عباس مسعود ریختهگر
زندهیاد "عباس مسعود ریختهگر"، فرزند "حبیبالله ریختهگر"(مرجان)، شاعر خوزستانی، زادهی سال ۱۳۴۱ خورشیدی در اهواز بود.
زندهیاد "عباس مسعود ریختهگر"، فرزند "حبیبالله ریختهگر"(مرجان)، شاعر خوزستانی، زادهی سال ۱۳۴۱ خورشیدی در اهواز بود.
او ساعت هشت شب جمعه ۱۹ فروردینماه ۱۴۰۱، بر اثر ایست قلبی در سن ۵۹ سالگی، در بیمارستان امام خمینی اهواز از دنیا رفت.
او از شاعران سپیدسرا و نوسرای خوزستانی بود که در دو سبک آزاد و کلاسیک شعر میگفت و از آثار منتشر شده او میتوان به مجموعه شعر «به ریاضت رگ» اشاره کرد. همچنین دو اثر دیگر در حوزه شعر کلاسیک با عنوانهای «راه رفتن روی جنوب» و «مرگ چیز تازهایست» را در دست انتشار داشت.
▪نمونهی شعر:
(۱)
شب شرابی میشود با بودنت گفتم به تو
رنگ آبی میشود با بودنت گفتم به تو
در کنارت روز و شب عکاس شعرم میشود
توی قابی میشود با بودنت گفتم به تو
پیش تقویم تنت شبهای من تکرار توست
وه چه خوابی میشود با بودنت گفتم به تو
چشم تو زیباتر از این آسمان بیخود است
رقص و تابی میشود با بودنت گفتم به تو
گفتم و گفتم که شهرم در کنار شهر تو
شهر نابی میشود با بودنت گفتم به تو.
(۲)
در میان حساب و تفریقم، تو چه دانی شمار یعنی چه
در پس پوشههای تو خالی، کسر یک از هزار یعنی چه
تو نهایت به سخره میگیری، هر عدد را میان قاب دلت
پاک کن مرا از این تخته، تا بفهمی غبار یعنی چه
حرف خود را که قبل از این گفتم، در کتاب کلاس اول خود
درد سارا مگر تو میفهمی، هی نگو بیانار یعنی چه
باز باران ترانه میخواند، شکل جنگل ولی عوض شده است
مرد آمد کنار تخت شبش، مرگ اسب و سوار یعنی چه
سفرهی کوکب دلم خالی، نان پر کپک چه میفهمی
مثل کبری فقط پر از تصمیم، بیحسابی و کار یعنی چه
برج میلاد هیبتی دارد، نوک آزادیم اوین سر کرد
زیر مشت هزار و یک تسبیح، صحبت سربدار یعنی چه
مین پایم عمل نشد برگرد، مثل خمپاره تا عمل بکنمـ
شط احساس من تراکم داشت، بیوطن انفجار یعنی چه
(۳)
پیراهن گلدار آبی را تنت کن، پیراهنی که عید قبلی هم تنت بود
پیراهنی که پای هفت سین نگاهم، افتاده روی چینچین دامنت بود
پیراهنی که گل به گل گلخنده میکرد، هر رهگذر را پای چشمت بنده میکرد
حتا خدایان را به گلها زنده میکرد، آن پیرهن که یادگاری از منت بود
لطفاً بپوش آن پیرهن را بار دیگر، تا من شوم از پیرهن چون یار دیگر
مستی به دشتت میزده سرشار دیگر، گلهای پیراهن نشان خرمنت بود
عید است و عطرت بوی یاس و یاسمنها، عطر اقاقی بوی ناب نسترنها
یوسف شدی، یعقوب جان را پیرهنها، چشمان کورم پای گل پیراهنت بود.
(۴)
اندازهی این حرفها نبودیم که قهوه سفارش بدهیم
ما را چه به این حرفها
همان چای دم نکشیدهی بیرنگ
از سرمان زیادی میکرد
اصلا ما کجا و میزهای دونفرهی ته کافه
همین میزهای جمعی هم خوب است
اصلا
چرا برویم کافه نادری ادعای روشنفکری بکنیم مثل خیلیها
بیا برویم
قهوه خانهی دروازه غار مثل حسن خشتک
قناری بخواند و ما حال کنیم
لااقل این پایین شهریها
مثل ما کفش و لباس همسایه قرض میکنند
اصلا بیا همینجا کنار بساطیها شعرمان را بگوییم
به ما چه ربطی دارد کدام خری سلطان جنگل است
بیا خر خودمان را برانیم.
(۵)
اتوبوسهای دو طبقهایم
گیر کرده زیر پلهای کوتاه
نه راه پیش داریم
نه راه برگشت
مسافرانمان پیاده میشوند بیچمدان.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی