انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۱، ۱۴:۱۴ - عسل رویال
    عااالی
  • ۱ شهریور ۰۱، ۱۲:۲۲ - عباس زاده
    +++
نویسندگان

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۳:۱۰

کامران جمالی

کامران جمالی
شاعرِ مترجم

کامران جمالی نویسنده، شاعر و مترجم ادبیات آلمانی، و عضو کانون نویسندگان ایران متولد ۱۳۳۱ در تهران بود و در روز شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹ به علت بیماری ریوی در آلمان درگذشت. خبر مرگ او بعد از یک هفته به ایران رسید.

کامران جمالی در سال ۱۳۵۳ دیپلم گرفت و به آلمان رفت. مدتی به فرانسه رفت و مجددأ به آلمان برگشت تا سال ۱۳۵۹ که به ایران برگشت و در دانشگاه ملی آن زمان و شهید بهشتی کنونی، در رشته زبان آلمانی مدرک گرفت. 
اولین ترجمه‎ای که چاپ کرد، ترجمه شعری بود از الکساندر بلوک شاعر روسی که در مجله چیستا چاپ شد. این شعر البته بعدها در روزنامه انتخاب نیز مجدداً چاپ شد. بعد از آن شروع به ترجمة داستانهای کوتاهی از هاینریش ب‍ُل کرد که ابتدا در مجلاتی مثل دنیای سخن و آدینه چاپ شد و بعد به صورت کتابی با نام «تا زمانی که…» درآمد. 
کتاب دیگری که از هاینریش ب‍ُل ترجمه و منتشر کرد رمانی بود تحت عنوان «زنان برابر چشم‌انداز رودخانه». 
ترجمه کتاب «قرن من» اثر گونترگراس دیگر اثر او است. 

از کامران جمالی آثاری پژوهشی همچون «فردوسی و هومر - تحقیقی در حوزه ادبیات تطبیقی» و «جادوی شعر در کلام نهفته است»، مجموعه اشعار «واحه‌ای سرخ در صحاری زرد»، «در انجماد پس از زمهریر»، «کلاغی و بیانی و برف» و «مرغ نیما» و همچنین ترجمه‌هایی از آثار گونتر گراس، هاینریش بل، تئودور فونتانه و برتولت برشت، همچون به «قرن من»، «افی بریست»، «تا زمانی که» و «زنان برابر چشم‌انداز رودخانه» منتشر شده است.

در سال‌های اخیر شماری از کتاب‌های کامران جمالی در ایران «لغو مجوز شدند یا پشت سد سانسور دولتی بلاتکلیف ماندند». یکی از آثار او با عنوان «وزارت نظارت» در ایران اجازه انتشار نگرفت و در سوئد به چاپ رسید.

دو نمونه از ترجمه‌های کامران جمالی: 

- «پلنگ» از راینر ماریا دیلکه شاعر اتریشی:
میله‌ها ره بر نگاهش بسته‌اند
و نگاهش را چنان فرسوده‌اند
که در آن دیگر توانی نیست
میله، صد میله، هزاران میله می‌بیند
در ورای میله‌ها گویی جهانی نیست
می‌خرامد نرم و اهلی، گامهایش استوار ما
دایره‌های خرامش تنگ، تنگِ تنگ
همچو رقص قدرت، اما گردِ یک مرکز
که در آن عزم سترگی ایستاده منگ، منگ منگ
گاهی، اما، پرده‌ها از مردمکهایش
می‌رود آهسته یک سو، تا خیالی در درون آید؛
از سکونِ خشمگینِ دست و پایش بگذرد،
آن گاه
در میان قلبِ او آرام گیرد، در سکون آید.

- «جداً» از اریش فرید اتریشی:
پسران از سر شوخی سنگ
می‌پرانند به سوی وزغی چند
و وزغها جداً می‌میرند.
 

منبع
- ماهنامه ادبیات داستانی – شماره 102 – مرداد و شهریور 1385
- ویکی پدیا فارسی.
- سایت‌ها خبری. 


جمع‌آوری و نگارش:
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۴ تیر ۹۹ ، ۰۲:۲۱

از احوالم نپرس!!!

از احوالم می پُرسی؟ 

آه!

--سوگوارم،

         سوگوار!

مگر نمی‌بینی آتش گلوله،

سینه‌ی گل را دریده است؟ 

و پائیزی وحشتناک

بر تن باغ چنگ می‌زند؟

و دارد 

مرگِ درخت‌های جوان  

       دانه دانه رقم می‌خورد؟

 امروز؛

چهار خواهر معصوم را

گستاخی خدانشناس عریان کرد

 

سوگوارم 

     سوگوارِ زخم‌های وطنم!

          سوگوار حلبچه ی مسموم

               و کوبانی ویران،،،

                   سوگوار کوردستانم.

 

--حالم را 

         نپرس!

 

 

 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۰۳ تیر ۹۹ ، ۰۳:۵۳

بانوی آفتابی من!

مهربانم سلام
دیشب دلتنگت شده بودم. سراغت را از ماه و ستارگان گرفتم. آنها هم بی‌خبر بودند.
گفتم سراغ خودت بیایم... 
بانوی آفتابی من، احوال مهتابی‌ات چطور است؟
چه خبر از تمام خوبی‌هایت و تمام بدی‌های من؟
نکند طاقت صبرهایت در برابر ناملایمتی‌های من به سر آید یک روز؟
روزهای بسیاری را از طواف کعبهٔ وجودت دور بودم و مشتاق زیارت تنت، در انتظاری دردناک مانده‌ام... چقدر تداوم انتظار را زجر بکشم...
چه کنم؟!، دلم برای تمام مهربانی هایت لک زده است...
با تمام نامهربانی‌هایم، مهربانا‌، مهربانه دوستت دارم.
می‌دانم خسته راهی، ببخش مرا اگر همراه خوب تو نبوده‌ام؛ فقط خواستم که بدانی با تمام دلْ، دوستت دارم.
دیگر بغض و دلتنگی راه نفسم را بند آورده، بی تو اینجا هوا برای عاشقی کم است... دعا کن زودتر این خلاء با دیدار مبارک تو پر شود.
دلتنگی درمان ندارد، راه دارد.
دیدارت را اجابت بفرما...

آمین!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی