انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۱، ۱۴:۱۴ - عسل رویال
    عااالی
  • ۱ شهریور ۰۱، ۱۲:۲۲ - عباس زاده
    +++
نویسندگان

۱۷۶۲ مطلب توسط «زانا کوردستانی» ثبت شده است

۳۰ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۵۴

باوه‌شت

باوەشت لە گەڵ مالی خوا
تەنها یەک فەرقی هەس
هۆو ماله هەزارا هەزار زائری هەسو
باوەشت غاری حەرایە موحەمەدە!

◇ برگردان فارسی:

آغوشت با خانه‌ی خدا تنها یک تفاوت دارد
آن خانه هزاران زائر دارد 
و آغوشت غار حرا است!

 
#زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۲۷

شعرهایی از ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی معاصر کُرد در اقلیم کردستان است.
از او چندین کتاب چاپ و منتشر شده است:
- عشق هاجر 
- زبان زمین و رودخانه 
- راننده‌ی داستان‌ها 
- روح بی‌غبار 
و...

 ■□■

(۱)
من اسمت را می‌گذارم ماه!
نیمه‌ی دلم! 
تکه‌ی آفتاب!
صدها ستاره‌ی ریخته بر آب حوض...
پس تو مرا چه می‌خوانی؟


(۲)
به خانه‌ی جدیدمان که نقل مکان می‌کنیم 
هر چیز بد را از هم پنهان می‌کنیم 
من پول را و تو عشق را!
باز که می‌گردیم به خانه‌ی سابقمان 
همه‌ی چیزهای نیک را به هم نشان می‌دهیم 
من کینه و تو انتقام را!
ما مشکل اسباب‌کشی داریم،
وگرنه می‌توانیم کولی‌وار 
در کوچه‌ها و کنار جاده‌ها و میان پارک‌ها
با چند قطره آب و ذره‌ای روشنایی
همانند گل‌ها، زندگی کنیم.


(۳)
بعد از تو ماه گرفته‌ای می‌شوم و 
خود را پشت ابری پنهان می‌کنم،
تا حکایتی به پایان رسیده گردم،
تا که جوکی خنده‌دار بشوم!
تا که آتشی درون خرمن کاه بشوم!
...
اما راستی، تو
بعد از من چه خواهی شد؟!


(۴)
وقتی که کتابی را به دست می‌گیری 
شمارگان آن بیشتر خواهد شد و
چاپ دهم آن هم نایاب خواهد شد.


(۵)
تو وقتی برای دیدار مادرت، 
چمدانت را می‌بندی 
نرخ بلیط‌های پرواز افزایش می‌یابد،
وزیر حمل و نقل کنفرانس خبری برگزار خواهد کرد و 
خبر سفر تو تبدیل به تیتر نخست روزنامه‌ها خواهد شد 
و مرزبانان، 
شش ماه بدون حقوق 
برای بازگرداندن تو  مهلت خواهند داشت.


(۶)
من با شمشیر سکوت به میعادگاه رفتم و 
او با سپر گله‌گی 
به مصاف من آمد،
در گرماگرم این نبرد،
در عمق قلبم،
جسدی بلاصاحب افتاده بود.


(۷)
با نفرت به خود زل می‌زنم 
و در دلم، شرک می‌برم 
به آن چیزی 
که در ترانه‌های فارسی‌ست 
و همیشه بر لبان تو خنده می‌نشاند.


(۸)
روزم را با روشن کردن سیگارم آغاز می‌کنم و 
شبم را 
با خاموش کردن سیگار به پایان می‌رسانم.
باورم شده که زندگی‌  
همین دود زیانباری‌ست 
که به من لذت می‌بخشد.


(۹)
آری! دنیا عوض شده!
مثلن من و تو در یک شهریم 
فقط و فقط چند کوچه و خیابان 
از هم فاصله داریم 
اما آنقدر از هم دوریم 
که تنها در ترانه‌های قدیمی 
به همدیگر می‌رسیم...


(۱۰)
ناامیدی کلید ندارد که در خانه‌ات را بگشاید  
پا ندارد که به دنبالت بدود 
دست ندارد که گریبانت را بچسبد 
چشم ندارد که تماشایت کند  
دهان ندارد که صدایت بزند...
ناامیدی گاهی کلمه‌ای‌ست 
که در میان نامه‌ای به دستت می‌رسد 
یا که سکوتی‌ست حاکم بر خانه‌ و 
بعد از چند بار زنگ زدن،
کسی در را بر رویت نگشاید...
یا که شاید خورشید باشد و 
وقتی در بهارخواب خوابیده‌ای 
بر سر و رویت بتابد و بیدارت کند و 
ببینی که خانه‌‌ات سوت و کور است،
نه عطر چای تازه‌دمی در هوای پخش است 
و نه گنجشکی در حیاط پر می‌زند 
و نه دخترکی یک قل دو قل می‌کند 
و نه از رادیوی آویزان بر شاخه‌ی درخت انجیر
ترانه‌ای به گوش می‌رسد...
ناامیدی، شاید آن زمان باشد 
که از نردبان چوبی پایین می‌آیی 
و چشمانت از تعجب از حدقه بیرون می‌زند 
و می‌بینی که خانه‌ 
بدون خش‌خش دمپایی‌های مادرت 
غرق در سکوت و وحشت شده است،
و هیچکس نیست 
که از صمیم قلب به او بگویی:
--: صبح بخیر!!! 


(۱۱)
در روز قیامت 
فرشته‌های موکل بر شانه‌های چپ و راستم 
دفتر اعمالم را می‌گشایند و 
تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را می‌گرفتم 
و همچون کودکان فیلم‌های کارتونی 
خودمان را در مزرعه‌ی گندم کنار ده کوره‌ای پنهان می‌کردیم را،
ثواب و کار نیک می‌نویسند!
ولی باز هراس دارم 
که به دوزخ رهسپارم کنند 
چونکه جرأت هیچ کاری
جز گرفتن دستانت را نداشتم.


(۱۲)
برای چشم‌روشنی نوزادهایی 
که تازه به دنیا می‌آیند،
عصا و عینک ته‌استکانی و 
تسبیح و آیینه‌ی جیبی و 
کیسه‌ی تنباکو و دومینه و 
قیچی سبیل‌گیر و موگیر و 
شربت سرفه و آبنبات ببرید!!!
زیرا اینجا آدم‌ها 
پیر زاده می‌شوند!.


(۱۳)
آیا احساس می‌کنی،
باید سخنی را که هرگز به زبان نیاورده‌ام 
بازگویش کنم؟!
از سکوت من خودت پی ببر!
جز آن سخنان دیرین عاشقانه 
سخنی تازه ندارم برای گفتن...


(۱۴)
وقتی که به محله‌ای دیگر نقل مکان کردیم 
هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.
مادرم ظروف شیشه‌ای را 
و خواهرم گلدان‌های سفالی و 
برادرم کتاب‌هایش و 
پدرم فرش‌ها را...
ناگهان همه‌گی به من چشم‌غره رفتند 
وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و 
چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی می‌کردم...


(۱۵)
در شهر ما 
خیاطی بود 
که خیلی به کار و بار خود می‌بالید...
هر وقتی که مرا می‌دید، می‌گفت:
برای هرکس که کفن دوختم،
محتاج لباس دیگه‌ای نشد!
 


گردآوری، نگارش و برگردان اشعار: 
#زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۱۰

سولین عبدالله شاعر سلیمانیه‌ای

خانم "سولین عبدالله" (به کُردی: سۆلین عه‌بدولا) شاعر و نویسنده‌ی معاصر کُرد، زاده‌ی ۱۱ مارس ۱۹۷۷ میلادی در سلیمانیه‌ی اقلیم کردستان است.

■□■

(۱)
از روزی می‌ترسم 
که سرم را بر روی سینه‌ات بگذارم
و تپش قلبت برای من نباشد.


(۲)
چقدر آزار دهنده‌اند 
آنهایی که 
جلوی چشمانمان می‌روند و 
اما در دلمان نه...


(۳)
تو نە عطرفروشی و 
نه باغبان.
دختری‌ی و، 
وقتی که از خانه بیرون می‌زنی،
از شهر رایحه‌ی گُل بلند می‌شود.


(۴)
صد بار فراموشت کردم،
اما تو بازگشتی...
دل می‌گوید:
- هرچه عقل بفرماید.


(۵)
تو بخند تا باغچه
بە جای گُل
شکوفا بە تو بشود.


(۶)
[حسادت] 
زمانی که تو را می‌بوسم 
اناری از حسادت پوست می‌تَرکاند 
گُلی از شوق آفتاب شکوفا می‌شود 
ابری آسمان را می‌پوشاند 
همه‌ی این‌ها
برای رسیدن دو عاشق‌ست
زیر یک سقفِ پُر از مهربانی...


(۷)
آنچنان اسمت را بر قلبم حک کرده‌ای 
که هرچه می‌خواهم
از تو بُبُرم، 
دلتنگ‌تر می‌شوم.

 

ترجمه‌ی اشعار: #زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۱۲ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۳۰

غفور سلیمانی از مشاهیر روانسر

در ۷۵ کیلومتری شمالغرب کرمانشاە، در مسیر روانسر بە پاوه، در دامنه‌ی کوه شاهو روستایی به نام "بنچله" خود نمایی می‌کند.
در این روستا خانواده‌ای بی‌بضاعت زندگی می‌کنند که زندگی آنان با مردم روستا متفاوت است. 
در دومین روز از خرداد ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، این خانواده صاحب تنها فرزند پسر خود می‌شوند که در بدو تولد از نعمت بینایی محروم بود. والدینش اسم فرزندشان را "غفور" گذاشتند.
غفور بعد از آنکه دوران کودکی را سپری کرد کم کم هوش و ذکاوتش نمایان شد و در حالی که هم سن و سال‌های او بیشتر به بازیگوشی مشغول بودند، وی شروع به کاسبی کرد. هدف از این کار این بود که غفور می‌خواست روی پای خودش بایستد.
از همان اوان نوجوانی ایمان داشت که معولیت نمی‌تواند مانع پیشرفت او شود، تا جایی که
در سال ۱۳۷۲ در پانزده سالگی در کلاس‌های نهضت سوادآموزی ثبت نام می‌کند و با همت و تلاش قابل تحسینش شگفتی ساز شد و پس از چندین سال موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی شد.
دیگر شهرت و آوازه‌ی نامش از گستره‌ی مرزها گذشت،  و بارها رسانه‌های داخلی و خارجی نام "غفور سلیمانی" را سر تیتر خبرهای خود نمودند.
اکنون "غفور سلیمانی"، این بزرگ مرد نابینا، در چندین دانشگاه منطقه‌ی اورامانات به تدریس می‌پردازد و دو مرتبه به عنوان مشاور رئیس آموزش و پرورش روانسر انتخاب شده است.
در سال ۱۳۹۶ هم کاندیدای شورای شهر روانسر شد و با آرای مردم آن دیار به عضویت شورا رسید.


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۱۶

برگردان شعرهایی از مهدی صالح

آقای "مهدی صالح" با نام کامل "مهدی صالح مجید" (به کُردی: مەھدی ساڵح مەجید) شاعر و نویسنده‌ی معاصر کُرد ساکن هولیر پایتخت اقلیم کوردستان است.
از او کتاب "تەریق بوونەوەم لە ژیان" (شرمساری من در زندگی) در دو جلد چاپ و منتشر شده است.

■□■

(۱)
او،
هر روز، صبح زود 
زندگی را بیدار می‌کند و 
معنایی ژرف به آن می‌بخشد.
 

(۲)
دل من،
کتابی دستنویس ممنوعه‌ست!
که هیچ انتشاراتی 
مرحمتی برای چاپش نمی‌کند...
 

 (۳)
تو از همه‌ی 
قافیه‌ی 
شعرهای نالی* زیباتری!
--------
* نالی: شاعر نامدار کُرد 
 


گردآوری و نگارش و برگردان اشعار: 
#زانا_کوردستانی 
 

زانا کوردستانی
۰۷ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۰۵

محمد سرور رجایی شاعر افغانستانی

آقای «محمد سرور رجایی» شاعر و نویسنده‌ی افغانستانی مقیم ایران زاده‌ی سال ۱۳۴۸ خورشیدی در کابل پایتخت افغانستان بود که در سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرد.

زانا کوردستانی
۰۵ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۴۰

عبدالرضا قناد شاعر دزفولی

زنده‌یاد "عبدالرضا قناد دزفولی" ملقب به "حکیم الشعرای استان خوزستان"، شاعر و منتقد ایرانی و از پیشکسوتان عرصه شعر و قصه استان خوزستان، در آذر ماه سال ۱۳۱۶ خورشیدی، در خانواده‌ای مذهبی در دزفول به دنیا آمد. 

 

زانا کوردستانی
۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۰۳

مرتضی حیدری آل کثیر شاعر شوشی

آقای "مرتضی حیدری آل‌کثیر" فرزند "حسن" از شاعران معاصر ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٦٢ خورشیدی در روستای حُرّ از توابع شوش دانیال است. 

زانا کوردستانی

استاد "علیمردان عسگری‌ عالم" فرزند "علی‌قدم"، نوبینده و پژوهشگر لرستانی، در سال ۱۳۲۸ خورشیدی، یا دو سال بعد، در روستای «عالم‌آباد سفلی» از توابع دهستان یوسف‌وند شهرستان الشتر به دنیا آمد. 

زانا کوردستانی
۰۲ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۵۷

رضا علیپور شاعر سقزی

آقای "رضا علیپور" شاعر آوانگارد، نویسنده و روزنامه‌نگار کردستانی زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در شهر سقز، دبیر پیشین بخش کُردی هفته‌نامه‌های سیروان و روژهه‌لات در کردستان بوده است.

آقای "رضا علیپور" شاعر آوانگارد، نویسنده و روزنامه‌نگار کردستانی زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در شهر سقز، دبیر پیشین بخش کُردی هفته‌نامه‌های سیروان و روژهه‌لات در کردستان بوده است.


▪︎کتاب‌شناسی:
- قاڵییەک دەناسم لە هەرچی گوڵیەتی ماندووە. [من قالیای را می‌شناسم که از همه‌ی گل‌هایش بیزار است.] این کتاب جریانی متفاوت را در شعر کُردی ایجاد کرد.
- کراکه. (کڕاکه‌ در زبان کُردی به‌ معنای جمجمه‌ انسان به کار می‌رود و شاعر تلاش کرده‌ است تا در پنج اپیزود شعری بلند را به‌ خوانندگان پیشکش کند که‌ جسورانه‌ به کشف و‌ آفرینش زبانی و معنایی مدرن دست یازیده‌ است. - کتاب کڕاکه از سوی مرکز چاپ و نشر گوتار و در شمارگان ١٠٠٠ نسخه بە چاپ رسیدە و طرح جلد کتاب اثر هنرمند نام آشنا؛ باسم الرسام است. - کتاب کراکه برنده جایزه‌ی کتاب سال شعر استان کردستان در دومین جایزه ادبی کتاب سال کردستان در سال ۱۳۹۸ شده است.) 
- په‌راوێزی بیرکردنه‌وه‌ [حاشیه اندیشیدن] - ۱۳۹۰. (این کتاب با نگاهی فلسفی به برخی از پدیده‌ها و مفاهیم حاشیه‌ای همچون جاودانگی، ارتباط نویسندگان با واقعیت، جامعه و تاریخ، ایدولوژی و... پرداخته است. - این کتاب دربرگیرنده‌ی حدود ۲۰ مقاله کوتاه در ارتباط با تعاملات فلسفی است که در ۱۵۰ صفحه و در تیراژ ۵۰۰ نسخه به چاپ رسیده است.)
و...


▪︎نمونه‌س شعر:
(۱)
[گاهی اتاقم پر از قایق می‌شود]
گاهی اتاقم پر از قایق می‌شود
کشتی‌ها با بخار
در سرم
دود را بوق می‌زنند 
باید جغرافیایی، اسکله‌ای، بادی دست و پا کنم 
از متافیزیک حرف نمی‌زنم 
به‌ تاریخ، جغرافیا را بدهکارم،
به‌ جغرافیا کابوسم را.
باید بگردم و دریایی دست و پا کنم 
حتا در جیب‌هایی که‌ لاابالی‌ام می‌خواهند.
از متافیزیک حرف نمی‌زنم 
از اسب‌های بی‌بخارِ نیاکانی می‌گویم 
که‌ در خودم تصویبم می‌کنند 
کاش من هم شما بودم.
گاهی جیب‌هایم پر از باد می‌شوند و
دارم در مناطق کوهستانی 
دنبال دریا نه‌، لاشه‌ی دریا می‌گردم.


(۲)
[من دقیقاً از پشت کوه آمده‌ بودم]
من دقیقاً از پشت کوه آمده‌ بودم
که‌ درخت را به‌‌شدت مریض شده‌ام. 
تو ارمغان هیچ بازرگانی 
حتا در جاده‌ی‌ ابریشم نبودی
وقتی که‌ حریر را له‌له می‌زدند.
آن‌ها به‌جای تو 
کیسه‌های زر را به‌ کوهستان ما آوردند 
خواب‌هایم را طبق طبق در کیسه‌هاشان تا کردند.
حتا کلمات را
کلماتم را در گودی زنگوله‌ها چپاندند.
من به‌ تو مبتلا شدم
وقتی عشق را به‌ زبان مادری‌ام زار می‌زنم 
به‌ لهجه‌ام می‌خندند 
از دامنه‌های ابریشم تا گردنه‌های سخت حریر 
درخت را به‌ساد‌گی 
و تو را به‌سختی مریض شده‌ام.
قول داده‌ام
قبل از آفتاب
کاروان را به‌شدت و عشق را بی‌لهجه‌ بمیرم
من به‌ پشت کوه برگشته‌ام.


(۳)
مربعی بگذار
روی‌اش بنشین
به لورکا فکر کن
اسپانیا 
یعنی 
گاو...

 

گردآوردی و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی
۲۷ اسفند ۰۲ ، ۰۳:۲۹

علی عبداللهی شاعر بیرجندی

آقای "سید علی عبداللهی" شاعر و مترجم ادبی زاده‌ی ۱۰ فروردین ماه ۱۳۴۷ خورشیدی در روستای سیوجان از توابع شهرستان بیرجند است. 

زانا کوردستانی
۲۶ اسفند ۰۲ ، ۰۶:۰۶

حافظ عظیمی شاعر تهرانی

آقای "حافظ عظیمی" شاعر و خبرنگار ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۴ خورشیدی، در تهران است.
وی مهندسی مواد و متالورژی از دانشگاه علم و صنعت ایران خوانده است.
او با مجموعه شعر مرخصی اجباری، نامزد دریافت جایزه‌ی بخش آزاد پنجمین دوره‌ی جایزه‌ی شعر خبرنگاران شد.


▪فعالیت‌های هنری و ادبی:
- عضویت در کانون‌های مختلف ادبی و هنری از جمله کارنامه، صدف، اشراق، ارسباران و…
- گذراندن دوره‌های فلسفه زیر نظر استاد ملکیان در موسسه‌ی پنجره‌ی حکمت 
- گذراندن دوره‌های سبک‌شناسی و زبان‌شناسی در خانه‌ی شاعران زیر نظر اساتید مختلف از جمله دکتر پاینده
- مدیریت کانون شعر و ادب دانشگاه علم و صنعت ایران برای یک دوره 
- همکاری با جراید در زمینه‌ی چاپ شعر و نقد از جمله اطلاعات، ایران، آرمان و…
و...


▪کتاب شناسی:
- انگشت سبابه 
- حافظ خوانی 
- هم سایه‌های مشکوک - دفتر شعر جوان - زمستان ۱۳۸۹  
- مرخصی اجباری - نصیرا - اردیبهشت ۱۳۹۱   
- لکه‌ها 
و...


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
[مرام نامه] 
ما به تعداد نام‌های کوچکمان
فرسنگ‌ها دوریم 
آن قدر دور
که جمعیت هم 
نام بزرگی برایمان نباشد
در گیجگاه هر فاصله 
ما قبیله را باور داشتیم 
باورهای پدرانمان را
شانه‌های مادرانمان را
با این حال قبیله برایمان 
اسم مستعار چادرمان بود
و پدر
خلاصه‌ای از شانه‌ها 
سال‌ها بی‌آنکه بدانیم 
گریخته بودیم 
از همان نقطه‌ای که همواره برایمان
شکل رسیدن بود
از این روی دورترین نقطه به هم 
نزدیک‌ترین شد و نزدیک‌ترین،
تنهایی 
حالا اما 
مثل روز روشن است 
می‌خواستیم تنها 
مشت‌هایمان برای هم باز نشود
اگر آن‌ها را گره کردیم و
کوبیدیم به صورت آسمان
مثل روز روشن است 
ما قبیله‌ایم اما قبیله نیستیم 
وقتی این روزها 
پیش از آن که بخواهیم 
انقلاب،
انقلابیمان کرده
که دست می‌کشیم هر شب 
بر صورت آسمان در پوشش دعا 
میانه‌های تاریکی.


(۲)
[بیست و یک گرم] *
آن قدر هست اما 
که زبان را به حرکت در آورد
برای گفتن “بیست و یک گرم”
گیرم نعشی که بر شانه‌هامان می‌گذارند 
به هیچ هم حساب نکند 
این حرف را
آن قدر هست اما 
که زبان را به حرکت در آورد
برای گفتن “دلتنگم”
گیرم از این جمعیت هفتاد و چند ملیونی 
تو تنها کسی باشی 
که حسابش را سوا کرده از تنهایی‌ام
این روزها که نیستی 
چشمانم کار سختی دارند 
در ندیدن تو 
اما نه!تو نمرده‌ای،
قسم به موی مادر
که قسم نخورده است تا به حال
به روح تو 
انگار که سخت‌تر باشد 
جا به جا کردن کوهی که اصلا نیست 
تو نمرده‌ای،
قسم به پاهای پدر
که این همه سال به هم نزده‌اند 
صحنه‌ی تصادف را
هر چند نه او مقصر بوده
نه آن غمی که بی‌هوا زده
تو نمرده‌ای،
قسم به خالی‌ترین نقطه‌ی دست‌هایم 
که باز می‌گردانمشان هر شب جمعه و
می‌کارمشان در حیاط هر شنبه تا 
آغوش بیاورم سر مزار هر پنجشنبه غروب
نه!تو نمرده‌ای،
تو تنها در اوج خداحافظی کردی
و ما متاسفیم از این که هیچ‌گاه
شانه‌ای نداشتیم 
برای آرام گرفتن عقاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در سال ۱۹۰۷ فیزیکدان آمریکایی "دونالد مک‏داگال" ادعا کرد که ۲۱ گرم از وزن بدن هنگام مرگ کم می‌شود.


(۳)
در من 
بیرون از من حتی 
یا در میانه‌ی این دو
هیچ نیست 
جز نامی که اندامی را
با تو در میان می‌گذارد
دست نام است 
چشم 
انگشت 
و نام کوچک من 
صورتی از تمامشان 
طبیعی‌ست این گونه 
اگر کسی صدا بزند مرا
و چشمم ناخودآگاه خیره شود
دستم صدا را بجوید 
و هر انگشت 
گرهی کور را نشان دهد 
اما حقیقت همیشه از نام فاصله گرفته است 
تا من 
در تمام قرارهای نخستین 
پیش از هر چیز بگویم:
– ببخش عزیزم
که نمی‌توانم بیش از چند روز عاشقت باشم –
جدی نگرفته هیچ کس اما 
این جمله را
و بعد دست داده
و بعد بوسه داده
و بعد تن داده است به حقیقت 
آنگاه که در اصطکاک تماس‌های مکرر
خاک را کنار زده از میانه‌ی آن دو
خاک را کنار زده از چهره‌ی تنهایی.


(۴)
[بازمانده]  
بیا و دست بردار
تنها خودت را خسته می‌کنی 
تقویم دیواری‌ات را
تو هم که خط نزنی 
سرنوشتی بهتر از خمیر بازیافت 
در انتظارش نیست 
حتی این قفل هم 
که مانند سربازی
تنها مطیع فرمان 
به راست راست توست 
خوب می‌داند 
بیهوده چشم به دری دوخته‌ای
که جز خودت
کسی کلیدش را در جیب نمی‌گذارد
صدای این دیوارها 
                  سقف 
         این صندلی لهستانی 
یا حتی فضای خالی اتاق‌ها 
-که تنها تو از دل پر آن‌ها باخبری –
بلندتر از این تلویزیون درون کمد نیست 
هم سن و سال‌های او تاکنون
یا در حسرت روزهای سیاه و سفید 
در جشن هالوین سوخته‌اند 
و یا صبورانه 
عطای آکواریومی کوچک در دلشان را
به لقای امواج هالیوود بخشیده‌اند 
با این وجود می‌توانی امیدوار باشی 
که او توانسته باشد 
نیمی از آنچه دیده‌ای را
با دنیا در میان بگذارد
نیمه‌ی دیگر را هم 
-البته با حذف بخش‌های اصلی-
می‌توانی به ناشری بسپاری
تا نامت را
مانند جنگی که سال ها پیش 
از میان خانه‌ات گذشت 
جهانی کند.

 
(۵)
[دو نفری] 
ایستادن برابر تو 
ایستادگی درختی‌ست 
در نام جنگلی از دور
...
کنار می‌روم از مقابلت  
چونان مجسمه‌ای از کنار گلدان
مبادا زیبایی 
اندک نقطه‌ای را از دست دهد 
در تسخیر چشم‌ها 
...
کنار می‌روم از مقابلت 
چونان تکه‌ای که می‌بُرد عاقبت 
از ایستادن
کنار بازیگری مشهور
در عکسی.


(۶)
یک نیمکت چه می‌تواند باشد 
جز مسیری که خستگی را بهانه کرده
...
یک پارک چه می‌تواند باشد 
جز جمع مکسر درختانی 
که تنها از دور به نظر می‌رسد 
...
یک هفته چه می‌تواند باشد 
جز جمعه‌هایی 
که تنها برای اشتباه نگرفتنشان
نام‌گذاری شده‌اند  
تنها برای اینکه صبح به صبح  
به بهانه‌ای از خانه بیرونت کنند 
وگرنه خارج از وقت اداری 
چه فرق می‌کند ساعت چند است 
...
ببین چگونه دنیا 
با دلایل اصلی‌اش به زندگی ادامه می‌دهد 
وقتی قرار باشد جمعه، غروب
روی نیمکت پارک همیشه 
جز تو کس دیگری نشسته باشد.


(۷)
در حافظه‌ی تاریکی رها شدم 
چون تیری که پیش از آن چه بمیراند مرده است 
چون خنجری که به محض فرو رفتن 
دستی به یاد نیاورد دسته‌اش
...
اکنون
نه تیر، نه خنجرم
اشکم،
هر جا ترانه‌ای بخواهد 
بیرون بزند از دل غربت 
تنهایی‌ام،
اگر کسی هوس کرده باشد 
بیرون بزند 
و گرهی از هزاران کوچه‌ی شهری باز کند 
بارانم،
یک جا آرزو،
یک جا عادت،
یک جا هم برای دل خودم
تو اما صدا بزن مرا
با نامی که شبیه ترم کند به تو 
تاریکی شکلی ندارد برای به خاطر سپردن.


(۸)
[الکل] 
آخرین نفس‌های پدربزرگ را سر می‌کشم 
مشتم را برای دیوار باز می‌کنم،
لب‌های مچاله‌ام را
به قاب عکس می‌کوبم و می‌شنوم:
دنیا عجب جای مزخرفی شده‌ست 
به همین جقه‌ی همایونی 
فرمان مشروطه‌ام دیگر 
کار نمی‌کند 
این جماعت تنها یک راه برای مردن دارند 
آن هم زندگی‌ست 
...
لب‌هایم را فراموش می‌کنم 
و در سکوت
به خیابان می‌زنم 
دنیا جای مزخرفی شده‌ست انگار
مفت آباد حتا 
به یک تنهایی کوتاه هم نمی‌ارزد
...
کسی شبیه مادربزرگ را می‌بینم،
حالم را می‌پرسد،
می‌گویم: چهره‌ات
آن‌قدر زیبا شده است که بعید می‌دانم 
گلی که بر مزارت گذاشتم 
چیزی به آن شرابی بی‌بدیل بیفزاید 
...
دنیا جای مزخرفی شده‌ست واقعن 
بر می‌گردم و پدر را با سیگاری روشن 
لا جرعه سر می‌کشم،
برای بعدها، چشمانم را چون دو هسته‌ی گیلاس
بر دامنه‌اش تف می‌کنم،
و با لب‌هایی مچاله از رو برایش می‌خوانم:
"آن‌گاه که کوه‌ها به رفتار می‌آیند"
شانه‌های تو را باید 
در کدام آبادی آب کنم؟
...
از این مزخرف‌تر نمی‌شود
دیگر مثل سینه‌هایش نیست 
تلخ است عجیب و نمی‌گذارد
مزه مزه کنی گوش‌هایش را
و شمرده شمرده بگویی:
مادر
کمی از آن عطری که کودکی‌ام را
در جوانی‌ات غرق کرده بود داری
برای امروز،
برای روز مبادا،
اکنون که چیزی به تهِ استکانم نمانده؟
اکنون که زمین دارد دور سرم می‌چرخد؟
...
و سکوت کند 
اندازه‌ی عمرش
اندازه‌ی عمر خانه.


(۹)
به شانه‌ام زدی و گفتی 
هرچه بود گذشته است 
...
آری،
هرچه بود گذشته بود
این چشم‌ها که اکنون 
کورمال کورمال
خرده تکه‌های جهان را لمس می‌کنند 
تا پیش از این لحظه 
هیچ‌گاه رو به روی تو دست به عصا نبوده‌اند 
...
این شانه‌ها که اکنون
دورترین شکل به آن سپیدار بالا بلند‌ند 
تا پیش از این لحظه 
ستون‌های نردبانی بودند که بی‌تعادل
سر به گردنت می‌سایید 
...
این گوش‌ها،
این دو صافی که اکنون 
از غلظت زمان می‌کاهند 
تا پیش از این لحظه 
دو روزنه بودند، هرچند کوچک 
برای فرار آزادی، به درون دیوارهای این زندان
...
آری،
هرچه نیست گذشته است 
...
آینده گذشته است 
این که مزرعه را هم چنان مزرعه صدا بزنم 
پس از هجوم ملخ‌ها 
...
این که خانه، خانه بماند 
اگرچه هجوم لحظه‌ها 
بارها نشانی‌اش را عوض کرده باشد 
...
این که از تو بخواهم 
همان گونه زیبا که آمدی
همان گونه زیبا به رفتنت برسی 
تا وقتی از مقابلت کنار می‌روم
با شکوه آبشاری روبه‌رویم کنی 
که هر لحظه بارها آمده و رفته است.


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 


 منابع 
www.hamsayehaye-mashkook.blogfa.com
www.shahrgon.com
www.armanmeli.ir
www.iranketab.ir

زانا کوردستانی
۲۴ اسفند ۰۲ ، ۰۶:۵۲

فیض شریفی شاعر بهبهانی

استاد "فیض شریفی"، شاعر، نویسنده و منتقد خوزستانی زاده‌ی چهاردهم آذر ماه ۱۳۳۴ خورشیدی، در بهبهان، است. 

زانا کوردستانی

برگزیدگان نخستین جشنواره جهانی شعر سبزمنش اعلام شد

مراسم معرفی و تقدیر از برگزیدگان نخستین جشنواره‌ی جهانی شعر سبزمنش، با حضور دبیر جشنواره، داوران و بخش اجرایی جشنواره و تعدادی زیادی از شخصیت‌های نخبه فرهنگی، رسانه‌ای، هنری و جوانانِ  افغانستان، ایران و تاجیکستان در سرای محله ساعی تهران برگزار شد.
به گزارش رسانه ایرانیان اروپا، دکتر بسم‌الله شریفی، بنیانگذار جشنواره جهانی شعر سبزمنش، در این آیین، در کنار توضیح اهداف بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش، چگونگی فعالیت‌ها، دستاوردها، علاقمندی اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات به بنیاد جهانی سبزمنش و پیوستن شخصیت‌های محترمِ سی کشور به بنیاد جهانی سبزمنش و... جشنواره‌ی جهانی شعر سبزمنش را یک اتفاق بزرگ فرهنگی برای تمام فارسی زبانان جهان خواند و از داوران محترم جشنواره:
- پروفسور سید حسن امین (فیلسوف، حقوقدان، شاعر و استاد پیشینِ صاحب کرسی دانشگاه گلاسکو کالیدونین انگلستان و دانشگاه های هند، چین و ایران) 
- استاد ابراهیم حاج محمدی (شاعر، نویسنده، ویراستار، استاد دانشگاه و سراینده مزامیر آتش) از ایران 
- پروفسور شجاع‌الدین خراسانی (شاعر، نویسنده، پژوهشگر، مؤلف چندین اثر تحقیقی و استاد دانشگاه کابل)
- استاد صالح محمد خلیق (شاعر، محقق، روزنامه نگار و رییس پیشین اطلاعات و فرهنگ ولایت بلخ) 
- استاد شاه منصور شاه میرزا (شاعر، نویسنده پژوهشگر و نماینده تاجیکستان در مؤسسه فرهنگی ایکو) 
- استاد مبشر اکبرزاد (محقق، منتقد ادبی، کارمندِ پژوهشگاه زبان و ادبیات آکادمی علوم تاجیکستان، متن شناس و مصحح متون) 
- پروفسور دکتر جعفر محمد ترمذی (شاعر، محقق، استاد دانشگاه و مؤلف چندین اثر پژوهشی) 
- استاد نارخواجه چاریزاده (شاعر، نویسنده، استاد دانشگاه و صاحب چند اثر تحقیقی در ازبکستان)
و همچنین از بخش اجرایی جشنواره جهانی شعر سبزمنش:
- دکتر پریوش ابراهیمی (شاعر، حافظ پژوه و مجری برنامه) 
- مهدی بیرانوند (نویسنده و روزنامه‌نگار)
- ماه‌منیر خلف‌زاده (شاعر و مجری برنامه)
- نسرین حسینی (شاعر، نویسنده و منتقد ادبی) 
- سعید فلاحی [زانا کوردستانی] (شاعر و نویسنده و مترجم)
- مریم سپهر (شاعر و فعال فرهنگی)
- سمیه بحر کاظمی (شاعر و خبرنگار ارشد سبزمنش)
- رنا مقتدر (شاعر و استاد دانشگاه)
- محمد رضا شبانکاره (نویسنده و فعال رسانه‌ای)
- بانو رحیم جان (شاعر و روزنامه‌نگار)
- عبیدالله سنگیناو (شاعر و فعال فرهنگی) و 
- بهادر برات بایسونی(شاعر و استاد دانشگاه) 
با اهدای لوح سپاس و تندیس بنیاد جهانی سبزمنش سپاسگزاری نمود و نتایج را به شرح زیر اعلام نمود:
▪منتخبین و برگزیده های شرکت کننده از ایران:
- مهربانو سیما انبائی، مقام اول 
- آقای اصغر خدائی، مقام دوم 
- امیر ابوالفضل عباسیان (امیر) و فائزه‌سادات نقیب، مقام سوم 
- آقایان سجاد یوسفی، سامان سارادویی، فرهاد دهقان فارسی (هیچباک)، مسعود آزادبخت و حدیث چگنی (از جمع ده برگزیده جشنواره)
▪منتخبین و برگزیده‌های شرکت کننده از افغانستان:
- آقای محمد بلخابی، مقام اول
- آقای صفت‌الله صفوان، مقام دوم
- مهربانو ویسنا سیدی، مقام سوم
- آقایان عبدالله ماژان صالحی، آقای آرش عبدالقیوم طاهری، آقای مسعود فایزی، مهربانو پروانه شیرین سخن، آقای اصل شاه موسوی، آقای خواجه اسرارالله صدیقی، آقای سلیمان خرمی، مهربانو سمیه بنایی، مهربانو شقایق محمدی، آقای واسع شاه مصدق هروی و مهربانو فرزانه شریف (از جمع ده برگزیده جشنواره)
▪منتخبین و برگزیده‌های شرکت کننده از تاجیکستان:
- آقای نسیم بیک قربان زاده، مقام اول
- آقای میسرزاده بهمنیار، مقام دوم
- مهربانو نازنین مدینه، مقام سوم
- انیسه منان اوا، رحمانف بختیار (بختیار رحمانیان)، امیدجان امانقولاویچ و بهاء الدینوف عظیم خواجه (از جمع چهار گزیده جشنواره)
▪منتخبین ازبکستان:
- آقای شکرالله سراج، مقام اول
- آقای ذکرالله زبیدالله، مقام دوم
- مهربانو مدینه احیا و سیاووش قادری، مقام سوم.

بنا بر اظهار دکتر شریفی، دبیر جشنواره جهانی شعر سبزمنش، در این جشنواره، شاعران جوانی که محدوده‌ی سنی‌شان تا ۳۵ سال بود، از ۱۰ کشور دنیا که کشور مبدأشان ایران، افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان می‌باشد، شرکت نموده‌اند. 

تهیه خبر: زانا کوردستانی 

زانا کوردستانی

بانو "چیا هلگورد" مشهور به "بێناز" شاعر کُرد در اقلیم کردستان ا‌ست.

■□■

(۱)
ترس دارم که روزی دروازه‌های عشقت را بر رویم ببندی
و در محبس تنهایی زندانی‌ام کنی!
آخر چگونه دلت می‌آید مرا تنها بگذاری
با چشمانی پر از اشک و آب؟!


(۲)
امشب از فراقت پر از درد و غصه‌ام 
عطر تنهایی از جان و روحم برپاست 
بیناز تو را می‌خواهد تا که به آغوشم بگشی 
تا بعد از عمری سرگردانی، نفسی به آرامش برآورم


(۳)
اکنون ضربان قلب شیدایم 
همچون قلب تو شنیدنی‌ست 
ولی آنقدر فاصله مابین ما هست که 
دل من عاشق توست و 
دل تو هم خبر ندارد این جنون را...


(۴)
آه! ای عشق کمکم کن!
که به یارم برسم 
چنان دشتی تشنه‌ی نم‌نم باران 
باید یا من به یارم برسم 
یا که یار به من!
یا که هر دوی ما بمیریم و به پایان برسیم.


(۵)
از برای تو، دست از دنیا کشیدم 
تو نیز دست از من کشیدی!
بد جور باختم!
اکنون نه تو را دارم، نه دنیا را...


(۶)
خیلی دلتنگتم،
اما جرأت نمی‌کنم نامه‌ای برایت بفرستم!
می‌ترسم تو مرا نخواهی و از من بیزار شوی...


(۷)
اگر خوابیدم، هیچکس بیدارم نکند،
امید دارم که یارم به خوابم بیاید،
او خیلی خجالتی‌ست 
نکند صدایتان را بشنود و برود!


(۸)
زن، چون به مردی دل ببندد،
گمان می‌برد، جز آن مرد، 
هیچ مردی دیگر در جهان وجود ندارد 
اما، اگر دلش بشکند،
از همه‌ی مردان کینه به دل خواهد گرفت.
 

(۹)
حالم چنین است که بال در بیاورم 
به سوی آغوش تو، ای گل من!
آخه آن روز کی فرا خواهد رسید 
که تو دلم را به دیدارت شاد کنی؟!


(۱۰)
شعرهایم،
شرح رویاهای تواند،
از این روست که 
همه، آن‌ها را می‌ستایند...


(۱۱)
گذر عمر،
جمال و زیبایی‌ام را شست و 
مردمان هم،
لبخند و شادی‌ام را...

 


شعر: #چیا_هلگورد
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۲۲ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۲۶

بهروز یاسمی شاعر ایوانغربی

دکتر "بهروز یاسمی" شاعر، منتقد و پژوهشگر شعر و ادبیات و از غزل‌سرایان نوگرای معاصر ایرانی، زاده‌ی دهم خرداد ماه ۱۳۴۷ خورشیدی، در شهرستان ایوانغرب استان ایلام است.

زانا کوردستانی
۲۲ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۲۳

به‌ندی علی شاعر کرد زبان

استاد "به‌ندی علی" (به کُردی: به‌ندی عه‌لی)، شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی ۶ اوت ۱۹۶۳ میلادی در شهر سلیمانیه است. وی مدتی از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۲ ساکن آلمان بود و مجدد به سلیمانیه برگشت.
وی صاحب امتیاز مجله‌ی ادبی و هنری کرێکاری بود. 


(۱)
در میان سفت‌ترین پوسته‌ 
مغز گردوی چرب و شیرین 
منتظر رسیدن است...
اگر که رهایی را نفهمد 
خود پوسیده می‌شود.

(۲)
مردی در راه کسب لقمه‌ای نان،
کوله‌‌ای پر از نان،
مرگی از برای نان،
این شناسنامه‌ی کولبر است،
که مرز مابین زیستن و مرگ را طی می‌کند...
در مرزهای آلوده به مین‌های مرگ‌آلود 
که مانند کمربندی میانه‌ی سنگ و صخره‌های یک سرزمین را قفل کرده است.
 
(۳)
در آن هنگام که کارتنی، 
به خانه و رختخواب،
به شناسنامه و سرزمینت تبدیل می‌شود!
نان به بزرگ‌ترین کتاب آسمانی مبدل می‌شود.

(۴)
جنگ که عطسه کرد!
بچه‌ها، فرشته‌هایی بی‌پر و بال شدند و 
پر گشودند، 
به پرواز در آمدند 
به سوی عرش خدایی که 
مست و خواب‌آلود و بی‌خبر بود 
از فریاد و غم و غصه‌ی مردمان آواره‌!!!

(۵)
مردانه رودرویم بایست 
و وجود مالامال از نفرتت را
بر سر و رویم خالی کن!
اینگونه احترامم را نگه داشته‌ای 
تا اینکه به دروغ بگویی: دوستت دارم! 

(۶)
دردا و دریغا از تلخی تو، ای نان!
شیرینی زندگانی‌ام را گرفتی و 
شیرین نشدی...

(۷)
نه هر جایی مکانم باشد و
نه هر لحظه فرصتی دارم...
چه بد سلیقه‌ست زندگی 
که هر لحظه و هر جایی را 
به حساب عمرم محاسبه می‌کند!.


شعر: #به‌ندی_علی
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی 

 

زانا کوردستانی

نخستین جشنواره‌ی منطقه‌ای شعر لکی واته به کار خود پایان داد

مراسم پایانی نخستین جشنواره‌ی منطقه‌ای شعر لکی واته ساعت ۱۵ روز ۱۹ اسفند ماه، در سالن همایشات اداره‌ی فرهنگ و ارشاد اسلامی بروجرد برگزار شد.
در این مراسم که بدون هیچ کمک و همیاری و همکاری از سوی ارگان‌های دولتی و با حضور جمع کثیری از اهالی فرهنگ و هنر برگزار شد، خانم "تیام گودرزی" مجری مطرح بروجردی، گرداننده‌ی بخش‌های مختلف و متنوع این آیین بود. 
ابتدای برنامه آقای "فرشاد ملک‌پور" هنرمند بروجردی به سرنا نوازی پرداخت.

سپس "محمد فصیحی"، دبیر و مسئول برگزاری جشنواره به ارائه‌ی گزارش جامع و کاملی از روند برگزاری و داوری و برپایی جشنواره پرداخت.

در ادامه دکتر "کامران دولتشاهی" به نمایندگی از ریاست اداره‌ی فرهنگ و ارشاد بروجرد، در باب بزرگان و هنرمندان بروجرد سخن راند و در آخر از عدم حضور مسئولان بروجردی در حمایت و برگزاری این جشنواره گلایه کرد.

گروه رقص و موسیقی کاسیت به سرپرستی آقای "بهمن هراتی" به اجرای زنده‌ی رقص لری پرداختند که با تشویق بی‌نظیر حضار مواجه شدند.

سپس از سال‌ها خدمت ادبی و هنری استاد "عیدی عالی‌تبار" تقدیر و تشکر شد و هدایایی به رسم یادبود به ایشان اهدا شد.

در ادامه‌ی مراسم، شاعران منتخب جشنواره به شعرخوانی پرداختند. ابتدا آقایان "مرتضی قبادی‌پور" از کرمانشاه و "رضا حسنوند" (شوریده لرستانی) از الشتر به شعرخوانی پرداختند.

مابین برنامه، آقای "جبار مرادی" ورزشکار و رییس هیأت پرورش اندام فرهنگ دوست، شهرستان بروجرد، در اقدامی غافلگیرانه، با اهدای هدابا و مدال‌های قهرمانی خود، از "محمد فصیحی" دبیر جشنواره و استاد "عیدی عالی‌تبار" تقدیر و تجلیل نمود.

بعد از این حرکت غافلگیرانه، آقایان "بابک درویش‌پور" از هرسین، "حجت علیپور" از کوهدشت و "حشمت آزادبخت" کوهدشت به خواندن سروده‌های لکی خود پرداختند. 

گروه موسیقی هم‌دنگ در ادامه‌ به ارائه‌ی برنامه پرداخت. 
 
آقای "ولی‌اله تیموری" (مبین بروجردی) چند شعر لکی خواند و سپس استاد "حسین دهقان" شاعر بروجردی که مهمان برنامه بود به ارائه‌ی شعرهایی به گویش بروجردی پرداخت.

گروه تأتر ایرانی به سرپرستی آقای "شریعتمداری" نمایشی را اجرا کرد و سپس آقایان "علی نظری جلالوند" از کرمانشاه، "حسن اکبری‌نسب" شاعر کوهدشتی ساکن بروجرد، "احمد کنجوری" از نورآباد، "مرتضی خدایگان" شاعر کوهدشتی ساکن کرج و خانم‌ها "مریم کولیوند" از دره‌شهر و "بهناز ابوالوفایی" (همسر مرتضی خدایگان) از کرج به ترتیب شعرخوانی کردند.

در ادامه "دینا راهپیما" دختر نوجوان سیزده ساله که در مسابقات شاهنامه‌خوانی به مقام دومی کشوری دست یافته بود، به نقالی پرداخت.

قبل از اهدای جوایز برگزیدگان، از کتاب کوچیل مجموعه اشعار لکی شاعران ایران، که "محمد فصیحی" جمع‌آوری کرده بود، رونمایی شد و در آخر از شاعران برگزیده و تعدادی دیگر از هنرمندان فعال در برگزاری جشنواره، با اهدای جوایزی و بسته‌های فرهنگی و لوح تقدیر قدردانی و تجلیل شد.

تهیه گزارش: زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۸ اسفند ۰۲ ، ۱۰:۵۰

سینا ستوده شاعر زاهدانی

آقای "سینا ستوده" شاعر و فعال هنری سیستان و بلوچستانی، زاده‌ی ۲۷ شهریور ماه ۱۳۷۸، در زاهدان است.

 

زانا کوردستانی

عاشق از رفتن می‌ترسد، منتشر شد

کتاب "عاشق از رفتن می‌ترسد!" مجموعه اشعار آقای "ابراهیم اورامانی" با ترجمه‌ "سعید فلاحی" (زانا کوردستانی) و ویراستاری خانم "لیلا طیبی"، چاپ و منتشر شد.
این کتاب در قطع رقعی و ۶۰ صفحه و شمارگان هزار جلد، با شابک ۹۷۸/۶۲۳/۸۰۵۴/۹۲/۶ توسط انتشارات هرمز چاپ و منتشر شده است.
نشر هرمز، انتشارات اختصاصی آثار آقای اورامانی‌ست که تاکنون چند مجموعه شعر از اشعار او را در ایران منتشر کرده است.
آقای "ابراهیم اورامانی" شاعر و روزنامه‌نگار کُرد عراقی‌ زاده‌ی حلبچه است، که تاکنون اشعارش توسط چند مترجم مختلف در ایران به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
پیش از این کتاب، چهار مجموعه شعر دیگر از "ابراهیم اورامانی" توسط "سعید فلاحی" (زانا کوردستانی) به فارسی ترجمه شده بود.
کتاب‌های "تو بروی، پاییز از در می‌آید!"، "سومین کتاب تنهایی"، "هنوز برای دوست داشتن وقت هست" و "حکایتی دیگر از شیرین و فرهاد"، چهار مجموعه شعری هستند که پیش از این، از آقای اورامانی با ترجمه‌ی "زانا کوردستانی" در ایران منتشر شده است.

زانا کوردستانی