انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
۰۶ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۰۵

سیروان مرادی

سیروان مرادی فعال و شاعر کورد اهل کامیاران و عضو گروه موسیقی "کورال" زاده‌ی  ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ خورشیدی است.

او از نفرات برگزیده و شایسته تقدیر دومین دوره جشنواره پرژه در سال ۱۳۹۴ بود.


▪︎نمونه شعر:
(۱)
[زائیده‌ی دردهای لال]
من از نهال شعری آویزانم 
که بلوغ احساسش را باور نمی‌کند 
پر از ناله‌های زنجیر شده‌ام
وای اگر بشکند سکوت بغضم 
خون جاری می‌شود از تمام فواره‌های شهرتان
در گلوی مادری که بوی نان را نشنیده بود
خفه شد فریادهایم و هق هق شدم،
پرپر شدم در دستان کودکی گل فروش
که تمام خیابان‌ها را دویده بود در پی زندگی 
و عاشق تمام چراغ‌های قرمز شهر بود
(افسوس خیلی‌ها هنوز نمی‌دانند 
که نان برای قسمت کردن است نه برای سیر شدن...)
بر بال پرستویی نگریستم تمام حادثه را
پرستویی که تمام چشم‌ها را دیده بود
و دیدیم که زنده به گور شدند 
دو چشمی که همه چیز را دیده بودند 
من از زمانی می‌هراسم 
که پای چوبه‌های دار هر روز
به دار می‌آویزند ستاره‌ای را
چرا کسی دست نمی‌گیرد بر هجوم داس‌ها 
گل به گل تقطیع کردند تمام باغ را
جهانم غلط می‌زند 
در سراشیبی تهی بودن از انسان
باید تا کدامین سقوط
هر روز پرتاب شوم به اعماق پلیدی؟
آااااه مرا دریابید 
پیش از آنکه خرد شوم
میان چرخه‌ی بی‌دردیتان
و تکه‌هایم پاشیده شود
بر افسوس‌های بی‌اثرتان
به فریادم برسید تمامی واژه‌های جهان
می‌خواهم بنویسم پرواز، انسان، آزادی...
اما باز لکنت گرفته‌ام
نه پای رفتنم هست و نه یارای ماندن
پیش از آمدنم 
به نیت سلاخی شدن آفریده شده‌ام
من در تمنای پلنگی زائیده شدم
که اسیر چشمان آهویی گشته بود...


(۲)
[واژه‌های پریشان]
انتظار گریبانم را می‌گیرد
واژه‌هایم 
بی‌حضور چشمانت 
واپسین نفس‌هایشان را می‌کشند 
روی برگردان
تا میان چشم‌هایت بارور شوم
واژه‌های عاشقانه‌ام را
در باد پریشان کرده‌ام
در من خیره شو...
نسیمی اگر از سوی نگاهت نوزد
تمام شعر من می‌میرد...


(۳)
شک می‌کنم به خودم
به تو 
به تمام هستی 
که اگرزمین جاذبه دارد
چگونه است 
که تو در من خیره می‌شوی
و من کنده می‌شوم
از این جهان
معلق می‌مانم در زمان...!


(۴)
[فقر،‏ دردی برای تمام فصل‌ها]
کودکی گرسنه و گریان،‏‏
مادری می‌دود پی نان‏
پسرک با دست‌های پینه بسته،‏ کفش‌های کهنه و خسته 
میان دست سرد زمستان
دختری عصمت می‌فروشد‏‏ 
تا که شب نخوابد زیر باران
پدری خون گریه می‌کند‏‏،‏‏
که گوشه‌ای افتاده پیر و ناتوان
مرهمی نمی‌تواند باشد بر‏ این زخم‌های عریان
.‏..
از عبور این همه درد به زانو آمده کوچه‏ 
به خیابان می‌آیم ‏
تمام شهر درد می‌کند 
می‌خواهم سطری گریه کنم‏ 
اما...
آه...‏
من تهی شده‌ام از واژه
تمام من سهم آهی دردناک شد‏ 
حرفی برای گفتن نمانده
دست کلمات را می‌گیرم‏
به خانه برده، میان چمدانی می‌گذارم
در گواشه‌ای تلخ،‏‏
کنار پنجره‌ای رو به هیچ،‏‏ پوچ می‌شوم
و آرام، آرام پرتاب می‌شوم به اعماق خودم‏
گم می‌شوم در خودم...
بوی تهوع می‌دهد تمامی افکارم‏
می‌خواهم آخرین پس مانده‌های خودم را بالا بیاورم!


(۵)
[صدای چشمانت‏]
دیشب می‌خواستم کمی زودتر از آن‏
ستاره‌های مغموم به خواب بروم‏
اما مگر می‌گذارند‏ 
این چشم‌های همیشه بیدار تو‏ 
که این چنین مرا می‌خوانند به خلوت خویش‏ 
چه ربطی به خواب کهکشان دارد سرنوشت آن شهاب،‏‏
از کدام خانه می‌آید صدای آن ساز شکسته و
چرا بعضی‌ها به آدم عاشق می‌گویند دیوانه...‏
این کوچه چرا بن‌بست و آن خانه سوت و کور،‏
تا کی این مردمان داغدار سیاهپوش و‏
برای چه هنوز چشم به‌راه چشمک مترسک است آن کلاغ...؟
این‌ها را نمی‌دانم‏ 
‏(‏این‌ها به هر کسی مربوط است به من چه مربوط‏!‏‏)‏
من فقط می‌دانم خواب از خیالم می‌گریزد
هوای تو را که می‌کنم‏ 
من فقط می‌دانم همین روسری آبی و بنفش‏ تو 
پرچین حادثه‌ای است که میان گیسوانت خفته 
رازدار شبی میان شب است ‏ 
می‌خواستم از میان پرچین روانه کنم دست را
میان شب و گیسوان پریشان‏
که باز هم صدایم زدند 
چشم‌های همیشه بیدار تو‏ 
باز هوای تو حوایی‌ام کرد
دیگر نیندیشیدم به حادثه و بازی دست و زلف‏‏ 
(چقدر همین صدای چشم‌هایت خوب است، خوب‏ من)‏
‏نگاه تو در نگاهم می‌دوید و ‏
من می‌دویدم پی نگاهت‏ 
جایت خالی 
خلوت کرده بودم دیشب با چشم‌هایت‏ 
چشمانت به چشمانم دوخته شده بود‏
و من داشتم کنده می‌شدم از این جهان‏
چشم‌هایت انگار می‌خواست فال چشم‌هایم را بگیرد
مثل کولی‌‌های دیوانه‏ 
اما نترس
به خدا من به جز تصویر آن چند شقایق و نیلوفر،‏
آن دسته کبوتر و گریه‌های مادرم
به جز آن دو سه بوسه‌ی قدیمی و خاطره روسریت‏ 
هیچ چیز را پنهان نکرده‌ام میان مردمکان چشمم 
تازه یاد اولین دیدارمان در اصفهان افتادم‏
یادت می‌آید پری غمگین من،
حوالی دلهره بود‏
تا نگاهم کردی نگاهت را دزدیدم و نوشیدم‏(خانه‌ات آباد نوش جانم)‏‏
هی بخند‏!‏
گفتم که نترس
همین نزدیکی است خانه من‏ 
کنار کوچه باغ دل تو پری کوچک من 
هر غروب قبل از سیاهی شب و بعد از آرامش باران،‏
نزدیکی‌های همین بی‌قراری‏
اصلا همیشه،‏
به خدا همیشه‏ 
کنار دیوار باغ و روبروی کوچه‌ی دلتنگی،‏
حتی میان شیون باد و باران هم منتظرت هستم 
خوب است؟ ها که خوب است‏ 
و سال‌هاست من و این کوچه‌ی منتظر...
تو که می‌آیی مگر نه...؟

 


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۱۱/۰۶
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی