انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۴

کتاب از زمانی که خدا بود

🔷 منتشر شد:

کتاب "از زمانی که خدا بود" مجموعه اشعار زنده‌یاد "کژال ابراهیم خدر" شاعر کُرد عراقی، چاپ و منتشر شد.
اشعار این کتاب، ترجمه‌ی "سعید فلاحی" (زانا کوردستانی) با ویراستاری لیلا طیبی (رها) است.
این کتاب به همت و هزینه‌ی انتشارات هرمز در تیراژ ۱۰۰۰ جلد به دوست‌داران فرهنگ و ادب عرضه شده است.
این کتاب برگردان شعرهای مجموعه‌ی "خودایه له‌وه‌ته‌ی هه‌یت" و شامل ۲۲ بخش و ۲۱۲ شعر است.
***
بانو "کژال ابراهیم خدر" از شاعران مطرح معاصر کُرد، در سال ۱۹۶۸ میلادی، در شهر "قلادزی" اقلیم کردستان عراق دیده به جهان گشود.
او که، ده مجموعه شعر از خود به یادگار باقی گذاشته است، سرانجام در ۲۳ آوریل ۲۰۱۸ میلادی، در بیمارستانی در سلیمانیه درگذشت.

زانا کوردستانی

آقای "ابوالفضل حکیمی" شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در نی‌ریز استان فارس است.
 

زانا کوردستانی
۲۴ تیر ۰۲ ، ۱۴:۴۵

چند شعر کوتاه از رها فلاحی

▪چند شعر کوتاه از رها فلاحی 

 
(۱)
دنیایم، 
پر از شعرهای ناگفته است
و من تنها!

 
(۲)
ساعت دیواری 
تیک تاک کنان 
فریاد می‌زد:
وقت طلاست!

 
(۳)
به گلی خشکیده
سلام کردم و گفتم:
تو چقدر زیبایی!

 
#رها_فلاحی
#هاشور

زانا کوردستانی
۲۴ تیر ۰۲ ، ۰۲:۴۴

رجب افشنگ شاعر تنکابنی

استاد "رجب افشنگ"، شاعر گیلانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۲ خورشیدی، در روستای «حسن کلایه» از توابع بخش خرم‌آباد تنکابن است.

زانا کوردستانی
۲۳ تیر ۰۲ ، ۰۴:۲۹

عزیز کلهر شاعر خرم‌آبادی

استاد "عزیز کلهر" شاعر، نویسنده و مترجم لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۳ خورشیدی، در خرم‌آباد است.

زانا کوردستانی
۲۲ تیر ۰۲ ، ۰۷:۱۴

زانا قزوینه شاعر کنگاوری

استاد "زانا قزوینه" (ایشان سال‌هاست که اسم شناسنامه‌ای خود را از قدرت به زانا تغییر داده‌اند) شاعر، نقاش، ترانه‌سرا، محقق و طراح دکور کرمانشاهی، زاده‌ی یکم مهر ماه ۱۳٥۰ خورشیدی در روستای قزوینه واقع در هجده کیلومتری کنگاور است.

زانا کوردستانی

▪ برگردان شعرهایی از #‌هیمن_لطیف شاعر کرد عراقی با انتخاب و ترجمه‌ی #زانا_کوردستانی


آقای "هیمن لطیف" (هێمن لەتیف) شاعر و نویسنده‌ی کُرد، در سال ١٩٨٠ میلادی در حلبچه دیده به جهان گشود و در همان شهر ساکن است.
تا ششم ابتدایی تحصیل و سپس ترک تحصیل کرد و از سال ۲۰۰۱، به سرایش شعر گرایش پیدا کرد.
تعدادی از اشعارش را خوانندگان کُرد، خوانده و اجرا کرده‌اند. 
تاکنون از او دو کتاب "بەفری خەم" (برف غم - ۲۰۰۶) و "ئەوینی تۆ بونی منە" (عشق تو عطر من است - ۲۰۱۰) چاپ و منتشر شده است.


(۱)
از وقتی که با تو آشنا شده‌ام 
هیچ کس و هیچ دل و هیچ گلی را نخواسته‌ام 
اگر که خدا را هم می‌خواهم، 
تنها به این دلیل‌ست که 
مرا برای تو و 
تو را برای من آفریده است.


(۲)
[برای ۸ مارس، گفتگوی مادری کورد با خدا] 
آه ای خدایی که دل و روح و جانم تویی، خوب خوب می‌دانم،
آنجا، کنار تو 
بهشت زیر پای مادران است 
اما خدایا، ای که تو روزنه‌ی نورانی زندگانی تارم هستی،
تو خودت خوب می‌دانی، اینجا 
جهنم بر روی سرم قرار دارد...


(۳)
بخدا سوگند، عزیز من که
تو آنجا میان تنهایی‌ این روزهایت، 
خاطرات مرا می‌سوزانی،
و من هم اینجا 
ابر فراقت را در سینه‌ 
با خورشید چشمانم، به باران مبدل می‌کنم.


(۴)
عادت چنین‌ست کە تنهایم بگذاری 
و چنین زندگی‌ام را به هم می‌ریزی 
اما بدان تا بازگشتت، مایه‌ی صبر و تحمل دلم 
تار موی توست، که به یادگار برایم جا گذاشته‌ای.


(۵)
همچون گل نرگس کە بی‌بهار نمی‌ماند،
من هم بدون تو توان زندگی را ندارم! 
با بودن تو، مرگ هم خوب هست 
بخدا به مردن در کنار تو هم راضی هستم.

 

شعر: #هیمن_لطیف 
برگردان: #زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۲۰ تیر ۰۲ ، ۱۱:۵۲

محمد شکری شاعر کرمانشاهی

استاد زنده‌یاد "محمد شکری"، متخلص به "آرش"، و شهرت یافته با "آرش کرمانشاهی"، شاعر، داستان‌نویس و روزنامه‌نگار پیشکسوتِ و دبیر بازنشسته‌ آموزش و پرورش، زاده‌ی سال ۱۳۲۲ خورشیدی، در کرمانشاه بود.

زانا کوردستانی
۱۱ تیر ۰۲ ، ۰۳:۱۱

داستان کوتاه آب

آب

صدای تلویزیون بلند بود. زهرا روی مبل نشسته بود. هانا، عروسک نخی‌اش را در دست داشت و موهای مشکی‌اش را مرتب می‌کرد. او بدون اینکه به تلویزیون نگاه بکند به صدای خانمی که در تلویزیون حرف می‌زد؛ گوش می‌داد‌. پدرش جلوی تلویزیون، دو متکا گذاشته بود روی هم و روی آنها لم داده بود و داشت به برنامه نگاه می‌کرد.
- متاسفانه نه تنها ایران بلکه بیشتر کشورهای جهان در بخش‌های وسیعی دچار خشکسالی و کمبود آب هستند و با این وجود بیشتر مردم با اسراف...
زهرا نگاهش به صفحه‌ی تلویزیون خیره شد.
- بابایی؟!
- جون بابا!
- اسراف یعنی چی؟!
پدر زهرا رو به او کرد و با لبخندی بر لب و مهر و محبتی که در چشمانش می‌درخشید گفت: اسراف یعنی زیاده روی، یعنی حیف و میل کردن! یعنی بیش از نیازت استفاده کنی!
- مثلا چی؟
- مثلا خوراکی، برق، گاز یا حتی آب!
- آب؟!
- آره دخترم! آب! الان کشور ما چند سالیه درگیر خشکسالیه!
- خشکسالی یعنی بارون و برف نمیاد؟!
- نه که نمیاد؛ میاد ولی خیلی کمتر از اون حد و اندازه‌ای که آب برای همه‌ چی کافی باشه! ما اونقدر آب نداریم که هم برای خوردن برسه، هم برای کشاورزی استفاده کنیم و هم برای سایر کارهای دیگه؛ اما متاسفانه هنوز عده‌ای این وضعیت رو جدی نگرفتن یا از روی عمد یا از روی نادانی دست به اسراف و زیاده روی در مصرف آب می‌زنن!
- چطوری بابایی؟!
- مثلا میریم حموم موقعی که با آب کار نداریم باید آب رو ببندیم، یا اینکه موقع مسواک زدن نباید یک ریز شیر آب باز باشه!
- یعنی آقای احمدی، بابای بهناز هم که با شلنگ آب ماشینش رو می‌شوره، اسراف میکنه؟!
- آره دخترم، اون کار هم اسرافه! ده‌ها مورد دیگه هم هست که خودت دقت کنی می‌تونی بفهمی!
زهرا چند ثانیه‌ای به فکر فرو رفت. دوباره به پدرش نگاهی انداخت. با قیافه‌ای پرسشگرانه، صورت پدرش را نگاه کرد. چند تاری موی سفید توی ریش‌اش خودنمایی می‌کرد. 
پدرش از سر جایش بلند شد و تلویزیون را خاموش کرد و رفت توی حیاط پیش پدربزرگ.
سوال‌های زیادی در ذهن زهرا بی‌جواب مانده بود. چطور می‌توانست جلوی اسراف آب را بگیرد. چه راه‌هایی برای ذخیره و کمتر مصرف کردن آب بود و سوال‌های زیادی دیگر.
عصر که فاطمه خواهرش از مدرسه برگشت؛ سراغش رفت و از تصمیم‌اش برای جلوگیری از اسراف آب و پیدا کردن راه‌هایی برای کمتر مصرف کردن آن گفت.
فاطمه کلاس ششم بود و سه سال از زهرا بزرگتر بود. دختر درس‌خوان و باهوشی بود و خیلی زهرا را دوست داشت و در اغلب کارها به او کمک می‌کرد.
- اینکه خیلی عالیه! منم هرکاری بتونم برای این کار انجام میدم!
در همین حین با دیدن پدربزرگ که سراغ شلنگ آب رفته بود تا باغچه‌ی کوچک داخل حیاط را آب بدهد؛ به همدیگر نگاهی انداختند.
- زهرا جونم چطوره از باغچه شروع کنیم! می‌دونی هر بار پدربزرگ به باغچه آب میده چند لیتر آب الکی هدر میره!
- آره آبجی فکر خوبیه! ولی باید چکار کنیم؟!
فاطمه در حالی که به پدربزرگ و فشار شدید آبی که از شلنگ توی دستش نگاه می‌کرد جواب داد: به نظرم بهتره اول توی گوگل جستجویی بکنیم؛ حتما راه‌های برای کاهش مصرف آب پیدا خواهیم کرد.
-خیلی خوبه! اگر هم پیدا نکردیم می‌تونیم از بابایی و مامان کمک بگیریم؛ مطئمنم اونها می‌تونند به ما کمک کنن!
- آره! اونم فکر خوبیه.
فاطمه لپ‌تاپش را که روی میز تحریرش بود؛ روشن کرد و شروع به نوشتن و جستجو کرد. زهرا هم کنارش داشت نگاه می‌کرد.
ده‌ها و شاید صدها راه و روش برای جلوگیری از مصرف زیادی آب وجود داشت. برای باغچه و باغ از روش‌های قطره بارانی، قطره چکانی و... می‌شد استفاده کرد. آنها تصمیم گرفتند با استفاده از روش قطره چکانی برای باغچه از مصرف زیاد آب جلوگیری کنند. برای اینکار نیاز به برخی وسایل و انجام کارهای تخصصی بود. دو تایی سراغ پدرشان رفتند و قضیه‌ را با او در میان گذاشتند.
- خیلی خوبه این تصمیم و ایده‌ی شما! برای این کار ابتدا نیاز به تهیه مقداری لوله و تعدادی قطره چکان و همچنین یک شیر قطع کن و چند تا دیگه خرت و پرت هست!
- از کجا باید تهیه کنیم؟
- میرم میخرم! شما هم دوست دارید می‌تونید با من بیایید که با هم بخریم و برگردیم.
دخترها با پیشنهاد پدرشان موافقت کردند.
- پس تا من میرم لباس بپوشم و آماده بشم شما دو تا فرشته‌ی قشنگ من برید و فاصله‌ی لوله‌ی شیر آب حیاط تا باغچه و طول باغچه رو اندازه بگیرید که برای خرید لوله بدونیم چند متر نیاز داریم.
- باشه بابایی!
- یه چیز دیگه!
هر دو دختر با هم جواب دادند: چی؟!
- ببینید چند درخت و بوته تو باغچه هست؟ باید به اون تعداد قطره چکان بخریم!
- باشه!
توی باغچه‌ی دو درخت خرمالو، یک درخت انگور که شاخه‌هاش نصف آسمان حیاط را پوشانده بود و سایه‌بان حیاط شده بود و سه بوته‌ی رز قرمز و یک بوته‌ی گل اختر بود.
بعد از خرید وسایل برگشتند و پدر با کمک دخترهایش دست به کار شدند. پدر بزرگ هم روی صندلی زیر سایه‌ی دختر انگور نشسته بود. مادرشان هم با یک پارچ شربت به‌لیمو یخ و چند لیوان، کنارش روی کنده‌ی درختی نشسته بود.
کار گذاشتن لوله و قطره‌چکان‌ها یک ساعتی وقت برد. وقتی تمام شد؛ به فاطمه گفت که شیر آب را باز کند و آب وارد لوله‌های شد و لحظاتی بعد قطرات آب از قطره چکان‌ها پای درختان می‌چکیدند و دیگر آن حجم زیاد آب بی‌خودی توی باغچه نمی‌ریخت.
پدر بزرگ لیوان شربتش را سر کشید و در دل از نوه‌های خوبش تشکر کرد.

#رها_فلاحی 

زانا کوردستانی
۱۰ تیر ۰۲ ، ۰۳:۰۷

فرشاد عربی شاعر کامیارانی

استاد "فرشاد عربی دیزگرانی"، شاعر و معلم کردستانی، زاده‌ی سوم فروردین ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، در یکی از روستاهای شهرستان کامیاران است. 

زانا کوردستانی

دکتر "دراگو اشتامبوک" شاعر و سفیر جمهوری کرواسی در تهران زاده‌ی سال ۱۹۵۰ میلادی، در یکی از جزایر کرواسی است. 

زانا کوردستانی

استاد زنده‌نام "محمدرضا ملک‌پور" شاعر ایرانی و از صاحب‌نظران طراز اول معاصر ادب و زبان ترکی، متخلص به «ناظر شرفخانه‌ای» زاده‌ی ۲۳ خرداد ۱۳۱۷ خورشیدی در بندر شرفخانه، منطقه گونئی شهرستان شبستر آذربایجان بود.

زانا کوردستانی
۰۷ تیر ۰۲ ، ۱۲:۲۹

داستان کوتاه دختر چهارکنت

دختر چهارکنت
[به یاد و به نام سلیمه مزاری ولسوال چهارکنت]

زانا کوردستانی

استاد "فرامرز سه‌دهی"، شاعر و نویسنده ایرانی زاده‌ی سال ۱۳۴۱ خورشیدی در بهبهان است.

 

زانا کوردستانی

زنده‌یاد "عبدالعظیم عربی" شاعر، معلم و فوتبالیست پیشکسوت خوزستانی زاده‌ی سال ۱۳۲۸ خورشیدی، در بندر ماهشهر و ساکن بندر امام‌خمینی است.

زانا کوردستانی
۰۴ تیر ۰۲ ، ۰۹:۴۰

بلال ربگی شاعر میرجاوه‌ای

آقای "بلال ریگی" شاعر سیستان و بلوچستانی، زاده‌ی سال ١٣٧٤ خورشیدی، در میرجاوه است.

زانا کوردستانی
۰۳ تیر ۰۲ ، ۰۲:۳۹

داستان کوتاه بازیگر

داستان کوتاه "بازیگر" 

- بهتر از این نمی‌شود! برق وصل شد؛ همین را ضبط می‌کنیم!
مَرد در قفسه‌ی سینه‌اش، دردی را احساس کرد. مچاله شد. خودش را جمع و جور کرد و از کف سِن بلند شد.
کارگردان عاصی و عصبی از قطع ناگهانی برق سالن، دستی روی شانه‌‌ی بازیگر زد و گفت: خیلی طبیعی مُردی! همین رو تکرار کن تا صحنه رو دوباره ضبط کنیم.
***
بی‌اعتنا به درد قفسه سینه‌اش، دیالوگ‌اش را تکرار کرد و زمین خورد. صدای کفِ چوبی سِن بلند شد و مَرد بر روی آن آرام گرفت.
صدای تشویق و هورا و آفرین گفتن‌های پشت صحنه فضای سالن را پُر کرد.
بازیگر دیگر بلند نشد. بسیار زیبا و هنرمندانه مُرده بود.


#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی

استاد "علیرضا سپاهی لایین" شاعر و نویسنده‌ی کورد کرمانج، زاده‌ی روستای "سنگدیوار" از توابع بخش "لاین" در "دهستان هزار مسجد" از توابع "کلات نادری، حدود ۱۸۰ کیلومتری شمال شرق مشهد است. 

زانا کوردستانی

آقای "شروین شاهوزهی‌پور" شاعر سیستان و بلوچستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در زاهدان است.

زانا کوردستانی

▪منتخب اشعار بانو #سارا_پشتیوان با برگردان #زانا_کوردستانی 

▪منتخب اشعار بانو #سارا_پشتیوان با برگردان #زانا_کوردستانی 

 


بانو "سارا پشتیوان" (Sara Pshtiwann) شاعر و نویسنده و ترانه‌سرا و بازیگر تئاتر کُرد، زاده‌ی ۲۰۰۲/۰۵/۲۸ میلادی در شهر کرکوک است، که از ده سالگی به همراه خانوده، در شهر سلیمانیه ساکن شده است. 
اشعار و ترانەهای او را چند خوانندەی کُرد اجرا کردەاند.


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
وقتی رفتی، گفتی طاقت می‌آورم!
خدا به بازماندگان متوفا صبر بدهد...
راست می‌گفتی، چون که رفتی خدا صبرت داد 
اما از برای من به تو
کسی که از این جدایی مرد من بودم، نه تو!


 (۲)
از آن همه مردانی که سیگار می‌کشیدند
بوی هیچکدام را به خود نگرفتم 
ولی بویی در مشامم جا مانده 
که خیلی شبیه به بویی است، که از یقه‌ی پیراهن تو می‌آمد.


(۳)
هر روز که معطل می‌کنی و بر نمی‌گردی 
من چند تار موهایم را، برایت باز می‌کنم 
خیلی می‌ترسم تا زمستان به غربت ماندگار شوی و
من ژاکتی به رنگ موهایم برایت بفرستم 
تا بپوشی و گرمت شود.


(۴)
فقیر و غنی در زمستان هیچ تفاوتی ندارند،  
ثروتمندان از گرما عرق می‌ریزند و 
فقرا عرق می‌ریزند، برای پیدا کردن گرما!


(۵)
حتی اگر خون من باشی نمی‌گذارم در قلبم جریان پیدا کنی! 
حتی اگر آشیانه‌ام باشی، خانه‌ام را با خود خواهم برد 
حتی اگر خودکاری باشی میان انگشتانم 
برای نوشتن اسمم، می‌گویم که بی‌سوادم!.


(۶)
دلتنگت‌ام، اما نه دلتنگ تو، 
دلتنگ شنیدن شب‌بخیرهایت.
وقتی شب بخیر می‌گفتی 
لبخند بر لبانم می‌نشست و شبم بخیر می‌شد 
اما حالا خیلی وقت است، دیگر شبی‌ بخیر ندارم،
از آن روز که به من گفتی: خدانگهدار.


(۷)
عشق چنین است که مفت مفت
خوشی‌های زندگیت را
با گریه و غصه عوض کنی 
و دیگر هیچ نداشته باشی 
که دل معشوقه‌ات را بخری.


(۸)
به حرمت شانه‌هایت 
هرگز سر بر شانه‌ی دیگری نخواهم گذاشت  
شانه‌ی تو سنگ سخت هم بشود
سرم را رویش می‌گذارم و شانه‌ی دیگری را تکیه‌گاهم نمی‌کنم؟


(۹)
آرزو و هوست را کرده‌ام 
مانند ویار زن حامله‌ای به شیرینی‌ای،
که هنوز هم کسی نمی‌داند 
طرز پختنش را...


(۱۰)
همچون بوی عطری گم شده‌ام 
بین هزاران نفر هم بروم 
باز من غریبم.

زانا کوردستانی