انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۰۵ دی ۰۳ ، ۱۰:۰۷

کاوه سلطانی شاعر مشهدی

زنده‌یاد "کاوه سلطانی" شاعر و نویسنده مشهدی و فرزند "مهستی محبی" از نویسندگان معاصر و نوه‌ی مرحوم "عبدالجواد محبی" از شاعران شناخته‌ شده‌ی مشهدی بود.  

زنده‌یاد "کاوه سلطانی" شاعر و نویسنده مشهدی و فرزند "مهستی محبی" از نویسندگان معاصر و نوه‌ی مرحوم "عبدالجواد محبی" از شاعران شناخته‌ شده‌ی مشهدی بود.  
او در ۲۵ شهریور سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در مشهد دیده به جهان گشود. از دوم دبستان شعر می‌گفته است. در دوران دبیرستان به شدت به فلسفه خصوصن هگل و ویتگنشتاین و نیچه علاقه‌مند بود و از رشته‌ی ریاضی به علوم انسانی تغییر رشته داده تا در دانشگاه فلسفه بخواند، اما از رشته حقوق سر درآورده و عضو رسمی کانون وکلا شد.
نخستین مجموعه شعرش را در دوران دانشگاه با نام «سیزیف نوین» چاپ کرده و تعدادی از شعرهایش هم در مجلات چاپ شدند. دومین مجموعه شعرش «چیزها و شاعر، تنها در خانه» نام دارد. 
سلطانی علاوه بر شاعری، نویسندگی را هم تجربه کرده و داستان‌های خود را در سایت‌ها و مجلات منتشر می‌کرد. یک رمان منتشر نشده هم با نام «اگر می‌خواهی رویا صدایم کن!» دارد که در مسابقه والس ادبی جزو برگزیدگان مرحله‌ نهایی بود. همچنین مجموعه‌‌ شعر «آلت قتاله»، آخرین اثر کاوه سلطانی است که توسط انتشارات بوتیمار منتشر شده است.
کاوه سلطانی شامگاه پنجشنبه، اول شهریور ماه ۱۳۹۷ در  ۳۲ سالگی به علت نامشخصی دار فانی را وداع گفت.


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[باریکه نور]  
موسی و پیروانش می‌گذرند 
از باریکه نوری که بر سقف است 
پس من به فرعون می‌مانم 
که قرن‌هاست در تاریکی‌اش غرق شده
همراه با ارتشی
از واژه‌هایی کودن و گستاخ و شکست‌ خورده.

 
(۲)
سادیسم و مازوخیسم 
اسکیزوفرنیا و پارانویا 
و بشر جهان سوم که تمامی این‌‌هاست 
و بشر جوامع صنعتی که البته قرص‌هایش را مرتب می‌خورد.


(۳)
روزی از روی کوهی 
سنگی غلتید و روی شهری ایستاد 
از آن پس در تمام شهرهای کره‌ی زمین 
نهادها و تاسیسات ((مقابله با سنگ‌های غول‌پیکر غلتان)) پدید آمد.

 
(۴)
دل خوش کنید 
به قلعه‌های شنی و دیوارهایتان 
اما همه چیز به موج‌ها بستگی دارد.

 
(۵)
به اتاقم که آمدم
آنها را دیدم
که از پنجره‌ام
              دریا را می‌نگرند.


(۶)
دانشکده‌ی ما 
یک حوض فیروزه‌ای دارد
و یک فواره‌ی کوچک 
که هیچ با اوضاع دانشکده نمی‌خواند.

 
(۷)
به شکل پسر بچه‎ای
در خیابان‌های شهر قدم می‌زدم
مسواک می‌زدم و گریه می‌کردم
و حس می‌کردم
خدای ما آدم‌ها نظامی سنگدلی است.


(۸)
مثل چیزی که بیهوده نیست ولی از فواصل خاصی بیهوده است 
جهانی در اندازه‌های عجیب در عجیب در عجیب 
روی میز مطالعه کنار پنجره کنار کتاب
رو به پایان بود مثل چیزی که بیهوده نیست 
مثل گلدان روی میز مثل پنجره مثل آبی که 
ریخته لای کتاب و می‌چکد روی زمین.

 
(۹)
مست‌ و گریان در کوچه‌های تاریک گم شده
کسی دیونیسوس را به جا نمی‌آورد
لباس‌های مرا به تن کرده است.

 
(۱۰)
کتم را تن صندلی کردم
روبه‌رویش نشستم و
پرسیدم:
خوشبخت هستی یا نه؟

 
(۱۱)
وقتی از خانه‌ام می‌روی
چراغی روشن بگذار
تا شبی که می‌آیی.
 

(۱۲)
سه بار در آینه‌ای
به خودم خیره شدم
در زمان کودکی 
در موسم عشق 
در زمان مرگ
سه بار نگاه کردم و
چهره‌ای را سه بار دیدم.
 

(۱۳)
کاش نامت باران بود
کاش نامت باران بود و
هیچ کدام این اتفاقات نمی‌افتاد.

 
(۱۴)
موهای خیسش را
از این شانه انداخت روی آن شانه‌اش
تک‌ درخت ساحلی دل‌نگران که بود؟

 
(۱۵)
وقتش است 
زندگی در این گوشه را ترک گویم و
در آن گوشه سکنا گزینم 
شوربختی کنونی‌ام را ترک گویم و
شوربختی تازه‌ای بیاغازم.


(۱۶)
خوابگردی و راهپیمایی می‌کنید در اتاق
چه خوب که چراغِ خانه روشن است 
چه خوب که گلدان سالم است 
چه خوب که چراغ خواب سالم است 
چه خوب که ظرف بلور سالم است 
چه خوب که بیدارم نمی‌کنید.
 

(۱۷)
آن چراغ
که می‌تابد روی تنت 
آن چراغ
همان چراغ
تاریک‌ترت می‌کند.

 
(۱۸)
از دختران اثیری خیالم شروع کردم‌
که پای چناری می‌رقصیدند 
به بوسه‌های پنهانی باغ‌های پاییزی رسیدم و
دختران تازه بالغ نازپرورده‌اش
در شهر هذیانی تو را یافتم.
 

(۱۹)
[تیتراژ]  
پدر، دسته‌دسته کلمات
روی سر و کولش می‌ریخت 
و من دسته‌دسته کلمات
از شانه‌هایم پر می‌کشند.

 
(۲۰)
پسر بچه‌ای بودم
در خانه‌ها و خیابان‌ها 
مسواک می‌زدم مسواک می‌زدم مسواک می‌زدم
در آن سال‌های سیاه
خدای متعال، نظامی سنگدلی بود و کودتا کرده بود
شما یادتان رفته است.
 

(۲۱)
در جنگل بودیم 
در باغ و باغچه و
گلدان خریدیم و
گل‌های ریزی که میان موهای تو است.

 
(۲۲)
اسب‌هایی که باران می‌آورند،
خورشیدی که در دشت می‌چرد،
مناظر دریاچه و فرصت غروب
با باد رفته‌اند 
این پنجره جا مانده است.

 
(۲۳)
بقچه‌ای از واژه‌ها زیر درختان کاج گم شده  
اسبی نبود
کالسکه‌های رؤیایی را باد و بوران با خود برد
لوکوموتیوی نبود
چرخ‌دنده‌های واقعی را نمی‌چرخاند 
در هزارتوهای سرد کاج
ریلی نبود
قطار منحرف شد و
مسافران را رساند 
به ایستگاه بی‌سوزنبان شعر 
برگشتی نبود
چون اسبی نبود.

 


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 

 


  سرچشمه‌ها 
www.sometimes.blogfa.com
www.aghalliat.com
www.ibna.ir
و...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۰/۰۵
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی