بهمن زدوار شاعر تهرانی
استاد "بهمن زدوار" شاعر، منتقد و مربی فوتبال ایرانی، زادهی ۱۰ بهمن ماه ۱۳۳۵ خورشیدی در تهران، است.
استاد "بهمن زدوار" شاعر، منتقد و مربی فوتبال ایرانی، زادهی ۱۰ بهمن ماه ۱۳۳۵ خورشیدی در تهران، است.
زندهیاد "حسن حاجی سلیمان" شاعر، نویسنده و روزنامهنگار، از شخصیتهای کُرد ارمنستان در سال ۱۹۵۱ میلادی، در یکی از روستاهای ارمنستان به دنیا آمد.
وی در سال ۱۹۷۵ میلادی، از دانشگاه ایروان فارغالتحصیل شد و در سال ۱۹۸۹ با شروع جنگ بین ارمنستان و آذربایجان به قزاقستان مهاجرت کرد.
در سال ۱۹۹۱ در مجلهی نوبهار و روزنامهی کردستان مشغول به کار شد و همزمان بسیاری از آثار ادبی را از زبان قزاقی به کُردی ترجمه کرد و مقالات زیادی در روزنامەهای روسیه منتشر نمود.
وی در سال ۱۹۹۸ مدیر مسئول روزنامهی کردستان شد.
او در سال ۲۰۰۱ مدرسەای را جهت آموزش زبان کُردی برای کودکان کُرد در قزاقستان تاسیس کرد.
وی عضو فعال کانون نویسندگان و روزنامەنگاران قزاقستان بود و چهار مجموعه شعر به زبان کُردی از او منتشر شده است.
سرانجام ایشان در سال ۲۰۱۵ میلادی، درگذشت.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منبع
@radioro_kurdestan
آقای "رسول کاوه"، شاعر کرمانشاهی، زادهی ۲۷ بهمن ماه ۱۳۷۵ در شهرستان کرند غرب و اکنون ساکن کرمانشاه است.
استاد "اسدآقا فرهمند"، شاعر، نویسنده و معلم لرستانی، در نخستین روز ماه شهریور سال ۱۳۵۳ خورشیدی، در روستای زیبای "سراب چنار بسطام" از توابع شهرستان خرمآباد به دنیا آمد.
دزد کنگاور و صوفی صحنه
در باب ریشه و علت ضربالمثل "دزد کنگاور و صوفی صحنه" چنین آوردهاند که، در عصر هارونالرشید، تعداد راهزنان (که از عصر پدرش مهدی عباسی ناامنی هایی را ایجاد کرده بودند) باز هم رو به فزونی گذاشت و بار دیگر راهزنان جبال در "کنگاور" تا جنوب "سنندج"، جمع شده و ظاهراً ویرانیهایی را در برخی شهرها بهوجود آوردند.
گفته شده شهر "سیسر" را کاملن خراب کرده، که "هارونالرشید" امر به بنای مجدد آن داد و "خاتان حارثی سغدی" را با هزار مرد به آن دیار که در شمال کرمانشاهان بود، کوچانید. "ابن فقیه" میگوید: "که تا هم امروز قومی از فرزندان آنان در سیسرند."
نکتهی قابل توجه آن است، که در خصوص دزدان کنگاور (که تا امروز در مثل "دزد کنگاور و صوفی صحنه"، یاد آنها زنده مانده است)، برخی تحقیقات حکایت از آن دارد که اینان، نه فقط جمعی راهزن ساده، بلکه مخالف و معترضانی بودند که به قیام علیه حکومت و ظلم اعراب برخاسته و به کوهها پناه برده و به کاروانهای حکومتی حمله و آنها را تارج میکردند و گاه و بیگاه ناخواسته و خواسته پیش میآمد در آن بین کاروانی غیر حکومتی هم غارت و تارج میشده است.
زندهیاد "علیمحمد افغانی" نویسندهی شهیر کرمانشاهی، در کتاب "صوفی صحنه"اش به این مثل اشاراتی داشته، گرچه این کتاب هرگز مجوز چاپ نگرفت. وی «صوفی صحنه» را عنوانی برگرفته از این مثل معروف کرمانشاهی دانست، که به افرادی میگویند که ادعای ایمان دارند؛ اما در واقع بیایمان هستند.
زانا کوردستانی
آقای "حامد ابراهیمپور" شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و وکیل پایه یک دادگستری، زادهی ۲۴ آبان ۱۳۵۸ خورشیدی در تهران است.
آقای "رهی کاوه"، شاعر کرمانشاهی، زادهی ۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ خورشیدی، در کرند غرب و اکنون ساکن کرمانشاه است.
استاد "مجید زمانیاصل"، شاعر پیشکسوت و کارمند سابق شهرداری اهواز، معروف به "شاعر پیادهرو" و همچنین دستفروش معروف کتاب در میدان شهدای اهواز، زادهی سال ۱۳۳۷ خورشیدی است.
او که تحصیلاتش را تا دیپلم به اتمام رسانده بود، رویکردش به شعر را به سال ۱۳۵۵، آغاز کرد و از آن زمان، شعرهایش به صورت پراکنده در بسیاری از نشریات کشور از جمله روزنامههای اطلاعات، کیهان، مجله زن روز، اطلاعات جبهه، کیهان فرهنگی، سوره و ماهنامه ادبستان انتشار یافته است و در در برخی از همایشهای شعر دفاع مقدس شرکت کرده و مورد تقدیر قرار گرفته است، منجمله: جایزهی نخستین و سومین جشنواره شعر فجر.
ایشان علاوه بر سرایش شعر، دستی نیز در ترجمه، نقد، بازسرایی و مقالات ادبی دارد که از آن جمله میتوان از نزارقبانی، احمد مطر، محمود درویش، لورکا، ریتسوس، احمد شاملو، ادنیس، پابلو نرودا، گابریل گارسیا مارکز و… نام برد که وی از آنها و دربارهی آنان در مجلات، فصلنامهها و روزنامههای گوناگون به چاپ رسانده است.
▪کتابشناسی:
- و عابری به جای من گریست، ۱۳۵۸
- خوابی در آیینه، حوزه هنری، ۱۳۷۵
- میزامیر پیادهرو، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آیات
- من از عشیره سوسنهایم
- چکامههای ۵۰ سالگی
- شاعر پیادهرو
- اشعار وحیانی در اتاق زیرشیروانی
- امضای خورشید بر جلد بلوط، سوره مهر، ۱۳۹۶
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
نه از بادگیر و نه از بادبانها
و نه از صخرههای سترگ
نه از هیچ بیشهای جنگلی رودی
درست از درب کافه بیرون آمد
کلاهاش را تا پیشانیاش
آرام پایین میآورد
یقهی پالتواش را باز میکند
میان دو گوشهاش
سیگاری میگیراند
و دود و مه از دهان و منخریناش رها میشود
و از من شناسنامهام را طلب میکند
و با دندان نیش صفحهی آخر را
پاره میکند
و در هوا تف میکند؛
همراه با دود و مهای خفیف
و تکه کاغذی از پاکت سیمانی پاره میکند
و همین شعر را که من در حال نوشتن آنام
مینویسد و بر کف دستام میگذارد
و تنها یک جملهی کوتاه میگوید و
میرود
من عالیمقام مرگام
شاعر!
و مرا رها میسازد
در حالی که دراز کشیدهام
بر برانکاردی روان
پرستاری به پرستار دیگر میگوید:
این فردا صبح ساندویچ میشود.
در حالی که تکه شعری در مشتام
از دیدگان مرگ پنهان داشتم
و آن تکه شعر از این قرار است؛
شعر را میبازی
به قمار آههات به رویاهات
اگرت که ننهادی پلکهات
به محراب
در خواب
به بال فرشتهای...
و من زنده ماندهام!
(۲)
[مرگ در مه]
از گوش بستهی پنجره شنیدم
و از شکستهگی روزنهای شیشه دیدم
به عابری میگفت من مسافری از راه دورم
و تک تک نشانیهایام را
شمرده شمرده، شمرد
نفسهاش به سان دود سیگار
از میان شال و یقهی برآمدهی پالتواش
مه را فربهتر میکرد
عابر گفت اتفاقا این پنجرهی اتاق اوست
عابر در مه، مه شد
مرگ به پنجره، خیر خیر شد و خندید
صبحگاهان از پنجرهی گشوده
اندکی نور خورشید، بر چهر مرده تابید.
(۳)
[اجرای مکرر]
به روی چشم، به روی چشم
امرتان را مطاعام
بدین وسیله ابلاغ میشود
که برادر شما باد
از این به بعد دیگر نمیخواهد
در اجرای مکرر پریشان کردن گیسوان بلند شرکت کند
این بار میخواهد از روی کوهی از خواب قرنفل بوزد
و پیشانیاش را
به دندانههای شانهی چوبی فراموش شده در ایوان
محکم بکوبد
تا قطرههای خوناش
انارهای شکستهی باغچهی شعر لورکا شوند
تا از کژ و مژ او
هی بخندند به هر سو
ابلاغیه را بخوانید
و دیگر خود دانید.
(۴)
ای شفاف، ای عشق!
تو برگزیدی مرا
و من پذیرفتم.
اما چرا نمیبینیام
به رغم هزار زخم خزانی که به سینه دارم
رمهی آههای آدمیان را
از زنده و مرده
از کنار تربت حافظ شیرازی
تا آخرین کلبهی جهان
با بالاپوشی که از عطار به عاریت گرفتهام
به چوپانی میبرم.
...
چرا نمیبینی مرا؟!
(۵)
نمیدانم قایقها واژگون بودند در خواب دریا
یا
دریا واژگون بود
در خواب قایقها.
(۶)
تک پای پوشی بهارانه
عروسک در آغوش کودکی مُرده –
در گل و لای سیل
(۷)
فقیرتر از ماه بهاری
در عزلتی دریایی-
روح مادران مُرده!
(۸)
درین باران بهاری
کجا بیتوته کردهاند؛-
با عطر آسمانی به بالها پروانهها؟
(۹)
گلتاجهای باران بهاری
این بار زیبا نبودند؛-
کنار اجساد از سیل
(۱۰)
چه خوب!
بعدِ سیل بهاری-
یکی تکههای نان گذاشته برای گنجشکها
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
- پایگاه خبری عصر ما خوزستان
- مجله ادبی زاویه
www.parsnya.blogfa.com
www.namnamak.com
www.piadero.ir
آقای "حمید نظرخواه علیسرایی"، شاعر، نویسنده، داستاننویس، روزنامهنگار، پژوهشگر فرهنگ عامهی گیلانی، زادهی سال ۱۳۵۷ خورشیدی در شهرستان کوچصفهان است.
زنده یاد "حسین ذوالقدر" شاعر خوزستانی زادهی ۲۸ اسفند ماه ۱۳۳۲ خورشیدی در شهرستان اهواز و ساکن شیراز بود.
زندهیاد "حسینعلی بن عبدالله بن حسین باقر" معروف به "حسینعلی قضائی علیایی مینابی" در حدود ۱۷۰ سال پیش یعنی در یکی از سالهای ۱۲۱۰ تا ۱۲۲۰، در خانوادهای مذهبی و اهل شعر و ادب در روستای پنجاه تومانی میناب(هرمزگان) پا به عرصه وجود نهاد.
آقای "خلیل مختارینیا" شاعر شاعر ترکزبان، کردستانی، زادهی شنبه ۵ تیر ماه ۱۳۵۵ خورشیدی، در بیجار است.
استاد "علی احسان فریدونی"، شاعر، مهندس عمران، نی نواز و موزیسین کردستانی، زادهی ۲۶ دی ماه ۱۳۵۰ خورشیدی، در یک خانوادهی هنرمند، در بیجار است.
▪برگردان فارسی شعر جلاد از علی حسنیانی شاعر کُردیسرای مهابادی
[جلاد]
معطل نکن ای جلاد!
بیا و تنم را تکه تکه کن تا حقانیت مرا بفهمی.
ای جلاد!
اگر بیرون بکشی استخوانهایم را،
اگر جلوی چشمانم، تمام عزیزانم را یک به یک به قتل برسانی،
به خداوند،
به خاک پاک کُردستان سوگند،
باز فریاد بر خواهم آورد که من کُردم، و هرگز از گفتهی خود پشیمان نخواهم شد.
...
معطل نکن ای جلاد!
چرا دست نمیجنبانی ای خونخوار بدکار!
تو میتوانی به گردنم طناب دار را بیندازی،
این کار برای من مایهی افتخار است،
اما بدان که تو اینگونه نخواهی توانست ایمان مرا از بین ببری،
مرگ در راه وطنم مایهی سربلندی من است...
...
معطل نکن ای جلاد!
بیا ای دشمن من، ای ظالم!
چرا دست دست میکنی و مرا نمیکشی؟!
چرا مرا زنده به گور نمیکنی؟!
قسم به این پابند و زنجیر اسارت،
سوگند به جان همهی اسیران و بیچارگان،
قسم به آرزوهایم،
سوگند به ایمانم،
قسم به مرام و منشم،
سوگند به عهد و پیمانم،
به خون پاک مردم کُردی که در راه رسیدن به خواستههایشان کشته شدند،
سوگند به خاک به خون آغشتهی کُردستان،
سوگند به پریشانی زندگانی،
اگر از حدقه در بیاوری چشمانم را،
اگر خرد کنی استخوانهایم را،
به خداوند،
به خاک پاک کُردستان قسم،
باز فریاد بر خواهم آورد که کُردم و از گفتهی خود پشیمان نخواهم شد.
شعر: #علی_حسنیانی
برگردان: #زانا_کوردستانی
بانو "بلور هورامی" شاعر کُرد زبان، زادهی کرکوک در اقلیم کردستان است.
(۱)
برای اینکه همیشه
در قلبم ماندگار باشی
وقتی که رفتی،
آغوشی گرم برایم بگذار!
به عقب برگرد و
نگاهی اشکبار و
لبخندی شیرین به من بزن.
(۲)
تو و عشق و تنهایی...
بسیار شبیه هم هستید!
هر کدامتان
به یک نوع آزار دهنده هستید.
شاعر: #بلور_هورامی
برگردان: #زانا_کوردستانی
دکتر "محمدکریم مبشرینیا" شاعر بروجردی در یکم خرداد سال ۱۳۴۳ خورشیدی در شهر بروجرد دیده به جهان گشود.
او مدیر مسئول و از اعضای انجمن ادبی زمزمههای بامداد بروجرد است.
استاد "بهمن قرهداغی" شاعر کُرد زبان در یکم مهر ماه ۱۳۵۰ خورشیدی، در بام ایران، بیجار دیده به دنیا گشود.
استاد "علی پایدار گودرزیان القاصآباد" شناخته شده به نام "علی گودرزیان" و تخلص "ع-پایدار" شاعر، نویسنده، خبرنگار و فعال اجتماعی، سیاسی اهل لرستان، به سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در یکی از روستاهای کنار «زز» الشتر، دیده به جهان گشود.
استاد "حسین شکربیگی" شاعر و نویسندهی ایلامی، زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، است.
استاد "نەبەز گوران" (به کُردی: نهبهز گۆران) شاعر، نویسنده، مترجم و روزنامهنویس کُرد، است.
"نهبهز" به معنی نستوه و شکست ناپذیر است.
وی در هفده مارس ۱۹۷۷ میلادی، در شهر کوچک بیاره واقع در منطقهی هورامان اقلیم کردستان دیده به جهان گشود.
"هلمت گوران" دیگر شاعر و نویسندهی کُرد، برادر اوست.
نهبهز، برای نشریات مختلفی همچون، روزنامههای هاولاتی، ئاوینە و مجلات جهان و لفین مطلب مینوشت و در خلال این همکاریها، چندین بار توسط حزب بعث بازداشت و زندانی شد.
▪کتابشناسی:
- حزب بعث و ایدئولوژی آن
- شب مهتابی (رمان)
- مرزبان (رمان)
- دیوانەای در این شهر است (رمان)
- میخانەی وسطی (رمان)
- من بعد از تو پژمرده شدهام (شعر)
- مازیار شنگالی (رمان)
- امیرنشین خال و خاک (رمان)
- نامهها را از در داخل ننداز، کسی در این خانه نیست (شعر)
- چشم آبی درسیم
- دختر کاهفروش
و...
■□■
(۱)
من از شهری میترسم
که مردمانش،
پنهانی عشقورزی میکنند و
آشکارا به هم کینە میورزند.
(۲)
دروازهای میخواهم
که بر روی زخمهای حافظهام بسته شود
دروازهای که هرگاه باز و بسته شد
میان خاکسترهای تنهاییام
گرمای وجودم را احساس کنم.
(۳)
میخواهم ولگرد و ولنگار
هر روز، خانە بە خانە و
کوچە بە کوچەی شهر را بگردم و
از اهالیاش بپرسم:
-- آیا جایی را سراغ دارند، تاریکتر از درون آدمی...؟!
(۴)
نیمە شبان، از غریبهای نامەای به دستش رسید
نوشتە بود؛
اگر آنجا، در وطنت مُردی،
دوست داری بر سنگ قبرت چه حک شود؟
گفت: میخواهم با خطی خوانا بنویسند
دیگر خوشحالم که سرانجام صاحب خانهای شدم
چون که تا زندە بودم، منزل و مأوایی نداشتم...
(۵)
رئیس جمهور تمام زندگی خود را
صرف نابودی زبان کُردی کرد؛
اما دقیقن شبی کە مُرد،
پسرم نخستین کلمەی کُردی را یاد گرفت...
(۶)
وطن،
برای برخی افراد آرامشگاه است و
برای برخی دیگر آرامگاه...
(۷)
بعضی اوقات
زندگی آنقدر از من دور است
که شبیه ستارهای میشوم
که تاکنون کشف نشده است!
(۸)
بعضی اوقات
آنقدر مرگ را نزدیک خود میبینم
که فراموش میکنم
آغوش خاک
آخرین منزلگاه من است.
(۹)
بسان هر انسانی دیگر،
چه آرزوها که نداشتم!
لیکن،
بیسرزمینی آنقدر مرا آزار داد
که همه آرزویم داشتن وطنی شد...
(۱۰)
چونکه خورشید غروب کند،
من جانشین او خواهم شد!
من و خورشید درد مشترکی داریم،
-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا]
...
تا وقتی که تاریکی
بر روی زمین و درون آدمی باقیست
درد من و خورشید پایان نمییابد...
(۱۱)
به ناگاه،
احساس غریبی وجودم را فرا میگیرد و
به خودم میگویم:
-- ای نگونبخت!
چرا با زندگی چنین درآمیختهای؟!
وقتی میان این همه آدمی،
آنکه باید پشت و پناهت باشد،
بیپناهت میکند...
(۱۲)
زمستانی را دوست دارم
که با هیچ آغوشی گرم نشود!
انسانی را دوست دارم
که هیچ جنگی، نابودش نکند!
عشقی را طلب میکنم،
که گذر زمان از رنگ و بویش نکاهد...
(۱۳)
تمام دروازههای بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجرهای هم راضیست.
تمام پنجرههای بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضیست.
(۱۴)
اگر که به کودکی باز گردم،
با خطی درشت،
بر تختهسیاه خواهم نوشت:
-- نمیخواهم بزرگ بشوم!.
(۱۵)
در تلاش بافتن فرشی هستم،
که طرح گل میانهاش، تصویر توست.
مشغول نقاشی تصویر دو کوه هستم،
که مابین آنها تو طلوع کنی.
میخواهم رویاهایم را زمانی ببینم،
که چون صدای تو پر باشد از زندگی.
(۱۶)
انسان چون
دل به ارتش خود ببندد،
پشت سر خود،
غیر از ویرانه،
چیزی به جای نخواهد گذاشت.
(۱۷)
این روزگار،
فقط به درد آن میخورد،
دورادور به آن بنگری و
همچون رهگذری به آن بخندی.
(۱۸)
هر شخصی
برای پا گذاشتن به دنیا،
روشنایی میافروزد،
بیآنکه چشم به راه پروانهای باشد که دورش بگردد
بی چشم داشت نوری از چراغ دست کسی...
(۱۹)
بنگر، که این دنیا پر از آدمهای متکبر است،
که باید دور شوی از آنها،
دوری از آنها،
یعنی اینکه کماکان برای آدمی ارزشی باقیست.
(۲۰)
چه میشود
که این مرتبه،
پیش از باران،
تو بباری؟!...
شعر: #نەبەز_گوران
برگردان: #زانا_کوردستانی