ریبوار طاها شاعر کرد زبان
آقای "ریبوار طاها" (به کُردی: ڕێبوار تەها) با نام کامل "ریبوار طاها عبدالله" (به کُردی: ڕێبوار تەها عەبدوڵڵ( شاعر و نقاش کرد زبان است.
آقای "ریبوار طاها" (به کُردی: ڕێبوار تەها) با نام کامل "ریبوار طاها عبدالله" (به کُردی: ڕێبوار تەها عەبدوڵڵ( شاعر و نقاش کرد زبان است.
زندهیاد "منصور خورشیدی" شاعر، منتقد و روزنانهنگار مازندرانی در ۱۰ خرداد ماه ۱۳۲۹ خورشیدی در بهشهر دیده به جهان گشود.
آقای "ریباز سالار" (به کُردی: ڕێباز سالار) با نام کامل "ریباز سالار عبدالکریم نریمان" (به کُردی: ڕێباز سالار عبدالکریم نریمان) مشهور به "عمو ریباز" (به کُردی: مام ڕێباز) شاعر و نویسندهی کُرد در سال ۱۹۹۸ میلادی در شهر چمچمال اقلیم کردستان دیدە بە جهان گشود.
او مهندسی نفت (spu) در دانشگاه پلیتکنیک سلیمانیه خوانده است.
کتاب "عطر باران" (به کُردی: بۆنی باران) مجموعە اشعار اوست کە تاکنون بە چاپ رسیدە است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
شاخ و برگ درختان را باد به هر سوی میبرد،
تو چگونه، به تابلوی زندگیات، مینگری؟
تویی که مسافر راههای دور و درازی،
روزی خواهد رسید که گردباد مرگ،
رگ و ریشهات را خواهد کند،
و باد اجل بلند و به درهای پرتت خواهد کرد.
ای مسافر،
روزی خواهد آمد که سفرت به پایان میرسد
و تنها چیزی که از تو در میان مردم باقی میماند،
فقط و فقط خاطراتت خواهد بود.
(۲)
خورشیدی در حال غروب،
من اینچنینم!
دیگر نمیبینی مرا به چشم!
فریادی بودم و دیگر نخواهی شنید،
از بس که صدای دیگران بلند است.
در این دنیای پر آشوب،
من بیصدا آمدم و بیصدا از آن کوره راه، برگشتم.
بدنم خرد و بریده بریده شده و گردنم شکسته!
مانند شانهای عسل،
اما به جای عسل، شعر از درونم میچکد.
(۳)
به کجا باید روم؟
از کدامین کوچه و خیابان؟
به کدامین راه، گام بردارم؟
همراه با کدامین غم و درد
کوچه پس کوچههای شهر را بچرخم،
کدامین اشک پر افسوس را
از چشمان خیس و پر حسرتم را، امشب بریزانم؟
(۴)
میدانی کیام من؟!
خورشیدی بیافق،
درختی بیخاک و ریشه،
پرندهای بیلان و آشیانه،
مسافری که از دیرگاهان، میروم و میروم و
اکنون از ترس مینها در مرز متوقف شدهام،
اما توقف و ماندن را در خیالم جایی نیست.
دیگر باید چشمهایم را ببندم،
گوشهایم را ببرم،
بیشعور و بیاحساس و بیفهم میشوم،
تا زیر سایهی آنها،
بتوانم مانند بتی سنگی زندگی کنم،
سرزنشم نکنید،
وقتی میخواهم،
نه با دو پا،
بلکه با هزار پا، از این سرزمین بگریزم.
(۵)
میدانم، تو و عشقات روزی نابود خواهید شد،
و نه تنها برگهای درخت زندگیام را
بلکه شاخه و ریشهام را نیز نابود میکند.
مستم خواهد کرد با یک قدح
و مانند گلولهای بیگذشت
جانم را میگیرد و نابودم خواهد کرد.
(۶)
عزیزم ندانستی من کیستم؟
مسافری خانهبهدوش
که از راهی دور!
با قدمهای لرزانم
آهسته آهسته، به سوی تو میآیم.
(۷)
بگذار چشمانت همیشه بسته باشد
خیال کن،
دنیا رنگارنگ است، سبز و زرد و آبی!
مبادا آنی هم پلکهایت را بگشایی،
چونکه ناامیدی، وجودت را تسخیر خواهد کرد
و یأس تو را در خود میبلعد!
چشمانت را ببند،
تا هرگز این جهان تاریک را نبینی...
(۸)
اگر قرصی نان داشته باشم،
نصفاش را به گرسنهای خواهم داد.
پالتویم را به آدمی میبخشم
که از سوز و سرمای زمستان
بر خود میلرزد.
حتا اگر نابینایی
از من طلب بینایی کند،
یک چشم خود را به او میدهم.
ولی در باب عشقت،
خسیسترین مرد دنیایم!
کنسترین نوادهی آدم!
تو، تنها از آن منی،
با دنیا هم عوضت نخواهم کرد
هرگز به کسی نخواهمت، بخشید...
(۹)
گل نرگس و
رنگینکمان هفت رنگ و
عطر باران،
که آدمی را مست و مدهوش میکنند،
هیچگاه جای زنی زیبایی را نمیگیرند
که عاشقانه به تو لبخند میزند.
(۱۰)
عشق،
برگهای درختی را ریزاند!
پر پرواز پرندهای را شکست!
رودخانهای را تشنه لب، خشک کرد!
آواز کبکی را ستاند،
رودی را مبدل به ژرفابی راکد و منگ کرد!
رعد و برق را از آسمان گرفت!
دهانی را با سکوت، مهر و موم کرد!
فرهاد را سرگشتهی کوهها و
مجنون را دیوانه و آوارهی بیابانها کرد!
با این دلایل بیشمار،
چگونه شجاعت به خرج دهم و
فریاد بر آورم که عشق زیباست!
شعر: #ریباز_سالار
برگردان: #زانا_کوردستانی
آقای "اکرم حسنزاده" متخلص به "سریاس" از شاعران و فعالان فرهنگی شهرستان پاوه در فروردین ماه سال ۱۳۵۱ خورشیدی، در روستای مرخیل پاوه، در عشیرهی سادات ایناخی و در دامان خانوادهای فرهنگی چشم به دنیا گشود.
و...
آقای "اکرم حسنزاده" متخلص به "سریاس" از شاعران و فعالان فرهنگی شهرستان پاوه در فروردین ماه سال ۱۳۵۱ خورشیدی، در روستای مرخیل پاوه، در عشیرهی سادات ایناخی و در دامان خانوادهای فرهنگی چشم به دنیا گشود.
وی تحصیلات ابتدایی خود را در سال ۱۳۵۷ شروع، و در سال ۱۳۶۹ دیپلم علوم تجربی را در شهرستان روانسر گرفت، و با ادامه تحصیل در رشتهی روانشناسی، موفق به اخذ لیسانس روانشناسی شد و در آبانماه سال ۱۳۷۴ به استخدام ادارهی تبلیغات اسلامی شهرستان پاوه درآمد و اکنون هم بهعنوان کارشناس فرهنگی در آن اداره، مشغول به خدمت است.
و از سال ۱۳۷۲، عضو کانون نویسندگان و انجمن شعر پاوه است و به سرودن شعر و نوشتن نثر و مقالات پرداخته است. آثارش در مجلات محلی و منطقهای از جمله ئاوینه و سروه و... به چاپ رسیده است.
ایشان در سال ۱۳۷۸ ازدواج نموده و دارای دو پسر به نامهای "کارو" و "ایلیا" است.
◇ نمونهی شعر کُردی:
(۱)
[موناجات]
سهرجهمی دیوانهکهی من سوزی "حیالله" ئهکا
گومی قولی شیعرهکانم ههروه کوزهریا ئهکا
بیمه باسی نیعمهیتی ئهو "ما عبدناک" دهلیم
عومروتاقهت کورته یاران کهی بری رییخوا ئهکا
لایهزالیو گهورهیی زاتی خودایه ئاوهها
"ما عرفناک" به وردی حهزرهتی "لولا" ئهکا
گهر بنورین تاوی بوئهو ئاوینهی ئاسمانهکهی
شهوقی نوری، ئاگری نیوتووری دل بهپا ئهکا
چون بکهم من باسی شهئنی ساحیبی خوانوکهرهم
مهر بلیم "الله اکبر" سوالکهری دارا ئهکا
سازی دونیا ههر له لایهوسازی ئینسانیش جیا
جا "تبارک" بوو خودایه حوسنی خهلقی وا ئهکا
گیان و لوتف ههر لوتفی خوایه، بین بکهن سهیری کهرهم
ههر بهرامبهر روحهکهی خوی، جهننهتی سهودا ئهکا
نیعمهتی ئهو زوره تا سهرناکرین بومان بهیان
ئهر بنوسین زورتریش له سهدههزار دیبا ئهکا
گوی بدهی "سهریاس" له زیکری داروبهرد، گول یا گیا
تاوی ههر "سبحان ربی" و تاوی "قل هوالله" ئهکا.
(۲)
[دایهگیان]
تۆ چرای ژینی بهههستی ههر مهبهستی دایهگیان
گشت به بۆنهی ههستی تویه هاتنه ههستی دایهگیان
خۆشه فهرموودهی ڕهسول(ص) بۆ وهسفی جوانی ناوهکهت
پێشکهشی عالهم بهههشتێ واله ژێر پێڵاوهکهت.
(۳)
ڕووبارێک هات
تا بهبهرزی بسهلمێنێ
له باوهشی نزمی ڕۆیین
زۆر بهرزتره!
ههتا وستان لهسهر بهرزی
هات تاوستان بشڵهقێنێ
دهستی چیاوماسی وگوێ ئاو
لهدهست یهک نێ
هات تا ئهوین
به گویی چیا بچرپێنێ
ماچ لهدوای ماچ
تێری بکا گوێ ئاوهکهی
تامهزرۆیی
به ڕۆیشتن وستان بکوژێت
بێدهنگیهکان شهپۆل شهپۆل بخنکێنێ
فێرگهدانێ
فێرگهیهکی
خۆبهخت کردن
له پێناوی داروبهردا
ههناسهدان
تاکوومردن
هات تا ماسیهسورهی بچووک ببا بهرهو ناخی زهریا
ئیقیانووسی شیشهکانیش بخنکێنێ!!
دهستی ههرچی ئاوی خوایه
لهدهست یهک نێ
(۴)
[دوو قهلی ڕهش]
له دهشتێکی جوان و سهوزوو بێ زستانا
دوور له چاوی
ههر ناحهزێک
دهست لهملی خهونهکانیان ڕایان دهبوارد
مهم و زینێک…
خهڵاتی مهم
کانیاو بوو… گوڵ وباخ وبۆن وسهمهر
نازی زینیش
شنهی زوڵفی خاوی سونبوڵ، لهنجهی عهرعهر
کڕێوه زانی
ههناسهیهک
دوو ههناسه
کلووکلوو ههناسهی سارد
دهشتی تهزان
گڵای وهران
بۆنی لهباخ و گوڵ فڕان
کانی قهتیس
داربهری سیس
نازی زینیش شیواو مهمیش
هه ر وهک گوڵی دهمی زریان
ههڵپرووکا
ڕووتوقووت بوون داروسهوزهو
گشت کێو کهش
ئێسقانهکانی مهم وزین
بوونه جێژوان بۆدڵداری
دوو قهلی ڕهش…!!
(۵)
شەوگار
بە گیانی خۆر
سوێندەت دەدەم
دام پۆشە
تاکەس نەببنێ
گزینگێکی یادی ئەوین
هەرشەو دێتوو
دەست لەملی
ئاواتەکانم دەکاتوو
دەبێتە هەتاوی خەیالاوی
خەونەکانم.
(۶)
ژن هەر ژینە
ژن ژیانە!
ژنیش ژانە!!!
بۆ من، بۆ تۆ
بۆ ئەو کەسەی
بیرووهەستی
وەک شەیتانە!!!
(۷)
جێژنی نەورۆزە
ئاگر بریکارە بۆ
مێژوی نیشتمان.
◇ نمونهی شعر فارسی:
(۱)
[اعتیاد]
دردها و رنجهایم، در نهان اعتیاد
ناتوانی فقر و تنگی، ارمغان اعتیاد
برگ خشخاش مرگ گل را با خودش آورده است
امتداد روز خشخاش، در امان اعتیاد
روزها رفت و شبانی بیسحر داریم پیش
ای دریغا ای دریغا، از زمان اعتیاد
نوجوانان را ببینید چون گل پر پر شده
سفرهی شیطان پهن و میهمان اعتیاد
این عصار خون اعصار، هوشیار هر زمان
با خماری شد رفیق و شد جوان اعتیاد
ای جوانان پایههای دوستی را بنگرید
دوست بد باشد همیشه، نردبان اعتیاد
دوست بد وابستگی را میکند تزریق تو
دوست خوب باشد بلا و تیر جان اعتیاد
اجتماع بیثبات و سست و بیپایه شود
گر شویم با خاطری خوش همگنان اعتیاد
تا شقایق هست باید زندگی را طی نمود
این سخن باشد برادر ترجمان اعتیاد
گر شقایق بینوا شد، پروریمش ما به دل
نو جهانی پر شقایق بیمکان اعتیاد
ما ز نو "سریاس" سازیم اجتماعی چون بهشت
نوجوانانی گلآسا، بیعنان اعتیاد.
(۲)
عمرمان گذشت تا باورمان شد
آنچه باد برد
عمر ما بود...
نه برگهای پاییزی.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
سرچشمهها
- نشریه سروه - شمارهی ۱۳۷ - زمستان ۱۳۷۶
@akramhasanzadeh135
www.sarias18.blogfa.com
www.salampaveh.ir
www.penous.com
و...
زندهیاد "کاوه سلطانی" شاعر و نویسنده مشهدی و فرزند "مهستی محبی" از نویسندگان معاصر و نوهی مرحوم "عبدالجواد محبی" از شاعران شناخته شدهی مشهدی بود.
استاد "علی عبدالرضایی" از شاعران جریان شعر نو فارسی موسوم به دههی هفتاد، زادهی ۲۱ فروردین ماه ۱۳۴۸ خورشیدی در لنگرود است.
◇ درد
[تقدیم به روح مادرم]...
آدم نفهمیدی هبوطت درد دارد
افتادی از چشم و سقوطت درد دارد
بر شانهام بگذار سر را، گریه سر کن
میفهممت مادر، سکوتت درد دارد
زاگرسترین کوهی که از فرط خشونت
از خشم ارّهها بلوطت درد دارد
دیگر چه فرقی میکند باران ببارد
وقتی که لاهیجان و لوتت درد دارد
انگشتهایت سوختند و نان نیامد
مادر بیا بنشین قنوتت درد دارد
اصلا بیا و بیخیال قافیه شو
حس میکنم چشم کبودت درد دارد
آن مرد آمد، با دهانی لق شکستت
با مشتهایی که حدودت درد دارد
ماندم چگونه میشود خندید وقتی
سلولها هم در وجودت درد دارد
در پیچ قالی مهرههایت ساب رفتند
عمری تمام تار و پودت درد دارد
در بقچهات پوسید احساس زنانه
میسوزی میسازی و دودت درد دارد
حتی صدایت بوی غم دارد همیشه
قمری باغ من سرودت درد دارد
جاری شدی از چشمهایت قطره قطره
دریایی از اشکی و رودت درد دارد
وقتی سرم بر روی زانوی تو جا ماند
آن لحظه فهمیدم که بودت درد دارد
بودت خودت را کوه درد و غصه کرد و
حالا برای ما نبودت درد دارد
من کودک آن روزهای خسته هستم
مادر کجایی قلب رودت درد دارد
بعد از گذشت سالها که زیر خاکی
بویی که میپیچد از عودت درد دارد.
#سعید تاتینا
@tatinahichestan
آقای "سعید رفیعی" شاعر ایلامی، زادهی یک اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ خورشیدی، در ایوانغرب است.
استاد "سالم پوراحمد" شاعر و معلم ایلامی، زادهی دهم اسفند ماه ۱۳۴۳ خورشیدی، در دهلران است.
آقای "گونتر ویلهلم گراس" (به آلمانی: Günter Wilhelm Grass)، نویسنده، مجسمهساز، نقاش و از اعضای برجستهی گروه آلمانی چهل و هفت، زادهی ۱۶ اکتبر ۱۹۲۷ میلادی، بود.