ترجمهی شعرهایی از سلام محمد
استاد "سلام محمد" (به کُردی: سەلام موحەمەد) شاعر کُرد، زادهی ۲۱ جولای ۱۹۵۴ میلادی در شهر کرکوک اقلیم کردستان و اکنون و از سال ۱۹۹۱ ساکن واستراس سوئد است.
استاد "سلام محمد" (به کُردی: سەلام موحەمەد) شاعر کُرد، زادهی ۲۱ جولای ۱۹۵۴ میلادی در شهر کرکوک اقلیم کردستان و اکنون و از سال ۱۹۹۱ ساکن واستراس سوئد است.
وی یکی از شعرهای دههی هفتاد اقلیم کردستان است، که موج نو شعر کُردی را به راه انداختند.
◇ کتابشناسی:
- رسالهی شعر (غروبها میبینمت که جلیقهای زرد پوشیدی) - چاپ نخست این مجموعه در سال ۱۹۸۸ میلادی بود و در سال ۲۰۲۴ به چاپ دوم رسید.
- دیوان سلام محمد - ۲۰۰۹
و...
■●■
(۱)
برای من دیگر قلبی نمانده است!
تکه تکه شده!
تکهای در میان همین هفته
زیر بهمن رفت و شهید شد.
...
تکهای در حلبچه، از نفس افتاد و
منتقلش کردند به بیمارستانهای ایران و
تاکنون نه صلیب سرخ و
نه رؤسای اقلیم کوردستان،
هیچ خبری از او نگرفتهاند!
...
تکهای در صحرای عرعر
زندهبهگور شد و دیگر
جنازهاش هم پیدا نشد.
...
تکهای،
در جوانی توسط زنی هلاک شد.
...
تکهای دیگر را،
زنی دیگر،
با ناز و عشوه با خود همراه کرد.
...
حالا دیگر فقط تکهای از قلبم باقی مانده است،
همسرم از ترس اینکه آنرا هم از دست ندهم،
میخواهد آنرا، به گلدانی مبدل کند
برای گلهای سرخ و سپیدش...
(۲)
ای پرشنگ* نازنین گریه نکن!
من خوب آگاهم که گریه درد آدمیست
گریه ذوب شدن درون است
گریه تازه شدن زخم است
از این رو گریه نکن!
زیرا تو که گریه میکنی
آسمان میگرید، زمین میگرید
رودخانه، دریا، کوه، طوفان همه خواهند گریست
شعر، برگ، باران، طلوع خورشید همه گریان خواهند شد
زیرا تو که گریه میکنی
زندگی برای مرگ میرقصد
مرگ هم برای زندگی...
----------
* پرشنگ: نامی دخترانه به معنای تابش و شراره
(۳)
آه ای مادر جان!
در میان تابش آفتاب هر غروب، تو را میبینم!
خاموش و ساکت و مبهوت.
اگر همچون پاییز غمگین، خزان ندیدهای، پس کجایی؟!
نوروز آمد و تو نیامدی!
چرا نمیفهمی که من چشم به راهت هستم
چرا درک نمیکنی،
به اندازهی چشمهای پر از غصهی همهی مادرهای جهان
برایت اشک ریختهام!
مگر نمیدانی؟!
بچهها، مرا یتیم صدایم میزنند...
[--: دلبندم، مادر همهی کودکان جهان، مادران تو هم هستند!]
نه! نه!
من عطر نفسهایت را میشناسم!
اگر نیایی، این انتظار بغضم را میترکاند و
هی گریه میکنم و گریه میکنم و گریه میکنم!
تا که زندگیام در جهنم اشکهایم غرق شود.
...
اما مادرم، هرگز نیامد!
نوروز آمد و رفت
چشمهایم از گریه و زاری سفید شد
گل جوانه زد و پژمرد...
زمستان
بهار
تابستان هم آمد و مادرم بازنگشت...
(۴)
چنان تابش ماه در شبهای آرام تابستان
بر روی گونههای سیمگون جوی آب،
گاه و بیگاه در رویا میبینمت!
ولی صبح که از خواب بر میخیزم
نه خبری از تابش ماه است و نه ردی از جوی آب!
حتا رویاهایم را با خود بردهاند
برای آن سوی هستی!!!
آه چه قصیالقلب است دنیا!
که جای چرت زدنی هم برایم نگذاشته است...
(۵)
حدود چهارده میلیارد سال است
که زمان و مکان به همراه هم زاده شدهاند
حتا آنقدر هم، پایدار و باقی باشند،
هیچکس پی نخواهد برد
این میلیاردها سال گذشته از عمر آدمی
از ثانیهای هم کمتر است.
پیش از آمدنمان چند میلیارد سال خوابیده بودیم و
بعد از مرگمان هم
تکهای میشویم از "هیچ" بزرگ گذشته،
که زمانش بیپایان است.
پس دیگر چرا از من سوال میکنی:
-- از مرگ نمیترسی؟!
(۶)
خدا بر همه چیز آگاه است.
حتا میداند که کی به دنیا میآییم،
چه وقت میمیریم و بر اثر چه خواهیم مرد.
خدا، شمارگان برگهای درختان جهان را میداند،
تعداد ریگهای داغ بیابانهای جهان را بلد است،
میداند چه تعداد ماهی در رودخانه و دریا و اقیانوس شنا میکنند،
میداند چند میلیارد ستاره وجود دارد،
چند جهان دیگر بوده و هست،
خداوند، دانای کل هرچه که میبینی و نمیبینیست.
آگاه به هر راز و هر سر و هر رمزیست.
اما!!!
تنها چیزی که نمیداند،
وقت و موعد، آزادی و استقلال "کردستان" را.
(۷)
فعلن زود است،
هنوز زمان کوچ نامعلوم و نامکان نرسیده
هنوز دمی نیست که پرواز در امدهام
لیوان شیشهای دلم، نیمه است و
هنوز قلبم آخیش نکرده است.
آںچه را که دارم با بلم عمرم
خرد و داغان و خسته
همچون یوسف از میان آب اقیانوس
پارو میزنم و هنوز
به ساحل آسایش و
سرزمین دلخواهم نرسیدهام.
آری! فعلن زود است!
خیلی خیلی زود است،
دلنگران نباش نور دیدهام
هنوز زمان کوچ نامعلوم و نامکان نرسیده است.
(۸)
وطن، سنجابی کوچک و درمانده است!
اسیر در چنگال تیز و آهنین
درندگانی هار و گرسنه،
که دیگر پوست و گوشتی برایش باقی نگداشتهاند
و از خویش زده و بیزار
به دامان مادرش روان میشود
که سالیان دراز شورش در کوهستان را
با رویای آزادی و آسایش میبیند.
آه!!!
وقتی وطنم از من غریبتر و آوارهتر است!
چگونه میتوانم به خودم بگویم آواره؟!
شعر: #سلام_محمد
#ترجمه: #زانا_کوردستانی