ترجمهی شعرهایی از شنو محمد زاخو
ترجمهی چند شعر از خانم "شنو محمد زاخو" (به کُردی: شنۆ محمد زاخو)، توسط #زانا_کوردستانی
(۱)
زنی از جنس بارانم،
زادهی دو پیکر عریان،
در فصل پاییز.
بیرضایت من،
به دنیا کشاندنم.
(۲)
وطن یعنی تو
تو یعنی آواز
آواز یعنی پرچم
پرچم یعنی رنگ چشمان تو
چشم تو یعنی سرود ملی
سرود ملی یعنی صدای تو
صدای تو یعنی شجاعت
شجاعت یعنی آزادی
آزادی یعنی قلم
قلم یعنی فریاد
فریاد یعنی وطن
وطن یعنی من و تو...
(۳)
شبی من و تو
در زیر باران بهاری
به همدیگر خواهیم رسید
تو موهایم را در زیر باران به هم میریزی
و من هم،
سبزهزار سر سینههایت را آب خواهم داد.
(۴)
در سرزمین ما
زن بودن بسیار سخت است!
در پیشگاه روشنفکران زن، نفهم است.
در نزد مردان مذهبی،
زن وسیلهی رفع نیازهای جنسیست
در اندیشهی ثروتمندان
زن، لذت زندگیست.
در نزد دولتمردان،
زن بیحق و حقوق و بیاختیار است.
در سرزمین ما،
عاشق شدن زن گناه است!
یا سلاخیاش میکنند
یا که با طناب عشقش، دارش میزنند
یا که در قبرستان نفرت و کینه دفنش میکنند.
(۵)
[سفر]
بر روی لبهایم میدوی
بر روی گردنم میلغزی
بر روی سینهام، دست میکشی
بر روی شکمم، دست به توطئه میزنی
بر روی رانم، استراحت میکنی
از چشمهی حیاتم، آب مینوشی
پاهایم را برای سفر مهیا میکنی
مرا به سفری دور و دراز میبری!
مرا به باغستانی پر از جوی و جویبار میرسانی!
مرا به چشمهای پر آب میبری!
مرا به خیالی لخت و عریان میکشانی!
مرا به قلهای رفیع مینشانی!
مرا به آسمانی نو میکشانی!
مرا به کلمهی "عشق" میرسانی...