انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱۱۲ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۱۰ آبان ۰۰ ، ۱۲:۵۴

جوانان کورد

#هاشور ۹۹

 

جوانان کورد
یا در انفال مرده‌اند،
یا که در حلبچه مسموم!
آنها که جان به در برده‌اند
       سرگردانند،،،
              --پیِ کارگری...

 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۸ آبان ۰۰ ، ۰۰:۲۷

درگذشت استاد بهروز وندادیان

بهروز وندادیان


استاد محمدعلی وندادیان مشهور به بهروز، زاده‌ی سال ۱۳۱۸ خورشیدی، شاعر و داستان‌نویس گیلانی با پدر و مادری اصالتأ آذری(باکو جمهوری آذربایجان) است.
ایشان درباره اولین مرتبه که شعر گفتند، چنین گفته است: "زمستان سال ۱۳۳۴ خورشیدی در مسیر برگشت از مدرسه به مغازه پدرم، ناگهان شعری (در دفتر لغت فرانسه‌ام) نوشتم، چند روز بعد در دفتر انشاء مدرسه یک بیت شعر نوشتم. بخاطر دارم همکلاسی نابغه‌ای به نام "کامران فیلسوفی" داشتیم که بعدها استاندار شیراز شد. او مرا به "منوچهر کلاهگر" که آتش تخلص می‌کرد و کلاس آخر دبیرستان بود معرفی نمود. منوچهر طی چهار یا پنج جلسه زنگ تفریح مدرسه مرا به موازین شعر کلاسیک آشنا کرد، در سال ۱۳۳۶ خورشیدی، اولین غزل‌ام در مجله‌ای بنام در پایتخت که "دکتر صبور" عهده‌دار صفحه شعر آن مجله بود، چاپ شد. از سن ۱۸ یا ۲۰ سالگی به شعر نیمایی روی آوردم. نیما یک تحول بزرگ بود، شعر نیما آغاز راه تحولات بعدی شد". 
ایشان دربارهٔ سبک شعری خود می‌گویند: "من با هر روند زیبایی که پیش بیاید به آن طرف می‌غلتم، ایده من فرق نمی‌کند ولی اسلوب و روش ممکن است فرق کند. من یک نجاری هستم که یک میز را گرد نمی‌سازم!. طوری می‌سازم که شما وقتی می‌بینید بخرید، یک چیز جدید که باعث می‌شود از عادت‌تان بیرون بیایید، شعر من عادتی نیست!. دوست دارم مخاطبم عادت‌های ذهنش را کنار بگذارد و به طرف یک چیز نوتری برود".
ایشان، در طول ۶۰ سال شعر و شاعری، فقط مصرف‌کننده نبوده است. همانطور که نیما شعر نو را به وجود آورد و شاملو شعر سپید را، ایشان [هاشور] و [یک‌شاخه‌چندجوانه] و [غزل از نوع سوم] را به وجود آوردند و این فقط مختص ایشان است و در ایران و هیچ جای دیگر چنین شعری وجود ندارد.
جناب وندادیان، در بیشتر جشنواره‌ها و همایش‌هایی که تشکیل می‌شد شرکت کرده است، و جوائز مختلفی هم گرفته‌اند. از جمله در چندین دورهٔ کنگره سراسری شعر کویر در اَبَرکوه (بهار ۱۳۸۶) - همایش دانشگاه آزاد تهران(آبان ماه ۱۳۸۶) - همایش شعر و موسیقی جوان(۲۰ آذر ماه ۱۳۸۱) - اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران، اداره فرهنگ و ارشاد شهرستان ورامین و انجمن شعر و ادب ورامین (شهریور ۱۳۸۵) و...
از ایشان چندین اثر به چاپ رسیده است. از جمله؛ "خاکسترهای گیج ماه" - "قاصدک‌هایی که خواب ندارند" و...
استاد وندادیان در هفتم آبان ماه ۱۴۰۰ بعد از دوره‌ای بیماری کرونا و کهولت سن در بیمارستان رازی رشت درگذشت.

▪︎نمونه شعر:
۱
یک نفر خورشید

یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید 
تا بباراند طلوع بیشتر، خورشید 
می‌دمد از زمهریرى سخت، شعر من 
با ظهور مهربانی‌هاى در خورشید 
از ضریح جمعه موعود می‌آید 
با دخیل واژه‏‌هاى شعله‏‌ور، خورشید
حس باران بر زمین نسل‏‌هاى چاک‏
التیام ریشه‏‌هاى محتضر، خورشید
ناگهانِ سهم بودن در افون شک 
می‌زند جرثومه‏‌ها را با تبر، خورشید 
تیغ سوگ گردن دژخیم در کابوس 
بسته بر توصیف ادراک کمر، خورشید 
می‌وزد تصویر ماه از دامن میخک 
می‌رسد با قاصدک‏‌ها همسفر، خورشید 
می‌شناسم شیهه اسب سفیدش را 
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید 


۲
هاشور

دیگر چه طور می توانم از باران بگذرم
همه ی دفتر را پر کرده ام
از نفس خیس خودم
و نام تو
دیگر چه طوری می توانم از باران بگذرم؟


۳
غزل

تو، دریا و – دریا، تو و- صبح زمزم
فراروی آیینه، متنی منظم
حدیثی که خورشید را تا زمین راند
به دنبال یک خیزش از روح شبنم 
گره خورده خلخال پا با علف، در 
گذرگاهی از رد باران نم نم 
افق خم شد و روی گلدان فرو ریخت
تو را ساقه ی شال با خاک در هم
من ز ازدحام سکوتی که می‌سوخت
گرفتم خطی تیشه از نسل آدم
تو را آفریدم به تندیسی از شعر
من و سومنات و ... و قاری مجسم
هبوطی پدید آمد از طیف اکلیل
چنین شد که حالا تو را می پرستم


۴
هاشور

از آن بالا
صدای غازهای وحشی می آید
آسمان
رها کرده
بادبادک هایش را


۵
عشق تو

عشق تو، در بیان نمی‌گنجد
شوق من در جهان نمی‌گنجد 
سینه من، فراخنای غمت‌
در کسی این توان نمی‌گنجد 
در مقام تو ای حدیث بلیغ‌
رأی پیر و جوان نمی‌گنجد 
قصه عاشقانه من و یاران
در این داستان نمی‌گنجد 
به هوای تو آرزومندیم‌
جان در این آستان نمی‌گنجد 


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۴

مرگ دریا

دیرگاهان دریائی بودم،
--آبی و بیکران--
مادر که مُرد، برکه شدم!
با سفرِ پدر؛
          --خشکیدم!

 

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور

زانا کوردستانی
۰۶ آبان ۰۰ ، ۰۲:۳۴

خدابخش صفادل

خدابخش صفادل

استاد خدابخش صفادل فرزند علی، یکم آبان ماه ۱۳۳۲ خورشیدی در نیشابور چشم به جهان گشود. او دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی است و تا قبل از بازنشستگی به تدریس ادبیات اشتغال داشت. 
از ماندگار ترین آثار او، سرود بومی ویژه نیشابور است که در آغاز هر همایشی در نیشابور پس از سرود ملی پخش می‌شود. این سرود با آهنگ‌سازی استاد "بیان" آماده و ساخته شده است.
آثار خدابخش صفادل در بیش از صد و پنجاه جشنواره و همایش و شب شعر، راه یافته است و در بسیاری از این جشنواره‌ها از برگزیده‌ها بوده است. همچنین ایشان، بیش از پانصد نام ایرانی و پارسی را به نظم در آورده است.
استاد صفادل مؤسس و دبیر انجمن ادبی «رابعه» نیشابور است که توانسته شاعرانی را از این انجمن به جامعه‌ی ادبی کشور معرفی کند. 
در ۲۹ بهمن ۱۳۸۲، حادثه انفجار قطار در نیشابور رخ می‌دهد (بزرگترین سانحه راه آهن در ایران). فرزند او شهید "مهدی صفادل" از آتش‌نشانان حاضر در محل، در هنگام نبرد با آتش، ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت می‌رسد. ایشان شعر زیر را برای پسرش سروده است:
درست فاصله‌ای چند تا محرم بود                      قطار آمد و بارَش بساط ماتم بود
قطار آمد و آتش برا‌ی‌مان آورد                            هزار شعله، نه! انگار کن جهنم بود
نگاه کرد به آتش‌نشان و زوزه کشید       بساط حیله هم از هر طرف فراهم بود
کسی برای تهمتن نگفته بود از چاه                     میان معرکه تنها شغاد محرم بود
به پیشواز برادر به حیله می‌آمد                        هزار چهره، نه! اهریمن مجسم بود 
خیانت از در و دیوار رو نشان می‌داد           درست جنگ میان شغاد و رستم بود
صلیب داغ تو تنها نصیب من شد، مرد    فقط همین به خدا سهم من و مریم بود
به حال «زینب»‌ات ای کاش رحم می‌کردند           کسی که دست تو بر زخم‌هاش مرهم بود
تمام قامت سبزت نصیب آتش شد        نه! عادلانه نبود این، نه! سهم ما هم بود
هلا دلاور آتش‌نشان من برخیز                         که پنجه‌های تو فولاد بود محکم بود
شکست پشت غزل‌های عاشقانه‌ی من      که درد داغ تو سنگین‌تر از دو عالم بود
شبیه قامت مردانه‌ات همیشه‌ی من                       میان طایفه‌ی ما نبود یا کم بود.

▪︎کتاب‌شناسی:
- شاعر نبودم چشم‌هایت شاعرم کرد - مجموعه شعر ۱۳۸۲ - نشر سخن‌گستر، مشهد.
- فصل‌های خالی از کبوتر - گزیده شعر امروز نیشابور ۱۳۸۳ - نشر سخن‌گستر، مشهد.
- آبی‌های لال - مجموعه شعر ۱۳۸۶ - نشر سخن‌گستر، مشهد.
- ملکوت هفتم، برگردان سخنانی از امام موسی کاظم(ع) به رباعی ۱۳۸۶.
- باران را از سر سطر بنویس - مجموعه شعر ۱۳۹۱ - نشر فصل پنجم، تهران.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
طوفان‌تر از همیشه به سمتم وزیده‌ای
مردی شکست‌ خورده‌تر از من ندیده‌ای
از من مخواه راحت از این‌جا گذر کنم 
وقتی هزار پیله به دورم تنیده‌ای
یادم نرفته است همان ابتدای کار
گفتی چه‌قدر دغدغه داری، تکیده‌ای
ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم 
مثل من از بهشت، تو هم سیب چیده‌ای
این شعر را به چشم تو تقدیم می‌کنم 
این دل‌سروده را که خودت آفریده‌ای
دارم به روزگار خودم غبطه می‌خورم
حالا که صاف و ساده مرا برگزیده‌ای
گاهی خیال می‌کنم این‌جا نشسته‌ای
گاهی به روی زانوی من آرمیده‌ای
حتما شگفت مانده‌ای از کارهای من 
دیوانه‌ای شبیه خودت را ندیده‌ای؟
دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب
تا آمدم به سمت تو... دیدم پریده‌ای.


(۲)
فصل باران خیز 

نذر چشمت می‌کنم این شعر شورانگیز را    
برگ سبزی فرض کن این هدیه‌ی ناچیز را
خشک‌سالی می‌وزد این روزها از هر طرف  
ان‌یکادی لازم است این باغ حاصل خیز را
می‌شود از ذهن نیشابور روزی پاک کرد،
بعد چندین قرن آیا قصّه‌ی چنگیز را؟!
درد را با پنجه‌های «باربد» باید سرود                 
بلکه آسان‌تر کند جان دادن شبدیز را
پشت گرمم کن به فروردین چشمانت، مگر    
بشکنم یک روز درهم، نخوت پاییز را
پیش پایت با تمام خویش زانو می‌زنم             
تا نگیری از کویر این فصل باران خیز را
«شمس» اگر مهتاب رویت را ببیند لحظه‌ای      
نذر نیشابور چشمت می‌کند تبریز را
خویشتن‌داری مخواه از من، خدا را همتی   
تا براندازم مگر این شیوه‌ی پرهیز را
شهر را با چشم‌هایت فتنه باران می‌کنی     
نیست جز تسلیم راهی، این دو سحرآمیز را.


(۳)
آشوب گیسوان تو...

باید هزار صخره بگرید به حال من 
با این پلنگ پیر چه کردی غزال من!
حالا که شانه‌های تو را گریه می‌کنم 
خود را کنار می‌کشی از دست و بال من 
آشوب گیسوان تو در باد دیدنی است 
هستند اگر چه باعث رنج و ملال من 
 اعصاب شعرهای مرا خرد می‌کنی 
وقتی نمی‌رسد به تو حتی خیال من 
بارانی تمام غزل‌هایم از شما 
آن چشم‌های ساده و معصوم مال من 
 خود را برای چیدنت آماده کرده‌ام
هر چند دیر می‌رسی ای سیب کال من 
«می‌جویمت چنانکه لب تشنه آب را»
هرگز مباد کم شود از شور و حال من 
تا مولیان چشم تو راهی نمانده است 
امروز خوب آمده شیراز  فال من.


(۴)
فصل‌های اردیبهشتی 

با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم
دنیا اگر با من نسازد غم ندارم
شور غزل‌های مرا چشم تو کافی است 
هیچ آرزویی جز تو در عالم ندارم
بگذار هر کس هر چه می‌خواهد بگوید 
کاری به کار عالم و آدم ندارم
تقدیر چونان ارگ بم ویرانه‌ام کرد
دل شوره‌های کمتری از بم ندارم!
این روزها جز دست‌های مهربانت 
این زخم‌های کهنه را مرهم ندارم
با این حساب آیینه‌ی دل‌تنگی‌ام را
جز چشم‌های ساده‌ات محرم ندارم
از هیات عشق است می‌لرزم، مپندار
در عاشقی دست و دلی محکم ندارم
هر چند هر گل رنگ و بویی خاص دارد
میلی به آن‌ها جز گل مریم ندارم
هر پنج فصل دامن‌ات اردیبهشتی است 
با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم.


(۵)
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
هر گاه در این شهر تو را می‌دیدم
چون بارش صبح در تبسّم بودی.


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۵ آبان ۰۰ ، ۱۶:۲۹

شب

#هاشور ۱۵

 

شب‌ که می‌شود؛
[هر چقدر بخواهی]
گل‌های پنج‌پَر
در دامن آسمان سوسو می‌زنند!.
 

#رها_فلاحی
https://t.me/rahafallahi

زانا کوردستانی
۰۳ آبان ۰۰ ، ۰۳:۳۲

هوشنگ چالنگی

هوشنگ چالنگی

زنده یاد "هوشنگ چالنگی" معلم بازنشسته، نویسنده و شاعر ایرانی،زاده‌ی ۲۹ مرداد ۱۳۱۹ خورشیدی در مسجدسلیمان بود. 
او یکی از شاعران بختیاری بود که فعالیت هنری خود را از دهه‌ی ۱۳۴۰ آغاز کرد. چالنگی از پایه‌گذاران شعر موج نو و شعر دیگر و پدرخوانده‌ی شاعران موسوم به شعر ناب به شمار می‌آید. 
"جمشید چالنگی" روزنامه‌نگار، مجری و تحلیل‌گر ایرانی ساکن آمریکا برادر اوست. جمشید یکی از بنیان‌گذاران رادیو فردا در سال ۲۰۰۳ در پراگ بوده و اکنون مجری برنامه «تفسیر خبر» در شبکه تلویزیونی ایران فردا است.
آنها، فرزند "رحمان چالنگی شاه‌امیری"، از ملاکین ایل ممبینی بود، که هم‌زمان با اکتشاف نفت در جنوب کشور، از زادگاه خود در روستای لاکم، از توابع شهر باغ‌ملک، به مسجدسلیمان مهاجرت نمود.
هوشنگ چالنگی به مدت سی سال در آموزش و پرورش مسجد سلیمان و سپس اهواز مشغول به تدریس بود.
چالنگی نخستین بار توسط «احمد شاملو» در مجله‌ی خوشه به جامعه‌ی ادبی ایران معرفی شد. اما چالنگی پس از تقابل با شعر شاملو به جرگه‌ی شعر دیگر پیوست و این باعث شد شعر او دچار تغییرات نحوی زبان شده و تمامیت معماری آن تحت تأثیر قرار گیرد. دوران تحولات اجتماعی جامعه‌ی ایران در دهه‌ی ۱۳۶۰ شعر او را نیز تحت تأثیر قرار داد و او را به سکوت کشاند. چالنگی در آن دوره نسبت به دوران جوانی‌اش کار خاصی ننوشت.
هوشنگ چالنگی که از اعضای اصلی حلقه‌ی شعر دیگر بود، در دهه‌ی ۱۳۴۰ کارهای خود را در قالب ۲ جلد کتاب «شعر دیگر» همراه دیگر شاعران این گروه منتشر کرد. چالنگی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای انتشار هیچ کتابی اقدام نکرد و انتشار کتابی مستقل از خود را، تا چهل سال پس از سرودن مشهورترین شعرهایش، یعنی تا سال ۱۳۸۳ که «زنگولهٔ تنبل» به چاپ رسید، عقب انداخت. این کتاب در نشر سالی به چاپ رسید. پس از این کتاب، چالنگی کتاب "آبی ملحوظ" را در سال ۱۳۸۷ با همان ناشر منتشر کرد. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۸۴ مجوز نشر را دریافت کرده بود اما با تأخیری سه‌ساله و با اضافه شدن شعرهایی به آن در چند مرحله به چاپ رسید. یک کتاب دیگر چالنگی نیز که تاکنون در بازار نشر دیده نشده و به احتمال بسیار زیاد اصولاً به چاپ نرسیده، با عنوان «نزدیک با ستارهٔ مهجور»، در سال ۱۳۸۱ از سوی انتشارات صمد اهواز تا مرحله‌ی فهرست‌نویسی پیش رفته‌است. همچنین نشر سالی، در سال ۱۳۸۰ نخستین بار کتابی از چالنگی را با عنوان «آن‌جا که می‌ایستی» تا مرحله‌ی فهرست‌نویسی پیش برد. به نظر می‌رسد این کتاب، شکل اولیه‌ی همان کتاب «زنگوله تنبل» باشد، که ۳ سال بعد، در سال ۱۳۸۳ با افزوده‌ها و نامی جدید از سوی همین انتشارات به چاپ رسید.
او در ۲ آبان ۱۴۰۰ در کرج، بر اثر سکته در ۸۱ سالگی چشم از جهان فرو بست.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
اما هنوز پرنده‌ای می‌نالد 
بر شاخسار دور
نزدیک با ستاره‌ی مهجور
و سایه‌های هرچه درختان
در گریه‌های من 
پنهانِ سایه‌سار بلوطان
آن‌قدر خنده‌های مَه را دیدم
آن‌قدر گریه‌های بلوطان را با مَه
و سایه‌های هرچه درختان
در خنده‌های من 
بر شاخسار دور
نزدیک با ستاره‌ی مهجور.

(۲)
نمی‌توانم گفت،
با تو این راز نمی‌توانم گفت 
در کجای دشت، نسیمی نیست 
که زلف را پریشان کند 
آرام، آرام
از کوه اگر می‌گویی 
 آرام‌تر بگوی!
بار گریه‌ای بر شانه دارم
برکه‌ای که شب از آن آغاز می‌شود
ماهی اندوهگین می‌گردد
و رشد شبانه‌ی علف 
پوزه‌ی اسب را مرتعش می‌کند 
آرام، آرام
از دشت اگر میگویی.
گیاهی که در برابر چشم من قد می‌کشد 
در کدامین ذهن است 
به جز گوسفندی که  
اینک پیشاپیش گله می‌آید.
آه می‌دانم!
اندوه خویشتن را من
صیقل نداده‌ام!
بتاب؛ رویای من! به گیاه و بر سنگ،
که اینک؛ معراج تو را آراسته‌ام من.
گرگی که تا سپیده دمان بر آستانه‌ی ده می‌ماند 
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست، بگذار با حضورِ آخرین ستاره
در تلاوتی دیگر گونه آغاز شود‌
ستاره‌ها از حلقومِ خروس
تاراج می‌شود
تا من از تو بپرسم
اکنون؛ ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهیِ جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب می‌خواباند 
و ستاره‌ای غیبت می‌کند 
تا سپیده دمان را به من باز نماید.
میراث گریه،
آه  در قوم من 
سینه به سینه بود.

(۳)
پذیرفتم 
از کلاله‌ی آتش 
مرغی بجا بماند 
دانه چین
اما با زخم‌های من 
نمی‌دوی ای ماه!
پذیرفتم 
کلاه از کوه برگیرم و
فَوَرانِ غول را تماشا کنم 
اما مرغِ یخ مویم را تنگ می‌کند 
و این زنگوله را
که ماه به خونِ من آویخته 
جایی که دشت باشد و دشت 
تکان خواهم داد.
از ابر 
از ابر … تا همهمه‌ی باران
چه نوکِ چیده‌ای دارم
که مجبورم کرده است 
آب در منقار با اختران بگذرم
دیگر نه خواب… نه مرگ
که طنینِ کلاغان در تنگنایم 
سمور!
من که بمیرم ماه را بچر پ.

(۴)
اکنون دیگر بیرقی بر آبم.
چشم بر هم می‌نهم 
و با گردنم رعشه‌هایم را
هنجار می‌کنم
آیا روح به علف رسیده است؟
پس برگردم و ببینم 
که میان گوش‌های باد ایستاده‌ام
تا این ماهی بغلتد و پلک‌های من ذوب شوند 
آه می‌دانم!
فرو رفتن یال‌های من در سنگ 
آیندگان را دیوانه خواهد کرد
و از ریشه‌ی این یال‌های تاریک 
روزی دوست فرود می‌آید و تسلیت دوست را می‌پذیرد
اکنون چشم بر هم گذارم و کشف کنم 
ستاره‌ای را که اندوهگینم می‌کند.

(۵)
ذوالفقار را فرود آر
بر خواب این ابریشم 
که از «افیلیا» 
جز دهانی سرود خوان نمانده است 
در آن دَم که دست لرزان بر سینه داری
این منم، که ارابه‌ی خروشان را از مِه گذر داده‌ام
آواز روستایی‌ست که شقیقه اسب را گلگون کرده است 
به هنگامی که آستین خونین تو 
سنگ را از کفِ من می‌پراند 
با قلبی دیگر بیا 
ای پشیمان 
ای پشیمان
زخم‌هایم را به تو باز نمایم 
من که اینک 
از شیارهای تازیانه‌ی قوم تو 
پیراهنی کبود به تن دارم
ای که دست لرزان بر سینه نهاده‌ای
بنگر  
اینک منم که شب را سوار بر گاو زرد
به میدان می‌آورم

(۶)
اکنون آرامش مرگ است 
و آتش‌هایی که به من می‌نگرند 
آه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته‌،
باز یافته‌هایم را می‌بینم 
مرگ‌های پنهان را که با چشمانش افروخت 
تا من بگذرم
یک دور به گِردِ جهان
اکنون خفته‌ام
بر زانوانم است 
سهل انگار بر پیشانیم.

(۷)
خود خلاصی در اعماق بود
و آن بالا 
صدای پرندگان به شکوه
و صدای آن سوی رود
دهقانان به خنده‌های در باران‌ها بودند 
و هنوز
خلاصی کوه‌ها و ستیغ‌هات
بعد… نه 
رنگ‌های روشنِ در روز بودند 
نام ناپذیر عدالت هول‌انگیز!.


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

منابع
- چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۰). آن‌جا که می‌ایستی. تهران: نشر سالی. شابک ۹۶۴-۷۱۹۱-۱۸-۹.
- چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۱). نزدیک با ستارهٔ مهجور. اهواز: انتشارات صمد. شابک ۹۶۴-۷۳۹۸-۱۰-۷.
- چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۳). زنگولهٔ تنبل. تهران: نشر سالی. شابک ۹۶۴-۷۱۹۱-۱۸-۹.
- چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۷). آبی ملحوظ. تهران: نشر سالی. شابک ۹۶۴-۷۱۹۱-۳۶-۷.
- چالنگی، هوشنگ (۱۳۹۱). گزینهٔ اشعار هوشنگ چالنگی. تهران: انتشارات مروارید. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۱۹۱-۱۶۷-۸.

زانا کوردستانی
۳۰ مهر ۰۰ ، ۱۶:۲۸

سنگ

#هاشور ۱۴


سنگ‌ها،
سنگ دل‌ها،
همه چیز را می‌شکنند...
                                                                 ***
    --حتا شخصیت را!

___________♡__________

 

#رها_فلاحی
https://t.me/rahafallahi

زانا کوردستانی
۲۸ مهر ۰۰ ، ۱۲:۱۹

خورشیدی بیاور


اینجا،،،
لبریزِ شب‌ست!
             
خورشیدی بیاور...
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۸ مهر ۰۰ ، ۰۶:۴۵

اثمر ابراهیمی

اثمر ابراهیمی
 
بانو اثمر ابراهیمی شاعر کردستانی زاده‌ی ۱۳٤٨ خورشیدی، در سنندج است.

 ▪︎کتاب‌شناسی:
- چاوم کە بە دواتا دەشتێکە [چشمم که به دنبالت دشتی است] - این کتاب در برگیرنده ۳۱ شعر کوتاه نو به زبان کردی در ۵۸ صفحه است که طی سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۱، سروده شده و از سوی انتشارات ژیار سنندج منتشر شده است.
 
▪︎نمونه شعر:
(۱)
زەوی دەرفەتێکە بۆ پێکەنین 

زەوی دەرفەتێکە بۆ پێکەنین 
تەنانەت ئەگەر
لە ئەستێرۆکێکی تردا بینا بخەینەوە
چا هەر تامی خۆی دەدا و
مروڤ بەردەوامە لە خوێن 
ئێمەین و مێژوویکی سەر شۆڕ
لە دووپاتەکانیا  هەر دووپات ئەبێتەوە‌.


 (۲)
سفر 

سفر 
نۆ 
یەک
هەشت 
ژمارەکانت وەک لە دەس چوونی 
ساڵانی تەمەن
لە دەسم دەرچوون
جواب بەرەوە
چووزانم بڵێ ئێستا ناتوانم 
یان ئیشم هەیە 
کڵاوێک زلتر لە بێقەراری
لە سەرم دانێ 
سفر 
نۆ 
یەک
هەشت‌...
 

 گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۲۷ مهر ۰۰ ، ۱۲:۱۸

انتحار


نهنگم وُ،
فرو افتاده به گِل!
با تنگنای مشتی "خرافات"
در ازدحامِ متعصبان کور!

 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۶ مهر ۰۰ ، ۱۲:۱۸

بوی نان


شعرهایم،
همه بوی نان گرفته‌اند!
از بس
سر سفره‌ی خالی نشسته‌ایم...

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۶ مهر ۰۰ ، ۰۳:۱۶

اسفندیار جهانشیری

اسفندیار جهانشیری


استاد اسفندیار جهانشیری فرزند "حاج جان‌میرزا" از پیشگامان غزل نوکلاسیک تربت حیدریه و خالق شعرهای گویشی کم‌نظیر تربتی متخلص به "صفی" شاعر ایرانی زاده‌ی ۲۵  اسفند ماه ۱۳۲۳ خورشیدی در یکی از روستاهای تابعه‌ی زاوه به نام صفی‌آباد است.
"فانوس خیال" که اثر مشترک آقای اسفندیار جهانشیری و جناب آقای علی اکبر عباسی بود در ابتدای دهه‌ی هشتاد چاپ شد و نام ایشان را به عنوان شاعرانی پیشگام در شعر نوکلاسیک تربت حیدریه به ثبت رساند. مجموعه‌ی دیگر ایشان به نام "لحظه‌های بی‌برگشت" شامل اشعار نیمایی ایشان است که در کنار اشعار سپید علی امیری در همان سال ۱۳۸۳ منتشر شد.
در سال ۱۳۴۲ موفق می‌شود در رشته‌ی علوم طبیعی دیپلم بگیرد. پس از اخذ دیپلم وارد دوره‌ی خدمت سربازی شده و به مدت دو سال دوره‌ی سپاه دانش را در یکی از روستاهای دور افتاده‌‌ی زنجان طی کرده و پس از آن به استخدام آموزش و پرورش در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ در حالی که مشغول خدمت بود توانست در انستیتو تکنولوژی مشهد فوق دیپلم بگیرد و در ادامه حدود سال ۱۳۵۶ یا کمی قبل، پس از وقفه‌ای چند ساله وارد دانشگاه علم و صنعت شده و در رشته‌ی مهندسی برق ادامه تحصیل داد. این ادامه تحصیل مصادف می‌شود با سال‌های انقلاب و وی به مدت دو سال از تحصیل باز می‌ماند و نهایتا در حدود سال‌های ۶۱ - ۶۲ با مدرک کارشناسی برق از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. از آن تاریخ به بعد به عنوان مربی برق در هنرستان‌‌های فنی طالقانی و دکتر حسابی تربت حیدریه مشغول خدمت شده تا سال ۱۳۷۷ که بازنشسته شده‌اند. چند سال بعد از بازنشستگی به مشهد رفته و در ساکن این شهر شده و نیز عضو نظام مهندسی خراسان هستند و در نظام مهندسی مشهد مشغول به کار می‌باشند.
اسفندیار جهانشیری در تعریف شعر می‌گوید: "تعریف شعر همیشه دستخوش تحولات بوده و هست، و تا کنون تعاریف زیادی از شعر شده است و این طور می‌شود نتیجه گرفت که همواره با توجه به تغییراتی که در ساحت شعر و سرایش و ملاک‌ها و معیارهای آن روی داده است تعرف شعر هم عوض شده است، پس شعر تابع تعریف نیست و در حقیقت این تعریف شعر است که تابع شعر به حساب می‌آید." 

▪︎نمونه شعر:
(۱)
چشم بارانی 

امروز که در چشم تو بارانی‌ام ای عشق 
یک لحظه امان‌گیر ز ویرانی‌ام ای عشق 
رو بر در دیگر نکنم گر که تو امشب 
در شعله‌ی تردید بپیچانی‌ام ای عشق 
هرگز نشود تا شکنم حُرمتِ غم را
صد بار چو در خویش بسوزانی‌ام ای عشق 
با این همه تدبیر نشد آن‌که زُدایم 
نقشی که رقم خورد به پیشانی‌ام ای عشق 
تاریک شدم چون شب ظلمانیِ تردید 
برخیز شبی بهر چراغانی‌ام ای عشق 
کو غیر تو و مِهر توام دست نجاتی 
از ورطه‌ی این بی‌سر و سامانی‌ام ای عشق 
صد بلبل شوریده نواخوان شده در باغ 
امروز در این شور غزل‌خوانی‌ام ای عشق 
در سینه برویان پس از این بذر وفا را
امروز که در چشم تو بارانی‌ام ای عشق.


(۲)
دست التجا 

آنچه آسان می‌رسد بر مردم آسان می‌دهند 
بهر نانی گاه مردم نیز ایمان می‌دهند 
در خیال نوجوانان مرگ گر ناباوری‌ست 
لیک پیران گاه مُردن سخت‌تر جان می‌دهند 
خصلتی را من بنازم کز سر عِزّ و شرف
نان خود از اهل می‌گیرد به مهمان می‌دهند 
زیر و رو دارد جهان هر لحظه‌ای، غافل مباش
گه شود فرمان‌برانی را که فرمان می‌دهند 
زنده‌جانی را ندیدم من شقی‌تر از بشر 
وز چه گو این نام نیکو را به انسان می‌دهند 
با خدا باش و نگر در خاکیان اخلاص را
کان نکویان بر مریضان حکم درمان می‌دهند 
در بیابان بارها من دیده‌ام با چشم خویش 
روزی ِگرمی میان سنگ بریان می‌دهد 
پیش آن صاحب‌کرم یازید دست التجا 
شیر پستان را به طفل چشم‌گریان می‌دهد.


(۳)
غزل محلی 

تَه‌بِساطِ هر خِرمَن موشتِ کاهیُم دَرَه
مونِ اَمبِزِ گُندُم جُو سیاهیُم دَرَه
چو چِنی تِمُم کِردی با مُو و نِدَنِستی 
سُخت و سوزِ ما اَخِر اشک وآهیُم دَرَه
مُور تو اَخِرِ عُمری از خودِت وِر اَوُردی
بی‌خِبر که ای عَشِق خَنِه خواهیُم دَرَه
یَک دَمِ دِ ای پیری سَر بِزن به ما یَک شُو 
ای دِلِ خِرَبِه‌یْ ما سِرپِناهیُم دَرَه
رَفتی از بِخِ ای دل نَه‌گِذَر نِدَنِستی 
ای کِوِر بی‌اَخِر کورِه‌راهیُم دَرَه
پوشتَه کِردی از کوشتَه با نِگاه و نِمدَنی 
مونِ ای‌هَمَه عَشِق بی‌گناهیُم دَرَه
بی‌وِفا اَگِر اِقذِر ما دِ چَشمِ تو خارِم
خارِ سَرِ دیفالُم یَک نگاهیُم دَرَه
از کنارِ چِپّی‌اُو رَد مِری و نِمدَنی 
رِشتِه‌یِ قِناتِ عشق قَرِه‌چاهیُم دَرَه
اَنبِزایِ شعرِ ما وِرمِگَن خِلَشورَه
مونِ انبزِ گُندُم موشتِ کاهیُم دَرَه.

 

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

منابع
- شاعر همشهری؛ اسفندیار جهانشیری؛ به کوشش و قلم بهمن صباغ‌زاده.
- کتاب تربت عشق؛ فریاد نیشابوری.
- سخنوران زاوه؛ محمود فیروزی‌مقدم.
- فانوس خیال؛ علی اکبر عباسی و اسفندیار جهانشیری.

زانا کوردستانی
۲۵ مهر ۰۰ ، ۱۲:۲۳

گریه

 


#هاشور ۹۵


گریه
سوغات دلتنگی شبانه‌ست...
نیمه شب‌ها
خط‌خطی می‌کند،
سلول‌های تن‌ام را
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۴ مهر ۰۰ ، ۱۶:۲۷

عروسک

#هاشور ۱۳

 

از همه‌ی عروسک‌هایم پرسیدم،
نه! هیچ کدام
[دوست داشتن] 
             --نمی‌دانستند!

___________♡__________


 

#رها_فلاحی
https://t.me/rahafallahi

زانا کوردستانی
۲۴ مهر ۰۰ ، ۱۲:۲۲

دوستت دارم

 


#هاشور ۹۴


در پیشگاهِ ماه،
با حضورِ ستاره‌های شاهد؛
به صراحت اعتراف می‌کنم:
--"دوستت دارم" 
             محبوبم! 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

زانا کوردستانی

■ مجموعه اشعار هاشور ۰۵ #فاطمه_عسگرپور


(۱۳)
مبتلایت شده‌ام،
-ای "عشق"!
                           ...
ای شیرین‌ترین،
"بیماری" دوران‌ها!
 
ــــــــــــــــــــــ
  
(۱۴)
تو دریا بودی و
من زورقی شکسته!
بازی گرفته مرا
امواج بی‌وفایی‌ها...
 
ــــــــــــــــــــــ 
 
(۱۵)
پاییز در راه‌ست وُ،
برگ‌های وجودم؛
در اضطراب افتادن!

 
 
#فاطمه_عسگرپور 

زانا کوردستانی
۲۳ مهر ۰۰ ، ۱۲:۲۲

افسردگی


#هاشور ۹۳


یک چیز آدم را،
بدجور از پا در می‌آورد...
                                                   ***
--افسردگی! 

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

زانا کوردستانی
۲۲ مهر ۰۰ ، ۱۱:۴۵

محمود دست پیش

محمود دست‌پیش

استاد محمود دست‌پیش، متخلص به "واله بابا" مجمسه‌ساز، شاعر و چهره پیشکسوت زبان و ادبیات آذری و فارسی ایرانی زاده‌ی ۱۳۱۳ خورشیدی، در باکو جمهوری آذربایجان است. خانواده وی از اهالی اردبیل  بودند که در زمان حکومت استالین برای کار به باکو رفته بودند. با روی کار آمدن بلشویک‌ها در شوروی و فشار مبنی بر اخراج مهاجرین ایرانی مبنی بر اینکه یا شناسنامه شوروی را اخذ کرده و در آنجا بمانند یا به ایران بازگردند و شناسنامه ایرانی در ایران دریافت کنند؛ به ایران بازگشته و در اردبیل ساکن شدند‌.
با بازگشت به اردبیل، در محله حسینیه سر گذر قصبه کلخوران (کهرلان) ساکن شدند. پس از قبولی در آزمون تربیت معلم سال ۱۳۳۴ به شهر گرمی رفت. با تشویق سیدمحی‌الدین ربانی، رئیس فرهنگ گرمی با اجرای نمایش معروف "او اولماسین- بو اولسون" نخستین تئاتر این شهر را روی صحنه برد. در سال ۱۳۳۶ به روستای کلخوران در اردبیل و در سال ۱۳۳۹ به تهران  منتقل شد و تا سال ۱۳۵۹ که بازنشسته شد، در همان شهر ماند.
او از شاعران ترک‌زبان ایران بود. از آثار دست‌پیش  می‌توان به تدوین دایرة‌المعارف، و تالیف آثاری چون «از فضولی تا شهریار»، «ائل سوغاتی»، «داغا دونموشم»، «برگردان نمایشنامه مشدی عباد»، «ترکی سوزلوک» و ... اشاره کرد. 
شعر «سیزه سلام گتیرمیشم» او با آهنگسازی علی سلیمی از مشهورترین سروده‌هایش است که شهرتی جهانی دارد و تاکنون در رسانه‌های ترکیه و آذربایجان بازخوانی شده است.
سرود معروف "خلبانان،ملوانان" نیز از دیگر سروده‌های وی است. در سال ۱۳۸۷ در مراسم دیدار سالانه شاعران با رهبر ایران، به قرائت دو شعر ترکی پرداخت که مورد تشویق وی قرار گرفت.
ایشان در ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ در سن ۸۷سالگی در تهران، از دنیا رفت.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
آنا 

او گؤندن کی عؤمور قوشو قوندو حیات بوداغیندا،
آسلان کیمی بیر قادینین، سیغیشمیشام قوجاغینا،
دیریلیگه ایشیق ساچان انسانلیغین اوجاغیندا،
اؤ محبت اسیرگه مز اؤز آنامین قوجاغیدیر،
حیاتیما ایشیق ساچان انسانلیغین اوجاغیدیر،
اؤیودونده ن رحمت یاغار، غضبینده مین حکمت وار،
اؤره گی نین ساراییندا، قات- قات یاتان محبت وار،
هیم جیمینده، سؤزلرینده، آنلاشیلان حقیقت وار،
آناکیمدیر؟ آنا وطن، آنا توپراق، آنا آنا!
نه قدرده عزیز اولسا قول وقیچدور ائولادینا!
شیرین دیللی بالاسینین هر سؤزونه جان جان دئیه‌ن،
دوروشونا، باخیشینا، مارال دئیه‌ن جیران دئیه‌ن،
جاوان عمرین یئله وئریب ساچلارینا ده‌ن دؤزولر،
آی اؤزونون قیریشیندان، شیریم شیریم نور سؤزولر،
آنا شرف هیکلیدیر، آنا روحدور، آنا جاندیر،
اورکلرده‌ن پوزولمویان، آنا اؤلمز بیر انساندیر،


(۲)
حمله ور شد ارتش خلق ایران
سوی دشمن از زمین و آسمان
نرود جز راه حق و راه دین 
چو گرفته درس مکتب از قرآن
***
خلبانان، خلبانان، ای امید و فخر ایران
خلبانان، قهرمانان همره‌تان لطف یزدان
پرواز کن، پرواز کن 
فرشته حق یارت باد، االله نگهدارت باد
***
خلبانلار 
ووروشولار ارتشی میز هریاندا گوی اوزونده، دریالاردا، داغلاردا 
حق یولوندان دین یولوندان دونمزلر نه قدر، قدرت لری وار جانلاردا 
خلبانلار، خلبانلار یوردو موزا افتخار سیز 
***
خلبانلار، اوچا اوچا دشمنین قلبین ووراسیز  
قانات آچ، قانات آچ ارتشیمیز واراولسون، الله سیزه یار اولسون.


(۳)
شعر و عرش و شرع از هم خاستند 
تا دو عالم زین سه حرف آراستند 
نور گیرد چون زمین از آسمان 
زین سه حرف یک صفت هر دو جهان. 


 
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

زانا کوردستانی
۲۲ مهر ۰۰ ، ۰۳:۴۲

انتظار


مثل نیمکت سیمانی
در گوشه ی پارک،،،
به انتظار نشسته‌ام 
               که بیایی!

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۲۱ مهر ۰۰ ، ۰۳:۴۱

جغد وحشت


ترس دارم که نیایی وُ
شوم شود 
        --این روزگار،،،
چندی‌ست،
جغد وحشت
در ذهنم لانه دارد.


 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی