انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
۲۷ دی ۰۲ ، ۰۷:۴۵

رسول کاوه شاعر کرمانشاهی

آقای "رسول کاوه"، شاعر کرمانشاهی، زاده‌ی ۲۷ بهمن ماه ۱۳۷۵ در شهرستان کرند غرب و اکنون ساکن کرمانشاه است.

آقای "رسول کاوه"، شاعر کرمانشاهی، زاده‌ی ۲۷ بهمن ماه ۱۳۷۵ در شهرستان کرند غرب و اکنون ساکن کرمانشاه است.
وی که فارغ‌التحصیل رشته‌ی روان‌شناسی است، درباره‌ی گرایش به شعرش می‌گوید: 
"معلم انشایی داشتیم به نام آقای آزادی که بعد از پایان یک انشایم، بیت شعری از خودم نوشتم، با خواندن آن به من راهنمایی رساند که به دنبال شعر بروم... سال سوم راهنمایی بودم که در مسابقه‌ی شعر دانش‌آموزی شرکت کردم و نفر دوم استان شدم. سال ۱۳۹۲ اندکی بیشتر با شعر آشنا شدم و وزن شعر را از برادرم «رهی کاوه» آموختم و سال ۱۳۹۳ در مسابقات دانش‌آموزی اصفهان برگزیده کشور شدم". 


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
در گلوگاه اصلی شکم 
یک نفر هست، رد پایی نیست  
تار تر می‌شود اتاقم چون ـ 
لامپ اسباب روشنایی نیست  
می‌کشم شکل‌های پی در پی  
در خلا با فشار انگشتم  
می‌برم دست توی تاریکی  
[پشت این شب که انتهایی نیست]!
روی دیوار راه رفته کسی  
حجم تا حجم رخنه‌ی مرگ است  
جمع نقض است، خانه‌ی من نیست!
چار سمتش برام جایی نیست!
پشت یک روزن پر از دودم ـ 
انفجار سرنگ‌ها بودم ـ
من برای نمردنم زودم ـ
جسمکی در مدار نابودم 
برسد وقتمان، رهایی نیست 
خسته‌ام از سؤال پی در پی  
شک شبیه لباس دورم شد  
پدرم موقعی که رفت، نوشت ـ
مطمئنم پسر خدایی نیست  
خواستم ناله را به پا بکنم  
کله را از تنم جدا بکنم 
کودکی‌هام را صدا بکنم  
در گلویم ولی صدایی نیست 
گند هر چیز را در آوردم 
مثل محکوم قبل اعدامم 
بیت بعدی کسی نمی‌فهمد ـ
راوی بخش ابتدایی نیست  
می‌کشم بار زنده بودن را ـ
تا به اسب نجیب برگردم 
یا به دوران قبل آدم‌ها ـ
انفجار مهیب برگردم 
کمکم کن که با دو پای خودم ـ
رو به سمت صلیب برگردم 
هیچ منجی و مقتدایی نیست.


(۲)
سکوت شب، نت ارواح بی‌تاب است، می‌ترسم  
تمام شب اسیر بهت مهتاب است، می‌ترسم   
همیشه هر کجا باشم، کنارم روح یک زن هست  
که پشت پنجره یک روح بی‌خواب است، می‌ترسم   
غروب از واژه‌های رفتنت بیهوده می‌ترسم  
همیشه بهترین گل سهم مرداب است، می‌ترسم  
اگر با من نباشی مزرعه از درد می‌خشکد 
ولی زیباترین زن، حقِ ارباب است، می‌ترسم  
همیشه در تمام عکس‌هامان یک نفر پیداست 
دو دنیای موازی پشت این قاب است می‌ترسم  
دو دستم را بگیر و خواب‌هایم را بگیر از من  
تو بیداری و بیدارم، بگو خواب است می‌ترسم.


 (۳)
تو بعد از من در آغوش خیابان، گریه خواهی کرد 
در آغوش رفیق و نارفیقان، گریه خواهی کرد 
غم یک مرد را بر شانه‌ات آوار خواهم کرد 
به روی شانه هر مردِ مهمان، گریه خواهی کرد  
تو تنها نیمه عاشق‌ترم را برده‌ای از من 
تو با یک نیمه همواره گریان، گریه خواهی کرد  
برایت دخترت از شعرهایم اسم خواهد برد 
تو می‌خوانی ولی با دست لرزان، گریه خواهی کرد  
من از دنیای تو آرام خواهم رفت، بعد از مرگ 
تو در سیاره‌ای دیگر کماکان گریه خواهی کرد  
من این‌جا نیمه تاریک مهتابم، تو آن سوی- 
غریبِ کهکشان، با ماه، پنهان، گریه خواهی کرد.


(۴)
بر دوش خود مسافر مغلوب می‌برند 
یک آسمان فرشته‌ی مغضوب می‌برند 
این جاده‌ها که پر شده از ابر تیره‌اند 
دارند چند کارگر خوب می‌برند 
باران هنوز در تن جنگل نمرده است _ 
یک کامیون بریده‌ی مرطوب می‌برند 
هیزم‌شکن، دوباره تو را دوره کرده است 
آن‌ها همیشه ترکه‌ی مرغوب می‌برند 
بشکن طلسم ِ کنده‌ی خود را‌، مقدر است 
این‌جا شکسته‌های تو را ، خوب می‌برند 
... 
زیبایی تو قاتل انگور‌ها شده‌! 
مردانِ ده پناه به مشروب می‌برند.


(۵)
با کفش‌های کوچک ِ من‌، راه رفته بود
یک عمر مانده بود... به بیراه! رفته بود
از خواب‌های دور و درازست، پشت سر 
تصویر مبهمی‌ست، که ناگاه رفته بود
او وحدت ِ زمان و مکان بود، پیش او _ 
یک عمر، چند لحظه‌ی کوتاه رفته بود
دستی که چند لحظه به سمتم دراز شد 
می‌خواستم بگیرمش و، آه رفته بود
از بومیان دشت شنیدم که دیده‌اند 
آن شب که رفت پشت سرش ماه رفته بود.


(۶)
تو بعد از من در آغوش خیابان، گریه خواهی کرد
در آغوش رفیق و نارفیقان، گریه خواهی کرد
غم یک مرد را بر شانه‌ات آوار خواهم کرد
به روی شانه‌ی هر مردِ مهمان، گریه خواهی کرد...
تو تنها نیمه‌ی عاشق ترم را برده‌ای از من  
تو با یک نیمه‌ی همواره گریان، گریه خواهی کرد
برایت دخترت از شعر هایم اسم خواهد برد 
تو میخوانی ولی با دست لرزان، گریه خواهی کرد
من از دنیای تو آرام خواهم رفت، بعد از مرگ
تو در سیاره‌ای دیگر کماکان گریه خواهی کرد
من اینجا نیمه‌ی تاریک مهتابم، تو آن سوی _
غریب ِ کهکشان، با ماه، پنهان، گریه خواهی کرد.


(۷)
می‌دود در شقیقه‌ام رودی 
در رگانم هراس زندگی است 
مرحمت کن به کاسبان بنویس  
واقعیت لباس ِ زندگی است 
آدم بی‌لباس، یخ زده است  
خانه‌ی بی‌تراس، یخ زده است 
آدم بی‌حواس، یخ زده است  
زندگی بی‌هراس یخ زده است 
درد و ماتم خواص ِ زندگی است 

زیر نور مکدر مهتاب 
شهر خوابیده روی زانو، باد _
می‌وزد بر مناره‌های گچی  
[دوره‌ی بی‌حواس ِ زندگی است] 
فنس‌های کشیده تا مغرب _
انزوای صدا، عبور ِ خدا_
دست یازی به حدِّ ارگان‌ها _
آخرین انعکاس ِ زندگی است  
گله‌های رهای درناها _
پرش از پشت بام رویاها _
کشف اسرار قوم مایاها_
فرض برگشت تن به دریاها_
[نبض‌هایت مماس ِ زندگی است] 

[زندگی! پاره خط ِ کوچک ِ من ] 
زیر رگبارهای پی در پی  
بوی نم بارش ِ اسید و تگرگ
زنده بودن، هنوز تا این سن 
"زنده ماندن"، تقاص ِ زندگی است 
[تپش ِ سنگ فرش، زیر کفش  
در تردد جهانِ زنگ زده] 
کله‌ام از نخاله‌ها پر تر _
دهنم از زباله‌ها پر تر _
شهر از چاه و چاله‌ها پر تر _
غوطه خوردن، اساس ِ زندگی است.


 
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 


منابع 
www.newspaper.hamshahrionline.ir
www.vaznedonya.ir

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۲۷
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی