۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۰
رباعی
آخر ﺗـﻮ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ داغ ﺗـــﻮ ﺳﯿﻨــﻪ ﺭﺍ ﻟﺒﺎﻟﺐ ﮐﺮﺩﻡ
ﻓﺮﯾـــﺎﺩ ﺑﻠﻨﺪ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ" ﺑﻮﺩ
آن ﺳﮑﺘﻪیناﻗﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐﮐﺮﺩﻡ.
ای کاش مرا پیر کنی در بغلت
از عشق، مرا سیر کنی در بغلت
ای کاش که با حلقۀ گیسوهایت
آزاد کنی و زنجیر کنی در بغلت
منِ پریشانْ حالِ همیشه بیدار
تو و بر این غربتِ ناگزیرت اصرار
من و قلبی شکسته از فراغت، یار
کی شود آخر ممکن، ساعتِ دیدار؟
سعید فلاحی
۹۸/۰۴/۲۲