انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۱، ۱۴:۱۴ - عسل رویال
    عااالی
  • ۱ شهریور ۰۱، ۱۲:۲۲ - عباس زاده
    +++
نویسندگان

۲۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۲۰

لیلا طیبی (رهــا) - بت من

 - بُتِ من:

 


از تو،،، 
 بتی ساخته‌ام بزرگ و مقدس!
محال است بگذارم،
 ابراهیمی در من، 
          مبعوث شود!

 


#لیلا_طیبی (رهـا)
#هاشور

زانا کوردستانی
۰۹ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۱۳

داشتنت

داشتنت کافی ست
جای تمام نداشته هایم.

 

 

#لیلا_طیبی (رها)
#شعر_هاشور

زانا کوردستانی
۰۸ شهریور ۹۹ ، ۰۵:۱۳

ماک دیزدار

ماک دیزدار
قله ی بلند شعر بوسنی

ماک (محمد علی) دیزدار متولد ۱۹۱۷ – وفات ۱۹۷۱ استولاتس شهری در جنوب کشور بوسنی و هرزگوین از قله‌های ادبی معاصر این سرزمین و به باور عده‌ای بزرگ‌ترین شاعر بوسنیایی، است. شعر ماک دیزدار را به خاطر صلابت و اصالت با هیچ شاعر بوسنیایی نمی‌توان قیاس کرد. 
اولین مجموعهٔ شعرش، «شب‌های ووپولیسکا» را در نوزده سالگی به چاپ سپرد، اما این کتاب در سانسور پلیسی یوگسلاوی (سابق) گرفتار شد و به‌همین دلیل تا بیست سال بعد اثری از شعر او نبود. در ۱۹۵۴ سرانجام دومین کتاب شعرش را منتشر کرد و از آن به بعد نزدیک به ۱۰ کتاب شعر به خوانندگانش هدیه کرده، که مشهورترینش «خواب سنگی»، منتشر شده در ۱۹۶۶، است. عدالت، عشق و انسانیت جان‌بخش واژه‌های دیزدار است.
سبک شعری ماک دیزدار که در مجموعه اشعار او بویژه در کتاب سنگ خفته؛ بر منحصر به فرد بودن این شاعر، در نوع بیان و استفاده از ترکیبات و واژه ها و صور خیال حکایت دارد. شعر ماک دیزدار در فضای سانسور ادبی سوسیالیستی کمونیستی به پیچیدگی توانست راه خود را برای بیان تجربه و الهامات شاعرانه باز کند. 
دیزدار شاعری آزاده بود. در جوانی و در جنگ جهانی دوم او و برادرش به جنبش پارتیزانی می پیوندند و حکومت فاشیستی کروات‌ها (اوستاشا) مادرش را به اردوگاه مرگ یسنوواتس می‌فرستد. دیزدار در زندگی خود رویه‌ای مستقلی داشت. او بخاطر همین از کارهای دولتی یکی پس از دیگری اخراج می‌شود. در اواخر دهه ۵۰ در بحث بر سر اعطای جایزه به یک نویسنده مسلمان، شغل خود را از دست می‌دهد.
ماک دیزدار در سنگ خفته، مهمترین مجموعه شعریش به اوج بیان هنری خویش می‌رسد. او شعرش درباره بوسنی و هرزگوین و ساکنانش است. زیرکارانه درباره هویت بوسنی و رنج‌ها و مرارت‌هایی که بر بوشنیاک‌ها رفته، سخن می‌گوید. او الهام گرفته از سنگ قبرهای (استچی) که در بوسنی و هرزگوین، کرواسی، صربستان و مونته‌نگرو است به عنوان سمبل بوسنی در شعرش بکار می‌برد. این سنگ قبرهای حجیم با نوشته های حکاکی شده، روایتی از ساکنان کهن بوسنی است. 
ماک دیزدار در زمان خود بخاطر شجاعت در بیان ادبی، درباره روایت شاعرانه تلخ از سرنوشت بوسنی مورد تعقیب دستگاه فرهنگی حزبی بود. او همچنین مورد حسادت سایر ادبای حکومتی بود. او در شانزدهم جولای ۱۹۷۱ به سن ۵۴ سالگی در اثر انزوا و فشارهای اجتماعی دیگر درگذشت.
نام ماک دیزدار در ایران با یدالله رؤیایی گره خورده است. نخستین بار، رؤیایی از دیدار با دیزدار در یکی از جشنواره‌های شعری نوشت و شعرش را معرفی کرد. بار دیگر اما، انتشار کتاب «هفتاد سنگ قبر» رؤیایی بود که نام ماک دیزدار را به فضای شعری ما آورد. ماجرا تکرار اتفاقی بود که پس از انتشار مجموعه‌ٔ «دریایی‌ها»ی رؤیایی رخ داد. رضا براهنی در نقد این کتاب – که در «طلا در مس» تجدید چاپ شد‌ – شعرهای دریاییِ آقای رؤیایی را چیزی شبیه به سرقت ادبی از شعرهای شاعر فرانسوی، سن ژون پرس دانسته بود. پس از انتشار «هفتاد سنگ قبر» نیز نقدی در مجلهٔ «جهان کتاب» به چاپ رسید که با مقابلهٔ شعرهای این کتاب با شعرهای ماک دیزدار، بار دیگر، رؤیایی در مکان متهم نشانده شد.


- نمونه اشعار:
(۱)
رودخانه کبود

کسی نمی‌داند او کجاست
کمی درباره‌اش می‌دانیم و می‌دانیم
بالای بلندی‌ها، بعد دره‌ها
بعد هفت و بعد هشت
و کمی دورتر و بالاتر
بعد سروها و بعد دریاها
بعد صحرا بعد گیاهان
بعد صخره‌ها و بعد سنگ‌ها
بعد شک و بعد گمان
بعد نه بعد ده
آنجا زیر زمین
و اینجا زیر آسمان
و بازهم عمیق‌تر و بازهم قوی‌تر
بعد سکوت و بعد تاریکی
جایی که خروسی نمی‌خواند
جایی که صدای شیپوری نمی‌آید
و دوباره بیچاره‌گی و دوباره دیوانگی
بعد ذهن و بعد فکر به خدا
یک رودخانه کبود هست
عریض و عمیق
به پهنای صد سال
و هزاران سال عمیق
درباره درازای آن فکر نکن
تاریکی و ظلمت آن بی پایان
یک رودخانه کبود هست
یک رودخانه کبود هست
و همه باید از آن بگذریم.


(۲)
یادداشتی برای سرزمین

روزی روزگاری مرد دانشمندی پرسید
آن چیست
کجا است
از کجا هست
به کجا است
بوسنی
بگو
مرد بی درنگ به سوال خردمند پاسخ داد
مرا ببخش زمانی سرزمینی نامش بوسنی بود
نحیف و لخت
سرد و گرسنه
و همچنین
مرا ببخش
مغرور
از
خواب طولانی


(۳)
راه‌ها

ولی این همه نیست
تو عزم کردی من نباشم و به هر قیمتی
به سمت من می‌آیی با یورش
خندان و گریان
در مقابل ات
همه را پاکسازی
و نابود می‌کنی
تو عزم کردی من نباشم و به هر قیمتی
ولی نمی‌توانی بیابی
راه واقعی را
تا من
...
چون
تو فقط راه‌های رفته را می‌شناسی
و هیچ راه دیگری را نه
و این راه‌ها کوچک و بی‌راهه‌اند
هر چند که برای تو
مغرور و قوی
سخت
و دراز
می‌نماید
...
تو تنها آن راههایی را می‌شناسی
که از چشم‌ها
و
قلب عبور می‌کند
ولی این همه نیست
راه‌هایی است مقابل ما گسترده
بدون ردی از کامیون
بدون صف قطار
بدون زمان
و بدون تاریخ مصرف
...
تو فکر می‌کنی راه تو به درون من
مطمئن و
آزموده
که از چپ
و راست تو
عبور می‌کند
...
خود را همواره برای آمدن به سویم فریب می‌دهی
با مسیری مشخص
از شمال یا جنوب
...
ولی این همه نیست
...
طاعون
چشمانت همواره
مرا را می‌جویند
زیر شاخه‌ها باد زوزه می‌کشد
از ریشه‌های زمین جایی که تاریکی آن را فرا گرفته
...
و از بلندی بی‌نهایت
ازونجا
فشار
بر سینه
می‌آورد
هر چه بیشتر
و هر چه ممکن‌تر
...
ولی این همه نیست
...
تو قانون تقاطع را نمی‌دانی
بین روشنایی
و
تاریکی
...
ولی این همه نیست
...
تو نمی‌دانی در زندگی تو
سخت‌ترین حقیقت
و جنگ‌های واقعی
در درون
تو جریان دارد
...
و تو نمی‌دانی که تو کمترین شر من هستی
در بین انبوهی
از بزرگترین
شرهای من
...
تو نمی‌دانی با چه کسی
طرفی
...
تو هیچ درباره نقشه راه‌های من نمی‌دانی
تو نمی‌دانی راه تو به من
همان راه من به تو نیست
...
تو چیزی درباره غنای من نمی‌دانی
از چشمان قوی تو پنهان است
تو نمی‌دانی
و نمی‌توانی فکر کنی
که سرنوشت بیش از آن که
تو فکر کنی
برایم مقدر کرده
و داده
...
تو خواستی مرا به هر قیمتی نابود کنی
ولی هیچ جوری راه حقیقی
را تا من نمی‌یابی
...
می‌فهمت
انسانی هستی در یک مکان و زمان
که در اکنون و اینجا زندگی می‌کند
و نمی‌داند ابدیت را
و فضای زمانی
که در آن هستم
...
من اینجا هستم
از دیروز دور
تا فردای دور
در فکر کردن به تو
...
ولی این همه نیست.


جمع‌آوری: لیلا طیبی (رها)

زانا کوردستانی
۰۸ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۱۰

رهایی

#رهایی

این روزها؛
گونه‌های یکسانم؛
زیر پای اشک‌هائی خشن،
           --لگدمال شده‌اند...
وقت‌هایم می‌خواهند،
از یک تهاجم وحشی
پاندولی سرعتی بسازند
تا برسم به آرامشی کمیاب!
  دستی بکش،
به شیارهای راه‌راهِ حدودی گمراه
تا فلشی مطمئن
به نگرانی‌ام 
          پایان 
               بدهد!

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#عشق_پایکوبی_میکند

زانا کوردستانی
۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۰۹

دنیای کوچیک من

زانا کوردستانی
۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۵۵

فرج‌الله کمالی

فرج‌الله کمالی
شاعر دشتستان

فرج الله کمالی در دوم تیر ماه سال ۱۳۲۸ خورشیدی در محله ی بازار روز و مسجد دلگشا شهر برازجان به دنیا آمد. 
او هفتمین فرزند یک خانواده پر جمعیت بود. پدر کربلائی فتح‌الله کمالی و مادرش فاطمه مستوفی نام داشت.
تا پنجم دبیرستان در رشته طبیعی در برازجان تحصیل کرد و ششم دبیرستان را در دبیرستان سعادت بوشهر ادامه داد و همان جا دیپلم طبیعی گرفت و در سال ۱۳۵۰ در رشته ی زیست شناسی از دانشگاه اصفهان فارغ التحصیل شد. 
پس از طی دوران سربازی با عنوان کارشناسی مواد غذایی، آشامیدنی، آرایشی و بهداشتی در شیراز و بوشهر و برازجان در استخدام وزارت بهداری بود.
در سال ۱۳۵۴ با زهره سلیمی ازدواج کرد و سال بعد صاحب نخستین فرزند خود شدند. او دارای چهار فرزند بود.
نکته ی بارز در زندگی او غیر از شعر و هنر اینکه او طی سال‌های ۱۳۵۷تا۱۳۶۰ به عنوان مربی بسکتبال تیم برق برازجان فعال بوده است.
در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ایشان در پی یک دوره ی بیماری درگذشت.
°°°°
وی از نام آورترین شاعر محلی سرای دشتستان است و اگر برای تایید این ادعا تنها به دو شعرِ معروف او «دشتسون (دشتستان)» و غزل زیبا و عاشقانه ی «قمرو» استناد کنیم، عنوان نام آورترین شاعر محلی سرای دشتستان برای او کاملاً سزاوارانه است.
سلوک دیرپای کمالی در شعر محلی و علاقمندی مفرط او به بازگویی واژه ها، اصطلاحات و تمثیلات بومی دشتستان به همراه تسلط کامل اش بر زاوایای ادبی و عروض و قافیه، به او در عرصه ی شعر بومی تشخص ویژه ای بخشیده است.
او از میان نام آوران عرصه ی شعر محلی استان بوشهر، نخستین شاعری است که مجموعه ای از برجسته ترین شعرهای محلی خود را در کتابی با عنوان «دشتسونی» به چاپ رسانده است. [سال ۱۳۸۴ توسط انتشارات زوّار تهران].
گویش محلی شعرهای کمالی، گویش غلیظ دشتستانی و اختصاصأ برازجانی است.


- جر عاشقونه:
خواسم بگم یه چی و نفهمیدی
فرصت و سر رسی و نفهمیدی
 دیدم که گوشلت نه بدهکارن
هی میزدیش کری و نفهمیدی
دادی جواو صادقونه ترین حرفل
حرفل دری وری و نفهمیدی
می پنبه نرم بیدم و می سیزن
در میمدی جری و نفهمیدی
کر کرده داشتی پس مرزنگت
صد تیر دلبری و نفهمیدی
خاری زدی دلم و ولم کردی
تو حال پنچری و نفهمیدی
نادی کله سرم خم صد دعفه
عودا زدم خری و نفهمیدی
خواسم قلا نبی که مو وت دادم
تعلیم کمتری و نفهمیدی
دادی هزار فحش و بدم نومه
به رسم نوکری و نفهمیدی
رفتی تو اوج جهل و نگفتم چی
سی محض بختری و نفهمیدی
گپ غرق عشق بید و نبردیدی
بویی و عاشقی و نفهمیدی.

- رسم زنده ی:
پرندوش عقل مهمون بی ور ما وخت خوسیدن
چه ذا گفتم بویس بیدن که عمر خاش سر کردن
کل و کشتیر هم بیدیم سحر تا وخت صو گینی
یه پشت و بی نفس خردن و خسه لار در کردن
خلاصه نقل ای مطلو گپ بسیا زدیم پی هم
چه میگو سیت میگم اما، و جزوی مختصر کردن
میگو اول حواست بو که پا دیندی خطر نیلی
بنی  عمر  بویس  بیلی  کار  بی  خطر  کردن
دویم عاشق نواوی که نداره حاصلی اصلا
بجز  تو  مجلس  هجرون  لواس  درد  بر  کردن
سویم غیر و ناچاری قدم سی کس نورداری
تو فکر غیر خت بیدن تموم  از  سر و  در کردن
تو افتادی تو هر جمعی نزه دل و نکو شرمی
که ای خواسن بدن سهمی همی چی خوش پر کردن
کوکات و خت ایه مثلا دو جا دارین سی خوسیدن
سر جی  بخترو  حکما نهاتر پاش جر کردن
اما تا وخت کار آوی ایه ری اختیار آوی
همو کاری که هیچ زحمت نداره شو نظر کردن
خت سیشو بگی گپتر که تا سهمی و شو زه سر
تو بیلی دنیی ری سر خود طبل و تشر کردن
دای که هر چه داری خت کنی پونصد برابر گت
سر بوق حموم گفتن، ولات وش  خور کردن
مثل ای کپکپو داری، نرونی وش و لجماری
بدی  گازش  و  سر  حد  ولات  پر  غر کردن
تفنگی ای دست افتاد، فشنگ بنداز گلیش در جا
سی محض باکلی بی جا، بنا کو تیر در کردن
نده قولی و ای دادی نمیخوا وش کنی یادی
تو  تارف کردن  آزادی  فقط  تا  حد خر کردن
دو تا پی هم که دلخوارن تش کینه هم دارن
شو چاله کینه ی اونگل، ریا پی چو گتر کردن
کتاو و شعر کو شو گل، نرو پی کارل باطل
که  دیر  آدم  عاقل، و  کار  بی  ثمر  کردن
میگو مخلص نکو کاری که توش صرفی نمیخواری
و همچی رنج بیغاری، بویس حکما حذر کردن
گتم ورسا کرم کردی، و ره پاکی درم کردی
برو که کافرم کردی، چه سخته پات سر کردن
دل مو طالو درده، کجا پی صرفه میگرده
کلو اما نه نامرده، خوشا پی دل سفر کردن
دلی که درد می سازه، قمار عشق می یازه
چه تزوینی د بندازه، سی محض خیر و شر کردن
نکش ای عقل د زحمت، که د نیسی حواسم وت
کمالی کی کنه عادت و کار بی ضرر کردن.

جمع‌آوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی