رسول همذاتوف
زندهیاد "رسول همذاتوف" (آواری: ХӀамзатил Расул؛ ۳ نوامبر ۲۰۰۳) شاعر اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، زادهی ۸ سپتامبر ۱۹۲۳ میلادی، در داغستان بود.
رسول همذاتوف
زندهیاد "رسول همذاتوف" (آواری: ХӀамзатил Расул؛ ۳ نوامبر ۲۰۰۳) شاعر اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، زادهی ۸ سپتامبر ۱۹۲۳ میلادی، در داغستان بود.
وی که به عنوان قهرمان کار سوسیالیست (۱۹۷۴) مفتخر شده بود، در ۳ نوامبر ۲۰۰۳ میلادی، در۸۰ سالگی، در مسکو درگذشت.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ جوایز و افتخارات:
- نشان اندریاس قدیس (روسیه)
- نشان لیاقت میهنپرستی (روسیه، کلاس ۳)
- نشان لنین (شوروی، ۴x)
- نشان انقلاب اکتبر (شوروی)
- نشان پرچم سرخ کار (شوروی، ×۳)
- نشان دوستی میان مردمان (شوروی)
- نشان پشم زرین (گرجستان)
- جایزه لنین (۱۹۶۳)
- جایزه دولتی اتحاد شوروی (۱۹۵۲)
و...
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
بخواب فاطمه
بخواب ای آتش سرگردان در سرنوشت من
که تمام کشتی ها و قطارها
و هواپیماها و تمام پرندگان مهاجر
نام تو را صدا میکنند
فاطمه، فاطمه، فاطمه
بخواب
تو پر بهارتر از فیروزه ایرانیانی
و قامتت
استوارتر از نخل اعراب است
من یک سرزمین نیافتم تا نام تو را بر آن بنهم
و تو یک سرزمین نیستی
تو تمام جهانی فاطمه
بخواب
من به این جهان آمدهام تا نگهبان خواب تو باشم.
(۲)
زمین، در نظر بعضیها،
هندوانهای کوچک است
که آن را قاچ قاچ کرده و
و به دندانش میکشند...
برای بعضی دیگر توپ بازی است و
به دست میگیرند یا که به آغوش میکشند
و به همدیگر پاسش میدهند.
اما در پیشگاه من،
زمین،
نه هندوانه است و نه توپ بازی!
بلکه، رخسار زرد خودم است که
خونابههایی که از سر و رویش میچکد
پاک میکنم و
اشکهایی که از چشمانش جاریست، خشک.
(۳)
چرا گریه میکنی، دخترک نازم!
چرا؟!
تو که پدر و مادرت را داری،
ولی من خبری از پدرم ندارم و مادرم را نیز از دست دادهام!
من که یتیمم، باید یکریز زار بزنم،
تو از چه گریانی؟!
تو که دوستان زیادی داری و
همگیشان تو را دوست میدارند.
ولی دوستان من، به من خیانت کردند و
مرا به ورطهی شکست و نابودی فرستادند.
و سالهای سال،
دشمنانم مرا در محبس فکندند.
از این روست، که همیشه گریانم!
تو چرا گریه میکنی، دخترکم؟
تویی که در حیاتت، شاهد هیچ جنگ خونینی نبودی و
زخم کهنهی اسارت را، تجربه نکردی.
ولی من،
بیست میلیون رفیق خودم را،
از میان جوانان دلبند وطنم، از دست دادهام
و دو برادرم نیز،
از جبهههای جنگ باز نگشتهاند.
از این روست که دائمن محزون و نالانم.
...
دخترک گریانم به سخن آمد و گفت:
پدر جان!
تو اکنون در کنارههای سلامتی و عافیت ایستادهای
گرچه تمام آنچه را که گفتی، دیدهای و تجربه کردهای
و تاکنون زنده ماندهای و
آن وقایع را به شعر تبدیل میکنی
لیک من اکنون گرفتار زجر و ترس دیدن این اتفاقات در آیندهام
میترسم یکایک این بلاها نیز بر سر من نازل شود،
از این روست که گریان و پریشانم.
(۴)
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
و خویش را در محضر پدر و مادرم میبینم
احوالپرسیهایمان تمامی نخواهد داشت.
آنها میپرسند: براستی زندگیتان بر روی زمین چگونه است؟!
و من سکوت میکنم!
چگونه میتوانم اخبار واقعی جهان را برای آن دو عزیزم بازگو کنم؟!
و با خود میگویم: ای کاش تازه از مادر زاده میشدم.
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
و آنجا چشمم به دو برادرم
که در جنگ شهید شدهاند، میافتد
و آنها مرا میپرسند:
- راستی اوضاع و احوال وطن و شهر و دیارمان چگونه است؟!
برای نخستین بار دوست دارم که به آنها دروغ بگویم!
چگونه میتوانم به آنها بگویم،
گرچه شما در راه وطن شهید شدهاید
ولی دیگر وطن، وطن نیست!
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
و با دوستان و رفیقانم روبرو میشوم
و از آنها میپرسم،
آیا هنوز مرا به خاطر دارند؟!
و آنها هم مرا در زیر هزاران پرسش مختلف، دفن میکنند!
و میپرسند:
- براستی اینجا بهتر است یا روی زمین؟!
و من جرأتش را ندارم که به چشمانشان نگاهی بیاندازم.
...
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
دوست دارم که به جهان سومی بروم!
جهانی دیگر،
که همه سرگرم کار خود اند و
نه خدا و
نه مسیح و
نه هیچکسی دیگر،
با پرسشهایشان سبب آزار من نمیشوند...
(۵)
سرزمین عشقم را جا گذاشتم
نماد افتخارمان را نیز رها کردم و
به جای چکش و داس
دل به دستان تو بستم!
و بر روی پرچم سرخش نیز،
گلهای گندم مزرعه را جمع کردم.
سرود ملیاش را نیز از خاطر بردم!
نه روسیه در آن سرود از هر چیزی ارزشمندتر است
نه داغستان!
بلکه آنچه از هرچیزی ارزشمندتر است،
عشق است، عشق!
و پرچم وطنم را پایین کشیدم،
پرچمی که رنگ سرخش نشان شهادت بود و
رنگ سپیدش نماد صلح و دوستی!
لیکن من تکهای از رنگینکمان را
تبدیل به پرچم سرزمین عشق کردم!
و بر رویش هم نوشتم:
اتحاد عاشقان دنیا.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ گفتارها:
(۱)
شاید عده ای زبانی بیگانه را بر زبان مادری شان ترجیح دهند، اما من نمیتوانم ترانهام را به آن زبان بسرایم و اگر قرار باشد، در فردایی زبان مادریام بمیرد من حاضرم امروز در دفاع از او به آغوش مرگ روم.
(۲)
دو چیز در دنیا ارزش کشمکشهای بزرگ را دارند: وطنی پر محبت و زنی با شکوه.
گردآوری و نگارش و ترجمهی اشعار:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
و...