انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
۱۰ مهر ۰۴ ، ۰۲:۴۸

جمشید عارفیان

استاد "جمشید عارفیان"، فرزند "رحیم‌جان عارف‌وف"، شاعر و فعال فرهنگی مقیم شهر تاشکندِ ازبکستان و همزمان شهرستان عینی(فلغرِ) تاجیکستان است.

 

 

جمشید عارفیان


استاد "جمشید عارفیان"، فرزند "رحیم‌جان عارف‌وف"، شاعر و فعال فرهنگی مقیم شهر تاشکندِ ازبکستان و همزمان شهرستان عینی(فلغرِ) تاجیکستان است.
ایشان که در سال ۱۳۹۹ خورشیدی و در ۴۹ سالگی رو به شعرگویی آورده است، زاده‌ی ۶ فوریه سال ۱۹۷۱ میلادی، در روستای "دردر" شهرستان عینی در ولایت سُغدِ تاجیکستان در خانواده‌ی پزشک، دانشمند، داروساز، دوست‌دار کتاب و کتاب‌خوانی، شعر و ادب است. 
وی در سال ۱۹۸۸ میلادی، دبیرستان دهکده‌ی خود را با گرفتن مدال طلا به پایان رسانده و تحصیلات عالی را در بخش اقتصاد دانشگاه دولتی شهر مسکو به نام میخائیل لاماناساو سال ۱۹۹۴ میلادی، با تخصص اقتصاددانی به اتمام رسانید. 
آقای عارفیان، حین شرایط نامساعد و متشنّج سال‌های جنگ مدهش شهروندی در تاجیکستان، زادگاه اصلی خود را سال ۱۹۹۴ ترک نموده، برای زندگی شهر تاشکند را انتخاب می‌نماید. 
وی در تابستان سال ۲۰۲۰ میلادی، در زمان شیوع ویروس کرونا و قرنطینه، به جای خانه‌نشینی بی‌جا، به آموختن قاعده‌های وزن، عروض و قافیه پرداخت، و در شعرگویی طبع ‌آزمایی کرد. او در این راه، استاد "جعفر محمد ترمذی" را استاد و مشوق خود معرفی کرده است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[بی‌تابی دل] 
امشب دل من باز تب و تابِ دگر داشت  
چون طالع بدکین به من آن خوابِ دگر داشت 
در سینه دل از غم در و دیوار به هم زد  
پژواکِ ندایش سخن از بابِ دگر داشت 
دل در قفسِ سینه نمی‌خواست بمانَد  
چون رودِ دمان ورته و گردابِ دگر داشت 
تنهایی و مأیوسی و این خلوتِ دلگیر  
سربار به دل گشته و خونابِ دگر داشت  
بارانی و ابرست هوای دلِ ناشاد،  
بغضی به گلو مانده و سیلابِ دگر داشت  
خصم سیَهِ سکته به دل قصدِ نهان کرد  
چون ماهی‌ای دل شِکوه‌ ز قُلّابِ دگر داشت 
سنگین‌تر از آن پیش بشد حمله‌ی دشمن  
طوفانِ قضا ضربه و پرتابِ دگر داشت 
آهو که رها شد به سلامت ز کمندی  
اکنون گله از دشنه‌ی قصّابِ دگر داشت   
گفتا گُذَرد حال به آن ساحلِ دیگر  
افسوس، ولی پیرَهَه غرقابِ دگر داشت.


(۲)
[ذوق آزادگی] 
شعله‌ی آتشِ آبی که به پیمانه‌ی ماست، 
سوخت آن خانه که آن هم دل و دلخانه‌ی ماست
بالِ افسردگی و غصه و غم باز مرا
می‌برد تا به همان جای که میخانه‌ی ماست
شمع ما سوخته و ریخته اندر غمِ یار، 
کو فروزنده که روشنگرِ کاشانه‌ی ماست؟
دودِ آه از دلِ بی‌چاره که برخاسته است، 
نفخه‌ی سوخته‌ای از  دلِ پروانه‌ی ماست
نیست آن غلغله‌ی شاد، جز این نوحه‌ی بوم، 
بومِ شومی که کنون صاحبِ ویرانه‌ی ماست 
حسرتِ مویِ پریشان و خمِ زلف نگار، 
نقشِ آن زخمِ جفای‌ست که بر شانه‌ی ماست
بسکه گلچین ز چمن گل پیِ هم چید و برفت، 
بوستان، باغ و چمن جمله چو غمخانه‌ی ماست... 
بانگ ضربی که ز بشْکستنِ دل می‌شنوی، 
بازتابِ علم و ناله‌ی جانانه‌ی ماست
بی‌اثر ناله‌ی او نیست به بیداریٔ صبح، 
خلق خیزد اگر آن نعره‌ی مستانه‌ی ماست 
یک نظر افکن و بین مستیٔ بی‌باده‌ی ما، 
دهر حیرانِ چنین مستیٔ رندانه‌ی ماست
ما چو مجنون پیِ لیلیٔ خیالی برویم، 
ذوقِ آزادگی امرِ دلِ ویرانه‌ی ماست
شعله ای باز نمایان شَوَد از دوریٔ دور، 
آتشی مانده اگر، از پَرِ پروانه‌ی ماست
به هم آغوشی و دیدارِ رخِ  یار رسیم،
گر تلاش اصلِ مرامِ شب و روزانه‌ی ماست. 


(۳)
من واهمه‌چی؟! وهم مرا نیست، ترا هست!¹
اندیشه و تدبیر ترا نیست، مرا هست! 
آن عشق که در چشم خمارم تو ندیدی، 
دردانه‌ی اصل است، دغا نیست، رسا هست! 
پیمان‌شکنی را تو به من ربط بدادی، 
حال آن که مرا از تو وفا نیست، جفا هست. 
عیب از لغتِ عشق نگیر، آن که درست است، 
بی شبهه به آن جا که "نیا" نیست، "بیا" هست! 
دیدار مرا کی تو ز دل خواسته بودی؟ 
فرهنگ ترا حرف “بیا” نیست، "نیا" هست! 
من قاتل دل؟ وا عجب، این باز چه تهمت؟ 
آزَرمِ تو هم شرم و حیا نیست، اذا هست! 
موری ز من آزرده نگشتست، بدان خوب، 
کآزردنِ دل هیچ روا نیست، خطا هست. 
گفتی، که به ایمیلِ دلت نامه فرستم، 
از صدق بگو، زانکه ابا نیست، بجا هست؟ 
رایانهٔ تو نامه‌ی من را نپذیرفت، 
گفتی به من ایمیل خطا نیست! چرا!؟ هست! 
افسوس که آن نامهٔ من را تو نخواندی، 
بنوشتم اَزَت دل که جدا نیست، ادا هست... 


(۴)
سالروزم سررسید و این سحر من حالِ بهتر داشتم، 
قبل از این افسرده و بیمار بودم، تن به بستر داشتم
در دیار خویش هستم در چنین یک لحظه‌ها شادان، ز بس  
سال‌هایی پیش کز این در غریبی حال بدتر داشتم
از هوای و آب و خاک و ریشه‌ی خود دور ماندم سال‌ها، 
گوئیا، جان رفته از تن، زین جدایی یأس در بر داشتم
از فضای آشنا، چون ماهیٔ از آب بیرون مانده‌ای، 
دور بودم، بی‌نفس، بی‌روح گویا صرف پیکر داشتم
تازه می‌گردد نفس، جان و تن اکنون از هوای میهنم، 
خاک پاک ما بهشت است و به این حکمت که باور داشتم
شادم امروز از همه خوب و بد و بیش و کمی از روزگار، 
گرچه یک گامی به سوی انتهای عمرِ خود برداشتم...  


(۵)
امشب دل من باز تب و تابِ دگر داشت، 
چون طالعِ بد تَهلُکه‌ی خوابِ دگر داشت 
در سینه دل از غم در و دیوار به هم زد، 
پژواکِ ندایش سخن از بابِ دگر داشت
دل در قفسِ سینه نمی‌خواست بمانَد،  
چون رودِ دمان ورته و گردابِ دگر داشت
تنهایی و مأیوسی و این خلوتِ دلگیر، 
سربار به دل گشته و خونابِ دگر داشت
بارانی و ابری بُد و بُغرنج جَوِ دل، 
بغضی به گلو مانده و سیلابِ دگر داشت
خصم سیَهِ سکته شبیخون دگر زد، 
غافل ز چنین حمله دل اعجاب دگر داشت
امواج به هم خورد و دل آشوفت چو دریا
گلماهی‌ٔ دل شِکوه‌ ز قُلّابِ دگر داشت
سنگین‌تر از آن پیش بشد حمله‌ی دشمن، 
طوفانِ قضا ضربه و پرتابِ دگر داشت
آهو که رها شد به سلامت ز کمندی 
اکنون گله از دشنه‌ی قصّابِ دگر داشت
گفتا گُذَرد حال به آن ساحلِ دیگر، 
افسوس، ولی پیرَهَه غرقابِ دگر داشت... 

 


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
و...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۷/۱۰
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی