انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
۰۸ بهمن ۰۰ ، ۱۳:۵۱

خالد بایزیدی

استاد "خالد بایزیدی"، شاعر، نویسنده و مترجم کورد است. 

استاد "خالد بایزیدی"، شاعر، نویسنده و مترجم کورد است. در زندگی‌نامه‌ی خودنویسی، چنین نگاشته است: در سال ۱۳۴۵ به این کره تبعید شدم. در مهاباد دیپلم گرفتم و از آنجائی که در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده بودم پدر و مادرم مایل بودند درس فقه بخوانم. به احترام آنان روی هم رفته مدت چهارسال در دو مکتب‌خانه در مهاباد و بوکان به تحصیل علوم دینی مشغول بودم. بر اثر علاقه شدیدی که به هنر و ادبیات داشته و دارم به مطالعه شعر به زبان‌های کردی و فارسی روی آوردم و در این زمینه بطور جدی وارد شدم. در نتیجه‌ی کوشش‌های مداوم و مشتاقانه به تدریج به سرودن شعر کردی و فارسی و ترجمه شعر شاعران معاصر کُرد پرداختم و اشعار و ترجمه‌هایم در روزنامه‌ها و سایت‌های مختلف ایران و خارج از کشور چاپ شدند. چند مجموعه از سروده‌هایم در انتشارات فرجام تهران که تحت مدیریت آقای فاروق صفی‌زاده است، به‌چاپ رسید.

▪︎کتاب‌شناسی:
- مجموعه شعر سخن دل.
- مجموعه شعر دل مویه.
- مجموعه شعر عصیان غربت.
- مجموعه شعر تبسم تاکستان.
- مجموعه شعر باران عشق.
- تو را چون کتابی برگزیدم (ترجمه شعر شاعران معاصر کُرد) 
- سیمای ونبوو… سیمای گمشده (مجموعه شعر کُردی) 
- لبخند ژرف کاریکلماتور.


▪︎نمونه شعر:
(۱)
تا مادرم نمرد
هرگز!
نفهمیدم
آئینه نیز…
در فراق‌اش پیر شده.

(۲)
با ریزه‌ریزه‌های شیشه‌ی
دل شکسته‌ام
نقشه‌ی وطنم را
دوباره طرح‌ریزی کردم.

(۳)
راستی!
خدا کجاست…
گاه که کودکی
گرسنه سر بر بالش 
تاریکی شب می‌گذارد
و سپیده‌دم نیز 
با بانگ خروس
گرسنه از خواب بیدار می‌شود.

(۴)
چون کولبری
مدام!
وطنم بر کولم است 
که شاید…
بتوانم به مقصد
خود برسانم‌اش.

(۵)
خروس را
سر می‌برند 
چون می‌دانند:
حامل بیداری است.

(۶)
آه...!
پروانه‌ها 
به کوتاهی جوانان
وطن من 
عمرشان چه کوتاه است.

(۷)
آئینه‌ها چه زود هنگام
پیر می‌شوند 
برای کشته شدن
زن‌هایی که…
به خاطر عشق به آئینه 
در آدینه شبی 
در خون خود به شکوفه می‌نشینند.

(۸)
نان…
ما را به‌جا نمی‌آورد
سال‌هاست…
هر دو با هم بیگانه‌ایم 
و از تنور گداخته‌اش
رانده شده‌ایم.

(۹)
چیزی عذابم می‌دهد 
در غربت مردن
و آرزوهای جوانی که 
به سوگ‌ام
به ماتم و اندوه می‌نشینند.

(۱۰)
به سرزمینم بر می‌گردم
تا که ریزه‌ریزه‌های تنم را
که جاگذاشته بودم
یکی‌یکی بردارم
و با تمام وجودم بگویم:
"مام میهنم دوستت دارم".

(۱۱)
فراموش کردم
خود را
در جهانی که نیستم.

(۱۲)
زنی!
گریه‌هایش را
به باران سپرد
و غم‌هایش را نیز…
یکی‌یکی روی آفتاب
پس از باران آویخت.

(۱۳)
فرصتی است 
که انسانیت را
از بَر کُنیم 
آه!…
چقدر سرشاریم 
از باورهای ادیان
و تهی از انسانیت.

(۱۴)
همه‌ی ایستگاه‌های قطار
به نگاه غریبه‌ای
ختم می‌شود
که وطن‌اش در ریزه‌ریزه‌های
شیشه‌ی دل تنهایی‌اش
جاری است.

(۱۵)
پیرهن زندگی را
که می‌پوشم 
همه می‌گویند:
هیچ این رنگ به شما نمی‌آید 
و مرگ زیر پوست‌ات
پیداست…

(۱۶)
کبوتری در قفس 
و آسمانی سرشار از پرندگان
این نقاشی کودکی است 
که برای پدر رسم کرده
که در طرح رهایی 
به بند افتاده.
 


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۱۱/۰۸
زانا کوردستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی