نقد شعر - پیمودن...
پیمودن راههای رفتهای که به شکست انجامیدهاند، چیزی نصیب هنرمندان نسل نو نخواهد کرد
عنوان مجموعه اشعار : هاشور ور هاشور ۲۲
شاعر : سعید فلاحی
عنوان شعر اول : ۱۰۶
گیرم که آفتاب بر آید وُ،
از لقاح با افقِ باکره
سایه روشن سحر،
--صبحی بزاید زیبا!
...
مرا چه سود که؛
بی تو--
همهی روزهایم
تاریک است!
عنوان شعر دوم : ۱۰۷
گونه هایم ،،،
این روزهای زخم ودرد
لگدمالِ پای اشک ست و،
-خونابه...
آه؛
چه برسرت آمده ست
-- ای دل؟!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
عنوان شعر سوم : ۰
۰
نقد این شعر از : یزدان سلحشور
سلام.
به گمانم شعر کوتاه با شعر بلند، در عناصر تشکیلدهندهای که باید منجر به موفقت شعر شوند، تفاوتی ندارد. گاه البته به خاطر تقلیل زحمت شاعر، در دورهای، با نامیدن این گونه شعرها تحت عنوان «طرح»، خواستهاند این آثار را بدل به حاشیهی دیوانهای مدرن کنند و همچون انبوهی از رباعیها و دوبیتیهای ناموفقی که از شاعران موفق در دیوانهای کلاسیک به جا ماندهاند، از این آثار، به عنوان وجوه تکمیلی دیوانهای مدرن نام ببرند و به این نتیجه برسندکه موفقیت یا عدم موفقیت این بخش از کارنامه شاعران، در روند نامآوریشان تأثیری ندارد! چنین روندی را در آثار شاگردان نامآور نیما، تا دهه 60، مکرر شاهد بودهایم و البته در این میان، گاهی هم آثاری به یادماندنی، ثبت شدند شاید از سرِ اتفاق یا دستِ تقدیر یا تفقد ناخودآگاه شاعران بزرگ که در انتخاب و انتشار این گونه آثار، سختگیرتر بودند:
شب با گلوی خونین
خوانده ست
دیر گاه.
دریا نشسته سرد.
یک شاخه
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می کشد [شاملو]
یا:
بسترم
صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردنآویز کسان دگری [ابتهاج]
یا حتی در مواردی، با گزینش بخشی از یک شعر بلند توسط حافظه جمعی که این شعر اخوان از آن جمله است:
...من اینجا بس دلم تنگست
و هر سازی که میبینم بدآهنگست.
بیا رهتوشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم،
ببینیم آسمانِ "هر کجا" آیا همین رنگست؟...
از دهه شصت و با جریان موج سوم که متأثر از ترجمههای نادرپور از آثار اونگارتی بود، این روند تغییر کرد یعنی شاعران، مسئولیت خود را در قبال شعر کوتاه پذیرفتند و دیگر بنا نبود که این نوع شعر به حاشیه دیوان بدل شود با این همه با افول بختِ این جریان شعری و ظهور جریانهای ادواری در دهههای بعد که با عنوان هایکوی ایرانی و پریسکه و عناوینی مشابه و غیرمشابه به میدان آمدند، به رغم آنکه شاعران مسئولیت خود را در قبالِ شعرهای کوتاهشان میپذیرفتند اما با تئوریزه کردن «پیشفرضهای اشتباه شگردی خود»، شعر کوتاه را مسیری جدا از شعر بلند انگاشتند و هر «ایده»ی بدون «اجرا»یی را «شعر ناب» نامیدند و مخصوصاً در دهه هشتاد، که شعر سهل [با شعر «سهل و ممتنع» که دارای زیرگفتارهای متعدد و فضا و اتصال به فرامتن و دارای ویژگی چندحسی بودن است اشتباه نشود] به جریان مسلط شعری بدل شد، این شیوع اشتباه شگردی، وجوه پرنوسانتری به خود گرفت. پیمودن راههای رفتهای که به شکست انجامیدهاند، چیزی نصیب هنرمندان نسل نو نخواهد کرد.
در مرسولهی جدید شما برای پایگاه نقد شعر، به رغم آنکه نسبت به آثار پیشین [که من هم در کنار دیگر دوستان منتقد، بر دو مجموعه از آنها، نقد نوشتهام] شاهد بیانی روانتر و لحظات حسیتری هستیم، اما هنوز جای خالی «فضاسازی»، «چندحسیگرایی»، «زیرگفتار» و «پرهیز از بیان توضیحی» مشخص است. در واقع این شعرها به رغم حسی بودن، از پوستهی «ایده»ی خود هنوز بیرون نیامدهاند یعنی «اجرا» ندارند گرچه در شعر نخست، شاعر سعی کرده با کمک ترکیبسازی [که واقعاً دیگر عصرش به سر آمده بعد از اوجگیری این شیوه در آثار نادرپور و سپهری و حتی به شکل کلامیاش -نه تصویریاش- در کار شاملو] تصویری بسازد اما این تصویر، نه واجد «فضا»ست نه «عمق تصویر» و ما به عنوان مخاطب، تنها شاهد تصویری تخت و دو بعدی هستیم. در شعر دوم هم، همه چیز به «سهلگیری کلام» واگذار شده و واقعاً عنصری از شهود و کشف و تازگی که لازمهی کار هر شاعریست، میبینیم؟
گونه هایم ،،،
این روزهای زخم ودرد
لگدمالِ پای اشک ست و،
-خونابه...
آه؛
چه برسرت آمده ست
-- ای دل؟!
[غیر از عناصری که مکرر در آثارِ پیش از این شعر، مورد استفاده قرار گرفتهاند، لگدمالی پای اشک هم تازه نیست؛ تازه این نکته را هم از یاد نبریم که کل این رویکرد، به دلیل فقدان رابطهی دال و مدلولی در «متن» (نه در اصلِ جایگاه پا و اشک در «زبان» که کلاً بلااستفاده است بلکه در آمادهسازی و خلق مجدد «زبان» برای «متن» جهت ایجاد زنجیرهی تداعیها) از همان اولین باری که طرحِ موضوع شده، اشتباه بوده است.]
من پیش از این هم درباره استعداد شما در شعر نوشتهام [مثالهایی هم زدهام از آثار موفقتان] اما به نظر میرسد تکیه بیش از حدتان بر این استعداد و امید بستن به کشت دیم و بارانی که اگر ببارد، محصول، فراوان خواهد بود و اگر نبارد، وضعیت، چنین خواهد شد، شما را از مطالعهی عمیق در گذشته ادبی باز داشته است. پیشنهاد میکنم دو مقالهی درخشان «از سرچشمه تا مصب» و «کی مرده کی بجاست» محمد حقوقی را در کتاب «شعر و شاعران» وی، چندباره بخوانید. این کتاب، به شکل پی دی اف، در گوگل قابل جستجو و در دسترس است. همچنین خواندن تمامی جلدهای «تاریخ تحلیلی شعر نو» شمس لنگرودی را پیشنهاد میکنم. نسلهای پیشین، نردبانهایی داشتند برای آنکه بر بام شوند برای دیدن ماه نو. برخی از این نردبانها را خود انداختند تا «فخرِ بر بام شدنشان» را بفروشند و برخی دیگر از این نردبانها را نسل نو، سراب انگاشت! به یاد داشته باشیم همان گونه که آب انگاشتن سراب، خطاست، سراب انگاشتن آب هم خطاست! منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.
منتقد : یزدان سلحشور
یزدان سلحشور متولد 13 آذر 47 در رشت. شاعر، نویسنده، منتقد[ادبی-سینمایی]،مدرس، ویراستار،روزنامهنگار داور دو دوره جایزه جلال آلاحمد و دو دوره جشنواره شعر فجر و جوایز ادبی دیگر از جمله جایزه نیاوران