اسد فرهمند شاعر خرم آبادی
استاد "اسدآقا فرهمند"، شاعر، نویسنده و معلم لرستانی، در نخستین روز ماه شهریور سال ۱۳۵۳ خورشیدی، در روستای زیبای "سراب چنار بسطام" از توابع شهرستان خرمآباد به دنیا آمد.
استاد "اسدآقا فرهمند"، شاعر، نویسنده و معلم لرستانی، در نخستین روز ماه شهریور سال ۱۳۵۳ خورشیدی، در روستای زیبای "سراب چنار بسطام" از توابع شهرستان خرمآباد به دنیا آمد.
در سال ۱۳۷۳ دیپلم گرفت و ابتدا در رشتهی کارشناسی تاریخ دانشگاه اصفهان قبول شد؛ اما در سال ۱۳۷۴ با انصراف از دانشگاه اصفهان، وارد تربیت معلم شهید باهنر اراک شدم که با آغاز شاعری وی همراه بود.
ایشان نخستین مجموعهاش را در سال ۱۳۸۹ با عنوان «پنجرهای رو به مغرب» چاپ کرد و چند مجموعهی محلی چاپ نشده و یک مجموعه طنز نیز دارد.
وی در اسفند ۱۳۹۱ برگزیده طنز مطبوعات استانی شد و در اردیبهشت سال ۱۳۹۲ نیز برگزیده طنز مطبوعات کشوری، ملی و محلی زاگرس شد.
همچنین ایشان از برگزیدگان شعر بومی عاشورایی لرستان در سال ۱۳۹۸ و برگزیدهی همایش شعر منطقهای "بانوی نور" در بروجرد نیز بوده است.
ایشان هم اکنون سالهاست که با مدرک کارشناسی دینی و عربی در آموزش و پرورش به خدمت مشغول است.
▪نمونهی شعر لکی:
(۱)
دَفتربَختِم سییَ یه خآو و خِیالم آگره
بیمِسشه بیل وهَنی نومجا زخالم آگره
وِلگَه آخر بَختمه خط خَریوی پِِربِیه
چی چومته نیمه سوزیایی مه حالم آگره
کافِرَ حالِم، پروبالم، خیالم، پرپرم
گُوا پپی دورچراخی پروبالم آگره
باورکارت نیَه خَنَه دِرو مه کُشتیه
ژِیرکِراس کِت کِتودِرپا شاوالم آگِرَه
سیلِ ارایی تیزم تلکه وردم وله نهه
آگرها مالم هونکی نوم مالِم آگره
اَخِنَه دَس فِلک ایلا ئو اَلا بِردِمَه
دم دم صُ واءِ سرد لا شمالم آگره
بخت مه گشیاسه آگر، تول مه گشیاسه خم
اژدهایی ها دمم وختی منالم آگره.
▪نمونهی شعر لری:
(۱)
دَفتربَختِم سییَ یه خآو و خِیالم آگره
بیمِسشه بیل وهَنی نومجا زخالم آگره
وِلگَه آخر بَختمه خط خَریوی پِِربِیه
چی چومته نیمه سوزیایی مه حالم آگره
کافِرَ حالِم، پروبالم، خیالم ،پرپرم
گُوا پپی دورچراخی پروبالم آگره
باورکارت نیَه خَنَه دِرو مه کُشتیه
ژِیرکِراس کِت کِتودِرپا شاوالم آگِرَه
سیلِ ارایی تیزم تلکه وردم وله نهه
آگرها مالم هونکی نوم مالِم آگره
اَخِنَه دَس فِلک ایلا ئو اَلا بِردِمَه
دم دم صُ واءِ سرد لا شمالم آگره
بخت مه گشیاسه آگر، تول مه گشیاسه خم
اژدهاییها دمم وختی منالم آگره.
▪برگردان:
دفتر بختم سیاه، خواب و خیالم آتش است
خاکستر شدم و هنوز درون خاکسترم آتش است
آخرین برگ دفتر بختم با خطی غریبی پر شده است
چون چوب نیم سوز حال روزم آتشین است
کافر حال پر و بالم، خیال و جان دادن مرا مباد
چون پروانهای پر و بال سوخته دور چراغ میگردم
باور نمیکنی خندهی دورغین (بیهوده خندیدن) مرا کُشته است
در زیر تن پوش من پیکری از آتش زبانه میکشد
چرا اینگونه نگاهم میکنی جلوی من شیطنت و مسخره بازی مکن
اگر در خانهام خنکایی هست درون خانهام آتش است
آنقدر دست روزگار مرا این سو و آنسو برده است
آنچنان که خنکای باد صبحگاه شمالیام از آتش است
بخت من با آتش و اقبالم با غم آغاز گردیده است
نالهام آتش است گویی در دهانم اژدهایی آتشین است.
(۲)
رازته هر ولاتی افشا نکو
دِ هر دلی حونه نئیر! جا نکو!
سیلی دِ ای دل بک و واش ره بیا
ایقه اگر نیار و اما نکو.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
[جا نزنیم]
کلّا از حق خویش جا نزنیم!
حرفهای درونگرا نزنیم!
هر که آمد که خدمتی بکند
تند... برچسب ادعا نزنیم!
حق خود را به رسم بستانیم
به کسی نیز پشت پا نزنیم!
تکْل از پس خطاست، پس لطفا
از پس و پشت هی خطا نزنیم!
همه جا برخلاف اصل فلان
روی هر واژه... هکذا نزنیم!
اغنیا زیر چترمان نروند
بر سر و روی بینوا نزنیم!
روی یارانههای این ملّت
سخن از حذف، مطلقا نزنیم!
هی نگوییم ارشدِ چیزیم
هی پُزِ چیزِ دکترا نزنیم!
چون که اوضاع واژهها خوش نیست!
تیک بر متن و محتوا نزنیم!
خارج از وزنِ شعر خود نشویم
سرِ خود هی ابوعطا نزنیم!
سنسورِ حقِ شهروندی را
جز به منظور اعتلا نزنیم!
شهروندی نموده و زین پس
سخنِ سستِ نخ نما نزنیم!
این طرف از کلوچه ها نخوریم
آن طرف به کلوچهها نزنیم!
سانسور شخص و شخصیت نکنیم
پنجه بر زخمهی ریا نزنیم!
شام شبهای عدهای هیچ است
هی دم از خط استوا نزنیم!
وقتی آجر دقیق بیرون است
اینَقَدر متر و گونیا نزنیم!
مجلس شاعران که بر پا شد
عدهای را فقط صدا نزنیم!
شاعرانی که طنز پردازند
با دو تا انگ... بیهوا نزنیم!
عین کالای ملی است این شعر
کُدِ: «از اُسترالیا» نزنیم!
(۲)
[بعضیها]
صاحب دفترند بعضیها
از همه بهترند بعضیها
پرش ارتفاعشان خوب است
واقعا میپرند بعضیها
از تمام مهالک دنیا
جان به در میبرند بعضیها
رتبهی مخفیاند در کنکور
بیست را میبرند بعضیها
عدهای میدوند و میبازند
عدهای دیگرند بعضیها
پول نشمرده دستشان که رسید
پس نمیآورند بعضیها
شصت میلیون دلار میگیرند
هی دکل میخرند بعضیها
بر حساب ذخیرهی فرهنگ
حمله میآورند بعضیها
پشت گمرک دریست گاهی باز...
عابر آن درند بعضیها
تاجر پورشهاند و پروارند
مثل ما پنچرند بعضیها
خاوریاند و باختر منزل
ابنِ اسکندرند بعضیها
آشیان؛ بانک ملیّ و ملّت
عین غارتگرند بعضیها
ما بنیآدمیم و تنهاییم
عضو یک پیکرند بعضیها
اکثرن قانعاند بر نانی
سفره را میدرند بعضیها
«فرصت خوردن اندک است اندک»
روی این باورند بعضیها
مَرد هستیم با دماغ و... دَمَغ
عملن دخترند بعضیها
مردها میروند و میجنگند
امنیت آورند بعضیها
بر زمین راه میروند اما...
آسمان محورند بعضیها
شاعران صادقانه میگویند
تا اگر بنگرند بعضیها!
سخن حق نگفتنش بهتر
گویی اصلا کرند بعضیها.
(۳)
[غزل کلبه]
باد میآمد و از کلبه دری میرقصید
خاک در هلهلهی کوزهگری میرقصید
پشت آن تپهی تاریک کمی مانده به روز
مثل دیوانه... شبیهات پسری میرقصید
در فرا وسعت مرموز میان شب و روز
موی جو گندمی دردسری میرقصید
زنی از طایفهی شهوتی آفریقایی
روی غمنامهی مرد دمری میرقصید
چرخ میزد هیجان... در هیجان... در هیجان...
وَ پیاپی... وَ پیاپی... کمری میرقصید
باد نی میزد و دف وقت هبوطی ابدی
وَ خدایی به عزای بشری میرقصید
وَ تو تنها شبح مانده به جا در باران
روی قلبت هیجان سفری میرقصید
دور میشد من مبهم... توی مبهم... در باد
کلبه میسوخت ولی باز دری میرقصید.
(۴)
[بچه های دنیا همه خوابیدن]
زمین... زمین... زمینِ اشتراکی
آدما و آرزوهای خاکی
یه استکان قهوهی داغِ رو میز
رعشهی دنیا با صدای چنگیز
مرگ پرستوها به دست بارون
یه چشم آدم اشک و یکی خون
قتلِ پرندهها تو شهرِ بازی
ولولهی پُستای اعتراضی
زمین... زمین... هزار هزار تا بدی
برده فروشی با زن ایزدی
زمین... زمین... سرهای بیجنازه
بخارِ گرما، بویِ خون تازه
ارباب حلقهها پیِ بندهها
سد یورو، سیل پناهندهها
گرسنگی به خاطر یه لقمه
بچههایی منتظر یه لقمه
خونه خرابههایِ شعر شاعر
دودِ غلیظِ اگزوزِ بولدوزر
یه ساختمون، یه سازِمان، یه ملّت
جنگای بینتیجه و بیعلّت
چشمایی که به روی زشتی بسته
آدم و دست و پاهای شکسته
جای صداهای پر از محبّت
دنیا فقط خشونته... خشونت
کاشکی پس از این همه شب روز بیاد
بابانوئل با عمو نوروز بیاد
بگید به اونا که تفنگ کشیدن
بچههای دنیا همه خوابیدن.
(۵)
قطره... قطره... سیسی... سیسی... شدهایم
صاحبِ حسِّ بیحسی شدهایم
هی دوان از پسی به پستویی
منفی فعلِ «میرسی» شدهایم
دَه دَهی...آمدیم و بیزن و مال
سه دهه آمدیم و سی شدهایم
در حصار کپی و کاغذ و برگ
وارد یک بروکراسی شدهایم
خودمان نیستیم و معلوم است
ظاهرن عینهو مسی شدهایم
برج عاجیم و یادمان رفته است
با همین مردمان کسی شدهایم
با هزاران جوان که سر دادند
صاحب این دموکراسی شدهایم
ما دچار تریبون و حرفیم
مثلِ دردِ مشخصی شدهایم
چاله میدان نمیرویم اما
از سر سادگی اسی شدهایم
از فراماسونی که در خلسه است
وارد فاز فارسی شده ایم
یا به بیبیسی عشق میورزیم
یا گرفتار بیست و سی شدهایم
هم گرفتا ترکمانچاییم
هم گرفتار دارسی شدهایم
بر کف دستمان نوشته شده!
ساعت چند وارسی شدهایم
از جنین تا جنان برای رشد
ایگرگ و ایکس هندسی شدهایم
در تمام مراحل تولید
لحظه لحظه مهندسی شدهایم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
@blackboard_humor_magazine
@Asadfarahmand
www.bonevar.blogfa.com
www.mirmalas.com
www.vaznedonya.ir
www.shirintanz.ir