انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

درباره بلاگ
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۱، ۱۴:۱۴ - عسل رویال
    عااالی
  • ۱ شهریور ۰۱، ۱۲:۲۲ - عباس زاده
    +++
نویسندگان

۷۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۱ آبان ۹۸ ، ۰۴:۱۱

تلی هیزم...

زانا کوردستانی
۲۱ آبان ۹۸ ، ۰۴:۰۳

انجمن شعر سایه - کوچه

زانا کوردستانی
۲۰ آبان ۹۸ ، ۰۵:۳۴

تیم فوتبال وحدت بروجرد

حمایت باشگاه فوتبال وحدت بروجرد از مردم مظلوم کورد سوریه (روژاو) و محکومیت نسل کشی ارتش تاتار ترکیه

زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۱:۴۱

دل مشغولی

زانا کوردستانی
۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۱:۳۷

سایت بیا بنویس

http://comewrite.ir/دانوشته-دلتنگی-نوشته-سعید-فلاحی-زانا-ک/

زانا کوردستانی
۱۹ آبان ۹۸ ، ۰۵:۳۴

هنرات - بازوانت

سایت هنرات

 

بازوانت

لیلا طیبی

 

زانا کوردستانی
۱۸ آبان ۹۸ ، ۰۵:۱۷

مستجاب

 • مستجاب:

پوتین‌هایت
خواب رفته اند
میان خاک و خون
و قامت تا شده ی مادرت
سالهاست
چشم به راه آمدنت
راه ها را می‌نگرد
بلکه روزی
میان قنوت های نمازش
استجابت شوی.

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۸ آبان ۹۸ ، ۰۵:۰۶

دوست داشتن تو

زانا کوردستانی
۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۵:۱۵

مقاله حضرت صابر علیه السلام

زانا کوردستانی
۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۵:۱۲

خشکسالی

زانا کوردستانی
۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۵:۱۱

داستان - جوابِ رد

احمد از اداره به خانه زنگ زد و خبر موافقت چندین‌بارهٔ خانوادهٔ میهن‌دوست برای خواستگاری از دخترشان را به مادرش داد. قند توی دلِ سوسن خانم(مادر احمد) آب شد. با خود فکر کرد که الحمدالله دیگه این‌بار زری(دختر مورد علاقهٔ احمد) جواب بله را می‌دهد و خلاص!.
احمد که کشته و مردهٔ زری است، قبل از این شش مرتبهٔ دیگر به خواستگاری زری رفته بود، اما هر بار به بهانه‌ای جواب رد می‌شنید.
در اولین خواستگاری، به‌خاطر ریشِ احمد، جواب رد شنیده بود. احمدِ عاشق هم برای سری بعد ریش‌اش را سه تیغه کرد و رفت که اینبار زری بهانه تراشید که محل کار احمد دور است و شغل درست و حسابی ندارد. احمد کارمند یک شرکت خصوصی در یکی از شهرهای اطراف تهران بود و به خاطر مشکلات در تردد فقط پنجشنبه و جمعه‌ها بر می‌گشت. او با مشقت و پارتی‌بازی توانست به عنوان دفتردار در یکی از اداره ها استخدام بشود و برای سومین بار به خواستگاری رفت. هنوز داخل نشده، بیرون آمدند. بهانهٔ اینبار زری، سپید شدن تارهایی از موی سر احمد بود. بیچاره احمد، این سفید شدن موهایش از خدابیامرز پدرش به او ارث رسیده بود.
در برگشت، بیتا خواهر احمد در حالی که به حیاط خانه وارد میشد با عصبانیت گفت: این دخترهٔ سر تق نمی‌خواد باهات ازدواج کنه، سر می‌دوونه تورو! میدونی چیه احمد جان، راست و پوست کنده، اون تو رو دست انداخته! داره مسخره ات میکنه!!!
اما گوش احمد به این حرف‌ها بدهکار نبود. او کماکان عاشق و دلبستهٔ زری بود. با شنیدن نام‌اش نفسش بند می‌آمد و نمی توانست به این زودی میدان را خالی کند. پس برای چهارمین، پنجمین و ششمین مرتبه هم به خواستگاری زری اژدها (لقب اعطایی سوسن خانم به زری) رفت؛ اما باز به بهانه های مختلف جواب رد شنید.
بگذریم! ولی انگار که خواستگاری هفتم نتیجه‌بخش خواهد بود. به دل سوسن خانم برات شده بود!. از قدیم و ندیم هم گفتن: 
تا هفت نری خواستگاری      عروس نشه سوار گاری
به قول سوسن خانم: هفت عدد مقدسیه! پسر یکی یه دونم، گوش شیطون کر، اینبار جواب بعله رو می‌گیری!.

ساعت سه عصر احمد به خانه برگشت. ابتدا دوش گرفت و بعد به پیرایشگاه طلوع رفت و به سر و وضع خود رسید. موهایش را رنگ کرد تا آن چند تار موی سپید هم همرنگ جماعت بشود. بعد دستور داد ریش‌اش را سه تیغه کنند و باز به خانه برگشت. از کشو کمد لباسش، شیشه عطر بورد ال.جی را برداشت و خودش را خوش بو کرد و سپس پیراهن قرمز رنگ مورد علاقه زری را زیر کت و شلوار زرشکی پوشید و خود را برای خان هفتم آراسته و پیراسته کرد. ساعت پنج عصر قرار خواستگاری گذاشته بودند و کمتر از نیم ساعت به وعده دیدار روی دلبر مانده بود.
بیتا که به خانهٔ خاله سیما رفته بود و اصلا دلش نمی‌خواست که هفتمین مرتبه سنگ روی یخ بشود. احمد تنهایی با مادرش به طرف میعادگاه معشوقه به راه افتاد.
از گلفروشی آقا رضا، دسته گل با روبان فیروزه ای را که سفارش داده بود، گرفت و سوار ماشین آژانس شدند و به راهشان به طرف خانهٔ زری ادامه دادند.
•••••
ساعت دقیقأ پنج عصر بود که احمد انگشت بر روی آیفون خانهٔ آقای میهن‌دوست گذاشت و بعد از یک سری فعل و انغعالات مختصر، در بر روی آقای خواستگار و مادر مکرمشان گشوده شد.
آقای میهن‌دوست خانه نبود و این برای برای احمد و مادرش قابل تأمل نبود، که یک پدر در زمان خواستگاری تنها دخترش چرا باید حضور نداشته باشد!. احمد غرق در این افکار بر روی مبل لم داده بود و در خیالات خوش خود سیر می‌کرد. جواب بله را از زری گرفته بود و داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند و...

سوسن خانم پرسید: کبریٰ خانوم، آقا رحمت کجا تشریف دارن؟!
کبریٰ خانم تکانی به خود داد و خیلی خونسرد جواب داد: والا رفته درِ حجره، امروز بار اومده براشون... از شما عذر خواستن که نتونستن بمونن...
احمد برای خود شیرینی رو به کبریٰ خانم کرد و با لبخندی بر لب گفت: چه عیبی داره! کارشون مهمتره!
در این حین، زری با سینیِ چای در دست، وارد پذیرایی شد. ابتدا زیر چشمی نگاهی به احمد انداخت و چشم غرّه ای به او رفت و در حالی که سینی را روی میز می‌گذاشت به جمع سلام کرد.
سوسن خانم زورکی لبخندی بر لب نشاند و گفت: سلام به روی ماهت عروس گلم!
هنوز کلمه‌ای دیگر به زبان نیاورده بود که زری مثل آتش گُر گرفت و فریاد زد: عروسِ کی؟! من اصلأ قصد ندارم با این دست و پا چلفتی ازدواج کنم! از ریختش بیزارم! از کل خانوادهٔ شما متنفرم، فقط از بس شب و روز در خونمون میومد و زنگ میزد قبول کردیم بیاد که آب پاکی رو روی دستتون بریزیم!.
با شنیدن این حرف‌ها، سوسن خانم هم دیگه نتونست جلوی دهانش را بگیرد و شروع به فحاشی و بد و بیجا گفتن کرد. یک کلمه سوسن خانم می‌گفت و ده تا جواب از کبریٰ خانم و زری اژدها می‌شنید.
اتاق جلوی چشمانِ احمد تیره و تار شد. در کله‌اش احساس دوّران و چرخش می‌کرد. پیشانی اش را عرق سردی پوشاند و به نفس نفس افتاد. 
•••••
وقتی احمد به خودش آمد که مادرش دستِ او را تکان می‌داد و می‌گفت: هی احمد آقا! بلند شو دیگه!؟ دیر شد! ساعت پنجه! کی رو دیدی تو مسیر خواستگاری رفتن بگیره بخوابه!!!


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۵:۰۸

کردستان زیبا ۲

دو نمای زیبا از قله ماراب - کامیاران

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۶:۳۹

نقش عشق...

 ای نقش آبی عشق
مغرورِ مو شرابی
لبریز شعر و مستی
پایانِ هر عذابی
 
چشمان وحشی تو
درنده، بی ترحّم
ما را کشیده امشب
در آغوشِ توهّم
 
شورِ شراب شیراز
سر ریز از لبِ تو
لحنِ داوود نبی
موسیقیِ شبِ تو
 عطر تن تو نرگس
بابونه و یاسمن
باغی گویا پر از گل
مدهوش بوی تو من 
 
تو معنای تبسم
به حال من قرینی
در لحظه های خوب
با هم و شب نشینی
 دست و دلم که رو شد
با قهر تو شکستم
لیلای مهر و آبان
من عاشق تو هستم
 
بسیار دوری گمانم
خوابی، خیالی انگار
کو آن مهِ حضورت
بر شب های منِ زار
 
لطفا نشین کنارم
با ناز و با اشاره
جانم به لب رسیده
از دوریِ دوباره
 
#سعید_فلاحی(زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۶:۳۷

کردستانگردی - پاییز

زانا کوردستانی

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۶:۲۱

نبودن هایت...

زانا کوردستانی
۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۶:۲۰

پاییز دلتنگی...


 من که می دانم
این پاییز
به این سادگی ها
از سر دلتنگی هایم 
دست بر نمی دارد،
شاید از انبوه برگ‌های خزان
بر تن کوچه های عریان شهر
این را
تو فهمیده باشی
که اینچنین عاشقانه
از آن سمت خیابان
دست تکان می‌دهی
و من دل!.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۵ آبان ۹۸ ، ۰۵:۳۰

پاییز شد...


لیلایم! 
پاییز شد،
تو، انار روی درخت را  
بچین و برایم بیاور 

انار بهانه است! 
می‌خواهم شبهای دراز پاییز را 
با عطر دستان تو 
به صبح برسانم. 

 

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

زانا کوردستانی
۱۵ آبان ۹۸ ، ۰۵:۱۶

انجمن سایه - تنهایی بی پایان

زانا کوردستانی