انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۲۳ دی ۰۳ ، ۰۴:۵۱

کتاب جزیره خرگوش‌ها

کتاب "جزیره خرگوش‌ها" نوشته‌ی آقای "سید حسن حسینی" است.

کتاب جزیره خرگوش‌ها 

کتاب "جزیره خرگوش‌ها" نوشته‌ی آقای "سید حسن حسینی" است.
سید حسن حسینی در سال ۱۳۳۵ در محله سلسبیل تهران به دنیا آمد. وی بعد از دریافت دیپلم طبیعی، لیسانس رشته تغذیه را از دانشگاه مشهد دریافت کرد. فوق‌لیسانس و دکترای خود را، در رشته ادبیات فارسی گذراند. وی مسلط به زبان عربی بوده و با زبان‌های ترکی و انگلیسی در حد استفاده از منابع و مآخذ و صحبت کردن و نوشتن آشنا بود.
وی از سال ۱۳۵۲ نوشتن و سرودن را در مطبوعاتِ قبل از انقلاب علی‌الخصوص مجلۀ فردوسی آغاز کرد و در سال ۱۳۵۸، حوزۀ اندیشه و هنر اسلامی را که به همراه محمد رضا حکیمی و رخ صفت، تهرانی و امامی کاشانی، راه‌اندازی کرد که مسئولیت بخش ادبیات و شعر را به همراه قیصر امین پور بر عهده داشت.
او سال‌های آخر عمرش را به سبک‌شناسی قرآن و زبان‌شناسی حافظ مشغول بود و در ۹ فروردین ۱۳۸۳ بر اثر سکته قلبی، درگذشت.
انتشارات "عهد مانا" امورات چاپ و نشر کتاب که در دستبه‌بندی داستان کودک و نوجوانان جای دارد، را برعهده داشته است. 
این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۳۹۷ خورشیدی، در ۸۰ صفحه منتشر شده است.
کتاب "جزیره خرگوش‌ها"، داستان سه روباه به نام‌های "پشمالو"، "گوشتالو" و "قهوه‌ای" است که نقشه می‌کشند به جزیره‌ای بروند که فقط خرگوش‌ها در آن حضور دارند. 
خرگوش‌های ساکن در آن جزیره، در تمام عمرشان جز خود و عقاب‌ها و مرغ‌های ماهی‌خوار، حیوان دیگری را ندیده‌اند و نمی‌شناسند. 
همین عدم شناختشان باعث می‌شود، "قهوه‌ای" که با نقشه قبلی وارد جزیره شده، خود را "خرگوش برتر" بنامد و بعد از اینکه اعتماد خرگوش‌ها را جلب کرد، تک‌تک خرگوش‌ها را با خود به جزیره شمالی ببرد تا مثل خودش به خرگوش برتر تبدیل شود.
او موفق می‌شود "پنجه باریک" پسر رییس خرگوش‌ها و "تیتیش" دختر "خرگوش سفید" را از جزیره بیرون ببرد و با دوستانش بخورد، اما در نهایت با تیزبینی یکی از خرگوش‌ها به نام "خرگوش باهوش"، نقشه‌ی روباه‌ها لو می‌رود و با جان‌فشانی "خرگوش باهوش" آنها را از جزیره بیرون کنند. 


◇ بخش‌هایی از کتاب:
(۱)
صبح بود و خورشید بر جنگل بزرگ نورافشانی می‌کرد. شعاع‌های نور از لابه‌لای درختان انبوه می‌گذشت و به‌زحمت خودش را به زمین می‌رساند. جنگل پر بود از آواز پرندگانی که از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پریدند و در هوا پرواز می‌کردند. وزش باد شاخه‌های درختان را به هم می‌زد و از مالش برگ‌ها به هم‌صدای دلنشینی ایجاد می‌شد. «پشمالو» و «گوشتالو» که شب را برای شکار نخوابیده بودند، در زیر یکی از درخت‌ها چرت می‌زدند. پشمالو چشم‌هایش را آرام باز کرد و اطرافش را پایید. نگاهی به‌جای خالی «قهوه‌ای» انداخت. باز نگاهش را به دنبال او در اطراف چرخاند، اما خبری از او نبود. به گوشتالو نگاه کرد. حدس زد خوابش سنگین نباشد. آرام از او پرسید «قهوه‌ای را ندیدی؟» 
گوشتالو خمیازه‌ی بلندی کشید و با بی‌حوصلگی جواب داد: «ممکن است به دنبال کاری رفته باشد و زود پیدایش می‌شود.» 
پشمالو باز سرش را روی دست‌هایش گذاشت و چشم‌هایش را بست. هنوز پلک‌هایش گرم نشده بود که صدایی شنید. سرش را به‌طرف صدا برگرداند. قهوه‌ای را دید که آرام نزدیک می‌شود.
همۀ حیوانات جنگل می‌دانستند که این سه روباه دوستان قدیمی هم هستند و هیچ‌گاه ندیده بودند آن‌ها از هم جدا شده یا تنها به شکار رفته باشند. قهوه‌ای از پشمالو و گوشتالو بزرگ‌تر و باهوش‌تر بود و آن‌ها از او حرف‌شنوی داشتند.
قهوه‌ای چرخی به‌دور گوشتالو و پشمالو زد و در کنار سنگی زیر سایه‌ی درخت، به پهلو دراز کشید. خوشحال به نظر می‌رسید و پشمالو هم این را فهمیده بود. لحظاتی به سکوت گذشت. پشمالو همان‌طور که سرش روی دست‌هایش بود، چشم‌هایش را نیمه‌باز کرد و به قهوه‌ای گفت: «کجا بودی؟ نگرانت شدم.» 


✍ #زانا_کوردستانی 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۰/۲۳
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی