انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۱، ۱۴:۱۴ - عسل رویال
    عااالی
  • ۱ شهریور ۰۱، ۱۲:۲۲ - عباس زاده
    +++
نویسندگان

۱۰ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

۳۰ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۵۴

باوه‌شت

باوەشت لە گەڵ مالی خوا
تەنها یەک فەرقی هەس
هۆو ماله هەزارا هەزار زائری هەسو
باوەشت غاری حەرایە موحەمەدە!

◇ برگردان فارسی:

آغوشت با خانه‌ی خدا تنها یک تفاوت دارد
آن خانه هزاران زائر دارد 
و آغوشت غار حرا است!

 
#زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۲۷

شعرهایی از ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی معاصر کُرد در اقلیم کردستان است.
از او چندین کتاب چاپ و منتشر شده است:
- عشق هاجر 
- زبان زمین و رودخانه 
- راننده‌ی داستان‌ها 
- روح بی‌غبار 
و...

 ■□■

(۱)
من اسمت را می‌گذارم ماه!
نیمه‌ی دلم! 
تکه‌ی آفتاب!
صدها ستاره‌ی ریخته بر آب حوض...
پس تو مرا چه می‌خوانی؟


(۲)
به خانه‌ی جدیدمان که نقل مکان می‌کنیم 
هر چیز بد را از هم پنهان می‌کنیم 
من پول را و تو عشق را!
باز که می‌گردیم به خانه‌ی سابقمان 
همه‌ی چیزهای نیک را به هم نشان می‌دهیم 
من کینه و تو انتقام را!
ما مشکل اسباب‌کشی داریم،
وگرنه می‌توانیم کولی‌وار 
در کوچه‌ها و کنار جاده‌ها و میان پارک‌ها
با چند قطره آب و ذره‌ای روشنایی
همانند گل‌ها، زندگی کنیم.


(۳)
بعد از تو ماه گرفته‌ای می‌شوم و 
خود را پشت ابری پنهان می‌کنم،
تا حکایتی به پایان رسیده گردم،
تا که جوکی خنده‌دار بشوم!
تا که آتشی درون خرمن کاه بشوم!
...
اما راستی، تو
بعد از من چه خواهی شد؟!


(۴)
وقتی که کتابی را به دست می‌گیری 
شمارگان آن بیشتر خواهد شد و
چاپ دهم آن هم نایاب خواهد شد.


(۵)
تو وقتی برای دیدار مادرت، 
چمدانت را می‌بندی 
نرخ بلیط‌های پرواز افزایش می‌یابد،
وزیر حمل و نقل کنفرانس خبری برگزار خواهد کرد و 
خبر سفر تو تبدیل به تیتر نخست روزنامه‌ها خواهد شد 
و مرزبانان، 
شش ماه بدون حقوق 
برای بازگرداندن تو  مهلت خواهند داشت.


(۶)
من با شمشیر سکوت به میعادگاه رفتم و 
او با سپر گله‌گی 
به مصاف من آمد،
در گرماگرم این نبرد،
در عمق قلبم،
جسدی بلاصاحب افتاده بود.


(۷)
با نفرت به خود زل می‌زنم 
و در دلم، شرک می‌برم 
به آن چیزی 
که در ترانه‌های فارسی‌ست 
و همیشه بر لبان تو خنده می‌نشاند.


(۸)
روزم را با روشن کردن سیگارم آغاز می‌کنم و 
شبم را 
با خاموش کردن سیگار به پایان می‌رسانم.
باورم شده که زندگی‌  
همین دود زیانباری‌ست 
که به من لذت می‌بخشد.


(۹)
آری! دنیا عوض شده!
مثلن من و تو در یک شهریم 
فقط و فقط چند کوچه و خیابان 
از هم فاصله داریم 
اما آنقدر از هم دوریم 
که تنها در ترانه‌های قدیمی 
به همدیگر می‌رسیم...


(۱۰)
ناامیدی کلید ندارد که در خانه‌ات را بگشاید  
پا ندارد که به دنبالت بدود 
دست ندارد که گریبانت را بچسبد 
چشم ندارد که تماشایت کند  
دهان ندارد که صدایت بزند...
ناامیدی گاهی کلمه‌ای‌ست 
که در میان نامه‌ای به دستت می‌رسد 
یا که سکوتی‌ست حاکم بر خانه‌ و 
بعد از چند بار زنگ زدن،
کسی در را بر رویت نگشاید...
یا که شاید خورشید باشد و 
وقتی در بهارخواب خوابیده‌ای 
بر سر و رویت بتابد و بیدارت کند و 
ببینی که خانه‌‌ات سوت و کور است،
نه عطر چای تازه‌دمی در هوای پخش است 
و نه گنجشکی در حیاط پر می‌زند 
و نه دخترکی یک قل دو قل می‌کند 
و نه از رادیوی آویزان بر شاخه‌ی درخت انجیر
ترانه‌ای به گوش می‌رسد...
ناامیدی، شاید آن زمان باشد 
که از نردبان چوبی پایین می‌آیی 
و چشمانت از تعجب از حدقه بیرون می‌زند 
و می‌بینی که خانه‌ 
بدون خش‌خش دمپایی‌های مادرت 
غرق در سکوت و وحشت شده است،
و هیچکس نیست 
که از صمیم قلب به او بگویی:
--: صبح بخیر!!! 


(۱۱)
در روز قیامت 
فرشته‌های موکل بر شانه‌های چپ و راستم 
دفتر اعمالم را می‌گشایند و 
تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را می‌گرفتم 
و همچون کودکان فیلم‌های کارتونی 
خودمان را در مزرعه‌ی گندم کنار ده کوره‌ای پنهان می‌کردیم را،
ثواب و کار نیک می‌نویسند!
ولی باز هراس دارم 
که به دوزخ رهسپارم کنند 
چونکه جرأت هیچ کاری
جز گرفتن دستانت را نداشتم.


(۱۲)
برای چشم‌روشنی نوزادهایی 
که تازه به دنیا می‌آیند،
عصا و عینک ته‌استکانی و 
تسبیح و آیینه‌ی جیبی و 
کیسه‌ی تنباکو و دومینه و 
قیچی سبیل‌گیر و موگیر و 
شربت سرفه و آبنبات ببرید!!!
زیرا اینجا آدم‌ها 
پیر زاده می‌شوند!.


(۱۳)
آیا احساس می‌کنی،
باید سخنی را که هرگز به زبان نیاورده‌ام 
بازگویش کنم؟!
از سکوت من خودت پی ببر!
جز آن سخنان دیرین عاشقانه 
سخنی تازه ندارم برای گفتن...


(۱۴)
وقتی که به محله‌ای دیگر نقل مکان کردیم 
هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.
مادرم ظروف شیشه‌ای را 
و خواهرم گلدان‌های سفالی و 
برادرم کتاب‌هایش و 
پدرم فرش‌ها را...
ناگهان همه‌گی به من چشم‌غره رفتند 
وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و 
چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی می‌کردم...


(۱۵)
در شهر ما 
خیاطی بود 
که خیلی به کار و بار خود می‌بالید...
هر وقتی که مرا می‌دید، می‌گفت:
برای هرکس که کفن دوختم،
محتاج لباس دیگه‌ای نشد!
 


گردآوری، نگارش و برگردان اشعار: 
#زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۱۰

سولین عبدالله شاعر سلیمانیه‌ای

خانم "سولین عبدالله" (به کُردی: سۆلین عه‌بدولا) شاعر و نویسنده‌ی معاصر کُرد، زاده‌ی ۱۱ مارس ۱۹۷۷ میلادی در سلیمانیه‌ی اقلیم کردستان است.

■□■

(۱)
از روزی می‌ترسم 
که سرم را بر روی سینه‌ات بگذارم
و تپش قلبت برای من نباشد.


(۲)
چقدر آزار دهنده‌اند 
آنهایی که 
جلوی چشمانمان می‌روند و 
اما در دلمان نه...


(۳)
تو نە عطرفروشی و 
نه باغبان.
دختری‌ی و، 
وقتی که از خانه بیرون می‌زنی،
از شهر رایحه‌ی گُل بلند می‌شود.


(۴)
صد بار فراموشت کردم،
اما تو بازگشتی...
دل می‌گوید:
- هرچه عقل بفرماید.


(۵)
تو بخند تا باغچه
بە جای گُل
شکوفا بە تو بشود.


(۶)
[حسادت] 
زمانی که تو را می‌بوسم 
اناری از حسادت پوست می‌تَرکاند 
گُلی از شوق آفتاب شکوفا می‌شود 
ابری آسمان را می‌پوشاند 
همه‌ی این‌ها
برای رسیدن دو عاشق‌ست
زیر یک سقفِ پُر از مهربانی...


(۷)
آنچنان اسمت را بر قلبم حک کرده‌ای 
که هرچه می‌خواهم
از تو بُبُرم، 
دلتنگ‌تر می‌شوم.

 

ترجمه‌ی اشعار: #زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۱۲ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۳۰

غفور سلیمانی از مشاهیر روانسر

در ۷۵ کیلومتری شمالغرب کرمانشاە، در مسیر روانسر بە پاوه، در دامنه‌ی کوه شاهو روستایی به نام "بنچله" خود نمایی می‌کند.
در این روستا خانواده‌ای بی‌بضاعت زندگی می‌کنند که زندگی آنان با مردم روستا متفاوت است. 
در دومین روز از خرداد ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، این خانواده صاحب تنها فرزند پسر خود می‌شوند که در بدو تولد از نعمت بینایی محروم بود. والدینش اسم فرزندشان را "غفور" گذاشتند.
غفور بعد از آنکه دوران کودکی را سپری کرد کم کم هوش و ذکاوتش نمایان شد و در حالی که هم سن و سال‌های او بیشتر به بازیگوشی مشغول بودند، وی شروع به کاسبی کرد. هدف از این کار این بود که غفور می‌خواست روی پای خودش بایستد.
از همان اوان نوجوانی ایمان داشت که معولیت نمی‌تواند مانع پیشرفت او شود، تا جایی که
در سال ۱۳۷۲ در پانزده سالگی در کلاس‌های نهضت سوادآموزی ثبت نام می‌کند و با همت و تلاش قابل تحسینش شگفتی ساز شد و پس از چندین سال موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی شد.
دیگر شهرت و آوازه‌ی نامش از گستره‌ی مرزها گذشت،  و بارها رسانه‌های داخلی و خارجی نام "غفور سلیمانی" را سر تیتر خبرهای خود نمودند.
اکنون "غفور سلیمانی"، این بزرگ مرد نابینا، در چندین دانشگاه منطقه‌ی اورامانات به تدریس می‌پردازد و دو مرتبه به عنوان مشاور رئیس آموزش و پرورش روانسر انتخاب شده است.
در سال ۱۳۹۶ هم کاندیدای شورای شهر روانسر شد و با آرای مردم آن دیار به عضویت شورا رسید.


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی 

زانا کوردستانی
۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۱۶

برگردان شعرهایی از مهدی صالح

آقای "مهدی صالح" با نام کامل "مهدی صالح مجید" (به کُردی: مەھدی ساڵح مەجید) شاعر و نویسنده‌ی معاصر کُرد ساکن هولیر پایتخت اقلیم کوردستان است.
از او کتاب "تەریق بوونەوەم لە ژیان" (شرمساری من در زندگی) در دو جلد چاپ و منتشر شده است.

■□■

(۱)
او،
هر روز، صبح زود 
زندگی را بیدار می‌کند و 
معنایی ژرف به آن می‌بخشد.
 

(۲)
دل من،
کتابی دستنویس ممنوعه‌ست!
که هیچ انتشاراتی 
مرحمتی برای چاپش نمی‌کند...
 

 (۳)
تو از همه‌ی 
قافیه‌ی 
شعرهای نالی* زیباتری!
--------
* نالی: شاعر نامدار کُرد 
 


گردآوری و نگارش و برگردان اشعار: 
#زانا_کوردستانی 
 

زانا کوردستانی
۰۷ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۰۵

محمد سرور رجایی شاعر افغانستانی

آقای «محمد سرور رجایی» شاعر و نویسنده‌ی افغانستانی مقیم ایران زاده‌ی سال ۱۳۴۸ خورشیدی در کابل پایتخت افغانستان بود که در سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرد.

زانا کوردستانی
۰۵ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۴۰

عبدالرضا قناد شاعر دزفولی

زنده‌یاد "عبدالرضا قناد دزفولی" ملقب به "حکیم الشعرای استان خوزستان"، شاعر و منتقد ایرانی و از پیشکسوتان عرصه شعر و قصه استان خوزستان، در آذر ماه سال ۱۳۱۶ خورشیدی، در خانواده‌ای مذهبی در دزفول به دنیا آمد. 

 

زانا کوردستانی
۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۰۳

مرتضی حیدری آل کثیر شاعر شوشی

آقای "مرتضی حیدری آل‌کثیر" فرزند "حسن" از شاعران معاصر ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٦٢ خورشیدی در روستای حُرّ از توابع شوش دانیال است. 

زانا کوردستانی

استاد "علیمردان عسگری‌ عالم" فرزند "علی‌قدم"، نوبینده و پژوهشگر لرستانی، در سال ۱۳۲۸ خورشیدی، یا دو سال بعد، در روستای «عالم‌آباد سفلی» از توابع دهستان یوسف‌وند شهرستان الشتر به دنیا آمد. 

زانا کوردستانی
۰۲ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۵۷

رضا علیپور شاعر سقزی

آقای "رضا علیپور" شاعر آوانگارد، نویسنده و روزنامه‌نگار کردستانی زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در شهر سقز، دبیر پیشین بخش کُردی هفته‌نامه‌های سیروان و روژهه‌لات در کردستان بوده است.

آقای "رضا علیپور" شاعر آوانگارد، نویسنده و روزنامه‌نگار کردستانی زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در شهر سقز، دبیر پیشین بخش کُردی هفته‌نامه‌های سیروان و روژهه‌لات در کردستان بوده است.


▪︎کتاب‌شناسی:
- قاڵییەک دەناسم لە هەرچی گوڵیەتی ماندووە. [من قالیای را می‌شناسم که از همه‌ی گل‌هایش بیزار است.] این کتاب جریانی متفاوت را در شعر کُردی ایجاد کرد.
- کراکه. (کڕاکه‌ در زبان کُردی به‌ معنای جمجمه‌ انسان به کار می‌رود و شاعر تلاش کرده‌ است تا در پنج اپیزود شعری بلند را به‌ خوانندگان پیشکش کند که‌ جسورانه‌ به کشف و‌ آفرینش زبانی و معنایی مدرن دست یازیده‌ است. - کتاب کڕاکه از سوی مرکز چاپ و نشر گوتار و در شمارگان ١٠٠٠ نسخه بە چاپ رسیدە و طرح جلد کتاب اثر هنرمند نام آشنا؛ باسم الرسام است. - کتاب کراکه برنده جایزه‌ی کتاب سال شعر استان کردستان در دومین جایزه ادبی کتاب سال کردستان در سال ۱۳۹۸ شده است.) 
- په‌راوێزی بیرکردنه‌وه‌ [حاشیه اندیشیدن] - ۱۳۹۰. (این کتاب با نگاهی فلسفی به برخی از پدیده‌ها و مفاهیم حاشیه‌ای همچون جاودانگی، ارتباط نویسندگان با واقعیت، جامعه و تاریخ، ایدولوژی و... پرداخته است. - این کتاب دربرگیرنده‌ی حدود ۲۰ مقاله کوتاه در ارتباط با تعاملات فلسفی است که در ۱۵۰ صفحه و در تیراژ ۵۰۰ نسخه به چاپ رسیده است.)
و...


▪︎نمونه‌س شعر:
(۱)
[گاهی اتاقم پر از قایق می‌شود]
گاهی اتاقم پر از قایق می‌شود
کشتی‌ها با بخار
در سرم
دود را بوق می‌زنند 
باید جغرافیایی، اسکله‌ای، بادی دست و پا کنم 
از متافیزیک حرف نمی‌زنم 
به‌ تاریخ، جغرافیا را بدهکارم،
به‌ جغرافیا کابوسم را.
باید بگردم و دریایی دست و پا کنم 
حتا در جیب‌هایی که‌ لاابالی‌ام می‌خواهند.
از متافیزیک حرف نمی‌زنم 
از اسب‌های بی‌بخارِ نیاکانی می‌گویم 
که‌ در خودم تصویبم می‌کنند 
کاش من هم شما بودم.
گاهی جیب‌هایم پر از باد می‌شوند و
دارم در مناطق کوهستانی 
دنبال دریا نه‌، لاشه‌ی دریا می‌گردم.


(۲)
[من دقیقاً از پشت کوه آمده‌ بودم]
من دقیقاً از پشت کوه آمده‌ بودم
که‌ درخت را به‌‌شدت مریض شده‌ام. 
تو ارمغان هیچ بازرگانی 
حتا در جاده‌ی‌ ابریشم نبودی
وقتی که‌ حریر را له‌له می‌زدند.
آن‌ها به‌جای تو 
کیسه‌های زر را به‌ کوهستان ما آوردند 
خواب‌هایم را طبق طبق در کیسه‌هاشان تا کردند.
حتا کلمات را
کلماتم را در گودی زنگوله‌ها چپاندند.
من به‌ تو مبتلا شدم
وقتی عشق را به‌ زبان مادری‌ام زار می‌زنم 
به‌ لهجه‌ام می‌خندند 
از دامنه‌های ابریشم تا گردنه‌های سخت حریر 
درخت را به‌ساد‌گی 
و تو را به‌سختی مریض شده‌ام.
قول داده‌ام
قبل از آفتاب
کاروان را به‌شدت و عشق را بی‌لهجه‌ بمیرم
من به‌ پشت کوه برگشته‌ام.


(۳)
مربعی بگذار
روی‌اش بنشین
به لورکا فکر کن
اسپانیا 
یعنی 
گاو...

 

گردآوردی و نگارش:
#زانا_کوردستانی

زانا کوردستانی