محسن میرزایی
آقای "محسن میرزایی"، شاعر لرستانی، زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در الیگودرز است.
محسن میرزایی
آقای "محسن میرزایی"، شاعر لرستانی، زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در الیگودرز است.
او همسر خانم "معصومه داوودآبادی" شاعر اصالتن اراکیست.
وی که تحصیلات خود را در رشتهی زبان و ادبیات فارسی تا سطح کارشناسی ادامه داده است، همکاری خود با انجمن ادبی الیگودرز را، از سال ۱۳۶۷ و در دورهی دانشآموزی آغاز کرد.
وی به سبب عوامل شغلی، در دورهی کارشناسی ارشد رشتهی مدیریت اجرایی (MBA) دانشگاه آزاد (علوم و تحقیقات) ادامه تحصیل داد، و از سال ۱۳۷۶، به دلیل اشتغال در یک موسسهی آموزشی و تحقیقاتی به شهر تهران مهاجرت کرد.
وی تاکنون در زمینهی رشتهی تحصیلی و کاری خود، توانسته چند کتاب و چندین مقاله علمی ـ پژوهشی فارسی و انگلیسی (ISI) را تالیف کند؛ اما در عرصهی شعر، شاعریست که تا کنون علاقهمندی چندانی به حضور پررنگ خود و انتشار آثارش را در فضای شعر کشور نداشته است.
به همین علت نخستین مجموعه غزلش را در سال ۱۴۰۰ خورشیدی و با نام «گاهی گذار آب به مرداب میخورد»، از سوی انتشارات نسل پنجم منتشر کرد.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
از دستهای من، بدنم رخت بسته بود
انگار دکمههای تنم، سخت بسته بود
باید سری به وسوسهی بوسه میزدم
آنجا که آفتاب بلندم نشسته بود
دیدم انار سرخ رسیدن به زندگی
در بند بند آینه مردی شکسته بود
آغوش من به روی خودم شعله میکشید
پیوند دستهای من از هم گسسته بود
دلباختم به زخم که ایمان بیاورم
زن با جناق سینهی من شرط بسته بود
قلبم به استراحتِ مطلق نیاز داشت
قلبی که از تپیدن بر باد خسته بود
(۲)
چقدر چتر ببندم، که آب بنویسـم؟
و داغ ابر ببینم، سراب بنویسم؟
چقدر بگذرم از خون گل که میگیرند
به شیشه تا به تنت از گلاب بنویسم؟
چقدر پنجرهها را شکسته از دیوار
قلم بگیرم و با اضطراب بنویسم؟
هنوز آدم و حوا به سیب مجبـورند
چگونه وسوسه را انتخاب بنویسم؟
چقدر بر تن عریانیام، زمسـتانها
لباس عیب بپوشم، عذاب بنویسم؟
چقـدر رو به جهنـم نماز بگـذارم!
و با خیال بهشت انقلاب بنویسم؟
چقدر ماه برقصم به ساز تخته سیاه
برای مشق شبم، آفتاب بنویسـم؟
چقدر چشـم ببندم به روی بیـداری
برای پنجرهها قرص خواب بنویسم؟
چگونه دست دعا را که کاسه خون است
به صـورتم بکشم، مستـجاب بنویسـم؟
چقدر عربدههای کشیده را در غار
ورق ورق بـزنم، بازتاب بنویسم؟
به لطف زلـزله در بند بند آبادی
چقدر حال زمین را خراب بنویسم؟
تـو ای زنـانـهترین آرزوی آزادی
چگونه روسریات را حجاب بنویسم؟
چقـدر لیقهی درد از عـروق من بچکد
قلم به شب بزنم، شعر ناب بنویسم؟
سکـوت با چه زبانی قلـم شود تا من
برای اینهمه پرسش جواب بنویسم؟
(۳)
از پنجرههای سرکشی یادم کن
با لـهـجه آفتـاب فـریادم کـن
از روزن نـخنمای مهتـاب بتـاب
من گردن و تو طناب، دامادم کن
افـتادم از آسـمان خراشـیدنِ آه
از دست زمین بگـیر و آبادم کـن
در خمرهی ناپختگیام شیطان شو
در بـوتـهی بـوسـه آدمیـزادم کـن
یک دکمه بغل باز کن از پیرهنت
در پـیـلـهی ابـریشمت آزادم کـن
بر قامت غیرتم رباعی تنگ است
تنپوش غزل بر تن شمشادم کـن.
(۴)
سر از دهان مرگ در نمیاورد
نه سرکشی اجاغم از دورکش
نه سرپیچی چراغم از دیوار
چه سوزی میوزد از درز انگشتان تابستان
کی ختم میشوی ای قرائت خون
که از تهاجم حجلهها به گهوارهها شروع شدی!؟
این لقمهی حرام
چند هزار زمستان قدمت دارد؟
ای سقف پا به ماه!
ای سقف پا به ماه!
بارت را زمین بگذار
و از قندیلهایت
آن وقیحترین قابله را نازل کن
ای شهوت شکافتن!
قسم به رود
که سینهخیز میدود تا دریا تشنه نماند
دست از کفشهایم شستهام
تا پای برهنه به خاکم برگرداند
ای آتش مقدس!
که صاعقه را به استجابت جنگل فرستادی حرفی به دهانم بگذار
بگو پیش از آنکه به عقد دائم کلمه درآیم
این لبهای تو نبود که چشمهایم را بست؟
با چشم باز اگر میبوسیدمت
که عاشق نبودم.
(۵)
شرط میبندم جناق سینهی مرد
ییلاق پهناوریست
برای اتراق چاقو
و خون از خون
تکان نمیخورد در خیابان
که مستقیم است و معصوم
مثل طناب صبحگاهی
- گیسوانی که سکوت را گردن نمیگیرند
و جملههای جمیل
از دهن میافتند
در محاصرهی خطوط مرزی لبهای قرمز
شرط میبندم
جناق سینهی مرد
- فراموش نکن
که برای شکافتن بود.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://telegram.me/FerdoosiAlg
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@mohsen_mirzaei_poet
و...