انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۴:۲۱

برگردان چند شعر از تنها محمد

▪شعرهایی از تنها محمد شاعر کورد ساکن ولز

 

(۱)
رفتن تو رفتن نبود
مرگ بود
داد و بیداد کردن دل بود.

 

▪شعرهایی از تنها محمد شاعر کورد ساکن ولز

(۱)
رفتن تو رفتن نبود
مرگ بود
داد و بیداد کردن دل بود.

(۲)
دلتنگتم و
درد اینجا نبودنت را
با فریادی از ته دل به همه‌ی دنیا خواهم فهماند.

(۳)
روزها و شب‌های بسیاری‌ست، از خدا می‌خواهم
با بی تو بودن امتحانم نکند!
من الان هم از آن مرگ همیشگی می‌ترسم!

(۴)
دوباره کسی می‌آید که برود
سهمی برای تمام روزهای مردنت را جا می‌گذارد و نمی‌کشدت،
اما میان مرگ و زندگی شکنجه‌ات می‌کند.

(۵)
مادربزرگم می‌گفت: دوری از مردم
در این زمانه، سبب نزدیکی به خداست!
درست می‌گفت!
مردم این زمانه
درباره‌ی همه چیز زندگی‌ات سوال می‌کنند،
جز حال و روزت.

(۶)
عزرائیل،
موعد مرگ کسی را نمی‌گوید،
وگرنه به من می‌گفت:
زمان فراموش کردن تو  
در زندگی و جان و مال و حال من 
مرگم ساعت چند است؟!

(۷)
کفشی در دهانت باشد، بهتر است
تا اینکه زبانی باشد که با آن دروغ بگوئی.

(۸)
راحت می‌توانم فراموشت کنم 
اما نیاز هم دارم که
چیزی بزرگ‌تر از دنیا داشته باشم  
تا بتوانم درد دوری تو را در آن جای بدهم 

(۹)
باید پیشم برگردی،
وسعت نبودنت، همچون چشم حریص مردم است،
به هیچ چیز پر نمی‌شود!

(۱۰)
دلم لذت عاشقی‌های گذشتگان را نخواهد چشید
کاش مثل پدربزرگم بودم برایت،
که یک تار سپید موی مادربزرگم،
نصفی از موهای سرش را چون برف سپید کرد!

(۱۱)
بی‌باک نیستم،
اما اگر کسی آرزوی رفتن از زندگی مرا داشته باشد 
تمام دیوارها را برایش پل عبور می‌کنم.

(۱۲)
قسم خوردم که جلوی رفتنت را بگیرم،
سوگندم با نخستین قدمی که برای رفتن برداشتی، شکست،
پس از شکستن دلم.

(۱۳)
خودش را خوب جا می‌کرد
و بی‌آنکه کار بچگانه‌ای از ما سر بزند،
همدیگر را ترک کردیم!
او مرا به تنهایی سپرد و
خودش هم به آغوش نامحرم رفت
او مرا تنها نگذاشت که نابود شوم،
بلکه خودش میل به تنوع و رفتن داشت،
میل به زود به زود عوض شدن و عوض کردن!

(۱۴)
من حوصله‌ی هشت ساعت کار کردن 
برای بهتر شدن گذران زندگی‌ام
و یافتن راهی برای ثروتمند شدن
و بدو بدو کردن را ندارم،
همین‌قدر می‌دانم
تو در زندگی‌ام باشی،
زندگی‌ام از همه کس بهتر خواهد بود!

(۱۵)
تو مثل آب شور هستی،
هر چقدر از عشقت می‌نوشم، تشنگی‌ام فروکش نمی‌کند.

(۱۶)
اینجا اگر بخواهی خودت باشی و برای خودت زندگی کنی،
اکثر مردم مانند برادران یوسف خواهند شد!
اگر دستشان بیفتی،
چاه برایت خواهند کند!

(۱۷)
هیچ از گذشته‌ام ناراحت نیستم،
آن کشتی میان دریا گم شد
اگر که خوب بود مرا به ساحل می‌رساند.

(۱۸)
خوب که با خودم فکر می‌کنم
تو که نارحتی، من هم نارحتم،
تو که غمگینی، من هم غمگینم،
تو که می‌خندی، من هم می‌خندم،
ما این همه با هم تفاهم داریم،
می‌گویم بگو که یکی شویم و خودم عاشقت بشوم!

 

شعر: #تنها_محمد
برگردان: #زانا_کوردستانی 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۲۹
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی