محمد مرادی نصاری شاعر ایلامی
آقای "محمد مرادی نصاری" شاعر و نویسندهی ایلامی، زادهی سال ۱۳۶۹ خورشیدی، در ایوانغرب است.
آقای "محمد مرادی نصاری" شاعر و نویسندهی ایلامی، زادهی سال ۱۳۶۹ خورشیدی، در ایوانغرب است.
وی تکنیسین الکترونیک و دارای دکترای ادبیات از دانشگاه کردستان و مدتی در ادارهی آموزش و پروش سنندج مشغول به تدریس بود، که بهخاطر مسائلی هویتی و ملیگرایی از کار اخراج شد.
برگزیده شدن در جشنوارههای جایزه ادبی طنز کردستان، دفاع مقدس، جشنواره تخصصی رباعی نیشابور و... از جمله موفقیت های نصاری محسوب میشود.
او مدیر انتشارات باشور ایلام است و تاکنون مجموعههای مختلفی از او چاپ و منتشر شده است، از جمله:
- تاکسیها جای دوری نمیروند
- ترتیبات تاریکی
- نواختن ویولن با اره
- اردوگاه رستگاری (گزیده شعر معاصر کُرد)
و...
◇ نمونه شعر کُردی:
(۱)
[مەدرەسە]
(-خانم ئمتحان نەگر تن خودا
-خانم ئێ سوئالە هاتگە؟
-ئیمە دەرسمان ئجازە ها دۊا...)
خوەش وە حاڵ ئێ کڵاس رووشنە
ئێ کڵاس سەر خوەشەو
ئێ کتاو و کیف و دەفتەر منە...
خانم ئێ دڵە بوەخش ئەگەر
بێ ئجازە عاشق تنە!
(۲)
[سەفەر]
هامە ناو قەتار نیمە شەو
سەر خوەشم
ک هۊر ئەو چەوەیلە ها منەو
-وەگەرنە ئێ ڕێە خودا بزانسا چەنێ ئدامە داشت-
هامە هۊرێ و لە دەروەچەو
چەو گرم وە ئی شەوار بێ بنا؛
سەردەوا چەنێ جوان ترە!
ئێ گوڵە ک ها لە سینگم-
لە هەر گوڵێ
ئەرغوان ترە!
(۳)
زڵفت بکهرهو، هوونکه تافهێ ئاوت
خوهشحاڵ ک مهس بکهم له کۊزهێ چاوت
ئهزرهت وه دڵم زوانمان بێدهنگ نهو
یهێ رووژ وه کوردیهو بنۊسم ناوت
• برگردان به فارسی:
زلفت را رها کن که آبشاری خنک است
ای کاش که از کوزه ی چشمانت سرمست شوم
آرزومندم
زبان مادری ام خاموش نگردد
و یک روز
نامت را با کُردی بنویسم.
(۴)
ها بان دڵم داخ دهنگ خامووشم
قیژقاژ قڵایلهگهێ ڕهش پووشم
چۊ دارێگم، تهوِر هناسێ بڕیه
ههر شهو شین مهلۊچگهیل ها گووشم.
•برگردان به فارسی:
بر دلم مانده است، داغ صدای خاموش و
فریاد کلاغان سیاه پوشم
همچون درختی هستم
که تبر نفسش را بریده است
در گوشم
هر شب شیون گنجشکهاست.
(۵)
دارێ بهرزۊم، بێ تِ پشتم چهمیاس
نه دڵخوهشیم ههس و نه عشقم گوڵ داس
ئێ قهڵب ترهک بردگه له سینگ مِ
باوهر که «دۊاهمین ههنار دونیا»س
• برگردان به فارسی:
درختی سربلند بودم
که بیتو خمیدهام
نه دلخوشیای دارم و نه عشقم جوانه زدهست
این قلب ترک خورده نیز
در سینهام،
آخرین انار دنیاست.
◇ نمونهی شعر فارسی:
(۱)
ای کاش که همدم تو باشم ای برف!
همراه دمادم تو باشم ای برف!
من آدم هیچ کس نبودم اما
بگذار که آدم تو باشم ای برف!
(۲)
سخت است که آشیانهی شک بشوی!
کوچک بشوی رفیق! کوچک بشوی!
بعد از عمری درخت بودن حالا
جاکفشی عدهای مترسک بشوی!
(۳)
انگار که جاری شده رود از همهجا
سرتاسر باورش کبود از همهجا
یک روز دلش شکست و بارانی شد
چتری که دلش گرفته بود از همهجا
(۴)
مثل زخمی... که خالی از خنده شده
مثل زخمی... که از خودش کنده شده
امروز کجای پوستت گریه کند؟
ابری که به کشورت پناهنده شده
(۵)
آنسان که پرنده از خطر میفهمد
یا اینکه درخت از تبر میفهمد
در روی زمین مگر زمستان را هم
از گرگ کسی عمیقتر میفهمد؟
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
سرچشمهها
www.dezpoetry.blogfa.com
www.fpoem.farhang.gov.ir
www.spearwa.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
www.chouk.ir
و...