انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۱۵ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۴:۰۷

مجموعه هاشور ۰۸ لیلا طیبی

 - خزان تو:

 

من،

    -- بی تو...

میان تمام آدم‌های دنیا

           --تنهای تنهایم!

...

گلبوته‌ی احساسِ من!

خزانِ تو،

مرگ تمام باغچه‌های دنیاست...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

 

- پرواز احساس:

 

دلتنگت که می‌شوم،

حسِ پرواز--

به سرم می زند...

افسوس!

من پرنده ای محبوسم

    [زخمی ی میله ها]!

 

 

#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور

 

 

زانا کوردستانی
۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۹

بهشتِ آدم

- بهشتِ آدم:

 

دوزخ،
تنبیه بی‌فرجامی بود...
♥         
بهشتِ آدم،
          حوا ست! 
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند
#شعر_هاشور

زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۹ ، ۰۵:۲۷

ناهید

- ناهید:


اینجا هیچکس
به دروغ عاشق نمی‌شود
عشق در ناهید مقدس است
زمین را نمی‌دانم!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۹ ، ۰۳:۳۰

نصرت الله نوح

نصرت‌الله نوح
آقای حافظه ی ایران

نصرت‌الله نوح با نام اصلی نصرت‌الله نوحیان سمنانی (متولد ۱۳۱۰ در سمنان – ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ در آمریکا) شاعر، روزنامه‌نگار، محقق تاریخ مطبوعات و طنزپرداز اهل ایران بود.
او در ۱۲ آبان سال ۱۳۱۰ در سمنان متولد شد. سیزده ساله بود (۱۳۲۳) که پدرش را از دست داد و نان‌آورِ خانواده شد:«من هم مثل اکثر جوانان این روزگار، از اوان شباب، نیمکتِ مدرسه را با چرخ‌های روان‌کاهِ کارخانه عوض کردم و[…] در دامنِ پُررنگ و نیرنگِ اجتماع، پرورش یافتم». (از: تذکره‌ی شعرای سمنان). در یکی از کارخانه‌ها با مهندس صادقِ انصاری (مسئولِ حزب در سمنان) و نیز با مسائلِ کارگری و سیاسی آشنا شد، به عضویتِ اتحادیه کارگریِ شهرِ خود در آمد و سپس به حزبِ توده‌ی ایران پیوست.
نوجوانی بیش نبود (۱۳۲۸) که شعرِ انتقادی ـ طنزآمیزِ گرگِ مجروح را در ۵۰۰ بیت سُرود و به خاطرِ بارِ تندِ سیاسیِ آن، برای سه ماه به زندانِ سمنان افتاد. پس از آزادی از زندان، در سال ۱۳۲۹، وقتی دریافت که در هیچ جا به او کار نمی‌دهند؛ راهیِ تهران شد و به تشکیلاتِ مخفیِ حزب پیوست.
نخستین شعر او به سال ۱۳۳۰ در «روزنامه فکاهی–سیاسی چلنگر» (که با مدیریت محمدعلی افراشته منتظر می‌شد) انتشار یافت. پس از آن اشعار و آثار او در دیگر نشریات با امضای (نوح) منتشر می‌شد. با تشدید اختناق، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نوح دستگیر شد و پس از آزادی، اشعار خود را با امضاهای «سپند» و «میغ» منتشر می‌کرد. اولین کتاب شعرش، منظومه «گرگ مجروح» در سال ۱۳۳۳ پس از کودتای ۲۸ مرداد چاپ شد ولی مأموران فرمانداری نظامی آن را از چاپخانه جمع کردند. چون در آن از دستگاه سلطنت و اوضاع اجتماعی زمان به سختی انتقاد کرده بود، و به این دلیل نوح را به زندان سپردند. در طول مدّت زندان با شماری از فرهیختگان ادب فارسی از جمله مهرداد بهار، مصطفا بی‌آزار دبیر دبیرستان‌ها، انجوی شیرازی، پرویز اتابکی و… هم‌بند بود.
از سال ۱۳۳۹ نوح ضمن کار مستمر در روزنامه کیهان (تا سال ۱۳۵۸) با اکثر مجلات و روزنامه‌های تهران همکاری داشت. در سال ۱۳۳۶ نخستین مجموعه اشعارش با عنوان «گل‌هایی که پژمرد» به چاپ رسید و دومین مجموعه شعرش «دنیای رنگ‌ها» به سال ۱۳۴۲ انتشار یافت. آثار تحقیقی او به ترتیب تذکره شهری سمنان (۱۳۳۷) ستارگان تابان (مقالات چاپ شده در مطبوعات پیرامون شعر فارسی ۱۳۳۸) دیوان رفعت سمنانی با مقدمه دکتر ذبیح‌الله صفا در سال ۱۳۳۹ منتشر شد. پس از انقلاب، مجموعه اشعار سیاسی نوح با عنوان «فرزند رنج» انتشار یافت. در همین سال‌ها، نوح مجموعه کارهای محمدعلی افراشته را در سه جلد با عنوان‌های «مجموعه شعر محمدعلی افراشته»، «چهل داستان»، «نمایشنامه‌ها، تعزیه‌ها و سفرنامه» گردآوری و چاپ کرد. همچنین تنظیم و چاپ «آثار عجم» اثر فرصت شیرازی همراه با بررسی آثار و زندگی‌نامه مولف در سال ۱۳۶۲ از دیگر کارهای نوح می‌باشد. در آمریکا نیز نوح، دوره «روزنامه فکاهی–سیاسی آهنگر» چاپ ایران را با مقدمه‌ای پیرامون پیدایش، انتشار و لغو و توقیف آن تجدید چاپ کرد. در سال ۱۳۷۳ کتاب بررسی طنز در ادبیات و مطبوعات فارسی را با مقدمه محمدجعفر محجوب در سن‌خوزه انتشار داد. «آتشکده سرد»، گزینه‌ای از اشعار او در سال ۱۳۷۷ در آمریکا انتشار یافت. مجموعه‌ای از اشعار سمنانی نوح نیز در دست تنظیم و چاپ قرار گرفت. او به دلیل دانش بسیارش در زمینه ادبیات و شعر و نیز اطلاعات عمومی و از همه مهم‌تر دانستن لغات بسیار در آن سال‌ها برای اعضای تحریریه کیهان، نقش گوگل امروزی را بازی می‌کرد. از همه مهم‌تر حافظه قوی او بود که از او عنوان‌ آقای حافظه ایران ساخته بود. او در نخستین‌ مسابقه هوش تلویزیون‌ ملی ایران شرکت‌ کرد و تمام رقبایش را شکست داد و ‌عنوان آقای حافظه ایران را به دست ‌آورد. به همین ‌مناسبت به او جایزه‌ای دادند که با کمک آن توانست خانه‌ای در شهباز برای خودش دست ‌و پا کند.
او در بامداد ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ به دلیل بیماری مزمن ریه در بیمارستان استانفورد امریکا درگذشت.

- کتابشناسی:
- از بزرگ علوی تا رحمان هاتفی
- گرگ مجروح (۱۹۵۴)
- گلهایی که پژمرد (۱۹۵۷)
- دنیای رنگ‌ها (۱۹۶۳)
- فرزند رنج (۱۹۷۹)
- آتشکده سرد (۱۹۹۸)
- ننین حکاتی (۲۰۰۱)
- بررسی طنز در ادبیات و مطبوعات فارسی (۱۹۹۴)
- یادمانده‌ها: از بزرگ علوی تا رحمان هاتفی (Memoirs: Literary, Professional & Political)، در چهار جلد، ۲۰۰۲–۲۰۱۰
- تذکره شعرای سمنان (۱۹۵۸) (تجدید چاپ ۲۰۰۱ در ایالات متحده)
- ستارگان تابان (۱۹۵۹)
- دیوان رفعت سمنانی (۱۹۶۰)
- مجموعه آثار محمد علی افراشته
- چهل داستان
- نمایشنامه‌ها، تعزیه‌ها، سفرنامه
- آثار عجم (۱۹۸۳) فرصت شیرازی
- آهنگر (۱۹۹۳) (تجدید چاپ در ایالات متحده)
- یغمای جندقی: عبیدی دیگر در دوره قاجار (۲۰۰۶)

نمونه شعر:
)
عُمری اگه دوری دُنیه هم تَو بَخُرون
عمری اگر دور دنیا هم تاب بخورم

هرچی کو مگن هر روز و هر شَو بَخُرون
هرچه که می­‌خواهم هر روز و هر شب بخورم

بازم مُ دلی مگی بَشین دیمی سمَن
باز هم دلم می­‌خواهد بروم سوی سمنان

با زِکَ زَرُن دبین و کشک اَوْ بَخُرون
با بروبچه‌ها باشم و آب کشک بخورم

)
سَر زمین مندونی کو تا خُنی شین
سر زمین می­‌گذارمی که تا خواب رَوُم

هَمه انی مُو گَل دَفیلَه مشین
همه این­ها نزدِ من دفیله (رژه) می­‌روند

)
راستی چه خَو با اون قدیمی دورَه
راستی چه خوب بود آن دوره­ی قدیم

کُه هرکی یِ  مِ مایِ بِ دوبارَه
که هرکه را یاد می­‌آید، می­‌گوید،[کاش] بیاید دوباره

)
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی‌جنبد
آسمان در چاردیوار ملال خویش زندانیست
روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها روی گردان است
بال پرواز زمان بسته‌ست
بر آ از سینه تاریک و تار مشرق ای خورشید
ای روشنگر جان ها
که ما در چنگ خون پالای شام دیرپا مردیم
به سان غنچه‌ای از تند باد یأس پژمردیم
دلی بودیم لبریزِ از امید
افسوس
افسردیم
از بس خون دل خوردیم.

وب سایت رسمی ایشان:
http://www.safinehnooh.com/

ـــــــــــــــــــــ
جمع‌آوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۳ آبان ۹۹ ، ۰۶:۱۶

محمد صالح سوزنی

محمد صالح سوزنی
شاعر دروغ‌های مقدس

محمد صالح سوزنی شاعر و نمایشنامه نویس و منتقد کورد در سال ۱۳۳۸ در شهر سقز کردستان ایران به دنیا آمد. وی مدت هشت سال به شغل معلمی مشغول بود که در سال ۱۳۶۲ انفصال دائم از خدمات دولتی گردید. او ادبیات را به صورت جدی از سال ۱۳۵۷ شروع کرد.

شعر صالح سوزنی به گفته ‌ی منتقدین پس از نوگرایی “سوارە ایلخانی زادە”،  دومین رخداد شعر کوردی محسوب می‌شود. در کارنامه ‌ی شعری او مجموعه شعرهای: سمفونیا، دیاری، هزار دیوان بلند قامت، دروغ‌های مقدس، شعر لحظەها، به شمارە تلفن‌های عالم،  یک قرص عسلی، توهم عشق و تابوهای ماسک،  با ادا اطوار چ شهر، و چاپ ده ها شعر دیگر در مجلات و هفته نامه­ های کوردی دیدە می‌شود. اخیرا نیز شش مجموعه شعر سوزنی در یک دیوان به نام “سرتان همچنان می‌سیبد” توسط شاعر معاصر کورد “قباد جلیزادە” منتشر گردیدە است.

سوزنی همچنین دو نمایشنامه به نام های “بازی” و “دوران دوران ” را در کارنامه ‌ی هنری خود دارد.

او در حوزە نقد و نظر نیز کتاب‌های: نالی و خوانش‌های نوین و زیر اشعه ­ی نقد را به چاپ رسانیدە است. شیزوفرنی زبانی،  چند فرمی، چند ساختی، چند زبانی، چند لحنی، ایرونی  و پارودی از فاکتورهای شعری وی محسوب می شوند.

سوزنی مدت شش سال عضو شورای نویسندگان و مسئول بخش نقد ادبی مجله­ ی “سروه” بودە و داوری چندین جشنوارە را نیز در کارنامه­‌ی خود دارد.

سوزنی با انتشار شعر بلند “شعر لحظه‌ها” سردرمدار شعر آوانگارد کوردستان ایران محسوب می شود.


- نمونه اشعار:

(۱)
تا به‌کی؟
از من گل تا HB چاپگرم
و رقص تا گل من که‌ هنوز خاک بودم و
تو به‌ این گمان؛ از من ساخته‌ شدی تا کی مرید خودم باشم که‌ تویی؟
که‌ شاید؛ آری ! در گمانم شاید تۆ...
اما مطمئن از من که‌ احمقم و
تو هرگز نمی‌پیمائیم...
می‌خندی که‌ فلسفه‌ خل و علم چه‌ مردانه‌ قوی است…
و تۆ؛
چ قشنگ می‌خندی و شیرین!!
چ مردانه‌ جگرخواری که‌ زنی و
گویا از مظلومستان تاریخ حقیقت!!! به ‌آواز آمده‌ای
چه‌ احمقستانی است شعر و تاریخ
خر(ینه) مظومیم و گویا… رستم
چه‌ خل فکر کرد قوی است و...
چ مردانه‌، سهراب را کشت‌... و
چ زنانه‌ به‌ جنگ اسفندیار رفت!!
سیاست اشعه‌ایست از آفتاب تۆ و تاریخ
حماقت... های... های پ... مرد
(بجز نیچه‌) که‌ نیچیدم م م م م... و نشد د د د
دیوانه‌ای اگر فکر کنی حقیقت حکایت و
سیاست، زن.
که‌ چشم‌ات می رنگد... می‌چشمکد... و می‌خمارد...
می‌برد… می‌هدفد... می‌ا…


(۲)
چرا نمی‌فهمید...
من شعرم...
کە شاعری را شرطی کردەاست...
شب‌ها قبل از خواب، 
دفتر کهنەای را بە گردن آویزد... 
لباسی مخصوص بپوشد...
بە بچەهایش بگوید...
پدرتان شاعر است... 
شاعریت... 
خود شل کردنیست بر تن فلسفە...
تخم گذاری دروغینی است 
برای مرغ‌هایی کە شب‌ها خواب گنجشک‌هایی را می‌بینند...
کە خروس شدەاند...  
ای دختر نمی‌دانم رنگ موهایت الکتریکی
یا در عصر اینترنت...
بوور… 
on lain servis...
 من شاعرم بچە... 
نخند... 
ببین ریشمو...
چقدر پهن است….


(۳)
لە جیهانی “هیڕمنوتیکی” ئەوانا
رەنگە وشەی ئاشتی ئێمە
بەهۆی “ش”ینە خەستەکەیەوە
مانای شەڕ بدات
وەک چۆن کە باسی peace ئەکەن
ئێمە دڵنیاین شەڕێکی پیس هەڵدەگیرسێ و ئەمانکوژن
هەزار بودریاریشیان هەیە کە بڵێن: مەترسن…
شەڕە تیلیڤیزیۆنین
دەرەقتیان نایەین باوان…
لە بەشیتر دا:
قەحبەیی دنیایە ئەگینا مێژوویان بە ناوی شێتێکەوە نە دەکرد بە دوو بەشەوە…
ساتەکان دالێکن، تەعمیم لە بوونی مێژوو ئەکەن…
مێژووج…مێژووز…
من مەدلوولی هەموو دالەکانی پێشووم…
مێژووم…/
رەنگە هەر دالێ بم
نەزانم…
تا مبارک بادمی...
ــــــــــــــــــــــــــــ
در جهان “هرمنوتیکی” آنها
شاید کلمه ی “آشتی” ما
به دلیل”ش”ین غلیظش
شر معنا شود
همچون هنگامی کە از peace حرف می‌زنند
ما مطمئنیم چنگی پیس(پلید) شعله می‌کشد و می‌کشدنمان
هزاران بودریار هم دارند کە بگویند: نترسید..
جنگ رسانەای هستیم
توانایی مقابلەمان نیست باوان…

هرزگی دنیاست 
وگرنه تاریخ را با نام دیوانەای بە دو بخش مساوی تقسیم نمی‌کردند
لحظه‌ها دالی هستند، 
وجود تاریخ را عمومیت می‌بخشند
تاریخج…تاریخق…
من مدلول همه‌ی دال‌های پیشینم
/تاریخم…
شاید صرفأ دالی باشم
ندانم…

جمع‌آوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
- سایت ادبیات پیشرو ایران آوان گاردها
- مجموعه‌ی به شماره ی تلفن‌های عالم - ۱۳۷۶
- دیوان شعر لحظه­ ها.

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۷

دستان تو

❆ دستان تو:

 

سیب گاز زده ی عمرم را
به جویِ عشق تو سپرده ام
خوب می شود، 
شاخه ی دستان تو
از آب بگیردم!.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏💕━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com

 

زانا کوردستانی
۱۲ آبان ۹۹ ، ۰۰:۱۴

حرفهایم...

حرف هایم را همه گفتم
تو بگو برایم
از ناگفته هایت

 

#لیلا_طیبی(رها)
#هاشور

زانا کوردستانی
۱۱ آبان ۹۹ ، ۰۰:۰۴

جلال ملکشاه

جلال ملکشاه

جلال ملکشاه، شاعر و مترجم نوپرداز و مطرح کُرد، بود که در عصر شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹ ماه به دلیل بیماری مزمن داخلی درگذشت.
جلال ملکشاه در سال ۱۳۳۰ هجری شمسی در روستای «مه‌له‌کشا» از توابع شهرستان سنندج دیده به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی خود را در شهر سنندج سپری کرد و مراحل تحصیل را تا سطح دیپلم در همین شهر گذراند. از همان دوران کودکی و نوجوانی به سرودن شعر و نوشتن داستان پرداخته است که البته در ابتدا آثارش به زبان فارسی بوده اند. بعدها ملکشاه به ارومیه نقل مکان کرد. ملکشاه  شاعر و نویسنده ای فعال بود و اشعار و مقالات وی که دیدی منتقدانه داشت در بسیاری از مجلات کشور منتشر شده اند.
در دهه چهل به علت فعالیت سیاسی بر ضد رژیم شاه، چندین سال زندانی شده است و می‌توان گفت که قسمت اعظمی از زندگی خود را در رنج به سر برده است. در زندان به اعتیاد کشیده شد. در سال‌های قبل از انقلاب عضو سازمان چریک‌های فدایی خلق در کردستان بود و بعدها به عضویت حزب کومله کردستان در آمد. فعالیت های چشمگیر ملکشاه و توانایی خارق العاده او در عرصه شعر و داستان سبب شد که علیرغم آنکه هیچ کتابی از وی منتشر نشده بود به عضویت کانون نویسندگان ایران درآید.
پس از انقلاب در ایران ملکشاه که تا آن زمان نوشته‌ها و اشعارش را به زبان فارسی می سرود و می نوشت، تصمیم می‌گیرد که اشعار و نوشته‌هایش را به زبان مادری اش یعنی زبان کردی بنویسد، در همان سال‌ها با شاعر توانای کرد «مامۆستا هێمن» آشنا می‌شود و پس از دعوت ایشان مدت زیادی در انتشارات صلاح الدین ایوبی در بخش "نشریهٔ سروه" به فعالیت می‌پردازد که حدود ۱۴ سال در این نشریه حضور داشته است و مسئولیت بخش ادبی "نشریه سروه" (شعر، داستان و...) را به عهده داشته است.
از معروفترین شعرهایش حکایت عقاب و کلاغ و درخت پیر هست که به بیش از ده زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌اند. با قاطعیت می‌توان گفت که بعد از وفات «مامۆستا هێمن» سال‌هایی که جلال ملکشاه در این نشریه به فعالیت پرداخته است را سال های طلایی "نشریه سروه" دانست. پس از آن مدتی سردبیر "نشریه پرشنگ" در شهر اربیل عراق بوده است که ۵ شماره از آن منتشر شده است. بعدها نیز در موسسهٔ فرهنگی اندیشهٔ احمد خانی در ارومیه نیز مدت‌ها به کار نوشتن و پرورش شاعران جوان پرداخت، او و "ماردین امینی" شاعر نوپرداز کرد در این دوره‌ با هم آشنا شدند.
شعر ملکشاه به دو زبان کردی و فارسی منتشر شده‌اند که اشعار ایشان از نقاط قوت شعر و ادبیات کردی محسوب می‌شوند، اشعار ملکشاه ساده، بی تکلف و سرشار از معنی اند. زندگی سخت ملکشاه  تاثیر عمیقی بر اشعارش گذاشته اند و این درد و رنج را می توان به وضوح در اشعار ملکشاه  مشاهده کرد. اشعار جلال از یک طرف حوزه‌هایی چون بیان دردهای انسانی، ضعف‌های موجود در جامعه نابرابری های اجتماعی و از طرف دیگر حوزه هایی چون بیان حالات شخصی، دردهای روحی، فشارهای زندگی را در بر می گیرد. اشعار جلال در حوزه دوم، عمیق، استوار، سنجیده و متکی بر دانسته های استوره شناسی وی می باشد. دیدگاههای فلسفی ملکشاه و آشنایی وی با اساطیر جهانی وی را در میان شاعران متمایز ساخته است.
شعر ملکشاه هیچگاه در برابر هیچ سنت و روزمرگی ای سر فرود نیاورده است و همین خصوصیت موجب شده است که اشعارش همیشه تازه باشند. عشق رمانتیک در شعر ملکشاه در گرو رهایی از جور و استبداد است، ملکشاه  استبداد را مانعی بر سر راه رسیدن به معشوق خیالی اش می داند. از خود گذشتگی و فداکاری برای رسیدن به هدف و آنچه که باید باشد هیچگاه از شعر ملکشاه  جدا نبوده است.
جلال ملکشاه با بزرگانی چون احمد شاملو رفت و آمد داشت نقل است که شاملو گفته بود اگر کسی در آینده در شعر فارسی حرفی برای گفتن داشته باشد جلال ملکشاه است.
ملکشاه به عنوان یکی از مطرح ترین شاعران کرد در زمینه شعر نو کردی شناخته می شود. یکی از آثار جلال ملکشاه کتابی با عنوان «زڕه‌ی زنجیری وشه‌ دیله‌کان / نالهٔ زنجیر واژگان اسیر» است که در برگیرنده شعرهای کردی شاعر است و در سال ۱۳۸۳ در سنندج به چاپ رسیده است.
در کنار ادبیات کردی، ادبیات فارسی را نیز رها نکرده است و برخی اشعارش به زبان های انگلیسی، فرانسه، روسی و عربی و لیبیایی ترجمه شده اند.
شعر جلال ملکشاه گرچه به صورت پراکنده در نشریات بسیاری چاپ شده‌اند ولیکن این اثر او مانند یک بیوگرافی از شاعری آواره به صورت یک جا شناختی از او به دست می دهد که دیدگاه های سیاسی، ملی و فلسفی او را منعکس می نماید، یکی از معروفترین آثار او به نام "درخت پیر" نیز یکی از شعر‌های منتشر شده در این کتاب می باشد.

- نمونه شعر:
(۱)
«خۆشه‌ویستی»

خۆشه‌ویستی من!
چۆن به‌رایی دا،
چاوه‌کانت وا ببینێ من به‌ ته‌نیایی 
خۆ دڵی من کۆتری بن گوێسوانه‌ی چاوه‌که‌ی تۆ بوو!
نه‌تده‌زانی من به‌ بێ تۆ 
ڕۆحی نه‌سره‌وتم؟
وه‌ک گوڵی نێو شۆره‌کاتی وه‌رزی بێ باران
زڕ ده‌ژاکێ، سیس ده‌بێ، ده‌مرێ!
سه‌د مه‌خابن من ئه‌وینداری هه‌ژار و تۆ له‌ خۆبایی...
ئێسته‌ سه‌رگه‌ردان...
وا ده‌پێوم کوێره‌ڕێی سه‌ختی ژیانی تووش
توێشه‌ خاڵی، ده‌س به‌تاڵ و قاڵبێکی بێ دڵ و هه‌ستم!
ئیتر ئه‌م تاڵاوه‌ باده‌ش، ئۆقره‌ نابه‌خشێ 
من ته‌ژی ده‌ردم
 نوقمی هاڵاوی خه‌یاڵم 
شاعیرێکی شه‌وگه‌ڕی مه‌ستم 
ڕه‌نگه‌ نه‌مناسیته‌وه‌ ئه‌مجاره‌ بمبینی!
به‌فری وه‌رزی خه‌م
دۆڵی دڵمی کردووه‌ جێگه‌ی ڕنووی ماته‌م
ون بووه‌ سیمای لاوه‌تیم، ته‌نیا 
تاپۆیه‌ک ماوه‌...
تاپۆیه‌کی نێو مژێکی خۆڵه‌مێشی خه‌م!
ڕه‌نگه‌ چاره‌نووسی من وابێ 
وه‌ک چلۆن ته‌نیا له‌ دایک بووم
هه‌ر به‌ته‌نیاش ڕابوێرم ژین 
تازه‌ ئاخر هه‌ر به‌ ته‌نیایی 
سه‌ر بنێمه‌ باوه‌شی مه‌رگ و
بایه‌قوش له‌ کاولاشی نێو دڵی خۆمدا
بۆم بخوێنێ ئایه‌تی یاسین 
خۆشه‌ویستم! کاتێ من مردم
قه‌د مه‌پرسه‌ چۆن به‌ بێ تۆ ژینم تێپه‌ڕ کرد
ژین نه‌بوو، هه‌ر ساته‌ مه‌رگێ بوو
قه‌ت هه‌واڵی شوێنی مه‌رگ و گۆڕه‌که‌م له‌ که‌س مه‌پرسه‌، به‌س
من به‌ڵینم برده‌ سه‌ر، په‌یمانه‌که‌م نه‌شکاند 
کاتی مه‌رگیش دوا هه‌ناسه‌م هه‌ر به‌ یادی تۆوه‌ هه‌ڵکێشا 
دوا وشه‌م هه‌ر ناوی تۆ، هه‌ر ناوی تۆ، هه‌ر ناوه‌که‌ی تۆ بوو!

(۲)
 عقاب و کلاغ و درخت پیر

فصل، فصل زرد پاییز است 
آسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز است 
روی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگ
همچو اشک آن سان که انسانی به حسرت
روز تلخ احتضار خویش 
می چکد از چشم جنگل، دانه های برگ
آفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یک سردار، به روز هزم
روی لجه خون و شکست لشکرش می آورد بر لب 
بر لبان تیره کهسار خشکیده است 
زوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ است 
که درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده است 
مرگ می آید، رعشه اش بر جان
او به خود می گوید و بر خویش می لرزد عقاب پیر 
مرگ می آید 
روی سنگی بر بلندای ستیغ کوه ایستاده است 
با همه خوفی که دارد لیک 
چشم هایش آشیان شوکت و فخری است عالمگیر 
مرگ می آید 
وه چه تلخ و زشت و نازیباست 
و کلید رمز این قفل معماگونه ناپیداست 
آنکه می خواهد جهان را شاد
آنکه می جوید به زیر چرخ گنبد گیتی 
عزت عدل و شکوه و داد
آنکه در اوج است و راه عشق می پوید 
زندگی را همچو باغی گل به گل مستانه می بوید 
ای دریغا عمر او کوتاه و بی فرداست 
مرگ می آید 
باز با خود گفت، و دلش را یک ملال تلخ در چنگال خود افشرد 
مرگ می آید، گریزی نیست 
زندگی را دوست دارم، داروی این درد پیش کیست؟
آسمان زیباست و زمین و جنگل و کهسار جان افزاست 
آن فسانه آب هستی بخش، در کدامین سوی این دنیاست 
یادش آمد زیر پای کوه
در کران بوی گند مردابی آشیان دارد کلاغی پیر 
زیسته است بسیار سال از صد فزون ولیک همچنان مانده است 
سر درون ریم و چرک لاش مرداران
چاپلوس و دم تکان، جانور خویان
همنشین با خیل کفتاران
خود ندارد قدرت پرواز
گشته در توجیه مرداب عفونت زای
اوستادی نکته پرداز و حکایت ساز
مرگ می آید و کلاغ پیر می داند که راز زندگی در چیست 
گفت و زد شهبال شوکت جوی خود بر هم عقاب پیر 
ناگهان کهسار بخروشید 
کوه لرزید و به خود پیچید 
روبهان سوراخ گم کردند 
آهوان از خوف رم کردند 
گله را زنجیره آرامشان بگسست 
کبک یکه خورد 
جغد ترسید و دهان شوم خود را بست 
پس فرود آمد عقاب پیر 
گر چه راه من ندارد با ره ناراه تو پیوند 
گرچه من در زندگانی با شمایان ناهمآوازم
گرچه تو با خفت و من با سپهر پاک دمسازم 
لیک امروزم به تو ناچار کار افتاد
جز تو دانائی بدین مشکل که دارم نیست این گره بگشای
راز طول عمر تو در چیست؟
من که پر در چشمه خورشید می شویم 
کهکشان عزت و جاه و شکوه و فخر می پویم 
عمرم اما سخت کوتاه است 
می پذیرم مرگ را و اجتنابی نیست 
لیک مرگ من بدینسان زود و ناگاه است 
زاغ گفتا: جان بخواه ای دوست 
گر چه تو با من نمی سازی 
گر چه تو هم چون نیاکانت بر ستیغ کوه می نازی
زاغ با خود گفتگوی دیگری دارد:
نیک می دانم هراس مرگ
خوی تند از یاد او برده است 
دست مریزاد ای زمان، ای روزگار، ای دهر 
که عقاب سرکش و آزاد این چنین خوار و زبون و پست 
در پی چاره به سوی من پناه آورده است 
پس کلاغ پیر رفت و روی لاش مرداری پرید و شادمان خندید 
همچنانکه لقمه می خائید گفت: 
رمز زندگی این است، آشیان در ساحل مرداب ما افکن 
سفره انداز از طعام لاشه مردار بر کران خلوت و آرام از گزند حادثه ایمن 
در کتاب پند ما درج است؛ که نیای ما فرمود: 
در جهان جز وسعت مرداب
هر چه می گویند و می جویند و می پویند
حرف مفت است و ندارد سود
گوش کن ای دوست 
تا بگویم که دلیل عمر کوتاه شمایان چیست؟
زندگی در اوج می جوئی باد مسموم است 
بوی گند نور می بوئی
قله ای که بر فرازش آشیان داری ناخوشایند و بلند و بی ره و شوم است 
جاودانه زیستن در ساحل زیبای مرداب است 
خوردن و آشامیدن و خواب است 
چینه کن با من درون خاک این پر و بال بلند و زشت را بردار
هر چه فکر کوه را دیگر فرامش کن توبه کن در آستان حضرت کفتار 
منقلب گشت و عقاب پیر شرمگین و سخت توفنده 
گفت: من کجا و این بساط ننگ 
تف بر این مرداب گند و خوان رنگارنگ 
مرگ در اوج سپهر پاک خوشتر از یک لحظه ماندن در جوار ننگ روی خاک
گفت: ای زاغ پلید زشت 
جاودان ارزانیت عمر پلشت 
من نخواهم عمر در مرداب من نجویم زندگی در لاشه مردار 
من نسازم آشیان در ساحل ایمن من نسایم سر به درگاه شغال و روبه و کفتار 
اینک ای مرگ شکوه آیین 
من چو روح نور از هر زشتی و آلایشی در دل مبرایم 
تا نیالوده ست جان را ننگ من تو را با جان پذیرایم 
گفت و شهبالان زهم واکرد 
گشت در مرداب دوری چند 
در میان بهت زاغ زشت 
بال در یال بلند اسب باد افکند.


(۳)
مردم شعر می‌خوانند 

مردم شعر می‌خوانند 
تاک برای زینت باغ نیست 
اگر بود من مست نمی‌شدم 
با دیدن سیمای شرابی رنگ باغبان از دور!
حضور قاطع خورشید را
از فتو سنتز بپرسید 
و نطغ زمین...
ماه حتی می‌تواند 
پیکر خونین لورکا را
در برابر چشمان مضطرب جوخه اعدام
در شولای خود بپوشاند 
هر خانه‌ای 
بی حضور تو نامفهوم است 
و بی طنین گام‌های تو 
هزار مجتمع غیر مسکونی کور!
و هیچ کارگری
بدون تجمع یک خانواده
آجری بالا نمی اندازد 
اما شعر 
برای رفع کسالت نیست 
قلب نرودا 
در سنگر آلنده می‌تپد 
و در دهان دوخته فرخی
قصیده ای به قاعده تفنگ 
بیداد خانه رضا خان را
هدف گرفته است!
این داروی رنگ پریده بی بووبی خاصیت 
در شیشه های قشنگ و چشمگیر 
نسخه پزشکان حاذق بنیاد راکفلر است!
دیکته اساتید مومیایی سازی:
دوستان! پرندگان آسمان سوم را اهلی کنید 
طوطی حرف می زند 
برای اینکه حرف زده باشد!!
طوطی نه مفهوم لغت را می داند
نه معنای آزادی را...
نه از وطن فراموش شده خود خاطره ای به یاد می آورد
طوطی انتر ناسیونا لیست نیست 
طوطی دلقک دهکده جهانی آقای مک لوهان است! 
عقاب در کوه و
 غریوش در دشت 
عقاب به ایجاز سخن می‌گوید 
و مخاطبش دنیاست!
و مخاطبش حتی 
دلقک طوطی واری
آویخته بر میخ ایوان قهوه خانه های بیکاری 
در همان دهکده جهانی آقای مک لوهان!
بنا بر این 
مردم شعر می‌خوانند 
تفنگ‌های گرسنه 
به مغز شاعران می اندیشند 
و هنر چشمه های معجزه است 
در کویر های توسعه یافته قرن بیست و یکم!

(۴)
ده‌پرسی بۆ 
خۆم خسته‌ ناو ئه‌م فه‌رته‌نه‌؟
من ده‌مه‌وێ 
به‌ گاسنی وشه‌ی شیعر 
وه‌رزی تازه‌ بکێڵمه‌وه‌ 
بۆ چاندنی زه‌رده‌خه‌نه‌ 
بووم به‌ شاعیر 
ده‌رد و ئازارم هه‌ڵبژارد 
له‌ کارگه‌ی چه‌وساوانا 
شیعره‌کانم کرده‌ تفه‌نگ 
به‌ڵێنم داوه‌ چه‌پکێ تیشک 
له‌ خۆر بدزم
بیده‌م له‌ پرچی شه‌وه‌زه‌نگ!


جمع‌آوری:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۸ آبان ۹۹ ، ۱۴:۵۹

کیومرث یزدانی

کیومرث یزدانی
شاعر آفتابگردان‌ها

کیومرث یزدانی شاعر ایرانی بود. او متولد ۱۳۳۴ آبادان، که از زمان جنگ تحمیلی در اصفهان ساکن شده بود. او از جمله شاعرانی تجربه‌گرایی است که اشعارش از فرم و زبان متنوعی پیروی می‌کند. سوژه آثار او انسان و درونیات اوست و در شعر یزدانی طبیعت و اساطیر نقش مهمی دارند.
از او فقط یک کتاب با عنوان «در کیهانِ من‌ درختانی روئیده» توسط نشر مایا در سال ۹۶ به همت رضا قنبری منتشر شده بود. کتابی که به نوعی گزینه‌ای از صدها شعر اوست. همچنین در مجلات ادبی و سایت‌ها نیز از او اشعاری منتشر شده است.
او در ۸ آبان ۱۳۹۹ در پی ابتلا به تومور مغزی در ۶۵ سالگی درگذشت.

- نمونه شعر:
(۱)
کمی زنده‌ام، فقط همین
گاهی که هوا خوب باشد
بسیار تدریجی تعجب می‌کنم
و خاموشی
جاذبه‌ بیشتری پیدا می‌کند.

(۲)
هوای پیراهنِ تو
در پاسی از موی‌رگ‌های نزدیک به پائیز
و چند برگِ زردِ دیررَسِ عناب
بر سینه های تو
در لابلای هایِ
این بنفشه‌های بی‌حوصله
چه می‌کند؟

رو به فرسایشِ ارغوانی دارم
که در آفتابی‌هایم مرور می‌کند
و رنگی
که از طیفِ پائیزِ تنم
جدا می‌شود
در سفرِ دُردانه‌های کاج
که چشم ،
به چشیدنِ این بنفشه‌ها دارند

همه میراثِ من
جای پنجه‌های توست
و همه میراثِ تو
این،
هرکجا ، یک چند
        آفتابگردانی در میانِ غزل‌های سرخ

به بوده‌های در یاد
می‌گویم مهتاب
تا شبی که از کهکشان تو
چشمانی آمد
و دستِ اعماقِ تاریکی‌ام را گرفت
و عطشی ،
که در اردیبهشتم
فرشته‌ها را به آب‌تنی وا داشت...

وسعتی به اندازه‌ی
تمامِ شعرهای جهان
در اندامِ تو بود
تا وجود پراکنده‌ام را
روحی پرورده کند
که بتوانم با زوزه‌ی نورِ باریکی
در قیامتی تاریک
خود را به سطح دریا برسانم
و شعر تو را بسرایم...

بر یک فصل
با تو اتفاق نمی‌کنم
صدای پای کوچ کردن ستاره‌ها
از آسمانم می‌آید
هراسی ندارم بر این درگاهِ فراموشی
چرا که می‌دانم
سلول‌هایم در هواخوریِ گیسوانِ تو
تجزیه شده‌اند
من ،
تمام هستی را
ای بی‌نهایت ،
آغشته به نفسِ تو کرده‌ام....

آن‌سوی عادت‌های این جهان
در میانِ قصیده‌های پائیز و باران
به شمارِ شکوفه‌های دامن‌ات
آغوش در من روئیده است...
تردید نمی‌کنم،
به شکرانه‌ی "نفسِ بعد از بارانم" که  مرا نام   نهادی  و سرشانه‌های تو
در اقامتگاهِ گندم‌زارهای
آن‌سوی مشرق
در نمی‌دانم کجای این جهان
در برهوتی
که هیچکس نامی برای آن ندارد
ارواحِ عاشقان را فراهم می‌آورم
تا جهان،
              در تنِ تو پوست بیندازد...

آسمان زائل شود
و دگرباره
مسیحَ‌م/
                از دامنِ تو بزاید.....

(۳)
مرده به دنیا آمدم
تا زنده به گورم کنند!

(۴)
درختی در من بالا می‌رود
تا کجا/ نمی‌دانم
شازده کوچولو
درسیاره‌ی من آفتابی نیست
آفتابگردانم را به تو می‌سپارم...

(۵)
[بداهه‌ای در احتضار]

گِرداگِرد مزارم
آفتابگردان بکارید
تا همیشه‌ی همیشه
منم تو باشد
تا بتوام
لای لای اندامت
لای لای ریشه‌هایت
مُردِگی کنم .ـــ


برای مطالعه ی بیشتر اشعار به کانال تلگرامی شاعر به آدرس khabekabutar@ مراجعه شود.

جمع‌آوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۸ آبان ۹۹ ، ۰۳:۵۸

هوشنگ بادیه نشین

هوشنگ بادیه‌نشین
"آرتور رمبو" *شعر فارسی

هوشنگ بادیه‌نِشین (رشت ۱۳۱۴ـ تهران ۱۳۵۸ش) با نام اصلی، هوشنگ بیگانه‌طلب، شاعر ایرانی بود. 
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش به‌پایان برد. سال‌هایی از زندگی‌اش را در آبادان، سیستان و بلوچستان، ترکمن‌صحرا و تهران خانه‌‌ به‌دوش بود.
هوشنگ بادیه‌نشین در زمره ی شاعران آوانگارد در دهه ۴۰ قرار دارد و همین مسئله سبب شد که دو شعر از بادیه‌نشین در مهرماه ۱۳۴۷ در کتاب اول «شعر دیگر» به چاپ می‌رسد.
نبود منابع و در دسترس نبودن آثار، سبب شده  است که نسل‌های پس از انقلاب در ایران اهمیت و جدیت هوشنگ بادیه‌نشین در شعر معاصر ایران درنیابند. بادیه‌نشین عمر کوتاهی داست و در ۴۴ سالگی جوانمرگ شد. به همین علت بود که منوچهر آتشی لقب «آرتور رمبو»‌ی شعر فارسی را به بادیه‌نشین داد.
در کتاب «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» یدالله رویایی ریشه‌‌هایی از زندگی و اشعار بادیه‌نشین را می توان یافت. بعدها، رویایی در دفتر شعر «هفتاد سنگ قبر»، شعری در وصف بادیه‌نشین از خود به یادگار گذاشت:

«در وقتِ مرگ
فهرستِ کین اگرم بود
انگور می‌شدم
و می‌فشردمم»

بادیه‌نشین در سال ۱۳۲۴ در ۲۰ سالگی مجموعه شعر «یک قطره خون» را در قالب نیمایی و متاثر از سمبولیسم ارایه‌شده از نیما به چاپ رساند. یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۵ بادیه‌نشین دومین مجموعه شعر خود به نام «چهره طبیعت» را با مقدمه‌ای از یدالله رویایی به چاپ رساند. مجموعه اشعار کوتاه به همراه یک شعر بلند.
 
او در ماندگارترین آثارش یعنی منظومه «ای تاریخ ما را به یاد داشته باش» تمامی خصوصیت‌های جهان‌بینی خودش و شعرش را در کمال ارایه می‌دهد:

«ای تاریخ، 
در ظلمت آب‌ها، 
هر چه دیدم سیاهی بود 
                   تنهایی بود
سیاهی در رگ‌هامان می‌دوید
تنهایی در قلب ما، 
              کلبه کهنه سکوت»

او وضعیت خود یا انسان آگاه به هستی را به عنوان یک شاعر را دوزخی مدام اعلام می‌کند:

«تاریخ! 
شاعران، 
قلب‌های خداوندان را دارند 
و روزگار شیطان‌ها را.»

شعر «بادیه نشین» بر بسیاری از شاعران هم‌نسلش و حتی شاعران بعد از او تاثیرگذار بود. ریسک و جسارت او در حوزۀ زبان، راهی را باز کرد که شاعرانی دیگر هم بتوانند، در حوزۀ زبان و فضاسازی‌های خاص برای مخاطب، خلاقیت و جسارت به خرج بدهند. تقریباً به جرئت می‌توان گفت شعر او (کم یا زیاد، شدید یا ضعیف) بر شعر، «سهراب سپهری»، «یدالله رؤیایی»، «منوچهر آتشی»، «اخوان ثالث» و چند شاعر دیگر در دهۀ ۴۰ و ۳۰، تأثیرگذار بوده و رد و نشانه‌های اندیشه و فرم و شیوۀ اجرایی شعر او، در شعر آن‌ها دیده می‌شود.
بیشترین تاثیر را از شعر او، سهراب سپهری گرفته است. تاثیری همه سویه، در حوزه زبان، وزن و موسیقی، ترکیبات و عبارات عجیب و نو و «شبه عرفان مدرن» اگر شعرهای سه دفتر شعر آخر سپهری را با شعرهای بادیه نشین مقایسه کنیم، دقیقاً متوجه می‌شویم که چقدر و چگونه از بادیه نشین متاثر است:

«باید امشب چمدانم را بردارم 
و به سمتی بروم
که همواره درختان حماسی پیداست.» (سهراب سپهری)

«ابر، صیقل می‌دهد شمشیر زنگ آلود 
آسمان را، پنجره بسته است
روز بر سنگ سیاه شب، بلورین جام بشکسته است.» (هوشنگ بادیه نشین)

از ویژگی‌های شعر او می‌توان به ابهام در کار و وهم‌آلود و رازآلود بودن، فضاسازی‌های کم‌نظیر، توجهش به فرم، تلفیق شعر متعهد از نوع سمبولیسم اجتماعی نیما و شعر رمانتیک سیاه، چیزی شبیه به کار‌های اولیه نصرت رحمانی و همچنین رفتن به سمت نوعی شعر انتزاعی و سورئالیستی و از جهتی نزدیک شدن به کار‌های هوشنگ ایرانی اشاره کرد.
 
بادیه نشین به معنای دقیق کلمه، شاعر نابغه‌ای است که کمتر دیده شده و چه در دوران حیاتش و چه در دوران پس از مرگ، در میدان شعر، نبوده! او حاشیه‌نشین شعر نو بود.


- نمونه ی اشعار:

(۱)
«ما و غروب تاریخ
در سرزمین بی‌مرده خورشید
ما و کنون جزیره سگ ماهیان
با ارتعاش دردآلود
با لحظه‌های سرشار از دود
ما و هزار اشکوب
با پلکان‌های سیاه
ما و هزار دخمه نمناک
با عنکبوت‌های تباهی
ای گیسوان زرد که دندان عاجتان
بر کتف روز و شب
- لکاته‌ها-
ما را رها ز قلعه یاقوت بازوان
ما را رها ز لطف و نوازش...» (با عنکبوت‌های تباهی)


(۲)
«یک لحظه زیستم
در زیر آسمان بلورین دست او
باران لطف‌ها
سرشار کرد پهنۀ خشک کویر را
آن لحظه زیستم
در لحظه‌یی که طعم دگر داشت زندگی
گلدان هر نفس
پر بود از ترانۀ زرین یاس‌ها
این زندگی و قصه تلخ بود و نبود
یک لحظه کاش بود.» (او با غروب رفت آتش تلخ ص ۱۰۷ )


(۳)
 «تک درختی مسلول
در خط گمشدۀ جاده باغ
باد پر کرده ز برگ
مشت‌ها را و خزان را بسیار…
باغبان رفته غم‌انگیز و فکور» (پاییز، از کتاب یک قطره خون)


(۴)
«هر شامگاه سرخ 
آن دم که آفتاب 
با قاره های سوخته و زرد آسمان 
دریاچه ها و قایق و توفان است
هر شامگاه سرخ 
آن دم که بی کرانگی نرم ابرها 
با خیمه های نقره و فیروزه 
تصویر یادها و خدایان است 
آه، ای برادرم 
هابیل! 
از ماورای کنگره ی روزگار دور 
افسانه ی تو بال گشاید
اسرار کاخ های طلایی کهکشان 
خون تو و سرود شهیدان است 
هر شامگاهِ سرخ 
آن دم که آفتاب عقابی ست آتشین 
بر جاده ها و بر پل بدعت 
تا بی کران محو که آن جا فرشتگان 
بر پلک هایشان 
الماس های اشک شکوفان است
قابیل 
آوخ، برادرم 
بر پیکر شهید برادرم 
با اسب زردِ خشم روان است 
آری 
از شامگاه «آدم»، تا شامگاهِ ما 
آلوده، رد پای جهان است.» (هابیل)


جمع آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

 

★ پاورقی:
ژان نیکلا آرتور رَمبو، زادهٔ ۲۰ اکتبر ۱۸۵۴ و درگذشتهٔ ۱۸۹۱ از شاعران فرانسوی است. او را بنیان‌گذار شعر مدرن برمی‌شمارند. او سرودن شعر را از دوران دبستان آغاز کرد. ذوق و نبوغ شعریِ او در سنین ۱۷ تا ۲۰ سالگی خیره‌کننده است. رمبو در دوران کوتاه زندگی‌اش به نقاط مختلف دنیا سفر کرد و در سی‌وهفت سالگی به دلیل وجود تومور سرطانی پای راست‌اش را قطع می‌کنند و چند ماه بعد در ۱۰ نوامبر ۱۸۹۱ مطابق با ۱۹ آبان ۱۲۷۰ ه‍. ش. در کنار خواهرش ایزابل جان می‌سپارد.

زانا کوردستانی
۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۹

بارانِ دلتنگی

 - بارانِ دلتنگی:

 

مدت‌هاست، 
خشکسالی بی‌معنی است...
                           ¤         
بارانِ دلتنگی‌هایم
مگر بند می‌آید؟!
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند
#شعر_هاشور

زانا کوردستانی
۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۷

مجموعه هاشور ۰۴

مجموعه اشعار هاشور

لحظه‌ی دیدار می‌لرزد
گسل‌های قلبم
   حتا،
     با یک ریشتر!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیوار فرو افتاده‌ای هستم،
روزنه‌ای کو؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گونی‌های سیمان می‌دانند
چرا کارگرِ کارخانه
صورت دخترک خودش را 
             نوازش نمی‌کند!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۵ آبان ۹۹ ، ۰۷:۰۲

مجموعه هاشور ۰۷ لیلا طیبی

مجموعه اشعار هاشور ۰۷ - لیلا طیبی (رها)

- دخترک بهار:

چشم‌هایم،،،
        بارانی‌ست.
                            ☆
من،
نامم بهار!
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ


- دق کرده‌اند، گنجشک‌ها:

آنجا کنارِ تو، 
           -- نمی‌دانم!
اما اینجا، کنار من
دق کرده اند، 
           -- تمام گنجشک‌ها!
چند روزی است 
بعدِ تو
دانه از دست کسی نچیده اند.


 ــــــــــــــــــــــــــــــــ


- تنهایی:

این روزها،
 نیمکتی افسرده‌ام
- در پارکی خلوت -
که زمزمه‌های عاشقانه  
 به گوشم  نمی‌خورد!
           

#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور

زانا کوردستانی
۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۲

محسن هشترودی

✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀
🍃🍂🍀🍃
🍂🌺
🍀 
محسن هشترودی
ریاضی‌دان شاعر

«محسن هشترودی» اندیشمند، شاعر و ریاضی دان ایرانی زاده‌ی ۲۲ دی ۱۲۸۶ در هشترود تبریز و درگذشته‌ی ۱۳ شهریور ۱۳۵۵ در تهران در سن ۶۸ سالگی است. مدفن او در قبرستان بهشت زهرا تهران، آرامگاه شماره ۸۲۴است. او از پیشروان تفکر انتقادی مبتنی بر اصول علمی در ایران بود.
پدرش از مشاوران شیخ محمد خیابانی یکی از فعالان نهضت مشروطه بود. محسن هشترودی تحصیلات دبستانی خود را در مدرسه‌های سیروس و اقدسیه در شهر تبریز به پایان برد و سپس برای ادامه تحصیل در دارالفنون به تهران آمد. چند سالی در تهران به تحصیل پزشکی گذراند، تا در سال ۱۳۰۴ به عنوان دانشجوی بورسیه دولتی برای تحصیل در رشته ریاضیات به کشور فرانسه اعزام شد و در سال ۱۳۱۴ با درجه کارشناسی در رشته ریاضیات از دانشگاه سوربن فارغ‌التحصیل شد. سپس با سرپرستی الی کارتان در همان دانشگاه به پژوهش در زمینه هندسه دیفرانسیل پرداخت و مدرک دکترای خود را در رشته ریاضیات در سال ۱۳۱۶ دریافت کرد. پس از بازگشت به ایران به عنوان استادیار در دانشکده علوم دانشسرای عالی به کار مشغول شد. در سال ۱۳۲۰ کرسی استادی دانشسرای عالی را دریافت کرد. در سال ۱۳۳۰ به مقام ریاست دانشگاه تبریز رسید، و در سال ۱۳۳۶ به عنوان رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران انتخاب شد. در سال ۱۳۲۳ با «رباب مدیری» ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر به نام‌های فرانک، فریبا و رامین بود.
تخصص هشترودی در زمینه هندسه دیفرانسیل بود. مهم‌ترین اثر علمی نگاشته شده توسط محسن هشترودی، پایان‌نامه دکترای او در زمینه هندسه دیفرانسیل است، که در آن یکی از مدل‌های ریاضی استادش (الی کارتان) را تعمیم داد که امروزه به نام «التصاق هشترودی» (Hachtroudi Connection) شناخته می‌شود.
دکتر ماکان در کتاب نگرش‌هاى ایرانى مى‌نویسد: روزى که آرمسترانگ به عنوان نخستین انسان پاى بر کره ماه گذاشت، پروفسور هشترودى در گفتگویى رادیویى اظهار داشت که بشر مى‌توانست یک قرن زودتر به ماه دست یابد اگر کتابخانه فارس و تیسفون را به آتش نمى‌کشیدند یا به دجله نمى‌ریختند.

- کتاب‌ها:
جهان اندیشه، دانش و هنر
نظریه اعداد
سایه‌ها (مجموعه شعر)
سیر اندیشه بشر
از مکانیک کلاسیک تا مکانیک کوانتیک

- نمونه اشعار:

(۱)
داغ مهر تو...

در آب دم، نقش این دنیا نهادند
که داغ مهر تو بر ما نهادند
به هر سروی که اندر بوستان است
نشانی زان قد و بالا نهادند
به صحرا تا بگرید چشم مجنون
نشان چهره‌ی لیلی نهادند
زمین در سیر خود سرگشته می‌رفت
رواق گنبد خضرا نهادند
به شکوا هر لبی را می‌گشودند
سر انگشتی بر آن لبها نهادند
به دل ره بُرده با افسون و نیرنگ
هزاران رنج پا برجا نهادند
ز توفان بلا سرمست جَستند
مرا در کنج غم تنها نهادند
هر آن کس را که اندر دل غمی نیست
به صورت آدم، اما آدمی نیست.

(۲)
دو لب ترانه‌گو

وقت سحر به ناز خوش،        دیده چو باز می‌کنی
خنده‌ی صبحگاه را                    قصه دراز می‌کنی
خنده‌زنان چو بگذری                   بر اثر سپیده‌دم
زمزمه‌ی نسیم را                       قافیه‌ساز می‌کنی
جلوه دهی اگر به شب،        آن بر و دوش نازنین
چهره‌ی ماهتاب را                     دیده‌نواز می‌کنی
شعله‌ی چشم مست خود         گر فکنی بر آسمان
تابش آفتاب را                         شعبده‌باز می‌کنی
مست و خراب و می‌زده           گر گذری به میکده
وقت صبوح، می‌ کشان             وقت نماز می‌کنی
حلقه‌ی خانقاه اگر                   نیم‌شبی زنی به در
حق یقین عارفان                     عین مجاز می‌کنی
دُر چو بریزی از صدف             گاه تبسم از دو لب
مُنعم ناسپاس را                        اهل نیاز می‌کنی
وسوسه گر کنی دمی                 از دو لب ترانه گو
منکر دل‌سیاه را                         واقف راز می‌کنی»

(۳)
نوگلی بر جویباری رسته بود
صد هزارش عاشق دل‌خسته بود
بس که از عشّاق خود خون ریخته
رنگ رخسارش به خون آمیخته
در کنارش بلبلان بی‌شمار
داده از کف در غمِ هجرش قرار
در میانشان بلبلی خاموش بود
در ضمیرش عشق گل در جوش بود
شعله‌ی عشقش زبان را سوخته
در غم گل خاموشی آموخته
آفتاب بخت و اقبالش دمید
صبح، وقت خنده‌ی گل در‌ رسید
دید در آغوش گل شبنم در‌ است
روی گل از بوسه‌ی شبنم تر ‌است
کرد فریاد و گریبان چاک زد
خاک بر فرق و جبین بر خاک زد
گل چو شبنم بوسه زد، پس در‌ گرفت
مهر خاموشی ز بلبل بر‌ گرفت
ناله می‌زد بلبل و گل می‌شکفت
در شکفتن رو به بلبل کرد و گفت
عشق، ظاهر می‌شود آن‌جا که یار
رو بگرداند ز عاشق بر کنار.

(۴)
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست.

جمع‌آوری و نگارش: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

🌺
🍂🍀
🍃🍂🌺🍃
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃

زانا کوردستانی
۰۲ آبان ۹۹ ، ۰۴:۰۹

فریدون رهنما

فریدون رهنما
شاعر فیلمساز

فریدون رهنما (زاده ۲ خرداد ۱۳۰۹ - درگذشته ۱۷ مرداد ۱۳۵۴) شاعر، روزنامه‌نگار، منتقد و پژوهشگر سینما و کارگردان فیلم‌هایی که واژه‌های معادل فارسی را به‌جای واژه‌های سینمایی باب کرد.
پدرش زین‌العابدین رهنما نویسنده مفسّر و مترجم قرآن و مادرش زکیه حائری، نوهٔ شیخ‌عبدالله مازندرانی بود.  او را با نام‌های کاوه طبرستانی، کوچه، چوبین، فرهاد ایرانی و هادی فریدونی نیز می‌شناسند. در ۴ سالگی به دنبال تبعید پدرش به لبنان (پدر فریدون در آغاز در زمینهٔ روزنامه‌نگاری بود و در دوران رضاشاه او بیشتر به‌عنوان مدیر مجلهٔ رهنما و سپس روزنامهٔ ایران شهرت یافت، ولی همین فعالیّت او را به جدال‌های سیاسی با مقامات دولتی کشانید و به تبعید او به بیروت انجامید.-۱۳۱۳تا۱۳۲۰)، به همراه خانواده به بیروت رفت و بعد از هفت سال به تهران بازگشت و در دبیرستان فیروز بهرام درس خواند. در سال ۱۳۲۳ به فرانسه رفت و به تحصیل در رشته ادبیات در دانشگاه سوربن پرداخت.
در سال ۱۳۲۶ نخستین دفتر شعرش را به زبان فارسی با عنوان «هیچ» با نام مستعار «کوچه» منتشر کرد. «منظومه برای ایران» نام نخستین دفتر شعر رهنما به زبان فرانسه بود که با نام کاوه طبرستانی توسط انتشارات پی یرسگرس در پاریس در سال ۱۹۵۰ منتشر شد.
رهنما در سال ۱۹۵۹ مجموعه اشعار «سرودهای کهنه» (Poems Anciens) را با مقدمه‌ای از پل الوار شاعر سورئالیست فرانسوی در پاریس منتشر کرد. «آوازهای رهایی» نیز نام آخرین دفتر شعر او به زبان فرانسه بود که در سال ۱۹۶۸ منتشر شد.رهنما در سال ۱۳۳۶ پس از پایان تحصیلات دانشگاهی خود در دانشکده ادبیات سوربن و فارغ‌التحصیلی از مدرسه فیلمسازی پاریس به ایران بازگشت و در کتابخانه مجلس شورای ملی مشغول به کار شد. در سال ۱۳۴۱ همراه با داریوش شایگان، پرویز تناولی، سهراب سپهری و دیگر شخصیت‌های برجستهٔ آن زمان به تدریس در دانشکدهٔ هنرهای تزیینی پرداخت. او در آن دانشکده سبک‌شناسی تدریس می‌کرد.
او در شکل گیری بخش پژوهش و مستند تلویزیون ملی ایران، جریان سینمای آزاد و تأسیس مدرسه عالی رادیو و تلویزیون ملی ایران، نقش مهمی داشت. او به همراه فرخ غفاری از مدرسان مدرسه عالی تلویزیون و سینما بود. با تأسیس تلویزیون ملی ایران در سال ۱۳۴۶، فریدون رهنما نیز جذب تلویزیون شد و بخش مستندسازی و پژوهش در مورد ایران زمین را راه انداخت. به کوشش او در همین بخش بود که سینماگرانی چون محمدرضا اصلانی، ناصر تقوایی، منوچهر طیاب، هژیر داریوش و پرویز کیمیاوی توانستند نخستین فیلم‌های مستند خود را بسازند. فیلم‌هایی چون «جام حسنلو»، «بادجن»، «یا ضامن آهو»، «تپه‌های قیطریه» و «چه هراسی دارد ظلمت روح» محصول همین دوره است و زیر نظر فریدون رهنما ساخته شده‌اند. نوآوری‌های زبانی رهنما حتی در ترجمه واژگان سینمایی نیز دیده می‌شود. او نخستین کسی بود که واژه‌های سینمایی فارسی را به جای واژه‌های انگلیسی و فرانسوی پیشنهاد کرد. نما به جای پلان یا شات، نمای درشت به جای کلوزآپ، نمای دور به جای لانگ شات و راه دوربین به جای تراولینگ شات، از ابداعات رهنما در این زمینه است. دو فیلم‌نامه‌های «پسر ایران از مادرش بی‌اطلاع است»، «سیاوش در تخت جمشید» از نوشته‌های اوست.
او در سال ۱۳۴۵ موفق به دریافت جایزهٔ ژان اپستاین به‌خاطر «پیشبرد زبان سینمایی» در فستیوال لوکارنو(۱۹۶۶)؛ شد.
فریدون رهنما در ۱۷ مرداد ۱۳۵۴ در سن ۴۵ سالگی بر اثر بیماری مغزی و ریوی در پاریس درگذشت. پس از مرگ او جایزه‌ای برای فیلم‌سازان منطقهٔ آسیا به نام «جایزه فریدون رهنما» تعیین شد.

فهرست فیلم‌های فریدون رهنما:
- مستند «تخت جمشید»/۱۳۳۹
- «سیاوش در تخت جمشید»/۱۳۴۶
- «پسر ایران از مادرش بی خبر است»/۱۳۴۸

از فریدون رهنما تاکنون ۷ کتاب دیگر زیر نظر خانم فریده رهنما(خواهرزاده‌اش) به چاپ رسیده است:
- فیلمنامه سیاوش در تخت جمشید ۱۳۸۴
- پسر ایران از مادرش بی اطلاع است توسط نشر قطره. ۱۳۸۴
- تجدید چاپ واقعیت گرایی فیلم توسط انتشارات نورزو هنر. ۱۳۸۱
- گذشته مرگ نیست نقاب نیست گندم است لاله است و جان (نمونه شعرهای فارسی و فرانسه رهنما) ۱۳۹۴
- واقعیت مادر است (جستارهای رهنما در باره هنر و هنرمندان معاصر) ۱۳۹۴
- نمایشنامه سیاوش ( برپایۀ شاهنامه ) ۱۳۹۶
- آثار دیگر او نیز زیرنظر خانم فریده رهنما ،توسط نشر دانه در دست آمده سازی و انتشار است.

- در کلام بزرگان:
حق فریدون رهنما بر شعر معاصر، پس از نیما، معادل حق از دست رفته‌ی کریستف کلمب است بر آمریکا.
احمد شاملو
                    ┄┄┄❅🌸✾🌸❅┄┄

فریدون رهنما مرشد من در راه شعرم بوده است، هر چقدر هم که تاثیر مستقیم نبوده باشد.
احمدرضا احمدی
                    ┄┄┄❅🌸✾🌸❅┄┄

فریدون رهنما، با صدایی رسا آوازهای پاک و بلند پایه‌اش را می‌سراید.
پل الوار

- نمونه اشعار:

)
این شعر را فریدون رهنما در اصل به زبان فرانسه سروده است و همان زمان در چند نشریه ی فرانسوی چاپ شد اما ترجمه ی فارسی آن به همت فریده رهنما خواهر فریدون انجام شده است. 

روزی خواهم رفت به کرانه‌های بزرگ عشق
فرو خواهم رفت در شن‌های خواستن
با خود راز شامگاهان را خواهم برد
جنگل همچون چلچراغی بر ما فرود خواهد آمد
روزی لبخند خواهم زد به تولد روزها
آسمان را خواهم دید آنسان که یک دست را
دستات بر من خواهد بود آنسان که بر کرانه‌ی دریا
تابستان مرا در برخواهد گرفت و دریا دلاش را خواهد گشود
به تو باز خواهم گشت از میوه‌ها و آرزوها سرشار
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
چشمه خواهد جوشید از چشمان پر غبارمان
هیچ چیز باز نتواند داشت آن شب گرمابخش را
تپه در دوردست می‌خواند ما را می‌خواهد ما را
افق بازو گشاده است با انگشت‌های منزوی
سنگینی شامگاهان ما را به پهنه‌های بیکران می‌راند
شکم فریاد می‌کند تن منفجر می‌شود از آسمان خاکستری
اندوهی عظیم می‌روید در سطح فضا
خطی از اشک می‌پیوندد به رودهای بزرگ
خورشید دو تن نمودار می‌شود از میان همه‌گان
درخت می‌گرید بر سینه‌ی زنی تنها
کجایی ای ستاره‌ی پگاهِ فراموشی
اسب‌ات را می‌بینم که در آزارها شیهه می‌کشد
آیا تو نیز از سرزمین خونین‌ات جدا افتاده‌ای
آیا تو نیز از آواز نیاکان‌ات جدا افتاده‌ای
دستات را می‌گیرم ای مسافر یادبودها
می‌پایم تو را در لحظه‌های درد و دلتنگی
می‌پرورانم تو را با آتش و زمین و آواز
گسترده می‌شوم در خاکستر گام‌هایم که بر می‌داری
سپیدی یک دست زاده شب است.

)
دوستت دارم
تو را با نیمه شب‌های سیاه دیدگانت دوست دارم
تو را با صبح خندان دهانت دوست دارم
چشم در چشمت
دست در دستت

و در این روزهایی که تمام میهنم از باد وحشت
دور خود می‌پیچد این‌گونه
بانگ بر می‌دارم

دوستت دارم

با تو می‌آیم
با تو می‌خوانم
با تو می‌پیمایم اکنون راه‌های سخت را

پتک برداریم
اسب بر تازیم
تا سرای کهنه و پوسیده را درهم فرو ریزیم

هر که دلدارست
هر که دل‌داده است
هر که در چشمی شررهای امیدی رسته از هر بند می‌بیند
هر که دل بسته است با خاک نیاکانش
به پا خیزد

ببارد بر تعفن‌ها چون باران بهاران
بشوید آنچه ناپاک است و زهرآلود

بشوید نادرستی و ریا و سفلگی را
دوستت دارم صدای سیل فرداهاست

دوستت دارم بگو تا می‌توانی دوستت دارم
مگر که آوار این فریادها
درهم فرو ریزد هر آنچه روسپی‌خانه

)
ترجمه از متن فرانسه توسط خانم فریده رهنما.

روزی خواهم رفت به کرانه‌های بزرگ عشق
فرو خواهم رفت در شن‌های خواستن
با خود راز شام‌گاهان را خواهم برد
جنگل هم‌چون چلچراغی بر ما فرود خواهد آمد
روزی لبخند خواهم زد به تولد روزها
آسمان را خواهم دید آن‌سان که یک دست را
دست‌ات بر من خواهد بود آن‌سان که بر کرانه‌ی دریا
تابستان مرا در برخواهد گرفت و دریا دل‌اش را خواهد گشود
به تو باز خواهم گشت از میوه‌ها و آرزوها سرشار
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
چشمه خواهد جوشید از چشمان پر غبارمان
هیچ چیز باز نتواند داشت آن شب گرمابخش را
تپه در دوردست می‌خواند ما را می‌خواهد ما را
افق بازو گشاده است با انگشت‌های منزوی
سنگینی شام‌گاهان ما را به پهنه‌های بی‌کران می‌راند
شکم فریاد می‌کند تن منفجر می‌شود از آسمان خاکستری
اندوهی عظیم می‌روید در سطح فضا
خطی از اشک می‌پیوندد به رودهای بزرگ
خورشید دو تن نمودار می‌شود از میان همگان
درخت می‌گرید بر سینه‌ی زنی تنها
کجایی ای ستاره‌ی پگاهِ فراموشی
اسب‌ات را می‌بینم که در آزارها شیهه می‌کشد
آیا تو نیز از سرزمین خونین‌ات جدا افتاده‌ای
آیا تو نیز از آواز نیاکان‌ات جدا افتاده‌ای
دست‌ات را می‌گیرم ای مسافر یادبودها
می‌پایم تو را در لحظه‌های درد و دل‌تنگی
می‌پرورانم تو را با آتش و زمین و آواز
گسترده می‌شوم در خاکستر گام‌های‌ام که برمی داری
سپیدی یک دست زاده شب است.

(۴) 
عرق‌های بدن
سنگینی چکش‌های چشمان کار
درد را فراموش می‌کنند
عرق‌های بدن
به اهتزاز در می‌آیند
                                    درق درق درق
                                    فولاد و چکش
                                    درق درق درق
                                    برق کارخانه
درق            درق              درق
                                    مرگ مرگ مرگ
مرگ در دهان حمال‌های سیاهِ کشتی

مرگ در دهان بچه‌های قلوه‌های زنگ‌ْزده
مرگ در قلوه‌های سنگ
مرگ در خون تفنگ‌ها
مرگ در چشم بچه‌های لار
مرگ در صورت فریاد لار
مرگ در تخم چشمه گرسنه
مرگ در دست کودکی که منتظر خون کشتارخانه است
یک مشت خون یک مشت خون
مرگ در دست‌های دراز شده

(۵) 
تنگ است گل‌های نفس
کتاب‌های عشق در گل افتاده
بهش سنگ می‌پرانند برف می‌پرانند سردش کرده‌اند
سرد سرد مثل آه دو فکلی در قایق
سردِ سرد مثل گل‌های سعدآباد
سردِ سرد مثل بوسه‌های مجلل
                                    احمد را گرفتند
                                    حسن در رفته
                                    حسین تف به روی‌شان کرد
                                    موهای ننهْ محمد راست شد
                                    زمین زمین زمین همه تکان خورده
                                    یک دو یک دو یک دو
                                    خبر ... دار!
                                    خبر ... دار!

                                    زمین تکان خورد
                                    یک حسن دو حسن سه حسن
                                    یک حسین دو حسین سه حسین
                                    یک مادر دو مادر سه مادر
                                    خبر دار! خبر دار!
                                    یک تف دو تف سه تف
                                    یک دو یک دو یک دو
                                    درد درد درد
                                    درد زمین
                                    درد درد درد
                                    زمین درد سر بلند می‌کند
                                    درد می ایستد مثل باد
                                    راست مثل فولاد حاصل خیز
                                    به پیش
                                    یک دو یک دو یک دو

جمع‌آوری و نگارش: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

ــــــــــــــ
منابع
- قوکاسیان، زاون. «از فریدون رهنما غافل نشویم». روزنامه شرق، ش. ۹۹۴ (۱تیر۱۳۸۹).
- «سال‌شمار زندگی و آثار فریدون رهنما». بخارا، ش. ۱۱۲ (خردادوتیر۱۳۹۵): ۹۲تا۹۶.
- ویکی‌ادبیات
@Ayeh_hay_sher
- سایت‌های اینترنتی.

زانا کوردستانی
۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۸:۵۴

به دیدار آفتاب

- به دیدار آفتاب:

به وعده‌گاه می‌روم
حدودی که این روزها
کوله‌ی اندوه زمین بگذارم،
به مزارت می‌روم
که دریچه‌ای‌ست وقتی که نیستی
و گریستن‌ست که؛
              سبکبارم می‌کند.

 برای تسلای خودم
به این باور رسیده‌ام که،،،
        خانه عوض کرده‌ای!
 
نفوذِ رویاهایم
مرا می‌کشاند به لایه لایه‌ی
اتاقی تنگ 
که با تبسمی همیشکی نگاهم می‌کنی
اتاقی از چارسو آفتابی!.

 از تو،،،
رایحه‌ی بهاری می‌وزد؛
تو،،،
تصورِ برفی بر قله‌های "شاهو"*
-آبی، 
 در چشمه‌های "عوالان"*
تو،
--خاکی، 
   --کوهی، 
         --طِراوتی!
بر دامان "کوردستان" پِدر! 


صبح که از خواب بر می‌خیزم 
 آشیان خراب شده‌ای را می‌مانم
که بال پروازم نیست!
...
تو درختی بودی استوار
سایبانِ من،
             من،
                 من!
حالا؛
سخت است کنار مزارت
آرام بودن و آسودگی!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 * شاهو و عولان = دو رشته‌کوه در شهرستان کامیاران استان کردستان.

زانا کوردستانی
۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۲:۲۵

ایوب کیانی

ایوب کیانی

دکتر ایوب کیانی هفت لنگ (خوشنویس، شاعر، مدرس زبان و ادبیات فارسی) فرزند آمحمدرضا و از نوادگان میرزا حیدر از  شخصیت های بزرگ و بنام بختیاری بوده است. خاندان او هم اکنون، جزو فرهیختگان بختیاری بشمار می‌روند.
او در سال ۱۳۳۹ در ایذه خوزستان به دنیا آمد و در تیرماه ۱۳۹۹ درگذشت. 

- برخی از عناوین و تجربه های کاری و هنری ایشان:
- مدرس زبان و ادبیات فارسی 
- سابقه بازیگری و کارگردانی طی سال‌های ۱۳۶۱-۱۳۷۲.
- سابقه تدریس در مدارس ابتدایی زبان آموزی طی سال های ۱۳۵۷-۱۳۷۱.
- سابقه تدریس خوشنویسی در مدارس راهنمایی طی سال‌های ۱۳۶۲-۱۳۷۲.
- سابقه تدریس ادبیات فارسی در دبیرستان های ایذه، اهواز و قزوین طی سال‌های ۱۳۷۰-۱۳۸۷.
- سابقه‌ی تدریس متون نظم و نثر فارسی در دانشگاه های استان قزوین طی سال‌های ۱۳۸۱-۱۳۸۷.
- دارای رتبه ممتاز خوشنویسی از انجمن خوشنویسان ایران.
- شرکت در همایش بین المللی ایرانشناسی و ارایه مقاله رنگ آواز و مرگ آواز سال ۱۳۸۴ چاپ شده در مجموعه ایران شناسی و مردم شناسی.
- شرکت در سمینار آیاپیر - ایذه شناسی در سال ۱۳۷۸.


- تالیفات:
- سوگواری در بختیاری انتشارات حدیث قم. (کتاب)
964-5689-00-7 شابک سال1379
- ارزش های بلاغی در نهج البلاغه امام علی(ع).
- غزل معاصر و حسین منزوی کتاب (آماده چاپ)
- شبی با سیاوش. تحلیلی از سیاوش شاهنامه فردوسی رساله.(آماده چاپ)
- مجموعه غزلیات (آماده چاپ)
- مجموعه اشعار سپید (آماده چاپ)

- مقالات:
- سالک و پیر در دیوان حافظ - ۱۳۸۱
- پارادوکس در دیوان سنایی - ۱۳۸۱
- نقد کتب درسی ادبیات فارسی دبیرستان ارایه به وزارت آموزش و پرورش - ۱۳۸۵
- حسن طلب در دیوان حافظ
- اعتقادات کلامی(دیدگاه های اعتقادی) در دیوان حافظ


- نمونه اشعار:
روزهای سیاه
بی خورشید
تب گریه هم در استخوان می سوزد
از آسمان آه
خورشید خانم
روزی که برمی گردی
بردست های کاغذی 
روی شانه
بنگر 
گرما کجاست
دل، 
من این رقیمه برای تو ونه هیچکس دیگر نخواندم
حتی برای خودم
وقتی سراز افق می کشی
خطوط نقاری سینه را 
 نگاه کن
می بینی
چگونه هنوز شعله می کشد
با این همه برف
با این همه زمستانم چه میکنی
گیرم بهاربیاوری بانو
با نوحه ها ی تابستان چه می کنی
در ین همه پاییز
با این همه
بنشین نگاه کن
دیگر کسی برای تو
آواز نمی خواند
وهردو قناری
بال شان شکست
وهیچکس برایت
از تنهایی حرفی نزد
خورشید سردخانه بی اعتبار.

       جمع آوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


منابع
‏کانال پژوهشکده قوم بختیاری
https://telegram.me/pajuheshkadeh

زانا کوردستانی
۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۰:۲۳

صمد تیمورلو

صمد تیمورلو
شاعر مرگ

صمد تیمورلو متولد ۱۳۴۷ تهران و کارشناس ریاضی بود. او از اواسط دهه ۷۰ سرودن شعر را آغاز کرد و از سال ۱۳۷۷ از اعضای ثابت انجمن ادبی دکتر اقبالی بود.
او در جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱ بعد از مدت‌ها ابتلا به سرطان کلیه در سن ۴۴ سالگی، در بیمارستان فیروزگر تهران درگذشت.

کتاب‌ها:
- بیرون تعریف نشده است – چاپ اول: 1381 ، انتشارات مدیا
- از کلاغ سفید به کلاغ سیاه – چاپ اول: ۱۳۸۲، ناشر: مولف
- به نام کسی که در تاریکی است – چاپ اول:۱۳۸۶، انتشارات آوای کلار
- قله ات آنجا نیست – چاپ اول: ۱۳۸۹، انتشارات آوای کلار
- خروس مرده بر می خیزد – چاپ اول: ۱۳۹۱، انتشارات آوای کلار
- در این کتاب یک نفر به دنیا می آید(گزیده ی اشعار) - چاپ اول ۱۳۹۲- انتشارات نصیرا.

- نمونهٔ اشعار:

)
- به یاد شهرام شیدایی
هر کجا که بروی
شعر می‌آید
حتی در گور
کنارت می‌خوابد
تا احساست را درک کند
وقتی نیستی
چه کار کنم باشی؟
که ببینی در ارتباط با نبودنت
درخت به پرنده چه می‌گوید
ماهی به دریا چه می‌گوید
مرگت یعنی چه؟
توضیح بده کی مرده‌ای
کی زنده بوده‌ای بین ما
نیازی نیست که فکر کنی دیگر
نیازی نیست که چیزی بنویسی دیگر
آرام باش
بگذار شعر در کنارت به همه چیز فکر کند
همه چیز را بنویسد.

)
سال‌ها یک فکر بودم
کسی پیدایم نمی‌کرد
افتاده بودم یک گوشه
توی کلۀ اسبی
که به یک درخت بسته شده بود
بیهوده وقت می‌گذراندم

)
سایه‌ام توانست
پس من هم می‌توانم
از خودم جدا شوم
بیافتم روی زمین
به زندگی‌ام ادامه دهم

)
رسیدم بالای کوه
دیدم قله نیست
باد است که می‌وزد

)
هم خسته‌ام
هم تنها
پنجره را باز می‌کنم
شب به کمکم می‌آید

)
میان شاخه‌ها
خلئی است که می‌خواند
جفتش را

)
گلدان اتاقم باشم
گیاه درونم را بشناسم
 

(۸)
شعر بلند گدا
فرض محال، محال نیست
اینکه گدایی باشم
در خانه‌تان را بزنم
در را باز کنی چهره‌ام را ببینی
و بفهمی که تا به حال فرصت نکرده‌ام
که بگویم دوستت دارم

باد عادت کرده است
پشت پنجره‌ام باشد
بی‌قرار
من عادت کرده‌ام
فکر کنم به باد
که این‌طور خودش را
به پنجره می‌کوبد
بالاخره به اتاق می‌آید
نگاه می‌کند
به اشیایی که حاضرند خودشان را
در اختیار باد بگذارند

اشیاء اتاق من
که از نام‌هایشان خودشان را خارج کرده‌اند
گذاشته‌اند جلوی باد
آزاد هستند
به شکلی که خودشان می‌خواهند زندگی می‌کنند
نه به شکلی که من می‌گویم
میز اتاقم، میز اتاقم باشد
بنشینم پشت آن تصور کنم دختری را
که از پنجره به اتاق آمده است
خم شده
تنهایی‌ام را می‌بوسد
دیوار را می‌بوسد
مرا به این فکر می‌اندازد
که پنجره را باز کنم
خودم را بگذارم در اختیار باد

)
شکلم را گذاشتم کنار
همین‌طور مغزم را
هرچیز را که از خودم در من بود
ریختم بیرون
به آینه نگاه کردم
چیزی را دیدم
که نه اسمی داشت
نه گذشته‌ای
وقتی نگاه می‌کند
فکر نمی‌کند
این‌گونه می‌شناسد مادرش را
کودک

(۱۰)
حالا آن‌قدر بزرگ شده‌ام
که ببینم سر از ابرها درآورده‌ام
شناورم روی آسمان
مثل تخته پاره‌ای که باد کرده از تنهایی خود
آمده بالا
به امید این که فراموش کند مرگش را
فکر می‌کنم اتاقم تابوتی است
روی دوش چند نفر آدم گنده
که با انداختن سنگی در آب به وجود می‌آیند
مانند دایره‌های هم‌ مرکز بزرگ می‌شوند در ذهنم
تا جایی که کله‌هایشان را در ابرها می‌بینم
وقتی که متراکم می‌شوند
سرد همچون سنگی سقوط می‌کنند در ذهنم
روی یک نقطه که مرکز است
مرکز همه چیز

(۱۱)
شعر می‌آید
حتی در گور
کنارت می‌خوابد
تا احساست را درک کند.
وقتی نیستی
چه کار کنم باشی؟
که ببینی در ارتباط با نبودنت
درخت به پرنده چه می‌گوید
ماهی به دریا چه می‌گوید
مرگت یعنی چه؟
توضیح بده کی مرده‌ای
کی زنده بوده‌ای بین ما
نیازی نیست که فکر کنی دیگر
نیازی نیست که چیزی بنویسی دیگر
آرام باش
بگذار شعر در کنارت به همه چیز فکر کند
همه چیز را بنویسد

(۱۲)
فعلا از سرما حرف بزنم
بعدا اسکیموها خودشان می‌آیند
تا نشان دهند
دیوانه‌ی کاملی هستم
که از شهوت زیاد
دارم از سرما می‌گویم
بعدا اسکیموها خودشان می‌آیند

مانند آدم برفی‌ها
که کودکان آن‌ها را
با علاقه می‌سازند
دعا می‌کنند
سالم باشند
آب نشوند
که آب آن‌ها را می‌سوزاند
می‌برد داخل زمین
دفن می‌کند
گرمای بدنشان را می‌گیرد 

طی این مدت اتاقم به اندازه‌ای تغییر کرده است
که حضور اسکیموها در آن محرز باشد

در بخش روانی‌ها
ایراد نمی‌گیرند
اگر یک درخت انسان باشد
بلرزد از سرما

هر شب به اتاقم می‌آیند
اسکیموها
سرما چهره‌شان را می‌گیرد
قیافه‌ای برای خودش می‌سازد
قیافه‌ی چیزهایی که می‌لرزند
از سرما

دلقک‌هایی که مسخره می‌کنند
ما را.

(۱۳)
شاید سنگ‌ها در تو بالا آمده‌اند
               و سرت روی این سنگ ها سنگینی می‌کند
فرض کن این مربوط می‌شود
              به خوابی که در آن هیچ آسمانی نیست
و کلاغ‌ها تنها پرندگان کشف شده‌ی روی زمین‌اند
             که با بال بال زدن آنها
                              همه چیز نرم می‌شود
و تو انگار می‌توانی
از پشت این کلمه‌ها بیرون بیایی
          و سوار بر اسب‌های کاغذی
                        روی جاده‌های کاغذی ناپدید شوی
فرض کن من و تو داریم
                       بعد از مرگ با هم حرف می‌زنیم
                       و کسانی روی سنگ قبرهامان
                                                  تا انتهای این سطر گریسته‌اند
شاید اینجا جهنم است
یا تختخوابی پر از سنگ
ما دیوانه شده‌ایم
شاید از مرگ
شاید از این همه کلاغ.

                       
(۱۴)
نبودی
نوشتم‌ات
به وجود آمدی
علاقه‌مند به تو شدم
غیب‌ات زد
گفتم چیزی بنویسم از دلتنگی‌هایم.

(۱۵) 
محال است سایه‌ام جدا شود
از دیواری که روی آن افتاده
من می‌روم
او می‌ماند.

 
(۱۶)
چسبیده به کودک
ول نمی‌کند او را
نیاز به نوازش دارد
عروسک

 (۱۷)
درخت را که قطع کردند
به جایش ایستادم در کوچه
آب را از ریشه‌هایش گرفتم
کشیدم بالا تا نوک فکرهایم
نوک برگ‌هایی سبز
که روی دست‌هایم ساخته‌ام
برای کلاغی که در ضمیر ناخودآگاه است
نمرده است
در حافظه‌ی فراموش شده‌ی کوچه
غارغار می‌کند
برای درختی که انسان است
می‌اندیشد به کوچه و آدم‌هایش

جمع‌آوری: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
- گزیده اشعار صمد تیمورلو، «در این کتاب یک نفر به دنیا می‌آید»، نشر نصیرا.
- به نام کسی که در تاریکی است - صمد تیمورلو (۱۳۴۷ - ۱۳۹۱)- نشر آوای کلار.
- سایت ادب پارسی.
- وبلاگ یادداشت‌های نسرینا رضایی.

زانا کوردستانی
۲۸ مهر ۹۹ ، ۲۰:۱۰

مجموعه هاشور ۰۶ لیلا طیبی

۱- خلاء:

به آغوشم که می‌کشی‌،،،
زمان و مکان،
بی معنا می‌شود!
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۲ - کمان عشق:

کمان عشق‌ام را
هر سو بگیرم
باز به قلب تو می‌زند
 
#لیلا_طیبی(رها)
#هاشور
@mikhanehkolop3

زانا کوردستانی