ سپید
که در یک آن
همه‌ی اتفاق را واضح می‌کنند
قرار است باران ببارد
تا مگر از غم‌های ِمان بکاهد
پیدای این هم سخنی یک طرفه
در مسیر ِ شاخه‌های ِ توت فرنگی ِ وحشی
وحشتی می‌شوی
عین خارج شدن زمین از مدار خود
که هیاهوست
بگذار با بغض نترکیده
ترک کنم تعارف‌های ِ معمول را
که محتاج مسلَّم ِ حضور ِ توام
و مطمئن این پیراهن بی‌سلیقه‌ام
که همیشه سیاه است
و در عزای رقاصه‌هایِ شهر
می‌سُرد
بر پیکره‌هایی که فقط پنگوئن‌اند
لطفاَ قطع نکن
دارم گُر می‌گیرم تو را
که اگر بمیرم بر مزارم می‌گریی
بیا که نوبت تو رسید!

(۷)
در بین این همه آدم و دوست
چه حس تلخی‌ست
لحظه‌ی بی‌دوست.

(۸)
تاوان کمی بیشتر فهمیدن
این همه پیرهن
این همه دود اسفند
این همه لازم نیست
درک بی‌دردی را
نباید این همه طولانی تاب آورد
بنفشه‌ها خسته‌اند
مرغابی‌های ِ مهاجر
آسمان را فیروزه‌ای‌تر می‌کنند
دلتنگی را سیاه‌تر رقم می‌زنند
ضمن آوای اذان
چندمین بار قصه‌ی پریان
که جهان را
گذران‌تر می‌گرداند
زخم را
ماندگارتر تعریف می‌کند
باید گلایه کنم
بر شانه‌ی بی‌برکت زمین
شلاق بزنم
تا چه اتفاق افتد برای این زمان خسته
که نشته است
مرغاب‌ها را
از حافظه‌ی مهاجرت
پاک کرده است.

(۹)
برای ِ همیشه
ولی شب
تو روی مداد رنگ‌ها را با دستمال پوشاندی
وَ حادثه‌ی ِ آن: شب
تو با لباس ِسپید خودت را رویاندی
و امضای ِآن ولی شب
تا روی ِ جنازه‌ی ِ غَزَل اسم ِ شعر را فَدای ِ فال کردیم
از هیچ گاه برای ِ مَن تنها نخندیدی
جهان بینی‌ها دیگر نوشته نمی‌شوند
وقتی می‌شود حَرف زد
می‌شود کشید و لَم داد
دراز و پهنای ِ هر چه را بَر باد
آزاد
بی‌من
ولی شب
اسمش را به یاد نمی‌آورم
گون و گوزن در عبور ِ عمودی از میهن
در صدای ممتد ِ ریل‌ها
با عشق‌ِهای ِ نگفته
در کوهستانی ِ صدا
با خود ِ خودت تنها
مولوی آشفته‌ی حافظ و سعدی‌ست
حال خیام دارد
با نیشابور در گُل‌های سَرگردان ِ آفتاب
سرگردان ِ شُعبده‌ی ِ کلمه
همراهی و هم‌دودی ِ شاعر و کلمه
هم مقام ِ کتاب‌های ِ جادو
ولی
شب.

(۱۰)
[مکاشفه]
خاطره‌ی دخترى که در آخرین سطر
با من ِ محوْ در غبار ِ کلمه
دوئل کرد
از هیچ تفنگ خوش دستى
شلیک نمی‌شود
همراه جاده و چاقو
همراه ِ مُنفردزاده‌ى ِ کیمیا
بعد از این باران
که تُند گرفته
هیچ کس طعم ِ دریا را
روى ِ لبان ِ اضطراب
فکر نکرده است

و من
با یک سیگار ِ جویده
روی قیلوله‌ی غروبی تلخ

به عبور ِ دور می‌نگرم
طىّ ِ همین صراحت ِ گس
و احساس ناخوش آیندى هم در کار نیست
تنها، تنهایى‏اش را کشف کردم
که به رقص ِ با من راضى شد
این مترسک که
گل آفتاب گردان نیست
و فراتر از مرگ
قصه‌ی آفرینش را
نجوا می‌کند.

(۱۱)
گرگ از گرگ نمی‌ترسد
روبا از روباه نمی‌ترسد
لک‌لک از لک‌لک نمی‌ترسد
تنها انسان است
که از انسان می‌ترسد
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی



 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://nazoktar.blogfa.com
https://mahgereftegi.com
https://f4f4f4.blogfa.com
https://diyarmirza.ir
https://aparat.com
@fariman_onliine
و...



 

زانا کوردستانی
۰۶ آبان ۰۴ ، ۰۹:۴۸

ماهنامه ادبی رها

ماهنامه ادبی رها منتشر شد


جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد شادروان "یارمحمد اسدپور"، شاعر مسجدسلیمانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی هفتم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۲۴۰ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، روانشناسی، داستان و بخش کتاب، معرفی نویسنده، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

◇ در بخش روانشناسی، تجویز شعر برای درمان شما توسط "سید پیمان رحیمی‌نژاد"، پژوهشگر و روانشناس را می‌خوانیم.

◇ در بخش معرفی نویسنده، گذری بر زندگی و آثار خانم "لیلا سلیمانی" نویسنده‌ی مراکشی/فرانسوی، داشته شده است.

◇ در بخش شعر ایران، شعرهایی از، بانوان و آقایان:  
کریم رجب‌زاده - یدالله رویایی - مینا آقازاده - حمیدرضا شکارسری - محمد صالح‌ علاء - مهرنوش ایزدپرست - سودابه زنگنه - بهروز قزلباش - آفاق شوهانی - عمران صلاحی - یاس سیلاوی - مهدی مظفری ساوجی - جمشید بهرامی - رجب افشنگ - یدالله گودرزی - ضیاءالدین خالقی - ندا اسرافیلی - بهروز آورزمان - کیومرث جمشیدی - عباس کیارستمی - صابر ساده - شهرام پارسا مطلق - سعید بیابانکی - سیدحسن حسینی - ضیاء موحد - بهزاد رحیمی - قیصر امین‌پور - قربان بهاری - سید احمد نادمی - الهام موسوی - موسی بیدج - علیرضا عباسی - ضیاءالدین شفیعی - محمود معتقدی - محمدحسین مهدوی - فریبا نجفی - آرش دل‌آور - صمد تیمورلو - مصطفی جلالی‌فخر - نیما غلامرضایی - صابر سعدی‌پور - مهرنوش قربانعلی - محمدحسین نعمتی - حسن موذن‌زاده - اسماعیل خویی - فیروزه میزانی - رضوان ابوترابی - آرمان صالحی - نیلوفر آبها - سجاد حقیقی - سید ایمان سیدی - نیما معماریان - راحله جمالیان - محبوبه ابراهیمی - رضا اسماعیلی - مریم نظریان - علی محمودی - خالد بایزیدی - گویا فیروزکوهی - آیدا مجیدآبادی - محمد مختاری - وحید ضیایی - علی مومنی - نغمه مستشار نظامی - آرش شفاعی - لیلا کردبچه - محمدرضا مهدیزاده - صادق رحمانی - ویدا جوان‌رودی - حسن فرخی - رویا شاه‌حسین‌زاده - فرحناز عباسی - شهرام معقول - مانی معینی - علی صادقی - محسن حسینخانی - پرویز بیگی حبیب‌آبادی - پوریا پلیکان - سیاوش اکبری - ساغر شفیعی - وسعت‌اله کاظمیان دهکردی - مرضیه کارخانه - دریا لیراوی - ثریا شجاعی‌اصل - سینا سنجری - آسیه رحمانی - مهناز لشکری - میثم متاجی - عزیز آقایانی - خدایار آزادی - گالیا توانگر - مرتضی نوربخش - محمد ابراهیم گرجی - گروس عبدالملکیان - علی شهسواری - محمد عسکری ساج و... گنجانده شده است.

◇ در بخش کتاب ماه، به معرفی و بررسی و خوانشی بر کتاب "چشم گرگ و دو داستان دیگر"، نوشته‌ی آقای "دانیل پناک" و ترجمه‌ی خانم‌ها "اسمیرا سلیمی" و "فاطمه صفری"، پرداخته شده است.

◇ در بخش داستان این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، داستان کوتاه "زارا" به قلم خانم "رها فلاحی"، گنجانده شده است، 

◇ در بخش شعر جهان این شماره، شعرهایی از: 
امیلی دیکنسون - غیاث المدهون - مرام المصری - سعاد صباح - عبدالقادر مکاریا - مارینا تسوتایوا - ولادیمیر مایاکوفسکی - وینچنتزو کاردارلی - جمال ثریا - عزیز نسین - ‌ویسواوا شیمبورسکا - ران ویلیس - کارل سندبرگ - شل سیلور استاین - پابلو نرودا - چارلز بوکوفسکی - محمود درویش - وارسان شایر - ماک دیزدار - راینر ماریا ریلکه - پیر پائولو پازولینی - آنا آخماتووا - تورگوت اویار - یانیس ریتسوس - لطیف هلمت و نزار قبانی را می‌خوانیم.

◇ بخش دیگر، این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، مقاله‌ای‌ست تحت عنوان "گلاسنوست فرهنگی در شوروی پیشین" به قلم "توفان آراز"، که بخش نخست آن در شماره‌ی پیشین و بخش دوم این مقاله در این شماره منتشر شده است.

◇ پایان بخش این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، جدول کلمات متقاطعی است با طراحی رها فلاحی، که جهت سرگرمی و تقویت و ورزش ذهن و حافظه‌ی مخاطبان قرار داده شده است.

برای تهیه و دریافت فایل pdf رایگان ماهنامه‌ی ادبی رها، می‌توانید به آدرس‌های زیر مراجعه فرمایید:

https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://mikhanehkolop3.blogfa.com
https://rahafallahi.blogfa.com
https://lilatayebi.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi


دریافت فایل pdf:

<a href="https://uupload.ir/view/ماهنامه_ادبی_رها_-_شماره_۷_qc2.pdf/" target="_blank"><img src="https://s6.uupload.ir/css/images/udl6.png" border="0" alt="دانلود فایل با لینک مستقیم" /></a>

 

زانا کوردستانی
۲۹ مهر ۰۴ ، ۰۵:۰۶

حمزه فلاح

دکتر "حمزه فلاح" متخلص "مانی مغان"، شاعر و تران‌ سرای مازنی، زاده‌ی ۱۹ مرداد ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در دیار سرسبز مغانده از خطه‌ی چمستان است.

 

حمزه فلاح

دکتر "حمزه فلاح" متخلص "مانی مغان"، شاعر و تران‌ سرای مازنی، زاده‌ی ۱۹ مرداد ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در دیار سرسبز مغانده از خطه‌ی چمستان است.
ایشان که دارای دکترای عمران_ژئوتکنیک، مدرس دانشگاه و عضو سازمان نظام مهندسی و یکی از اعضای همیشگی انجمن شعر و ادب امید چمستان است، در عنفوان جوانی، نخستین رگه‌های شعر و ادب، در سینه‌اش نقش بست.
از ایشان علاوه بر ده‌ها مقاله‌ی داخلی و خارجی، در حوزه‌ی علوم دانشگاهی و تالیف کتاب‌های مرجع علمی، آثاری چند چون: "سیکاس"، "ققنوس دل"، "روی سخنم با توست"، "قنج"، "آقای خاص"، "موسیقی باد"، و "مغانده" در حوزه‌ی شعر چاپ و منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[سلوک خسته]
از ناوک دو چشمت اشکم چو خون چکیده
در من مگر ز حسرت چیزی به دل رسیده؟
کشیدمش به آغوش این زانوان غم را
حاشا نفنّنی نیست این گریه‌ی عدیده
فریاد از آن دو چشمت با مژّه‌های برّان
دل را به شعله‌ی عشق در سیخ غم کشیده
پرنده بودی و من در جستجوی پرواز
بمیر در آرزویت ای قلب ورپریده
خواستم که تو بمانی گفتی که دون شأن است
بر چه اصول و کیشی؟ چه ایده و عقیده؟
پاییز زد به باغم آمد غمی سراغم
باید که نیک بیابی زین چهره‌ی تکیده
بار غمت چنان برف بر شاخسار عمرم
افتاده است و اینک چنین مرا خمیده
آشوب گشته مویت همچون دلم؛ چگونه
تا یک نسیم خوش عطر از لای آن وزیده؟
از بس غرور یاغی می‌گشت در مدارم
آهوی رام عشقم از چنگ من رمیده
بر که برم پناهی در این شب غم افزا؟
افتاده‌ام چنین زار در دامن سپیده
چیزی نماده از من تا طفل درد و اندوه
از شیره‌ی وجودم با اشتیاق مکیده
ای قصّه‌گوی شیرین تلخ است واژگانت
آن خسروی طمعکار تو را به چند خریده؟
رفته است به همره شب چشمان انتظارم
بگو که در نگاهم جز رنگ غم چه دیده؟
دیری‌ست در مَغانم شرب است ارمغانم
جز یک سلوک خسته نبوده هیچ پدیده

(۲)
[اندیشه‌ی هرز]
بالفرض که با کنایه‌ات خورده‌ای مغزم
انکار کنی به چشم و لب صحبت نغزم
شاید که با شعله‌ی خشمت دو شبی را
باز هم به جهنّم بکشی خانه‌ی سبزم
حربه‌ی جیغت نفسی بغض نزارم
در شخصیّتم حبس کند تا که بلرزم
یا آنکه شوی منتظر لحظه‌ی موعود
تا آنکه به ایمای تو از پای بلغزم
با زخم زبان هم بکشی یار گل اندام
روی سخن‌های دلم روزن و درزم
تا پاک کنی حافظه‌ی نیک نهادم
تبیین شود پیش تو محدوده و مرزم
تا آنکه ببینی تو به چشم، واکنشم را
یا آنکه هرس گردد اندیشه‌ی هرزم
سوگند به نزدیک‌ترین حالتت ای عشق
یک لحظه‌ای با نیک و بد خویش نیرزم.

(۳)
[اسوه‌ی فدا شدن]
به زیر پای راسخت عزم تو فرش می‌شود
درون سینه‌ی صفا یاد تو فرش می‌شود
چنان تو پر ابهتی به خاندان عاشقان
سرود عشق و عاطفه دارد که پخش می‌شود
چنانچه پر شهامتی به داخل فسانه‌ها
مثال کاوه‌ی دلیر زبان درفش می‌شود
چو رستم تهمتنی دست تو بیرق یقین
که با قوای عاشقی سوار رخش می‌شود
همیشه من ستوده‌ام تو را در آسمان خویش
به لحظه‌ای زبان من چو آذرخش می‌شود
شبیه معجزه شدی در این غروب غرب کین
که جفت با نگاه تو قالب کفش می‌شود
نگاهت آنچنان به من دهد توان رخصتم
که روح بی‌گناه من وارد عرش می‌شود
فنول فتالئین شدی در این محیط بازی
که رنگ خون پاک تو رنگ بنفش می‌شود
شدی تو اسوه‌ی فدا شدن به راه خاک و خون
دلت درون سینه‌ات چو تیر و تخش می‌شود
در این زمانه‌ی نمور، جهان پست سوت و کور
تنت به دست مار و مور به گور نبش می‌شود
نمرده‌ای به یاد من که قلب پاک و نافذت
پس از تو نیز در جهان هزار بخش می‌شود
چه جذبه‌ای چه هیبتی! چه جاودانه هیأتی!
که مانی‌ات به راه تو قرین نعش می‌شود.

(۴)
[پیک اهورایی] 
اگر من یک مسلمانم و یا در دین میترایی   
مرا چون چشمه‌ی ایمان چه شیرین و گوارایی
بیا گردن بزن دل را به حکم عشق و بی‌تابی
که عشق دار مکافات است و شمشیر سامورایی
چنین افسانه می‌گردد دو روز عمر بی‌بنیان            
که اسطوره شویم آخر چنان دارا و سارایی
زمن بستان تمام جان، بیا برگیر دلم جانان              
بجز عشقم نمی‌بینی زمن اموال و دارایی
هنوزم کودکی هستم که پیرم کرده‌اند ناحق              
در آیینه چه می‌کردم بجز فعل خود آرایی؟
مرا در هر سخن بشناس، به پندم گوش جان بسپار          
که خشم و کینه‌ات هرگز ندارد هیچ کارایی
به مستی شعری می‌گویم به هستی مهری می‌ورزم         
ندارد هیچ فرنوشی مثال عشق، گیرایی
ز دل غم را فرو افکن، ز تن جامه‌ی غم برکن           
رها شو بی‌خیال از غم مثال قوم لورایی
هزار بهرام شاپوری به کشتارم اگر کوشند             
منم مانی، منم مزدک، منم پیک اهورایی.

(۵)
[سیکاس]
تو مهرم را نمی‌بینی، تو گاهی قدر نشناسی
تو عشقم را نمی‌فهمی مثال برگ سیکاسی
بجز رنج و عذاب از تو ندیدم هیچ مهر و آئینی
گهی خاری به چشمانم گهی تیغی بر احساسی
مثال کودک شرزه گریختی از دو دستانم
به گوشَت قصّه‌ها گفتم که چینم برگ بسباسی
من از تو خواستم تا مهربان باشی ولی دیدم
همانگونه که زیبایی به اصلاحت چه حساسی
دمی با من سر مهری دمی با من سر قهری
دلم د یوانه می‌گردد از این رفتار وسواسی
به دستانم برآوردم عصیر از شیره‌ی جانم
به پایت ریختم افسوس گیاه خاک ترّاسی
ملامت کرده بودندم نه عطری داری و بویی
نموّت آرزو کردم کنار شاخه‌ی یاسی
دریغ از آن تن سبزت چه بی‌پروا می‌لرزد
چه خواهی چه نخواهی هم به زیر پای چلپاسی
اگرچه خنجر نخوت به زیر آستین داری
تو را گاهی بجای گل فروشندت به نسناسی
همه زخم زبانم می‌زنند اما تو را دارم
میان این جماعت باز هم یک تکّه الماسی
بیا و رسم کین برچین در این چند روزه‌ی دنیا
وگرنه روی دستانت مرا بینی به کرباسی
تمام ناسپاسی را ز تو دیدم و بخشیدم
اگر مانی تو را بخشید چه حاصل که تو نسپاسی.
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@mani_moghan
و...

زانا کوردستانی
۲۹ مهر ۰۴ ، ۰۵:۰۲

یلماز گونای

(اشتباه)


《شعری از یلماز گونای》


تلاش می‌کردم، 
وقتی تنهایم گذاشتی و رفتی را به یاد آوردم،
اما اشتباه محض است،
فراموش کردن کسی وقتی که نمی‌خواهدت.
فراموش کردن قلبی که می‌گویی تنهایت گذاشته،
اما من آن را پیش تو جای گذاشته‌ام...


شعر: یلماز گونای (یەلماز گۆنەی) 
ترجمه: زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۹ مهر ۰۴ ، ۰۵:۰۰

انتظار حسین

چنان بر سرمان آمد،
که باور به دست‌هایمان هم نداریم!
از آن زمان که 
بعد از هر شمارش،
همیشه یکی از ما کم می‌شد.

 


شعر: انتظار حسین (ئینتزار حوسەین) 
ترجمه: زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۷ مهر ۰۴ ، ۰۳:۳۱

ڕێبوار فایەق

ماموستا "ڕێبوار فایەق" شاعیریکی هاوچه‌رخی کورده دانیشتەجی لە باشووری کوردستان.

 

ماموستا "ڕێبوار فایەق" شاعیریکی هاوچه‌رخی کورده دانیشتەجی لە باشووری کوردستان.
ئایشا لە رۆژی یەکمی مانگی ڕەزبەری ۱۹۷۶ زایەنی لە هەڵەبجە لە دایک بوو.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
دار و پەردووی ماڵ خڕ دەکەمەوە،
وێنەی تۆ لە ڕۆحدایە-
دەڵێن: سەفەرێک لە پێشە!


(۲)
بیری دایکم دەکەم، 
پەنجەی خەناوی نەخشە-
بە ژێر پیاڵەوە!


(۳)
دەبمە پاییز،
سات نا ساتێ گەڵا گەڵا دەوەرێنم -
تا چرۆکانت دەردەخەم!


(۴)
دەبمە زستان،
بەفری سەرم دەبارێنمە
سەر سپێدەی دوو سێوان!


(۵)
دەبمە بەهار،
لە بەر پێتدا دەیخەمڵێنم
خوێنی دڵ و نمی نێو زار!


(۶)
دەبمە هاوین،
گڕ بەردەدەم لە هەناسەت -
بۆ داماڵین!


(۷)
ئەوە منم یاران،
کوڕە شێتەکەی سروشت  -
عاشقە مەستەکەی جاران!!


(۸)
وەرە تۆ ببە بە ساڵ،
بە چریکە و نەوای دەنکت -
بشنێمەوە وەکو مناڵ.!!


(۹)
دەفێکی هەڵواسراو
کات تێدەپەڕێت
بێدەنگی خەیاڵ دەیباتەوە.


(۱۰)
ویستم بارانی پاییز بم،
بە ئەسپایی؛
ببارێمە سەر هەناری!


(۱۱)
لە سروەی تۆدا، 
چاوم ئەشک دەڕێژێت-
دڵەکوتێمە ئێستا!


(۱۲)
چەند ڕێڕەوێکی بچووک،
ئاو بەهێمنی قوڵپ دەدات -
ورد دەڕوانم. 


(۱۳)
دەمخۆنەوە،
بە پێچی سپییەوە -
دووکەڵ!


(۱۴)
هەناسەم سوار، 
سێبەرێک دەستم دەگرێت -
شەو پڕە لە پەپوولەی خەیاڵ!


(۱۵)
جاڕێ لە گەلاوێژدا،
جێ پێکانی سەوزدەبێتەوە -
ئاوی چەم!


(۱۶)
لەم ( تەم + وزە) دا
بە گڕەی دووریت
ڕەنگم ڕەشتر دەبێت!


(۱۷)
لێرەیە و بە حۆری دەچێت،
بەیەک نیگا و بزەی ئەو -
دەگەمە بەهەشت!


(۱۸)
وەک تاڵەمویەک قرتام، 
بە زەبری هەڵوەرین نا -
بەڵکو لە پێکەنیندا!


(۱۹)
لەم دیو و ئەودیوی کێوەکان دەشتەکانە
پێ بەناو گوڵەکاندا مەنێ،
دەستێ بەرە دڕکەکان و بیانکە ڕێ
پێویست ناکا،
پێڵاوەکانت ئاسن بێ
پێ پەتیبە،ڕێگە بۆنی گوڵی لێ دێ.!


(۲۰)
ئێوارە بە سرتە، 
شەو پڕدەکا لە بێدەنگی -
"با" دەچێتەوە ماڵی خۆی!


(۲۱)
وانەم لە داربەڕوو وەرگرت، 
سەخت و بەهێز
بەتەمەن و ڕیشەدار!


(۲۲)
ڕێژنەی فرمێسک،
دەمباتەوە ناو خودی خۆم -
دەنگت بروسکەیە بۆ بێداری!


(۲۳)
(سەرنجی ڕێ ئەدەم، 
ڕێگا هەموو شێوەی ئەوی تیایە)
لە حورمەتی سورەتی ئەو
دەستم بە دەستنوێژی دایە!

 

گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

 

زانا کوردستانی
۲۷ مهر ۰۴ ، ۰۳:۲۸

ریبوار فایق

استاد “ریبوار فایق” (به کُردی: ڕێبوار فایەق) شاعر معاصر کُرد، ساکن اقلیم کردستان است.

 

ریبوار فایق 

استاد “ریبوار فایق” (به کُردی: ڕێبوار فایەق) شاعر معاصر کُرد، ساکن اقلیم کردستان است.
ایشان زاده‌ی یکم ژوئیه‌ی ۱۹۷۶ میلادی، در حلبچه است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

(۱)
پرده‌ی پنجره را کنار بزن،
تا که دست و بال روشنایی،
دستی بر رخسارم بکشند.


(۲)
چقدر شیرین است،
تمام تلخی‌ها را عسل کرده-
زنبور خیال!


(۳)
تابلوی زن،
قلمش را به دست می‌گیرد و می‌گذارد-
نقاش!


(۴)
خانه را آب و جارو کن،
هر روز کبوتر خیالاتم - 
نماز آمدن را می‌خواند!


(۵)
کوری بینا هستم،
بی‌عصا هم گام بر می‌دارم -
به نور روشنایی تو!


(۶)
تو عاشق سنگی و 
من هم ستیغ کوهم - 
باغ پر از نسیم و لبخند است!


(۷)
پا به پای هم می‌روند،
دستشان در دست هم - 
روز و شب!


(۸)
بی می مست توام،
ساز و آوازت، اصل و نسب من است - 
ای فرهنگ کُردی!


(۹)
پر از گرده‌ی گل دیدن است،
زنبورها به عسل‌اش تبدیل می‌کنند - 
چشمانت!

 


نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۷ مهر ۰۴ ، ۰۳:۲۵

علی‌رضا کرمی

آقای "علی‌رضا کرمی"، شاعر، نویسنده و پژوهشگر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در محله‌ی‌ پشت بازار خرم‌آباد است.

 

علی‌رضا کرمی

آقای "علی‌رضا کرمی"، شاعر، نویسنده و پژوهشگر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در محله‌ی‌ پشت بازار خرم‌آباد است.
وی دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی فلسفه در مقطع کارشناسی و دانش‌آموخته‌ی ارشد تاریخ است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- مجموعه شعر سپیده در باغ‌های اردیبهشت، ۱۳۷۷، انتشارات هیرمند
- مجموعه شعر به نام دریا بخوان، ۱۳۸۹، انتشارات مدیا
- رمان درخت معجزه ورزا، ۱۳۸۸، انتشارات انجمن قلم
- مکتب خرم‌آباد (با نگاهی تاریخی و فرهنگی به ترانه‌های باباطاهر و میر نوروز)، ۱۴۰۴، انتشارات اردیبهشت‌جانان
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
و بابل زمینی سوخته بود
بازمانده‌ی جنگ‌های کهن
و زنان و کودکان گرداگرد آتش
                           سماع می‌کردند
جنگل از صدای تبر و زخم درخت‌ها 
و کوی وبرزن از صدای تازیانه حکایت داشت
مؤمنان به نمازعشق می‌ایستادند با وضوی خون
زبان‌های سرخ عقلِ سبز برباد می‌داد
و درگاه بلند دیرِ مغان هیچ نمی‌لرزید 
سوختنِ زنده زنده‌ی اسب‌ها در آتش شیهه‌شان
و گرازان و سگ‌ها سراسر شب را به پلشتی می‌آلوند
ما و میراث روزگار فراموش‌ شده
که تا هنوز به رسم ادیان گذشته گوسپند قربانی می‌کنیم
و خونش را به سر و روی کودکان می‌پاشیم
که از نحسی روزگار بی‌هیچ هراسی عبور کنیم
کُندر و عود 
اسپندِ در آتش را
آهو و پلنگ بو می‌کشند
و جهان قطب گم‌ کرده نه جنوبش پیداست نه شمال

زنانِ اسطوره اما پیراهن ابریشمی می‌پوشند
و فرشتگانی در حبس ساحران
با جمجمه‌های بلور و طلسم
شیطان‌پرستان زنجیر و میخ برای مسیح در دست داشتند.

(۲)
باران گرفته است
نگاه مادری
با ترانه از یاد رفته
و در بخارا
زنی را چون ساقه‌های نی تکه‌تکه می‌کردند
رود و شیشه‌های خالی شراب به رنگ موهوم شب
کودکان کاغذ بازی ستاره‌ها
نیمه‌شب باغ و ترانه‌ی رندان
که همه فصل انگور شراب زده‌اند
نگاهی از فرو ریختن
و رهاترین بانوی باد
سازش را زمین می‌گذارد و هراسان می‌گریزد
و تپش قلب و ترانه شکفتنش
و فرو ریختن نیاگارا
غروب خیابان‌های نیویورک
دهشت و رنج نفس کشیدن سیاهان
و غم‌انگیزترین خواهر باد...
قدم می‌زنم رودر‌روی خودم
باران گرفته است
و شهری در تسخیرِ کودکان
بی‌هیچ پیوندی با لیزر و جنگ‌های مدرن
و کاشی‌های مزگت کهن
در حسرت یک فوران
بوی سدر و حنا
صدای هیجانی سرنوشت کنار شانه‌ی این همه انسان
و موسیقی هستی روی شبدرها...

(۳)
گریه کن سرزمین من
ماه با پلنگ رازها دارد بر بلندی‌های زاگرس و البرزت
کودکی پرچم برای دورترین قله برافراشتن آورده است
اسماعیل به مذبح می‌برد پدری پیر
شک و حضور و یقین این روزها به هم آمیخته است
آفتاب کدام مشرق طلوع کرده است
مغرب‌ها را گم کرده‌ایم...
کودک من پرچمت برافراشته باد
عقاب بر صخره نشسته از تیر کدامین حرامی به خون غلتیده‌ای
کجا می‌رویم
کجا می‌روید
فاین تذهبون
به کدامین گناه
بای ذنب قتلت
پسرک کارد را به دست پدر می‌دهد
علی‌اصغرها و اسماعیل‌ها
و حلاج که می‌گفت در عشق نمازی است که وضویش به خون باید گرفت
اشهدانک قد اقمت الصلوت.
به نماز عشق قیام کرده‌ای
مویه سر کن سرزمین من.

(۴)
[به نام سپیده]
از مشرق خواب‌هایمان
گندم طلوع می‌کند
و قلب‌ها در آسمان شعله‌ور عشق و شراب
                          به نام سپیده می‌خندند
مردان با کلام سبز حلاج
در رقص زبانه‌های آتش
                         خاکستر می‌شوند
و خرم‌آباد
شهر تاک و کهکشان
با تپش قلب کودکان
تا همیشه عبور پایدار می‌نماید.

(۵)
[یاد زلالش]
زوبین خون‌آلود از چنگ زهره بیرون کشیدیم
نغمه‌مان را هم آهنگی نکرد
بانویی که خاطره زلالش را
به شستشوی خاک‌ها برد
یاد زلالش
در نفیر حنجره‌مان قطره قطره شد 
کدامین سوی گریخته بودند
رهزنان بی‌تبار
با قاچ ماه
که این نیمه ترس نوشیده
خون بر گیسوان سوگواران می‌گریست.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ بریده‌ای از رمان درخت معجزه ورزا:
حالا ماه کامل در آسمان قدم می‌زند و شب بوی بهار نارنج می‌دهد.
ای کاش همه جهان چنین شب آرامی داشت و آن روزها پس از کتاب و لوح‌های فشرده موسیقی می‌توانست گریزگاه من باشد و مرور خبرهای روی خط اینترنت. از درگیری‌های امریکا با مردم بغداد.
من از تنهایی می‌گفتم و شیرین می‌گفت: نمی‌فهمم! تو با من هستی و از تنهایی می‌گویی.
به شیرین می‌گویم: این تنهایی درک عمیقی می‌خواهد و تو نمی‌دانی که چیست.
شیرین می‌گوید: چقدر اخبار گوش می‌دهی؟
- مگر می‌شود از دنیا بی‌خبر بود؟
- با خبر بشوی که چه؟
و حرف زدن شیرین و صحنه‌های محاکمه صدام در تلویزیزیون که هنوز، چهره کامل یک شکست خورده را به خود نگرفته است و مثل این که با عتاب به قاضی پرونده چیزهایی می‌گوید و من تحمل نمی‌کنم و داد می‌زنم که آدم چقدر باید بی‌شعور باشد که وقتی همه دنیا به او می‌گویند (جنایتکار ) باز هم از خودش دفاع کند.
شیرین می‌گوید: تو چرا داد می‌زنی؟! حتما خودشان یک بلایی سرش می‌آورند.
به یاد پدر می‌افتم که از زیر آوارهای یک بمباران چند کودک را نجات داده بود و حالا نیست تا ببیند روزگار عوض شده و شاید بهتر هم همین است که نیست و نمی‌بیند آدم‌ها چقدر عوض شده‌اند و دیگر مثل دوره جنگ به فکر هم نیستند و ثروت اندوزی و برج ساختن و هزار راه برای زر پرستی و رانت خواری و... پیشه کرده‌اند.
آخرهای شب دوباره سر وقت بازی کامپیوتری می‌روم.
قهرمان تا مرحله چهارم پیش می‌رود و در این مرحله باید همه سربازهای پایگاه را بکشد. با دستکاری دکمه‌های برج مراقبت زمینه برای پرواز هواپیما که دور از پایگاه قرار دارد، فراهم می‌شود.
یک بار من و دیگر بار شیرین سعی می‌کنیم بازی را ببریم، اما کماندوهای دشمن خیلی قوی عمل می‌کنند و قهرمان تنهای ما با این که با کشتن سربازهای دشمن، رد شدن از روی آن‌ها و برداشتن تفنگ‌ها امتیاز زیادی به دست آورده، دوباره باید از صفر شروع کند.

*****

به آدم‌هایی که در زندگی‌ام بوده‌اند و روی لحظه لحظه بودنم تاثیر داشته‌اند، فکر می‌کنم.
هر آدمی گلی است در زندگی من، حتا آن‌ها که بد کرده‌اند.
غروب از خیابان‌های شهر به سمت خانه قدم زنان می‌آیم.
نرسیده به محل، از دور اتومبیل بنز سیاه رنگی می‌بینم که درست جلوی خانه‌ی ما پارک شده است، نزدیک می‌شوم. دختری را با لباس سفید کنار خودرو می‌بینم.
پاهایم از رفتن باز می‌ماند. یک لحظه درنگ می‌کنم و به او خیره می‌شوم. نمی‌توانم چیزی بگویم، اما او ناگهان می‌گوید: شناختی به جا آوردی؟!
با دلهره می‌گویم: تویی رزا؟
- پس خیال داشتی کی باشد؟... ببینم این خانه مال خودت است؟
- شاید بله! شاید نه!
- خوب بنشین پشت رل برویم شهر را نشانم بده.
و من چه بی‌اختیار این کار را می‌کنم.
و باز جای شکرش باقی است، اگر می‌گفت می‌خواهم بیایم داخل خانه به شیرین چه می‌گفتم؟
و چه بهتر که تعارف نکردم. یعنی از ترس تعارف نکردم. می‌پرسم آخر ماشین به این خوبی را آورده‌ای توی این جاده‌های پر خطر که چه بشود؟!
- بی‌خیال بابا! هیچی نمی‌شود.
- ولی نشانی من را از کجا پیدا کردی؟
- باز هم بی‌خیال! وقتی کسی را بخواهی پیدا کنی پیدا می‌کنی
- تو اگر من را می‌خواستی توی لندن تنهام نمی‌گذاشتی!
- می‌خواستم از خودت عرضه نشان بدهی و بقیه راه را خودت بیایی آمریکا
- نه من با آن شوک تنها ماندن هیچ راهی جز برگشتن نداشتم. حالا هم که به من شبیخون زده‌ای و غافلگیرم کرده‌ای.
و رزا می‌گوید: چقدر خنده‌دار حرف می‌زنی! شوک؟! شبیخون؟!... همه این کارها را به من نسبت می‌دهی؟!
- بله رزا خانوم! همه این بلاها را تو به سرم آوردی
- باز هم می‌گویم بی‌خیال و بخند!
بعد رزا سیگار وینستونی از جیبش بیرون می‌آورد و با فندک به طرف من می‌گیرد تا روشن کنم.
رزا شیشه ماشین را پایین می‌آورد و می‌گوید: راه بیفت بچه! و من راه می‌افتم.
و او دوباره می‌گوید من با این به سمنان هم رفته‌ام!
- سمنان که بیابان است و این جا کوهستان و پر از پیچ و خم!
و به طرف مرکز شهر می‌رویم و منظره‌ی طلایی رنگ قلعه که رزا به آن خیره می‌شود.
می‌گویم: رزا ما از بس این قلعه را دیده‌ایم، حواسمان به آن نیست و راحت می‌شود فهمید که هر کس به قلعه خیره می‌شود، مسافر است و اهل این شهر نیست...
قلعه و درهای چوبی و تاریکی ایوان ورودی... در ایوان، کتیبه‌های سنگی و الواح دیده می‌شوند و یک توپ قاجاری که سر راه است.
رزا می‌گوید: از قلعه چیزی نگفتی!
در حیاط قلعه قدم می‌زنیم و می‌گویم این جا ارگ حکومتی اتابکان لر بوده که روی دژ شاپورخواست بنا شده و قاجار اسمش را فلک‌الافلاک می‌گذارند و امروز قلعه خرم‌آباده...
و به رزا می‌گویم تو که همه فکرت سفر به آمریکا بود، چطور شد که هوای غرب ایران به سرت زد؟
- دنیا که همه‌اش تهران و لس‌آنجلس نیست...
چاه قلعه را که می‌بینیم رزا از نگاه کردن به انتهای آن می‌ترسد و می‌گوید یعنی زیر این چاه چشمه است؟
- بله یک چشمه که می‌تواند هنگام محاصره قلعه ساکنانش را از تشنه‌گی و مرگ نجات دهد...
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.5171350.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
www.ibna.ir
@khoramabad.literature
@alirezakarami1402
@karami.ali.reza3
و...

زانا کوردستانی
۲۶ مهر ۰۴ ، ۰۲:۵۴

تافگه صابر

تافگه صابر

خانم "تافگه صابر" (به کُردی: تاڤگە سابیر) شاعر کُرد زبان، ساکن سلیمانیه است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(۱)
زمانی از راه خواهد رسید
که درودها، بدرود می‌شوند
خاطرات شیرین مبدل به اشک می‌شوند
و حرف‌هایت پایان خواهند یافت
دوستان، بیگانه می‌شوند و
احساس‌های پاک، مبدل به نفرت و کینه،
از همه بدتر،
انسان‌ها تبدیل به درندگانی خونریز خواهند شد.

(۲)
وقتی به اندام خود نگاه کردم،
زخم‌هایم را چنان گلی شکفته دیدم
که از آنها خون می‌چکید.
وقتی به دشمنان نگریستم،
نفرت و کینه نسبت به آنها مرا آرام کرد،
و صبرم کمر آنها را شکست.

(۳)
تنهایی،
خیلی با وفاست!
هیچگاه تنهایت نمی‌گذارد.
 

نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۶ مهر ۰۴ ، ۰۲:۵۱

تاڤگە سابیر

خاتوون "تاڤگە سابیر" شاعیر هاوچه‌رخی کورد، دانیشته‌جی له شاڕی سڵیمانی لە باشووری کوردستانە.

 

 

خاتوون "تاڤگە سابیر" شاعیر هاوچه‌رخی کورد، دانیشته‌جی له شاڕی سڵیمانی لە باشووری کوردستانە.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


(۱)
ھەر بن بەردێک قەڵای داستانی عەشقێکە
ھەربن دارێک جێ ژووانی ساتی قوربانی وژیانە
وەکو گزنگ دەمەو بەیان
خۆی ھەڵ یٔەکاو لای یٔێوارە ھێدی ھێدی یٔەتوێتەوە
من بەماچی لێوەکانی چەخماخەی خەم ناخی شیعرم پاراو یٔەبێ
دارستانی وشەکانم دێن بە یەکاو
خنجەر یٔەکەن بە بەرۆکا...
خرم، خرم... بەپێی خۆیان یٔەدەنە پاڵ
یٔەگەنە رۆژ یٔەگەنە ساڵ
کە وەرزی ژان ھاتە گۆڕێ...
بەشووڵ یٔەدەن لە دایکی ھاڵ.
یٔەمڕۆ ھەر کەس ھاودەردێک و ھاوبیرێک و ھاودەستێکی ھەیە
ھاو دەردەکەم... من عاشقم
ھەرکەس عەشقێ حەرام بکات دوژمنمانە
ھاوبیرەکەم 
من پەیامی عەشقی خۆمم لەداستانی قەڵای  دمدم وەرگرتووە
موتوربەیە بەو پەیامەی
ھەژارەکانی سەرزەمین بە یٔەشکەوە شێلاویانە
ھەرکەڵگەیەک لەسەر ڕییا رابوەستێ یٔۆباڵێکی یٔەستۆمانە
ھاودەستەکەم دەستت بێنە
لە ناو لەپما باوەڕێکی وابروێنە
کە من و تۆ بەیەکەوە یٔەی خۆینەوە تالاوی خەم
کە من و تۆ بەیەکەوە یٔەی ڵێینەوە بەستەو قەسەم
کەمن و تۆ بەیەکەوە یٔەگەین بە شەم.


(۲)
[دەڕۆیت!]
دەڕۆیت و غەمی درختکێت پێ نیە
دەڕۆیت خەونی عاشقێکت لەبەر نیە
دەڕۆیت و غەمی بۆ مەرگی گوڵەکەنم و کوژانەوەی چرا ناخۆیت
تاریکتریت سەفەرو فێڵاویترین ڕێگا
چ خوا حافیزیەکە دۆزەخی؟
بە پێڵاوی ئاوییەوە بیابان ناناسیت
بەوجەستە گوناھبارەوە پەنجەرە نیە بۆ سەعادەت
نەزەردە خەنەی لێڵ باخچە ئاوەدان دەکاتەوە
نە خەیاڵی شەیتانی
ئەمێد لەو کۆشکەدانیە عەیامێکە خەیاڵە کانی تۆی بردووە
بەر لەوەی بڕۆی... ئەم ماڵە پایزییە بڕوخێنی
ئەم  دنیایەم بۆ گەورەکە… ئەم ڕوبەرە بچوکەی زیندەگی فراوانکە
تا جێگەی خەیاڵەکانی منی تیا بێتەوە
ئەم ئاسمانە داخراوانە ھەڵگرە
پەنجەرەیەکی دی لە خەونەکانم بکەرەوە
ڕۆژێک من و تۆ سوێندمان بەئاو خوارد
بۆ سێبەرەکانی ئومێدو خانوەکەی دارستان نەبێت
ھەرگیز  بە تەنیا سەفەر نەکەیت
بەیانیەک بە نوری چاوی  یەکتر دەست نوێژمان گرت و سوێندمان خوارد
ئەگەر  کەشتیەک نەبێت تا ئەو دیووی شیعر بمانبات
ھەرگیز کەسمان سەفەر نەکات
من ماڵێکم ھەبوو بۆ ئازادی 
کانیەکم تەقیبوو بۆ زیندەگی
خەیاڵێکم ھەبوو ڕەنگاو ڕەنگ وەک نازناز
ئەستێرەیەک شەوانە دەھاتە سەر درەختە جوانەکەم
ھێندەی خەیاکەکانی تۆ گەڵای پێوەبوو
ماسیەکی جوانی ھەمیشەیی لە گۆمی خۆشەویستما مەلەی دەکرد
حەوشەکەم ڕازاوە بوو بە ئومێد
دەڕۆیت و... فێرم کە
بیر لەم یاریگا بێ خاوەنە نەکەمەوە
بیر لە خەیاڵی وەستاوی ئەم باخچە چکولانە نەکەمەوە 
بیر لە وەرینی گەڵاو خەونی پیاو نەکەمەوە 
فێرم  کە... بیر  لە شکاندنی پەنجەرەکەم نەکەمەوە 
دڕۆ لەگەڵ  ئەو پیاونەدا نەکەم
حەز دەکەن بچنە بەر باران و تەنھا شەوێک ئاسودە  بن
فێرم کە... ئایندە بێنمە ژێر چەترەکەمەوەو بە ڕابردووم بڵێم
تۆ تەنیا ترین دارستان بوی
سەوزایت لەبەر نەکرد
جارێک بەھار بەلای گەڵایەکتدا تێنەپەری
فێرم  کە...
بە چ زمانێک بە کۆترەکانی مناڵیم بڵێم؟
ڕازی نەبن بە گومەزێک یاریەکانمان نەداتەوە
ڕازی  نەبن بە منارەیەک
گەنجیەتی ڕاھیبە پیرەکان نەبەخشێتەوە بە عومرێکی بێ گوناھتر
فێرم کە... کوتایی عەشق کامەیەو
جیھان چەند چرکەی ماوە بۆ تەواو بوون
پێم  بڵێ خۆم بۆ چ سێبەرێک ھەڵگرم؟
لەگەڵ چ ڕۆح لەبەرێکدا سەفەر بکەم؟


(۳)
کوشندەی مەرگ
عاشقبوون تاوان باریبێت 
من گوناحبارەکەیم
ئەگەر سوورەتەکان بچنەوە سەر عەشق
من ئەلف لام میمەکەم!
ئایەتەکانی عەشق
بە پرچی پەلکە زێرینە دەرازێنمەوە
لە سیراتەل موستەقیمەوە
دەست پێ دەکەم
بە هاتنی کونفە یەکونیش واز ناهێنم
بەردەوامم لەم شۆرشە قوربانی دەدەم!
بەرەنگاری شەرنگێزی دەبمەوە
تەماشاکەن...
نیگارێکی پڕ تراژیدیایە شەهید کردنی
رەنگەکان ناوەستم...
ڕێگام هەرچەندە سەخت بێ
ڕێ دەکەم
تا دەگەمە جێ! 
بە گەیشتنم،
بانگێشتی نەورەساکەن دەکەم کەمانچەی مەرگ بژەنن 
پۆل پۆل مرۆڤەکان بانگ دەکەم بە گ
وێیاندا دەگرمێنم من عاشقم ئەوینداری دیمەنەکانی سرووشتم!


(۴)
ھۆ... خەڵکینە لێرە ھەستان شعرەکانم یەخسیر مەکەن
وا بە توانجی بێ سەروبەر وشەکانم دڵگیر مەکەن 
دایکەکانتان بە ئێوەوە ژان گرتنی ھەردوو سات بوو
شاعیر ھەموو عومری ژانە ژان ئەی گرێت ھەموو  ساتێ 
بەڵکو تولفی شیعری ببێت دەنگی گریان بتانگاتێ!
جێم مەھێڵێن منی شاعیر تەوژم و تینی کاروانم 
لە نوێژی گشت نەورۆزێکا قەسدو تەکبیرو قورئانم!!


(۵)
بەسەر خەرمانەی روونەوە
وەک سکاڵای رازی شمشاڵ
بەئاوات و ئازارەوە بچمە دڵی گەردوونەوە
جا با خەلیفە بم کوژی من سڵ ناکەم لە گەردەلوول
بەو ئاگرەی ئەم سووتێنن من دێمە کوڵ
لەگەڵ فرمێسکی بەزەیی یارەکەما
دێمە خوارێ بەتاسەوە
یا ئەتکێمە لالێوی تەر
یاوەک ھەڵمێ ئەرژێمە ناو ھەناسەوە
یاوەک دڵۆپی مرواری


(۶)
بەسەر خەرمانەی روونەوە
وەک سکاڵای رازی شەماڵ
بەئاوات و ئازارەوە بچمە دڵی گەردوونەوە
جا با خەلیفە بم کوژی من سڵ ناکەم لە گەردەلوول
بەو ئاگرەی ئەم سووتێنن من دێمە کوڵ
لەگەڵ فرمێسکی بەزەیی یارەکەما
دێمە کۆڵ بەتاسەوە
یا ئەتکێمە لالێوی تەر
یاوەک ھەڵمێ ئەرژێمە ناو ھەناسەوە
یاوەک دڵۆپی مرواری


(۷)
بە گوم بوونم لە ناو تۆدا
دەریا و چیا بەیەک نەگەن
مژدەی ژانێکی پیرۆزو
بوونی عەشقێکی نوێ ئەدەن
ئێوارانێک قوربانتم
ھەتاوام لە حاڵی خۆما
ھەتا کەیلم بەم خولیایە
لەناو تاڵ و ژاڵی خۆما
لە دەرگام بە چاوەڕێتم
دەستەو نەزەر ڕاوەستاوم
بە رووناکی دەرکەوتنت
مەستانی کە ھەردوو چاوم
کە ھەستم کرد پایەم ھەیە 
بەشم وەرگرت لە عەشقی خۆم
تەوژمێکی نوێ لێم  ئەدا
واز ناھێنم لە مەشقی خۆم
رائەکەمە ڕێگەو بەھارێ
لە ھاوار و بەستەو سۆزم
بۆنی لیقای تۆ ئاباڕێ.


(۸)
ئەو کەسانەی عەشقوکەن
ناوی ھەموو یارەکانیان 
لە بیر ئەکەن  بۆ دوایین یار!
چونکە جەنابی گەورەیە
ئیترھیچان لە بیر ناکات 
گشتیان ئەکات بەکەنیزەک
بۆ یاری نوێی ئیجگار لەبار
منیش ئەڵێم
ئەوەتای ھەم ھەر تۆی یارم
جگە کە تۆ، ھەتا ئەمرم
بۆ کەسیکەی ناکەمەوە دەرگای شارم
بەناوی کەس ناژرێتەوە گوڵیزارم
لەسێبەری تودا نەبێ 
نای گرمەوە کوڵ و بارم.


(۹)
ھەر بن بەردێک قەڵای داستانی عەشقێکە
ھەربن دارێک جێ ژووانی ساتی قوربانی وژیانە
وەکو گزنگ دەمەو بەیان
خۆی ھەڵ ئەکاو لای ئێوارە ھێدی ھێدی ئەتوێتەوە
من بەماچی لێوەکانی چەخماخەی خەم ناخی شیعرم پاراو ئەبێ
دارستانی وشەکانم دێن بە یەکاو
خنجەر ئەکەن بە بەرۆکا...
خرم، خرم... بەپێی خۆیان ئەدەنە پاڵ
ئەگەنە رۆژ ئەگەنە ساڵ
کە وەرزی ژان ھاتە گۆڕێ...
بەشووڵ ئەدەن لە دایکی ھاڵ.
ئەمڕۆ ھەر کەس ھاودەردێک و ھاوبیرێک و ھاودەستێکی ھەیە
ھاو دەردەکەم... من عاشقم
ھەرکەس عەشقێ حەرام بکات دوژمنمانە
ھاوبیرەکەم 
من پەیامی عەشقی خۆمم لەداستانی قەڵای دمدم وەرگرتووە
موتوربەیە بەو پەیامەی
ھەژارەکانی سەرزەمین بە ئەشکەوە شێلاویانە
ھەرکەڵگەیەک لەسەر ڕییا رابوەستێ ئۆباڵێکی ئەستۆمانە
ھاودەستەکەم دەستت بێنە
لە ناو لەپما باوەڕێکی وابروێنە
کە من و تۆ بەیەکەوە ئەی خۆینەوە تالاوی خەم
کە من و تۆ بەیەکەوە ئەی ڵێینەوە بەستەو قەسەم
کەمن و تۆ بەیەکەوە ئەگەین بە شەم.


(۱۰)
مرۆڤ لە سەر گۆنایەکی
پەرداغ دار و هەڵ ئەپەڕێ
بە چاو ویستم بیقۆزمەوە
بەدەەست ویستم بیگرمەوە
بە لێو ویستم هەڵی مژم
گیانم وتی نەکەی نەکەی!!!
تاسەی عومرمی رابووەدوومی پێ ئەکوژم.


(۱۱)
خۆزگە شەرم ئەیگرتیت و
لەبەر دەمما وەکوو جامێ
لە سەر پەرەی دەم و لێوت
نەبووی بە پیکی ھەرکامی
من بەچپەو رازی خۆشت 
کامی ئەوینم مەست ئەبێ
کلیلی توم بەدەست نەبێ
ئەو کلیلەم بۆ گەنجینەت
لە ئەزەلدا دابڕاوم 
من ئەو مۆمەم لە ڕێگەتا
لەگەڵ بوونتا ھەڵکراوم
ئای لەو ڕۆژەی ئەتکەمەوە
چرای خۆمت تیاھەڵ ئەکەم


(۱۲)
بۆچی رەگەزی مێ رقی لە ھاورەگەزەکی خودی خۆتی کە دەکاتە مێینە؟
ھەر مێینەیە مافی مێینەکی تر دەخوات و ھاوسەرگیری لەگەڵ ھاوژینەکی دەکات!
چی فاکتەرێکە وی لە رەگەزی ژن کردوە کە ھەست بە بوونی خۆی ناکات؟
ئەو ژنانەی خۆد خۆیان بە ئازادیخوازەکان و
یەکسانیخوازەکان پێناسە دەکان خود ئەوان مافی ژنێکی تریان خواردوە!


(۱۳)
لە دەریای میحنەتا
خەوەکانی گوڵم دۆزیەوەو
خەوی دەریاوانیکم پشکنی و
ئەو دۆلفینانەی لە تۆرەکانیەوە ئاڵابوون
ھەمویم گواستەوە
بۆ ئۆقیانوسەکانی مانگ
ھەرچی درەختی کاڵی ئەو دەڤەرە بوو
ھەموویم برد بۆشەتاوەکانی ئەودیوی خۆر
ئەو پەنچەرانەی
عەشق نەی ئەتوانی لێیانەوە بێتە ژووێ
ھەموویم شکاند 
ئەو کۆرپە ماسیانەی
شەڕی شەپۆلەکانی فڕێی ئەدانەوە کەنار
لە ئاوێنەکانی ڕۆحدا
ھەموویم فێری مەلە کردوە
ویستم وەک باڵدارێکی ماندو
ھێمنانە بفرم دورلە خاک
خاکێک کەگیاکان ئەیان ووت
پارچەیەکە لە گوفەکەکانی دۆزەخ
گوڵەکانی ئەیان ووت
بەشێکە لە پیسایی ئەھریمەنە دۆڕاوەکان
پەری کەناریەکم دەست نەکەوت
پیس نە بووبێ
تاک و تەمی سەرئاوێنەکانی
عەشقی پێ بسڕم
تنۆکی شەونمی سەر ڕوخساری 
گەڵاکانم نەدۆزیەوە و سوێر نەبوبێ
تاک و زمانی ڕۆحمی پێ بشۆم.


(۱۴)
ڕقم لێیەتی و حەز دەکەم پێی بگەم!
وە ئەو ڕقەشم خۆشەوێ کە بۆ ئەو هەمە!
ئەو پەستییەشم خۆشەوێ کە لە چاوەکانیایەتی!
درۆ ئەکات کاتێک درۆ هەڵئەبەستێ بۆ قسەکانی ڕقم لێیەتی!
چاوەکانی وەک چاوی کورگ فریودەرن!
درۆکانی وەک تارمای بەردوریا ئەسوڕێنەوە!
شێتی لە چاوەکانیا نیشتەجێیە!
شۆڕش گێرانەکەی ئەقڵی خۆی کوژاندەوە!
گومان لە گوومانم ئەکەم بگەڕێتەوە بۆلام!
بەگریانەوە زەبونی خۆی ڕوونبکاتەوە!
کە میهرەبان ئەبم لەگەڵیا خۆی بە گەورە ئەزانێ!
گاڵتام پێ ئەکات بەپێکەنینەوە ئەڕوات!
کە باوەشم پیا دەکات پەراسوکانم ئەشکێنێت!
توڕەیەکەی بە لێوەکانم بەتاڵ ئەکاتەوە!
ڕقەکەشم ئەوی خۆشەوێ... کەچی!
هەمیشە ئەمیست کاتێک باوەشی دەکەم بیکوژم!


(۱۵)
کاڵفامی لە کچەوە نییە کە بڕوا 
بە درۆکانت دەکات
بەڵکو کاڵفامی لە تۆوەیە وەک رەگەزی پیاو 
خۆت بە مرۆڤ دەزانیت درۆی لەگەڵ دەکەیت.


(۱۶)
[لەخەیاڵی شەوێکی حەرامدا]
تۆ ئاسمانی هاوینانەی شینی پاک بووی
نە هەورێ
نە دوکەڵێ
نە هیچ دەنگێ نەگەییە تۆ
خۆرت هەڵات
منیش ئاوی دەریاچەیەکی بچوک بووم
کاتێ کە من سەرم هەڵبڕی بڕوانمە خۆر
بووم بە هەڵم و خۆم کوتایە باوەشی تۆ
دێم و 
بە تۆیەک لە موحیبەت و
رێژنەبارانێک لە ماچ و
زریانێک لە شەهوەت
داتدەپۆشم 
دێم و
بە دڵۆپە شەونمەکانی ئەوین
خەم و 
غوربەت و
مەینەتی لە روحتدا دادەشۆرم


(۱۷)
کە دەژین هەموومان بریندار ئەبین
کات هەندێک لەو برینانە ساڕێژ دەکەت 
هەندێکیان بەڕاستی نابیندرێت و هەستیان پێ ناکرێت،
بەڵام ئەگەر هەندێکیان نیشانەشیان نەمێنێت، 
بەڵام خۆێن بەربوونەکایان ناوەستێت،
کات دەبێت بە دەرمانی هەنێک لە برینەکان 
لە چاو دەیشەرینەوە، بەڵام لە دڵ ناشارێنەوە.


(۱۸)
دڵنیام دڵنیا تۆزێ دڵم ئەداتێ
چونکە ئەمن شاعیرم، ئەویش خێری ئاگاتی
ئەی کوڕەکەی نەوبەھار منت ھێناوەتە دەنگ
کەمێک گوێم بۆ شل بکە با دەنگمت بگاتێ
تۆ بە گوڵی روومەتت باخی شیعرت ھەژاندم
دوور نییە ھەنگی سۆزم جارێک پڕی بداتێ
ئای کە جوان و شیرینی، ئای کە نەرم ونیانی
بشکێ ئەو دەست و خامەی حەقی خۆتت نەداتێ
پەری ئاسمانی خودای، ھێندە بێ گەردو پاکی
لە ناو دڵما پشوویەک بدە بۆ تەنھا ساتێ!
ببیت بە چاوگەی ئیلھام دڵم بۆنی تۆ بگرێ
ئیتر شیفام ‎بۆ چیی یە، چیم لە ئاوی حەیاتێ 
لەو لێوە تەرو ئاڵە خەندەیەکم پێشکەش کە
من مەمنونم قبووڵمە لە جیاتی گشت بەراتێ
لە بەر نازی شەو بۆ بوو کەتمە ناو دەریای خەیاڵ
وەکو ساوای ‎خۆشەوویست دەستم کرد بە گڕ و گاڵ
ھەڵی بێنە چاوەکەت ھەڵم پەڕێنە وەک شێت
ووریابە نەتسوتێنم ئاھم بدات لەھەر کوێت
تیری ئەو چاوە تیژەت مەگرە دڵی ھەژارم
دڵم شووشەی ناسکە بەتیشکی چاوی ئەشکێت
موخەیەر بم لە نێوان دنیاو پێکی چاوی تۆ
ھەموو دنیا لەلایەک مژێ لەو چاوەم ئەوێت.

 


گڵاڵەکردنی ئەم بابەتە:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۶ مهر ۰۴ ، ۰۲:۴۴

علی اکرم خسروی

استاد "علی‌اکرم خسروی" متخلص به "هیواشیان"، شاعر کُرد زبان، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در روستای معارفی شیان از توابع  شهرستان اسلام‌آبادغرب است.

 

علی‌اکرم خسروی

استاد "علی‌اکرم خسروی" متخلص به "هیواشیان"، شاعر کُرد زبان، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در روستای معارفی شیان از توابع  شهرستان اسلام‌آبادغرب است.
وی در کنار سرودن شعر، نویسنده، پژوهشگر فرهنگ عامه، و دبیر انجمن ادبی وه‌فرین نیز هست.
ایشان دوران ابتدایی خود را در زادگاه خود سپری کرد و برای گذراندن دوران راهنمایی در دهستان شیان و برای ادامه‌ی تحصیل در مقطع متوسطه وارد دبیرستان پروینی کرمانشاه می‌شود و سپس با توجه به علاقه‌ای که به شغل شریف معلمی داشت، جذب دانشسرای مقدماتی در شهرستان صحنه می‌شود و از سال ۱۳۷۱ خورشیدی، به عنوان معلم مشغول به کار شده و در حین  خدمت تا مقطع  کارشناسی ادامه تحصیل می‌دهد و به ترتیب در شهرستان‌های  سنقر کلیایی، کامیاران، حمیل و اسلام‌آبادغرب مشغول به خدمت می‌شود.
ایشان در همان دوران کودکی به کمک پدربزرگ خود با دنیای شعر و هنر خوشنویسی (خط تجریری) آشنا می‌شود.
از آثار و اشعار ایشان می‌توان بە سه عنوان کتاب بە نام‌های "شرین خەو"، "کوانێ دڵ" و "کوانێ دڵ"، سالنامه‌ی کُردی کلهری و آموزش خواندن و نوشتن کُردی اشارە کرد.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ 

◇ نمونه‌ی شعر کُردی:
(۱)
زنەیم پڕە لە ژان دڵ که نینهو پابڕان
دەیشتەگانێ وشک° وشک چک°چووڵەو هەقڕان
زواندارێ بێ زوان  بێ زوان ها هەوڵ° گیان
لە قوو قوو باێە قوشەیل سیەپرؤسنەک ماڵێ رمان
هەرچێ پانەم لە ناو خەو هه وەڵنگەو داڵگە ماران
دەس کڵافەێ داڵگەو دژمن باوانم رمان
نیەزانم سەرم گیژە یا هایمە داڵەگیژان
هەرکە دؤنم قؤتە بەێ دی هەرنیە تیەێدنەو بان

(۲)
ت° تا کەو کەو بچی دؤنم خەوەیلد
چ° خۆماری خەمینێ هاچەوەیلد
ت° خوو گل خوەێ گلارەد خوەد نیەزانێ
چ° تاقێ ها لە تاقی ئەبرووەیلد
هەناێ شین کەیدو دەس خەیدن لە شێوەد
کەمەێ هەێ روو لەروو روو هەێ رووەیلد
خودا روو روو م°چؤ مینیەم وە مەیلد
نە ئەؤ کووم کەێ نە ت° کامێ دەسەیلد

(۳)
لە دەرگاێ تۆ گونابارم تەزکەرە چۊ ئڕاد بارم
گونام هەر بێ پەناهیمە گونام هاکوو گوناکارم
خێاڵ کردم پەناگاێ تۆ پەناگاێ بێ پەناگانە
گوناکار بێ پەناگانە ئڕا ناری پەلامارم

(۴)
بەو تا دەوارێ هەڵدەیم
روژەیل° خاسمان بوو
کووماچێ لە ئاسمان
هەر خوەێ هاوباسمان بوو
مانگ بوو وە هاو دەنگ ت°
رۆژگار°م° هە رۆژە
دی شەو لە شوونێ نیەتێ
دۆ مانگ لە ئاسمان بوو

(۵)
بیلا تا تەرمەگەم وازو وڵا بوو
جیایی لەش لە گیان زیو بەرمەڵا بوو
لەشم بەش بەش وەبەش داڵەیل بکریەێ
لەجی شین و وەێم قیڕەێ قڵا بوو

(۶)
[شه‌ولیز]
وه تی چیو پاوه ن دایم هام له پاد
لالا لیم بوری هیور نیه ورم له لاد
دی ئرا پید نورم وه پیـم نیه نوری  
تامه یل ده م وه پید مه یل له لیم بری
تا وه پید ره سیم چل چل چی له پام
تالی له زلفد وه دنیا نیام
تا دل داوریم دلم شکانی  
بن چینه ی مالم چین چین رمانی
وه روژتورمه که ی شه وتیه یده خه وم  
گل مه خوه ی له نا و گلاره ی چه وم
دل وه دل ری ده ی شه و میمانمی  
دی ئرا له ناو روژ بلای گیانمی
تا چه وه یل به سم توتیه یده خه وم  
چیوله چیول ئرمس چکیه‌ی له چه‌وم
ئه‌ر خه‌و درووه شه‌ورا دلم به‌ی  
خوه د وه خاوه‌نی هه‌ردو چه‌وم که‌ی
دلم شه‌ولیزه له شه‌و لیزگری  
یه‌سه وه روژنا پا له‌تی بری.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
[در خاطر معلم]
به یاد داری تو آمده بودی  
چو بید مجنون لرزیده بودی
در کلاس درس نشسته بودی؟
به تو گفتم من، عزیزم نترس
من دوستت دارم بیشتر از هرکس
به دار و دیوار نگاه می‌کردی
پدر و مادر صدا می‌کردی
پدر پشت در مادر گریان بود
انگار بچه‌اش ته زندان بود
کلاس زندان بود معلم بیگانه
تو هم گرفتی برام بهانه
گفتی عمو جان من برم خانه؟
گفتم عمو جان من عمو نیستم
پدر، مادرم. بابای تو نیستم
تو زودتر از همه میری به خانه
ولی جان بابات نگیر بهانه
احساس تو را باز دیده بودم
از ته دل من خندیده بودم
دانستم که تو ماندگار می‌شی
با کلاس و درس سازگار می‌شی
اما تو باز هم گریه‌ها کردی
اشکات پاک کردم خنده‌ها کردی
ولی خنده‌هات از دل نکردی
خنده زورکی چون گل نکردی
پدر زندانبان آن در دانستی
بی‌رحم‌تر از من پدر دانستی
معلم مهربان تو ندانستی
با هر اجازه مادر می‌خواستی
باید مادر را جدا می‌کردم
زندانبان در را صدا می‌کردم
زندانبان برو... اسیر نیست
از پشت این در، قفل و زنجیر نیست
قلبش اسیر است درمان ندارد
عشقی که هرگز پایان ندارد
آموزگار هم خاطره دارد
خاطره‌ای تلخ زین باره دارد
یادم است کاکام سراغم گرفت
احوال درس و کتابم گرفت
معلم گفت که او درس نمی‌خواند
فقط تیرها را خوب می‌شمارد
کاکا دستور داد تنبیه‌اش کنید
با شلاق خود فلکش کنید
پدر رفت و من بیرون آوردند
شخصیتم را پایین آوردند
به من گفت که ای...
تیر می‌شماری پدرت مرده
محکم مرا به نیمکتی بست
مبصر کلاس بر پشتم نشست
گفت محکم بگیر تکان نخورد
نکند تیرم خـطا برود
از شانس بدم تیرش خطا رفت
عصبانی شد، تبش بالا رفت
از درد شلاق خواستم بمیرم
دگر از او آب جرعه نگیرم
معلم خسته شد و گرنه مردم
این عقده را من، از دل نبردم
این کار هر روز تکرار می‌شد
هرچه دانستم از ترس نمی‌شد
شمردن تیر حکایتی داشت
حکایتی که هیچکس نداشت
او هر روز زد من هم شمردم
نه او خسته شد نه من هم مردم
شمردم تا که طاقت بیارم
از علم بابا من کم نیارم
معلم بابا بود بابای پیرم
همدرد دل و قلب اسیرم
عجله داشتم گفتم درسی ده
گفتا صبر کن فرصتی بده
پاهات و بیار تا خوب ببینم
آنها را بوسید تا من نمیرم
از درد پاها از او نگیرم
با یک اشاره آن را بگیرم
اولین درسش به من هدف داد
هدفی که هیچ معلمی نداد
گفتا عزیزم اسم تو چیه؟
گفتم علی اکرم خسرویه
گفتا اسمت را من گذاشته‌ام
کاکا هوشنگ خواست من نذاشته‌ام
معلم خوبی قدیما داشتیم
فامیلی و نامش بر تو گذاشتیم
می‌خوام معلمی بی‌همتا باشی
آموزگاری خوب در روستا باشی
اولین روزی که روستا بودم
یک شبانه روز من در را بودم
هر وقت در این راه، من خسته شدم
از عشق بابا شرمنده شدم
تنها دغدغه‌ای که من داشتم
آن بابای خوب دیگر نداشتم
ولی من میگم بابام نمرده
تمام علمش به من سپرده
گر خطم زیباست به بابام برده
تمام هنرش به من سپرده
اولین نقاشی را بابا کشیدم
آخه این هنر را از بابا دیدم
حالا که من هم اهل هنرم
باباست هنرمند من بی‌هنرم
حالا شده است معمای من
معلم جلاد بود یا بابای من
من این‌را گفتم تا معلم باشید
معلمی عشق است غافل نباشید
در بابا آب داد باید بابا بود
وگرنه نانت برایش چه سود
گر بابا نشی او آب نگیرد
حتما تشنه است اما می‌میرد.

          
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://eslamabadestghlal.blogfa.com
https://hivasheian.blogfa.com
@hivashian52
و...

زانا کوردستانی