انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
۳۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۱۵

بیژن نجدی

بیژن نجدی
شاعر اندوه‌ها

بیژن نجدی (زاده ۲۴ آبان ۱۳۲۰ خاش - درگذشته ۴ شهریور ۱۳۷۶ لاهیجان) شاعر و داستان‌نویس ایرانی است. خودش در مصاحبه‌ای درباره خود می‌گوید: ”من به شکل غم­‌انگیزی بیژن نجدی هستم، متولد خاش، گیله مرد هم هستم. متولد ۱۳۲۰ سالی که جنگ جهانی تمام شد. تحصیلات لیسانس ریاضی. یک دختر و یک پسر دارم. اسم همسرم پروانه است.”
او پس از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغ‌التحصیل و با سمت دبیر در دبیرستان‌های لاهیجان مشغول به تدریس شد. پدرش از افسران مبارزی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبدکاووس به دست تعدادی ژاندارم کشته شده بود. 
وی از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبی خود را آغاز کرد.
در سال ۱۳۴۹ با "پروانه محسنی آزاد" ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر است.
بیژن نجدی در ۵۶ سالگی در اثر ابتلا به سرطان ریه، درگذشت. آرامگاه او در شهر لاهیجان در کنار بقعه شیخ‌زاهد گیلانی قرار دارد.
او در زمان زندگی خود تنها مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» را در سال ۱۳۷۳ منتشر ساخت که در سال ۱۳۷۴ جایزه قلم‌زرین، جایزه گردون را به خود اختصاص داد. بقیه آثار او پس از درگذشتش توسط همسرش به چاپ رسید. مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» در سال ۱۳۷۹ نیز برگزیده‌ی نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. وی همچنین در کارنامه ادبی خود، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جان‌سروده‌ها در پاسداشت آیین‌های ملی و میهنی را دارد. از وی اشعار گیلکی کمی نیز باقی‌مانده است.
همچنین پس از مرگ وی داستان‌های «تاریکی در پوتین»، «سپرده در زمین»، «گیاهی در قرنطینه» و «استخری پر از کابوس» از مجموعه داستان‌های «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» و نیز داستان‌های «مرثیه‌ای برای چمن» و «بیمارستان، نه قطار» از مجموعه «دوباره از همان خیابان‌ها» به فیلم درآمده است.
نجدی از جمله شاعران و نویسندگان شمالی است که مسائل اجتماعی، فرهنگی و به خصوص سیاسی حوزه شمال در آثار او به خوبی جلوه‌‌گر شده است. در حقیقت یکی از ابعاد مهم زندگی او بعد سیاسی است. نجدی در دو مجموعه «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» و «دوباره از همان خیابان» از مجموع ۳۰ داستان این دو مجموعه، در ۱۸ داستان به شرح مسائل سیاسی سال‌‌های ۱۳۲۰ تا دوران جنگ پرداخته است. رد تاریخ معاصر از قیام جنگل تا کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب، جنگ و… را می‌توان در آثار او یافت. این حوادث بستری مناسب برای داستان­‌های وی فراهم آورده و نویسنده با استادی تمام از آن بهره برده است.
بیژن نجدی نویسنده‌ای با ذوق ادبی بود که داستان‌هایش در سبک‌های واقع‌گرایی و فراواقع‌گرایی است. وی از پیشگامان داستان‌نویسی پست مدرن در ایران به شمار می‌آید. نشانه‌های سبک واقع‌گرایی از زندگی ملموس شخصیت‌ها در بخش‌های مختلف برخی از این داستان‌ها و نشانه‌های سبک فراواقعیت‌گرایی از هم‌ذات پنداری با اشیای بی‌جان در تعداد دیگری از داستان‌ها است که به طور بارز به ذهن خواننده کتاب منعکس می‌شود. وی از قریحه شاعری خود در متن داستان‌ها بهره برده و استعاره‌ها و تشبیه‌های فراوانی در متن کتاب موجود است.


- برخی از آثار :

- یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
- دوباره از همان خیابان‌ها
- داستان‌های ناتمام
- خواهران این تابستان

 

- نمونه اشعار:

(۱)
وصیت 

نیمی از سنگ‌ها،
صخره‌ها،
کوهستان را گذاشته‌ام
با دره‌هایش، پیاله‌های شیر
به‌خاطر پسرم.

نیم دگر کوهستان، 
وقف باران است.
دریایی آبی و آرام را
با فانوس روشن دریایی
می‌بخشم به همسرم.

شب‌های دریا را
بی‌آرام، بی‌آبی
با دل‌شوره‌ی فانوس دریایی
به دوستان دور دوران سربازی
که حالا پیر شده‌اند.

رودخانه که می‌گذرد زیر پل
مال تو
دختر پوست کشیده‌ی من بر استخوان بلور
که آب
پیراهن‌ات شود تمام تابستان.

هر مزرعه و درخت
کشت‌زار و علف را
به کویر بدهید، شش‌دانگ.

به دانه‌های شن، زیر آفتاب
از صدای سه‌تار من
سبز سبز پاره‌های موسیقی
که ریخته‌ام در شیشه‌های گلاب
و گذاشته‌ام
روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به "نی" بدهید.

و می‌بخشم به پرندگان
رنگ‌ها، کاشی‌ها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
غار و قندیل‌های آهک و تنهایی

و بوی باغچه را
به فصل‌هایی که می‌آیند
بعد از من...


(۲)
سلام ریخته زیر پای در
کنار خش‌خش لولا
خداحافظ با صدای کفش می‌گذرد
خداحافظ دور می‌شود
با صدای کفش
و سیاه از چراغ می‌بارد


 (۳)
مادرم خیلی از تاریکی می‌‌ترسید
دختر عموی من از تیغ
اسمش منیژه بود
شبی یک تیغ را تا صورتش بردم
گفتم: بگو منیژه خر است.
هم گریست هم گفت:
             -منیژه هه، هه... خره.
پدرم می‌گفت: من از هیچ‌چیز نمی‌ترسم.
دروغ می‌گفت به خدا
روزی طشت رخت از دست‌های مادرم افتاد
بر پله‌های آن‌همه کاشی
تا حیات آن‌همه سنگ
و شعله از کبریت تا سیگار با انگشتان پدر لرزید
خدا رفتگان شما را بیامرزد
پدرم را، مادرم را هم
این روزها منیژه کجاست؟ نمی‌دانم
اما من می‌دانم که می‌ترسم
از تاریکی مثل تیغ
از صدای افتادن طشت تا زلزله منجیل
از زلزله منجیل، تا جنگ خلیج فارس.


(۴)
کسی می‌داند شماره شناسنامه گندم چیست؟
کدامین شنبه آن اولین بهار را زائید؟
یک تقویم بی‌پائیز را کسی می‌داند از کجا باید بخرم؟!
هیچ‌کس باور نمی‌کند که من پسرعموی سپیدارم؟
باور نمی‌کندکه از موهایم صدای کمانچه می‌ریزد.


(۵)
چه کسی مثل من هندی است؟!
عاشق گاو!
کدام درخت مثل من بودایی است؟
هیچ تپه‌ای مثل من
مسیحی نیست، جلجتا حتی!
من همان
رودخانه‌ای هستم
که دیرسالی پیش
باز شده‌ام تا بگذرد موسی...


جمع‌آوری و نگارش: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۳۱
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی