انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
۱۴ مهر ۰۴ ، ۰۲:۳۴

محمدرضا رستمبگلو

آقای "محمدرضا حاج رستمبگلو"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۳۰ آذر ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، در تهران است. این تاریخ در شناسنامه وی ۲۸ شهریور ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، ثبت شده، تا اینکه به دنیا آمدن وی در نیمه دوم سال باعث تاخیر یک‌ساله در آغاز تحصیل نشود.

 

محمدرضا رستمبگلو

آقای "محمدرضا حاج رستمبگلو"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۳۰ آذر ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، در تهران است. این تاریخ در شناسنامه وی ۲۸ شهریور ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، ثبت شده، تا اینکه به دنیا آمدن وی در نیمه دوم سال باعث تاخیر یک‌ساله در آغاز تحصیل نشود.
او فرزند ارشد خانواده است و دو برادر کوچکتر از خود دارد.
پدرش دامپزشک بود و خودش در رشته‌ی مهندسی ترویج و آموزش با گرایش کشاورزی، تحصیلات عالی را در دانشگاه آزاد واحد گرمسار آغاز کرد.  
فعالیت‌های وی در زمینه‌ی تئاتر و شعر دانشجویی تا اخذ رتبه‌های کشوری در چنین فستیوال‌هایی پیش رفت و در سال‌های آخر  تحصیل کارشناسی خود، از شاعران سرشناس دانشجویی بود، و در همین اثنا ساکن کرج شد.
سال‌های آخر دهه‌ی هفتاد تا نیمه‌‌ی دهه هشتاد به‌عنوان مدیر اجرایی  پروژه‌ی پرورش طیور و سپس به‌عنوان مدیر تولید در بهره‌برداری مشغول کار بود و  در طول هشت دوره پرورش نیمچه گوشتی، دو دوره پرورش دهنده‌ی نمونه کشور شد.
ازدواج ناموفق وی و جدایی از همسرش، منطبق بر همین دامنه ِ زمانی است. یگانه فرزند او "غزل"، نیز نتیجه‌ی این ازدواج نافرجام است.
او در سال‌های هفتاد و هفت با دکتر ''اعظم میرسلیمی''، ''علی حاج حسینی روغنی''، ''محمدسعید میرزایی''، ''هومن عزیزی''، ''نادر ختایی''، و''رحیم رسولی'' و در سال هفتاد و هشت با ''حسین منزوی'' و ''محمد علی بهمنی'' دوستی نزدیکی گرفت.
لازم به ذکر است که از اواخر دبیرستان  فعالیت‌های سیاسی خود را به‌موازات پژوهش‌های ادبی، آغاز کرد و از همان سال‌ها با جریان‌های سیاسی نهضت آزادی و جبهه‌ی ملی، همکاری می‌کرد.
نشریه‌ی ایران فردا، تنها نشریه اپوزوسیون به مدیریت مهندس سحابی، از معدود نشریاتی بود، که شعرهای او در آنها چاپ می‌شد.
وی در دور اول دولت اصلاحات بیشتر از هر جریانی به جبهه‌ی مشارکت نزدیک شد و پیش از اتمام دور اول این دولت، و پس از حوادث هجده تیر و قتل‌های زنجیره‌ای همکاری مستمر خود را با همه‌ی نحله‌های سیاسی قطع کرد.
نکته‌ی جالب در ادوار زندگی او اینجاست، که تحصیلات کارشناسی ارشد در جامعه شناسی و ارشد ناتمام او در فلسفه هنر به همین سال‌های پر مخاطره و چندین سال پس از اخذ  مدرک کارشناسی بر می‌گردد.
علاوه بر این او در سال ۱۳۷۸، کانون شاعران جوان کرج را با همراهی دوستانش از جمله: میرزایی، صادقی‌پناه، معارف‌وند و خوانساری، تأسیس کرد و تا سال ۱۳۸۴، مدیر هیأت مدیره‌ی آن بود. در این سال‌ها کانون شاعران جوان کرج از خوشنام‌ترین و معتبرترین، جریان‌های پویای ادبی بوده و سال‌ها برگزیدگان فستیوال‌های کشوری ادبیات را در خود پرورش داده است. از فعالیت‌های جانبی این کانون می‌توان به چاپ نشریه‌ی شنبه‌ها به سرپرستی "حسن صادقی‌پناه" و نیز سفرهای سیاحتی آموزشی این کانون اشاره کرد.
نخستین اثر مکتوب رستمبگلو، نیز مربوط به سال ۱۳۷۸ و آغاز این جریان است. کتابی مشترک با ''علی کریمی'' و ''مهدی موسوی''، به نام "پر از ستاره‌ام  اما...''، که با نشر شهریار به چاپ رسید و حاوی ده شعر از هر یک از ین سه تن بود.
این کانون  چندی پس از استقرار دولت احمدی‌نژاد برای همیشه تعطیل شد.
مجموعه شعری دیگر، به نام «دختری با کلکسیون کبریت‌هایش» از او چاپ شده است، که گزیده‌ی چهل شعر از بهترین‌های او طی سال‌های ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۴ است، که در سال ۱۳۹۰ منتشر شده است.
در سال ۱۳۹۱، مجموعه‌ی شعرس با عنوان "آخرین تانگو در مهتاب''، به چاپ رسید و حیرت همگان را بر انگیخت.
در این سال‌ها سه آلبوم صوتی نیز از او به بازار آمده که استقبال زیادی از آنها شده است. آلبوم‌های ''طهران''، ''عمو نوروز'' و ''مونالیزا''، که اجرای شعرهای او از دو دفتر یاد شده هستند، که با موزیک‌های غربی و عمدتن، راک و متال میکس شده‌اند. مدیر پروژه‌های صوتی موسیقی او ''هامون حیرت'' است.
دو کتاب دیگر او به نام‌های: ''خاطرات پینوکیو با خر ملا نصرالدین'' (مجموعه نامه‌ها به اشخاص حقیقی و غیر حقیقی) و ''بوفیات و کوریات'' (در طنز و چالش‌های زبانی)دو اثر دیگر از او هستند که چاپ و مناشر شده است. 
همه آثار وی بدون مجوز رسمی و به‌صورت زیر زمینی بیرون آمده‌اند.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[آتشفشان]
باغی آتش گرفته در چشمت،
شاه توتی است پاره‌ی دهن‌ات
دشمنی نیست بین ما الا،
پوشش بی‌دلیل پیرهن‌ات
پشت در پشت عاشقت بودیم،
من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفتر همه شعراست،
گر سوالی کنند از وطن‌ات
کمرت استوای زن یعنی،
سینه آتشفشان تن یعنی
مادرت کیست، در کدام رحم؟
نقش بسته چم و خم بدن‌ات
می‌نشینم مگر تو رد بشوی،
می‌دوم تا مگر که خسته شوی
می‌کشم امتداد راهی را،
به امید در آن قدم زدن‌ات
تو قدم می‌زنی، قدم من را
تو نفس می‌کشی هوس من را
هوس لابلای هر نفسم،
قفس سینه و نفس زدن‌ات
تو اگر مرغ عشق من باشی،
بازوانم بدون شک قفس‌اند
واقعن حیف اگر که این آغوش،
تنگ باشد برای پر زدن‌ات
شرح یک روح در دو تن حرف است،
داستان دو روح و یک تن را
می‌نویسم اگر شبی تن من
بخورد لحظه‌ای گره به تن‌ات
می‌روی‌هات را نمی‌بینم،
نیستی‌هات را نمی‌خوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه
می‌نشینم به شوق آمدنت.

(۲)
[دوشیزوفرنی]
دوشیزه‌ی مُزلّفّه‌ی تُخس تُخمِ جن
یونانِ مات و مبهوت از غیبتِ هلن
... پاریسه‌ی جوانیِ لندن خراب تو!
دوشیزوفرنیِ مثلن مبتلا به من 
تندیسه‌ی ظنین به مضامین اهل فن
چشمان سگ سلیطه‌ی حاضر جواب تو!
ای مارِ خُفته بر دَمَرآبادِ غاشیه
متنِ به فاک رفته‌ی اسناد فَکّه‌ات...
سرگیجه‌های سر زده از سمت حاشیه 
چشمانِ ماده شِمرِتو کِی حمله می‌کنند 
بر این حسینِ منزویِ خفته در دلم 
ای سگ به روحِ بختِ من از انتخاب ِتو 
همچیزه‌ی مُحجَّبه‌ی نسبتن شریف
بدچیزه‌ی چَپیده در آن پیکر نحیف 
اسکیزوفرنیِ شبِ پیچیده در لحاف 
اجرای مجریانه و خِلط آور شیاف
سِکسیده بر ملافه و لافیده در سه جاف
مَدِّ مداد... خطِّ الف در کتاب تو
امکانِ خائنانه‌ترین عاشقانگی 
امکان چند شوهرگی‌های ممکنه 
زُهدِ به هرز رفته‌ی زن‌های محصنه 
هر چیزه‌ی کمین زده روی فساد من 
کِرمیده در مجاریِ تَنگ و گشادِ من
رشته به رشته این شبِ گیسو مَآبِ تو
قلبینه‌ات در آن یخه قندیل یخیخه 
بر سینه‌ات لمیده شتر‌ها به شخشخه
سگلیسه‌ی عجوزه‌ی تا قسمتی غریب
بی‌چیزه‌ی خزیده به سامانه‌ی رقیب 
تبریزه‌ی مریضه‌ی از بیخ بی‌خیال
که شب به شب فرشته می‌آمد به خواب تو
تا محسنِ مُرادیِ ما ریده متن را
دهلیز خور کند غمِ قلبِ تو بطن را 
خاریده در دهان تو اکسیر «زقنبود»
پاریده‌ی متونِ عتیق از کهنکبوت 
لزبیده دخترانِ کرج با زنِ عموت
پس ما عروسکیم فقط در رکاب تو؟
این جاده را بگیر و سر راه را بکش 
حالا به عمر رفته فقط آه را بکش 
تخم خروس‌هات که بر سفره رنگی و
با دامن گشاد تظاهر به تنگی و
ای‌کاش با قشون بلایا بجنگی و
کم چشم تشنه کشته بگیرد سراب تو
بادی از آن دریچه به سویم رها نما
این بادبادک دل ما را هوا نما
دست مرا بگیر که خیلی جوانما
دیگر ترا کنار مترسک نبینما.

(۳)
[سیگار]
سیگارهای لحظه‌ی چشم انتظاریت  
سیگارهای بعد در آغوش دیدنت
سیگارهای شعله‌ور از تو به یک طرف،
 سیگارهای لحظه‌ی تاریک رفتنت
سیگارهای خاطره‌ی روز آمدن
سیگارهای خاطره‌ی جنگ تن به تن
سیگارهای شعله‌ور از من به سمت من
سیگارهای خاطره‌ی تلخ رفتنت
سیگارهای اینکه تو آیا بدون من...؟
سیگارهای اینکه نه هرگز بدون تو
سیگارهای اینکه چگونه...؟ چه می‌شود...؟
سیگارهای اینکه مبادا شبی زنت...
سیگارهای شعر من از موی تو سیاه،
سیگارهای موی تو از رنگ شب سیاه
سیگارهای رنگ شب از دود آن سیاه،
سیگارهای عمر مرا دود کردنت...
سیگارهای لحظه‌ی با تو گریستن
سیگارهای لحظه‌ی بی‌تو گریستن
سیگارهای لحظه‌ی در تو گریستن 
سیگارهای گریه‌ی رفتن گرفتنت
سیگار را به عشق تو کبریت می‌کشم،
این شعر را به عشق تو کبریت می‌کشم
من خویش را به عشق تو کبریت می‌کشم، 
در لحظه‌های مثل شعری سرودنت...

(۴)
[برای دلم]
دو ساعت کم کند از عمر شاعر، مرگ یعنی این!
بگو: اجّی، بگو از شانه‌هایم در بیاید پر!
بگو: مجّی، مبدّل شو به یک پروانه و بپر!
بگو : پروانه پر! من می‌نشینم روی انگشتت
بگو: هر دانه انگشت از من از پروانه انگشتر
بگو: اجّی، بگو صحرا شود بلوار رستاخیز!
در آن پروانه را دور سر آهو به رقص‌آور
بگو: مجّی، خیابان مؤذن را بیابان کن
_بیابان را که مه!_ البته که نه، در بیابان گر،
به شوق هرچه خواهی یک قدم بردار، می‌بینی:
دلت می‌گیرد از این هم‌رهان سست ناباور
بگو اجّی و برف از پشت بام ابر پارو کن
بدم تا گر بگیرد خوشه‌ی انگور در ساغر
اگر گنجشک در حوضی بیفتد ناز شست حوض
فقط ای حوض نقاشی اگر فراش باشی، پر!!!
دو کرباسک، دو رملک، دوبه دو خوابیده در ریمل
و زیر آن دو رمّالک در اسطرلاب یکدیگر
تو از این حرف‌ها سر در نیاوردی من از جادو
و هر دو از معمّایی‌ترین شب‌های شهریور
تو هم جادوگری، هم سرکتابی، هم ابوریحان
نگاهت کاشف الکل‌تر از رازی است در بستر
بیا وردی بخوان و فوت کن پشت خودت در راه
و طالع را بگردان سمت بعد از من کسی دیگر
مونا شاید خیابانی‌ترین شلوار و ژاکت پوش‌تر، اما
فقط بوی تو صدها بار جوی مولیانی‌تر
توجّه!!! گفت و گو با پرسوناژی سورئال… اما
حذر از این همه لیلاپریشی مرد خنیاگر
فروید از دسته‌ی جارو به جادوگر نظر دارد
هگل را خلع جارو بر نمی‌دارد نقاب از سر
کمر باریک نوستالژیک جادو لهجه لب وا کن
بگو: اجیم، مجاریم موش از زیر تشک سر
اگر قیچی کند بال کلاغ اندیشه‌ی ابری
بگو: از اتفاق این تشک از قو، در متکّا پر
بگو: حاجی بیا این پرتقال از کوک خارج شد
بخوان وردی که راوی در نیاورد از دریدا سر
مرا شاعر کن از پروانه بودن سخت مأیوسم
مگر یک بار دیگر با هم از آغاز تا آخر
به تخم چشم جادو دسته جارو جای دارو کن
و داروخانه‌ها را پر کن از ابیات خشک و تر
عجب اجّی و مجّی‌های چشمت کار دستم داد
که پیش از لاترجّی آتشم را کرد خاکستر
اگر ورد غزل‌هایم اثر می‌کرد برگردی
خدای شعر می‌زد باطل‌السّحری بر این دفتر
و دفتر داشت کم کم بسته می‌شد راه افتادی
و من می‌ریختم بر سنگ‌فرش این بار جدّی‌تر
دو آونگ از دو پا در حال رفتن تا که هر ساعت
دو ساعت کم کند از عمر شاعر، مرگ یعنی این!!!
 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khodavandegan.blogfa.com
www.amoonorooz.blogfa.com
www.just-poem.blogfa.com
و...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۷/۱۴
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی